ایران آزاد و آباد (مهدی نصیری)
52.6K subscribers
3.87K photos
1.85K videos
33 files
6.04K links
یادداشتهای مهدی نصیری پژوهشگر دین و فعال سیاسی و مقالات و مطالب انتخابی از دیگران.
از این که فرصت گفتگو و پاسخ به پیامهایتان را ندارم پوزش می خواهم.

پیام به مهدی نصیری
@mahdinasiri238

تماس برای آگهی
@Hmostafavy
Download Telegram
👈 صیانت از دانش‌آموزان و احترام به حق امنیت و آزادی و حق حیات و سلامت شان/ آن‌ سال‌ها و این سال‌ها


📝 نکته: این روایت از زنده‌یاد پروفسور مجتهدی‌گیلانی، به‌ویژه در سال‌جاری و اعتراضات اخیر زیاد دیده و شنیده شده‌است؛ این‌بار اما به بهانه‌ی بی‌احترامی و آسیب و خدشه به جان و روان و امنیت دانش‌آموزان در خانه‌ی امن مدرسه، مرور می‌شود.
✍️فریبا نظری/ ۱۹ اسفند ۱۴۰۱

#مرور_تاریخ
#یاد_مشاهیر_و_مفاخر

🔵 برخورد با دادستان سازمان امنیت و دفاع از دانش‌آموز دبیرستان البرز


[سال] ۱۳۳۲ بود زمان [نخست‌وزیری] آقای سپهبد زاهدی که آن کودتایی که مصدق را گرفتار کرد و آقای زاهدی آمد. اول مهر کلاس‌های دبیرستان [البرز] تشکیل شد. یک دفعه تو اتاقم بودم سوم یا چهارم مهر بود، یک سرهنگی وارد اتاقم شد، اسمش [از] یادم رفته، تصور می‌کنم قربانی بود، نه، یا یک اسم دیگری داشت.

این جناب سرهنگ آمد نشست [در اتاق من و] گفت که، من فلان، اسم یک شاگردی را برد، گفت «من می‌خواهم این [دانش‌آموز] را ببینم.» گفتم: «شما پدرش هستید؟» گفت:«نه.» کسانی که پدرشان در تهران نبودند برای اسم‌نویسی در دبیرستان البرز می‌بایستی یک نماینده تعیین کنند. گفتم: «نماینده پدرش هستید؟» گفت: «خیر.» گفتم: «پس چه کار دارید؟» گفت: «من دادستان...»، حالا [این زمانی است که] آقای [تیمور] بختیار رئیس سازمان امنیت است، گفت «من دادستان سازمان امنیتم و این جوان را کار دارم.» گفتم «چه کار دارید؟» گفت: «این جوان در پشت آن تخته [کلاس] بر علیه ما چیز نوشته.» گفتم «این تنبیهش با من است نه با شما. من مسئول دبیرستانم تنبیهش با من است.» گفت که «من می‌خواهم این جوان را باهاش صحبت کنم.» گفتم «شما نمی‌توانید با این جوان صحبت کنید. هر حرفی دارید به من بزنید. شما هیچ وابستگی به این جوان ندارید.» گفت که «همین‌طور؟» گفتم «بله.»

گفت: «من دادستانم، به شما گفتم [گویا] توجه نکردید.» به من گفت «توجه نکردید، من دادستان سازمان امنیت هستم.» گفتم «من شنیدم آقای سرهنگ. من شنیدم شما دادستان هستید. بنده را می‌توانید جلب کنید همین حالا. من در خدمتم، ولی هیچ‌کدام از این شاگردهای دبیرستان البرز را شما نمی‌توانید ببرید. من به شما معرفی نمی‌کنم.» گفت، «همین‌طور؟» گفتم «بله همین‌طور.»

البته این حرف [را که زدم] پیه [این] را مالیده بودم به [تن] خودم که همین حالا برای من ابلاغ بیاید [که] برو پی کارت. خب من می‌روم پی کارم. بهتر این [است] که من بروم پی کارم تا مطابق فکر من عمل نشود. پدر این طفلی که این آقا[ی سرهنگ] خواسته، این پسر را آورده به من سپرده. اگر پولش را به من می‌سپرد من می‌خوردم یا خرج می‌کردم یا دزد می‌زد، [به او] می‌گفتم «آقا بیا. منفعت چقدر می‌دهند تو بازار؟ بکش رویش. من نقد ندارم به شما بدهم، به اقساط به شما می‌پردازم.» ولی اگر این جوان معیوب بشود من چه کار کنم؟ چه خاکی به سر بریزم؟ هیچ راهی ندارم. این طرز فکرم بود.

این [سرهنگ] بلند شد و پا شد رفت بیرون. در را زد بهم و رفت بیرون. [با خودم] گفتم همین حالا برای من ابلاغ [عزل از مدیریت دبیرستان البرز] می‌آید. اتفاقاً نیامد. وقتی این رفت بیرون من آن جوان را به ناظمش گفتم آمد اتاق من. گفتم که «تو چیزی نوشته بودی پای تخته بر علیه این آقایان کنونی؟» با من راست بودند. گفت، «بله نوشتم.» گفتم «اینجا آمده بودند عقبت. پاشو برو، در خانه خودت هم نرو. پاشو برو منزل قوم و خویش‌هایت و از این در هم بیرون نرو، از [در] جلوی حظیرة القدس از آن طرف برو.» او را فرستادم رفت.

آها، این سرهنگه از من پرسید گفت که «پس آدرسش را به من بدهید.» گفتم «مگر اینجا ثبت احوال است؟ اینجا شهربانی است؟ اینجا مدرسه است. آدرس [می‌خواهید؟] شما که آدرس همه دست شماست. شما خودتان همه آدرس‌ها را دارید. پاشید بروید پیدا کنیدش. من به شما آدرس پسرم را بدهم که کجا هست؟ آقا این غیر ممکن است.»

🗨️بخشی از مصاحبه محمدعلی مجتهدی (۱۲۸۷-۱۳۷۶) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار هفتم

تاریخ مصاحبه: ۱۳ اردیبهشت ۱۳۶۵
مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی
#تکه_مصاحبه

https://iranhistory.net/mojtahedi/
https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project

https://t.me/Sociologyofsocialgroups


#محمد_علی_مجتهدی_گیلانی
#دبیرستان_البرز
#پروژه_تاریخ_شفاعی_دانشگاه_هاروارد
#حبیب_لاجوردی
#سازمان_امنیت
#شاگرد_های_دبیرستان
#سپهبد_زاهدی
#محمد_مصدق
#دفاع_از_دانش‌آموز
#حق_امنیت_و_آزادی
#حق_حیات_سلامت_و_کیفیت_زندگی
#اعتراضات_سال_۱۴۰۱
#مرور_تاریخ
#یاد_مفاخر

👈« خاطره‌ای از استاد »


🟢 ماه رمضان است و دم افطار، تلویزیون ربنای شجریان را پخش می‌کند. #سایه ( هوشنگ ابتهاج) از همان «ربنا»ی اول منقلب می‌شود. به خود می‌پچید... اشک از چشمش می‌جوشد. بی‌تاب شده است...

آرام‌تر که می‌شود، با چشم و چهره‌ای سرخ و صدایی که هنوز هیجان دلِ بی‌قرارش را بازتاب می‌دهد، می‌گوید:

« این کاریه که می‌تونی دستت بگیری و ببری به تمام کشورهای عربی و با افتخار بگی، اگه میتونین مثل این بخونین... این کار نظیر نداره. شاهکار بزرگ  شجریانه. هیچ‌کس نمی‌تونه این‌طور بخونه... هیچ‌کس. حتا خود شجریان.
خیلی کار عجیبیه. خیلی عجیبه… رفته تو استودیو که به بچه‌ها بگه این طوری بخونین، ضبط کردن و شده این  ربنا ... شجریان نوار اﺻلی این ربنا رو به من داد که اﻻن ندارمش. من اول نمی‌دونستم چیه. وقتی شنیدم حیرت کردم. هیچ‌کس نمی‌تونه این رو بخونه... چه ﺻدای حیرتﺁوری داره! اصلاً یه ﺻدای ﺯمینی نیست. (سرش را تکان می‌دهد)...
شاهکاره. چه حالت و التماسی تو این«ربنا»ها هست (به گریه میافتد)، فقط صدا نیست، یک نواﺯشی توش هست؛ انگار داره با خدا معاشقه می‌کنه، همه‌ی نیاﺯهای بشری تو این صدا هست.
بهش گفتم ﺁقای شجریان، این رو تو چه مایه‌ای خوندی؟ نگاهم کرد… واقعاً نمی‌شه گفت تو شوره، افشاریه، چیه... خیلی عجیبه!».

👈محمدرضاشجریان در مصاحبه ای که در سال 90 با سایت دل آواز انجام داد در خصوص چگونگی خواندن دعای ربنا گفته بود:

« ... آنها نمی‌خواستند آثار دوره قبلی را پخش کنند.  به ایشان گفتم سالهاست من از آن فضا دور شدم و راه من با موسیقی و ارکستر تعریف شده است و این کار الان من نیست اما ایشان گفت که فقط شما می‌توانید و ما تنها شما را داریم و از من خواست برای دم افطار، مناجات‌ها و اذان، کاری انجام بدهم. ظهر آن روز همان آیاتی را که مرحوم ذبیحی خوانده بود، پیدا کردم و دو آیه دیگر نیز از سوره #آل_عمران و #بقره پیدا کردم و یک مطالعه ذهنی کردم که چگونه آن را بخوانم تا علاوه بر نزدیک بودن به کار مرحوم ذبیحی کار جدیدی باشد. به این فکر کردم باید آوازی باشد که علاوه بر اینکه تقلید نباشد، از اصل اثر هم خیلی دور نباشد.»

🗨️استاد شجریان، ربنا را در دستگاه سه‌گاه خوانده و با مرکب‌خوانی (مدولاسیون یا راه گردانی) سری به دستگاه‌ها و آوازهای دیگر ردیف موسیقی ایرانی از جمله آواز افشاری و گوشه عراق (صبا) می‌زند و سپس به سه‌گاه برمی‌گردد. ربنا در نواری که محمدرضا شجریان با نام
#به_یاد_پدر ضبط کرده، منتشر شده‌است.

🗨️در این اثر به خوبی می‌توان تأثیرات
#شیخ_نصرالدین_طوبار و #شیخ_طه_الفشنی را مشاهده کرد. این اجرا تقریباً فاقد تحریر است و بجز چند نت، تماماً بوسیلهٔ غلت و ویبراسیون اجرا شده‌است. ربنای شجریان از ابتدا، روی نتهای سی بمل و سپس دو اوج می‌گیرد (روی خط حامل کلید سل) و در حوالی این نت‌ها گردش دارد و تا نت می بمل به بالاترین نت خود می‌رسد.
راغب مصطفی غلوش، قاری نامدار مصری، در سفری به ایران ربنای استاد شجریان را می‌شنود و از این کار یک نسخه می‌خواهد تا امتحان کند که آیا می‌تواند آن را بخواند یا نه. استاد شجریان خود در این باره می‌گوید:
    بعد از دو سال دوستم او را مجدداً می‌بیند و این قاری به او می‌گوید کار من نیست، چرا که خواندن اوجی که در خواندن ربنا هست کار هر خواننده‌ای نیست.


#ماه_رمضان
#افطار
#اذان
#دعای_ربنا
#شاهکار_بزرگ
#محمد_رضا_شجریان
#هوشنگ_ابتهاج
#راغب_مصطفی_غلوش
#ذبیحی
#سه‌گاه
#آواز_افشاری
#گوشه_عراق


@Avaye_fariba :منبع
🖍️ با اندکی ویرایش و تلخیص
https://t.me/Sociologyofsocialgroups
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#مرور_تاریخ
#استبداد_مذهبی


🎬سکانسی از فیلم #اشباح‌_گویا/ ۲۰۰۶
اثر
میلوش‌فورمن
🖍️فیلمنامه‌: ژان‌کلودکاریر
🎭 بازیگران: خاویر‌ باردم، ناتالی‌ پورتمن


🎥 فیلمی درباره استبداد مذهبی و نتایج ویران‌گر آن در همه‌ی اعصار که از تفتیش عقاید شخصی افراد و اجبار عقاید مذهبی نظام حاکم سخن می‌گوید و سیاست های رادیکال و انقلابی که به دیکتاتوری ختم می‌شوند.
داستانی که چهره‌‌ی زشت و پلشت استبداد و تزویر مذهبی را، به تصویر می‌کشد.
نقد استبداد مذهبی و رفتار رادیکالیستی سیاست بازانی که دین را ابزاری برای شکنجه و خشونت و اعتراف اجباری مردم کرده و مست قدرت و ثروت، فراموش می‌کنند روزی پرده‌ی ریا و دین‌بازی، فروافتاده و آدمیان شکنجه شده و رنج کشیده؛ گریبانشان را خواهند گرفت و از اریکه‌ی قدرت بزیرشان خواهند کشید.

🔻به جمله‌ای که بر زبان کشیش دیروز و سیاست مدار پس‌از انقلاب داستان پدر لورنزو، جاری می‌شود دقت کنیم و آن‌را با صدای بلند بخوانیم؛ شاید به عمق فاجعه پی ببریم:

👈 دیگر آزادی برای دشمنان آزادی وجود نخواهد داشت!

🗨️ پیشنهاد می‌کنم فیلم اشباح گویا را ببینید.

✍️ فریبا نظری
فروردین ۱۴۰
۲

https://t.me/Sociologyofsocialgroups
#مرور_تاریخ


♻️📝♻️« حق رأی زنان ایران »


🔵 ۱۲ اسفند ۱۳۴۱ سالروز حق رأی زنان ایرانی است.
 پیشینه‌ی حق رای زنان در ایران به دوران مشروطیت و اولین مجلس شورای ملی باز می‌گردد که شوربختانه در مجلس اول با تصویب قانون انتخابات، زنان از انتخاب کردن و انتخاب شدن منع شدند. در مجلس دوم نیز تنها نماینده‌ای از همدان به نام #محمدتقی_وکیل‌الرعایا، بدین قانون اعتراض کرد:
 « بنده خیلی جرات می کنم و عرض می کنم که در آن اول، محروم کردن نسوان است که یک قسمت از مخلوق خداوند است که آن ها را محروم می کنیم. با کدام دلیل منطقی آن را محروم می کنیم.
در پاسخ به این پرسش، #حسن_مدرس و #محمد‌علی_فروغی، هرچند با استدلال هایی متفاوت، پاسخی یکسان دادند و زنان را شایسته داشتن حق رای ندانستند»( برزگر، بی‌بی‌سی فارسی، ۲۰۱۴).

🔹از آن زمان تا سال ۱۳۴۱ به‌ویژه در دوران #محمد_مصدق موضوع حق رأی زنان هراز گاهی مطرح می‌شد تا نوبت به تصویب لایحه‌ی انجمن‌های ایالتی و ولایتی در زمان #پهلوی_دوم و دولت #اسدالله_علم، نخست وزیر وقت ایران در ۱۶ مهرماه سال ۱۳۴۱ رسید.
این لایحه بلافاصله با واکنش به شدت منفی روحانیون و برخی گروه‌های مذهبی از جمله آیت الله شریعتمداری، آیت الله میلانی و آیت الله گلپایگانی و در راس آنان آیت الله خمینی؛ روبرو شد.
پس از تنش‌های فروان و ادامه‌ی مخالفت‌ها با این لایحه، سرانجام دولت در ۱۲ اسفند ۱۳۴۱ با ابلاغ آن؛ حق رأی زنان در ایران را که از مفاد آن لایحه بود به رسمیت شناخت.

✍️ فریبا نظری
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
برابر با شصت و یکمین سالروز حق رأی زنان در ایران



#حق_رأی_زنان


https://t.me/Sociologyofsocialgroups
Forwarded from جامعه‌شناسی گروه‌های اجتماعی (فریبا نظری)
#مرور_تاریخ
#یاد_مفاخر

🖍️ این تابلو با خط #بهروزمرادی نوشته و در سوم خرداد ۱۳۶۱ پس‌از آزادسازی خرمشهر از اشغال ارتش عراق، آن‌را در ورودی شهر نصب کرد تا خرمشهر را متعلق به همه‌ی ایران معرفی کند.
#بهروز_مرادی در چهارم خرداد ۱۳۶۷ در راه دفاع از ایران به شهادت رسید. پدرش قربان‌علی و برادرش فرزاد نیز در دوران جنگ هشت ساله ایران و عراق، به شهادت رسیدند.
👈او معلمی متولد خرمشهر، دانشجوی صنایع دستی دانشگاه هنر اصفهان، عکاسی با ثبت ۶۰۰ عکس از میدان جنگ و رزمنده‌ی داوطلب این جنگ بود.
📚اگر مایلید بهروز مرادی را بشناسید، کتاب‌های زیر را بخوانید:
⬅️در کوچه‌های خرمشهر/ به کوشش #مریم‌شانکی
⬅️بهروز/ #محسن‌مطلق
⬅️به خرمشهر خوش آمدید/ #محسن‌مطلق
⬅️خرمشهر، پایتخت جنگ/#قاسم‌یاحسینی

🔻پ.ن: اگر بهروز مرادی امروز در میان ما زندگی می‌کرد، ایران را متعلق به همه‌ی ایرانیان می‌دانست و از آباد نبودن و استمرار کمبودها و مشکلات ناشی از جنگ در #خرمشهر، فریاد برمی‌آورد و اعتراض می‌کرد.
آری، او حتما یک
#کنش‌گر و #مطالبه‌گر بود...
✍️فریبا نظری
۳ خرداد ۱۴۰۳

#سوم_خرداد، روز آزادسازی #خرمشهر گرامی باد
https://t.me/Sociologyofsocialgroups