خَمِ زلفِ تو ، که زنجیرِ جنون میخوانند ،
ای خوش آن طایفه ،،، کاین سلسله ، میجنبانند ،
جانِ عاشق ، چو برون رفت ،،، نخوانندش باز ،
زانکه در دل ، دگری هست ،،، که جانش خوانند ،
#امیر_خسرو_دهلوی
ای خوش آن طایفه ،،، کاین سلسله ، میجنبانند ،
جانِ عاشق ، چو برون رفت ،،، نخوانندش باز ،
زانکه در دل ، دگری هست ،،، که جانش خوانند ،
#امیر_خسرو_دهلوی
«اَلا یا ایهُّا السّاقْی اَدِرْ کَاسَاً»... عنایت کن
که قلب بی وفایش را به دست عشق بسپارد
#امیر_نقدی_لنگرودی
که قلب بی وفایش را به دست عشق بسپارد
#امیر_نقدی_لنگرودی
.
زنده نه آن است که جانی دروست
اوست که از عشق نشانی در اوست
حسن نه نیکویی رنگ است و پوست
هر چه کند جای به دلها نکوست
#امیر خسرو دهلوی
زنده نه آن است که جانی دروست
اوست که از عشق نشانی در اوست
حسن نه نیکویی رنگ است و پوست
هر چه کند جای به دلها نکوست
#امیر خسرو دهلوی
Forwarded from Mina
اشک چو پرده میدرد، خلوتیان راز را
چند به دل فرو خورم، ناله جانگداز را؟
هر سحری ز خون دل، آب زنم به راه تو
رفته به دامن مژه، سجدهگه نیاز را
دیده شب نخفته را، وصف دو زلف او مکن
با دل پاسبان مگو، حال شب دراز را
میطلبم به آرزو، صحبت عافیت، ولی
تهمت عقل چون نهم، این دل عشقباز را؟
شاهی از این سرود غم، طرز جنون گرفت دل
رخصت گفتوگو مده، طبع سخنتراز را
#امیر شاهی
چند به دل فرو خورم، ناله جانگداز را؟
هر سحری ز خون دل، آب زنم به راه تو
رفته به دامن مژه، سجدهگه نیاز را
دیده شب نخفته را، وصف دو زلف او مکن
با دل پاسبان مگو، حال شب دراز را
میطلبم به آرزو، صحبت عافیت، ولی
تهمت عقل چون نهم، این دل عشقباز را؟
شاهی از این سرود غم، طرز جنون گرفت دل
رخصت گفتوگو مده، طبع سخنتراز را
#امیر شاهی
Forwarded from Mina
ای دوست، شبی به کوی ما باش
درد دل ریش را دوا باش
ایام وصال، خوش زمانی است
گو محنت هجر در قفا باش
دادم دل و جان به عذرخواهی
بر خاک درش، نگفت شاباش
ای زاهد شهر، ما و کویش
جنات نعیم گو ترا باش
شاهی، همه عمر می کشیدی
روزی دو سه نیز پارسا باش
#امیر شاهی
درد دل ریش را دوا باش
ایام وصال، خوش زمانی است
گو محنت هجر در قفا باش
دادم دل و جان به عذرخواهی
بر خاک درش، نگفت شاباش
ای زاهد شهر، ما و کویش
جنات نعیم گو ترا باش
شاهی، همه عمر می کشیدی
روزی دو سه نیز پارسا باش
#امیر شاهی
Forwarded from Mina
من که چون شمع از غمت با سوز دل در خندهام
نیست تدبیری به غیر از سوختن تا زندهام
همچو مجمر، سینهای پرآتش و انفاس خوش
همچو ساغر، با دل پرخون و لب پرخندهام
گر به شمشیر سیاست مینوازی، حاکمی
ور به تشریف غلامی میپذیری، بندهام
در هوایت برگ عیشم همچو گل بر باد شد
وین زمان عمری است تا از خان و مان برکندهام
تیغ تو سر در نمیآرد به خونم، لیک من
خویشتن را در میان کشتگان افکندهام
یک شب از فریاد من خوابی به آسایش نکرد
روزها شد کز سگ کویش بدین شرمندهام
گفتهای: شاهی نمیمیرد چو شمع از تاب غم
من به سوز عشق بریانم، از آن تابندهام
#امیر شاهی
نیست تدبیری به غیر از سوختن تا زندهام
همچو مجمر، سینهای پرآتش و انفاس خوش
همچو ساغر، با دل پرخون و لب پرخندهام
گر به شمشیر سیاست مینوازی، حاکمی
ور به تشریف غلامی میپذیری، بندهام
در هوایت برگ عیشم همچو گل بر باد شد
وین زمان عمری است تا از خان و مان برکندهام
تیغ تو سر در نمیآرد به خونم، لیک من
خویشتن را در میان کشتگان افکندهام
یک شب از فریاد من خوابی به آسایش نکرد
روزها شد کز سگ کویش بدین شرمندهام
گفتهای: شاهی نمیمیرد چو شمع از تاب غم
من به سوز عشق بریانم، از آن تابندهام
#امیر شاهی
Forwarded from Mina
مرا اگر چه ببینی و رو بگردانی
دلم چگونه از این آرزو بگردانی؟
بدوستی که نگردانم از جفای تو سر
اگر به خاک سرم را چو گو بگردانی
مرا به سلسله زلف چون کشی در بند
بجرم عاشقیم کو بکو بگردانی
ز دوست گر همه تیغ بلا رسد، ای دل
طریق عشق نباشد که رو بگردانی
سیاه نامه شدی شاهی از سخن، آن به
که بعد از این ورق گفتگو بگردانی
#امیر شاهی
دلم چگونه از این آرزو بگردانی؟
بدوستی که نگردانم از جفای تو سر
اگر به خاک سرم را چو گو بگردانی
مرا به سلسله زلف چون کشی در بند
بجرم عاشقیم کو بکو بگردانی
ز دوست گر همه تیغ بلا رسد، ای دل
طریق عشق نباشد که رو بگردانی
سیاه نامه شدی شاهی از سخن، آن به
که بعد از این ورق گفتگو بگردانی
#امیر شاهی
غارتِ عشقت رسید ، رَختِ دل از ما ، بِبُرد ،
فتنه ، به کین سر کشید ،،، شحنه ، به خون پی فشرد ،
جان که به دنبالِ تُست ، چند عنانش کشیم؟ ،
چون ز پِیاَت رفتنیست ،،، هم ، به تو باید سپرد ،
عشق ، اگر ذرهایست ، سهل نباید گرفت ،
آتش ، اگر شعلهایست ، خُرد نباید شمرد ،
#امیر_خسرو_دهلوی
فتنه ، به کین سر کشید ،،، شحنه ، به خون پی فشرد ،
جان که به دنبالِ تُست ، چند عنانش کشیم؟ ،
چون ز پِیاَت رفتنیست ،،، هم ، به تو باید سپرد ،
عشق ، اگر ذرهایست ، سهل نباید گرفت ،
آتش ، اگر شعلهایست ، خُرد نباید شمرد ،
#امیر_خسرو_دهلوی
بسم از جمال ساقی و شراب ارغوانی
که به یار تشنه ام من، نه به آب زندگانی
منم و شبی و گشتی چو سگان به گرد کویت
نبرم هوس به شاهی که خوشم به پاسبانی
غمش ار چه کرد پیرم، گله پیش دل نیارم
من و صد هزار چون من به فدای آن جوانی
برش، ای حریف غالب، که خراب کرد و مستم
نه شراب لعل روشن که سرشک ارغوانی
تو ز شهر رفته و من به کمال وجد و حالت
نه زبانگ چنگ و بربط ز داری کاروانی
ز فراق کشته ای و به زبان و جان نوا ده
به عنایتی که داری، به نوازشی که دانی
تن من چو موم ز آتش، بگداخت در فراقت
به دل چو سنگ خارا، تو هنوز همچنانی
چو نوید غم فرستی، دل مرده زنده گردد
که غذای روح باشد غم دوستان جانی
مشو، ای صبا، مشوش ز نفیر دردمندان
چو ز غایبان مجلس خبری به ما رسانی
طمع وصال از تو هوس و خیال باشد
که سگان کوی را کس نبرد به میهمانی
که اگر ز شرح شوقت دل سنگ خون نگرید
ز حدیث عشق باشد سخنی بود زبانی
صفت تو چون توانم، به سخن که هر چه خسرو
به خیال و خاطر آرد، تو به حسن بیش از آنی
#امیر_خسرو_دهلوی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- شمارهٔ ۱۸۴۵
که به یار تشنه ام من، نه به آب زندگانی
منم و شبی و گشتی چو سگان به گرد کویت
نبرم هوس به شاهی که خوشم به پاسبانی
غمش ار چه کرد پیرم، گله پیش دل نیارم
من و صد هزار چون من به فدای آن جوانی
برش، ای حریف غالب، که خراب کرد و مستم
نه شراب لعل روشن که سرشک ارغوانی
تو ز شهر رفته و من به کمال وجد و حالت
نه زبانگ چنگ و بربط ز داری کاروانی
ز فراق کشته ای و به زبان و جان نوا ده
به عنایتی که داری، به نوازشی که دانی
تن من چو موم ز آتش، بگداخت در فراقت
به دل چو سنگ خارا، تو هنوز همچنانی
چو نوید غم فرستی، دل مرده زنده گردد
که غذای روح باشد غم دوستان جانی
مشو، ای صبا، مشوش ز نفیر دردمندان
چو ز غایبان مجلس خبری به ما رسانی
طمع وصال از تو هوس و خیال باشد
که سگان کوی را کس نبرد به میهمانی
که اگر ز شرح شوقت دل سنگ خون نگرید
ز حدیث عشق باشد سخنی بود زبانی
صفت تو چون توانم، به سخن که هر چه خسرو
به خیال و خاطر آرد، تو به حسن بیش از آنی
#امیر_خسرو_دهلوی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- شمارهٔ ۱۸۴۵
برای از بین بردن تاریکی،شمشیر نکش.
خشمگین نشو..
فریاد نزن...
برای از بین تاریکی،چراغ روشن کن.
تاریک اندیشی؛قفلی است که تنها با کلید روشن اندیشی باز می شود..
#امیر_کبیر
خشمگین نشو..
فریاد نزن...
برای از بین تاریکی،چراغ روشن کن.
تاریک اندیشی؛قفلی است که تنها با کلید روشن اندیشی باز می شود..
#امیر_کبیر
تا گشودی دو زلف عنبر سای
باده شد عود سوز و نافه گشای
جای ما کوی توست، جور مکن
که به دینها نمیرویم از جای
به تماشای چو سرو قامت یار
بر لب جوی شد قدح پیمای
بنگر در هوای آن لب لعل
گشته چشم پیاله خون پالای
نرگس مست را فکند از چشم
چمن از ساقیان بزم آرای
هرکه را پیر عقل شد رهزن
قول مطرب نگشت راهنمای
سخن از زلف او مگو شاهی
تا نیفتد سراسر اندر پای
#امیر شاهی سبزواری
باده شد عود سوز و نافه گشای
جای ما کوی توست، جور مکن
که به دینها نمیرویم از جای
به تماشای چو سرو قامت یار
بر لب جوی شد قدح پیمای
بنگر در هوای آن لب لعل
گشته چشم پیاله خون پالای
نرگس مست را فکند از چشم
چمن از ساقیان بزم آرای
هرکه را پیر عقل شد رهزن
قول مطرب نگشت راهنمای
سخن از زلف او مگو شاهی
تا نیفتد سراسر اندر پای
#امیر شاهی سبزواری
ای باد صبحگاهی، کافاق می نوردی
گر دیده ای، نشان ده، جایی که غم نباشد
خسرو، تو خودنشینی با عاشقان، و لیکن
در صیدگاه شیران سگ محترم نباشد
#امیر_خسرو_دهلوی
گر دیده ای، نشان ده، جایی که غم نباشد
خسرو، تو خودنشینی با عاشقان، و لیکن
در صیدگاه شیران سگ محترم نباشد
#امیر_خسرو_دهلوی
.
🍀
🕊
چه اقبالست این یارب که دولت دادهای ما را
که در کوی فراموشان گذرشد یار زیبا را
بحمدالله که بیداری شبهایم نشد ضایع
بدیدم خفته در آغوش خود آن سرو بالا را
تماشا میکنم این قد قیامت میکند یا رب
که خواهم تا قیامت یاد کردن این تماشا را
#امیر_خسرو_دهلوی
🍀
🕊
چه اقبالست این یارب که دولت دادهای ما را
که در کوی فراموشان گذرشد یار زیبا را
بحمدالله که بیداری شبهایم نشد ضایع
بدیدم خفته در آغوش خود آن سرو بالا را
تماشا میکنم این قد قیامت میکند یا رب
که خواهم تا قیامت یاد کردن این تماشا را
#امیر_خسرو_دهلوی
من خسته ام
لبریز از دردم
تو نیستی و بی تو من سردم
گفتی که می مانی ولی رفتی
من ساده بودم باورت کردم
حالا بدون تو شدم پاییز
غم می چکد از چشم های من
بارانی و خیسم بدون تو
من بی تو دلتنگم صبای من
برگرد و با آن چشم های ناب
غم را ز قلبم آب و جارو کن
من تشنه لمس لبت هستم
با من بمان با عشق من خو کن
باشی هوای آسمان خوب است
باشی سیاهی پوچ و بی معناست
باشی به رنگ روشن است اینجا
باشی جهان همراه تو زیباست
#امیر_عباس_خالق_وردی
لبریز از دردم
تو نیستی و بی تو من سردم
گفتی که می مانی ولی رفتی
من ساده بودم باورت کردم
حالا بدون تو شدم پاییز
غم می چکد از چشم های من
بارانی و خیسم بدون تو
من بی تو دلتنگم صبای من
برگرد و با آن چشم های ناب
غم را ز قلبم آب و جارو کن
من تشنه لمس لبت هستم
با من بمان با عشق من خو کن
باشی هوای آسمان خوب است
باشی سیاهی پوچ و بی معناست
باشی به رنگ روشن است اینجا
باشی جهان همراه تو زیباست
#امیر_عباس_خالق_وردی
@SoKoTeF
معین ، دلم گرفته از همه
.معین
دلم گرفت از آسمون......
.ناله را هر چند میخواهم که پنهان برکشم
سینه میگوید که من تنگ آمدم
فریاد کن...
#امیر_خسرو_دهلوی.......🌺
دلم گرفت از آسمون......
.ناله را هر چند میخواهم که پنهان برکشم
سینه میگوید که من تنگ آمدم
فریاد کن...
#امیر_خسرو_دهلوی.......🌺