Forwarded from kaveh farhadi
@kaveh_farhadi
فلسفه تحلیلی و فلسفه علم:
گفته اند که فکر،انسان را از سایر حیوانات متمایز می کند.اگر این درست باشد،پس همه متفکرند.حتی وقتی کسی می گوید که فکر نمی کند،او فکر می کند که فکر نمی کند.این یک طرف قضیه است.از سوی دیگر واژه ی تفکر و متفکر را همچون امری خاص و چه بسا استثنایی به کار برده اند،به نحوی که نمی توان آن را امری همه شمول انگاشت. برعکس بعضی از فلاسفه بر این باورند که آنچه همگانی است،همان بی فکری است. #هایدگر می گوید:«تفکر انگیزترین امر در زمانه ی اندیشه انگیز ما آن است که ما هنوز فکر نمی کنیم».
وقتی #کانت انسان مدرن را به «جرأت اندیشیدن» دعوت می کند، مرادش آن نیست که انسان ها قبلاً قوه نطق و فکر خود رابه کار نینداخته و اصلاً فکر نکرده اند.کانت تفکری را می طلبد که لازمه آن جرأت است. این یعنی همه فکر می کنند،اما نه تا آنجا که فکر کاری خطیر و احتمالاً ویرانگر باشد؛ همه فکر می کنند، اما فیلسوف و فرزانه نیستند.تفکری که جرأت می طلبد همان تفکر فلسفی است.
#یاسپرس سر آغاز این تفکر را در دوره ای از تاریخ از ۸۰۰ تا ۲۰۰ پیش از میلاد و البته نه از زمان پیدایش انسان هموساپینس میداند.فلسفه به نزد این فیلسوف مختص تفکر یونانی و در نتیجه غربی نیست،چنانکه وی در مجموعه ی فیلسوفان بزرگ همان قدر به #سقراط و #اسپینوزا و فلاسفه ی غرب می پردازد که به بودا و #کنفوسیوس.فاصله سال های ۸۰۰ تا ۲۰۰ قبل از میلاد مقارن است با زندگی کنفوسیوس و #لائوتسه در چین، بودا در هند ،زرتشت در ایران ، الیاس، اشعیا ،ارمیا ، یشوعا و پیامبران بنی اسرائیل در فلسطین و #هومر، #پارمنیدس، #هراکلیتوس، #افلاطون و #ارشمیدس در یونان.آنچه در این عصر رخ می دهد تفکری است که جرأت می طلبد:قیام #خرد در برابر #اسطوره.
در عصر اساطیر الاولین خدایان بار پرسش را از دوش انسان ها بر می داشتند.از سال ۸۰۰ قبل از میلاد آدمی به خودش آمد،به عجز ها و مرزهای خودش واقف شد،با هولناکی جهان و ناتوانی خویش درگیر شد؛برای نخستین بار فیلسوفان پدید آمدند.آدمیان جرأت کردند که تنها و به عنوان فرد،بر خویشتن متکی شوند. گرچه پیامبران نخستین ادیان توحیدی به نزد #یاسپرس انسان ها را از بند ظلمت اساطیر آزاد کردند و آنها را برانگیختند تا خود بار مواجهه با رازهای هستی را به دوش کشند،اما در قرون وسطی این ایستار در مغاک ترس و خرافه و بی جرأتی فرو مرد،آزاد اندیشی و تفکرِ خالصاً فلسفی در بهترین صورت به ایمان و در بدترین وجه به چیزی دگر دیس شد که #هابز در لویوتان آن را سلطنت تاریکی می نامد؛چه به باور او کلیسای رومی بت پرستی رومیان را نیز به جای ایمان به خدای واحد متعال نشاند. فلسفه ورزی و تفکری از آن سان که فیلسوفان می طلبند،اصلاً از انتقاد منفک نمی تواند بود.تفکری که جرأت می طلبد به نزد #کانت همان تفکر انتقادی است، نه فقط از آن رو که فلسفه کانت به طور خاص فلسفه نقادی است،بل چون جرأت در جایی که تفکر بناست سرسپرده امر بوده و وضع موجود باشد، از اصل منتفی است، چه در اینجا خطری در میانه نیست.در اینجا همه چیز دست ناخورده می ماند.نقد تئوریک البته نیازمند جرأت طراح نقد است.اما چون نیک بنگریم طراح یا همان منتقد واسطه ای است تا تفکر،خود خود را نقد کند.کانت واسطه ای است تا تفکر #هیوم خود خود را نقد کند. چنین نقدی نقد شخص نیست.بل نقدی است اساساً ویرانگر که اندیشه برخود وارد می کند این تفکر که از انتقاد ناگسستنی است،راه هر گونه فلسفه ورزی است.همان طور که ایمان طریق دیانت است.
✳️اقتباس از مقاله ی جرأت اندیشیدن
✅سیاوش جمادی
✳️بازنشر و تلخیص(با اندکی تغییر)
✅علم و فلسفه
🔹علم و فلسفه🔹
#علم_فلسفه
@kaveh_farhadi
فلسفه تحلیلی و فلسفه علم:
گفته اند که فکر،انسان را از سایر حیوانات متمایز می کند.اگر این درست باشد،پس همه متفکرند.حتی وقتی کسی می گوید که فکر نمی کند،او فکر می کند که فکر نمی کند.این یک طرف قضیه است.از سوی دیگر واژه ی تفکر و متفکر را همچون امری خاص و چه بسا استثنایی به کار برده اند،به نحوی که نمی توان آن را امری همه شمول انگاشت. برعکس بعضی از فلاسفه بر این باورند که آنچه همگانی است،همان بی فکری است. #هایدگر می گوید:«تفکر انگیزترین امر در زمانه ی اندیشه انگیز ما آن است که ما هنوز فکر نمی کنیم».
وقتی #کانت انسان مدرن را به «جرأت اندیشیدن» دعوت می کند، مرادش آن نیست که انسان ها قبلاً قوه نطق و فکر خود رابه کار نینداخته و اصلاً فکر نکرده اند.کانت تفکری را می طلبد که لازمه آن جرأت است. این یعنی همه فکر می کنند،اما نه تا آنجا که فکر کاری خطیر و احتمالاً ویرانگر باشد؛ همه فکر می کنند، اما فیلسوف و فرزانه نیستند.تفکری که جرأت می طلبد همان تفکر فلسفی است.
#یاسپرس سر آغاز این تفکر را در دوره ای از تاریخ از ۸۰۰ تا ۲۰۰ پیش از میلاد و البته نه از زمان پیدایش انسان هموساپینس میداند.فلسفه به نزد این فیلسوف مختص تفکر یونانی و در نتیجه غربی نیست،چنانکه وی در مجموعه ی فیلسوفان بزرگ همان قدر به #سقراط و #اسپینوزا و فلاسفه ی غرب می پردازد که به بودا و #کنفوسیوس.فاصله سال های ۸۰۰ تا ۲۰۰ قبل از میلاد مقارن است با زندگی کنفوسیوس و #لائوتسه در چین، بودا در هند ،زرتشت در ایران ، الیاس، اشعیا ،ارمیا ، یشوعا و پیامبران بنی اسرائیل در فلسطین و #هومر، #پارمنیدس، #هراکلیتوس، #افلاطون و #ارشمیدس در یونان.آنچه در این عصر رخ می دهد تفکری است که جرأت می طلبد:قیام #خرد در برابر #اسطوره.
در عصر اساطیر الاولین خدایان بار پرسش را از دوش انسان ها بر می داشتند.از سال ۸۰۰ قبل از میلاد آدمی به خودش آمد،به عجز ها و مرزهای خودش واقف شد،با هولناکی جهان و ناتوانی خویش درگیر شد؛برای نخستین بار فیلسوفان پدید آمدند.آدمیان جرأت کردند که تنها و به عنوان فرد،بر خویشتن متکی شوند. گرچه پیامبران نخستین ادیان توحیدی به نزد #یاسپرس انسان ها را از بند ظلمت اساطیر آزاد کردند و آنها را برانگیختند تا خود بار مواجهه با رازهای هستی را به دوش کشند،اما در قرون وسطی این ایستار در مغاک ترس و خرافه و بی جرأتی فرو مرد،آزاد اندیشی و تفکرِ خالصاً فلسفی در بهترین صورت به ایمان و در بدترین وجه به چیزی دگر دیس شد که #هابز در لویوتان آن را سلطنت تاریکی می نامد؛چه به باور او کلیسای رومی بت پرستی رومیان را نیز به جای ایمان به خدای واحد متعال نشاند. فلسفه ورزی و تفکری از آن سان که فیلسوفان می طلبند،اصلاً از انتقاد منفک نمی تواند بود.تفکری که جرأت می طلبد به نزد #کانت همان تفکر انتقادی است، نه فقط از آن رو که فلسفه کانت به طور خاص فلسفه نقادی است،بل چون جرأت در جایی که تفکر بناست سرسپرده امر بوده و وضع موجود باشد، از اصل منتفی است، چه در اینجا خطری در میانه نیست.در اینجا همه چیز دست ناخورده می ماند.نقد تئوریک البته نیازمند جرأت طراح نقد است.اما چون نیک بنگریم طراح یا همان منتقد واسطه ای است تا تفکر،خود خود را نقد کند.کانت واسطه ای است تا تفکر #هیوم خود خود را نقد کند. چنین نقدی نقد شخص نیست.بل نقدی است اساساً ویرانگر که اندیشه برخود وارد می کند این تفکر که از انتقاد ناگسستنی است،راه هر گونه فلسفه ورزی است.همان طور که ایمان طریق دیانت است.
✳️اقتباس از مقاله ی جرأت اندیشیدن
✅سیاوش جمادی
✳️بازنشر و تلخیص(با اندکی تغییر)
✅علم و فلسفه
🔹علم و فلسفه🔹
#علم_فلسفه
@kaveh_farhadi
📌پروفسور #برونو_لاتور :
📃برای معنا بخشی به ابژهها، دانشجویان علم مجبور خواهند بود #فلسفه را
#بیشتر_جدی_بگیرند.
📕برنامه¬های پژوهشی که موفقیت آمیز بوده¬اند، فقط آن¬هایی هستند که نوعی جامعه¬شناسی معطوف به امور جزئی را به خدمت گرفته¬اند که شامل مردمشناسی، جامعهشناسی خّرد، کنش متقابل نمادین، انسانشناسی شناختی، تاریخ فرهنگی و تاریخ فعالیتها میشود.
در ابتدا فیلسوفان و جامعه¬شناسان به شدت جنگیدند تا قطب سوژه را که توسط کانت تعیّن یافته بود، اشغال کنند؛ یعنی نقطة کانونی خورشید در انقلاب کوپرنیکی او. اینکه هیچکس متوجه چیزی نشد به این دلیل بود که تفاوت زیادی نداشت که فرمانروای منتخب، «من استعلایی» #کانت باشد یا کلان جامعة #دورکیم، اپیستمههای فوکو، پرکسیس #دیویی، بازی های زبانی #ویتگنشتاین، تودة دانشمندان، #مغزها و #نورونها، #اذهان یا #ساختها_ی_شناختی؛ مادامیکه این فرمانروا، همة منابع تبیینی را به کار میگرفت و ابژهای داشت که به دورش میچرخید. مادامی که #پدیدارها در نهایت با حداکثر قدرت توسط این قطب خورشید شکل دهی میشد، جایی که این اصطلاحات از آنجا میآمدند یعنی از تعالی، تکامل، عمل و ساختهای فطری چیز مهمی نبود. رقابت داخلی بین مکاتب، هویت موقعیتی را که این¬قدر مصرانه اِشغال میشد، مخفی میکرد. در این زمان، بحثهایی که مقولات فطری را با اپیستمههای جمعی، ذهن فردی را با گروه دانشمندان و دالانهای نورونی را با ساختهای اجتماعی در تقابل قرار میدادند، در مقایسه با وزن چارچوب کتاب نقد کانت، ناچیز جلوه مینمودند.
دانشجویان علمشناسی غالباً معتقدند که باید از فلسفه اجتناب کنند یا اینکه باید در جایی از فلسفه بهره بگیرند که چیز دیگری دَمِ دست نداشته باشند. تصور من این است که برای معنا بخشی به شبهابژهها، دانشجویان علم مجبور خواهند بود فلسفه را بیشتر جدی بگیرند؛ حتی ممکن است مجبور شوند برای مواجهه با معماهای هستیشناسانة خطرناکی که به واسطة کشفیات آنها از اشیاء اجتماعی آشکار میشوند، متافیزیک خود را عوض کنند.
تمام محدودة مطالعات علمشناسی، مادامیکه بزک «اجتماعی»اش به کنار نهاده شده است، نه تنها برای فهم علم/جامعه، بلکه همچنین برای تسهیل در خارج کردن فلسفه از مخمصة مدرن (و پستمدرن آن) تبدیل به حوزهای جذاب میشود.
📎منبع: #مقاله #چرخشی_بیشتر_پس_از_چرخش_اجتماعی: سادهسازی جهان غیرمدرن با استفاده از مطالعات علمشناسی
@kaveh_farhadi
📃برای معنا بخشی به ابژهها، دانشجویان علم مجبور خواهند بود #فلسفه را
#بیشتر_جدی_بگیرند.
📕برنامه¬های پژوهشی که موفقیت آمیز بوده¬اند، فقط آن¬هایی هستند که نوعی جامعه¬شناسی معطوف به امور جزئی را به خدمت گرفته¬اند که شامل مردمشناسی، جامعهشناسی خّرد، کنش متقابل نمادین، انسانشناسی شناختی، تاریخ فرهنگی و تاریخ فعالیتها میشود.
در ابتدا فیلسوفان و جامعه¬شناسان به شدت جنگیدند تا قطب سوژه را که توسط کانت تعیّن یافته بود، اشغال کنند؛ یعنی نقطة کانونی خورشید در انقلاب کوپرنیکی او. اینکه هیچکس متوجه چیزی نشد به این دلیل بود که تفاوت زیادی نداشت که فرمانروای منتخب، «من استعلایی» #کانت باشد یا کلان جامعة #دورکیم، اپیستمههای فوکو، پرکسیس #دیویی، بازی های زبانی #ویتگنشتاین، تودة دانشمندان، #مغزها و #نورونها، #اذهان یا #ساختها_ی_شناختی؛ مادامیکه این فرمانروا، همة منابع تبیینی را به کار میگرفت و ابژهای داشت که به دورش میچرخید. مادامی که #پدیدارها در نهایت با حداکثر قدرت توسط این قطب خورشید شکل دهی میشد، جایی که این اصطلاحات از آنجا میآمدند یعنی از تعالی، تکامل، عمل و ساختهای فطری چیز مهمی نبود. رقابت داخلی بین مکاتب، هویت موقعیتی را که این¬قدر مصرانه اِشغال میشد، مخفی میکرد. در این زمان، بحثهایی که مقولات فطری را با اپیستمههای جمعی، ذهن فردی را با گروه دانشمندان و دالانهای نورونی را با ساختهای اجتماعی در تقابل قرار میدادند، در مقایسه با وزن چارچوب کتاب نقد کانت، ناچیز جلوه مینمودند.
دانشجویان علمشناسی غالباً معتقدند که باید از فلسفه اجتناب کنند یا اینکه باید در جایی از فلسفه بهره بگیرند که چیز دیگری دَمِ دست نداشته باشند. تصور من این است که برای معنا بخشی به شبهابژهها، دانشجویان علم مجبور خواهند بود فلسفه را بیشتر جدی بگیرند؛ حتی ممکن است مجبور شوند برای مواجهه با معماهای هستیشناسانة خطرناکی که به واسطة کشفیات آنها از اشیاء اجتماعی آشکار میشوند، متافیزیک خود را عوض کنند.
تمام محدودة مطالعات علمشناسی، مادامیکه بزک «اجتماعی»اش به کنار نهاده شده است، نه تنها برای فهم علم/جامعه، بلکه همچنین برای تسهیل در خارج کردن فلسفه از مخمصة مدرن (و پستمدرن آن) تبدیل به حوزهای جذاب میشود.
📎منبع: #مقاله #چرخشی_بیشتر_پس_از_چرخش_اجتماعی: سادهسازی جهان غیرمدرن با استفاده از مطالعات علمشناسی
@kaveh_farhadi
kaveh farhadi کاوه فرهادی
https://youtu.be/V1-rFQULIjQ?si=OwHzHnDiCv1c1WUA
✅️تداعی گرایی و طرحِ چند پرسش بنیادین‼️
🔰در چون و چرایی مفهوم تداعی گرایی در کلاس مکاتب روانشناسی‼️
( بخش دوم)
2️⃣ اجاز بدهید با این پرسش ادامه دهیم
آیا این تصور درست است که، "فلسفه وجودگرای قرن بیستم علی رغم نقد بنیادی که بر " خود استعلایی " دارد همچنان در چنبره آن می ماند ،و " خود استعلایی " همچون تصویری بهم ریخته برای فیلسوفانِ روانشناسی باقی خواهد مانده است ؟! با نگاه به "تداعی" و ادامه بحث و نیز مفاهیمِ تخته، چگونه آن را تحلیل میکنید؟! ⁉️ حالا میخواهم ادامه بحث تداعی گرایی را با مفاهیم آگاهی و ناخودآگاهی بسط دهم.. .روانکاوی بر بنیاد این اصل اصیل شکل گرفت که " آگاهی و عقل برای تحلیل انسان نابسنده است" .البته این نتیجه ای نبود که روش فوق از تحلیل خود آگاهی دریافت کند ، بلکه از توجه به حاشیه ها و مشکلات پیش آمده ناشی از کاربرد عقل ، بود . " ناخوداگاه" اسم رمزی بود برای هر آنچه ما را می فریبد ، ما را بازی می دهد و از چشم عقل ما پنهان است .اینجا مشکل آگاهی این نبود که هنوز در اول راه است و روزی بالاخره این شکلِ درونی را می شناسد و بر ان چیره می شود ، بلکه وجود سایه ای است که از پشت ، اگاهی را تعقیب می کند و هیچ وقت در میدان دید آگاهی قرار نمی گیرد .راز هنوز باقی ناخودآگاه این نیست که "فروید" نامی ، پرده از ان برداشت و آن را به ساحت عقل و تحلیل روشن منطقی کشاند ، بلکه راز اصلی اینجاست که "ناخوداگاه" کشف ناشدنی است .
سویه تاریک و پنهان خود آگاهی است ، ناخودآگاه ، ابژه ناشناخته آگاهی نبود که در اعماق منتظر فرویدی باشد تا نامی بر آن بگذارد و به نور روز عقل بیاورد و از این پس ما دیگر غم آن نداشته باشیم و با خود بگوییم که ؛ خوب این پنهانترین را هم شناختیم ، خیالمان راحت شد که دیگر فریب آن را نمی خوریم .اما اگر بر فریب ناشناخته ، پایانی نیست ، بر ناخوداگاه هم پایانی نیست . ناخودآگاه ، پس مانده و مازادی است که در پایان از چنگ عقل گریخته ، ناخوداگاه ، تناهی وجودی انسان است . گاهی ما ادعا می کنیم که آن را شناخته ایم و به همه رموز آن آشنا هستیم ، اما ناگهان متوجه می شویم که دوباره فریب خورده ایم ، و فریب ما چیزی نبود جز محصول همین شناخت . بنابراین فریب ، خصلت وجودی خود شناخت است .تا شناختی نباشد ، فریبی نیست. از این نظر ، ناخودآگاه چیزی نیست جز سایه ای از خود عقل .جایی که آگاهی نباشد ، سخن گفتن از ناخوداگاه ، بی معنی است . این شناختی است که بر بنیاد نیروشناسی قرار گرفته است .روانکاوی علم تحلیل نیروهای روان انسان است .انچه برای روانکاوی مهم است ، تحلیل و توصیف این نیروها در بستر روان انسانی است .نیروهایی که خود را به شکل عشق ، نفرت ، حسادت یا خشم و یا اختلال روانی [ رویا]نشان می دهند .نام گذاری روان انسانی به سه گانه " نهاد، خود، و فراخود" چیزی نیستند جز همین تداخلات و در هم کنش نیروهای درونی .
این تحلیل بر بنیاد دوگانه نیروهای زندگی طلب ( اروتیک) و مرگ طلب( تاناتیک) قرار گرفته است. درواقع، آنچه که باعث تفاوت و تمایز انها می شود در نسبتی است که با واقعیت بیرونی و یا بدن برقرار می کنند .نیروهای شهوانی ( لیبیدینال) که نیروهای خودشیفته یا خودخواهانه هستند و یا نیروهای تاناتیک که ممکن است دگرآزار یا خودآزار باشند .نیروی خودشیفتگی در نسبت با ابژه بیرونی خود را به شکل میل نزدیکی و تصاحب نشان می دهد و نیروهای تاناتیک به شکل نفرت و خشونت. این نیروها همگی تابعی از قوانین #تداعی "مغز و ذهن" هستند .قوانین تداعی مغزی هم تابعی از رشد نورونی آن است.❗️پس آیا می توان گفت #تداعی مهمترین قانون ذهن است؟!❓
نیروهای بنیادی اشاره شده در ظهور خود تابعی از این قوانین هستند که پیوستار و دامنه وسیعی دارند و تابعی از هیجان مغزی هستند.مثلا در وضعیتهای شیدایی( مانیا) در صورت شدید نبودن ، #تداعی ها گسترش پیدا می کنند و ممکن است در بالاترین حد، هر نوع واقعیتی را شامل شود .در اینجا هر واقعیتی به واقعیت دیگر پیوست می شود و ذهن بین آنها نسبتی برقرار کند ، بر خلاف این در افسردگی ، "گستره تداعی ها" کوچک می شود .
‼️آیا میتوانیم بگوییم همه نیروهایی که در بالا اشاره شد تابعی از قانون گسترش تداعی ها هستند ؟! چگونه؟! ⁉️
‼️پس از این دو قسمت اگر دوباره به تختهی بالا بازگردیم چگونه مفاهیمی که بر آن نوشته شده است را تحلیل میکنیم؟! ⁉️
#روانشناسی
#روانکاوی
#تاریخچهروانشناسی
#مکاتبروانشناسی
#مکاتب
#تداعیگرایی
#تداعی
#هیوم
#خوداستعلایی
#دکارت
#کانت
#فروید
#یونگ
#کلاس
#کلاس_درس
#دانشگاه
#پرسشگری
#پرسش
#پرسش_و_پاسخ
#کاوه_فرهادی
✔️منبع: کتابها و مقالات مربوطه، یادداشتها، پرسش و پاسخها و گفت و شنودهای کلاسی در حوزهی سرفصل "تداعی" با موضوع کتاب درسی:
"تاریخ مکاتب روانشناسی".
#Domination
#Psychology
🔰در چون و چرایی مفهوم تداعی گرایی در کلاس مکاتب روانشناسی‼️
( بخش دوم)
2️⃣ اجاز بدهید با این پرسش ادامه دهیم
آیا این تصور درست است که، "فلسفه وجودگرای قرن بیستم علی رغم نقد بنیادی که بر " خود استعلایی " دارد همچنان در چنبره آن می ماند ،و " خود استعلایی " همچون تصویری بهم ریخته برای فیلسوفانِ روانشناسی باقی خواهد مانده است ؟! با نگاه به "تداعی" و ادامه بحث و نیز مفاهیمِ تخته، چگونه آن را تحلیل میکنید؟! ⁉️ حالا میخواهم ادامه بحث تداعی گرایی را با مفاهیم آگاهی و ناخودآگاهی بسط دهم.. .روانکاوی بر بنیاد این اصل اصیل شکل گرفت که " آگاهی و عقل برای تحلیل انسان نابسنده است" .البته این نتیجه ای نبود که روش فوق از تحلیل خود آگاهی دریافت کند ، بلکه از توجه به حاشیه ها و مشکلات پیش آمده ناشی از کاربرد عقل ، بود . " ناخوداگاه" اسم رمزی بود برای هر آنچه ما را می فریبد ، ما را بازی می دهد و از چشم عقل ما پنهان است .اینجا مشکل آگاهی این نبود که هنوز در اول راه است و روزی بالاخره این شکلِ درونی را می شناسد و بر ان چیره می شود ، بلکه وجود سایه ای است که از پشت ، اگاهی را تعقیب می کند و هیچ وقت در میدان دید آگاهی قرار نمی گیرد .راز هنوز باقی ناخودآگاه این نیست که "فروید" نامی ، پرده از ان برداشت و آن را به ساحت عقل و تحلیل روشن منطقی کشاند ، بلکه راز اصلی اینجاست که "ناخوداگاه" کشف ناشدنی است .
سویه تاریک و پنهان خود آگاهی است ، ناخودآگاه ، ابژه ناشناخته آگاهی نبود که در اعماق منتظر فرویدی باشد تا نامی بر آن بگذارد و به نور روز عقل بیاورد و از این پس ما دیگر غم آن نداشته باشیم و با خود بگوییم که ؛ خوب این پنهانترین را هم شناختیم ، خیالمان راحت شد که دیگر فریب آن را نمی خوریم .اما اگر بر فریب ناشناخته ، پایانی نیست ، بر ناخوداگاه هم پایانی نیست . ناخودآگاه ، پس مانده و مازادی است که در پایان از چنگ عقل گریخته ، ناخوداگاه ، تناهی وجودی انسان است . گاهی ما ادعا می کنیم که آن را شناخته ایم و به همه رموز آن آشنا هستیم ، اما ناگهان متوجه می شویم که دوباره فریب خورده ایم ، و فریب ما چیزی نبود جز محصول همین شناخت . بنابراین فریب ، خصلت وجودی خود شناخت است .تا شناختی نباشد ، فریبی نیست. از این نظر ، ناخودآگاه چیزی نیست جز سایه ای از خود عقل .جایی که آگاهی نباشد ، سخن گفتن از ناخوداگاه ، بی معنی است . این شناختی است که بر بنیاد نیروشناسی قرار گرفته است .روانکاوی علم تحلیل نیروهای روان انسان است .انچه برای روانکاوی مهم است ، تحلیل و توصیف این نیروها در بستر روان انسانی است .نیروهایی که خود را به شکل عشق ، نفرت ، حسادت یا خشم و یا اختلال روانی [ رویا]نشان می دهند .نام گذاری روان انسانی به سه گانه " نهاد، خود، و فراخود" چیزی نیستند جز همین تداخلات و در هم کنش نیروهای درونی .
این تحلیل بر بنیاد دوگانه نیروهای زندگی طلب ( اروتیک) و مرگ طلب( تاناتیک) قرار گرفته است. درواقع، آنچه که باعث تفاوت و تمایز انها می شود در نسبتی است که با واقعیت بیرونی و یا بدن برقرار می کنند .نیروهای شهوانی ( لیبیدینال) که نیروهای خودشیفته یا خودخواهانه هستند و یا نیروهای تاناتیک که ممکن است دگرآزار یا خودآزار باشند .نیروی خودشیفتگی در نسبت با ابژه بیرونی خود را به شکل میل نزدیکی و تصاحب نشان می دهد و نیروهای تاناتیک به شکل نفرت و خشونت. این نیروها همگی تابعی از قوانین #تداعی "مغز و ذهن" هستند .قوانین تداعی مغزی هم تابعی از رشد نورونی آن است.❗️پس آیا می توان گفت #تداعی مهمترین قانون ذهن است؟!❓
نیروهای بنیادی اشاره شده در ظهور خود تابعی از این قوانین هستند که پیوستار و دامنه وسیعی دارند و تابعی از هیجان مغزی هستند.مثلا در وضعیتهای شیدایی( مانیا) در صورت شدید نبودن ، #تداعی ها گسترش پیدا می کنند و ممکن است در بالاترین حد، هر نوع واقعیتی را شامل شود .در اینجا هر واقعیتی به واقعیت دیگر پیوست می شود و ذهن بین آنها نسبتی برقرار کند ، بر خلاف این در افسردگی ، "گستره تداعی ها" کوچک می شود .
‼️آیا میتوانیم بگوییم همه نیروهایی که در بالا اشاره شد تابعی از قانون گسترش تداعی ها هستند ؟! چگونه؟! ⁉️
‼️پس از این دو قسمت اگر دوباره به تختهی بالا بازگردیم چگونه مفاهیمی که بر آن نوشته شده است را تحلیل میکنیم؟! ⁉️
#روانشناسی
#روانکاوی
#تاریخچهروانشناسی
#مکاتبروانشناسی
#مکاتب
#تداعیگرایی
#تداعی
#هیوم
#خوداستعلایی
#دکارت
#کانت
#فروید
#یونگ
#کلاس
#کلاس_درس
#دانشگاه
#پرسشگری
#پرسش
#پرسش_و_پاسخ
#کاوه_فرهادی
✔️منبع: کتابها و مقالات مربوطه، یادداشتها، پرسش و پاسخها و گفت و شنودهای کلاسی در حوزهی سرفصل "تداعی" با موضوع کتاب درسی:
"تاریخ مکاتب روانشناسی".
#Domination
#Psychology