امشب ز خیالش سر ما خواب دگر داشت
وز عارض او چشم ترم آب دگر داشت
رخساره ساقی و لب جام و رخ شمع
هریک ز فروغ رخ او تاب دگر داشت
مهتاب شد از روزنه و تیره نشد چشم
کین خانه ازو پرتو مهتاب دگر داشت
هرجا دل سودا زده ای بود کشان کرد
زلفش که به هر سلسله قلاب دگر داشت
در حسرت عناب لب او دل رنجور
از خون جگر شربت عناب دگر داشت
تا به این گریه بدان گوش رسانند
بر هر مژه چشمم در سیراب دگر داشت
دوشینه کمال از می میخانه ننوشید
کز شوق لبش ذوق می ناب دگر داشت
#کمال_خجندی
وز عارض او چشم ترم آب دگر داشت
رخساره ساقی و لب جام و رخ شمع
هریک ز فروغ رخ او تاب دگر داشت
مهتاب شد از روزنه و تیره نشد چشم
کین خانه ازو پرتو مهتاب دگر داشت
هرجا دل سودا زده ای بود کشان کرد
زلفش که به هر سلسله قلاب دگر داشت
در حسرت عناب لب او دل رنجور
از خون جگر شربت عناب دگر داشت
تا به این گریه بدان گوش رسانند
بر هر مژه چشمم در سیراب دگر داشت
دوشینه کمال از می میخانه ننوشید
کز شوق لبش ذوق می ناب دگر داشت
#کمال_خجندی
Alireza Ghorbani - Faragh
@Khodshenasivo
موسیقی سنتی «فراق» از علیرضا قربانی
کارم از گفتن لطفت به غرامت افتاد
صوفی از قُرب، به اظهار کرامت افتاد
گشت معلوم که با من چه قیامت کردهست
هرکه را چشم بر آن جلوهی قامت افتاد
از پیِ شیشهی من، دامنِ پُر سنگ آمد
هرکه را راه به وادیّ ملامت افتاد
همه را در ره او، پای فرو رفت به گنج
سعیِ ما بود که کارش به ندامت افتاد!
تو خود از ننگ نیایی بر ما، ما از بیم
وه که دیدار به فردای قیامت افتاد
رخت بردند ز غربت به وطن، همسفران
سفر ماست که در بند اقامت افتاد
من و «فیّاض» به هم غرقه در این بحر شدیم
که از این ورطه ندانم به سلامت افتاد؟
#فیاض_لاهیجی
صوفی از قُرب، به اظهار کرامت افتاد
گشت معلوم که با من چه قیامت کردهست
هرکه را چشم بر آن جلوهی قامت افتاد
از پیِ شیشهی من، دامنِ پُر سنگ آمد
هرکه را راه به وادیّ ملامت افتاد
همه را در ره او، پای فرو رفت به گنج
سعیِ ما بود که کارش به ندامت افتاد!
تو خود از ننگ نیایی بر ما، ما از بیم
وه که دیدار به فردای قیامت افتاد
رخت بردند ز غربت به وطن، همسفران
سفر ماست که در بند اقامت افتاد
من و «فیّاض» به هم غرقه در این بحر شدیم
که از این ورطه ندانم به سلامت افتاد؟
#فیاض_لاهیجی
امشب از دولت می دفع ملالی کردیم
این هم از عمر شبی بود که حالی کردیم
ما کجا و شب میخانه خدایا چه عجب
کز گرفتاری ایام مجالی کردیم
تیر از غمزه ساقی سپر از جام شراب
با کماندار فلک جنگ وجدالی کردیم
غم به روئین تنی جام می انداخت سپر
غم مگو عربده با رستم زالی کردیم
باری از تلخی ایام به شور و مستی
شکوه از شاهد شیرین خط و خالی کردیم
روزه هجر شکستیم و هلال ابروئی
منظر افروز شب عید وصالی کردیم
بر گل عارض از آن زلف طلایی فامش
یاد پروانه زرین پر و بالی کردیم
مکتب عشق بماناد و سیه حجره غم
که در او بود اگر کسب کمالی کردیم
چشم بودیم چو مه شب همه شب تا چون صبح
سینه آئینه خورشید جمالی کردیم
عشق اگر عمر نه پیوست به زلف ساقی
غالب آنست که خوابی و خیالی کردیم
شهریارا غزلم خوانده غزالی وحشی
بد نشد با غزلی صید غزالی کردیم
#شهریار
این هم از عمر شبی بود که حالی کردیم
ما کجا و شب میخانه خدایا چه عجب
کز گرفتاری ایام مجالی کردیم
تیر از غمزه ساقی سپر از جام شراب
با کماندار فلک جنگ وجدالی کردیم
غم به روئین تنی جام می انداخت سپر
غم مگو عربده با رستم زالی کردیم
باری از تلخی ایام به شور و مستی
شکوه از شاهد شیرین خط و خالی کردیم
روزه هجر شکستیم و هلال ابروئی
منظر افروز شب عید وصالی کردیم
بر گل عارض از آن زلف طلایی فامش
یاد پروانه زرین پر و بالی کردیم
مکتب عشق بماناد و سیه حجره غم
که در او بود اگر کسب کمالی کردیم
چشم بودیم چو مه شب همه شب تا چون صبح
سینه آئینه خورشید جمالی کردیم
عشق اگر عمر نه پیوست به زلف ساقی
غالب آنست که خوابی و خیالی کردیم
شهریارا غزلم خوانده غزالی وحشی
بد نشد با غزلی صید غزالی کردیم
#شهریار
علامه حسن زاده آملی :
سرمایه ی سعادت ،
ادب مع الله است که همواره مراقبت تامّ داشتن و در حضور حق به سر بردن است وگرنه همان است که جناب خواجه حافظ فرمود :
جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز
باطل در این خیال که اکسیر می کنند .
📚 #پندهای_حکیمانه ، ج ۲،ص۵۳
سرمایه ی سعادت ،
ادب مع الله است که همواره مراقبت تامّ داشتن و در حضور حق به سر بردن است وگرنه همان است که جناب خواجه حافظ فرمود :
جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز
باطل در این خیال که اکسیر می کنند .
📚 #پندهای_حکیمانه ، ج ۲،ص۵۳
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستین سرد نمناكش
باغ بیبرگی، روز و شب تنهاست،
با سكوت پاك غمناكش.
ساز او باران، سرودش باد
جامهاش شولای عریانیست
ور جز اینش جامهای باید،
بافته بس شعله زر، تار پودش باد
گو بروید یا نروید هرچه در هرجاکه خواهد یا نمیخواهد،
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نومیدان،
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتوِ گرمی نمیتابد،
ور به رویش برگِ لبخندی نمیروید؛
باغ بیبرگی كه میگوید كه زیبا نیست؟
داستان از میوههای سر به گردونسایِ اینك خفته در تابوت پست خاك میگوید
باغ بیبرگی
خندهاش خونی است اشكآمیز
جاودان بر اسبِ یالافشانِ زردش میچمد در آن
پادشاه فصلها، پاییز.
#مهدی_اخوانثالث
ابر با آن پوستین سرد نمناكش
باغ بیبرگی، روز و شب تنهاست،
با سكوت پاك غمناكش.
ساز او باران، سرودش باد
جامهاش شولای عریانیست
ور جز اینش جامهای باید،
بافته بس شعله زر، تار پودش باد
گو بروید یا نروید هرچه در هرجاکه خواهد یا نمیخواهد،
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نومیدان،
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتوِ گرمی نمیتابد،
ور به رویش برگِ لبخندی نمیروید؛
باغ بیبرگی كه میگوید كه زیبا نیست؟
داستان از میوههای سر به گردونسایِ اینك خفته در تابوت پست خاك میگوید
باغ بیبرگی
خندهاش خونی است اشكآمیز
جاودان بر اسبِ یالافشانِ زردش میچمد در آن
پادشاه فصلها، پاییز.
#مهدی_اخوانثالث
آتش به جگر زان رخ افروخته دارم
وین گریهٔ تلخ از جگرسوخته دارم
گفتی تو چه اندوختهای ز آتش دوری
این داغ که بر جان غم اندوخته دارم
انداختهام صید مراد از نظر خویش
یعنی صفت باز نظر دوخته دارم
در دام غمت تازه فتادم نگهم دار
من عادت مرغان نو آموخته دارم
وحشی به دل این آتش سوزندهچو فانوس
از پرتو آن شمع بر افروخته دارم
#وحشی_بافقی
وین گریهٔ تلخ از جگرسوخته دارم
گفتی تو چه اندوختهای ز آتش دوری
این داغ که بر جان غم اندوخته دارم
انداختهام صید مراد از نظر خویش
یعنی صفت باز نظر دوخته دارم
در دام غمت تازه فتادم نگهم دار
من عادت مرغان نو آموخته دارم
وحشی به دل این آتش سوزندهچو فانوس
از پرتو آن شمع بر افروخته دارم
#وحشی_بافقی
همه طالب فایده علم باشند،
تو طالب کار نیک باش،
تا از یارِ نیک حاصل کنی،
که مغز این است و پوست آن است.
#شمس_الدین_محمد_تبریزی
تو طالب کار نیک باش،
تا از یارِ نیک حاصل کنی،
که مغز این است و پوست آن است.
#شمس_الدین_محمد_تبریزی
عقلانیت بکار ببر بعد توکل کن
شخصی آمد پیش پیامبر و شترش را ول کرد.
#پیامبر فرمود که شترات کو؟
گفت به خدا سپردم!
پیامبر فرمود: اعقل البعير ثم توکّل؛
اول شتر را ببند بعد توکل کن.
بعضیها فکر میکنند توکل
یعنی بی محابا کار کردن.
عقلانیت را بکار ببر و تا آنجا که میتوانی
اندیشهات را فعال کن، توکل هم بکن.
نه اینکه بی فکر و بی حساب کار کن
#دکتر_دینانی
شخصی آمد پیش پیامبر و شترش را ول کرد.
#پیامبر فرمود که شترات کو؟
گفت به خدا سپردم!
پیامبر فرمود: اعقل البعير ثم توکّل؛
اول شتر را ببند بعد توکل کن.
بعضیها فکر میکنند توکل
یعنی بی محابا کار کردن.
عقلانیت را بکار ببر و تا آنجا که میتوانی
اندیشهات را فعال کن، توکل هم بکن.
نه اینکه بی فکر و بی حساب کار کن
#دکتر_دینانی
#حافظ
هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
مرا امید وصال تو زنده میدارد
وگرنه هردمم ازهجرتوست بیم هلاک
هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
مرا امید وصال تو زنده میدارد
وگرنه هردمم ازهجرتوست بیم هلاک