معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آمدن_رستم_به_شهر_سمنگان فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۳ ( #قسمت_اول ) ۱ چو نزدیکِ شهرِ سمنگان رسید ، خبر ، زو بشاه و بزرگان رسید ، ۲ که آمد پیاده ، گَوِ تاجبخش ، به نخجیرگه ، زو رمیدست رخش ، ۳ پذیره شدندش…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_رستم_به_شهر_سمنگان
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۳
( #قسمت_دوم )
۱۶
یک امشب ، به می ، شاد داریم دل ،
وز اندیشه ، آزاد داریم دل ،
۱۷
همی رخشِ رستم ،، نمانَد نهان ،
چنان بارهٔ نامور در جهان ،
۱۸
بجوئیم و رَخشَت بیاریم زود ،
اَیا پُرهنر مردِ کارآزمود ،
۱۹
تهمتن ، ز گفتارِ او ، شاد شد ،
روانش ، ز اندیشه آزاد شد ،
۲۰
سزا دید ، رفتن سویِ خانِ اوی ،
شد ، از مژده ، دلشاد ،، مهمانِ اوی ،
۲۱
مگر بازیابد ازو ، رَخشِ خویش ،
سعادت بُوَد بهره زو ، بخشِ خویش ،
۲۲
سپهبد ، وِرا داد در کاخ جای ،
همی بود در پیشِ او بر ، بهپای ،
۲۳
ز شهر و ز لشکر ، سرانرا بخواند ،
سزاوار با او ، بهرامش نشاند ،
۲۴
بفرمود خوالیگران را ، که خوان ،
بیارند و بنهند پیشِ گَوان ،
۲۵
یکی بزمِ خرّم بیاراستند ،
ز ترکانِ چینی ، قدح خواستند ،
۲۶
گسارندهٔ باده و رود و ساز ،
سیهچشمِ گلرخ ، بُتانِ طراز ،
۲۷
نشستند با رودسازان بههم ،
بِدان ،، تا تهمتن نباشد دژم ،
۲۸
چو شد مست ، هنگامِ خواب آمدش ،
همی از نشستن ، شتاب آمدش ،
۲۹
سزاوارِ او ، جایِ آرام و خواب ،
بیاراست ، بنهاد مشک و گلاب ،
۳۰
برآسود رستم ، اَبَر خوابگاه ،
غنوده شد از باده و رنجِ راه ،
#پایان_بخش ۳
بخش ۴ : چو یک بهره از تیره شب در گذشت
بخش ۲ : ز گفتار دهقان یکی داستان
ادامه دارد 👇👇👇
#آمدن_رستم_به_شهر_سمنگان
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۳
( #قسمت_دوم )
۱۶
یک امشب ، به می ، شاد داریم دل ،
وز اندیشه ، آزاد داریم دل ،
۱۷
همی رخشِ رستم ،، نمانَد نهان ،
چنان بارهٔ نامور در جهان ،
۱۸
بجوئیم و رَخشَت بیاریم زود ،
اَیا پُرهنر مردِ کارآزمود ،
۱۹
تهمتن ، ز گفتارِ او ، شاد شد ،
روانش ، ز اندیشه آزاد شد ،
۲۰
سزا دید ، رفتن سویِ خانِ اوی ،
شد ، از مژده ، دلشاد ،، مهمانِ اوی ،
۲۱
مگر بازیابد ازو ، رَخشِ خویش ،
سعادت بُوَد بهره زو ، بخشِ خویش ،
۲۲
سپهبد ، وِرا داد در کاخ جای ،
همی بود در پیشِ او بر ، بهپای ،
۲۳
ز شهر و ز لشکر ، سرانرا بخواند ،
سزاوار با او ، بهرامش نشاند ،
۲۴
بفرمود خوالیگران را ، که خوان ،
بیارند و بنهند پیشِ گَوان ،
۲۵
یکی بزمِ خرّم بیاراستند ،
ز ترکانِ چینی ، قدح خواستند ،
۲۶
گسارندهٔ باده و رود و ساز ،
سیهچشمِ گلرخ ، بُتانِ طراز ،
۲۷
نشستند با رودسازان بههم ،
بِدان ،، تا تهمتن نباشد دژم ،
۲۸
چو شد مست ، هنگامِ خواب آمدش ،
همی از نشستن ، شتاب آمدش ،
۲۹
سزاوارِ او ، جایِ آرام و خواب ،
بیاراست ، بنهاد مشک و گلاب ،
۳۰
برآسود رستم ، اَبَر خوابگاه ،
غنوده شد از باده و رنجِ راه ،
#پایان_بخش ۳
بخش ۴ : چو یک بهره از تیره شب در گذشت
بخش ۲ : ز گفتار دهقان یکی داستان
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آمدن_تهمینه_دختر_شاه_سمنگان_نزد_رستم فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۴ ( #قسمت_چهارم ) ۴۰ بِدان پهلوان داد ، آن دُختِ خویش ، بر آنسان که بودست آیین و کیش ، ۴۱ به خشنودی و رای و فرمانِ اوی ، به خوبی بیاراست ،…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_تهمینه_دختر_شاه_سمنگان_نزد_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۴
( #قسمت_پنجم )
۵۳
ور ایدونکه ، آید ز اختر ،، پسر ،
ببندش بهبازو ،، نشانِ پدر ،
۵۴
به بالایِ سامِ نریمان بُوَد ،
به مردی و خویِ کریمان بُوَد ،
۵۵
فرود آرَد از ابر ،؛ پرّانعقاب ؛
نیابد ( #نتابد ) به تندی ،، بر او ، آفتاب ،
۵۶
بهبازی شمارَد ، همی رزمِ شیر ،
نپیچد سر ، از جنگِ پیلِ دلیر ،
۵۷
همی بود آن شب ، برِ ماهروی ،
همی گفت از هر سخن ، پیشِ اوی ،
۵۸
چو ، خورشید ،، رخشنده شد بر سپهر ،
بیاراست رویِ زمین را ، به مِهر ،
۵۹
به پدرودکردن ،، گرفتش به بَر ،
بسی بوسه دادش ،، به چشم و به سر ،
۶۰
پریچهر ،، گریان ، ازو بازگشت ،
ابا انده و درد ،، انباز گشت ،
#انده = اندُه - اندِه - اندوه
۶۱
برِ رستم آمد ، گرانمایهشاه ،
بپرسیدش از خواب و آرامگاه ،
۶۲
چو این گفته شد ،، مژده دادش به رَخش ،
از او شادمان شد ، دلِ تاجبخش ،
۶۳
بیامد ، بمالید و ،، زین برنهاد ،
ز یزدانِ نیکیدهش ، کرد یاد ،
۶۴
بیامد سوی شهر ایران ، چو باد ،
وزین داستان ، کرد بسیار ، یاد ،
۶۵
وز آنجا ، سوی زابلستان کشید ،
کسی را نگفت ، آنچه دید و شنید ،
#پایان_بخش ۴
بخش ۵ : « چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه »
بخش ۳ : « چو نزدیک شهر سمنگان رسید »
ادامه دارد 👇👇👇
#آمدن_تهمینه_دختر_شاه_سمنگان_نزد_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۴
( #قسمت_پنجم )
۵۳
ور ایدونکه ، آید ز اختر ،، پسر ،
ببندش بهبازو ،، نشانِ پدر ،
۵۴
به بالایِ سامِ نریمان بُوَد ،
به مردی و خویِ کریمان بُوَد ،
۵۵
فرود آرَد از ابر ،؛ پرّانعقاب ؛
نیابد ( #نتابد ) به تندی ،، بر او ، آفتاب ،
۵۶
بهبازی شمارَد ، همی رزمِ شیر ،
نپیچد سر ، از جنگِ پیلِ دلیر ،
۵۷
همی بود آن شب ، برِ ماهروی ،
همی گفت از هر سخن ، پیشِ اوی ،
۵۸
چو ، خورشید ،، رخشنده شد بر سپهر ،
بیاراست رویِ زمین را ، به مِهر ،
۵۹
به پدرودکردن ،، گرفتش به بَر ،
بسی بوسه دادش ،، به چشم و به سر ،
۶۰
پریچهر ،، گریان ، ازو بازگشت ،
ابا انده و درد ،، انباز گشت ،
#انده = اندُه - اندِه - اندوه
۶۱
برِ رستم آمد ، گرانمایهشاه ،
بپرسیدش از خواب و آرامگاه ،
۶۲
چو این گفته شد ،، مژده دادش به رَخش ،
از او شادمان شد ، دلِ تاجبخش ،
۶۳
بیامد ، بمالید و ،، زین برنهاد ،
ز یزدانِ نیکیدهش ، کرد یاد ،
۶۴
بیامد سوی شهر ایران ، چو باد ،
وزین داستان ، کرد بسیار ، یاد ،
۶۵
وز آنجا ، سوی زابلستان کشید ،
کسی را نگفت ، آنچه دید و شنید ،
#پایان_بخش ۴
بخش ۵ : « چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه »
بخش ۳ : « چو نزدیک شهر سمنگان رسید »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #زادن_سهراب_از_تهمینه فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۵ ( #قسمت_سوم ) ۲۳ بِدانگاه ، کو زاده بودش ز ، مام ، فرستاده بودش پدر ، با پیام ، ۲۴ بگفتش : تو این را بخوبی نگر ، که بابت فرستاده ، ای پُرهنر ، ۲۵ سزد ، گر…
داستان رستم و سهراب
#زادن_سهراب_از_تهمینه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۵
( #قسمت_چهارم )
۳۴
نهانی چرا داشتی از من ، این؟ ،
نژادی به آیین و ، با آفرین؟ ،
۳۵
کنون ، من ز ترکانِ جنگآوران ،
فراز آوَرَم لشکری بی کران ،
۳۶
بِرانم به ایرانزمین ، کینهخواه ،
همی ، گَردِ کینه ، برآرَم بهماه ،
۳۷
برانگیزم از گاه ،، کاووس را ،
بِبُرّم از ایران ، پیِ طوس را ،
از ایران بِبُرّم پیِ طوس را ،
۳۸
نه ، گودرز مانَم ،، نه ، نیکوسران ،
نه ، گُردانِ جنگی و ، نامآوَران ،
۳۹
به رستم دِهَم گُرز و تخت و کلاه ،
به رستم دِهَم تخت و گرز و کلاه ،
نشانَمش ، بر گاهِ کاووسشاه ،
۴۰
از ایران ، به توران شَوَم جنگجوی ،
ابا شاه ، روی اندر آرَم بهروی ،
۴۱
بگیرم سرِ تختِ افراسیاب ،
سرِ نیزه ، بگذارم از آفتاب ،
۴۲
ترا ، بانویِ شهرِ ایران کنم ،
به جنگاَندرون ، کارِ شیران کنم ،
۴۳
چو ، رستم پدر باشد و ،، من ، پسر ،
نمانَد به گیتی ،، یکی تاجوَر ،
۴۴
چو ، روشن بُوَد رویِ خورشید و ماه ،
ستاره چرا برفرازَد کلاه؟ ،
#پایان_بخش ۵
بخش ۶ : « به مادر چنین گفت سهراب گو »
بخش ۴ : « چو یک بهره زان تیرهشب در گذشت »
ادامه دارد 👇👇👇
#زادن_سهراب_از_تهمینه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۵
( #قسمت_چهارم )
۳۴
نهانی چرا داشتی از من ، این؟ ،
نژادی به آیین و ، با آفرین؟ ،
۳۵
کنون ، من ز ترکانِ جنگآوران ،
فراز آوَرَم لشکری بی کران ،
۳۶
بِرانم به ایرانزمین ، کینهخواه ،
همی ، گَردِ کینه ، برآرَم بهماه ،
۳۷
برانگیزم از گاه ،، کاووس را ،
بِبُرّم از ایران ، پیِ طوس را ،
از ایران بِبُرّم پیِ طوس را ،
۳۸
نه ، گودرز مانَم ،، نه ، نیکوسران ،
نه ، گُردانِ جنگی و ، نامآوَران ،
۳۹
به رستم دِهَم گُرز و تخت و کلاه ،
به رستم دِهَم تخت و گرز و کلاه ،
نشانَمش ، بر گاهِ کاووسشاه ،
۴۰
از ایران ، به توران شَوَم جنگجوی ،
ابا شاه ، روی اندر آرَم بهروی ،
۴۱
بگیرم سرِ تختِ افراسیاب ،
سرِ نیزه ، بگذارم از آفتاب ،
۴۲
ترا ، بانویِ شهرِ ایران کنم ،
به جنگاَندرون ، کارِ شیران کنم ،
۴۳
چو ، رستم پدر باشد و ،، من ، پسر ،
نمانَد به گیتی ،، یکی تاجوَر ،
۴۴
چو ، روشن بُوَد رویِ خورشید و ماه ،
ستاره چرا برفرازَد کلاه؟ ،
#پایان_بخش ۵
بخش ۶ : « به مادر چنین گفت سهراب گو »
بخش ۴ : « چو یک بهره زان تیرهشب در گذشت »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #گزیدن_سهراب_اسب_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۶ ( #قسمت_دوم ) ۱۳ نهادی بر او ، دست را ، آزمون ، شکم بر زمین برنهادی هیون ، #نهادی بر او ، دست را ، آزمون = برای امتحان دست بر رویِ اسب ( دست بر پشتِ اسب ) مینهاد . ۱۴ به زورش…
داستان رستم و سهراب
#گزیدن_سهراب_اسب_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۶
( #قسمت_سوم )
۲۵
بکردش بهنیروی خود ، آزمون ،
قوی بود ، شایسته آمد هیون ،
۲۶
نوازید و مالید و ، زین برنهاد ،
برو برنشست آن یلِ نیوزاد ،
۲۷
در آمد به زین ، چون کُهِ بیستون ،
گرفتش یکی نیزهای چون ستون ،
۲۸
چنین گفت سهرابِ با آفرین ،
که چون اسب آمد بهدست ، اینچنین ،
۲۹
من اکنون بباید سواری کنم ،
به کاوسبر ،، روز ، تاری کنم ،
۳۰
بگفت این و ، آمد سویِ خانه باز ،
همی جنگِ ایرانیان ، کرد ساز ،
۳۱
ز هر سو ، سپه شد برو انجمن ،
که هم باگُهر بود و ، هم تیغزن ،
۳۲
به پیشِ نیا شد به خواهشگری ،
وزو خواست دستوری و یاوری ،
۳۳
چو شاهِ سمنگان چنان دید ، باز ،
ببخشید او را ، ز هر گونه ساز ،
۳۴
ز تاج و ز تخت و کلاه و کمر ،
ز اسب و ز اشتر ،، ز زر و گُهر ،
۳۵
ز خفتانِ رومی و ، سازِ نبَرد ،
شگفتید از آن کودکِ شیر خورد ،
۳۶
به داد و دِهِش ، دست را برگشاد ،
همه ساز و آئینِ شاهان نهاد ،
#پایان_بخش ۶
بخش ۷ : « خبر شد به نزدیک افراسیاب »
بخش ۵ : « چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه »
ادامه دارد 👇👇👇
#گزیدن_سهراب_اسب_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۶
( #قسمت_سوم )
۲۵
بکردش بهنیروی خود ، آزمون ،
قوی بود ، شایسته آمد هیون ،
۲۶
نوازید و مالید و ، زین برنهاد ،
برو برنشست آن یلِ نیوزاد ،
۲۷
در آمد به زین ، چون کُهِ بیستون ،
گرفتش یکی نیزهای چون ستون ،
۲۸
چنین گفت سهرابِ با آفرین ،
که چون اسب آمد بهدست ، اینچنین ،
۲۹
من اکنون بباید سواری کنم ،
به کاوسبر ،، روز ، تاری کنم ،
۳۰
بگفت این و ، آمد سویِ خانه باز ،
همی جنگِ ایرانیان ، کرد ساز ،
۳۱
ز هر سو ، سپه شد برو انجمن ،
که هم باگُهر بود و ، هم تیغزن ،
۳۲
به پیشِ نیا شد به خواهشگری ،
وزو خواست دستوری و یاوری ،
۳۳
چو شاهِ سمنگان چنان دید ، باز ،
ببخشید او را ، ز هر گونه ساز ،
۳۴
ز تاج و ز تخت و کلاه و کمر ،
ز اسب و ز اشتر ،، ز زر و گُهر ،
۳۵
ز خفتانِ رومی و ، سازِ نبَرد ،
شگفتید از آن کودکِ شیر خورد ،
۳۶
به داد و دِهِش ، دست را برگشاد ،
همه ساز و آئینِ شاهان نهاد ،
#پایان_بخش ۶
بخش ۷ : « خبر شد به نزدیک افراسیاب »
بخش ۵ : « چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #فرستادن_افراسیاب_بارمان_و_هومان_را_به_نزدیک_سهراب فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۷ ( #قسمت_سوم ) ۲۳ به پیشاندرون ، هدیهٔ شهریار ، ده اسب و ده استر ، به زین و به بار ، ۲۴ ز پیروزه ، تخت و ،، ز بیجاده ، تاج ، سرِ…
داستان رستم و سهراب
#فرستادن_افراسیاب_بارمان_و_هومان_را_به_نزدیک_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۷
( #قسمت_چهارم )
۳۴
چو آمد به سهراب از ایشان خبر ،
پذیره شدن را ، ببستش کمر ،
۳۵
بشد با نیا ، پیشِ هومان ، چو باد ،
سپه دید چندان ، دلش گشت شاد ،
۳۶
چو هومان وِرا دید با یال و کِفت ،
فروماند یکبار ، ازو در شگفت ،
#کفت = کتف
۳۷
بِدو داد پس ، نامهٔ شهریار ،
ابا هدیه و اسپ و استر ، به بار ،
۳۸
سپهدار هومان ، سوارِ دلیر ،
به سهراب گفت : ای یَلِ نرّهشیر ،
۳۹
بخوان نامهٔ شاهِ تورانزمین ،
ببین تا چه فرمان دهی اندرین؟ ،
۴۰
جهانجوی ،، چون نامهٔ او بخواند ،
ازآن جایگه ، تیز لشکر بِراند ،
۴۱
جهاندیده گُردانِ کشورگشای ،
نشستند بر چرمهٔ بادپای ،
۴۲
بزد کوس و ، سویِ رَه ، آورد روی ،
جهان ، شد پُر از لشکر و های و هوی ،
۴۳
کسی را نبُد تاب ، با او بجنگ ،
اگر شیر پیش آمدش ، یا نهنگ ،
۴۴
سویِ مرزِ ایران ، سپه را بِراند ،
همی سوخت ز آباد ، چیزی نماند ،
#پایان_بخش ۷
بخش ۸ : « دژی بد کش خواندندی سپید »
بخش ۶ : « به مادر چنین گفت سهراب گو »
ادامه دارد 👇👇👇
#فرستادن_افراسیاب_بارمان_و_هومان_را_به_نزدیک_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۷
( #قسمت_چهارم )
۳۴
چو آمد به سهراب از ایشان خبر ،
پذیره شدن را ، ببستش کمر ،
۳۵
بشد با نیا ، پیشِ هومان ، چو باد ،
سپه دید چندان ، دلش گشت شاد ،
۳۶
چو هومان وِرا دید با یال و کِفت ،
فروماند یکبار ، ازو در شگفت ،
#کفت = کتف
۳۷
بِدو داد پس ، نامهٔ شهریار ،
ابا هدیه و اسپ و استر ، به بار ،
۳۸
سپهدار هومان ، سوارِ دلیر ،
به سهراب گفت : ای یَلِ نرّهشیر ،
۳۹
بخوان نامهٔ شاهِ تورانزمین ،
ببین تا چه فرمان دهی اندرین؟ ،
۴۰
جهانجوی ،، چون نامهٔ او بخواند ،
ازآن جایگه ، تیز لشکر بِراند ،
۴۱
جهاندیده گُردانِ کشورگشای ،
نشستند بر چرمهٔ بادپای ،
۴۲
بزد کوس و ، سویِ رَه ، آورد روی ،
جهان ، شد پُر از لشکر و های و هوی ،
۴۳
کسی را نبُد تاب ، با او بجنگ ،
اگر شیر پیش آمدش ، یا نهنگ ،
۴۴
سویِ مرزِ ایران ، سپه را بِراند ،
همی سوخت ز آباد ، چیزی نماند ،
#پایان_بخش ۷
بخش ۸ : « دژی بد کش خواندندی سپید »
بخش ۶ : « به مادر چنین گفت سهراب گو »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رسیدن_سهراب_به_دژ_سپید فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۸ ( #قسمت_دوم ) ۱۲ چو سهرابِ جنگآور ، او را بدید ، برآشفت و ، شمشیرِ کین برکشید ، ۱۳ ز لشکر برون تاخت ، بر سانِ شیر ، به پیشِ هجیر ، اندر آمد دلیر ، ۱۴ …
داستان رستم و سهراب
#رسیدن_سهراب_به_دژ_سپید
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۸
( #قسمت_سوم )
۲۴
یکی نیزه زد بر میانش ، هجیر ،
نیامد سنان ، اندرو جایگیر ،
۲۵
سنان باز پس کرد ، سهرابِ شیر ،
بُنِ نیزه ، زد بر میانش ، دلیر ،
۲۶
ز زین برگرفتش به کردارِ باد ،
نیامد همی زو ، بهدلدرش یاد ،
۲۷
بزد بر زمینش ، چو یک لَخت کوه ،
به جان و دلش ، اندر آمد ستوه ،
۲۸
ز اسب اندر آمد ،، نشست از برش ،
همی خواست ، از تن بُریدن سرش ،
۲۹
بپیچید و برگشت بر دستِ راست ،
غمی شد ز سهراب و ، زنهار خواست ،
۳۰
رها کرد زو چنگ و ، زنهار داد ،
چو خشنود شد ، پند بسیار داد ،
۳۱
ببستش بهبند آنگهی جنگجوی ،
به نزدیکِ هومان فرستاد ، اوی ،
۳۲
ز کارش ، فرو ماند هومان ، شگفت ،
که زانسان دلیری ، بهآسان گرفت ،
۳۳
به دژ در ،، چو آگه شدند از هجیر ،
که او را گرفتند و بردند اسیر ،
۳۴
خروش آمد و نالهٔ مرد و زن ،
که گم شد هجیر ، اندر آن انجمن ،
#پایان_بخش ۸
بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »
بخش ۷ : « خبر شد به نزدیک افراسیاب »
ادامه دارد 👇👇👇
#رسیدن_سهراب_به_دژ_سپید
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۸
( #قسمت_سوم )
۲۴
یکی نیزه زد بر میانش ، هجیر ،
نیامد سنان ، اندرو جایگیر ،
۲۵
سنان باز پس کرد ، سهرابِ شیر ،
بُنِ نیزه ، زد بر میانش ، دلیر ،
۲۶
ز زین برگرفتش به کردارِ باد ،
نیامد همی زو ، بهدلدرش یاد ،
۲۷
بزد بر زمینش ، چو یک لَخت کوه ،
به جان و دلش ، اندر آمد ستوه ،
۲۸
ز اسب اندر آمد ،، نشست از برش ،
همی خواست ، از تن بُریدن سرش ،
۲۹
بپیچید و برگشت بر دستِ راست ،
غمی شد ز سهراب و ، زنهار خواست ،
۳۰
رها کرد زو چنگ و ، زنهار داد ،
چو خشنود شد ، پند بسیار داد ،
۳۱
ببستش بهبند آنگهی جنگجوی ،
به نزدیکِ هومان فرستاد ، اوی ،
۳۲
ز کارش ، فرو ماند هومان ، شگفت ،
که زانسان دلیری ، بهآسان گرفت ،
۳۳
به دژ در ،، چو آگه شدند از هجیر ،
که او را گرفتند و بردند اسیر ،
۳۴
خروش آمد و نالهٔ مرد و زن ،
که گم شد هجیر ، اندر آن انجمن ،
#پایان_بخش ۸
بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »
بخش ۷ : « خبر شد به نزدیک افراسیاب »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رزم_سهراب_با_گردآفرید فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۹ ( #قسمت_پنجم ) ۶۴ درِ دژ ببستند و ، غمگین شدند ، پُر از غم ، دل و ،،، دیده ، خونین شدند ، ۶۵ از آزارِ گردآفرید و هجیر ، پُر از درد بودند ، بُرنا و پیر ، ۶۶ برِ دختر آمد…
داستان رستم و سهراب
#رزم_سهراب_با_گردآفرید
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۹
( #قسمت_ششم )
۷۹
چنین رفت ،،، روزی نبودت ز من ،
بدین درد ،، غمگین مکن خویشتن ،
۸۰
همانا که تو ، خود ز ترکان نِهای ،
که جز بافرینِ بزرگان نِهای ،
۸۱
بِدان زور و این بازو و کفت و یال ،
نداری کس از پهلوانان ، هِمال ،
۸۲
ولیکن ، چو آگاهی آید به شاه ،
که آورد گُردی ز توران ،،، سپاه ،
۸۳
شهنشاه و رستم ،،، بجنبد ( #بجنبند ) ز جای ،
شما ، با تهمتن ندارید پای ،
۸۴
نمانَد یکی زنده از لشکرت ،
ندانم چه آید ز بَد ، بر سرت ،
۸۵
دریغ آمدم ( آیدم ) ، کاینچنین یال و سُفت ،
همی ، از پلنگان بباید نهفت ،
۸۶
ترا بهتر آید ، که فرمان کنی ،
رُخِ نامور ،،، سویِ توران کنی ،
۸۷
نباشی بس ایمن ،،، به بازویِ خویش ،
خورَد گاوِ نادان ،،، ز پهلویِ خویش ،
۸۸
چو بشنید سهراب ، ننگ آمدش ،
که آسان همی دژ به چنگ آمدش ،
۸۹
به زیرِ دژ اندر ،، یکی جای بود ،
کجا ، دژ بِدان جای ،، بر پای بود ،
۹۰
به تاراج داد ، آن همه بوم و رُست ،
به یکبارگی ، دستِ بَد را بشُست ،
۹۱
چنین گفت : کامروز ، بیگاه گشت ،
ز پیکارِ ما ، دست کوتاه گشت ،
۹۲
برآریم شبگیر ،،، ازین باره ،، گَرد ،
نهیم اندرین جای ،،، شورِ نَبَرد ،
۹۳
چو گفت این ، عنان را بتابید و رفت ،
سویِ جایِ خود ، راه برگرفت ،
#پایان_بخش ۹
بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب گژدهم پیر »
بخش ۸ : « دژی بود کش خواندندی سپید »
ادامه دارد 👇👇👇
#رزم_سهراب_با_گردآفرید
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۹
( #قسمت_ششم )
۷۹
چنین رفت ،،، روزی نبودت ز من ،
بدین درد ،، غمگین مکن خویشتن ،
۸۰
همانا که تو ، خود ز ترکان نِهای ،
که جز بافرینِ بزرگان نِهای ،
۸۱
بِدان زور و این بازو و کفت و یال ،
نداری کس از پهلوانان ، هِمال ،
۸۲
ولیکن ، چو آگاهی آید به شاه ،
که آورد گُردی ز توران ،،، سپاه ،
۸۳
شهنشاه و رستم ،،، بجنبد ( #بجنبند ) ز جای ،
شما ، با تهمتن ندارید پای ،
۸۴
نمانَد یکی زنده از لشکرت ،
ندانم چه آید ز بَد ، بر سرت ،
۸۵
دریغ آمدم ( آیدم ) ، کاینچنین یال و سُفت ،
همی ، از پلنگان بباید نهفت ،
۸۶
ترا بهتر آید ، که فرمان کنی ،
رُخِ نامور ،،، سویِ توران کنی ،
۸۷
نباشی بس ایمن ،،، به بازویِ خویش ،
خورَد گاوِ نادان ،،، ز پهلویِ خویش ،
۸۸
چو بشنید سهراب ، ننگ آمدش ،
که آسان همی دژ به چنگ آمدش ،
۸۹
به زیرِ دژ اندر ،، یکی جای بود ،
کجا ، دژ بِدان جای ،، بر پای بود ،
۹۰
به تاراج داد ، آن همه بوم و رُست ،
به یکبارگی ، دستِ بَد را بشُست ،
۹۱
چنین گفت : کامروز ، بیگاه گشت ،
ز پیکارِ ما ، دست کوتاه گشت ،
۹۲
برآریم شبگیر ،،، ازین باره ،، گَرد ،
نهیم اندرین جای ،،، شورِ نَبَرد ،
۹۳
چو گفت این ، عنان را بتابید و رفت ،
سویِ جایِ خود ، راه برگرفت ،
#پایان_بخش ۹
بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب گژدهم پیر »
بخش ۸ : « دژی بود کش خواندندی سپید »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۰ ( #قسمت_دوم ) ۱۴ هجیرِ دلاور ، میان را ببست ، یکی بارهٔ تیزتگ ، برنشست ، ۱۵ بشد پیشِ سهراب ، رزمآزمای ، بر اسبش ندیدم فزون زان ، بهپای ، ۱۶ که بر هم زَنَد مژه را ، جنگجوی…
داستان رستم و سهراب
#نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۰
( #قسمت_سوم )
۲۷
( دژ و باره ، گیرد ،، که خود ، زور هست )
ز ما ، مایه گیرد ، که خود ، زور هست ،
نگیرد کسی ، دستِ او را ، به دست ،
۲۸
عناندار چون او ، ندیدست کس ،
تو گوئی که سامِ سوار است و بس ،
۲۹
نداریم ما ، تابِ این جنگجوی ،
بدین گرز و چنگالِ آهنگِ اوی ،
۳۰
سرِ بختِ گُردان ، فُرو خفته ، گیر ،
بزرگیش ، بر آسمان رفته ، گیر ،
۳۱
بُنه اینک امشب ، همه برنهیم ،
همه ، روی را ،، سویِ کشور ، نهیم ،
۳۲
اگر خود شکیبیم یکچند ، نیز ،
نکوشیم و ، دیگر نگوئیم چیز ،
۳۳
که این باره را ، نیست پایابِ اوی ،
درنگی شود شیر ،، ز اِشتابِ اوی ،
۳۴
چو نامه به مُهر اندر آمد ،، بهشب ،
فرستاده را جُست و ، بگشاد لب ،
۳۵
بگفتش : چنان رو ، که فردا پگاه ،
نبیند ترا ، هیچکس زان سپاه ،
۳۶
فرستاد نامه ، سویِ راه راست ،
پسِ نامه ، آنگاه برپای خاست ،
۳۷
بهزیرِ دژ اندر ،، یکی راه بود ،
کجا ،، گژدهم ، زان رَه ، آگاه بود ،
۳۸
بُنه برنهاد و ، سر اندر کشید ،
بِدان راهِ بیراه ، شد ناپدید ،
۳۹
همان شب از آن راهِ دژ ، گژدهم ،
برون شد ، همه دوده با او ، بههم ،
#پایان_بخش ۱۰
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر از برز کوه »
بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »
ادامه دارد 👇👇👇
#نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۰
( #قسمت_سوم )
۲۷
( دژ و باره ، گیرد ،، که خود ، زور هست )
ز ما ، مایه گیرد ، که خود ، زور هست ،
نگیرد کسی ، دستِ او را ، به دست ،
۲۸
عناندار چون او ، ندیدست کس ،
تو گوئی که سامِ سوار است و بس ،
۲۹
نداریم ما ، تابِ این جنگجوی ،
بدین گرز و چنگالِ آهنگِ اوی ،
۳۰
سرِ بختِ گُردان ، فُرو خفته ، گیر ،
بزرگیش ، بر آسمان رفته ، گیر ،
۳۱
بُنه اینک امشب ، همه برنهیم ،
همه ، روی را ،، سویِ کشور ، نهیم ،
۳۲
اگر خود شکیبیم یکچند ، نیز ،
نکوشیم و ، دیگر نگوئیم چیز ،
۳۳
که این باره را ، نیست پایابِ اوی ،
درنگی شود شیر ،، ز اِشتابِ اوی ،
۳۴
چو نامه به مُهر اندر آمد ،، بهشب ،
فرستاده را جُست و ، بگشاد لب ،
۳۵
بگفتش : چنان رو ، که فردا پگاه ،
نبیند ترا ، هیچکس زان سپاه ،
۳۶
فرستاد نامه ، سویِ راه راست ،
پسِ نامه ، آنگاه برپای خاست ،
۳۷
بهزیرِ دژ اندر ،، یکی راه بود ،
کجا ،، گژدهم ، زان رَه ، آگاه بود ،
۳۸
بُنه برنهاد و ، سر اندر کشید ،
بِدان راهِ بیراه ، شد ناپدید ،
۳۹
همان شب از آن راهِ دژ ، گژدهم ،
برون شد ، همه دوده با او ، بههم ،
#پایان_بخش ۱۰
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر از برز کوه »
بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۱ ( #قسمت_ششم ) ۵۶ کسی ، خستهٔ مِهرِ دلبر بُوَد ، که او ،، از زر و زور ، لاغر بُوَد ، ۵۷ هر آنکس که شد کامران ، در جهان ، پرستش کنندش ، کِهان و مِهان ، ۵۸ چو ، هومان بدینسان…
داستان رستم و سهراب
#گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۱
( #قسمت_هفتم )
۶۷
گرانمایگان را ، ز لشکر بخواند ،
وزین داستان ، چند گونه بِراند ،
۶۸
نشستند با شاهِ ایران ، بههم ،
بزرگان لشکر همه ، بیش و کم ،
۶۹
چو طوس و چو گودرزِ کشواد و گیو ،
چو گرگین و بهرام و فرهادِ نیو ،
۷۰
سپهدار ، نامه ،،، بر ایشان بخواند ،
کم و بیشِ آن پهلوان را ، بِراند ،
۷۱
چنین گفت با پهلوانان : بهراز ،
که این کار ، گردد به ما ، بَر دراز ،
۷۲
بدینسان که گژدهم گوید همی ،
از اندیشه ، دلرا بشویَد همی ،
۷۳
چه سازیم و؟ ، درمانِ این درد ، چیست؟
به ایران ، همآوردِ این مرد ، کیست؟
۷۴
بر آن برنهادند یکسر ، که گیو ،
به زابل شود ، نزدِ سالارِ نیو ،
۷۵
به رستم ، رسانَد از این ، آگهی ،
که با بیم شد ،،، تختِ شاهنشهی ،
۷۶
مر او را ، بخوانَد بدین رزمگاه ،
که اویَست ایرانیان را ، پناه ،
۷۷
نشست آنگهی ، رایزن با دبیر ،
که کاری گزاینده بُد ، ناگزیر ،
#پایان_بخش ۱۱
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود پس شهریار »
بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب ، گژدهم پیر »
ادامه دارد 👇👇👇
#گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۱
( #قسمت_هفتم )
۶۷
گرانمایگان را ، ز لشکر بخواند ،
وزین داستان ، چند گونه بِراند ،
۶۸
نشستند با شاهِ ایران ، بههم ،
بزرگان لشکر همه ، بیش و کم ،
۶۹
چو طوس و چو گودرزِ کشواد و گیو ،
چو گرگین و بهرام و فرهادِ نیو ،
۷۰
سپهدار ، نامه ،،، بر ایشان بخواند ،
کم و بیشِ آن پهلوان را ، بِراند ،
۷۱
چنین گفت با پهلوانان : بهراز ،
که این کار ، گردد به ما ، بَر دراز ،
۷۲
بدینسان که گژدهم گوید همی ،
از اندیشه ، دلرا بشویَد همی ،
۷۳
چه سازیم و؟ ، درمانِ این درد ، چیست؟
به ایران ، همآوردِ این مرد ، کیست؟
۷۴
بر آن برنهادند یکسر ، که گیو ،
به زابل شود ، نزدِ سالارِ نیو ،
۷۵
به رستم ، رسانَد از این ، آگهی ،
که با بیم شد ،،، تختِ شاهنشهی ،
۷۶
مر او را ، بخوانَد بدین رزمگاه ،
که اویَست ایرانیان را ، پناه ،
۷۷
نشست آنگهی ، رایزن با دبیر ،
که کاری گزاینده بُد ، ناگزیر ،
#پایان_بخش ۱۱
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود پس شهریار »
بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب ، گژدهم پیر »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_ششم ) ۷۴ مرا شاه کاوس ، زینسان بگفت ، که در زابلستان ، نبایدت خُفت ، ۷۵ اگر شب ، رسی ،، روز را ، باز گَرد ، مبادا که ، تنگ اندر آید نَبَرد ، ۷۶…
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_هفتم )
۸۹
ز مستی ، هم آن روز ، باز ایستاد ،
دوم روز ، رفتن نیامدش یاد ،
۹۰
بفرمود رستم به خوالیگران : ،
که اندر زمان ، آوریدند خوان ،
۹۱
چو خوان خورده شد ، مجلس آراستند ،
می و رود و رامشگران ، خواستند ،
۹۲
چو آن روز بگذشت ، روزِ دگر ،
برآراست مجلس ، چو رخسارِ خور ،
۹۳
سه دیگر سحرگه ، بیاورد می ،
نیامد وِرا یادِ کاوسِ کی ،
(نیامد وِرا یاد ، کاوسِ کی ، )
۹۴
به روزِ چهارم ، برآراست گیو ،
چنین گفت با گُردِ سالارِ نیو ،
۹۵
که کاوس ، تند است و ، هشیار نیست ،
هم ، این داستان ، بر دلش خوار نیست ،
۹۶
غمین بود ازین کار و ، دل ، پُرشتاب ،
شده دور ازو ، خورد و آرام و خواب ،
۹۷
به زابلستان ، گر درنگ آوریم ،
زمین پیشِ کاوس ، تنگ آوریم ،
۹۸
شود شاهِ ایران ، به ما خشمگین ،
ز ناپاکرائی ، درآید به کین ،
۹۹
مرا چند گفتهست کاوسشاه ،
که تنگ اندر آمد به ایرانسپاه ،
۱۰۰
بدو گفت رستم : مَیَندیش ازین ،
که با ما نشورَد ، کس اندر زمین ،
۱۰۱
صبوحی ، از آنروز ، برخاستند ،
از اندیشهها ، دل بپیراستند ،
۱۰۲
بفرمود تا ، رخش را ، زین کنند ،
دَم اندر دَمِ نایِ رویین ، کنند ،
۱۰۳
سوارانِ زابل ، شنیدند نای ،
برفتند با تَرگ و جوشن ، ز جای ،
۱۰۴
برآراست رستم ، سپاهی گران ،
زواره ، شدش بر سپه پهلوان ،
#پایان_بخش ۱۲
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_هفتم )
۸۹
ز مستی ، هم آن روز ، باز ایستاد ،
دوم روز ، رفتن نیامدش یاد ،
۹۰
بفرمود رستم به خوالیگران : ،
که اندر زمان ، آوریدند خوان ،
۹۱
چو خوان خورده شد ، مجلس آراستند ،
می و رود و رامشگران ، خواستند ،
۹۲
چو آن روز بگذشت ، روزِ دگر ،
برآراست مجلس ، چو رخسارِ خور ،
۹۳
سه دیگر سحرگه ، بیاورد می ،
نیامد وِرا یادِ کاوسِ کی ،
(نیامد وِرا یاد ، کاوسِ کی ، )
۹۴
به روزِ چهارم ، برآراست گیو ،
چنین گفت با گُردِ سالارِ نیو ،
۹۵
که کاوس ، تند است و ، هشیار نیست ،
هم ، این داستان ، بر دلش خوار نیست ،
۹۶
غمین بود ازین کار و ، دل ، پُرشتاب ،
شده دور ازو ، خورد و آرام و خواب ،
۹۷
به زابلستان ، گر درنگ آوریم ،
زمین پیشِ کاوس ، تنگ آوریم ،
۹۸
شود شاهِ ایران ، به ما خشمگین ،
ز ناپاکرائی ، درآید به کین ،
۹۹
مرا چند گفتهست کاوسشاه ،
که تنگ اندر آمد به ایرانسپاه ،
۱۰۰
بدو گفت رستم : مَیَندیش ازین ،
که با ما نشورَد ، کس اندر زمین ،
۱۰۱
صبوحی ، از آنروز ، برخاستند ،
از اندیشهها ، دل بپیراستند ،
۱۰۲
بفرمود تا ، رخش را ، زین کنند ،
دَم اندر دَمِ نایِ رویین ، کنند ،
۱۰۳
سوارانِ زابل ، شنیدند نای ،
برفتند با تَرگ و جوشن ، ز جای ،
۱۰۴
برآراست رستم ، سپاهی گران ،
زواره ، شدش بر سپه پهلوان ،
#پایان_بخش ۱۲
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇