ما سریر سلطنت در بینوائی یافتیم
لذت رندی ز ترک پارسائی یافتیم
سالها در یوزه کردیم از در صاحبدلان
مایهٔ این پادشاهی زان گدائی یافتیم
همت ما از سر صورت پرستی در گذشت
لاجرم در ملک معنی پادشائی یافتیم
پرتو شمع تجلی بر دل ما شعله زد
این همه نور و ضیا زان روشنائی یافتیم
صحبت میخوارگان از خاطر ما محو کرد
آن کدورتها که از زهد ریائی یافتیم
پیش از این در سر غرور سرفرازی داشتیم
ترک سر کردیم و زان زحمت رهائی یافتیم
گرچه آسیب فلک بشکست ما را چون عبید
از درونهای بزرگان مومیائی یافتیم
#عبید_زاکانی
لذت رندی ز ترک پارسائی یافتیم
سالها در یوزه کردیم از در صاحبدلان
مایهٔ این پادشاهی زان گدائی یافتیم
همت ما از سر صورت پرستی در گذشت
لاجرم در ملک معنی پادشائی یافتیم
پرتو شمع تجلی بر دل ما شعله زد
این همه نور و ضیا زان روشنائی یافتیم
صحبت میخوارگان از خاطر ما محو کرد
آن کدورتها که از زهد ریائی یافتیم
پیش از این در سر غرور سرفرازی داشتیم
ترک سر کردیم و زان زحمت رهائی یافتیم
گرچه آسیب فلک بشکست ما را چون عبید
از درونهای بزرگان مومیائی یافتیم
#عبید_زاکانی
انديشه ها بايد هميشه
به سوی آينده پيش رود
اگر خدا میخواست كه
انسان به گذشته بازگردد
يك چشم،
پشت سر او می گذاشت
#ويكتور_هوگو
به سوی آينده پيش رود
اگر خدا میخواست كه
انسان به گذشته بازگردد
يك چشم،
پشت سر او می گذاشت
#ويكتور_هوگو
Ghesseh Eshgh
Elaheh
«قصه عشق»
#الهه
شعر #کریم_فکور
آهنگ : #فرانسیس_لی
تنظیم #واروژان
#زادروز
#کریم_فکور (۵ اسفند ۱۳۰۴ - ۷ شهریور ۱۳۷۵)
#الهه
شعر #کریم_فکور
آهنگ : #فرانسیس_لی
تنظیم #واروژان
#زادروز
#کریم_فکور (۵ اسفند ۱۳۰۴ - ۷ شهریور ۱۳۷۵)
شعر دانی چیست؟ مرواریدی از دریای عقل
شاعر آن افسونگری کاین طُرفهمروارید سُفت
صنعت و سجع و قوافی هست نظم و نیست شعر
ای بسا ناظم که نظمش نیست الّا حرف مفت
شعر آن باشد که خیزد از دل و جوشد ز لب
باز در دلها نشیند هر کجا گوشی شنفت
ای بسا شاعر که او در عمر خود نظمی نساخت
وی بسا ناظم که او در عمر خود شعری نگفت
#ملک الشعرای بهار
شاعر آن افسونگری کاین طُرفهمروارید سُفت
صنعت و سجع و قوافی هست نظم و نیست شعر
ای بسا ناظم که نظمش نیست الّا حرف مفت
شعر آن باشد که خیزد از دل و جوشد ز لب
باز در دلها نشیند هر کجا گوشی شنفت
ای بسا شاعر که او در عمر خود نظمی نساخت
وی بسا ناظم که او در عمر خود شعری نگفت
#ملک الشعرای بهار
دلم مرید مرادست و دیده رهبر دل
سرم فدای خیال و خیال در سر دل
دلم چگونه نماید قرار در صف عشق
چنین که زلف تو بشکست قلب لشکر دل
تو آن خجسته همای بلند پروازی
که در هوای تو پر میزند کبوتر دل
#خواجوی_کرمانی
سرم فدای خیال و خیال در سر دل
دلم چگونه نماید قرار در صف عشق
چنین که زلف تو بشکست قلب لشکر دل
تو آن خجسته همای بلند پروازی
که در هوای تو پر میزند کبوتر دل
#خواجوی_کرمانی
بیدل از ما ناتوانان دعوی جرأت مخواه
کم زدن از هرچهگویی بیشتر داریم ما
هرکه از خود میرود ماییمگرد رفتنش
چون نفس از وحشت دلها خبر داریم ما
در حرم،گه شیخ وگاهی راهب بتخانهایم
هرکجا باشیم بیدل یک صنم داریم ما
#بیدلدهلوی
کم زدن از هرچهگویی بیشتر داریم ما
هرکه از خود میرود ماییمگرد رفتنش
چون نفس از وحشت دلها خبر داریم ما
در حرم،گه شیخ وگاهی راهب بتخانهایم
هرکجا باشیم بیدل یک صنم داریم ما
#بیدلدهلوی
دلا، گر عاشقي، بنشين، که جانانت برون آيد
بر آن در منتظر ميباش، تا جانت برون آيد
چه بينم آفتابي را، که از جيب فلک سر زد؟
خوش آن ماهي، که هر صبح، از گريبانت
برون آيد
#هلالی جغتایی
بر آن در منتظر ميباش، تا جانت برون آيد
چه بينم آفتابي را، که از جيب فلک سر زد؟
خوش آن ماهي، که هر صبح، از گريبانت
برون آيد
#هلالی جغتایی
سحرگاهی شدم سوی خرابات ،که رندان را کنم دعوت به طامات
عصا اندر کف و سجاده بر دوش ،که هستم زاهدی صاحب کرامات
خراباتی مرا گفتا که ای شیخ ،بگو تا خود چه کار است از مهمات
بدو گفتم که کارم توبهٔ توست ، اگر توبه کنی یابی مراعات
مرا گفتا برو ای زاهد خشک ، که تر گردی ز دردی خرابات
اگر یک قطره دردی بر تو ریزم ، ز مسجد بازمانی وز مناجات
برو مفروش زهد و خودنمائی ، که نه زهدت خرند اینجا نه طامات
کسی را اوفتد بر روی، این رنگ ، که در کعبه کند بت را مراعات
بگفت این و یکی دردی به من داد ، خرف شد عقلم و رست از خرافات
چو من فانی شدم از جان کهنه ، مرا افتاد با جانان ملاقات
چو از فرعون هستی باز رستم ، چو موسی میشدم هر دم به میقات
چو خود را یافتم بالای کونین ، چو دیدم خویشتن را آن مقامات
برآمد آفتابی از وجودم ، درون من برون شد از سماوات
بدو گفتم که ای دانندهٔ راز ، بگو تا کی رسم در قرب آن ذات
مرا گفتا که ای مغرور غافل ، رسد هرگز کسی هیهات هیهات
بسی بازی ببینی از پس و پیش ، ولی آخر فرومانی به شهمات
همه ذرات عالم مست عشقند ، فرومانده میان نفی و اثبات
در آن موضع که تابد نور خورشید ،نه موجود و نه معدوم است ذرات
چه میگویی تو ای عطار آخر
که داند این رموز و این اشارات
عطار
عصا اندر کف و سجاده بر دوش ،که هستم زاهدی صاحب کرامات
خراباتی مرا گفتا که ای شیخ ،بگو تا خود چه کار است از مهمات
بدو گفتم که کارم توبهٔ توست ، اگر توبه کنی یابی مراعات
مرا گفتا برو ای زاهد خشک ، که تر گردی ز دردی خرابات
اگر یک قطره دردی بر تو ریزم ، ز مسجد بازمانی وز مناجات
برو مفروش زهد و خودنمائی ، که نه زهدت خرند اینجا نه طامات
کسی را اوفتد بر روی، این رنگ ، که در کعبه کند بت را مراعات
بگفت این و یکی دردی به من داد ، خرف شد عقلم و رست از خرافات
چو من فانی شدم از جان کهنه ، مرا افتاد با جانان ملاقات
چو از فرعون هستی باز رستم ، چو موسی میشدم هر دم به میقات
چو خود را یافتم بالای کونین ، چو دیدم خویشتن را آن مقامات
برآمد آفتابی از وجودم ، درون من برون شد از سماوات
بدو گفتم که ای دانندهٔ راز ، بگو تا کی رسم در قرب آن ذات
مرا گفتا که ای مغرور غافل ، رسد هرگز کسی هیهات هیهات
بسی بازی ببینی از پس و پیش ، ولی آخر فرومانی به شهمات
همه ذرات عالم مست عشقند ، فرومانده میان نفی و اثبات
در آن موضع که تابد نور خورشید ،نه موجود و نه معدوم است ذرات
چه میگویی تو ای عطار آخر
که داند این رموز و این اشارات
عطار
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند
من ار چه در نظر یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
چو پرده دار به شمشیر میزند همه را
کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند
چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است
چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند
سرود مجلس جمشید گفتهاند این بود
که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند
غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه
که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند
توانگرا دل درویش خود به دست آور
که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند
بدین رواق زبرجد نوشتهاند به زر
که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند
ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ
که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند
#حضرت_حافظ
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند
من ار چه در نظر یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
چو پرده دار به شمشیر میزند همه را
کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند
چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است
چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند
سرود مجلس جمشید گفتهاند این بود
که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند
غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه
که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند
توانگرا دل درویش خود به دست آور
که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند
بدین رواق زبرجد نوشتهاند به زر
که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند
ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ
که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند
#حضرت_حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
غروبِ زیبای دریا و حسِ خوبش
آسمان ریخته در آبی رود
طرح اندوه غروب
دختری بر لب آب
روی یک سنگ سپید
زیر یک ابرکبود
پای می شوید پاهای گل و لای اندود
پای می شوید و می اندیشد
کار کار در شالی زار
در دل رود کبود
می دود سو سوی تک اختر شام
و از آن پیکر تار
که نشسته است بر آن سنگ سپید
گیسوانی شده افشان بر آب
نگهی گم شده در شالی زار
#سیاوش_کسرایی
طرح اندوه غروب
دختری بر لب آب
روی یک سنگ سپید
زیر یک ابرکبود
پای می شوید پاهای گل و لای اندود
پای می شوید و می اندیشد
کار کار در شالی زار
در دل رود کبود
می دود سو سوی تک اختر شام
و از آن پیکر تار
که نشسته است بر آن سنگ سپید
گیسوانی شده افشان بر آب
نگهی گم شده در شالی زار
#سیاوش_کسرایی
بشو دو دست ز خویش و بیا بخوان بنشین
که آب بهر وی آمد که دست و رو شوید
زهی سلیم که معشوق او به خانه اوست
به سوی خانه نیاید گزاف میپوید
#مولانای_جان
که آب بهر وی آمد که دست و رو شوید
زهی سلیم که معشوق او به خانه اوست
به سوی خانه نیاید گزاف میپوید
#مولانای_جان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خداوندا به آن نور نظر در دیده جا بنما
به قدر انتظار ما جمال مدعا بنما
نه رنگی از طربداریم و نی ازخرمن بویی
چمنگمکردهایم آیینهٔ ما را به ما بنما
#بیدل_دهلوی
#یا_رب_العالمین🙏
به قدر انتظار ما جمال مدعا بنما
نه رنگی از طربداریم و نی ازخرمن بویی
چمنگمکردهایم آیینهٔ ما را به ما بنما
#بیدل_دهلوی
#یا_رب_العالمین🙏
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یک حبه نور
﷽
#سوره_احزاب(آیه 51)
«وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا فِي قُلُوبِكُمْ»
و خداوند آنچه را در دلهای شماست میداند!
﷽
#سوره_احزاب(آیه 51)
«وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا فِي قُلُوبِكُمْ»
و خداوند آنچه را در دلهای شماست میداند!
روز جدید آغاز شد
شیشه مه گرفته ی زندگیت را پاک کن
منظره قشنگی در انتظارته...
برای قشنگ شدنِ
روزت فقط کافیه بخندی
"همین الان و بی دلیل"
امروز، اولین روز بقیه ی زندگی توست
امروز المثنی نداره
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
پگاه شنبه ات شاد
🌺🌺🌺
هزاران خوبی برای امروزت
وهزاران عشق نثارت نازنین دوست
امیدوارم دلت مثل روز روشن
مثل برکه آروم شادی قلبت مداوم
نفست گرم روزگارت پرعشق
روزی پربار و لبريز از عشق و دوستي برایت آرزو دارم
🌺🌺🌺
شاد باشی
شیشه مه گرفته ی زندگیت را پاک کن
منظره قشنگی در انتظارته...
برای قشنگ شدنِ
روزت فقط کافیه بخندی
"همین الان و بی دلیل"
امروز، اولین روز بقیه ی زندگی توست
امروز المثنی نداره
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
پگاه شنبه ات شاد
🌺🌺🌺
هزاران خوبی برای امروزت
وهزاران عشق نثارت نازنین دوست
امیدوارم دلت مثل روز روشن
مثل برکه آروم شادی قلبت مداوم
نفست گرم روزگارت پرعشق
روزی پربار و لبريز از عشق و دوستي برایت آرزو دارم
🌺🌺🌺
شاد باشی
ای به رقص آمده با صد دف و نی در جانم
دف و نی چیست مَنَت کف زده میرقصانم
این همه عشوهٔ اندیشهٔ رقصانِ من است
سر و گردن به تماشای که میگردانم
ناله آموختمش از نفسِ خویش چو نای
این عجب بین که ز نالیدن او نالانم
سایهٔ دست من افتاده بر این پرده و من
باز از بازی بازیچه خود حیرانم
در نهانخانهٔ جان جای گرفتهست چنان
که به دل میگذرد گاه که من خود آنم
گفتم این کیست که پیوسته مرا میخواند
خنده زد از بن جانم که منم ایرانم
گفتم ای جان و جهان، چشم و چراغ دل من
من همان عاشق دیرینهٔ جانافشانم
به هوای تو جهان گرد سرم میگردد
ورنه دور از تو همین سایهٔ سرگردانم
«از بنِ جان»،
#هوشنگ_ابتهاج ه. الف. سایه، مجله بخارا
#امیر هوشنگ ابتهاج (۶ اسفند ۱۳۰۶ – ۱۹ مرداد ۱۴۰۱) متخلص به هـ. ا. سایه، شاعر و پژوهشگر ایرانی بود او نخستین کتابش به نام نخستین نغمهها را در سال ۱۳۲۵ منتشر کرد.از آثار دیگر او میتوان به تصنیف «سپیده» و غزلهای «در کوچهسار شب»، «حصار» و «ارغوان» اشاره کرد. او در رادیو از ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۶ سرپرست برنامهٔ گلها و همچنین پایهگذار برنامهٔ موسیقایی گلچین هفته بود.
دف و نی چیست مَنَت کف زده میرقصانم
این همه عشوهٔ اندیشهٔ رقصانِ من است
سر و گردن به تماشای که میگردانم
ناله آموختمش از نفسِ خویش چو نای
این عجب بین که ز نالیدن او نالانم
سایهٔ دست من افتاده بر این پرده و من
باز از بازی بازیچه خود حیرانم
در نهانخانهٔ جان جای گرفتهست چنان
که به دل میگذرد گاه که من خود آنم
گفتم این کیست که پیوسته مرا میخواند
خنده زد از بن جانم که منم ایرانم
گفتم ای جان و جهان، چشم و چراغ دل من
من همان عاشق دیرینهٔ جانافشانم
به هوای تو جهان گرد سرم میگردد
ورنه دور از تو همین سایهٔ سرگردانم
«از بنِ جان»،
#هوشنگ_ابتهاج ه. الف. سایه، مجله بخارا
#امیر هوشنگ ابتهاج (۶ اسفند ۱۳۰۶ – ۱۹ مرداد ۱۴۰۱) متخلص به هـ. ا. سایه، شاعر و پژوهشگر ایرانی بود او نخستین کتابش به نام نخستین نغمهها را در سال ۱۳۲۵ منتشر کرد.از آثار دیگر او میتوان به تصنیف «سپیده» و غزلهای «در کوچهسار شب»، «حصار» و «ارغوان» اشاره کرد. او در رادیو از ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۶ سرپرست برنامهٔ گلها و همچنین پایهگذار برنامهٔ موسیقایی گلچین هفته بود.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حس خوب 😍
با
بخشی از #ارغوان
شعر #هوشنگ_ابتهاج
آهنگ و سنتور : #سورنا_صفاتی
آواز #مژگان_شجریان
رقص: #کارولین_خدادیان
ارغوان شاخۀ همخون جداماندۀ من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابیست هوا
یا گرفتهست هنوز؟
با
بخشی از #ارغوان
شعر #هوشنگ_ابتهاج
آهنگ و سنتور : #سورنا_صفاتی
آواز #مژگان_شجریان
رقص: #کارولین_خدادیان
ارغوان شاخۀ همخون جداماندۀ من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابیست هوا
یا گرفتهست هنوز؟