#مرور_تاریخ
#یاد_مفاخر
👈« خاطرهای از استاد »
🟢 ماه رمضان است و دم افطار، تلویزیون ربنای شجریان را پخش میکند. #سایه ( هوشنگ ابتهاج) از همان «ربنا»ی اول منقلب میشود. به خود میپچید... اشک از چشمش میجوشد. بیتاب شده است...
آرامتر که میشود، با چشم و چهرهای سرخ و صدایی که هنوز هیجان دلِ بیقرارش را بازتاب میدهد، میگوید:
« این کاریه که میتونی دستت بگیری و ببری به تمام کشورهای عربی و با افتخار بگی، اگه میتونین مثل این بخونین... این کار نظیر نداره. شاهکار بزرگ شجریانه. هیچکس نمیتونه اینطور بخونه... هیچکس. حتا خود شجریان.
خیلی کار عجیبیه. خیلی عجیبه… رفته تو استودیو که به بچهها بگه این طوری بخونین، ضبط کردن و شده این ربنا ... شجریان نوار اﺻلی این ربنا رو به من داد که اﻻن ندارمش. من اول نمیدونستم چیه. وقتی شنیدم حیرت کردم. هیچکس نمیتونه این رو بخونه... چه ﺻدای حیرتﺁوری داره! اصلاً یه ﺻدای ﺯمینی نیست. (سرش را تکان میدهد)...
شاهکاره. چه حالت و التماسی تو این«ربنا»ها هست (به گریه میافتد)، فقط صدا نیست، یک نواﺯشی توش هست؛ انگار داره با خدا معاشقه میکنه، همهی نیاﺯهای بشری تو این صدا هست.
بهش گفتم ﺁقای شجریان، این رو تو چه مایهای خوندی؟ نگاهم کرد… واقعاً نمیشه گفت تو شوره، افشاریه، چیه... خیلی عجیبه!».
👈محمدرضاشجریان در مصاحبه ای که در سال 90 با سایت دل آواز انجام داد در خصوص چگونگی خواندن دعای ربنا گفته بود:
« ... آنها نمیخواستند آثار دوره قبلی را پخش کنند. به ایشان گفتم سالهاست من از آن فضا دور شدم و راه من با موسیقی و ارکستر تعریف شده است و این کار الان من نیست اما ایشان گفت که فقط شما میتوانید و ما تنها شما را داریم و از من خواست برای دم افطار، مناجاتها و اذان، کاری انجام بدهم. ظهر آن روز همان آیاتی را که مرحوم ذبیحی خوانده بود، پیدا کردم و دو آیه دیگر نیز از سوره #آل_عمران و #بقره پیدا کردم و یک مطالعه ذهنی کردم که چگونه آن را بخوانم تا علاوه بر نزدیک بودن به کار مرحوم ذبیحی کار جدیدی باشد. به این فکر کردم باید آوازی باشد که علاوه بر اینکه تقلید نباشد، از اصل اثر هم خیلی دور نباشد.»
🗨️استاد شجریان، ربنا را در دستگاه سهگاه خوانده و با مرکبخوانی (مدولاسیون یا راه گردانی) سری به دستگاهها و آوازهای دیگر ردیف موسیقی ایرانی از جمله آواز افشاری و گوشه عراق (صبا) میزند و سپس به سهگاه برمیگردد. ربنا در نواری که محمدرضا شجریان با نام #به_یاد_پدر ضبط کرده، منتشر شدهاست.
🗨️در این اثر به خوبی میتوان تأثیرات #شیخ_نصرالدین_طوبار و #شیخ_طه_الفشنی را مشاهده کرد. این اجرا تقریباً فاقد تحریر است و بجز چند نت، تماماً بوسیلهٔ غلت و ویبراسیون اجرا شدهاست. ربنای شجریان از ابتدا، روی نتهای سی بمل و سپس دو اوج میگیرد (روی خط حامل کلید سل) و در حوالی این نتها گردش دارد و تا نت می بمل به بالاترین نت خود میرسد.
راغب مصطفی غلوش، قاری نامدار مصری، در سفری به ایران ربنای استاد شجریان را میشنود و از این کار یک نسخه میخواهد تا امتحان کند که آیا میتواند آن را بخواند یا نه. استاد شجریان خود در این باره میگوید:
بعد از دو سال دوستم او را مجدداً میبیند و این قاری به او میگوید کار من نیست، چرا که خواندن اوجی که در خواندن ربنا هست کار هر خوانندهای نیست.
#ماه_رمضان
#افطار
#اذان
#دعای_ربنا
#شاهکار_بزرگ
#محمد_رضا_شجریان
#هوشنگ_ابتهاج
#راغب_مصطفی_غلوش
#ذبیحی
#سهگاه
#آواز_افشاری
#گوشه_عراق
@Avaye_fariba :منبع
🖍️ با اندکی ویرایش و تلخیص
https://t.me/Sociologyofsocialgroups
#یاد_مفاخر
👈« خاطرهای از استاد »
🟢 ماه رمضان است و دم افطار، تلویزیون ربنای شجریان را پخش میکند. #سایه ( هوشنگ ابتهاج) از همان «ربنا»ی اول منقلب میشود. به خود میپچید... اشک از چشمش میجوشد. بیتاب شده است...
آرامتر که میشود، با چشم و چهرهای سرخ و صدایی که هنوز هیجان دلِ بیقرارش را بازتاب میدهد، میگوید:
« این کاریه که میتونی دستت بگیری و ببری به تمام کشورهای عربی و با افتخار بگی، اگه میتونین مثل این بخونین... این کار نظیر نداره. شاهکار بزرگ شجریانه. هیچکس نمیتونه اینطور بخونه... هیچکس. حتا خود شجریان.
خیلی کار عجیبیه. خیلی عجیبه… رفته تو استودیو که به بچهها بگه این طوری بخونین، ضبط کردن و شده این ربنا ... شجریان نوار اﺻلی این ربنا رو به من داد که اﻻن ندارمش. من اول نمیدونستم چیه. وقتی شنیدم حیرت کردم. هیچکس نمیتونه این رو بخونه... چه ﺻدای حیرتﺁوری داره! اصلاً یه ﺻدای ﺯمینی نیست. (سرش را تکان میدهد)...
شاهکاره. چه حالت و التماسی تو این«ربنا»ها هست (به گریه میافتد)، فقط صدا نیست، یک نواﺯشی توش هست؛ انگار داره با خدا معاشقه میکنه، همهی نیاﺯهای بشری تو این صدا هست.
بهش گفتم ﺁقای شجریان، این رو تو چه مایهای خوندی؟ نگاهم کرد… واقعاً نمیشه گفت تو شوره، افشاریه، چیه... خیلی عجیبه!».
👈محمدرضاشجریان در مصاحبه ای که در سال 90 با سایت دل آواز انجام داد در خصوص چگونگی خواندن دعای ربنا گفته بود:
« ... آنها نمیخواستند آثار دوره قبلی را پخش کنند. به ایشان گفتم سالهاست من از آن فضا دور شدم و راه من با موسیقی و ارکستر تعریف شده است و این کار الان من نیست اما ایشان گفت که فقط شما میتوانید و ما تنها شما را داریم و از من خواست برای دم افطار، مناجاتها و اذان، کاری انجام بدهم. ظهر آن روز همان آیاتی را که مرحوم ذبیحی خوانده بود، پیدا کردم و دو آیه دیگر نیز از سوره #آل_عمران و #بقره پیدا کردم و یک مطالعه ذهنی کردم که چگونه آن را بخوانم تا علاوه بر نزدیک بودن به کار مرحوم ذبیحی کار جدیدی باشد. به این فکر کردم باید آوازی باشد که علاوه بر اینکه تقلید نباشد، از اصل اثر هم خیلی دور نباشد.»
🗨️استاد شجریان، ربنا را در دستگاه سهگاه خوانده و با مرکبخوانی (مدولاسیون یا راه گردانی) سری به دستگاهها و آوازهای دیگر ردیف موسیقی ایرانی از جمله آواز افشاری و گوشه عراق (صبا) میزند و سپس به سهگاه برمیگردد. ربنا در نواری که محمدرضا شجریان با نام #به_یاد_پدر ضبط کرده، منتشر شدهاست.
🗨️در این اثر به خوبی میتوان تأثیرات #شیخ_نصرالدین_طوبار و #شیخ_طه_الفشنی را مشاهده کرد. این اجرا تقریباً فاقد تحریر است و بجز چند نت، تماماً بوسیلهٔ غلت و ویبراسیون اجرا شدهاست. ربنای شجریان از ابتدا، روی نتهای سی بمل و سپس دو اوج میگیرد (روی خط حامل کلید سل) و در حوالی این نتها گردش دارد و تا نت می بمل به بالاترین نت خود میرسد.
راغب مصطفی غلوش، قاری نامدار مصری، در سفری به ایران ربنای استاد شجریان را میشنود و از این کار یک نسخه میخواهد تا امتحان کند که آیا میتواند آن را بخواند یا نه. استاد شجریان خود در این باره میگوید:
بعد از دو سال دوستم او را مجدداً میبیند و این قاری به او میگوید کار من نیست، چرا که خواندن اوجی که در خواندن ربنا هست کار هر خوانندهای نیست.
#ماه_رمضان
#افطار
#اذان
#دعای_ربنا
#شاهکار_بزرگ
#محمد_رضا_شجریان
#هوشنگ_ابتهاج
#راغب_مصطفی_غلوش
#ذبیحی
#سهگاه
#آواز_افشاری
#گوشه_عراق
@Avaye_fariba :منبع
🖍️ با اندکی ویرایش و تلخیص
https://t.me/Sociologyofsocialgroups
🍁
#مهتاب_صداقت
حق: جنگ، مردها را یک بار میکشد و فرهنگ جنگ، زنها را روزی صد بار زجرکش میکند. با این حال، همه ناظر بر حفظ وطن، از خون شهید سخن میگویند و خون دل همسر شهید را #فراموش میکنند. از این سفره، سهم ایتام شهدا هم زخم زبان سهمیه میشود. سهمیههایی که بر فرض وجود، برای هیچ فرزند شهیدی #پدر نمیشود...
▪️
مهتاب تازه داشت در بدن مادر، هفتماهه میشد که پدرش را در نخستین روز جنگ از دست میدهد. اینکه دو ماه قبل از تولد، دختر شهید شوی، دردی نیست که با کمک تراپیست درمان شود. دردی است بیدرمان که با تو بزرگ میشود، با تو قد میکشد و همیشه مثل #سایه همسایهی همهی روزهای زندگیات میشود؛ روزی که معلم از شغل پدرت میپرسد، روزی که به سن تکلیف میرسی، روزی که کنکور قبول میشوی، روزی که #عاشق میشوی، روزی که برایت خواستگار میآید، روزی که #ازدواج میکنی، روزی که بچهدار میشوی و روزی که باید به دخترت توضیح بدهی چرا حتی یک عکس هم با پدر نداری. خدا نخواهد که دختر بدون داشتن حتی یک خاطره از پدر، دختر شهید شود...
▪️
مادر #مهتاب را در خوابگاه جنگزدههای شیراز به دنیا میآورد و کمی بعد میرود ماهشهر پیش برادر بزرگترش. مهتاب در آستانهی ششسالگی است که #مادر با یکی از همکارهای برادر #عقد میکند. سه ماه بعد و در حالی که هنوز جنگ تحمیلی تمام نشده، این بار نوبت زنگ تحمیلی میشود. بنیاد شهید، مادر مهتاب را به تهران فرامیخواند تا معلوم شود چرا فرهنگ جنگ از خود جنگ هم خطرناکتر است: «چرا برای ازدواج مجدد با ما مشورت نکردی؟ چرا این مرد را انتخاب کردی؟ چرا اقلاً بعدش بنیاد را در جریان نگذاشتی؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟» فرجام این چون و چراها به جدایی مهتاب از مادرش ختم میشود. حالا دختر قصهی ما باید در پرورشگاه سمیه زندگی کند. اگر پسر بود، میبردندش پرورشگاه یاسر. اف بر این انقلاب و آن جنگش. اف بر این نظام و آن بنیاد شهیدش. زندگی همسر شهید به شما چه، ای حرامزادهتر از صهیونیستها؟ اگر ناظر بر دخالت بیجای شما فقط زندگی یک خانوادهی شهید متلاطمتر از قبل شده باشد، کافی است تا کینهی ما از ایدئولوژی شما حتی عمیقتر از نفرتمان از صدام باشد. اگر مردک سگسبیل بعثی فقط پدر ما را کشت، شما پدر ما را درآوردید و در اوج حرامزادگی، آنجا که در برابر قلم آدمی کم میآورید، ما را حرامزاده میخوانید...
▪️
چندی بعد مادر میبیند که تاب جدایی از مهتاب را ندارد. پس تن به طلاق میدهد و به امید یافتن دخترش، قدم در راهی میگذرد که گاه سراب است و گاه قرص اعصاب. چرا؟ چون جنگ با خود فرهنگ جنگ را هم میآورد و چون فرهنگ جنگ از خود جنگ هیولاتر است...
▪️
درست در همان سالهایی که ما داشتیم همراه #هاچ_زنبور_عسل دنبال مادرش میگشتیم، مادر مهتاب هم داشت در واقعیتی که کاش #کارتون بود، دربهدر دنبال مهتابی میگشت که فقط دو سال در پرورشگاه سمیه دوام آورده بود. دخترک کجا رفته بود؟ رفته بود خانهی اقوام پدری و حسابی بزرگ شده بود. شده بود هجده ساله، نوزده ساله، بیست ساله، بیست و یک ساله. شده بود یک #عروسک که دلش #نوازش میخواست؛ صاحب #ناز شده بود و برای نازش بلکه نیازش دنبال #خریدار میگشت؛ دنبال مادر...
▪️
چه اهمیتی دارد که مهتاب و مادرش در کدام #جاده یا در کدام #شهر یا در کدام #خانه دوباره همدیگر را پیدا میکنند؟ مهم این است که فرهنگ جنگ، گاه آنقدر فاصلهها را زیاد میکند که دیگر هیچ رابطهای حتی رابطهی مهتاب و مادرش مثل قبل نمیشود. بعضی چیزها مثل #عشق بلکه مثل #آغوش وقفهبردار نیست. دختربچه را که از سینهی مادر جدا کنی، یک زخم در دل جفتشان میکاری که از لابهلایش هیچ نوری بیرون نمیزند. همه چیز به وقتش قشنگ است و راستش عاشقی هم نه آن مقولهای است که با وقفه و دوری و دوستی کنار بیاید. بیچاره مهتاب خیلی تلاش کرد رابطهی زخمخورده را #ترمیم کند؛ نشد. بیچارهتر مادر مهتاب خیلی سعی کرد رابطهی زخمخورده را #تدبیر کند؛ نشد. یعنی #غریبه شده بودند با هم؟ نمیدانم! از من هیچ چیز نپرسید، چون من هیچ چیز نمیدانم...
▪️
چرا، چرا. من یک #چیز را #خوب میدانم. از #خدا پنهان نیست و بگذار از #شما هم نباشد. دیشب که به مهتاب زنگ زدم تا ازش دربارهی کم و کیف شیر بچهگربههایی بپرسم که همین سر کوچهمان چند روز است بیمادر شدهاند، برگشت گفت: مادرم، آخ مادرم...
▪️
رفتم استوریاش را چک کردم. دیدم در یک صفحهی سیاه- سیاه به همان رنگ روسریاش در همان روز نحس بنیاد شهید- نوشته: مادر مرد، از بس که #جان ندارد...
#حق
#حسین_قدیانی
https://t.me/ghete26
https://www.instagram.com/p/CytvdlhoOFR/?igshid=MzRlODBiNWFlZA==
#مهتاب_صداقت
حق: جنگ، مردها را یک بار میکشد و فرهنگ جنگ، زنها را روزی صد بار زجرکش میکند. با این حال، همه ناظر بر حفظ وطن، از خون شهید سخن میگویند و خون دل همسر شهید را #فراموش میکنند. از این سفره، سهم ایتام شهدا هم زخم زبان سهمیه میشود. سهمیههایی که بر فرض وجود، برای هیچ فرزند شهیدی #پدر نمیشود...
▪️
مهتاب تازه داشت در بدن مادر، هفتماهه میشد که پدرش را در نخستین روز جنگ از دست میدهد. اینکه دو ماه قبل از تولد، دختر شهید شوی، دردی نیست که با کمک تراپیست درمان شود. دردی است بیدرمان که با تو بزرگ میشود، با تو قد میکشد و همیشه مثل #سایه همسایهی همهی روزهای زندگیات میشود؛ روزی که معلم از شغل پدرت میپرسد، روزی که به سن تکلیف میرسی، روزی که کنکور قبول میشوی، روزی که #عاشق میشوی، روزی که برایت خواستگار میآید، روزی که #ازدواج میکنی، روزی که بچهدار میشوی و روزی که باید به دخترت توضیح بدهی چرا حتی یک عکس هم با پدر نداری. خدا نخواهد که دختر بدون داشتن حتی یک خاطره از پدر، دختر شهید شود...
▪️
مادر #مهتاب را در خوابگاه جنگزدههای شیراز به دنیا میآورد و کمی بعد میرود ماهشهر پیش برادر بزرگترش. مهتاب در آستانهی ششسالگی است که #مادر با یکی از همکارهای برادر #عقد میکند. سه ماه بعد و در حالی که هنوز جنگ تحمیلی تمام نشده، این بار نوبت زنگ تحمیلی میشود. بنیاد شهید، مادر مهتاب را به تهران فرامیخواند تا معلوم شود چرا فرهنگ جنگ از خود جنگ هم خطرناکتر است: «چرا برای ازدواج مجدد با ما مشورت نکردی؟ چرا این مرد را انتخاب کردی؟ چرا اقلاً بعدش بنیاد را در جریان نگذاشتی؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟» فرجام این چون و چراها به جدایی مهتاب از مادرش ختم میشود. حالا دختر قصهی ما باید در پرورشگاه سمیه زندگی کند. اگر پسر بود، میبردندش پرورشگاه یاسر. اف بر این انقلاب و آن جنگش. اف بر این نظام و آن بنیاد شهیدش. زندگی همسر شهید به شما چه، ای حرامزادهتر از صهیونیستها؟ اگر ناظر بر دخالت بیجای شما فقط زندگی یک خانوادهی شهید متلاطمتر از قبل شده باشد، کافی است تا کینهی ما از ایدئولوژی شما حتی عمیقتر از نفرتمان از صدام باشد. اگر مردک سگسبیل بعثی فقط پدر ما را کشت، شما پدر ما را درآوردید و در اوج حرامزادگی، آنجا که در برابر قلم آدمی کم میآورید، ما را حرامزاده میخوانید...
▪️
چندی بعد مادر میبیند که تاب جدایی از مهتاب را ندارد. پس تن به طلاق میدهد و به امید یافتن دخترش، قدم در راهی میگذرد که گاه سراب است و گاه قرص اعصاب. چرا؟ چون جنگ با خود فرهنگ جنگ را هم میآورد و چون فرهنگ جنگ از خود جنگ هیولاتر است...
▪️
درست در همان سالهایی که ما داشتیم همراه #هاچ_زنبور_عسل دنبال مادرش میگشتیم، مادر مهتاب هم داشت در واقعیتی که کاش #کارتون بود، دربهدر دنبال مهتابی میگشت که فقط دو سال در پرورشگاه سمیه دوام آورده بود. دخترک کجا رفته بود؟ رفته بود خانهی اقوام پدری و حسابی بزرگ شده بود. شده بود هجده ساله، نوزده ساله، بیست ساله، بیست و یک ساله. شده بود یک #عروسک که دلش #نوازش میخواست؛ صاحب #ناز شده بود و برای نازش بلکه نیازش دنبال #خریدار میگشت؛ دنبال مادر...
▪️
چه اهمیتی دارد که مهتاب و مادرش در کدام #جاده یا در کدام #شهر یا در کدام #خانه دوباره همدیگر را پیدا میکنند؟ مهم این است که فرهنگ جنگ، گاه آنقدر فاصلهها را زیاد میکند که دیگر هیچ رابطهای حتی رابطهی مهتاب و مادرش مثل قبل نمیشود. بعضی چیزها مثل #عشق بلکه مثل #آغوش وقفهبردار نیست. دختربچه را که از سینهی مادر جدا کنی، یک زخم در دل جفتشان میکاری که از لابهلایش هیچ نوری بیرون نمیزند. همه چیز به وقتش قشنگ است و راستش عاشقی هم نه آن مقولهای است که با وقفه و دوری و دوستی کنار بیاید. بیچاره مهتاب خیلی تلاش کرد رابطهی زخمخورده را #ترمیم کند؛ نشد. بیچارهتر مادر مهتاب خیلی سعی کرد رابطهی زخمخورده را #تدبیر کند؛ نشد. یعنی #غریبه شده بودند با هم؟ نمیدانم! از من هیچ چیز نپرسید، چون من هیچ چیز نمیدانم...
▪️
چرا، چرا. من یک #چیز را #خوب میدانم. از #خدا پنهان نیست و بگذار از #شما هم نباشد. دیشب که به مهتاب زنگ زدم تا ازش دربارهی کم و کیف شیر بچهگربههایی بپرسم که همین سر کوچهمان چند روز است بیمادر شدهاند، برگشت گفت: مادرم، آخ مادرم...
▪️
رفتم استوریاش را چک کردم. دیدم در یک صفحهی سیاه- سیاه به همان رنگ روسریاش در همان روز نحس بنیاد شهید- نوشته: مادر مرد، از بس که #جان ندارد...
#حق
#حسین_قدیانی
https://t.me/ghete26
https://www.instagram.com/p/CytvdlhoOFR/?igshid=MzRlODBiNWFlZA==
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#سایه_روشن_تاریخ
پروندهسازی پرویز ثابتی و ساواک برای مقامات مملکتی و آسیب آن از نگاه اکبر اعتماد، نخستین رئیس سازمان انرژی اتمی ایران:
«خاطرم هست در چند نوبت صحبتهایی با ثابتی داشتم به علل مختلف؛ بارها به من گفتهبود «من برای اغلب رجال ایران پرونده دارم. میدانم فلان کس در منزلش چه جلسهای داشته، قمار چطور بازی کرده. فلان کس از کجا سفارش چی داده.»
خلاصه یک سری از این پروندههای مربوط به زندگی شخصی افراد جمع کردهبود و برای من میگفت و حال اینکه من اصلاً محرمش نبودم. یا اینها را میگفت برای اینکه به خیال خودش من را بترساند، چون من آدم تخسی بودم. یا اینها را به عنوان درددل میگفت که در مملکت فساد از همه جا رسوخ کرده و باید جلوی فساد را بگیریم.
من فکرمیکنم یکی از جاهایی که لغزش اساسی در ساواک شد، جایی شد که ساواک شروع کرد اطراف مسئولین مملکت گشتن و برایشان پرونده درست کردن و به پروپای آنها پیچیدن و حال اینکه وظیفۀ ساواک اصلاً نبود؛ وظیفۀ ساواک این بود که مواظب دشمنان سیستم مملکتی باشد.»
(تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران)
@ensafnews
پروندهسازی پرویز ثابتی و ساواک برای مقامات مملکتی و آسیب آن از نگاه اکبر اعتماد، نخستین رئیس سازمان انرژی اتمی ایران:
«خاطرم هست در چند نوبت صحبتهایی با ثابتی داشتم به علل مختلف؛ بارها به من گفتهبود «من برای اغلب رجال ایران پرونده دارم. میدانم فلان کس در منزلش چه جلسهای داشته، قمار چطور بازی کرده. فلان کس از کجا سفارش چی داده.»
خلاصه یک سری از این پروندههای مربوط به زندگی شخصی افراد جمع کردهبود و برای من میگفت و حال اینکه من اصلاً محرمش نبودم. یا اینها را میگفت برای اینکه به خیال خودش من را بترساند، چون من آدم تخسی بودم. یا اینها را به عنوان درددل میگفت که در مملکت فساد از همه جا رسوخ کرده و باید جلوی فساد را بگیریم.
من فکرمیکنم یکی از جاهایی که لغزش اساسی در ساواک شد، جایی شد که ساواک شروع کرد اطراف مسئولین مملکت گشتن و برایشان پرونده درست کردن و به پروپای آنها پیچیدن و حال اینکه وظیفۀ ساواک اصلاً نبود؛ وظیفۀ ساواک این بود که مواظب دشمنان سیستم مملکتی باشد.»
(تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران)
@ensafnews