این چه داغی است که از عشق تو بر جان من است
وین چه دردی است که سرمایه درمان من است
زلف و رخسار تو کفر آمد و ایمان، با هم
آن چه کفری است که سرمایه ایمان من است؟
رسم عشاق وفا خوی بتان، بد عهدی است
این حکایت نه به عهد تو و دوران من است
دل من پیرو عشق است و من اندر پی دل
عشق، سلطان دل و دل شده سلطان من است
سلمان ساوجی
وین چه دردی است که سرمایه درمان من است
زلف و رخسار تو کفر آمد و ایمان، با هم
آن چه کفری است که سرمایه ایمان من است؟
رسم عشاق وفا خوی بتان، بد عهدی است
این حکایت نه به عهد تو و دوران من است
دل من پیرو عشق است و من اندر پی دل
عشق، سلطان دل و دل شده سلطان من است
سلمان ساوجی
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نهای جان من خطا این جاست
سرم به دنیی و عقبی فرو نمیآید
تبارک الله از این فتنهها که در سر ماست
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال هان که از این پرده کار ما به نواست
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
نخفتهام ز خیالی که میپزد دل من
خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست
چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم
گرم به باده بشویید حق به دست شماست
از آن به دیر مغانم عزیز میدارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
چه ساز بود که در پرده میزد آن مطرب
که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند
فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست
حضرت_حافظ
سخن شناس نهای جان من خطا این جاست
سرم به دنیی و عقبی فرو نمیآید
تبارک الله از این فتنهها که در سر ماست
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال هان که از این پرده کار ما به نواست
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
نخفتهام ز خیالی که میپزد دل من
خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست
چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم
گرم به باده بشویید حق به دست شماست
از آن به دیر مغانم عزیز میدارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
چه ساز بود که در پرده میزد آن مطرب
که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند
فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست
حضرت_حافظ
Taghe Soraya ~ Music-Fa.Com
Mohsen Chavoshi ~ Music-Fa.Com
طاق ثریا
محسن چاوشی
محسن چاوشی
ز خار زار تعلق کشیده دامان باش
به هر چه میکشدت دل، ازان گریزان باش
درین دو هفته که چون گل درین گلستانی
گشادهرویتر از راز میپرستان باش
#صائب_تبریزی
به هر چه میکشدت دل، ازان گریزان باش
درین دو هفته که چون گل درین گلستانی
گشادهرویتر از راز میپرستان باش
#صائب_تبریزی
ساقیا توبه شکستم، جرعهای می ده به دستم
من ز می ننگی ندارم، می،پرستم می،پرستم
سوختم از خوی خامان، بر شدم زین ناتمامان
ننگم است از ننگ نامان، توبه پیش بت شکستم
#عطار_نیشابوری
من ز می ننگی ندارم، می،پرستم می،پرستم
سوختم از خوی خامان، بر شدم زین ناتمامان
ننگم است از ننگ نامان، توبه پیش بت شکستم
#عطار_نیشابوری
عقل در جمع علایق پنجهٔ اشعث بوَد
عشق در قطع تعلق ذوالفقار حیدر است
جز سرِ مردان نگنجد در گریبان خُمول
تنگنای جیب، میدانِ جهاد اکبر است
#کلیم_کاشانی
عشق در قطع تعلق ذوالفقار حیدر است
جز سرِ مردان نگنجد در گریبان خُمول
تنگنای جیب، میدانِ جهاد اکبر است
#کلیم_کاشانی
ما سر بنهادیم و به سامان نرسیدیم
در درد بمردیم و بدرمان نرسیدیم
گفتند که جان در قدمش ریز و ببر جان
جان نیز بدادیم و بجانان نرسیدیم
گشتیم گدایان سر کویش و هرگز
در گرد سراپردهٔ سلطان نرسیدیم...
#خواجوی_کرمانی
در درد بمردیم و بدرمان نرسیدیم
گفتند که جان در قدمش ریز و ببر جان
جان نیز بدادیم و بجانان نرسیدیم
گشتیم گدایان سر کویش و هرگز
در گرد سراپردهٔ سلطان نرسیدیم...
#خواجوی_کرمانی
مست می عشق را حیا نی
وین باده عشق را بها نی
آن عشق چو بزم و باده جان را
می نوشد و ممکن صلا نی
با عقل بگفت ماجراها
جان گفت که وقت ماجرا نی
از روح بجستم آن صفا گفت
آن هست صفا ولی ز ما نی
گفتم که مکن نهان از این مس
ای کفو تو زر و کیمیا نی
کاین برق حدیث تو از آن است
جز جان افزا و دلربا نی
گفتا غلطی که آن نیم من
ما بوالحسنیم و بوالعلا نی
گفتم که به حق نرگسانت
دفعم بمده به شیوهها نی
کاین غمزه مست خونی تو
کشتهست هزار و خونبها نی
بالله که تویی که بیتویی تو
ای کبر تو غیر کبریا نی
گر ز آنک تویی و گر نهای تو
از تو گذری دو دیده را نی
گر فرمایی که نیست هست است
کو زهره که گویمت چرا نی
مغناطیسی و جان چو آهن
میآید مست و دست و پا نی
چون گرم شوم ز جام اول
غیر تسلیم در قضا نی
چون شد به سرم میم سراسر
می را تسلیم یا رضا نی
از بهر نسیم زلف جعدت
یکتا زلفی که جز دو تا نی
ای باد صبا به انتظارت
از بهر صبا و خود صبا نی
پس ما چه زنیم ای قلندر
اندر گره و گره گشا نی
گر ز آنک نه هر دمی خداوند
کو جز سر و خاصه خدا نی
مخدومی شمس دین تبریز
چون خورشیدش در این سما نی
مولوی
وین باده عشق را بها نی
آن عشق چو بزم و باده جان را
می نوشد و ممکن صلا نی
با عقل بگفت ماجراها
جان گفت که وقت ماجرا نی
از روح بجستم آن صفا گفت
آن هست صفا ولی ز ما نی
گفتم که مکن نهان از این مس
ای کفو تو زر و کیمیا نی
کاین برق حدیث تو از آن است
جز جان افزا و دلربا نی
گفتا غلطی که آن نیم من
ما بوالحسنیم و بوالعلا نی
گفتم که به حق نرگسانت
دفعم بمده به شیوهها نی
کاین غمزه مست خونی تو
کشتهست هزار و خونبها نی
بالله که تویی که بیتویی تو
ای کبر تو غیر کبریا نی
گر ز آنک تویی و گر نهای تو
از تو گذری دو دیده را نی
گر فرمایی که نیست هست است
کو زهره که گویمت چرا نی
مغناطیسی و جان چو آهن
میآید مست و دست و پا نی
چون گرم شوم ز جام اول
غیر تسلیم در قضا نی
چون شد به سرم میم سراسر
می را تسلیم یا رضا نی
از بهر نسیم زلف جعدت
یکتا زلفی که جز دو تا نی
ای باد صبا به انتظارت
از بهر صبا و خود صبا نی
پس ما چه زنیم ای قلندر
اندر گره و گره گشا نی
گر ز آنک نه هر دمی خداوند
کو جز سر و خاصه خدا نی
مخدومی شمس دین تبریز
چون خورشیدش در این سما نی
مولوی
مشهور است كه لقمان حكيم غلامى سياه بود اهل سودان امروزی.
اربابِ لقمان به او دستور داد که در زمینش برای او کنجد بکارد.
ولی او جُو کاشت.
وقتِ درو، ارباب گفت: چرا جُو کاشتی؟
لقمان گفت: از خدا امید داشتم که برای تو کنجد برویاند.
اربابش گفت : مگر این ممکن است؟!
لقمان گفت :
👈تو را می بینم که خدای تعالی را نافرمانی می کنی و در حالی که از او امید بهشت داری. لذا گفتم شاید آن هم بشود!
آنگاه اربابش گریست و او را آزاد ساخت.
به قول حضرت حافظ:
هر کسی آن دِرَوَد عاقبت کار که کشت...
اربابِ لقمان به او دستور داد که در زمینش برای او کنجد بکارد.
ولی او جُو کاشت.
وقتِ درو، ارباب گفت: چرا جُو کاشتی؟
لقمان گفت: از خدا امید داشتم که برای تو کنجد برویاند.
اربابش گفت : مگر این ممکن است؟!
لقمان گفت :
👈تو را می بینم که خدای تعالی را نافرمانی می کنی و در حالی که از او امید بهشت داری. لذا گفتم شاید آن هم بشود!
آنگاه اربابش گریست و او را آزاد ساخت.
به قول حضرت حافظ:
هر کسی آن دِرَوَد عاقبت کار که کشت...
حضرت سعدی گوید:
یکی از صاحبدلان سر به جیب مراقبت فرو برده بود و در بحر مکاشفت مستغرق شده، حالی که از این معامله باز آمد؛
یکی از دوستان گفت از این بوستان که بودی ما را چه تحفه کرامت کردی:
گفت به خاطر داشتم که چون به درخت گل رسم دامنی پر کنم هدیه اصحاب را ،چون برسیدم بوی گلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کآن سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بیخبرانند
کآن را که خبر شد خبری باز نیامد
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم
وز هر چه گفتهاند و شنیدیم و خواندهایم
مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر
ما همچنان در اول وصف تو ماندهایم
#سر_دلبران
یکی از صاحبدلان سر به جیب مراقبت فرو برده بود و در بحر مکاشفت مستغرق شده، حالی که از این معامله باز آمد؛
یکی از دوستان گفت از این بوستان که بودی ما را چه تحفه کرامت کردی:
گفت به خاطر داشتم که چون به درخت گل رسم دامنی پر کنم هدیه اصحاب را ،چون برسیدم بوی گلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کآن سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بیخبرانند
کآن را که خبر شد خبری باز نیامد
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم
وز هر چه گفتهاند و شنیدیم و خواندهایم
مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر
ما همچنان در اول وصف تو ماندهایم
#سر_دلبران
آینه_محمد معتمدی
@hoshang_ebtehhaj
نقش او در دل چه زیبا می نشست
سنگدل آیینهٔ ما را شکست
آینه صد پاره شد در پای دوست
باز در هر پاره عکس روی اوست
آینه درعشق بازی صادق است
آینه یک دل نه، صد دل عاشق است
هوشنگ ابتهاج
خواننده: محمد معتمدی
سنگدل آیینهٔ ما را شکست
آینه صد پاره شد در پای دوست
باز در هر پاره عکس روی اوست
آینه درعشق بازی صادق است
آینه یک دل نه، صد دل عاشق است
هوشنگ ابتهاج
خواننده: محمد معتمدی
دوستی اهل این زمانه را چون خوردنی بازار یافتم؛
به بوی خوش،
به طعم ناخوش.
#تذکره_الاولیاء
ذکر مالک دینار
به بوی خوش،
به طعم ناخوش.
#تذکره_الاولیاء
ذکر مالک دینار
ندیم و مطرب و ساقی همه اوست
خیال آب و گل در ره بهانه
بده کشتی می تا خوش برانیم
از این دریای ناپیدا کرانه
وجود ما معمایی ست #حافظ
که تحقیقش فسون است و فسانه
خیال آب و گل در ره بهانه
بده کشتی می تا خوش برانیم
از این دریای ناپیدا کرانه
وجود ما معمایی ست #حافظ
که تحقیقش فسون است و فسانه
#مثنوی_معنوی_شریف
دفتر اول بیت ۱۷۱۳
غیرت آن باشد که او غیرِ همه ست
آنکه افزون از بیان و دمدمه ست
شاید فکر کنید، غیرت یعنی اینکه مرد باید نسبت به زن خود غیرت داشته باشد.
اصلاً اینطور نیست، غیرت یعنی وقتی وجودت از محبتِ یک چیز پُر شد، غیرت پیدا میکنی.
غیرت، یعنی غیرِ تو در من نیست.
غیرت یعنی آنقدر غرق محبت باشی، که دیگر جایی برای غیر نمانَد.
مگر میشود کسی سیراب باشد و میلِ به آب داشته باشد؟ الا آنکه مریض باشد، که البته درمان خیلی از مریضیها هم باز محبت است.
از محبت دُردها صافی شود
از محبت دَردها شافی شود
دفتر دوم مثنوی بیت ۱۵۳۰
دفتر اول بیت ۱۷۱۳
غیرت آن باشد که او غیرِ همه ست
آنکه افزون از بیان و دمدمه ست
شاید فکر کنید، غیرت یعنی اینکه مرد باید نسبت به زن خود غیرت داشته باشد.
اصلاً اینطور نیست، غیرت یعنی وقتی وجودت از محبتِ یک چیز پُر شد، غیرت پیدا میکنی.
غیرت، یعنی غیرِ تو در من نیست.
غیرت یعنی آنقدر غرق محبت باشی، که دیگر جایی برای غیر نمانَد.
مگر میشود کسی سیراب باشد و میلِ به آب داشته باشد؟ الا آنکه مریض باشد، که البته درمان خیلی از مریضیها هم باز محبت است.
از محبت دُردها صافی شود
از محبت دَردها شافی شود
دفتر دوم مثنوی بیت ۱۵۳۰
خوش است بزم ولی پر ز خائن راز است
سخن به رمز بگویم که غیر، غماز است
به اعتماد کس ای غنچه راز دل مگشای
که بلبل تو به زاغ و زغن هم آواز است
#وحشی_بافقی
سخن به رمز بگویم که غیر، غماز است
به اعتماد کس ای غنچه راز دل مگشای
که بلبل تو به زاغ و زغن هم آواز است
#وحشی_بافقی
انسان مغرور
همانند شخصی است که
بر قله کوهی ایستاده
و همگان را کوچک می پندارد
و
غافل از اینکه
مردم از پایین قله
او را کوچک می بینند
کینه ورزی همچون ذغال داغی میماند
که با هدف پرتاب کردن به سمت فرد دیگری در دست خود نگه داری؛
این تو هستی که می سوزی..
آدمها رو ببخش توی زندگیت،
حتی اونهایی رو که برای کارشون
شرمندہ نیستن!
عصبانی موندن فقط تو رو آزار میده، نه اون ها رو!...
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد اولین روز هفته ات نیکو
🌺🌺🌺
یه روزایي هست؛
آدم اینقدر حالش خوبه
ڪه هیچ اتفاقي نمیتونه
حال خوبشو خراب ڪنه!!!
آرزو میکنم
امروز همون روز
برایت باشه
🌺🌺🌺
شاد باشی
همانند شخصی است که
بر قله کوهی ایستاده
و همگان را کوچک می پندارد
و
غافل از اینکه
مردم از پایین قله
او را کوچک می بینند
کینه ورزی همچون ذغال داغی میماند
که با هدف پرتاب کردن به سمت فرد دیگری در دست خود نگه داری؛
این تو هستی که می سوزی..
آدمها رو ببخش توی زندگیت،
حتی اونهایی رو که برای کارشون
شرمندہ نیستن!
عصبانی موندن فقط تو رو آزار میده، نه اون ها رو!...
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد اولین روز هفته ات نیکو
🌺🌺🌺
یه روزایي هست؛
آدم اینقدر حالش خوبه
ڪه هیچ اتفاقي نمیتونه
حال خوبشو خراب ڪنه!!!
آرزو میکنم
امروز همون روز
برایت باشه
🌺🌺🌺
شاد باشی