#فيض_كاشاني
ای حسن تو مجموعهٔ هر زیبائی
وز هردو جهان زعشق توشیدائی
نگذاشته داغ تو دلی را بیدرد
سودای تو کرده عالمی سودائی
ای حسن تو مجموعهٔ هر زیبائی
وز هردو جهان زعشق توشیدائی
نگذاشته داغ تو دلی را بیدرد
سودای تو کرده عالمی سودائی
Didi K Rosva Shod Delam [www.BehMusic.com]
Alireza Ghorbani
دیدی که رسوا شد دلم
#علیرضا_قربانی
#علیرضا_قربانی
سحرم دولت بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد
قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد
#حافظ_شیرازی
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد
قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد
#حافظ_شیرازی
حسین منصور را پرسیدند از تصوف،
گفت:
ذات او وحدانی است نه کس او را فرا پذیرد و نه او کس را....
گفت:
ذات او وحدانی است نه کس او را فرا پذیرد و نه او کس را....
راهبی را گفتند: روزه داری ؟
گفت: به ذکر او روزه دارم ..
چون غیر او یاد کنم ..
روزه من گشاده آید ..
گفت: به ذکر او روزه دارم ..
چون غیر او یاد کنم ..
روزه من گشاده آید ..
کانال تلگرامیsmsu43@
ایرج بسطامی - وطن من
ایرج بسطامی
وطن من
ای خطه ایران مهین ای وطن من
ای گشته به مهر تو عجین جان و تن من
♪♪♪
دور از تو گل و لاله و سرو و سمنم نیست
ای باغ و گل و لاله و سرو و سمن من
♪♪♪
تا هست کنار تو پر از لشکر دشمن
هرگز نشود خالی از دل محن من
دردا و دریغا که چنان گشتی بی من
کز بافته خویش نداری کفن من
♪♪♪
امروز همی گویم با محنت بسیار
دردا دردا دردا و دریغا وطن من
ای خطه ایران مهین ای وطن من
ملک الشعرا بهار
وطن من
ای خطه ایران مهین ای وطن من
ای گشته به مهر تو عجین جان و تن من
♪♪♪
دور از تو گل و لاله و سرو و سمنم نیست
ای باغ و گل و لاله و سرو و سمن من
♪♪♪
تا هست کنار تو پر از لشکر دشمن
هرگز نشود خالی از دل محن من
دردا و دریغا که چنان گشتی بی من
کز بافته خویش نداری کفن من
♪♪♪
امروز همی گویم با محنت بسیار
دردا دردا دردا و دریغا وطن من
ای خطه ایران مهین ای وطن من
ملک الشعرا بهار
تا به کی جان کندن اندر آفتاب؟ ای رنجبر!
ریختن از بهر نان از چهره آب، ای رنجبر!
زین همه خواری که بینی زآفتاب و خاک و باد
چیست مزدت جز نکوهش با عتاب؟ ای رنجبر!
از حقوق پایمال خویشتن کن پرسشی
چند میترسی ز هر خان و جناب؟ ای رنجبر!
جمله آنان را که چون زالو مکندت، خون بریز
وندر آن خون دست و پایی کن خضاب، ای رنجبر!
دیو آز و خودپرستی را بگیر و حبس کن
تا شود چهر حقیقت بیحجاب، ای رنجبر!
حاکم شرعی که بهر رشوه فتوا میدهد
که دهد عرض فقیران را جواب؟ ای رنجبر!
#پروین_اعتصامی
ریختن از بهر نان از چهره آب، ای رنجبر!
زین همه خواری که بینی زآفتاب و خاک و باد
چیست مزدت جز نکوهش با عتاب؟ ای رنجبر!
از حقوق پایمال خویشتن کن پرسشی
چند میترسی ز هر خان و جناب؟ ای رنجبر!
جمله آنان را که چون زالو مکندت، خون بریز
وندر آن خون دست و پایی کن خضاب، ای رنجبر!
دیو آز و خودپرستی را بگیر و حبس کن
تا شود چهر حقیقت بیحجاب، ای رنجبر!
حاکم شرعی که بهر رشوه فتوا میدهد
که دهد عرض فقیران را جواب؟ ای رنجبر!
#پروین_اعتصامی
معشوق در دل عاشق
هر جا که باشی و در هر حال که باشی #جهد کن تا محب باشی و #عاشق باشی. و چون محبت ملک تو شد، همیشه محب باشی در گور و در حشر و در #بهشت، الی مالانهایه. چون تو گندم کاشتی، قطعاً گندم روید و در انبار همان گندم باشد و در تنور همان گندم باشد.
#مجنون خواست که پیش #لیلی نامه نویسد. قلم در دست گرفت و این بیت گفت:
خَیالکَ فِی عَینی.
وَ اِسمُکَ فی فَمِی.
وَ ذِکرُکَ فی قَلبی.
اِلی اَینَ اکتُبُ؟
خیال تو مقیم چشم است.
و نام تو از #زبان خالی نیست.
و ذکر تو در صمیم جان جای دارد.
پس نامه پیش کی نویسم؟ چون تو در این محلها میگردی.
قلم بشکست و کاغذ بدرید.
#فیه_مافیه
هر جا که باشی و در هر حال که باشی #جهد کن تا محب باشی و #عاشق باشی. و چون محبت ملک تو شد، همیشه محب باشی در گور و در حشر و در #بهشت، الی مالانهایه. چون تو گندم کاشتی، قطعاً گندم روید و در انبار همان گندم باشد و در تنور همان گندم باشد.
#مجنون خواست که پیش #لیلی نامه نویسد. قلم در دست گرفت و این بیت گفت:
خَیالکَ فِی عَینی.
وَ اِسمُکَ فی فَمِی.
وَ ذِکرُکَ فی قَلبی.
اِلی اَینَ اکتُبُ؟
خیال تو مقیم چشم است.
و نام تو از #زبان خالی نیست.
و ذکر تو در صمیم جان جای دارد.
پس نامه پیش کی نویسم؟ چون تو در این محلها میگردی.
قلم بشکست و کاغذ بدرید.
#فیه_مافیه
هرگز هیچ انتظاری از فرزندت نداشته باش و سعی نکن باورهای احمقانه ات را به او دیکته کنی به او کمک کن آزاد باشد ... به او عشق بورز اما عقایدت را به او تحمیل نکن او را دوست داشته باش اما مذهبت را به او نده ... به زندگی اعتماد کن نترس به او اجازه بدهد تا خودش زندگی را تجربه کند و روی پای خودش راه برود به او فضا بده تا بتواند خودش را احساس کند ... او را زیادی مشغول نکن و بگذار بر اساس تجربه و آگاهی خودش رشد کند ... در غیر این صورت فقط یک احمق دیگر به جهان اضافه کرده ای ...
اشو
اشو
جان آب لطیف دیده خود را
در خویش دو چشم را گشاده
از خود شیرین چنانک شکر
وز خویش بجوش همچو باده
#مولانای_جان
در خویش دو چشم را گشاده
از خود شیرین چنانک شکر
وز خویش بجوش همچو باده
#مولانای_جان
گِل مخور، گِل را مَځَر، گِل را مجو
زانکه گِل خوارست دایم زرد رُو
نه گِل بخور، نه گِل بخر، نه گِل بخواه، زیرا کسی که گِل می خورد هماره رویی زرد دارد.
گِل :کنایه از غذای نفسانی و طعام شهوانی است.
دل بخور تا دایماً باشی جوان
از تجلّی چهره ات چون اَرغَوان
دل بخور، یعنی غذای روحی تناول کن تا هماره جوان و با نشاط بمانی و از تجلّيات الهی، چهره و رخساره ات مانند گُلِ ارغوان باشد.
یارب این بخشش، نه حدِ کارِ ماست
لطفِ تو، لطفِ خَفی را خود، سزاست
پروردگارا این عطای والای تو فراتر از اعمال ناچیز ماست، یعنی ما شایسته عطایای واسعه تو نیستیم.
دست گیر از دستِ ما، ما را بخر
پرده را بردار و، پرده ما مَدَر
ما را دستگیری کن و ما را از دست خودمان رهایی ده، یعنی ما را از دست نفس امّاره و وجود مادیّ خودمان نجات بخش، حجابی را که میان ما و تو است رفع کن و پرده آبروی ما را مدران و رسوايمان مساز.
باز خَر، ما را ازین نفسِ پلید
کاردش تا استخوانِ ما رسید
ما را از دست این نفسِ پلید بخر که کاردِ نَفس به استخوان ما رسیده و جان ما را به لب آورده است.
شرح مثنوی
زانکه گِل خوارست دایم زرد رُو
نه گِل بخور، نه گِل بخر، نه گِل بخواه، زیرا کسی که گِل می خورد هماره رویی زرد دارد.
گِل :کنایه از غذای نفسانی و طعام شهوانی است.
دل بخور تا دایماً باشی جوان
از تجلّی چهره ات چون اَرغَوان
دل بخور، یعنی غذای روحی تناول کن تا هماره جوان و با نشاط بمانی و از تجلّيات الهی، چهره و رخساره ات مانند گُلِ ارغوان باشد.
یارب این بخشش، نه حدِ کارِ ماست
لطفِ تو، لطفِ خَفی را خود، سزاست
پروردگارا این عطای والای تو فراتر از اعمال ناچیز ماست، یعنی ما شایسته عطایای واسعه تو نیستیم.
دست گیر از دستِ ما، ما را بخر
پرده را بردار و، پرده ما مَدَر
ما را دستگیری کن و ما را از دست خودمان رهایی ده، یعنی ما را از دست نفس امّاره و وجود مادیّ خودمان نجات بخش، حجابی را که میان ما و تو است رفع کن و پرده آبروی ما را مدران و رسوايمان مساز.
باز خَر، ما را ازین نفسِ پلید
کاردش تا استخوانِ ما رسید
ما را از دست این نفسِ پلید بخر که کاردِ نَفس به استخوان ما رسیده و جان ما را به لب آورده است.
شرح مثنوی
و مالک دینار را گفتند چگونه ای؟ گفت، «چگونه باشد کس که عمرش می کاهد و گناهش می افزاید». و حکیمی را گفتند چگونه ای؟ گفت، «چنان که روزی خدای تعالی می خورم و فرمان دشمن وی ابلیس می برم.» و محمد واسع را گفتند چگونه ای؟ گفت، «چگونه باشد کسی که هر روز به آخرت نزدیکتر می شود و بر گناه دلیرتر می باشد.» و حامد لفاف را گفتند چگونه ای؟ گفت، «چگونه بود حال کسی که به سفر دراز می شود و زاد ندارد و به گوری تاریک می شود و مونس ندارد و بر پادشاه عادل می شود و حجت ندارد.»
کیمیای سعادت «غزالی»
کیمیای سعادت «غزالی»
دیدی که یار چون ز دل ما خبر نداشت
ما را شکار کرد و بیفکند و برنداشت
ما بیخبر شدیم که دیدیم حسن او
او خود ز حال بیخبر ما خبر نداشت
#خاقانی
ما را شکار کرد و بیفکند و برنداشت
ما بیخبر شدیم که دیدیم حسن او
او خود ز حال بیخبر ما خبر نداشت
#خاقانی
اگر پشهای عاشقِ باد آید چه گویی؟
هرگز وصال میانِ ایشان تواند بود؟ هیهات!
گفت: چه بُوَد؟ گفت: در من نرسی!
در من نرسی تا نشوی یک با من
کاندر رهِ عشق یا تو گُنجی یا من
نامههای عینالقضات همدانی
هرگز وصال میانِ ایشان تواند بود؟ هیهات!
گفت: چه بُوَد؟ گفت: در من نرسی!
در من نرسی تا نشوی یک با من
کاندر رهِ عشق یا تو گُنجی یا من
نامههای عینالقضات همدانی