معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رزم_سهراب_با_گردآفرید فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۹ ( #قسمت_ششم ) ۷۹ چنین رفت ،،، روزی نبودت ز من ، بدین درد ،، غمگین مکن خویشتن ، ۸۰ همانا که تو ، خود ز ترکان نِهای ، که جز بافرینِ بزرگان نِهای ، ۸۱ بِدان زور و این بازو…
داستان رستم و سهراب
#نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۰
( #قسمت_اول )
۱
چو برگشت سهراب ، گژدهمِ پیر ،
بیاوَرد و بنشاند ، مردِ دبیر ،
۲
یکی نامه بنوشت نزدیکِ شاه ،
برافکند پویندهمردی ، به راه ،
۳
نخست ، آفرین کرد بر شهریار ،
نمود آنگهی ، گردشِ روزگار ،
۴
که آمد بَرِ ما ، سپاهی گران ،
همه ، رزمجویان و ، کُندآوَران ،
۵
یکی پهلوانی ، به پیشاندرون ،
که سالش ، ز دو هفت ، نامد فزون ،
۶
به بالا ، ز سروِ سهی برترست ،
چو خورشیدِ تابان ، بِدو پیکرست ،
۷
بَرَش چون بَرِ شیر و ،، بالاش ، بُرز ،
بهایران ، ندیدم چنین دست و گرز ،
۸
چو شمشیرِ هندی ، به چنگ آیَدَش ،
ز دریا و از کوه ،، ننگ آیَدَش ،
۹
چو آوازِ او ،،، رعدِ غرّنده نیست ،
چو بازویِ او ، تیغِ بُرّنده نیست ،
۱۰
بهایران و توران ،،، چُنو مرد نیست ،
ز گُردان ، کس او را ، همآوَرد نیست ،
۱۱
بنام است سهراب ، گُردِ دلیر ،
نه از دیو ، پیچد ،، نه از پیل و شیر ،
۱۲
تو گوئی ، مگر بیگمان رستم است ،
و یا ، گُردی از تخمهٔ نیرم است ،
۱۳
چو ایدر رسید اینچنین ، پادشاه ( #با_سپاه ) ،
ابا لشکری نامور ، کینهخواه ،
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر از برز کوه »
بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »
ادامه دارد 👇👇👇
#نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۰
( #قسمت_اول )
۱
چو برگشت سهراب ، گژدهمِ پیر ،
بیاوَرد و بنشاند ، مردِ دبیر ،
۲
یکی نامه بنوشت نزدیکِ شاه ،
برافکند پویندهمردی ، به راه ،
۳
نخست ، آفرین کرد بر شهریار ،
نمود آنگهی ، گردشِ روزگار ،
۴
که آمد بَرِ ما ، سپاهی گران ،
همه ، رزمجویان و ، کُندآوَران ،
۵
یکی پهلوانی ، به پیشاندرون ،
که سالش ، ز دو هفت ، نامد فزون ،
۶
به بالا ، ز سروِ سهی برترست ،
چو خورشیدِ تابان ، بِدو پیکرست ،
۷
بَرَش چون بَرِ شیر و ،، بالاش ، بُرز ،
بهایران ، ندیدم چنین دست و گرز ،
۸
چو شمشیرِ هندی ، به چنگ آیَدَش ،
ز دریا و از کوه ،، ننگ آیَدَش ،
۹
چو آوازِ او ،،، رعدِ غرّنده نیست ،
چو بازویِ او ، تیغِ بُرّنده نیست ،
۱۰
بهایران و توران ،،، چُنو مرد نیست ،
ز گُردان ، کس او را ، همآوَرد نیست ،
۱۱
بنام است سهراب ، گُردِ دلیر ،
نه از دیو ، پیچد ،، نه از پیل و شیر ،
۱۲
تو گوئی ، مگر بیگمان رستم است ،
و یا ، گُردی از تخمهٔ نیرم است ،
۱۳
چو ایدر رسید اینچنین ، پادشاه ( #با_سپاه ) ،
ابا لشکری نامور ، کینهخواه ،
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر از برز کوه »
بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۰ ( #قسمت_اول ) ۱ چو برگشت سهراب ، گژدهمِ پیر ، بیاوَرد و بنشاند ، مردِ دبیر ، ۲ یکی نامه بنوشت نزدیکِ شاه ، برافکند پویندهمردی ، به راه ، ۳ نخست ، آفرین…
داستان رستم و سهراب
#نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۰
( #قسمت_دوم )
۱۴
هجیرِ دلاور ، میان را ببست ،
یکی بارهٔ تیزتگ ، برنشست ،
۱۵
بشد پیشِ سهراب ، رزمآزمای ،
بر اسبش ندیدم فزون زان ، بهپای ،
۱۶
که بر هم زَنَد مژه را ، جنگجوی ،
گرایَد ز بینی ، سویِ مغز ، بوی ،
اینجا #فردوسی بزرگ برای تفهیم حداقلِ زمان ممکن ، از عبارت " که بر هم زند مژه را جنگجوی " در مصرع اول معادل چیزی که امروزه متداول است " به اندازه چشم بر هم زدن "
و عبارت " گراید ز بینی ، سویِ مغز ، بوی " در مصرع دوم که معادل است به اندازهی زمانی که بو از بینی به مغز میرسد ،،، استفاده کرده است و در نوع خود و بکارگیری ، این عبارات بینظیرند .
۱۷
که سهرابش ، از پشتِ زین ، برگرفت ،
برش مانده آن بازو ،، اندر شگفت ،
۱۸
درست است و ،، اکنون به زنهارِ اوست ،
پُرآزار ، جان و ،،، پُر از درد ، پوست ،
۱۹
سوارانِ ترکان ، بسی دیدهام ،
عنانپیچ ، ازینگونه ، نشنیدهام ،
۲۰
نباشد به گیتی ، چو او ، رزمساز ،
مگر پیلتن ، گُردِ گردنفراز ،
۲۱
همآوردِ او ، در جهان سربسر ،
نباشد ، بجز رستمِ زالِ زر ،
۲۲
مبادا که او ، در میانِ دو صف ،
یکی مردِ جنگآوَر ،،، آرَد بکَف ،
۲۳
نخواهم که با او ، بهصحرا بُوَد ،
همآورد ،،، اگر کوهِ خارا ، بُوَد ،
۲۴
بران کوه ، بخشایش آرَد زمین ،
که او اسب رانَد بر او ، روزِ کین ،
۲۵
اگر دَم زند شهریار ، اندرین ،
نرانَد سپاه و ،، نسازد کمین ،
۲۶
از ایران ، همه فرَّهی ، رفته ،، گیر ،
جهان ، از سرِ تیغش ،، آشفته ، گیر ،
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر از برز کوه »
بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »
ادامه دارد 👇👇👇
#نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۰
( #قسمت_دوم )
۱۴
هجیرِ دلاور ، میان را ببست ،
یکی بارهٔ تیزتگ ، برنشست ،
۱۵
بشد پیشِ سهراب ، رزمآزمای ،
بر اسبش ندیدم فزون زان ، بهپای ،
۱۶
که بر هم زَنَد مژه را ، جنگجوی ،
گرایَد ز بینی ، سویِ مغز ، بوی ،
اینجا #فردوسی بزرگ برای تفهیم حداقلِ زمان ممکن ، از عبارت " که بر هم زند مژه را جنگجوی " در مصرع اول معادل چیزی که امروزه متداول است " به اندازه چشم بر هم زدن "
و عبارت " گراید ز بینی ، سویِ مغز ، بوی " در مصرع دوم که معادل است به اندازهی زمانی که بو از بینی به مغز میرسد ،،، استفاده کرده است و در نوع خود و بکارگیری ، این عبارات بینظیرند .
۱۷
که سهرابش ، از پشتِ زین ، برگرفت ،
برش مانده آن بازو ،، اندر شگفت ،
۱۸
درست است و ،، اکنون به زنهارِ اوست ،
پُرآزار ، جان و ،،، پُر از درد ، پوست ،
۱۹
سوارانِ ترکان ، بسی دیدهام ،
عنانپیچ ، ازینگونه ، نشنیدهام ،
۲۰
نباشد به گیتی ، چو او ، رزمساز ،
مگر پیلتن ، گُردِ گردنفراز ،
۲۱
همآوردِ او ، در جهان سربسر ،
نباشد ، بجز رستمِ زالِ زر ،
۲۲
مبادا که او ، در میانِ دو صف ،
یکی مردِ جنگآوَر ،،، آرَد بکَف ،
۲۳
نخواهم که با او ، بهصحرا بُوَد ،
همآورد ،،، اگر کوهِ خارا ، بُوَد ،
۲۴
بران کوه ، بخشایش آرَد زمین ،
که او اسب رانَد بر او ، روزِ کین ،
۲۵
اگر دَم زند شهریار ، اندرین ،
نرانَد سپاه و ،، نسازد کمین ،
۲۶
از ایران ، همه فرَّهی ، رفته ،، گیر ،
جهان ، از سرِ تیغش ،، آشفته ، گیر ،
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر از برز کوه »
بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۰ ( #قسمت_دوم ) ۱۴ هجیرِ دلاور ، میان را ببست ، یکی بارهٔ تیزتگ ، برنشست ، ۱۵ بشد پیشِ سهراب ، رزمآزمای ، بر اسبش ندیدم فزون زان ، بهپای ، ۱۶ که بر هم زَنَد مژه را ، جنگجوی…
داستان رستم و سهراب
#نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۰
( #قسمت_سوم )
۲۷
( دژ و باره ، گیرد ،، که خود ، زور هست )
ز ما ، مایه گیرد ، که خود ، زور هست ،
نگیرد کسی ، دستِ او را ، به دست ،
۲۸
عناندار چون او ، ندیدست کس ،
تو گوئی که سامِ سوار است و بس ،
۲۹
نداریم ما ، تابِ این جنگجوی ،
بدین گرز و چنگالِ آهنگِ اوی ،
۳۰
سرِ بختِ گُردان ، فُرو خفته ، گیر ،
بزرگیش ، بر آسمان رفته ، گیر ،
۳۱
بُنه اینک امشب ، همه برنهیم ،
همه ، روی را ،، سویِ کشور ، نهیم ،
۳۲
اگر خود شکیبیم یکچند ، نیز ،
نکوشیم و ، دیگر نگوئیم چیز ،
۳۳
که این باره را ، نیست پایابِ اوی ،
درنگی شود شیر ،، ز اِشتابِ اوی ،
۳۴
چو نامه به مُهر اندر آمد ،، بهشب ،
فرستاده را جُست و ، بگشاد لب ،
۳۵
بگفتش : چنان رو ، که فردا پگاه ،
نبیند ترا ، هیچکس زان سپاه ،
۳۶
فرستاد نامه ، سویِ راه راست ،
پسِ نامه ، آنگاه برپای خاست ،
۳۷
بهزیرِ دژ اندر ،، یکی راه بود ،
کجا ،، گژدهم ، زان رَه ، آگاه بود ،
۳۸
بُنه برنهاد و ، سر اندر کشید ،
بِدان راهِ بیراه ، شد ناپدید ،
۳۹
همان شب از آن راهِ دژ ، گژدهم ،
برون شد ، همه دوده با او ، بههم ،
#پایان_بخش ۱۰
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر از برز کوه »
بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »
ادامه دارد 👇👇👇
#نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۰
( #قسمت_سوم )
۲۷
( دژ و باره ، گیرد ،، که خود ، زور هست )
ز ما ، مایه گیرد ، که خود ، زور هست ،
نگیرد کسی ، دستِ او را ، به دست ،
۲۸
عناندار چون او ، ندیدست کس ،
تو گوئی که سامِ سوار است و بس ،
۲۹
نداریم ما ، تابِ این جنگجوی ،
بدین گرز و چنگالِ آهنگِ اوی ،
۳۰
سرِ بختِ گُردان ، فُرو خفته ، گیر ،
بزرگیش ، بر آسمان رفته ، گیر ،
۳۱
بُنه اینک امشب ، همه برنهیم ،
همه ، روی را ،، سویِ کشور ، نهیم ،
۳۲
اگر خود شکیبیم یکچند ، نیز ،
نکوشیم و ، دیگر نگوئیم چیز ،
۳۳
که این باره را ، نیست پایابِ اوی ،
درنگی شود شیر ،، ز اِشتابِ اوی ،
۳۴
چو نامه به مُهر اندر آمد ،، بهشب ،
فرستاده را جُست و ، بگشاد لب ،
۳۵
بگفتش : چنان رو ، که فردا پگاه ،
نبیند ترا ، هیچکس زان سپاه ،
۳۶
فرستاد نامه ، سویِ راه راست ،
پسِ نامه ، آنگاه برپای خاست ،
۳۷
بهزیرِ دژ اندر ،، یکی راه بود ،
کجا ،، گژدهم ، زان رَه ، آگاه بود ،
۳۸
بُنه برنهاد و ، سر اندر کشید ،
بِدان راهِ بیراه ، شد ناپدید ،
۳۹
همان شب از آن راهِ دژ ، گژدهم ،
برون شد ، همه دوده با او ، بههم ،
#پایان_بخش ۱۰
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر از برز کوه »
بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »
ادامه دارد 👇👇👇