معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #گزیدن_سهراب_اسب_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۶ ( #قسمت_اول ) ۱ به مادر چنین گفت سهرابِ گو ، که نیکو شود کارها ، نو به نو ، ۲ چو خواهم شدن سوی ایرانزمین ، که بینم من آن بابِ با آفرین ، ۳ یکی اسب باید مرا ،، گامزن ، سُمِ…
داستان رستم و سهراب
#گزیدن_سهراب_اسب_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۶
( #قسمت_دوم )
۱۳
نهادی بر او ، دست را ، آزمون ،
شکم بر زمین برنهادی هیون ،
#نهادی بر او ، دست را ، آزمون = برای امتحان دست بر رویِ اسب ( دست بر پشتِ اسب ) مینهاد .
۱۴
به زورش ، بسی اسبِ زیبا ، شکست ،
نیامدش ، شایسته اسبی بهدست ،
۱۵
نبُد هیچ اسبی ، سزاوارِ اوی ،
ببُد تنگدل ، آن گَوِ نامجوی ،
۱۶
سرانجام ، گُردی از آن انجمن ،
بیامد به نزدیکِ آن پیلتن ،
۱۷
که دارم یکی کُرّه ،، رخشش نژاد ،
به نیرو ، چو شیر و ،، به پویه ، چو باد ،
۱۸
یکی کُرّه ، چون کوه ، وادیسپر ،
به صحرا بپویَد ، چو مرغی به پَر ،
۱۹
به زور و به رفتن ، به کردارِ هور ،
ندیدست کس ، همچنان تیز بور ،
۲۰
ز زخمِ سُمَش ، گاو و ماهی ستوه ،
به جَستن ، چو برق و ،، به هیکل ، چو کوه ،
۲۱
به کُهبَر ، دَوَنده بسانِ کلاغ ،
به دریا ، به کردارِ ماهی و ماغ ،
۲۲
به صحرا ، رَوَد همچو تیر از کمان ،
رسد ،، چون شود از پیِ بدگمان ،
۲۳
بشد شاد سهراب ، از گفتِ مرد ،
بخندید و ، رخساره شاداب کرد ،
۲۴
ببردند آن چرمهٔ خوبرنگ ،
به نزدیکِ سهرابِ یَل ،، بی درنگ ،
بخش ۷ : « خبر شد به نزدیک افراسیاب »
بخش ۵ : « چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه »
ادامه دارد 👇👇👇
#گزیدن_سهراب_اسب_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۶
( #قسمت_دوم )
۱۳
نهادی بر او ، دست را ، آزمون ،
شکم بر زمین برنهادی هیون ،
#نهادی بر او ، دست را ، آزمون = برای امتحان دست بر رویِ اسب ( دست بر پشتِ اسب ) مینهاد .
۱۴
به زورش ، بسی اسبِ زیبا ، شکست ،
نیامدش ، شایسته اسبی بهدست ،
۱۵
نبُد هیچ اسبی ، سزاوارِ اوی ،
ببُد تنگدل ، آن گَوِ نامجوی ،
۱۶
سرانجام ، گُردی از آن انجمن ،
بیامد به نزدیکِ آن پیلتن ،
۱۷
که دارم یکی کُرّه ،، رخشش نژاد ،
به نیرو ، چو شیر و ،، به پویه ، چو باد ،
۱۸
یکی کُرّه ، چون کوه ، وادیسپر ،
به صحرا بپویَد ، چو مرغی به پَر ،
۱۹
به زور و به رفتن ، به کردارِ هور ،
ندیدست کس ، همچنان تیز بور ،
۲۰
ز زخمِ سُمَش ، گاو و ماهی ستوه ،
به جَستن ، چو برق و ،، به هیکل ، چو کوه ،
۲۱
به کُهبَر ، دَوَنده بسانِ کلاغ ،
به دریا ، به کردارِ ماهی و ماغ ،
۲۲
به صحرا ، رَوَد همچو تیر از کمان ،
رسد ،، چون شود از پیِ بدگمان ،
۲۳
بشد شاد سهراب ، از گفتِ مرد ،
بخندید و ، رخساره شاداب کرد ،
۲۴
ببردند آن چرمهٔ خوبرنگ ،
به نزدیکِ سهرابِ یَل ،، بی درنگ ،
بخش ۷ : « خبر شد به نزدیک افراسیاب »
بخش ۵ : « چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #فرستادن_افراسیاب_بارمان_و_هومان_را_به_نزدیک_سهراب فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۷ ( #قسمت_اول ) ۱ خبر شد به نزدیکِ افراسیاب ، که افکند سهراب ، کشتی بر آب ، ۲ یکی لشکری ، شد برو انجمن ، همی سر فرازد چو سروِ چمن…
داستان رستم و سهراب
#فرستادن_افراسیاب_بارمان_و_هومان_را_به_نزدیک_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۷
( #قسمت_دوم )
۱۲
ده و دو هزار ، از دلیرانِ گُرد ،
گُزیدش ز لشکر ، بدیشان سپرد ،
۱۳
به گُردانِ لشکر ، سپهدار گفت ،
که این راز ،، باید که مانَد نهفت ،
۱۴
چنین گفت ، که این چاره اندر جهان ،
بسازید و ، دارید اندر نهان ،
۱۵
پسر را ، نباید که دانَد پدر ،
ز پیوندِ جان و ، ز مِهر و گُهر ،
۱۶
فرستم گرانلشکری نزدِ اوی ،
به ایران شود ، در زمان ،، جنگجوی ،
در زمان = فوری
۱۷
چو روی اندر آرَند هر دو ، بهروی ،
تهمتن بُوَد بیگمان چارهجوی ،
۱۸
مگر ، کآن دلاور گَوِ سالخورد ،
شود کُشته بر دستِ این شیرمرد ،
۱۹
چو ، بی رستم ، ایران به چنگ آوَریم ،
جهان ، پیشِ کاوس ، تنگ آوَریم ،
۲۰
وزآن پس ، بسازیم سهراب را ،
ببندیم یک شب بِدو ، خواب را ،
۲۱
وگر کُشته گردد به دستِ پدر ،
از آن پس ، بسوزد دلِ نامور ،
۲۲
برفتند بیدار ، دو پهلوان ،
به نزدیکِ سهرابِ روشنروان ،
بخش ۸ : « دژی بود کش خواندندی سپید »
بخش ۶ : « به مادر چنین گفت سهراب گو »
ادامه دارد 👇👇👇
#فرستادن_افراسیاب_بارمان_و_هومان_را_به_نزدیک_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۷
( #قسمت_دوم )
۱۲
ده و دو هزار ، از دلیرانِ گُرد ،
گُزیدش ز لشکر ، بدیشان سپرد ،
۱۳
به گُردانِ لشکر ، سپهدار گفت ،
که این راز ،، باید که مانَد نهفت ،
۱۴
چنین گفت ، که این چاره اندر جهان ،
بسازید و ، دارید اندر نهان ،
۱۵
پسر را ، نباید که دانَد پدر ،
ز پیوندِ جان و ، ز مِهر و گُهر ،
۱۶
فرستم گرانلشکری نزدِ اوی ،
به ایران شود ، در زمان ،، جنگجوی ،
در زمان = فوری
۱۷
چو روی اندر آرَند هر دو ، بهروی ،
تهمتن بُوَد بیگمان چارهجوی ،
۱۸
مگر ، کآن دلاور گَوِ سالخورد ،
شود کُشته بر دستِ این شیرمرد ،
۱۹
چو ، بی رستم ، ایران به چنگ آوَریم ،
جهان ، پیشِ کاوس ، تنگ آوَریم ،
۲۰
وزآن پس ، بسازیم سهراب را ،
ببندیم یک شب بِدو ، خواب را ،
۲۱
وگر کُشته گردد به دستِ پدر ،
از آن پس ، بسوزد دلِ نامور ،
۲۲
برفتند بیدار ، دو پهلوان ،
به نزدیکِ سهرابِ روشنروان ،
بخش ۸ : « دژی بود کش خواندندی سپید »
بخش ۶ : « به مادر چنین گفت سهراب گو »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رسیدن_سهراب_به_دژ_سپید فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۸ ( #قسمت_اول ) ۱ دژی بود ، کش خواندندی سپید ، بِدان دژ ، بُد ایرانیان را امید ، ۲ نگهبانِ دژ ، رزمدیده هجیر ، که با زور و دل بود و ،، با گُرز و تیر ، ۳…
داستان رستم و سهراب
#رسیدن_سهراب_به_دژ_سپید
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۸
( #قسمت_دوم )
۱۲
چو سهرابِ جنگآور ، او را بدید ،
برآشفت و ، شمشیرِ کین برکشید ،
۱۳
ز لشکر برون تاخت ، بر سانِ شیر ،
به پیشِ هجیر ، اندر آمد دلیر ،
۱۴
چنین گفت با رزمدیده هجیر ،
که تنها به جنگ آمدی خیرهخیر ،
۱۵
چرا خیره ، تنها به جنگ آمدی؟ ،
خرامان ، به جنگِ نهنگ آمدی؟ ،
۱۶
چه مردی و؟ ، نام و نژادِ تو ، چیست؟ ،
که زاینده را ، بر تو باید گریست ،
۱۷
هجیرش چنین داد پاسخ که : بس ،
به جنگت ،، نباید مرا یار ، کس ،
۱۸
منم گُردگیر ، آن سوارِ دلیر ،
که روبَه شود ،،، نزدِ من نرّهشیر ،
۱۹
هجیرِ دلیرِ سپهبد ، منم ،
هم اکنون ، سرت را ،، ز تن برکَنَم ،
۲۰
فرستم به نزدیکِ شاهِ جهان ،
تنت را ، کند کرگس اندر نهان ،
۲۱
بخندید سهراب ، کاین گفتوگوی ،
به گوش آمدش ، تیز بنهاد روی ،
۲۲
سبک ، نیزه بر نیزه ، انداختند ،
که از یکدگر ، بازنشناختند ،
۲۳
چو آتش ،، برآمد گَوِ پیلزور ،
چو کوهی ،، روان کرد از جا ، ستور ،
بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »
بخش ۷ : « خبر شد به نزدیک افراسیاب »
ادامه دارد 👇👇👇
#رسیدن_سهراب_به_دژ_سپید
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۸
( #قسمت_دوم )
۱۲
چو سهرابِ جنگآور ، او را بدید ،
برآشفت و ، شمشیرِ کین برکشید ،
۱۳
ز لشکر برون تاخت ، بر سانِ شیر ،
به پیشِ هجیر ، اندر آمد دلیر ،
۱۴
چنین گفت با رزمدیده هجیر ،
که تنها به جنگ آمدی خیرهخیر ،
۱۵
چرا خیره ، تنها به جنگ آمدی؟ ،
خرامان ، به جنگِ نهنگ آمدی؟ ،
۱۶
چه مردی و؟ ، نام و نژادِ تو ، چیست؟ ،
که زاینده را ، بر تو باید گریست ،
۱۷
هجیرش چنین داد پاسخ که : بس ،
به جنگت ،، نباید مرا یار ، کس ،
۱۸
منم گُردگیر ، آن سوارِ دلیر ،
که روبَه شود ،،، نزدِ من نرّهشیر ،
۱۹
هجیرِ دلیرِ سپهبد ، منم ،
هم اکنون ، سرت را ،، ز تن برکَنَم ،
۲۰
فرستم به نزدیکِ شاهِ جهان ،
تنت را ، کند کرگس اندر نهان ،
۲۱
بخندید سهراب ، کاین گفتوگوی ،
به گوش آمدش ، تیز بنهاد روی ،
۲۲
سبک ، نیزه بر نیزه ، انداختند ،
که از یکدگر ، بازنشناختند ،
۲۳
چو آتش ،، برآمد گَوِ پیلزور ،
چو کوهی ،، روان کرد از جا ، ستور ،
بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »
بخش ۷ : « خبر شد به نزدیک افراسیاب »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رزم_سهراب_با_گردآفرید فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۹ ( #قسمت_اول ) ۱ چو آگاه شد ، دخترِ گژدهم ، که سالارِ آن انجمن ، گشت کم ، ۲ غمین گشت و ، برزد خروشی بهدَرد ، برآورد از دل ، یکی بادِ سرد ، ۳ زنی بود بر سانِ گُردی سوار ،…
داستان رستم و سهراب
#رزم_سهراب_با_گردآفرید
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۹
( #قسمت_دوم )
۱۷
بیامد دمان ، پیشِ گُردآفرید ،
چو ، دُختِ کمندافگن ، او را بدید ،
۱۸
کمان را ، به زه کرد و ، بگشاد ، بر ،
نبُد مرغ را ، پیشِ تیرش ، گذر ،
۱۹
به سهراببر ، تیرباران گرفت ،
چپ و راست ، جنگِ سواران گرفت ،
۲۰
نگه کرد سهراب و ، آمدش ننگ ،
برآشفت و ، تیز اندر آمد به جنگ ،
۲۱
سِپَر بر سرآورد و ، بنهاد روی ،
ز پیکار ، خون اندر آمد به جوی ،
۲۲
همآورد را ، دید گُردآفرید ،
که برسانِ آتش ، همی بردمید ،
۲۳
کمان را به زهبر ، به بازو فکند ،
سمندش ، برآمد بر ابرِ بلند ،
۲۴
سرِ نیزه را ، سویِ سهراب ، کرد ،
عنان و سنان را ، پُر از تاب ، کرد ،
۲۵
برآشفت سهراب و ، شد چون پلنگ ،
چو بدخواهِ او ، چارهجو شد به جنگ ،
۲۶
عنان برگرایید و ، برداشت ( برگاشت ) اسب ،
بیامد ، به کردارِ آذرگشسب ،
#برداشت و #برگاشت در اینجا به معنی #برانگیخت میباشد .
۲۷
چو آشفته شد شیر و ، تندی نمود ،
سرِ نیزه را ، سویِ او کرد ، زود ،
۲۸
به دستاندرون ، نیزهٔ جانسِتان ،
پسِ پشتِ خود ، کردش آنگه سنان ،
۲۹
بزد بر کمربندِ گُردآفرید ،
زِرِه بر تنش ، سربسر بردرید ،
۳۰
ز زین برگرفتش ، به کردارِ گوی ،
که چوگان ، ز باد اندر آید بر اوی ،
۳۱
چو بر زین بپیچید گُردآفرید ،
یکی تیغِ تیز ، از میان برکشید ،
۳۲
بزد ، نیزهٔ او ،، به دو نیم کرد ،
نشست از برِ زین و ، برخاست گَرد ،
بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب گژدهم پیر »
بخش ۸ : « دژی بود کش خواندندی سپید »
ادامه دارد 👇👇👇
#رزم_سهراب_با_گردآفرید
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۹
( #قسمت_دوم )
۱۷
بیامد دمان ، پیشِ گُردآفرید ،
چو ، دُختِ کمندافگن ، او را بدید ،
۱۸
کمان را ، به زه کرد و ، بگشاد ، بر ،
نبُد مرغ را ، پیشِ تیرش ، گذر ،
۱۹
به سهراببر ، تیرباران گرفت ،
چپ و راست ، جنگِ سواران گرفت ،
۲۰
نگه کرد سهراب و ، آمدش ننگ ،
برآشفت و ، تیز اندر آمد به جنگ ،
۲۱
سِپَر بر سرآورد و ، بنهاد روی ،
ز پیکار ، خون اندر آمد به جوی ،
۲۲
همآورد را ، دید گُردآفرید ،
که برسانِ آتش ، همی بردمید ،
۲۳
کمان را به زهبر ، به بازو فکند ،
سمندش ، برآمد بر ابرِ بلند ،
۲۴
سرِ نیزه را ، سویِ سهراب ، کرد ،
عنان و سنان را ، پُر از تاب ، کرد ،
۲۵
برآشفت سهراب و ، شد چون پلنگ ،
چو بدخواهِ او ، چارهجو شد به جنگ ،
۲۶
عنان برگرایید و ، برداشت ( برگاشت ) اسب ،
بیامد ، به کردارِ آذرگشسب ،
#برداشت و #برگاشت در اینجا به معنی #برانگیخت میباشد .
۲۷
چو آشفته شد شیر و ، تندی نمود ،
سرِ نیزه را ، سویِ او کرد ، زود ،
۲۸
به دستاندرون ، نیزهٔ جانسِتان ،
پسِ پشتِ خود ، کردش آنگه سنان ،
۲۹
بزد بر کمربندِ گُردآفرید ،
زِرِه بر تنش ، سربسر بردرید ،
۳۰
ز زین برگرفتش ، به کردارِ گوی ،
که چوگان ، ز باد اندر آید بر اوی ،
۳۱
چو بر زین بپیچید گُردآفرید ،
یکی تیغِ تیز ، از میان برکشید ،
۳۲
بزد ، نیزهٔ او ،، به دو نیم کرد ،
نشست از برِ زین و ، برخاست گَرد ،
بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب گژدهم پیر »
بخش ۸ : « دژی بود کش خواندندی سپید »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۰ ( #قسمت_اول ) ۱ چو برگشت سهراب ، گژدهمِ پیر ، بیاوَرد و بنشاند ، مردِ دبیر ، ۲ یکی نامه بنوشت نزدیکِ شاه ، برافکند پویندهمردی ، به راه ، ۳ نخست ، آفرین…
داستان رستم و سهراب
#نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۰
( #قسمت_دوم )
۱۴
هجیرِ دلاور ، میان را ببست ،
یکی بارهٔ تیزتگ ، برنشست ،
۱۵
بشد پیشِ سهراب ، رزمآزمای ،
بر اسبش ندیدم فزون زان ، بهپای ،
۱۶
که بر هم زَنَد مژه را ، جنگجوی ،
گرایَد ز بینی ، سویِ مغز ، بوی ،
اینجا #فردوسی بزرگ برای تفهیم حداقلِ زمان ممکن ، از عبارت " که بر هم زند مژه را جنگجوی " در مصرع اول معادل چیزی که امروزه متداول است " به اندازه چشم بر هم زدن "
و عبارت " گراید ز بینی ، سویِ مغز ، بوی " در مصرع دوم که معادل است به اندازهی زمانی که بو از بینی به مغز میرسد ،،، استفاده کرده است و در نوع خود و بکارگیری ، این عبارات بینظیرند .
۱۷
که سهرابش ، از پشتِ زین ، برگرفت ،
برش مانده آن بازو ،، اندر شگفت ،
۱۸
درست است و ،، اکنون به زنهارِ اوست ،
پُرآزار ، جان و ،،، پُر از درد ، پوست ،
۱۹
سوارانِ ترکان ، بسی دیدهام ،
عنانپیچ ، ازینگونه ، نشنیدهام ،
۲۰
نباشد به گیتی ، چو او ، رزمساز ،
مگر پیلتن ، گُردِ گردنفراز ،
۲۱
همآوردِ او ، در جهان سربسر ،
نباشد ، بجز رستمِ زالِ زر ،
۲۲
مبادا که او ، در میانِ دو صف ،
یکی مردِ جنگآوَر ،،، آرَد بکَف ،
۲۳
نخواهم که با او ، بهصحرا بُوَد ،
همآورد ،،، اگر کوهِ خارا ، بُوَد ،
۲۴
بران کوه ، بخشایش آرَد زمین ،
که او اسب رانَد بر او ، روزِ کین ،
۲۵
اگر دَم زند شهریار ، اندرین ،
نرانَد سپاه و ،، نسازد کمین ،
۲۶
از ایران ، همه فرَّهی ، رفته ،، گیر ،
جهان ، از سرِ تیغش ،، آشفته ، گیر ،
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر از برز کوه »
بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »
ادامه دارد 👇👇👇
#نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۰
( #قسمت_دوم )
۱۴
هجیرِ دلاور ، میان را ببست ،
یکی بارهٔ تیزتگ ، برنشست ،
۱۵
بشد پیشِ سهراب ، رزمآزمای ،
بر اسبش ندیدم فزون زان ، بهپای ،
۱۶
که بر هم زَنَد مژه را ، جنگجوی ،
گرایَد ز بینی ، سویِ مغز ، بوی ،
اینجا #فردوسی بزرگ برای تفهیم حداقلِ زمان ممکن ، از عبارت " که بر هم زند مژه را جنگجوی " در مصرع اول معادل چیزی که امروزه متداول است " به اندازه چشم بر هم زدن "
و عبارت " گراید ز بینی ، سویِ مغز ، بوی " در مصرع دوم که معادل است به اندازهی زمانی که بو از بینی به مغز میرسد ،،، استفاده کرده است و در نوع خود و بکارگیری ، این عبارات بینظیرند .
۱۷
که سهرابش ، از پشتِ زین ، برگرفت ،
برش مانده آن بازو ،، اندر شگفت ،
۱۸
درست است و ،، اکنون به زنهارِ اوست ،
پُرآزار ، جان و ،،، پُر از درد ، پوست ،
۱۹
سوارانِ ترکان ، بسی دیدهام ،
عنانپیچ ، ازینگونه ، نشنیدهام ،
۲۰
نباشد به گیتی ، چو او ، رزمساز ،
مگر پیلتن ، گُردِ گردنفراز ،
۲۱
همآوردِ او ، در جهان سربسر ،
نباشد ، بجز رستمِ زالِ زر ،
۲۲
مبادا که او ، در میانِ دو صف ،
یکی مردِ جنگآوَر ،،، آرَد بکَف ،
۲۳
نخواهم که با او ، بهصحرا بُوَد ،
همآورد ،،، اگر کوهِ خارا ، بُوَد ،
۲۴
بران کوه ، بخشایش آرَد زمین ،
که او اسب رانَد بر او ، روزِ کین ،
۲۵
اگر دَم زند شهریار ، اندرین ،
نرانَد سپاه و ،، نسازد کمین ،
۲۶
از ایران ، همه فرَّهی ، رفته ،، گیر ،
جهان ، از سرِ تیغش ،، آشفته ، گیر ،
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر از برز کوه »
بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۱ ( #قسمت_اول ) ۱ چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه ، میانها ببستند ، تورانگروه ، ۲ سپهدار سهراب ، نیزه بهدست ، یکی بارهٔ تیزتَگ ، برنشست ، ۳ بِدان بُد که گُردانِ دژ…
داستان رستم و سهراب
#گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۱
( #قسمت_دوم )
۱۲
مرا ، چشمزخمی عجب ، رو نمود ،
که دَهر ، آنچنان صیدی ، از من ربود ،
۱۳
غریبآهوئی ، آمدم در کمند ،
که از بند جَست و ،، مرا کرد بند ،
#آمدم = آمد مرا ، مرا آمد
۱۴
پریپیکری ، ناگهان رو نمود ،
دلم را ربود و ،، غمم را فزود ،
۱۵
بهناگاه ، پنهان شد آن دلرُبا ،
شدم من ، به داغِ غمش مبتلا ،
۱۶
زهی چشم بندی ،، که آن پُر فُسون ،
به تیغم نَخَست و ، مرا ریخت خون ،
* نَخَست = زخمی نکرد
۱۷
مرا ، تلخ شد زندگی ، بی رُخَش ،
تنم ، شد اسیرِ شِکَرپاسخش ،
۱۸
ندانم ، چه کرد آن فسونگر به من ،
که ناگَه ، مرا بست راهِ سخن ،
۱۹
به آن رزم و آن روی و آن گفتگوی ،
نبینم دگر ، دلبری همچو اوی ،
۲۰
از آن گفتنش ، هر گَه آرَم به یاد ،
ز داغش ، شود سوز و دردم ، زیاد ،
۲۱
مرا ، محنتی بیکران رو نمود ،
که از یار دوری ،،، مرا گشت سود ،
۲۲
بهزاری ، مرا خود بباید گریست ،
که دلدارِ خود را ، ندانم که کیست ،
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود پس شهریار »
بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب ، گژدهم پیر »
ادامه دارد 👇👇👇
#گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۱
( #قسمت_دوم )
۱۲
مرا ، چشمزخمی عجب ، رو نمود ،
که دَهر ، آنچنان صیدی ، از من ربود ،
۱۳
غریبآهوئی ، آمدم در کمند ،
که از بند جَست و ،، مرا کرد بند ،
#آمدم = آمد مرا ، مرا آمد
۱۴
پریپیکری ، ناگهان رو نمود ،
دلم را ربود و ،، غمم را فزود ،
۱۵
بهناگاه ، پنهان شد آن دلرُبا ،
شدم من ، به داغِ غمش مبتلا ،
۱۶
زهی چشم بندی ،، که آن پُر فُسون ،
به تیغم نَخَست و ، مرا ریخت خون ،
* نَخَست = زخمی نکرد
۱۷
مرا ، تلخ شد زندگی ، بی رُخَش ،
تنم ، شد اسیرِ شِکَرپاسخش ،
۱۸
ندانم ، چه کرد آن فسونگر به من ،
که ناگَه ، مرا بست راهِ سخن ،
۱۹
به آن رزم و آن روی و آن گفتگوی ،
نبینم دگر ، دلبری همچو اوی ،
۲۰
از آن گفتنش ، هر گَه آرَم به یاد ،
ز داغش ، شود سوز و دردم ، زیاد ،
۲۱
مرا ، محنتی بیکران رو نمود ،
که از یار دوری ،،، مرا گشت سود ،
۲۲
بهزاری ، مرا خود بباید گریست ،
که دلدارِ خود را ، ندانم که کیست ،
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود پس شهریار »
بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب ، گژدهم پیر »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
سعدی « گلستان » دیباچه ( #قسمت_اول ) بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم منّت خدای را ، عزّ و جل ، که طاعتش ، موجبِ قُربت است ، و به شُکر اندرش ، مَزیدِ نعمت . هر نفسی که فرو میرود ، مُمِدّ حیات است ، و چون بر میآید ، مُفَرّحِ ذات . پس ، در هر نفسی…
سعدی « گلستان »
دیباچه
( #قسمت_دوم )
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
در خبر است از سَروَرِ کاینات و مَفخَرِ موجودات و رحمتِ عالمیان و صَفوَتِ آدمیان و تتمهٔ دورِ زمان ، محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم ،
شفیعٌ مطاعٌ نبیٌ کریم ،
قسیمٌ جسیمٌ نسیمٌ وسیم ،
چه غم دیوارِ امّت را؟ ، که دارد چون تو پشتیبان؟ ،
چه باک از موجِ بحر، ، آن را که باشد نوح کشتیبان؟ ،
بلغَالعلی بِکمالِه ، کشفَالدُّجی بِجَمالِه ،
حَسنتْ جَمیعُ خِصالِه ، صلّوا علیه و آله ،
هر گاه که یکی از بندگانِ گنهکارِ پریشانروزگار ، دستِ اِنابت به امیدِ اِجابت به درگاهِ حق جل و علا بردارد ، ایزد تعالی در وی نظر نکند . بازش بخوانَد ، باز ، اِعراض کند . بازش به تضرّع و زاری بخواند ، حق سبحانه و تعالی فرماید :
یا ملائکتی ، قَد استَحْیَیتُ مِن عبدی و لَیس لَهُ غیری فَقد غَفَرتُ لَهُ
دعوتش را اجابت کردم و حاجتش برآوردم که از بسیاریِ دعا و زاریِ بنده ،، همی شرم دارم .
کرم بین و لطفِ خداوندگار ،
گنه ،،، بنده کردهست و ، او شرمسار ،
عاکفان کعبهٔ جلالش ، به تقصیرِ عبادت ، معترف ،،، که : ما عبدناکَ حقّ عبادتِک ،
و واصفانِ حلیهٔ جمالش ، به تحیّر منسوب ، که : ما عَرَفناکَ حقّ مَعرِفتِک .
گر ، کسی وصفِ او ، ز من پرسد ،
بیدل ، از بینشان ، چه گوید باز؟ ،
عاشقان ، کُشتگانِ معشوقند ،
بر نیاید ، ز کُشتگان ، آواز ،
یکی از صاحبدلان ، سر به جِیبِ مراقبت فرو برده بود و در بحرِ مکاشفت ، مستغرق شده .
حالی که از این معامله باز آمد ، یکی از دوستان گفت : از این بُستان که بودی ، ما را چه تحفه کرامت کردی؟ ، گفت : به خاطر داشتم که چون به درختِ گُل رسم ، دامنی پُر کنم ، هدیهٔ اصحاب را ، چون برسیدم ، بویِ گُلم چنان مست کرد ، که دامنم از دست برفت .
ای مرغِ سَحَر ،،، عشق ، ز پروانه بیاموز ،
کآن سوخته را ،، جان شد و ، آواز نیامد ،
این مدعیان ، در طلبش ، بیخبرانند ،
کآن را که خبر شد ،،، خبری ، باز نیامد ،
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم ،
وز هر چه گفتهاند و شنیدیم و خواندهایم ،
مجلس تمام گشت و ،،، به آخِر رسید ، عمر ،
ما ، همچنان در اوّلِ وصفِ تو ، ماندهایم ،
ادامه دارد 👇👇👇
دیباچه
( #قسمت_دوم )
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
در خبر است از سَروَرِ کاینات و مَفخَرِ موجودات و رحمتِ عالمیان و صَفوَتِ آدمیان و تتمهٔ دورِ زمان ، محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم ،
شفیعٌ مطاعٌ نبیٌ کریم ،
قسیمٌ جسیمٌ نسیمٌ وسیم ،
چه غم دیوارِ امّت را؟ ، که دارد چون تو پشتیبان؟ ،
چه باک از موجِ بحر، ، آن را که باشد نوح کشتیبان؟ ،
بلغَالعلی بِکمالِه ، کشفَالدُّجی بِجَمالِه ،
حَسنتْ جَمیعُ خِصالِه ، صلّوا علیه و آله ،
هر گاه که یکی از بندگانِ گنهکارِ پریشانروزگار ، دستِ اِنابت به امیدِ اِجابت به درگاهِ حق جل و علا بردارد ، ایزد تعالی در وی نظر نکند . بازش بخوانَد ، باز ، اِعراض کند . بازش به تضرّع و زاری بخواند ، حق سبحانه و تعالی فرماید :
یا ملائکتی ، قَد استَحْیَیتُ مِن عبدی و لَیس لَهُ غیری فَقد غَفَرتُ لَهُ
دعوتش را اجابت کردم و حاجتش برآوردم که از بسیاریِ دعا و زاریِ بنده ،، همی شرم دارم .
کرم بین و لطفِ خداوندگار ،
گنه ،،، بنده کردهست و ، او شرمسار ،
عاکفان کعبهٔ جلالش ، به تقصیرِ عبادت ، معترف ،،، که : ما عبدناکَ حقّ عبادتِک ،
و واصفانِ حلیهٔ جمالش ، به تحیّر منسوب ، که : ما عَرَفناکَ حقّ مَعرِفتِک .
گر ، کسی وصفِ او ، ز من پرسد ،
بیدل ، از بینشان ، چه گوید باز؟ ،
عاشقان ، کُشتگانِ معشوقند ،
بر نیاید ، ز کُشتگان ، آواز ،
یکی از صاحبدلان ، سر به جِیبِ مراقبت فرو برده بود و در بحرِ مکاشفت ، مستغرق شده .
حالی که از این معامله باز آمد ، یکی از دوستان گفت : از این بُستان که بودی ، ما را چه تحفه کرامت کردی؟ ، گفت : به خاطر داشتم که چون به درختِ گُل رسم ، دامنی پُر کنم ، هدیهٔ اصحاب را ، چون برسیدم ، بویِ گُلم چنان مست کرد ، که دامنم از دست برفت .
ای مرغِ سَحَر ،،، عشق ، ز پروانه بیاموز ،
کآن سوخته را ،، جان شد و ، آواز نیامد ،
این مدعیان ، در طلبش ، بیخبرانند ،
کآن را که خبر شد ،،، خبری ، باز نیامد ،
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم ،
وز هر چه گفتهاند و شنیدیم و خواندهایم ،
مجلس تمام گشت و ،،، به آخِر رسید ، عمر ،
ما ، همچنان در اوّلِ وصفِ تو ، ماندهایم ،
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_اول ) ۱ یکی نامه فرمود پس ، شهریار ، نبشتن ،،، برِ رستمِ نامدار ، ۲ نُخُست ، آفرین کرد بر پهلوان ، که بیداردل باش و ، روشنروان ، ۳ چنان دان ، که…
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_دوم )
۱۶
توئی در همه بَد ،، به ایران ، پناه ،
ز تو ،، برفرازَند گُردان ، کلاه ،
۱۷
درود از خداوندِ روزِ شمار ،
به گرشاسبِ نیرم ،، به سامِ سوار ،
۱۸
کزین گونه ، دارند تخم و نژاد ،
جهانگیر و شیراوژن و پاکزاد ،
۱۹
مرا ،، بخت ،،، روشن به دیدارِ تُست ،
بُوی جاودان ،، خرّم و تندرست ،
۲۰
گزایندهکاری نو ،، آمد به پیش ،
کز اندیشهٔ آن ،، دلم ، گشت ریش ،
۲۱
نشستند گُردان سراسر ، بههم ،
بخواندند آن نامهٔ گژدهم ،
۲۲
بدانگونه دیدند گُردانِ نیو ،
که نزدِ تو آید ،، گرانمایهگیو ،
۲۳
بهنزدِ تو آرَد ، مر این نامه را ،
بدانی بَد و نیکِ این خامه را ،
۲۴
چو نامه بخوانی ، بهروز و بهشب ،
مکن داستان را ، گشاده دو لب ،
۲۵
اگر ، دسته داری به دستت ، مَبوی ،
یکی تیز کن مغز و ، بنمای روی ،
۲۶
وگر خفتهای ،، زود برجَه بپای ،
وگر خود بیائی ،،، زمانی مَپای ،
۲۷
مگر با سوارانِ بسیارهوش ،
ز زابل بِرانی ،، برآری خروش ،
۲۸
بر آنسان که ، گژدهم ازو یاد کرد ،
جز از تو ،، نباشد وِرا همنَبَرد ،
۲۹
چو برخوانی این نامه را ، بیدرنگ ،
برآرای و ،، برکش سپه ، سویِ جنگ ،
۳۰
نهاد از برِ نامه ،، مُهری چو قیر ،
ز عنبر برآمیخته ،، وز عبیر ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_دوم )
۱۶
توئی در همه بَد ،، به ایران ، پناه ،
ز تو ،، برفرازَند گُردان ، کلاه ،
۱۷
درود از خداوندِ روزِ شمار ،
به گرشاسبِ نیرم ،، به سامِ سوار ،
۱۸
کزین گونه ، دارند تخم و نژاد ،
جهانگیر و شیراوژن و پاکزاد ،
۱۹
مرا ،، بخت ،،، روشن به دیدارِ تُست ،
بُوی جاودان ،، خرّم و تندرست ،
۲۰
گزایندهکاری نو ،، آمد به پیش ،
کز اندیشهٔ آن ،، دلم ، گشت ریش ،
۲۱
نشستند گُردان سراسر ، بههم ،
بخواندند آن نامهٔ گژدهم ،
۲۲
بدانگونه دیدند گُردانِ نیو ،
که نزدِ تو آید ،، گرانمایهگیو ،
۲۳
بهنزدِ تو آرَد ، مر این نامه را ،
بدانی بَد و نیکِ این خامه را ،
۲۴
چو نامه بخوانی ، بهروز و بهشب ،
مکن داستان را ، گشاده دو لب ،
۲۵
اگر ، دسته داری به دستت ، مَبوی ،
یکی تیز کن مغز و ، بنمای روی ،
۲۶
وگر خفتهای ،، زود برجَه بپای ،
وگر خود بیائی ،،، زمانی مَپای ،
۲۷
مگر با سوارانِ بسیارهوش ،
ز زابل بِرانی ،، برآری خروش ،
۲۸
بر آنسان که ، گژدهم ازو یاد کرد ،
جز از تو ،، نباشد وِرا همنَبَرد ،
۲۹
چو برخوانی این نامه را ، بیدرنگ ،
برآرای و ،، برکش سپه ، سویِ جنگ ،
۳۰
نهاد از برِ نامه ،، مُهری چو قیر ،
ز عنبر برآمیخته ،، وز عبیر ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳ ( #قسمت_اول ) ۱ چو ، رستم بیامد به نزدیکِ شاه ، پذیره شدندش ، به یکروزه راه ، ۲ چو طوس و ، چو گودرزِ کشوادگان ، پیاده ،،، شده پیشِ اسبش ، دَوان ، ۳ پیاده…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_دوم )
۱۹
همه کارَت از یکدگر ، بدترست ،
ترا ، شهریاری ،،، نه اندرخورست ،
۲۰
چنین تاج ، بر تارکِ بی بها ،
بسی بهتر ، اندر دَمِ اژدها ،
۲۱
من ، آن رستمِ زالِ نامآوَرَم ،
که از چون تو شَه ،،، خَم نگیرد سرم ،
۲۲
تو ، سهراب را ،،، زنده ، بر دار کن ،
بر آشوب و ، بدخواه را ، خوار کن ،
۲۳
ز مصر و ، ز چین و ، ز هاماوران ،
ز روم و ، ز سگسار و ، مازندران ،
۲۴
جگرخستهٔ تیغ و تختِ منند ،
همه ، بنده در پیشِ رَخشِ منند ،
۲۵
تو ، اندر جهان ،،، خود ز من زندهای ،
بهکینه ، چرا دل پراکندهای؟ ،
۲۶
چو خشم آوَرَم ، شاهِ کاوس کیست؟ ،
چرا دست یازَد بهمن؟ ، طوس کیست؟ ،
۲۷
چه کاوس پیشم ،،، چه یکمُشت خاک ،
چرا دارم از خشمِ کاوس ، باک؟ ،
۲۸
مرا ، زور و پیروزی ،،، از داورست ،
نه از پادشاه و ، نه از لشکرست ،
۲۹
جهان ، جوشن و ،،، رَخش ، گاهِ منست ،
نگین ، گرز و ،،، مغفر ، کلاهِ منست ،
۳۰
شبِ تیره ،،، از تیغ ، رخشان کنم ،
بر آوَردگَهبر ،،، سراَفشان کنم ،
۳۱
سرِ نیزه و گُرز ،، یارِ منند ،
دو بازو و دل ،، شهریارِ منند ،
۳۲
چه آزارَدَم او؟ ، نه من بندهام ،
یکی بندهٔ آفرینندهام ،
۳۳
دلیران ، به شاهی مرا خواستند ،
همان ،،، گاه و افسر ، بیاراستند ،
۳۴
سویِ تختِ شاهی ، نکردم نگاه ،
نگهداشتم ، رسم و آئین و راه ،
۳۵
اگر ، من پذیرفتمی تاج و تخت ،
نبودی ترا ، این بزرگی و بخت ،
۳۶
همه هرچه گفتی ،،، سزایِ منست ،
ز تو نیکوئیها ، بجایِ منست ،
بخش ۱۴ : « چو خورشید آن چادر قیرگون »
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »
ادامه دارد 👇👇👇
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_دوم )
۱۹
همه کارَت از یکدگر ، بدترست ،
ترا ، شهریاری ،،، نه اندرخورست ،
۲۰
چنین تاج ، بر تارکِ بی بها ،
بسی بهتر ، اندر دَمِ اژدها ،
۲۱
من ، آن رستمِ زالِ نامآوَرَم ،
که از چون تو شَه ،،، خَم نگیرد سرم ،
۲۲
تو ، سهراب را ،،، زنده ، بر دار کن ،
بر آشوب و ، بدخواه را ، خوار کن ،
۲۳
ز مصر و ، ز چین و ، ز هاماوران ،
ز روم و ، ز سگسار و ، مازندران ،
۲۴
جگرخستهٔ تیغ و تختِ منند ،
همه ، بنده در پیشِ رَخشِ منند ،
۲۵
تو ، اندر جهان ،،، خود ز من زندهای ،
بهکینه ، چرا دل پراکندهای؟ ،
۲۶
چو خشم آوَرَم ، شاهِ کاوس کیست؟ ،
چرا دست یازَد بهمن؟ ، طوس کیست؟ ،
۲۷
چه کاوس پیشم ،،، چه یکمُشت خاک ،
چرا دارم از خشمِ کاوس ، باک؟ ،
۲۸
مرا ، زور و پیروزی ،،، از داورست ،
نه از پادشاه و ، نه از لشکرست ،
۲۹
جهان ، جوشن و ،،، رَخش ، گاهِ منست ،
نگین ، گرز و ،،، مغفر ، کلاهِ منست ،
۳۰
شبِ تیره ،،، از تیغ ، رخشان کنم ،
بر آوَردگَهبر ،،، سراَفشان کنم ،
۳۱
سرِ نیزه و گُرز ،، یارِ منند ،
دو بازو و دل ،، شهریارِ منند ،
۳۲
چه آزارَدَم او؟ ، نه من بندهام ،
یکی بندهٔ آفرینندهام ،
۳۳
دلیران ، به شاهی مرا خواستند ،
همان ،،، گاه و افسر ، بیاراستند ،
۳۴
سویِ تختِ شاهی ، نکردم نگاه ،
نگهداشتم ، رسم و آئین و راه ،
۳۵
اگر ، من پذیرفتمی تاج و تخت ،
نبودی ترا ، این بزرگی و بخت ،
۳۶
همه هرچه گفتی ،،، سزایِ منست ،
ز تو نیکوئیها ، بجایِ منست ،
بخش ۱۴ : « چو خورشید آن چادر قیرگون »
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
سلام و ادب و احترام جمعه هست ، ماه رمضان و نوروز در پیش است و دوستان بشدت سرگرم دلتکانی و خانهتکانی هستند و بعضاً ممکن است خسته نیز باشند ، حکایتی شیرین از مثنوی را جهت رفع خستگی تقدیم میکنم طولانی هست در سه قسمت تقدیم میشود ولی شیرین هست . 👇👇👇 مولانا…
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم »
بخش ۸۰ - حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود و آن کی به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود گرسنه ماند از آنک مغلوب بود
( #قسمت_دوم )
۴۱
پس بخفتند آن شب و ، برخاستند ،
بامدادان ، خویش را ، آراستند ،
۴۲
روی شستند و ، دهان و ،،، هر یکی ،
داشت اندر وِرد ،،، راه و مَسلَکی ،
۴۳
یک زمانی ، هر کسی آوَرد رو ،
سویِ وِردِ خویش ،،، از حق ، فضلجو ،
۴۴
مؤمن و ترسا ، جهود و گبر و مُغ ،
جمله را ،،، رو ، سویِ آن سلطان اُلغ ،
۴۵
بلک ، سنگ و خاک و کوه و آب را ،
هست واگشتِ نهانی ،،، با خدا ،
۴۶
این سخن پایان ندارد ،،، هر سه یار ،
رو ، بههم کردند ، آن دَم ، یاروار ،
۴۷
آن یکی گفتا که : هر یک ، خوابِ خویش ،
آنچ دید او دوش ،،، گو ، آوَر به پیش ،
۴۸
هرکه خوابش بهتر ،،، این را ، او خورَد ،
قِسمِ هر مفضول را ،،، اَفضَل بَرَد ،
۴۹
آنک ، اندر عقل ، بالاتر رَوَد ،
خوردنِ او ،،، خوردنِ جمله بُوَد ،
۵۰
فوق آمد ، جانِ پُر انوارِ او ،
باقیان را ،،، بس بُوَد تیمارِ او ،
۵۱
عاقلان را ، چون بقا آمد اَبَد ،
پس ، به معنی ،،، این جهان باقی بُوَد ،
۵۲
پس ، جهود آوَرد آنچه دیده بود ،
تا ، کجا شب روحِ او ، گردیده بود ،
۵۳
گفت : در رَه ، موسیاَم آمد به پیش ،
گربه ، بیند دُنبه ،،، اندر خوابِ خویش ،
۵۴
در پیِ موسی ، شدم تا کوهِ طور ،
هر سهمان ،،، گشتیم ناپیدا ، ز نور ،
۵۵
هر سه سایه ،،، محو شد ، زان آفتاب ،
بعد از آن ، زان نور ، شد یک فتحِ باب ،
۵۶
نورِ دیگر ، از دلِ آن نور ، رُست ،
پس ، ترقی جُست ،،، آن ثانیش ، چُست ،
۵۷
هم ، من و ،، هم موسی و ،،، هم ، کوهِ طور ،
هر سه ، گم گشتیم ،،، زان اِشراقِ نور ،
۵۸
بعد از آن دیدم ، که کُه ، سه شاخ شد ،
چونک ، نورِ حق ،،، در او نفاخ شد ،
۵۹
وصفِ هیبت ، چون تجلی زد بر او ،
میسکست از هم ، همیشد سوبهسو ،
۶۰
آن یکی شاخِ کُه ، آمد سویِ یَم ،
گشت شیرین ، آبِ تلخِ همچو سَم ،
۶۱
آن یکی شاخش ، فرو شد در زمین ،
چشمهٔ دارو ، برون آمد مَعین ،
۶۲
که شفای جمله رنجوران ، شد آب ،
از همایونیِ وحیِ مستطاب ،
۶۳
آن یکی شاخِ دگر ، پَرّید زود ،
تا جوارِ کعبه ، که عرفات بود ،
۶۴
باز ، از آن صعقه ، چو با خود آمدم ،
طور ، بر جا بُد ،،، نه افزون و ، نه کم ،
۶۵
لیک ، زیرِ پایِ موسی ، همچو یخ ،
میگدازید او ، نماندَش شاخ و شَخ ،
۶۶
با زمین هموار شد کُه ، از نهیب ،
گشت بالایَش ، از آن هیبت ،،، نشیب ،
۶۷
باز ، با خود آمدم ، زان انتشار ،
باز ، دیدم طور و موسی ، برقرار ،
۶۸
وآن بیابان ، سر به سر ، در ذیلِ کوه ،
پُر خلایق ، شکلِ موسی در وجوه ،
۶۹
چون عصا و خرقهٔ او ،،، خرقهشان ،
جمله ، سویِ طور ،،، خوش دامنکشان ،
۷۰
جمله ، کفها در دعا ، افراخته ،
نغمهٔ اَرنی ، بههم درساخته ،
۷۱
باز ، آن غشیان ، چو از من رفت ، زود ،
صورتِ هر یک ، دگرگونم نمود ،
۷۲
انبیا ، بودند ایشان ، اهلِ وُد ،
اتحادِ انبیااَم ، فهم شد ،
۷۳
باز ، املاکی همی دیدم ، شگرف ،
صورتِ ایشان ، بُد از اجرامِ برف ،
۷۴
حلقهٔ دیگر ، ملایک مستعین ،
صورتِ ایشان ، به جمله ، آتشین ،
۷۵
زین نسق میگفت آن شخصِ جهود ،
بس جهودی ، کآخرش محمود بود ،
۷۶
هیچ کافر را ، به خواری منگرید ،
که مسلمان مُردنش ، باشد امید ،
۷۷
چه خبر داری ز ختمِ عمرِ او؟ ،
تا ، بگردانی از او ، یکباره رو؟ ،
۷۸
بعد از آن ، ترسا در آمد در کلام ،
که ، مسیحَم رو نمود اندر منام ،
#مسیحم = مسیح مرا - مرا مسیح
۷۹
من شدم با او ،،، به چارُمآسمان ،
مرکز و مثوایِ خورشیدِ جهان ،
۸۰
خود ، عجبهایِ قلاعِ آسمان ،
نسبتش نَبوَد به آیاتِ جهان ،
۸۱
هر کسی دانند ، ای فخر البنین ،
که فزون باشد فنِ چرخ ، از زمین ،
ادامه دارد 👇👇👇
بخش ۸۰ - حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود و آن کی به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود گرسنه ماند از آنک مغلوب بود
( #قسمت_دوم )
۴۱
پس بخفتند آن شب و ، برخاستند ،
بامدادان ، خویش را ، آراستند ،
۴۲
روی شستند و ، دهان و ،،، هر یکی ،
داشت اندر وِرد ،،، راه و مَسلَکی ،
۴۳
یک زمانی ، هر کسی آوَرد رو ،
سویِ وِردِ خویش ،،، از حق ، فضلجو ،
۴۴
مؤمن و ترسا ، جهود و گبر و مُغ ،
جمله را ،،، رو ، سویِ آن سلطان اُلغ ،
۴۵
بلک ، سنگ و خاک و کوه و آب را ،
هست واگشتِ نهانی ،،، با خدا ،
۴۶
این سخن پایان ندارد ،،، هر سه یار ،
رو ، بههم کردند ، آن دَم ، یاروار ،
۴۷
آن یکی گفتا که : هر یک ، خوابِ خویش ،
آنچ دید او دوش ،،، گو ، آوَر به پیش ،
۴۸
هرکه خوابش بهتر ،،، این را ، او خورَد ،
قِسمِ هر مفضول را ،،، اَفضَل بَرَد ،
۴۹
آنک ، اندر عقل ، بالاتر رَوَد ،
خوردنِ او ،،، خوردنِ جمله بُوَد ،
۵۰
فوق آمد ، جانِ پُر انوارِ او ،
باقیان را ،،، بس بُوَد تیمارِ او ،
۵۱
عاقلان را ، چون بقا آمد اَبَد ،
پس ، به معنی ،،، این جهان باقی بُوَد ،
۵۲
پس ، جهود آوَرد آنچه دیده بود ،
تا ، کجا شب روحِ او ، گردیده بود ،
۵۳
گفت : در رَه ، موسیاَم آمد به پیش ،
گربه ، بیند دُنبه ،،، اندر خوابِ خویش ،
۵۴
در پیِ موسی ، شدم تا کوهِ طور ،
هر سهمان ،،، گشتیم ناپیدا ، ز نور ،
۵۵
هر سه سایه ،،، محو شد ، زان آفتاب ،
بعد از آن ، زان نور ، شد یک فتحِ باب ،
۵۶
نورِ دیگر ، از دلِ آن نور ، رُست ،
پس ، ترقی جُست ،،، آن ثانیش ، چُست ،
۵۷
هم ، من و ،، هم موسی و ،،، هم ، کوهِ طور ،
هر سه ، گم گشتیم ،،، زان اِشراقِ نور ،
۵۸
بعد از آن دیدم ، که کُه ، سه شاخ شد ،
چونک ، نورِ حق ،،، در او نفاخ شد ،
۵۹
وصفِ هیبت ، چون تجلی زد بر او ،
میسکست از هم ، همیشد سوبهسو ،
۶۰
آن یکی شاخِ کُه ، آمد سویِ یَم ،
گشت شیرین ، آبِ تلخِ همچو سَم ،
۶۱
آن یکی شاخش ، فرو شد در زمین ،
چشمهٔ دارو ، برون آمد مَعین ،
۶۲
که شفای جمله رنجوران ، شد آب ،
از همایونیِ وحیِ مستطاب ،
۶۳
آن یکی شاخِ دگر ، پَرّید زود ،
تا جوارِ کعبه ، که عرفات بود ،
۶۴
باز ، از آن صعقه ، چو با خود آمدم ،
طور ، بر جا بُد ،،، نه افزون و ، نه کم ،
۶۵
لیک ، زیرِ پایِ موسی ، همچو یخ ،
میگدازید او ، نماندَش شاخ و شَخ ،
۶۶
با زمین هموار شد کُه ، از نهیب ،
گشت بالایَش ، از آن هیبت ،،، نشیب ،
۶۷
باز ، با خود آمدم ، زان انتشار ،
باز ، دیدم طور و موسی ، برقرار ،
۶۸
وآن بیابان ، سر به سر ، در ذیلِ کوه ،
پُر خلایق ، شکلِ موسی در وجوه ،
۶۹
چون عصا و خرقهٔ او ،،، خرقهشان ،
جمله ، سویِ طور ،،، خوش دامنکشان ،
۷۰
جمله ، کفها در دعا ، افراخته ،
نغمهٔ اَرنی ، بههم درساخته ،
۷۱
باز ، آن غشیان ، چو از من رفت ، زود ،
صورتِ هر یک ، دگرگونم نمود ،
۷۲
انبیا ، بودند ایشان ، اهلِ وُد ،
اتحادِ انبیااَم ، فهم شد ،
۷۳
باز ، املاکی همی دیدم ، شگرف ،
صورتِ ایشان ، بُد از اجرامِ برف ،
۷۴
حلقهٔ دیگر ، ملایک مستعین ،
صورتِ ایشان ، به جمله ، آتشین ،
۷۵
زین نسق میگفت آن شخصِ جهود ،
بس جهودی ، کآخرش محمود بود ،
۷۶
هیچ کافر را ، به خواری منگرید ،
که مسلمان مُردنش ، باشد امید ،
۷۷
چه خبر داری ز ختمِ عمرِ او؟ ،
تا ، بگردانی از او ، یکباره رو؟ ،
۷۸
بعد از آن ، ترسا در آمد در کلام ،
که ، مسیحَم رو نمود اندر منام ،
#مسیحم = مسیح مرا - مرا مسیح
۷۹
من شدم با او ،،، به چارُمآسمان ،
مرکز و مثوایِ خورشیدِ جهان ،
۸۰
خود ، عجبهایِ قلاعِ آسمان ،
نسبتش نَبوَد به آیاتِ جهان ،
۸۱
هر کسی دانند ، ای فخر البنین ،
که فزون باشد فنِ چرخ ، از زمین ،
ادامه دارد 👇👇👇