Forwarded from kaveh farhadi
@kaveh_farhadi
فلسفه تحلیلی و فلسفه علم:
گفته اند که فکر،انسان را از سایر حیوانات متمایز می کند.اگر این درست باشد،پس همه متفکرند.حتی وقتی کسی می گوید که فکر نمی کند،او فکر می کند که فکر نمی کند.این یک طرف قضیه است.از سوی دیگر واژه ی تفکر و متفکر را همچون امری خاص و چه بسا استثنایی به کار برده اند،به نحوی که نمی توان آن را امری همه شمول انگاشت. برعکس بعضی از فلاسفه بر این باورند که آنچه همگانی است،همان بی فکری است. #هایدگر می گوید:«تفکر انگیزترین امر در زمانه ی اندیشه انگیز ما آن است که ما هنوز فکر نمی کنیم».
وقتی #کانت انسان مدرن را به «جرأت اندیشیدن» دعوت می کند، مرادش آن نیست که انسان ها قبلاً قوه نطق و فکر خود رابه کار نینداخته و اصلاً فکر نکرده اند.کانت تفکری را می طلبد که لازمه آن جرأت است. این یعنی همه فکر می کنند،اما نه تا آنجا که فکر کاری خطیر و احتمالاً ویرانگر باشد؛ همه فکر می کنند، اما فیلسوف و فرزانه نیستند.تفکری که جرأت می طلبد همان تفکر فلسفی است.
#یاسپرس سر آغاز این تفکر را در دوره ای از تاریخ از ۸۰۰ تا ۲۰۰ پیش از میلاد و البته نه از زمان پیدایش انسان هموساپینس میداند.فلسفه به نزد این فیلسوف مختص تفکر یونانی و در نتیجه غربی نیست،چنانکه وی در مجموعه ی فیلسوفان بزرگ همان قدر به #سقراط و #اسپینوزا و فلاسفه ی غرب می پردازد که به بودا و #کنفوسیوس.فاصله سال های ۸۰۰ تا ۲۰۰ قبل از میلاد مقارن است با زندگی کنفوسیوس و #لائوتسه در چین، بودا در هند ،زرتشت در ایران ، الیاس، اشعیا ،ارمیا ، یشوعا و پیامبران بنی اسرائیل در فلسطین و #هومر، #پارمنیدس، #هراکلیتوس، #افلاطون و #ارشمیدس در یونان.آنچه در این عصر رخ می دهد تفکری است که جرأت می طلبد:قیام #خرد در برابر #اسطوره.
در عصر اساطیر الاولین خدایان بار پرسش را از دوش انسان ها بر می داشتند.از سال ۸۰۰ قبل از میلاد آدمی به خودش آمد،به عجز ها و مرزهای خودش واقف شد،با هولناکی جهان و ناتوانی خویش درگیر شد؛برای نخستین بار فیلسوفان پدید آمدند.آدمیان جرأت کردند که تنها و به عنوان فرد،بر خویشتن متکی شوند. گرچه پیامبران نخستین ادیان توحیدی به نزد #یاسپرس انسان ها را از بند ظلمت اساطیر آزاد کردند و آنها را برانگیختند تا خود بار مواجهه با رازهای هستی را به دوش کشند،اما در قرون وسطی این ایستار در مغاک ترس و خرافه و بی جرأتی فرو مرد،آزاد اندیشی و تفکرِ خالصاً فلسفی در بهترین صورت به ایمان و در بدترین وجه به چیزی دگر دیس شد که #هابز در لویوتان آن را سلطنت تاریکی می نامد؛چه به باور او کلیسای رومی بت پرستی رومیان را نیز به جای ایمان به خدای واحد متعال نشاند. فلسفه ورزی و تفکری از آن سان که فیلسوفان می طلبند،اصلاً از انتقاد منفک نمی تواند بود.تفکری که جرأت می طلبد به نزد #کانت همان تفکر انتقادی است، نه فقط از آن رو که فلسفه کانت به طور خاص فلسفه نقادی است،بل چون جرأت در جایی که تفکر بناست سرسپرده امر بوده و وضع موجود باشد، از اصل منتفی است، چه در اینجا خطری در میانه نیست.در اینجا همه چیز دست ناخورده می ماند.نقد تئوریک البته نیازمند جرأت طراح نقد است.اما چون نیک بنگریم طراح یا همان منتقد واسطه ای است تا تفکر،خود خود را نقد کند.کانت واسطه ای است تا تفکر #هیوم خود خود را نقد کند. چنین نقدی نقد شخص نیست.بل نقدی است اساساً ویرانگر که اندیشه برخود وارد می کند این تفکر که از انتقاد ناگسستنی است،راه هر گونه فلسفه ورزی است.همان طور که ایمان طریق دیانت است.
✳️اقتباس از مقاله ی جرأت اندیشیدن
✅سیاوش جمادی
✳️بازنشر و تلخیص(با اندکی تغییر)
✅علم و فلسفه
🔹علم و فلسفه🔹
#علم_فلسفه
@kaveh_farhadi
فلسفه تحلیلی و فلسفه علم:
گفته اند که فکر،انسان را از سایر حیوانات متمایز می کند.اگر این درست باشد،پس همه متفکرند.حتی وقتی کسی می گوید که فکر نمی کند،او فکر می کند که فکر نمی کند.این یک طرف قضیه است.از سوی دیگر واژه ی تفکر و متفکر را همچون امری خاص و چه بسا استثنایی به کار برده اند،به نحوی که نمی توان آن را امری همه شمول انگاشت. برعکس بعضی از فلاسفه بر این باورند که آنچه همگانی است،همان بی فکری است. #هایدگر می گوید:«تفکر انگیزترین امر در زمانه ی اندیشه انگیز ما آن است که ما هنوز فکر نمی کنیم».
وقتی #کانت انسان مدرن را به «جرأت اندیشیدن» دعوت می کند، مرادش آن نیست که انسان ها قبلاً قوه نطق و فکر خود رابه کار نینداخته و اصلاً فکر نکرده اند.کانت تفکری را می طلبد که لازمه آن جرأت است. این یعنی همه فکر می کنند،اما نه تا آنجا که فکر کاری خطیر و احتمالاً ویرانگر باشد؛ همه فکر می کنند، اما فیلسوف و فرزانه نیستند.تفکری که جرأت می طلبد همان تفکر فلسفی است.
#یاسپرس سر آغاز این تفکر را در دوره ای از تاریخ از ۸۰۰ تا ۲۰۰ پیش از میلاد و البته نه از زمان پیدایش انسان هموساپینس میداند.فلسفه به نزد این فیلسوف مختص تفکر یونانی و در نتیجه غربی نیست،چنانکه وی در مجموعه ی فیلسوفان بزرگ همان قدر به #سقراط و #اسپینوزا و فلاسفه ی غرب می پردازد که به بودا و #کنفوسیوس.فاصله سال های ۸۰۰ تا ۲۰۰ قبل از میلاد مقارن است با زندگی کنفوسیوس و #لائوتسه در چین، بودا در هند ،زرتشت در ایران ، الیاس، اشعیا ،ارمیا ، یشوعا و پیامبران بنی اسرائیل در فلسطین و #هومر، #پارمنیدس، #هراکلیتوس، #افلاطون و #ارشمیدس در یونان.آنچه در این عصر رخ می دهد تفکری است که جرأت می طلبد:قیام #خرد در برابر #اسطوره.
در عصر اساطیر الاولین خدایان بار پرسش را از دوش انسان ها بر می داشتند.از سال ۸۰۰ قبل از میلاد آدمی به خودش آمد،به عجز ها و مرزهای خودش واقف شد،با هولناکی جهان و ناتوانی خویش درگیر شد؛برای نخستین بار فیلسوفان پدید آمدند.آدمیان جرأت کردند که تنها و به عنوان فرد،بر خویشتن متکی شوند. گرچه پیامبران نخستین ادیان توحیدی به نزد #یاسپرس انسان ها را از بند ظلمت اساطیر آزاد کردند و آنها را برانگیختند تا خود بار مواجهه با رازهای هستی را به دوش کشند،اما در قرون وسطی این ایستار در مغاک ترس و خرافه و بی جرأتی فرو مرد،آزاد اندیشی و تفکرِ خالصاً فلسفی در بهترین صورت به ایمان و در بدترین وجه به چیزی دگر دیس شد که #هابز در لویوتان آن را سلطنت تاریکی می نامد؛چه به باور او کلیسای رومی بت پرستی رومیان را نیز به جای ایمان به خدای واحد متعال نشاند. فلسفه ورزی و تفکری از آن سان که فیلسوفان می طلبند،اصلاً از انتقاد منفک نمی تواند بود.تفکری که جرأت می طلبد به نزد #کانت همان تفکر انتقادی است، نه فقط از آن رو که فلسفه کانت به طور خاص فلسفه نقادی است،بل چون جرأت در جایی که تفکر بناست سرسپرده امر بوده و وضع موجود باشد، از اصل منتفی است، چه در اینجا خطری در میانه نیست.در اینجا همه چیز دست ناخورده می ماند.نقد تئوریک البته نیازمند جرأت طراح نقد است.اما چون نیک بنگریم طراح یا همان منتقد واسطه ای است تا تفکر،خود خود را نقد کند.کانت واسطه ای است تا تفکر #هیوم خود خود را نقد کند. چنین نقدی نقد شخص نیست.بل نقدی است اساساً ویرانگر که اندیشه برخود وارد می کند این تفکر که از انتقاد ناگسستنی است،راه هر گونه فلسفه ورزی است.همان طور که ایمان طریق دیانت است.
✳️اقتباس از مقاله ی جرأت اندیشیدن
✅سیاوش جمادی
✳️بازنشر و تلخیص(با اندکی تغییر)
✅علم و فلسفه
🔹علم و فلسفه🔹
#علم_فلسفه
@kaveh_farhadi