Ey Yar Ghalat Kardi
Alireza Assar
قطعه《ای یار غلط کردی》
با صدای #علیرضا_عصار
ای یار غلط کردی با یار دگر رفتی
از کار خود افتادی در کار دگر رفتی
صد بار ببخشودم بر تو به تو بنمودم
ای خویش پسندیده هین بار دگر رفتی
#مولوی
با صدای #علیرضا_عصار
ای یار غلط کردی با یار دگر رفتی
از کار خود افتادی در کار دگر رفتی
صد بار ببخشودم بر تو به تو بنمودم
ای خویش پسندیده هین بار دگر رفتی
#مولوی
اگر آن میی که خوردی به سحر نبود گیرا
بستان ز من شرابی که قیامتست حقا
چه تفرج و تماشا که رسد ز جام اول
دومش نعوذبالله چه کنم صفت سوم را
غم و مصلحت نماند همه را فرود راند
پس از آن خدای داند که کجا کشد تماشا
تو اسیر بو و رنگی به مثال نقش سنگی
بجهی چو آب چشمه ز درون سنگ خارا
بده آن می رواقی هله ای کریم ساقی
چو چنان شوم بگویم سخن تو بیمحابا
قدحی گران به من ده به غلام خویشتن ده
بنگر که از خمارت نگران شدم به بالا
نگران شدم بدان سو که تو کردهای مرا خو
که روانه باد آن جو که روانه شد ز دریا
#مولانا
#غزل_شماره۱۶۵
بستان ز من شرابی که قیامتست حقا
چه تفرج و تماشا که رسد ز جام اول
دومش نعوذبالله چه کنم صفت سوم را
غم و مصلحت نماند همه را فرود راند
پس از آن خدای داند که کجا کشد تماشا
تو اسیر بو و رنگی به مثال نقش سنگی
بجهی چو آب چشمه ز درون سنگ خارا
بده آن می رواقی هله ای کریم ساقی
چو چنان شوم بگویم سخن تو بیمحابا
قدحی گران به من ده به غلام خویشتن ده
بنگر که از خمارت نگران شدم به بالا
نگران شدم بدان سو که تو کردهای مرا خو
که روانه باد آن جو که روانه شد ز دریا
#مولانا
#غزل_شماره۱۶۵
هر که از تن بگذرد جانش دهند
هر که جان درباخت جانانش دهند
هر که در سجن ریاضت سر کند
یوسفآسا مصر عرفانش دهند
هر که گردد مبتلای درد هجر
از وصال دوست درمانش دهند
هر که نفس بتصفت را بشکند
در دل آتش گلستانش دهند
هر که گردد نوح عشقش ناخدا
ایمنی از موج طوفانش دهند
#وحدت_کرمانشاهی
هر که جان درباخت جانانش دهند
هر که در سجن ریاضت سر کند
یوسفآسا مصر عرفانش دهند
هر که گردد مبتلای درد هجر
از وصال دوست درمانش دهند
هر که نفس بتصفت را بشکند
در دل آتش گلستانش دهند
هر که گردد نوح عشقش ناخدا
ایمنی از موج طوفانش دهند
#وحدت_کرمانشاهی
#سعدی » دیوان اشعار » غزلیات
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
تو همایی و من خسته بیچاره گدای
پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی
بنده وارت به سلام آیم و خدمت بکنم
ور جوابم ندهی میرسدت کبر و منی
مرد راضیست که در پای تو افتد چون گوی
تا بدان ساعد سیمینش به چوگان بزنی
مست بی خویشتن از خمر ظلوم است و جهول
مستی از عشق نکو باشد و بی خویشتنی
تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ
باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی
من بر از شاخ امیدت نتوانم خوردن
غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنی
خوان درویش به شیرینی و چربی بخورند
سعدیا چرب زبانی کن و شیرین سخنی
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
تو همایی و من خسته بیچاره گدای
پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی
بنده وارت به سلام آیم و خدمت بکنم
ور جوابم ندهی میرسدت کبر و منی
مرد راضیست که در پای تو افتد چون گوی
تا بدان ساعد سیمینش به چوگان بزنی
مست بی خویشتن از خمر ظلوم است و جهول
مستی از عشق نکو باشد و بی خویشتنی
تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ
باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی
من بر از شاخ امیدت نتوانم خوردن
غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنی
خوان درویش به شیرینی و چربی بخورند
سعدیا چرب زبانی کن و شیرین سخنی
زندگی هيچ چيز بزرگی ندارد.
زندگی پر است از چيزهای كوچك
اما اگر تو بداني كه چطور با اين چيزهاي كوچك خوش باشی
آنها را به چيزهاي بزرگ دگرگون خواهی كرد.
اشو
زندگی پر است از چيزهای كوچك
اما اگر تو بداني كه چطور با اين چيزهاي كوچك خوش باشی
آنها را به چيزهاي بزرگ دگرگون خواهی كرد.
اشو
کائنات شما را مجازات نمی کند.
برکت نمی بخشد و کنترل هم نمی کند.
کائنات فقط به ارتعاشی که از جانب شما
ارسال می شود پاسخ می دهند.
اشو
برکت نمی بخشد و کنترل هم نمی کند.
کائنات فقط به ارتعاشی که از جانب شما
ارسال می شود پاسخ می دهند.
اشو
سَمنون مُحِب و مولانا
گفتند: چرا محبت را به بلا مقرون کردند؟ گفت: تا هر سِفله دَعوِی محبت نکند. چون بد بیند، به هزیمت شود.
(ذکر سمنون محب، تذکرةالاولیاء عطار)
*
عشق از اوّل چرا خونی بُوَد؟
تا گریزد آن که بیرونی بُوَد
(مثنوی معنوی، دفتر سوم، بیت۴۷۵۳)
گفتند: چرا محبت را به بلا مقرون کردند؟ گفت: تا هر سِفله دَعوِی محبت نکند. چون بد بیند، به هزیمت شود.
(ذکر سمنون محب، تذکرةالاولیاء عطار)
*
عشق از اوّل چرا خونی بُوَد؟
تا گریزد آن که بیرونی بُوَد
(مثنوی معنوی، دفتر سوم، بیت۴۷۵۳)
جهان گذران
بنان
(برخیز و مخور غم جهان گذران
ز تو سرمست و خمارم خبر از خویش ندارم...)
«جهان گذران»
استاد #بنان
آهنگ: #حسینعلی_ملاح
پیانو: #جواد_معروفی
اشعار: #خیام و #مولانا
ز تو سرمست و خمارم خبر از خویش ندارم...)
«جهان گذران»
استاد #بنان
آهنگ: #حسینعلی_ملاح
پیانو: #جواد_معروفی
اشعار: #خیام و #مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شادی همچو آب ِ لطیف ِ صاف ،
به هر جا می رسد ؛
در حال
شکوفه ی ِ عجبی می روید .
شمس_تبریزی
به هر جا می رسد ؛
در حال
شکوفه ی ِ عجبی می روید .
شمس_تبریزی
سخنانی از #شیخ_ابوسعیدِابوالخیر:
و گفت: «بی بارتان نخواهند گذاشت. اگر بارِ حق برداری به نقد به حقیقت رسی و فردا بیاسایی و اگر نه باطلی بر گردن نهندتان که نه در دنیا بیاسایید و نه در آخرت.» ص: ۱۹۶
و گفت: «هرکجا پنداشتِ تُست دوزخ است و هرکجا تو نیستی بهشت است.» ص:۱۹۶
و گفت: دیری است که میگویند جایی چیزی است اگر نبودی و اگر نیافتندی نجستندی.» ص: ۱۹۸
و گفت: «خلق از آن میرنجند که کارها پیش از وقت طلب میکنند.»ص: ۲۰۲
گفتند: «ای شیخ مردمانِ او در مسجد باشند؟ گفت «در خرابات نیز باشند.»ص: ۲۰۹
گفتند: «در نماز دست بر کجا نهیم؟» گفت: «دست بر دل و دل بر حق» ص: ۲۰۹
درویشی گفت: «او را کجا جوییم؟» گفت: «کجاش جستی که نیافتی؟» ص ۲۰۹
گفتند: «عشق چیست؟» گفت: «عشق دامِ حق است» ص:۲۱۰
منبع:
چشیدنِ طعم وقت، از میراث عرفانی ابوسعید ابوالخیر، محمدرضا شفیعی کدکنی،انتشارات سخن.
و گفت: «بی بارتان نخواهند گذاشت. اگر بارِ حق برداری به نقد به حقیقت رسی و فردا بیاسایی و اگر نه باطلی بر گردن نهندتان که نه در دنیا بیاسایید و نه در آخرت.» ص: ۱۹۶
و گفت: «هرکجا پنداشتِ تُست دوزخ است و هرکجا تو نیستی بهشت است.» ص:۱۹۶
و گفت: دیری است که میگویند جایی چیزی است اگر نبودی و اگر نیافتندی نجستندی.» ص: ۱۹۸
و گفت: «خلق از آن میرنجند که کارها پیش از وقت طلب میکنند.»ص: ۲۰۲
گفتند: «ای شیخ مردمانِ او در مسجد باشند؟ گفت «در خرابات نیز باشند.»ص: ۲۰۹
گفتند: «در نماز دست بر کجا نهیم؟» گفت: «دست بر دل و دل بر حق» ص: ۲۰۹
درویشی گفت: «او را کجا جوییم؟» گفت: «کجاش جستی که نیافتی؟» ص ۲۰۹
گفتند: «عشق چیست؟» گفت: «عشق دامِ حق است» ص:۲۱۰
منبع:
چشیدنِ طعم وقت، از میراث عرفانی ابوسعید ابوالخیر، محمدرضا شفیعی کدکنی،انتشارات سخن.
بنده باید که پیوسته میان شکر و عذر گردان بُوَد ، هر گه با حق نگرد نعمت بیند ، بنازد و در شکر بیفزاید
چون با خود نگرد گناه بیند ، بسوزد و به عذر پیش آید، به آن شکر مستحق زیادت گردد ، به این عذر مستوجب مغفرت شود.
پیر طریقت از اینجا گفت:
الهی گاهی به خود نگرم گویم از من زارتر کیست؟ گاهی به تو نگرم گویم از من بزرگوارتر کیست؟!
#کشف_الاسرار،
#رشیدالدین_میبدی
چون با خود نگرد گناه بیند ، بسوزد و به عذر پیش آید، به آن شکر مستحق زیادت گردد ، به این عذر مستوجب مغفرت شود.
پیر طریقت از اینجا گفت:
الهی گاهی به خود نگرم گویم از من زارتر کیست؟ گاهی به تو نگرم گویم از من بزرگوارتر کیست؟!
#کشف_الاسرار،
#رشیدالدین_میبدی
عشق جمال جانان، دریای آتشین است
گر عاشقی، بسوزی، زیرا که راه این است
این جهان و آن جهان و در نهان
آشکارا در نهان و در عیان
#عطار
گر عاشقی، بسوزی، زیرا که راه این است
این جهان و آن جهان و در نهان
آشکارا در نهان و در عیان
#عطار
قومی ز پی مذهب و دین میسوزند
قومی ز برای حور عین میسوزند
من شاهد و می دارم و باغی چو بهشت
ویشان همه در حسرت این میسوزند
#عبید_زاکانی
قومی ز برای حور عین میسوزند
من شاهد و می دارم و باغی چو بهشت
ویشان همه در حسرت این میسوزند
#عبید_زاکانی
باز در میکده سر حلقهٔ رندان شدهام
باز در کوی مغان بی سر و سامان شدهام
نه به مسجد بودم راه و نه در میکده جای
من سرگشته در این واقعه حیران شدهام
بر من خستهٔ بیچاره ببخشید که من
مبتلای دل شوریدهٔ نالان شدهام
رغبتم سوی بتانست ولیکن دو سه روز
از پی مصلحتی چند مسلمان شدهام
بارها از سر جهلی که مرا بود به سهو
کردهام توبه و در حال پشیمان شدهام
زاهدان از می و معشوق مرا منع کنند
بهتر آنست که من منکر ایشان شدهام
گفت رهبان که عبید از پی سالوس مرو
زین سخن معتقد مذهب رهبان شدهام
#عبید زاکانی
باز در کوی مغان بی سر و سامان شدهام
نه به مسجد بودم راه و نه در میکده جای
من سرگشته در این واقعه حیران شدهام
بر من خستهٔ بیچاره ببخشید که من
مبتلای دل شوریدهٔ نالان شدهام
رغبتم سوی بتانست ولیکن دو سه روز
از پی مصلحتی چند مسلمان شدهام
بارها از سر جهلی که مرا بود به سهو
کردهام توبه و در حال پشیمان شدهام
زاهدان از می و معشوق مرا منع کنند
بهتر آنست که من منکر ایشان شدهام
گفت رهبان که عبید از پی سالوس مرو
زین سخن معتقد مذهب رهبان شدهام
#عبید زاکانی
چرا ننهم؟ نهم دل بر خیالت
چرا ندهم؟ دهم جان در وصالت
بپویم بو که در گنجم به کویت
بجویم بو که دریابم جمالت
کمالت عاجزم کرد و عجب نیست
که تو هم عاجزی اندر کمالت
شبم روشن شده است و من ز خوبی
ندانم بدر خوانم یا هلالت
مرا پرسی که دل داری؟ چه گویم
که بس مشکل فتاده است این سؤالت
خیالت دوش حالم دید گفتا
که دور از حال من زار است حالت
ز خاقانی خیالی ماند و آن نیز
مماناد ار بماند بیخیالت
#خاقانی
چرا ندهم؟ دهم جان در وصالت
بپویم بو که در گنجم به کویت
بجویم بو که دریابم جمالت
کمالت عاجزم کرد و عجب نیست
که تو هم عاجزی اندر کمالت
شبم روشن شده است و من ز خوبی
ندانم بدر خوانم یا هلالت
مرا پرسی که دل داری؟ چه گویم
که بس مشکل فتاده است این سؤالت
خیالت دوش حالم دید گفتا
که دور از حال من زار است حالت
ز خاقانی خیالی ماند و آن نیز
مماناد ار بماند بیخیالت
#خاقانی
صدف_یاسمین
@jarasmusic
#صدف
آهنگساز: #بزرگ_لشگری
ترانهسرا: #نظام_فاطمی
خواننده: #یاسمین
رفتم به دریا گوهر بینم، ندیدم
رفتم ز گوهر اثر بینم، ندیدم
صدها صدف را، گشودم دانه دانه
ز مرواریدِ غلطان، نبود آنجا نشانه
ز مرواریدِ غلطان، نبود آنجا نشانه
دریایِ من او بود
و در قلبش محبّت کیمیا بود
دل چون صدف بودش
ولی بیگوهرِ عشق و وفا بود
سر نهم محزون و تنها، در کوه و صحرا
گمگشتهٔ خود را مگر یابم در آنجا
گمگشتهٔ خود را مگر یابم در آنجا
نه دگر دارم هوسی
نه به دل دارم از کسی
من امیدِ همزبانی
نه صدف خواهم نه گوهر
چه عجب از خویِ بشر
گر کند نامهربانی
من گوهری جویم که در دنیا کمتر شود پیدا
دارد چه سود این جستجوها
من گوهری جویم که در دنیا کمتر شود پیدا
دارد چه سود این جستجوها
سر نهم محزون و تنها، در کوه و صحرا
گمگشتهٔ خود را مگر یابم در آنجا
گمگشتهٔ خود را مگر یابم در آنجا
آهنگساز: #بزرگ_لشگری
ترانهسرا: #نظام_فاطمی
خواننده: #یاسمین
رفتم به دریا گوهر بینم، ندیدم
رفتم ز گوهر اثر بینم، ندیدم
صدها صدف را، گشودم دانه دانه
ز مرواریدِ غلطان، نبود آنجا نشانه
ز مرواریدِ غلطان، نبود آنجا نشانه
دریایِ من او بود
و در قلبش محبّت کیمیا بود
دل چون صدف بودش
ولی بیگوهرِ عشق و وفا بود
سر نهم محزون و تنها، در کوه و صحرا
گمگشتهٔ خود را مگر یابم در آنجا
گمگشتهٔ خود را مگر یابم در آنجا
نه دگر دارم هوسی
نه به دل دارم از کسی
من امیدِ همزبانی
نه صدف خواهم نه گوهر
چه عجب از خویِ بشر
گر کند نامهربانی
من گوهری جویم که در دنیا کمتر شود پیدا
دارد چه سود این جستجوها
من گوهری جویم که در دنیا کمتر شود پیدا
دارد چه سود این جستجوها
سر نهم محزون و تنها، در کوه و صحرا
گمگشتهٔ خود را مگر یابم در آنجا
گمگشتهٔ خود را مگر یابم در آنجا
چون به رقص آیی و
سرمست برافشانی دست،
پرچمِ شادی و شوق است که افراشتهای!
لشکرِ غم خورَد از پرچمِ دستِ تو شکست!
#فریدون_مشیری
سرمست برافشانی دست،
پرچمِ شادی و شوق است که افراشتهای!
لشکرِ غم خورَد از پرچمِ دستِ تو شکست!
#فریدون_مشیری