معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.1K photos
13K videos
3.25K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رزم_سهراب_با_گردآفرید فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۹ ( #قسمت_ششم ) ۷۹ چنین رفت ،،، روزی نبودت ز من ، بدین درد ،، غمگین مکن خویشتن ، ۸۰ همانا که تو ، خود ز ترکان نِه‌ای ، که جز بافرینِ بزرگان نِه‌ای ، ۸۱ بِدان زور و این بازو…
داستان رستم و سهراب
#نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۰
( #قسمت_اول )
                

۱

چو برگشت سهراب ، گژدهمِ پیر ،

بیاوَرد و بنشاند ، مردِ دبیر ،

۲

یکی نامه بنوشت نزدیکِ شاه ،

برافکند پوینده‌مردی ، به راه ،

۳

نخست ، آفرین کرد بر شهریار ،

نمود آنگهی ، گردشِ روزگار ،

۴

که آمد بَرِ ما ، سپاهی گران ،

همه ، رزم‌جویان و ، کُندآوَران ،

۵

یکی پهلوانی ، به پیش‌اندرون ،

که سالش ، ز دو هفت ، نامد فزون ،

۶

به بالا ، ز سروِ سهی برترست ،

چو خورشیدِ تابان ، بِدو پیکرست ،

۷

بَرَش چون بَرِ شیر و ،، بالاش ، بُرز ،

به‌ایران ، ندیدم چنین دست و گرز ،

۸

چو شمشیرِ هندی ، به چنگ آیَدَش ،

ز دریا و از کوه ،، ننگ آیَدَش ،

۹

چو آوازِ او ،،، رعدِ غرّنده نیست ،

چو بازویِ او ، تیغِ بُرّنده نیست ،

۱۰

به‌ایران و توران ،،، چُنو مرد نیست ،

ز گُردان ، کس او را ، هم‌آوَرد نیست ،

۱۱

بنام است سهراب ، گُردِ دلیر ،

نه از دیو ، پیچد ،، نه از پیل و شیر ،

۱۲

تو گوئی ، مگر بی‌گمان رستم است ،

و یا ، گُردی از تخمهٔ نیرم است ،

۱۳

چو ایدر رسید این‌چنین ، پادشاه ( #با_سپاه ) ،

ابا لشکری نامور ، کینه‌خواه ،





بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر از برز کوه »

بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۰ ( #قسمت_اول )                  ۱ چو برگشت سهراب ، گژدهمِ پیر ، بیاوَرد و بنشاند ، مردِ دبیر ، ۲ یکی نامه بنوشت نزدیکِ شاه ، برافکند پوینده‌مردی ، به راه ، ۳ نخست ، آفرین…
داستان رستم و سهراب
#نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۰
( #قسمت_دوم )



۱۴

هجیرِ دلاور ، میان را ببست ،

یکی بارهٔ تیزتگ ، برنشست ،

۱۵

بشد پیشِ سهراب ، رزم‌آزمای ،

بر اسبش ندیدم فزون زان ، به‌پای ،

۱۶

که بر هم زَنَد مژه را ، جنگ‌جوی ،

گرایَد ز بینی ، سویِ مغز ، بوی ،

اینجا #فردوسی بزرگ برای تفهیم حداقلِ زمان ممکن ، از عبارت " که بر هم زند مژه را جنگ‌جوی " در مصرع اول معادل چیزی که امروزه متداول است " به اندازه چشم بر هم زدن "

و عبارت " گراید ز بینی ، سویِ مغز ، بوی " در مصرع دوم که معادل است به اندازه‌ی زمانی که بو از بینی به مغز می‌رسد ،،، استفاده کرده است و در نوع خود و بکارگیری ، این عبارات بی‌نظیرند .

۱۷

که سهرابش ، از پشتِ زین ، برگرفت ،

برش مانده آن بازو ،، اندر شگفت ،

۱۸

درست است و ،، اکنون به زنهارِ اوست ،

پُرآزار ، جان و ،،، پُر از درد ، پوست ،

۱۹

سوارانِ ترکان ، بسی دیده‌ام ،

عنان‌پیچ ، ازین‌گونه ، نشنیده‌ام ،

۲۰

نباشد به گیتی ، چو او ، رزم‌ساز ،

مگر پیلتن ، گُردِ گردن‌فراز ،

۲۱

هم‌آوردِ او ، در جهان سربسر ،

نباشد ، بجز رستمِ زالِ زر ،

۲۲

مبادا که او ، در میانِ دو صف ،

یکی مردِ جنگ‌آوَر ،،، آرَد بکَف ،

۲۳

نخواهم که با او ، به‌صحرا بُوَد ،

هم‌آورد ،،، اگر کوهِ خارا ، بُوَد ،

۲۴

بران کوه ، بخشایش آرَد زمین ،

که او اسب رانَد بر او ، روزِ کین ،

۲۵

اگر دَم زند شهریار ، اندرین ،

نرانَد سپاه و ،، نسازد کمین ،

۲۶

از ایران ، همه فرَّهی ، رفته ،، گیر ،

جهان ، از سرِ تیغش ،، آشفته ، گیر ،




بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر از برز کوه »

بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۰ ( #قسمت_دوم ) ۱۴ هجیرِ دلاور ، میان را ببست ، یکی بارهٔ تیزتگ ، برنشست ، ۱۵ بشد پیشِ سهراب ، رزم‌آزمای ، بر اسبش ندیدم فزون زان ، به‌پای ، ۱۶ که بر هم زَنَد مژه را ، جنگ‌جوی…
داستان رستم و سهراب
#نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۰
( #قسمت_سوم )



۲۷

( دژ و باره ، گیرد ،، که خود ، زور هست )
ز ما ، مایه گیرد ، که خود ، زور هست ،

نگیرد کسی ، دستِ او را ، به دست ،

۲۸

عنان‌دار چون او ، ندیدست کس ،

تو گوئی که سامِ سوار است و بس ،

۲۹

نداریم ما ، تابِ این جنگجوی ،

بدین گرز و چنگالِ آهنگِ اوی ،

۳۰

سرِ بختِ گُردان ، فُرو خفته ، گیر ،

بزرگیش ، بر آسمان رفته ، گیر ،

۳۱

بُنه اینک امشب ، همه برنهیم ،

همه ، روی را ،، سویِ کشور ، نهیم ،

۳۲

اگر خود شکیبیم یک‌چند ، نیز ،

نکوشیم و ، دیگر نگوئیم چیز ،

۳۳

که این باره را ، نیست پایابِ اوی ،

درنگی شود شیر ،، ز اِشتابِ اوی ،

۳۴

چو نامه به مُهر اندر آمد ،، به‌شب ،

فرستاده را جُست و ، بگشاد لب ،

۳۵

بگفتش : چنان رو ، که فردا پگاه ،

نبیند ترا ، هیچکس زان سپاه ،

۳۶

فرستاد نامه ، سویِ راه راست ،

پسِ نامه ، آنگاه برپای خاست ،

۳۷

به‌زیرِ دژ اندر ،، یکی راه بود ،

کجا ،، گژدهم ، زان رَه ، آگاه بود ،

۳۸

بُنه برنهاد و ، سر اندر کشید ،

بِدان راهِ بیراه ، شد ناپدید ،

۳۹

همان شب از آن راهِ دژ ، گژدهم ،

برون شد ، همه دوده با او ، به‌هم ،



#پایان_بخش ۱۰


بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر از برز کوه »

بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »




ادامه دارد 👇👇👇