#هزینه آزمایشهای #احتمالی راهم به متصدی داروخانه میسپرده که از آنها #نگیرند. علاوه بر آن #پولتوجیبی هم به بیمارانش میداده بعد از #شهادت #شیرین، همه این رازهای سربهمهر فاش شد».😭
🍃🌷🍃
#استقامت و #پشتکار شیرین در زندگی بهاندازهای بود که هیچوقت باور نمیکردیم #شیرین هم ممکن است بیمار شود و از پا دربیاید.😭😭😭
🍃🌷🍃
طوری زندگی کرده بود که او را #قویترین فرد خانواده میدانستیم😭 که الحق هم همانطور بود. باوجود #مسئولیتهای زیادی که داشت #تمام خرید خانواده را انجام میداد.😭😭
🍃🌷🍃
اما در همین چند ماه که جایش خالی است. خیلیها فهمیدند نهتنها #مایحتاج خانه ما بلکه #مایحتاج خیلی از #افرادی که #تمکن مالی نداشتند را او #تهیه می کرد.😭😭
🍃🌷🍃
در بحبوحه حمله ویروس کرونا ،#دخترم تمامقد در #بیمارستان #شهدای پاکدشت #حاضر بود. #شبانهروز بیماران را #ویزیت میکرد. باوجود #ضعف و #خستگی حاضر نبود#پست خود را #ترک کنه.😭😭
🍃🌷🍃
تا اینکه #خستگی بر او غلبه کرد و #نامش بهعنوان #اولین #شهید #مدافع سلامت برای همیشه بر پیشانی شهر #پاکدشت مهر شد.😭😭
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
#استقامت و #پشتکار شیرین در زندگی بهاندازهای بود که هیچوقت باور نمیکردیم #شیرین هم ممکن است بیمار شود و از پا دربیاید.😭😭😭
🍃🌷🍃
طوری زندگی کرده بود که او را #قویترین فرد خانواده میدانستیم😭 که الحق هم همانطور بود. باوجود #مسئولیتهای زیادی که داشت #تمام خرید خانواده را انجام میداد.😭😭
🍃🌷🍃
اما در همین چند ماه که جایش خالی است. خیلیها فهمیدند نهتنها #مایحتاج خانه ما بلکه #مایحتاج خیلی از #افرادی که #تمکن مالی نداشتند را او #تهیه می کرد.😭😭
🍃🌷🍃
در بحبوحه حمله ویروس کرونا ،#دخترم تمامقد در #بیمارستان #شهدای پاکدشت #حاضر بود. #شبانهروز بیماران را #ویزیت میکرد. باوجود #ضعف و #خستگی حاضر نبود#پست خود را #ترک کنه.😭😭
🍃🌷🍃
تا اینکه #خستگی بر او غلبه کرد و #نامش بهعنوان #اولین #شهید #مدافع سلامت برای همیشه بر پیشانی شهر #پاکدشت مهر شد.😭😭
🍃🌷🍃
#شیرین رفته بود در #بیمارستان بماند و #شبانهروزی #کمک کند چندین دست لباس با خودش به بیمارستان برده بود و به ما قول داده بود که سالتحویل حتماً به خانه میآید.😭😭
🍃🌷🍃
هیچکدام از ما حال بد و بیمار او را ندیدیم. وقتی به بیمارستان مسیح دانشوری منتقل شد، متوجه شدیم که سخت بیمار شده بچه هام هر روز از پاکدشت تا بیمارستان مسیح دانشوری میرفتند،اما اجازه ملاقات نداشتند.😭
🍃🌷🍃
ما #چهره #شیرین را هیچوقت رنجور و بیمار ندیدیم و حتی وقت خاکسپاری هم به دلیل شرایط خاص ویروس کرونا اجازه دیدن روی او را نداشتیم. حالا هم بهسختی رفتن #شیرین را باور میکنیم.😭😭😭
🍃🌷🍃
سرانجام#شهیده شیرین روحانی راد هم درتاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۲۸# براثر #بیماری کرونا و حین انجام وظیفه به آرزویش که همانا#شهادت در راه #خدا🤍بود رسید.
🍃🌷🍃
#پیکر#شهیده در قطعه (ده امام)
#امام زاده محمد🌷 پاکدشت ورامین خاکسپاری شد.
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
هیچکدام از ما حال بد و بیمار او را ندیدیم. وقتی به بیمارستان مسیح دانشوری منتقل شد، متوجه شدیم که سخت بیمار شده بچه هام هر روز از پاکدشت تا بیمارستان مسیح دانشوری میرفتند،اما اجازه ملاقات نداشتند.😭
🍃🌷🍃
ما #چهره #شیرین را هیچوقت رنجور و بیمار ندیدیم و حتی وقت خاکسپاری هم به دلیل شرایط خاص ویروس کرونا اجازه دیدن روی او را نداشتیم. حالا هم بهسختی رفتن #شیرین را باور میکنیم.😭😭😭
🍃🌷🍃
سرانجام#شهیده شیرین روحانی راد هم درتاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۲۸# براثر #بیماری کرونا و حین انجام وظیفه به آرزویش که همانا#شهادت در راه #خدا🤍بود رسید.
🍃🌷🍃
#پیکر#شهیده در قطعه (ده امام)
#امام زاده محمد🌷 پاکدشت ورامین خاکسپاری شد.
🍃🌷🍃
#اولین #شهیده# مدافع سلامت استان همدان، #سیده زهرا موسوی ارفع
🍃🌷🍃
درسال ۱۳۵۶# در شهر همدان متولد شد.
متاهل بود و دو فرزند به یادگار دارد،
#۲ پسر که #بیماری اتیسم دارند.
۲۱ ساله و ۱۵ ساله
🍃🌷🍃
ایشان ۲۳#سال در #بیمارستان سینای همدان کار کرد و سالها #بهیار بخش #روانپزشکی زنان بیمارستان بود که در حین #خدمت به #کرونا مبتلاو به #شهادت رسید.
🍃🌷🍃
با دو #فرزند #اتیسم شرایط #خاصی را سپری میکرد اما سهیچ گاه از #کارش دست نکشید به ویژه در روزهای سخت #کرونا.
🍃🌷🍃
همسر ایشان بعداز #شهادتش به خاطر #شوک عصبی، بیماری خفیف #کرونا و #دیابت، مدتی در #کما بود اما شکر خدا بهترشدند»
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
درسال ۱۳۵۶# در شهر همدان متولد شد.
متاهل بود و دو فرزند به یادگار دارد،
#۲ پسر که #بیماری اتیسم دارند.
۲۱ ساله و ۱۵ ساله
🍃🌷🍃
ایشان ۲۳#سال در #بیمارستان سینای همدان کار کرد و سالها #بهیار بخش #روانپزشکی زنان بیمارستان بود که در حین #خدمت به #کرونا مبتلاو به #شهادت رسید.
🍃🌷🍃
با دو #فرزند #اتیسم شرایط #خاصی را سپری میکرد اما سهیچ گاه از #کارش دست نکشید به ویژه در روزهای سخت #کرونا.
🍃🌷🍃
همسر ایشان بعداز #شهادتش به خاطر #شوک عصبی، بیماری خفیف #کرونا و #دیابت، مدتی در #کما بود اما شکر خدا بهترشدند»
🍃🌷🍃
به روایت از مادر#شهیده:
من و همسرم دخترعمو، پسرعمو بودیم و صاحب هفت فرزندهستیم، دو دختر و پنج پسر،#زهرا، #چهارمین فرزند بود اما الان دیگر نیست.😭
🍃🌷🍃
#۱۸سال که داشت وارد #بیمارستان و #کار #پرستاری شد، ۲۰#سالگی ازدواج کرد، #خداوند به او #دو فرزند پسر داد که یکی از آنها ۲۱# سالش دارد و دیگری ۱۵#سال.
🍃🌷🍃
#دخترم همیشه #سرکار بود و مدام در #رفت و آمد، از شدت #دلتنگی هر چند وقت یکبار دعوتش میکردم به خانه بیاید حداقل ببینمش، به خاطر #مشغله کاری نمیتوانست،
🍃🌷🍃
برادران و خواهرش ا#و را خیلی #دوست داشتند، کسی نبود که #زهرا را #دوست نداشته نباشد، از #دوست و #آشنا گرفته تا #همکار و #بیماران در بیمارستان.
🍃🌷🍃
#زهرا همیشه #دغدغه #کارش را داشت و در دید همه یک #انسان خوب و به #تمام معنا بود.#اخلاق بسیار خوبی داشت، با همه #بیماران #خوب بود، همروستاییهایمان که به بیمارستان میرفتند #هوایشان را خیلی داشت.
🍃🌷🍃
#زهرا با وجود اینکه #بسیاری از آنها را #نمیشناخت اما چنان به آنها #میرسید که آنها هم به خاطر #تربیت این #فرزند #تحسینم میکردند، #دخترم #پرستار #نمونه بود،#هیچ کسی از او #نرنجید.😭
🍃🌷🍃
من و همسرم دخترعمو، پسرعمو بودیم و صاحب هفت فرزندهستیم، دو دختر و پنج پسر،#زهرا، #چهارمین فرزند بود اما الان دیگر نیست.😭
🍃🌷🍃
#۱۸سال که داشت وارد #بیمارستان و #کار #پرستاری شد، ۲۰#سالگی ازدواج کرد، #خداوند به او #دو فرزند پسر داد که یکی از آنها ۲۱# سالش دارد و دیگری ۱۵#سال.
🍃🌷🍃
#دخترم همیشه #سرکار بود و مدام در #رفت و آمد، از شدت #دلتنگی هر چند وقت یکبار دعوتش میکردم به خانه بیاید حداقل ببینمش، به خاطر #مشغله کاری نمیتوانست،
🍃🌷🍃
برادران و خواهرش ا#و را خیلی #دوست داشتند، کسی نبود که #زهرا را #دوست نداشته نباشد، از #دوست و #آشنا گرفته تا #همکار و #بیماران در بیمارستان.
🍃🌷🍃
#زهرا همیشه #دغدغه #کارش را داشت و در دید همه یک #انسان خوب و به #تمام معنا بود.#اخلاق بسیار خوبی داشت، با همه #بیماران #خوب بود، همروستاییهایمان که به بیمارستان میرفتند #هوایشان را خیلی داشت.
🍃🌷🍃
#زهرا با وجود اینکه #بسیاری از آنها را #نمیشناخت اما چنان به آنها #میرسید که آنها هم به خاطر #تربیت این #فرزند #تحسینم میکردند، #دخترم #پرستار #نمونه بود،#هیچ کسی از او #نرنجید.😭
🍃🌷🍃
۹#ماهی میشد که کنارم بود، چون داشت خانهاش را میساخت و با همسر و فرزندانش موقت آمده بودند پیش ما، ایام #کرونا بود، میدیدم که چقدر #زحمت میکشه.😭
🍃🌷🍃
#صبحها #سرکار بود و بعد از ظهر چند ساعتی در خانه #استراحت میکرد و ۹# شب باز میرفت #بیمارستان.
🍃🌷🍃
فردای آن روز که ساعت ۹#صبح که میآمد باز #هفت عصر باید #سرکار میبود، خیلی #استراحت نداشت. به محض اینکه به خانه میرسید میگفتم «عزیزم، باز هم میخواهی سر کار بروی؟»
🍃🌷🍃
می گفت،مادر خودت میدانی که #بیماران به ما #احتیاج دارند، اگر من نروم پس چه کسی باید باشد، چایم را میخورم و خستگی در میکنم و میروم».
🍃🌷🍃
گاهی اوقات میگفت خیلی خسته شدم و دلیلش را میپرسیدم از رسیدگی به چند بیمار صحبت میکرد و در اعتراض میگفتم که باید تو این کارها را میکردی و کس دیگری نبود؟
🍃🌷🍃
گفت مادر همکارانم #تازه کارند و من باید اینها را انجام دهم. #بچهام در بخش «روان ۲» بود و با #بیماران خاصی سرو کار داشت. قبلا در بخش عفونی بود.
🍃🌷🍃
#علاقه خاصی به #پرستاری داشت، وقتی درسش را تا دهم خواند گفت میخواهم #بهیاری بخوانم و همین شد که ادامه داد و #استخدام رسمی هم شد،
🍃
🍃🌷🍃
#صبحها #سرکار بود و بعد از ظهر چند ساعتی در خانه #استراحت میکرد و ۹# شب باز میرفت #بیمارستان.
🍃🌷🍃
فردای آن روز که ساعت ۹#صبح که میآمد باز #هفت عصر باید #سرکار میبود، خیلی #استراحت نداشت. به محض اینکه به خانه میرسید میگفتم «عزیزم، باز هم میخواهی سر کار بروی؟»
🍃🌷🍃
می گفت،مادر خودت میدانی که #بیماران به ما #احتیاج دارند، اگر من نروم پس چه کسی باید باشد، چایم را میخورم و خستگی در میکنم و میروم».
🍃🌷🍃
گاهی اوقات میگفت خیلی خسته شدم و دلیلش را میپرسیدم از رسیدگی به چند بیمار صحبت میکرد و در اعتراض میگفتم که باید تو این کارها را میکردی و کس دیگری نبود؟
🍃🌷🍃
گفت مادر همکارانم #تازه کارند و من باید اینها را انجام دهم. #بچهام در بخش «روان ۲» بود و با #بیماران خاصی سرو کار داشت. قبلا در بخش عفونی بود.
🍃🌷🍃
#علاقه خاصی به #پرستاری داشت، وقتی درسش را تا دهم خواند گفت میخواهم #بهیاری بخوانم و همین شد که ادامه داد و #استخدام رسمی هم شد،
🍃
#دخترم به خاطر #کرونا رفت، چون ما خیلی #رعایت میکردیم، در خانه درگیر این #بیماری نشد و درگیریاش در حین #خدمت بود.😭
🍃🌷🍃
در این مدت کرونا وقتی #زهرا حتی #خسته میشد و #سردردی میگرفت میگفت «مادرجان! بچهها بالا نیایند، نکند من ناقل باشم».😭
🍃🌷🍃
#روزهای آخر هم درگیر #ساخت و ساز #خانهاش شده بود و وقت #استراحتی نداشت و از #شیفت که برمیگشت مستقیم به #خانهاش میرفت و وسایلش را جابهجا میکرد# بچهام میخواست به خانه جدید برود و ذوق داشت.😭
🍃🌷🍃
دوران کرونا هم که از ابتدای #اسفندماه مسئله #قرنطینه و این مسائل پیش آمد، زمینهچینی میکرد و میگفت که ممکنه ما برویم و به خانه برنگردیم و #یک هفته تا ۱۰# روز در #قرنطینه باشیم.
🍃🌷🍃
در #خانه هم مدام از #بچهها #فاصله میگرفت، #پسر کوچکش خیلی #دوستش داشت و مدام میآمد تا #بغلش کند اما او #مانع میشد و میگفت «صالح جان! پسرم به من نچسب، از #بیمارستان آمدم و ممکن است که #آلوده باشم»
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
در این مدت کرونا وقتی #زهرا حتی #خسته میشد و #سردردی میگرفت میگفت «مادرجان! بچهها بالا نیایند، نکند من ناقل باشم».😭
🍃🌷🍃
#روزهای آخر هم درگیر #ساخت و ساز #خانهاش شده بود و وقت #استراحتی نداشت و از #شیفت که برمیگشت مستقیم به #خانهاش میرفت و وسایلش را جابهجا میکرد# بچهام میخواست به خانه جدید برود و ذوق داشت.😭
🍃🌷🍃
دوران کرونا هم که از ابتدای #اسفندماه مسئله #قرنطینه و این مسائل پیش آمد، زمینهچینی میکرد و میگفت که ممکنه ما برویم و به خانه برنگردیم و #یک هفته تا ۱۰# روز در #قرنطینه باشیم.
🍃🌷🍃
در #خانه هم مدام از #بچهها #فاصله میگرفت، #پسر کوچکش خیلی #دوستش داشت و مدام میآمد تا #بغلش کند اما او #مانع میشد و میگفت «صالح جان! پسرم به من نچسب، از #بیمارستان آمدم و ممکن است که #آلوده باشم»
🍃🌷🍃
شبی به برادرش گفته بود که کمرم درد میکند و استخوان درد دارم، مرا به بیمارستان ببر. در بیمارستان گفته بودند مشکوک به کرونا هست و ۶# روز در آنجا بستری بود.😭😭
🍃🌷🍃
که مدام زنگ میزد و میگفت « نگران نباشید من خوبم، اما چون مادر پیشم بود و سنش بالا، ببرید آزمایش بدهد، نکند از من بگیرد»😭
🍃🌷🍃
به روایت از مادر همسر#شهیده :
خودم و دو دخترهایم #پرستار هستیم. یکی از دخترانم چند ماه دیگر بازنشسته میشود و آن دیگری هم ۱۰ سال است که بازنشست شده. خودم ۷۷ سال دارم و ۲۷ سال است بازنشسته شدهام.
#عروسم واقعا #مهربون و#بااخلاق بود😭#پسرم از #دوری #همسرش #بیمار شد و رفت #کما و ۵۰#درصد امکان #زنده ماندن داشت، شب و روز کارم گریه بود و قسم به #فاطمه زهرا(س)🌷 میدادم که بچه ام برگردد.😭😭
🍃🌷🍃
سرانجام#شهیده سیده زهرا موسوی ارفع
هم درتاریخ ۱۳۹۹/۸/۱۳# دراثر #بیماری کرونا و حین# انجام وظیفه در #بیمارستان سینای همدان به #شهادت رسید.
🍃🌷🍃
#مزار #شهیده :
گلزار #شهدای شهر همدان.
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
که مدام زنگ میزد و میگفت « نگران نباشید من خوبم، اما چون مادر پیشم بود و سنش بالا، ببرید آزمایش بدهد، نکند از من بگیرد»😭
🍃🌷🍃
به روایت از مادر همسر#شهیده :
خودم و دو دخترهایم #پرستار هستیم. یکی از دخترانم چند ماه دیگر بازنشسته میشود و آن دیگری هم ۱۰ سال است که بازنشست شده. خودم ۷۷ سال دارم و ۲۷ سال است بازنشسته شدهام.
#عروسم واقعا #مهربون و#بااخلاق بود😭#پسرم از #دوری #همسرش #بیمار شد و رفت #کما و ۵۰#درصد امکان #زنده ماندن داشت، شب و روز کارم گریه بود و قسم به #فاطمه زهرا(س)🌷 میدادم که بچه ام برگردد.😭😭
🍃🌷🍃
سرانجام#شهیده سیده زهرا موسوی ارفع
هم درتاریخ ۱۳۹۹/۸/۱۳# دراثر #بیماری کرونا و حین# انجام وظیفه در #بیمارستان سینای همدان به #شهادت رسید.
🍃🌷🍃
#مزار #شهیده :
گلزار #شهدای شهر همدان.
🍃🌷🍃
#چگونگی #جانباز شدنشون :
#تیر دوشکا از #شکمش رد شده و از #پشتش در آمده بود. این کار باعث #سوختن #نخاع و #خرد شدن #مهره ها شده بود.# نصف روده هم از #بین رفته بود.
🍃🌷🍃
#مرتب #نفس تنگی داشت و هر چند وقت یک بار #ریه هایش آب برمی داشت و باید می رفت #بیمارستان تا آب های اضافه تخلیه بشه.
🍃🌷🍃
#وضعیت #کلیه ها بیشتر از همه چیز #نگران کننده بود. باید مرتب #دیالیز می شد با #درد #بسیار بسیار زیاد.😭😭
🍃🌷🍃
اگر #مهدی #اهل آه و ناله بود و با داد و فریاد دردش را نشان می داد خیلی به من #سخت نمی گذشت ولی #مهدی آدم #داد و #فریاد #نبود.😭
🍃🌷🍃
همه می گفتند خیلی #روحیه داره و فقط #بگو و #بخند می کنه ولی آنها نبودند تا ببینند که چگونه وقتی #هیچ #دارویی #اثر ندارد چطور #مهدی #رختخوابش را از #درد توی #دست هایش #مچاله می کرد 😭و #صدایش در نمی آمد تا من #ناراحت نشوم😭😭.
🍃🌷🍃
همیشه #حفظ ظاهر می کرد ولی آن صورت #سرخ و #چشمان قرمز و #رگ های متورم گردنش دیگر نمی توانست چیزی را #پنهان کند.😭 آنقدر #دست هایش را از #درد به هم #فشار می داد که دست ها #ورم می کردند.😭😭.
🍃🌷🍃
#تیر دوشکا از #شکمش رد شده و از #پشتش در آمده بود. این کار باعث #سوختن #نخاع و #خرد شدن #مهره ها شده بود.# نصف روده هم از #بین رفته بود.
🍃🌷🍃
#مرتب #نفس تنگی داشت و هر چند وقت یک بار #ریه هایش آب برمی داشت و باید می رفت #بیمارستان تا آب های اضافه تخلیه بشه.
🍃🌷🍃
#وضعیت #کلیه ها بیشتر از همه چیز #نگران کننده بود. باید مرتب #دیالیز می شد با #درد #بسیار بسیار زیاد.😭😭
🍃🌷🍃
اگر #مهدی #اهل آه و ناله بود و با داد و فریاد دردش را نشان می داد خیلی به من #سخت نمی گذشت ولی #مهدی آدم #داد و #فریاد #نبود.😭
🍃🌷🍃
همه می گفتند خیلی #روحیه داره و فقط #بگو و #بخند می کنه ولی آنها نبودند تا ببینند که چگونه وقتی #هیچ #دارویی #اثر ندارد چطور #مهدی #رختخوابش را از #درد توی #دست هایش #مچاله می کرد 😭و #صدایش در نمی آمد تا من #ناراحت نشوم😭😭.
🍃🌷🍃
همیشه #حفظ ظاهر می کرد ولی آن صورت #سرخ و #چشمان قرمز و #رگ های متورم گردنش دیگر نمی توانست چیزی را #پنهان کند.😭 آنقدر #دست هایش را از #درد به هم #فشار می داد که دست ها #ورم می کردند.😭😭.
🍃🌷🍃
بعد از #فارغ التحصیلی در سال 57# در اوایل شهریور برای انجام دوره #سربازی به تهران آمد و در #پادگان عباس آباد مشغول #آموزش شد.
🍃🌷🍃
بعد از گذراندن دو ماه آموزشی، افراد به جاهای مختلف انتقال یافتند. ایشان هم در اواخر مهر ماه به عنوان #پزشک #سپاه بهداشت به #بهداری شهرستان آبادان جهت #کار در #درمانگاه #داروخوین #اعزام شد.
🍃🌷🍃
در مجموع مدت 7#ماه (4 ماه قبل از پیروزی انقلاب و 3 ماه بعد از پیروزی انقلاب) #خدمت سربازی را در #دارخوین بودم و #سه ماه را در #سوسنگرد گذراند.
🍃🌷🍃
ایشان مدتی در #جهاد #سازندگی #سوسنگرد و #اهواز مشغول به #کار شد.
🍃🌷🍃
باشروع #جنگ تحمیلی، ایشان برای #پشتیبانی و #تهیه #تدارکات لازم در #ایجاد #بیمارستان #صحرایی و #سرکشی با #سپاه #همکاری داشت.
🍃🌷🍃
با همسرش نسبت فامیلی دارند و از یک طایفه هستند. در #فروردین 1360# ازدواج کردند که #معیار ایشان برای #ازدواج این بود که بیشتر #هم سنخ و #هم سنگ خودش باشند.
🍃🌷🍃
ایشان تصمیم گرفت ابتدا در رشته #بیماری کودکان تخصص بگیرد و بعد از آن #ایمونولوژی بالینی را ادامه بدهد.
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
بعد از گذراندن دو ماه آموزشی، افراد به جاهای مختلف انتقال یافتند. ایشان هم در اواخر مهر ماه به عنوان #پزشک #سپاه بهداشت به #بهداری شهرستان آبادان جهت #کار در #درمانگاه #داروخوین #اعزام شد.
🍃🌷🍃
در مجموع مدت 7#ماه (4 ماه قبل از پیروزی انقلاب و 3 ماه بعد از پیروزی انقلاب) #خدمت سربازی را در #دارخوین بودم و #سه ماه را در #سوسنگرد گذراند.
🍃🌷🍃
ایشان مدتی در #جهاد #سازندگی #سوسنگرد و #اهواز مشغول به #کار شد.
🍃🌷🍃
باشروع #جنگ تحمیلی، ایشان برای #پشتیبانی و #تهیه #تدارکات لازم در #ایجاد #بیمارستان #صحرایی و #سرکشی با #سپاه #همکاری داشت.
🍃🌷🍃
با همسرش نسبت فامیلی دارند و از یک طایفه هستند. در #فروردین 1360# ازدواج کردند که #معیار ایشان برای #ازدواج این بود که بیشتر #هم سنخ و #هم سنگ خودش باشند.
🍃🌷🍃
ایشان تصمیم گرفت ابتدا در رشته #بیماری کودکان تخصص بگیرد و بعد از آن #ایمونولوژی بالینی را ادامه بدهد.
🍃🌷🍃
در سال 1367# دوره #فلوشیپ #ایمونولوژی تازه راه اندازی شده و #بخش #ایمونولوژی #بیمارستان #مرکز #طبی کودکان برای این کار مورد تایید قرار گرفته بود. ایشان در آن سال به عنوان #اولین #فلوشیپ این #رشته در #بیمارستان مرکز #طبی کودکان #پذیرفته شد.
🍃🌷🍃
ایشان در سال 1371# به همراه همسر، پسر ۸ ساله و دختر ۶ ساله اش برای مدت #سه سال به #انگلستان رفت و در بخش #ایمونولوژی بالینی #بیمارستان وابسته به #دانشگاه لندن دوره #آموزشی گذراند و سپس به #کشور #بازگشته و به عنوان #هیئت عملی #مرکز #طبی کودکان مشغول به #کار شد.
🍃🌷🍃
آنها توانستند #رجیستری را در سال 1378# ایجاد کنند. در این #طرح برای تمامی #بیماران مبتلا به #نقص ایمنی تشخیص داده شده #پرسشنامه #طراحی و #تکمیل گردید.
🍃🌷🍃
سپس تمامی #پرسشنامه تکمیل شده در #نرم افزار #تهیه شده #وارد و #ثبت گردید. تا کنون #سه مقاله در #ارتباط با #نتایج #رجیستری در سال های 2002#، 2006# و 2013#منتشر شد و در مجموع 2000#بیمار مبتلا به #نقص ایمنی #ثبت شده اند.
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
ایشان در سال 1371# به همراه همسر، پسر ۸ ساله و دختر ۶ ساله اش برای مدت #سه سال به #انگلستان رفت و در بخش #ایمونولوژی بالینی #بیمارستان وابسته به #دانشگاه لندن دوره #آموزشی گذراند و سپس به #کشور #بازگشته و به عنوان #هیئت عملی #مرکز #طبی کودکان مشغول به #کار شد.
🍃🌷🍃
آنها توانستند #رجیستری را در سال 1378# ایجاد کنند. در این #طرح برای تمامی #بیماران مبتلا به #نقص ایمنی تشخیص داده شده #پرسشنامه #طراحی و #تکمیل گردید.
🍃🌷🍃
سپس تمامی #پرسشنامه تکمیل شده در #نرم افزار #تهیه شده #وارد و #ثبت گردید. تا کنون #سه مقاله در #ارتباط با #نتایج #رجیستری در سال های 2002#، 2006# و 2013#منتشر شد و در مجموع 2000#بیمار مبتلا به #نقص ایمنی #ثبت شده اند.
🍃🌷🍃
#استاد تا دو هفته گذشته، پیش از اینکه #کسالت پیدا کنند؛ با #دقت #امور مختلف را #پیگیری میکردند. وقتی خبر #درگذشت ایشان را به #همکارانشان در #خارج از کشور دادم، تاکنون بیش از 50#نفر پیام #تسلیت ارسال کردند.😔
🍃🌷🍃
#خیلیها از این اتفاق #متعجب شدند و گفتند تا دو هفته پیش #استاد پیگیر #کار #بیمار و یا #پروژه #جدید بوده است.😭
🍃🌷🍃
سرانجام #شهید مدافع سلامت #دکتر اصغر آقامحمدی هم پس از #دوهفته #بستری بودن در #بیمارستان بر اثر #بیماری کرونا درتاریخ ۱۳۹۹/۸/۲۴# به آرزویش که همانا #شهادت در راه #خدا🤍 بود رسید.
🍃🌷🍃
#مزار #شهید :
تهران ، بهشت #حضرت زهرا سلام الله علیها،🌷
قطعه ۵۰ در #جوار مزار #شهدای آتش نشان.
🍃🌷🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهید سرفراز
💠 دکتر شهید اصغر آقامحمدی💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد
🍃🌷🍃
#خیلیها از این اتفاق #متعجب شدند و گفتند تا دو هفته پیش #استاد پیگیر #کار #بیمار و یا #پروژه #جدید بوده است.😭
🍃🌷🍃
سرانجام #شهید مدافع سلامت #دکتر اصغر آقامحمدی هم پس از #دوهفته #بستری بودن در #بیمارستان بر اثر #بیماری کرونا درتاریخ ۱۳۹۹/۸/۲۴# به آرزویش که همانا #شهادت در راه #خدا🤍 بود رسید.
🍃🌷🍃
#مزار #شهید :
تهران ، بهشت #حضرت زهرا سلام الله علیها،🌷
قطعه ۵۰ در #جوار مزار #شهدای آتش نشان.
🍃🌷🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهید سرفراز
💠 دکتر شهید اصغر آقامحمدی💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد
از #زنان #شهیدی میگفت که به طرز وحشتناکی به #شهادت رسیده بودند. #پیکر شهیدهای که سر نداشت، #مظلومیت #شهیده دیگری که پس از یک روز از #خاکسپاری وقتی برای دفن پیکر دیگری به #قبرستان رفتند،#قبرش را خالی از #پیکر دیدند؛
🍃🌷🍃
چرا که در اثر #آتش باران دشمن #قبر شکافته شده و #تکههای جسد توسط #سگ های وحشی خورده شده بود.» او بعضی از شبها در جنت آباد می خوابید تا به #وضعیت #شهدا رسیدگی کند.😔
🍃🌷🍃
#آشنایی با #ننه مریم به واسطه #همراهی ما با نیروهای #فداییان اسلام بود. از آنجا که #ننه مریم #نیروی مردمی محسوب میشد و در محل اقامت #فداییان اسلام در هتل کاروانسرا اقامت داشت با #رزمندگان اخت پیدا کرد.
🍃🌷🍃
به نوعی با #ننه مریم #همکار شدیم، چندباری خودم ن#نه مریم را به #بیمارستان بردم و دیدم که بالای سر #مجروحین می رفت و آن ها را #پرستاری می کرد. ما هم ایشان را به عنوان #مادر خودمان می شناختیم.
🍃🌷🍃
#مرتضی و #محمد 2#پسر #ننه مریم که عضو سپاه خرمشهر بودند و حضورشان در هتل باعث شد مراودات ما با این خانواده بیشتر شود. اگر کسی از نیروها #شهید می شد ننه مریم به عنوان مادر و یا خواهر او بالای پیکرش حاضر می شد و عزاداری می کرد.
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
چرا که در اثر #آتش باران دشمن #قبر شکافته شده و #تکههای جسد توسط #سگ های وحشی خورده شده بود.» او بعضی از شبها در جنت آباد می خوابید تا به #وضعیت #شهدا رسیدگی کند.😔
🍃🌷🍃
#آشنایی با #ننه مریم به واسطه #همراهی ما با نیروهای #فداییان اسلام بود. از آنجا که #ننه مریم #نیروی مردمی محسوب میشد و در محل اقامت #فداییان اسلام در هتل کاروانسرا اقامت داشت با #رزمندگان اخت پیدا کرد.
🍃🌷🍃
به نوعی با #ننه مریم #همکار شدیم، چندباری خودم ن#نه مریم را به #بیمارستان بردم و دیدم که بالای سر #مجروحین می رفت و آن ها را #پرستاری می کرد. ما هم ایشان را به عنوان #مادر خودمان می شناختیم.
🍃🌷🍃
#مرتضی و #محمد 2#پسر #ننه مریم که عضو سپاه خرمشهر بودند و حضورشان در هتل باعث شد مراودات ما با این خانواده بیشتر شود. اگر کسی از نیروها #شهید می شد ننه مریم به عنوان مادر و یا خواهر او بالای پیکرش حاضر می شد و عزاداری می کرد.
🍃🌷🍃
بعد از آن متوجه شدم قبل از آمدن به منزل، #مجروح شده بود و حتی #یک هفته در #بیمارستان #بقیةالله(عج)♡بستری بود. لباس زیاد میپوشید که من متوجه این موضوع نشوم.😭
🍃🌷🍃
#اولین باری که گفت میخواهد به #سوریه برود ۳#ماه طول کشید تا برگردد. بار #دوم گفت، برای #آموزش ۸۰۰#نفر #نیرو به یزد میبرد که بعدا متوجه شدم با همان #نیروهای #فاطمیون #اعزام شد.😭
🍃🌷🍃
من #پنج ماهه باردار بودم که #احمد گاهی در خانه حرف #سوریه را میزد. میگفت: #سوریه #جنگه شاید برای #مأموریت به آنجا بروم. زیاد جدی نگرفتم. گفتم میرود و یک هفتهای برمیگردد.
🍃🌷🍃
هفته بعد آمد و گفت: حکمم را زدند و باید بروم #سوریه! گفتم احمد! من حالم خوب نیست با این وضعیتم تنهایم نگذار. میگفت: زهرا من هم نگرانت هستم، اما تو را به #حضرت زینب (س)🌷سپردم.😭
🍃🌷🍃
به #سوریه رفت و بعد از سه ماه تماس گرفت. میگفت: #مسافت زیادی را پیاده آمده تا بتواند تماس بگیرد. نگران من و بچه بود.😭
🍃🌷🍃
مردم گاهی #زخمزبان میزدند که شوهرت چطور دلش آمد در شرایط بارداری تنهایت بگذارد. یک روز #احمد پیام داد که به خانه میآید. سریع رفتم خانهمان.
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
#اولین باری که گفت میخواهد به #سوریه برود ۳#ماه طول کشید تا برگردد. بار #دوم گفت، برای #آموزش ۸۰۰#نفر #نیرو به یزد میبرد که بعدا متوجه شدم با همان #نیروهای #فاطمیون #اعزام شد.😭
🍃🌷🍃
من #پنج ماهه باردار بودم که #احمد گاهی در خانه حرف #سوریه را میزد. میگفت: #سوریه #جنگه شاید برای #مأموریت به آنجا بروم. زیاد جدی نگرفتم. گفتم میرود و یک هفتهای برمیگردد.
🍃🌷🍃
هفته بعد آمد و گفت: حکمم را زدند و باید بروم #سوریه! گفتم احمد! من حالم خوب نیست با این وضعیتم تنهایم نگذار. میگفت: زهرا من هم نگرانت هستم، اما تو را به #حضرت زینب (س)🌷سپردم.😭
🍃🌷🍃
به #سوریه رفت و بعد از سه ماه تماس گرفت. میگفت: #مسافت زیادی را پیاده آمده تا بتواند تماس بگیرد. نگران من و بچه بود.😭
🍃🌷🍃
مردم گاهی #زخمزبان میزدند که شوهرت چطور دلش آمد در شرایط بارداری تنهایت بگذارد. یک روز #احمد پیام داد که به خانه میآید. سریع رفتم خانهمان.
🍃🌷🍃
بعد از آن متوجه شدم قبل از آمدن به منزل، #مجروح شده بود و حتی #یک هفته در #بیمارستان #بقیةالله(عج)♡بستری بود. لباس زیاد میپوشید که من متوجه این موضوع نشوم.😭
🍃🌷🍃
#اولین باری که گفت میخواهد به #سوریه برود ۳#ماه طول کشید تا برگردد. بار #دوم گفت، برای #آموزش ۸۰۰#نفر #نیرو به یزد میبرد که بعدا متوجه شدم با همان #نیروهای #فاطمیون #اعزام شد.😭
🍃🌷🍃
من #پنج ماهه باردار بودم که #احمد گاهی در خانه حرف #سوریه را میزد. میگفت: #سوریه #جنگه شاید برای #مأموریت به آنجا بروم. زیاد جدی نگرفتم. گفتم میرود و یک هفتهای برمیگردد.
🍃🌷🍃
هفته بعد آمد و گفت: حکمم را زدند و باید بروم #سوریه! گفتم احمد! من حالم خوب نیست با این وضعیتم تنهایم نگذار. میگفت: زهرا من هم نگرانت هستم، اما تو را به #حضرت زینب (س)🌷سپردم.😭
🍃🌷🍃
به #سوریه رفت و بعد از سه ماه تماس گرفت. میگفت: #مسافت زیادی را پیاده آمده تا بتواند تماس بگیرد. نگران من و بچه بود.😭
🍃🌷🍃
مردم گاهی #زخمزبان میزدند که شوهرت چطور دلش آمد در شرایط بارداری تنهایت بگذارد. یک روز #احمد پیام داد که به خانه میآید. سریع رفتم خانهمان.
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
#اولین باری که گفت میخواهد به #سوریه برود ۳#ماه طول کشید تا برگردد. بار #دوم گفت، برای #آموزش ۸۰۰#نفر #نیرو به یزد میبرد که بعدا متوجه شدم با همان #نیروهای #فاطمیون #اعزام شد.😭
🍃🌷🍃
من #پنج ماهه باردار بودم که #احمد گاهی در خانه حرف #سوریه را میزد. میگفت: #سوریه #جنگه شاید برای #مأموریت به آنجا بروم. زیاد جدی نگرفتم. گفتم میرود و یک هفتهای برمیگردد.
🍃🌷🍃
هفته بعد آمد و گفت: حکمم را زدند و باید بروم #سوریه! گفتم احمد! من حالم خوب نیست با این وضعیتم تنهایم نگذار. میگفت: زهرا من هم نگرانت هستم، اما تو را به #حضرت زینب (س)🌷سپردم.😭
🍃🌷🍃
به #سوریه رفت و بعد از سه ماه تماس گرفت. میگفت: #مسافت زیادی را پیاده آمده تا بتواند تماس بگیرد. نگران من و بچه بود.😭
🍃🌷🍃
مردم گاهی #زخمزبان میزدند که شوهرت چطور دلش آمد در شرایط بارداری تنهایت بگذارد. یک روز #احمد پیام داد که به خانه میآید. سریع رفتم خانهمان.
🍃🌷🍃
از #زنان #شهیدی میگفت که به طرز وحشتناکی به #شهادت رسیده بودند. #پیکر شهیدهای که سر نداشت، #مظلومیت #شهیده دیگری که پس از یک روز از #خاکسپاری وقتی برای دفن پیکر دیگری به #قبرستان رفتند،#قبرش را خالی از #پیکر دیدند؛
🍃🌷🍃
چرا که در اثر #آتش باران دشمن #قبر شکافته شده و #تکههای جسد توسط #سگ های وحشی خورده شده بود.» او بعضی از شبها در جنت آباد می خوابید تا به #وضعیت #شهدا رسیدگی کند.😔
🍃🌷🍃
#آشنایی با #ننه مریم به واسطه #همراهی ما با نیروهای #فداییان اسلام بود. از آنجا که #ننه مریم #نیروی مردمی محسوب میشد و در محل اقامت #فداییان اسلام در هتل کاروانسرا اقامت داشت با #رزمندگان اخت پیدا کرد.
🍃🌷🍃
به نوعی با #ننه مریم #همکار شدیم، چندباری خودم ن#نه مریم را به #بیمارستان بردم و دیدم که بالای سر #مجروحین می رفت و آن ها را #پرستاری می کرد. ما هم ایشان را به عنوان #مادر خودمان می شناختیم.
🍃🌷🍃
#مرتضی و #محمد 2#پسر #ننه مریم که عضو سپاه خرمشهر بودند و حضورشان در هتل باعث شد مراودات ما با این خانواده بیشتر شود. اگر کسی از نیروها #شهید می شد ننه مریم به عنوان مادر و یا خواهر او بالای پیکرش حاضر می شد و عزاداری می کرد.
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
چرا که در اثر #آتش باران دشمن #قبر شکافته شده و #تکههای جسد توسط #سگ های وحشی خورده شده بود.» او بعضی از شبها در جنت آباد می خوابید تا به #وضعیت #شهدا رسیدگی کند.😔
🍃🌷🍃
#آشنایی با #ننه مریم به واسطه #همراهی ما با نیروهای #فداییان اسلام بود. از آنجا که #ننه مریم #نیروی مردمی محسوب میشد و در محل اقامت #فداییان اسلام در هتل کاروانسرا اقامت داشت با #رزمندگان اخت پیدا کرد.
🍃🌷🍃
به نوعی با #ننه مریم #همکار شدیم، چندباری خودم ن#نه مریم را به #بیمارستان بردم و دیدم که بالای سر #مجروحین می رفت و آن ها را #پرستاری می کرد. ما هم ایشان را به عنوان #مادر خودمان می شناختیم.
🍃🌷🍃
#مرتضی و #محمد 2#پسر #ننه مریم که عضو سپاه خرمشهر بودند و حضورشان در هتل باعث شد مراودات ما با این خانواده بیشتر شود. اگر کسی از نیروها #شهید می شد ننه مریم به عنوان مادر و یا خواهر او بالای پیکرش حاضر می شد و عزاداری می کرد.
🍃🌷🍃
بعد از #فارغ التحصیلی در سال 57# در اوایل شهریور برای انجام دوره #سربازی به تهران آمد و در #پادگان عباس آباد مشغول #آموزش شد.
🍃🌷🍃
بعد از گذراندن دو ماه آموزشی، افراد به جاهای مختلف انتقال یافتند. ایشان هم در اواخر مهر ماه به عنوان #پزشک #سپاه بهداشت به #بهداری شهرستان آبادان جهت #کار در #درمانگاه #داروخوین #اعزام شد.
🍃🌷🍃
در مجموع مدت 7#ماه (4 ماه قبل از پیروزی انقلاب و 3 ماه بعد از پیروزی انقلاب) #خدمت سربازی را در #دارخوین بودم و #سه ماه را در #سوسنگرد گذراند.
🍃🌷🍃
ایشان مدتی در #جهاد #سازندگی #سوسنگرد و #اهواز مشغول به #کار شد.
🍃🌷🍃
باشروع #جنگ تحمیلی، ایشان برای #پشتیبانی و #تهیه #تدارکات لازم در #ایجاد #بیمارستان #صحرایی و #سرکشی با #سپاه #همکاری داشت.
🍃🌷🍃
با همسرش نسبت فامیلی دارند و از یک طایفه هستند. در #فروردین 1360# ازدواج کردند که #معیار ایشان برای #ازدواج این بود که بیشتر #هم سنخ و #هم سنگ خودش باشند.
🍃🌷🍃
ایشان تصمیم گرفت ابتدا در رشته #بیماری کودکان تخصص بگیرد و بعد از آن #ایمونولوژی بالینی را ادامه بدهد.
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
بعد از گذراندن دو ماه آموزشی، افراد به جاهای مختلف انتقال یافتند. ایشان هم در اواخر مهر ماه به عنوان #پزشک #سپاه بهداشت به #بهداری شهرستان آبادان جهت #کار در #درمانگاه #داروخوین #اعزام شد.
🍃🌷🍃
در مجموع مدت 7#ماه (4 ماه قبل از پیروزی انقلاب و 3 ماه بعد از پیروزی انقلاب) #خدمت سربازی را در #دارخوین بودم و #سه ماه را در #سوسنگرد گذراند.
🍃🌷🍃
ایشان مدتی در #جهاد #سازندگی #سوسنگرد و #اهواز مشغول به #کار شد.
🍃🌷🍃
باشروع #جنگ تحمیلی، ایشان برای #پشتیبانی و #تهیه #تدارکات لازم در #ایجاد #بیمارستان #صحرایی و #سرکشی با #سپاه #همکاری داشت.
🍃🌷🍃
با همسرش نسبت فامیلی دارند و از یک طایفه هستند. در #فروردین 1360# ازدواج کردند که #معیار ایشان برای #ازدواج این بود که بیشتر #هم سنخ و #هم سنگ خودش باشند.
🍃🌷🍃
ایشان تصمیم گرفت ابتدا در رشته #بیماری کودکان تخصص بگیرد و بعد از آن #ایمونولوژی بالینی را ادامه بدهد.
🍃🌷🍃
در سال 1367# دوره #فلوشیپ #ایمونولوژی تازه راه اندازی شده و #بخش #ایمونولوژی #بیمارستان #مرکز #طبی کودکان برای این کار مورد تایید قرار گرفته بود. ایشان در آن سال به عنوان #اولین #فلوشیپ این #رشته در #بیمارستان مرکز #طبی کودکان #پذیرفته شد.
🍃🌷🍃
ایشان در سال 1371# به همراه همسر، پسر ۸ ساله و دختر ۶ ساله اش برای مدت #سه سال به #انگلستان رفت و در بخش #ایمونولوژی بالینی #بیمارستان وابسته به #دانشگاه لندن دوره #آموزشی گذراند و سپس به #کشور #بازگشته و به عنوان #هیئت عملی #مرکز #طبی کودکان مشغول به #کار شد.
🍃🌷🍃
آنها توانستند #رجیستری را در سال 1378# ایجاد کنند. در این #طرح برای تمامی #بیماران مبتلا به #نقص ایمنی تشخیص داده شده #پرسشنامه #طراحی و #تکمیل گردید.
🍃🌷🍃
سپس تمامی #پرسشنامه تکمیل شده در #نرم افزار #تهیه شده #وارد و #ثبت گردید. تا کنون #سه مقاله در #ارتباط با #نتایج #رجیستری در سال های 2002#، 2006# و 2013#منتشر شد و در مجموع 2000#بیمار مبتلا به #نقص ایمنی #ثبت شده اند.
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
ایشان در سال 1371# به همراه همسر، پسر ۸ ساله و دختر ۶ ساله اش برای مدت #سه سال به #انگلستان رفت و در بخش #ایمونولوژی بالینی #بیمارستان وابسته به #دانشگاه لندن دوره #آموزشی گذراند و سپس به #کشور #بازگشته و به عنوان #هیئت عملی #مرکز #طبی کودکان مشغول به #کار شد.
🍃🌷🍃
آنها توانستند #رجیستری را در سال 1378# ایجاد کنند. در این #طرح برای تمامی #بیماران مبتلا به #نقص ایمنی تشخیص داده شده #پرسشنامه #طراحی و #تکمیل گردید.
🍃🌷🍃
سپس تمامی #پرسشنامه تکمیل شده در #نرم افزار #تهیه شده #وارد و #ثبت گردید. تا کنون #سه مقاله در #ارتباط با #نتایج #رجیستری در سال های 2002#، 2006# و 2013#منتشر شد و در مجموع 2000#بیمار مبتلا به #نقص ایمنی #ثبت شده اند.
🍃🌷🍃
#استاد تا دو هفته گذشته، پیش از اینکه #کسالت پیدا کنند؛ با #دقت #امور مختلف را #پیگیری میکردند. وقتی خبر #درگذشت ایشان را به #همکارانشان در #خارج از کشور دادم، تاکنون بیش از 50#نفر پیام #تسلیت ارسال کردند.😔
🍃🌷🍃
#خیلیها از این اتفاق #متعجب شدند و گفتند تا دو هفته پیش #استاد پیگیر #کار #بیمار و یا #پروژه #جدید بوده است.😭
🍃🌷🍃
سرانجام #شهید مدافع سلامت #دکتر اصغر آقامحمدی هم پس از #دوهفته #بستری بودن در #بیمارستان بر اثر #بیماری کرونا درتاریخ ۱۳۹۹/۸/۲۴# به آرزویش که همانا #شهادت در راه #خدا🤍 بود رسید.
🍃🌷🍃
#مزار #شهید :
تهران ، بهشت #حضرت زهرا سلام الله علیها،🌷
قطعه ۵۰ در #جوار مزار #شهدای آتش نشان.
🍃🌷🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهید سرفراز
💠 دکتر شهید اصغر آقامحمدی💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد
🍃🌷🍃
#خیلیها از این اتفاق #متعجب شدند و گفتند تا دو هفته پیش #استاد پیگیر #کار #بیمار و یا #پروژه #جدید بوده است.😭
🍃🌷🍃
سرانجام #شهید مدافع سلامت #دکتر اصغر آقامحمدی هم پس از #دوهفته #بستری بودن در #بیمارستان بر اثر #بیماری کرونا درتاریخ ۱۳۹۹/۸/۲۴# به آرزویش که همانا #شهادت در راه #خدا🤍 بود رسید.
🍃🌷🍃
#مزار #شهید :
تهران ، بهشت #حضرت زهرا سلام الله علیها،🌷
قطعه ۵۰ در #جوار مزار #شهدای آتش نشان.
🍃🌷🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهید سرفراز
💠 دکتر شهید اصغر آقامحمدی💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد