معرفی عارفان
1.25K subscribers
35.6K photos
13.2K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
گریستن از بهر حق دو قسم است ؛

گریستن به چشم ، و گریستن به دل !

گریستن به چشم گریستن توبه کاران است
که از بیم دیدار خدا بر گناه خویش گریند ،

گریستن به دل ، گریستن عارفان است که
از بیم دیدار خدا بر جلال و عظمت خویش گریند .

و به بیان دیگر ...
گریه تائبان از حسرت و نیاز است ،
و گریه عارفان از راز و ناز .




#کشف_الاسرار
#خواجه_عبدالله_انصاری
قلب منیب آنست که گفت: مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ، هر بنده‏اى که او ترسید و عیب خود دید و با مولاى خود گردید دل وى منیب است،

و قلب شهید آنست که گفت: إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى‏ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ. میگوید این پیغام که دادم و این در که گشادم یادگار اوست که دلى دارد زنده و گوشى گشاده و آن دل مرا حاضر گشته،

و قلب سلیم آنست که گفت: إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ. طوبى او را که دلى دارد سلیم از شکّ شسته و با مولى پیوسته و از دنیا و خلق آسوده و از غیر او رسته. و گفته‏ اند: دل سلیم با سلامت بود هر چه بدو دهند قبول کند و بآن قانع شود،


امّا دل منیب معدن درد است، نه هیچ چیز قبول کند و نه به هیچ خلعت قانع شود، دل سلیم در مقام لطف دارند ولى منیب در قید دل منیب در دزدگان ولایت طریقتند، ایشانند که بقعر بحر فقر رسیده‏ اند، و هیچ خبر باز نداده‏اند. اگر بهر چه در کونین خلعت است این دل بیارایند هر لحظه که برآید برهنه‏ تر بود، و اگر کلّ کونین مائده‏ اى سازند و پیش دل منیب نهند او را از آن نزل چاشنى نیاید، در امتلاء آن لقمه طالب فقر و فاقت گردد که: «اجوع یوما و اشبع یوما» نوشش باد، بو یزید بسطامى که هر دو کون لقمه‏اى ساختند و بر حوصله دل پردرد وى نهادند هنوز روى سیرى نمیدید فریاد میداشت که: هَلْ مِنْ مَزِیدٍ. قال ابو یزید: قطعت المفاوز حتى بلغت البوادى و قطعت البوادى حتى وصلت الى الملکوت و قطعت الملکوت حتى بلغت الى الملک فقلت: الجائزة. قال: قد وهبت لک جمیع ما رأیت، قلت: انّک تعلم انّى لم ار شیئا من ذلک قال: فما ترید؟ قلت: ارید ان لا ارید. قال: قد اعطیناک.


#رشیدالدین_میبدی
#کشف_الاسرار
بنده من...
دری برگشای تا دری برگشایم

درِ انابت برگشای
تا درِ بشارت برگشایم

درِ انفاق برگشای
تا درِ خلف برگشایم

درِ مجاهدت برگشای
تا درِ هدایت برگشایم

درِ استغفار برگشای
تا درِ مغفرت برگشایم

درِ شُکر برگشای
تا درِ زیادتِ نعمت برگشایم




#کشف_الاسرار
یکی را خود از دیدارِ ساقی
چندان شغل افتاد
که با شراب نپرداخت!

مستی از دیدارِ توست
نه از باده

آن زنان مصر که راعیل"زلیخا"را
ملامت می‌کردند در عشقِ یوسف،
چنان بیخود شدند که دست ببریدند
و جامه دریدند و آن مستیِ مشاهده
برایشان چندان غلبه داشت که نه از
دست‌بریدن خبر داشتند نه‌از جامه‌دریدن

همین بود حالِ یعقوب:
غلباتِ شوقِ دیدار یوسف
وی را بر آن داشت که

به هرچه نگرِست یوسف دید
و هرچه گفت از یوسف گفت.



#کشف_الاسرار_میبدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

حبّذا (خوشا) روزی که
خورشیدِ جلالِ تو به ما نظری کند،

حبّذا وقتی که مشتاقی از
مشاهدهٔ جمالِ تو ما را خبری دهد،

جانِ خود طعمه سازیم بازی را که
در فضای طلبِ تو پروازی کند،

دلِ خود نثار کنیم مُحبّی را که
بر سرِ کوی تو آوازی دهد...



#کشف_الاسرار_میبدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM


داوود نبی گفت:
خداوندا!
چگونه دل را پاکیزه کنم و پاک گردانم؟

پاسخ شنید:
آتشِ عشق در او زن
تا هرچه به ما نسبت ندارد سوخته گردد




#کشف_الاسرار_میبدی
یاد باد منزلی که در آن عهد دوستی بستیم
       اگر آن روز و آن منزل نبود،
        دل، منزلگهِ عشق نبود

فرمان آمد: یا سیّد!
این بندگان ما که عهد ما فراموش کردند
و به غیری مشغول گشته
با یادِ ایشان ده آن روز که روح پاک ایشان
با ما عهد دوستی می بست
و دیدهٔ اشتیاق ایشان را
این توتیا می کشیدیم:((الست بربّکم))


یاد کن آن روز که دوستان در مجلس انس
از جام شراب عشق ما می آشامیدند
و به زبان حال می گفتند:


زان مِی که حرام نیست در مذهب ما
    تا بازِ عدم، خشک نیابی لب ما




      #کشف_الاسرار_میبدی
آری ! هر که وصل ما جوید
و قرب ما خواهد ،
ناچار است او را بارِ محنت کشیدن
و شربتِ اندوه چشیدن.

آسـیـه زن فرعون
همسایگی حق طلب کرد
و قربت وی خواست
گفت : خداوندا...
در همسایگی تو حجره ای خواهم
که در کوی دوست حجره نیکوست

آری نیکوست !
ولکن بهای آن بس گرانست
گر هر چیزی به زر فروشند
این را به جان و دل فروشند

آسـیـه گفت: باکی نیست
وگر به جایِ جانی
هزار جان بودی دریغ نیست

پس آسـیـه را چهار میخ کردند
و در چشم وی میخ آهنین فروبردند
و او در آن تعذیب می‌خندید
و شادمانی همی کرد ...



#کشف_الاسرار
ای درویش!

اگر روزی صید دام وی شوی و کشته ی راه او گردی، به عزت او سوگند که جز بر کنگره ی عرشِ مجیدت نبندند.

که فرمود:
هر کس مرا دوست دارد،
کُشته ی من گردد!
و آن کس که کشته ی من شد،
او را ندای عزت خواهم داد!

این است عاقبتِ نفس راضیه و‌مرضیه



#کشف_الاسرار
#خواجه_عبدالله_انصاری
توانگری به سه چیز است:
توانگری مال،
توانگری خوی،
توانگری دل،

توانگری مال سه چیز است: 
آنچه حلال است محنت
و آنچه حرام است لعنت
و آنچه افزونی است عقوبت.

توانگری خوی سه چیز است:
خرسندی،
خوشنودی،
جوانمردی،

و توانگری دل سه چیز است:
همتی بالاتر از دنیا،
مرادی بهتر از عقبی،
اشتیاقی به دیدار مولا.

#کشف_الاسرار /
#خواجه_عبدالله_انصاری

بنده ی من...
دری برگشای تا دری برگشایم

درِ انابت برگشای
تا درِ بشارت برگشایم

درِ انفاق برگشای
تا درِ خلف برگشایم

درِ مجاهدت برگشای
تا درِ هدایت برگشایم

درِ استغفار برگشای
تا درِ مغفرت برگشایم

درِ شُکر برگشای
تا درِ زیادتِ نعمت برگشایم


#کشف_الاسرار
"مردی پیش بویزید بسطامی شد، گفت:
- چرا هجرت نکنی و به سفر بیرون نشوی تا خلق را فائده دهی؟
جواب دادم که:
- دوستم مقیم است؛ به وی مشغولم و به دیگری نمی‌پردازم.
آن مرد گفت:
- آب که دیر ماند در جایگاه خویش بگندد.
بویزید جواب داد که:
- دریا باش تا هرگز نگندی"

#کشف_الاسرار
#رشیدالدین_میبدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM


ما را بر این درگاه همه نیاز بُود
که قطره ای از آن شراب بر دلِ ما ریزی
شرابی که مِهر جانان بر آن مُهر نهاده...



شرابی که از آن بویِ وصلِ جانان آید
گر دو صد جان در سرِ آن کنی شاید




#کشف_الاسرار
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
داوود نبی گفت:

خداوندا
چگونه دل را پاک گردانم؟

پاسخ شنید:
آتشِ عشق در او زن
تا هرچه به ما نسبت ندارد سوخته گردد.



#کشف_الاسرار
خواهی تا شمه‌ای از عشق بیابی:

              در پرده‌های نفس برو
                   تا به دل رسی
          و آنگه در پرده‌های دل برو
                 تا به جان رسی
        و آنگه در پرده‌های جان برو
          تا به وصال جانان رسی
کان تعبیه جز در میان جان دوستان نبینی


      گفتم کجات جویم ای ماهِ دلستان
      گفتا قرارگاهِ منست جان دوستان

     گفتم قرارگاهت در جان چرا کنی؟
      گفتا که تا نیابد از من کسی نشان‌

گفتم که رهنمونِ رهی باش پیش خویش
  گفتا ز چپ و راست، تو بنگر به کشتگان


                  
#کشف_الاسرار
ز اوّل تو حدیث عشق کردی آغاز
اندر خور خویش کار ما را می ساز ...

موسی در آن حقایق مکاشفات ، از خُم خانه لطف ،شراب محبت چشید
نسیم انس وصلت از جانب قربت بر جانش دمید
آتش مهر زبانه زد ،صبر از دل برمید
بی طاقت شد ،گفت :
آخر نه کم از نظری (دست کم یک دیدار به من بنمای) !

گر زین دل سوخته برآید شرری
در دایره ثری نماند اثری

گر پیش توام هست نگارا خطری
بردار حجاب هجر ، قدرِ نظری

#کشف_الاسرار
ای سالک،
درویشی پاسداری دلهاست ...

اگر همت آن نداری که دلی را پاسداری و شادسازی، به هوش باش تا دلی از تو نرنجد، که در طریقت ما کافریست رنجاندن ...


معیار درویشی بی‌خویشی است
و هر که بی‌خویش‌‌تر درویش‌‌تر.

شیخ عزیزالدین نسفی


درویشی را دیدند سر فرو برده وقت بهار

گفتند: ای درویش سر بردار تا گل بینی
درویش گفت: ای جوانمرد سر فرو بر
تا دل بینی

#کشف الاسرار

                       
او آن خداوند است که از آسمان،
آبی فرو فرستاد یعنی باران 
که در آن آب هم حیات است و هم برکت
و هم طهارت و هم رحمت.

#کشف_الاسرار_میبدی


رابعه عدویه را می‌آید
که از قافله منقطع شد
در بادیه‌ای حیران و سرگردان...
در آن بیابان زیر مغیلانی فرو آمده،
سر بر زانوی حسرت نهاده، همی‌گوید:

الهی...!
غریبم و بیمار و درویش،
غمگین
و تنها و دل‌ریش،

از غیب
آوازی شنید که:

چه اندوه بری، و چون تنهایی؟!
نه من با توام حاضر
و مونس جان توأم؟

غریب کی باشی؟
و من وطن توأم

درویش چون باشی؟
و من وکیل توأم


زبان حال از سر ناز و دلال خبر می‌دهد:

گر شوند این خلق عالم
سر به سر خصمانِ من

من روا دارم نگارا
چون
تو باشی آنِ من‌



#کشف_الاسرار_میبدی
اى نامدارى که نامت یادگار جانست و دل را شادى جاودانست، روح روح دوستانست و آسایش غمگنانست ، عنوان نامه‏اى که از دوست نشانست و مهر قدیم بر وى عنوانست، نامه‏اى که از قطعیّت امانست و بى قرار را درمانست، تاج دولت ازلست و شادروان سعادت ابد ، در هفت آسمان و هفت زمین هر که او نامى یافت ازین نام یافت، دولتى آن کس شد که آفتاب انوار این نام برو تافت.

هر که نام کسى یافت ازین درگه یافت
اى برادر کس او باش و میندیش از کس

هر که مقبول حضرت الهیّت آمد به اقرار این نام آمد، هر که مهجور و مطرود سطوت عزّت آمد بانکار وى آمد، یضلّ به کثیرا و یهدى به کثیرا.

پیرى مرید را وصیّت میکرد که اگر همه ملک موجودات بنام تو باز کنند، نگر تا بى توقیع بسم اللَّه بدان ننگرى که آن را وزنى نیست، و اگر جبرئیل و حمله عرش بچاکرى تو کمر بندند تا سلطان این نام داغى از خود بر جانت ننهد بدان که آن را محلّى نیست، هر جانى که عاشق‏تر بود او را اسیرتر گیرد، هر دل که سوخته‏تر بود رختش زودتر بغارت برد.

گفتم که چو زیرم و بدست تو اسیر
بنواز مرا مزن تو اى بدر منیر

گفتا که ز زخم من تو آزار مگیر
در زخمه بود همه نوازیدن زیر

#کشف_الاسرار
«رشیدالدین میبدی»