معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.3K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
پیچ و تاب عشق را نتوان ز جان برداشتن
نیست ممکن موج از آب روان برداشتن

چون صدف من هم ز گوهر دامنی می داشتم
می توانستم اگر دست از دهان برداشتن

خانه خالی پر و بالی است بهر سالکان
تیر را آسان بود دل از کمان برداشتن

هر که از دل بار بردارد، گران بر دوش نیست
از سبوی می گرانی می توان برداشتن

نیست در دریای شورانگیز عالم موج را
هیچ تدبیری به از دست از عنان برداشت

از خدا تا کی به دنیای دنی قانع شدن؟
چند از خوان سلیمان استخوان برداشتن؟

برنمی گردد به ابر از گوهر شهوار آب
نیست ممکن دل ز لعل دلستان برداشتن

پسته بی مغز در لب بستگی رسواترست
نیست حاجت پرده از کار جهان برداشتن

خوشتر از صد باغ و بستان است کنج عافیت
با قفس سهل است دل از گلستان برداشتن

می توان برداشت دل صائب به آسانی ز جان
لیک دشوارست دل از دوستان برداشتن

#صائب_تبریزی
این عشق شهست و رایتش پیدا نیست
قرآن حقست و آیتش پیدا نیست
هر عاشق از این صیاد تیری خورده است
خون میرود و جراحتش پیدا نیست

#حضرت__مولانــــا
پیکره سنگی «بابا داوود» عنبران در استان اردبیل

معروف به ابوالهول ایران و نگهبان دریای مازندران ،ظرفیت گردشگری طبیعی و تاریخی بی نظیر با قابلیت جهانی است!
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#فریدون_مشیری

غم زمانه
به پایان نمی‌رسد، برخیز !
به شوق یک نفس تازه در هوای بهار
عزیزی در چلهّ نشسته بود برای طلب مقصودی بوی ندا آمد که این چنین مقصود بلند بچلهّ حاصل نشود از چلّه برون آی تا نظر بزرگی برتو افتد آن مقصود ترا حاصل شود، گفت آن بزرگ را کجا یابم گفت در جامع، گفت میان چندین خلق او را چون شناسم که کدامست، گفتند برو او ترا بشناسد و بر تو نظر کند نشان آنک نظر او بر تو افتد آن باشد که ابریق از دست تو بیفتد و بیهوش گردی بدانی که او بر تو نظر کرده است چنان کرد ابریق پر آب کرد و جماعت مسجد را سقاّیی میکرد و میان صفوف میگردید ناگهانی حالتی در وی پدید آمد شهقهٔ بزد و ابریق از دست او افتاد، بیهوش در گوشه ماند خلق جمله رفتند چون با خود آمد خود را تنها دید آنشاه که بروی نظر انداخته بود آنجا ندید اماّ بمقصود خود برسید.

«مولوی»فیه ما فیه
بارالها در این لحظات روحانی

در دل مـا جز محبت مکار

و بـر ایـن جـان هـا جـز

الطاف و مرحمت مدار

و بـر ایـن کشـت هـا

جز باران رحمت مبار

مهمانـان درگـاه الـهـی

طاعات شما قبول درگاه حق
هر شب که بود قاعدهٔ سفره نهادن
ما را ز خیال تو بود روزه گشادن

ای لطف تو را قاعده بر روزه گشایان
مانند مسیحا ز فلک مایده دادن

چون قوت دل از مطبخ سودای تو باشد
باید بمیان رفتن و در لوت فتادن

ما را هم از آن آتش دل آب حیاتست
بر آتش دل شاد بسوزیم چو لادن

کار حیوانست نه کار دل و جانست
در خاک بپوسیدن و از خاک بزادن

#مولانا غزل ۱۸۹۲
.
همی دانم که روز و شب ،
جهان ، روشن به رویِ توست ،

ولیکن ، آفتابی؟ ،، یا ، مَهِ تابان؟ ،
نمی‌دانم ،

#عراقی از ۱۸۰
.

مرا میراثِ محنتِ روزگاران
تنها
تسلای عشقی‌است که شاهینِ ترازو را
به جانبِ کفه‌ی فردا
خم می‌کند

#احمد شاملو
ای طایران قدس را عشقت فزوده بال‌ها
در حلقه سودای تو روحانیان را حال‌ها

کوه از غمت بشکافته وان غم به دل درتافته
یک قطره خونی یافته از فضلت این افضال‌ها


#مولانای_جان
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد

ای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کن!


#حضرت_مولانا
تو را سریست
که با ما
فرو نمی آید

مرا دلی
که صبوری از او نمی آید




#سعدی‌
سنگْ شِکاف می‌کند در هوس لقای تو

جان پر و بال می‌زند در طَرَب هوای تو

#مولانا
عاشق حقیقی بالاخره راهی به سوی معشوق پیدا می کند و دست از تلاش برنمی دارد...
یک ولی کی خوانمت که صد هزار
اولیایی اولیایی اولیا

حشرگاه هر حسینی گر کنون
کربلایی کربلایی کربلا

مشک را بربند ای جان گر چه تو
خوش سقایی خوش سقایی خوش سقا

#مولانا
#مثنوی_مولانا
همانند جنینی که در رحم مادر هنوز خام و نرسیده است، متعصب بودن و سخت گرفتن امور نیز نشان از ناپختگی انسان است.
چون روزے و عمر
بیش وڪم نتوان کرد

دل را به کم و بیش دژم نتوان کرد

کارمن وتوچنانکه راے من و تست

از موم بدست خویش هم نتوان ڪرد

#خیام
03. Ghateheye Zarbi(www.BiDel.ir).wma
3.5 MB
تلخی نکند شیرین ذقنم
خالی نکند از می دهنم

عریان کندم هر صبحدمی
گوید که بیا من جامه کنم

#غزل_مولانا
#استاد_شهرام_ناظری
ای باد سحر به کوی آن سلسله موی

احوال دلم بگوی اگر یابی روی

ور زانکه ترا ز دل نباشد دلجوی

زنهار مرا ندیده‌ای هیچ مگوی

#مولانا
من عاشق عشق و عشق هم عاشق من
تن عاشق جان آمد و جان عاشق تن
گه من آرم دو دست در گردن او
گه او کشدم چو دلربایان گردن #مولانا
پرورد به ناز و نعمت آن دوست مرا
بردوخت مرقع از رگ و پوست مرا
تن خرقه و اندر او دل ما صوفی
عالم همه خانقاه و شیخ اوست مرا #مولانا