#شبهات_وهابیت
#فاطمیه
💢شیعیان این همه بر روی #امامت تاکید دارند، پس چرا در #قرآن به نام علی(ع) هیچ اشاره ای نشده است؟
اگر حضرت علی (ع) جانشین پیامبر (ص) است، چرا نامی از ایشان در قرآن نیامده است؟
این سوال زیاد پرسیده می شود اما باید گفت #فرض این سوال از اساس صحیح نبوده و نمی توان گفت که نام ایشان در قرآن نیامده است بلکه طبق راویت حفص از عاصم که قرآن مکتوب مطابق آن نگاشته شده، اندیشمندان #شیعه و اهل تسنن یک آیه را روایت کردند که نام حضرت (ع) در آن عنوان شده است و سوای آن، روایات، روایات متعددی از بزرگانی مانند شیخ صدوق، ابن شهر آشوب و عده کثیر دیگری موجود است که در مقام نظر #حکم به این موضوع می کنند.
کدام #آیه است که نام حضرت علی (ع) در آن ذکر شده است؟👇👇
آیه 50 سوره مبارکه مریم:" وَوَهَبْنَا لَهُم مِّن رَّحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِیًّا؛ و به آنان از رحمت خود [چیزها] بخشیدیم و بر ایشان نامی نیک و آوازه ای بلند بر جای گذاشتیم."
اما ماجرا در این #آیه به این ترتیب است که حضرت ابراهیم (ع) از خداوند لسان صدقی را می خواهد که در آیه 84 سوره شعرا به آن اشاره شده است" وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ" و استجابت آن در آیه 50 سوره مریم ذکر می شود. استجابت این دعا نه تنها برای ابراهیم(ع) بلکه برای اسحاق(ع) و یعقوب(ع) و البته به نظر می رسد #تمام پیامبران صورت گرفت. اما روایت در این زمینه بسیار است و در منابع شیعه، چهارده روایت، در منابع اهل تسنن یک روایت و در #منابع زیدیه یک یا دو روایت پیرموان این موضوع به چشم می خورد.
🍁 @ferdows18 💯 🍁
فردوس بهشت محلات تهران
#فاطمیه
💢شیعیان این همه بر روی #امامت تاکید دارند، پس چرا در #قرآن به نام علی(ع) هیچ اشاره ای نشده است؟
اگر حضرت علی (ع) جانشین پیامبر (ص) است، چرا نامی از ایشان در قرآن نیامده است؟
این سوال زیاد پرسیده می شود اما باید گفت #فرض این سوال از اساس صحیح نبوده و نمی توان گفت که نام ایشان در قرآن نیامده است بلکه طبق راویت حفص از عاصم که قرآن مکتوب مطابق آن نگاشته شده، اندیشمندان #شیعه و اهل تسنن یک آیه را روایت کردند که نام حضرت (ع) در آن عنوان شده است و سوای آن، روایات، روایات متعددی از بزرگانی مانند شیخ صدوق، ابن شهر آشوب و عده کثیر دیگری موجود است که در مقام نظر #حکم به این موضوع می کنند.
کدام #آیه است که نام حضرت علی (ع) در آن ذکر شده است؟👇👇
آیه 50 سوره مبارکه مریم:" وَوَهَبْنَا لَهُم مِّن رَّحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِیًّا؛ و به آنان از رحمت خود [چیزها] بخشیدیم و بر ایشان نامی نیک و آوازه ای بلند بر جای گذاشتیم."
اما ماجرا در این #آیه به این ترتیب است که حضرت ابراهیم (ع) از خداوند لسان صدقی را می خواهد که در آیه 84 سوره شعرا به آن اشاره شده است" وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ" و استجابت آن در آیه 50 سوره مریم ذکر می شود. استجابت این دعا نه تنها برای ابراهیم(ع) بلکه برای اسحاق(ع) و یعقوب(ع) و البته به نظر می رسد #تمام پیامبران صورت گرفت. اما روایت در این زمینه بسیار است و در منابع شیعه، چهارده روایت، در منابع اهل تسنن یک روایت و در #منابع زیدیه یک یا دو روایت پیرموان این موضوع به چشم می خورد.
🍁 @ferdows18 💯 🍁
فردوس بهشت محلات تهران
📝 نکاتی درباره پخش فیلمی از اهدای گل توسط زنان بی حجاب در مترو
🔸️پخش فیلمی با موضوع گل دادن چند #خانم_بیحجاب_در_مترو در حال پخش در فضای مجازی و رها شدهی این روزهاست. نمونه بارزی از جنگ نرم و فعالیت فرهنگی دشمن در فضای حقیقی و بازنشر وسیع آن در فضای مجازی.
🔸️خواستهی عوامل دشمن در فیلم، بسیار کودکانه است و به جای اهمیت به شخصیت و کرامت و حقوق واقعی و فطری زن، خواهان رفتن به استادیوم و تماشای بازی مردان و آوازخوانی در برابر مردان و بی حجابی و... هستند. یعنی همان خواستهی حقیرانه فمینیستها.
🔸️البته نباید این واقعیت را فراموش کنیم که اگر اینها بر کشور مسلط شوند، همچون اربابان خود در جهان غرب، به محجبهها رحم نخواهند کرد و در ایام #فتنه ۸۸ از خشونت وحشیانه اینها شنیدیم که همینها یک مادر و دختر محجبه را سر بریدند و فیلمی هم پخش شد که یک بسیجی را لخت کردند.
🔸️این حرکت نمایشی آنها بر علیه #حکم_قرآنی_حجاب و قوانین کشور است و لذا مسئولین قضایی و مدعیالعموم میبایست به دلیل حرمتشکنی و قبحزدایی از احکام مسلّم اسلامی و همچنین ارتباط با عوامل آمریکا (ارسال فیلم به دشمن) اقامه دعوا نمایند.
🔸️ضمن اینکه سایر افراد حاضر در فیلم که بدون اجازهی آنها تصویرشان در همه جا پخش شده، میتوانند از نقض #حقوق_شهروندی خود شکایت کنند.
✌این را بدانیم که جریان باطل، هیاهو دارد و سر و صدا دارد و جار و جنجال دارد، اما وقتی با جریان حق روبرو شود، همچون یک بادکنک رنگی و بزرگ، با یک سوزن کوچک متلاشی خواهد شد.
🇮🇷اکثریت زنان این مرز و بوم را در راهپیمایی ۲۲ بهمن ۹۷ دیدیم. در اربعین دیدیم. در روز قدس دیدیم. در نماز عید فطر در مصلاها و مساجد کل کشور دیدیم. اکثریت زنان ما حامی حجاب و حیا و اسلام هستند. #صبر_انقلابی آنها، حدی دارد و در موعد مقرر، مترسکهای حامی طاغوت و باطل را کنار میزنند و از خون شهدا و آرمانهای انقلاب اسلامی دفاع میکنند.
👈هدف دشمن کاملاََ مشخص شده و از طریق ترویج بیحجابی و بیحیایی و هرزگی، میخواهند نسخه #اندلس را در ایران پیاده کنند تا #نور_حق و مسیر #مقاومت در برابر باطل را به خیال خودشان خاموش کنند؛ در حالیکه از درک واقعیت "جوشش خون حججیها" و "ان تنصروا الله" و "زهق الباطل" محروم هستند.
🔸️لذا از طریق فعالیت همزمان در "نارضایتیتراشی اقتصادی" در کنار سوءاستفاده از فضای مجازی، ترویج فیلمهای سینمایی و عکسهای نامناسب و سبک زندگی غربی و فعالیتهای به ظاهر فرهنگی و ورزشی و... میخواهند اختلاط بین زن و مرد و فساد و فحشا را حاکم کنند.
🔸️اکثریت مردم که تجدید بیعت و همراهی خود را با اسلام و ولایت نشان دادهاند، حال آزمون مهمی در برابر مسئولین فرهنگی و قضایی و امنیتی و ارتباطاتی و اقتصادی و... وجود دارد که خدایی نکرده، اهمال احتمالی آنها در وظایف شرعی و قانونی خود، موجب امیدواری دشمن و تلفات در جنگ نرم نشود.
🍁 @ferdows18 💯 🍁
فردوس بهشت محلات تهران
🔸️پخش فیلمی با موضوع گل دادن چند #خانم_بیحجاب_در_مترو در حال پخش در فضای مجازی و رها شدهی این روزهاست. نمونه بارزی از جنگ نرم و فعالیت فرهنگی دشمن در فضای حقیقی و بازنشر وسیع آن در فضای مجازی.
🔸️خواستهی عوامل دشمن در فیلم، بسیار کودکانه است و به جای اهمیت به شخصیت و کرامت و حقوق واقعی و فطری زن، خواهان رفتن به استادیوم و تماشای بازی مردان و آوازخوانی در برابر مردان و بی حجابی و... هستند. یعنی همان خواستهی حقیرانه فمینیستها.
🔸️البته نباید این واقعیت را فراموش کنیم که اگر اینها بر کشور مسلط شوند، همچون اربابان خود در جهان غرب، به محجبهها رحم نخواهند کرد و در ایام #فتنه ۸۸ از خشونت وحشیانه اینها شنیدیم که همینها یک مادر و دختر محجبه را سر بریدند و فیلمی هم پخش شد که یک بسیجی را لخت کردند.
🔸️این حرکت نمایشی آنها بر علیه #حکم_قرآنی_حجاب و قوانین کشور است و لذا مسئولین قضایی و مدعیالعموم میبایست به دلیل حرمتشکنی و قبحزدایی از احکام مسلّم اسلامی و همچنین ارتباط با عوامل آمریکا (ارسال فیلم به دشمن) اقامه دعوا نمایند.
🔸️ضمن اینکه سایر افراد حاضر در فیلم که بدون اجازهی آنها تصویرشان در همه جا پخش شده، میتوانند از نقض #حقوق_شهروندی خود شکایت کنند.
✌این را بدانیم که جریان باطل، هیاهو دارد و سر و صدا دارد و جار و جنجال دارد، اما وقتی با جریان حق روبرو شود، همچون یک بادکنک رنگی و بزرگ، با یک سوزن کوچک متلاشی خواهد شد.
🇮🇷اکثریت زنان این مرز و بوم را در راهپیمایی ۲۲ بهمن ۹۷ دیدیم. در اربعین دیدیم. در روز قدس دیدیم. در نماز عید فطر در مصلاها و مساجد کل کشور دیدیم. اکثریت زنان ما حامی حجاب و حیا و اسلام هستند. #صبر_انقلابی آنها، حدی دارد و در موعد مقرر، مترسکهای حامی طاغوت و باطل را کنار میزنند و از خون شهدا و آرمانهای انقلاب اسلامی دفاع میکنند.
👈هدف دشمن کاملاََ مشخص شده و از طریق ترویج بیحجابی و بیحیایی و هرزگی، میخواهند نسخه #اندلس را در ایران پیاده کنند تا #نور_حق و مسیر #مقاومت در برابر باطل را به خیال خودشان خاموش کنند؛ در حالیکه از درک واقعیت "جوشش خون حججیها" و "ان تنصروا الله" و "زهق الباطل" محروم هستند.
🔸️لذا از طریق فعالیت همزمان در "نارضایتیتراشی اقتصادی" در کنار سوءاستفاده از فضای مجازی، ترویج فیلمهای سینمایی و عکسهای نامناسب و سبک زندگی غربی و فعالیتهای به ظاهر فرهنگی و ورزشی و... میخواهند اختلاط بین زن و مرد و فساد و فحشا را حاکم کنند.
🔸️اکثریت مردم که تجدید بیعت و همراهی خود را با اسلام و ولایت نشان دادهاند، حال آزمون مهمی در برابر مسئولین فرهنگی و قضایی و امنیتی و ارتباطاتی و اقتصادی و... وجود دارد که خدایی نکرده، اهمال احتمالی آنها در وظایف شرعی و قانونی خود، موجب امیدواری دشمن و تلفات در جنگ نرم نشود.
🍁 @ferdows18 💯 🍁
فردوس بهشت محلات تهران
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #دوم
این را به اقاجون هم گفته بودم... وقتی داشت از #مشکلات_زندگی با #جانباز میگفت
اقاجون سکوت کرد.. سرم را گرفت و پیشانیم را بوسید،
توی چشم هایم نگاه کرد وگفت:
_بچه ها بزرگ میشوند ولی ما بزرگتر ها باور نمیکنیم
بعد رو ب مامان کرد و گفت:
_شهلا انقدر بزرگ شده است که بتواند در مورد زندگیش تصمیم بگیرد از این ب بعد کسی ب شهلا کاری نداشته باشد
ایوب گفت:
_من #عصب دستم قطع شده و برای اینکه ب دستم تسلط داشته باشم گاهی دست بند #اهنی میبندم... #عضله بازویم از بین رفته و تا حالا چند بار #عملش کرده اند و از جاهای دیگر بدنم ب ان گوشت #پیوند زده اند
ظاهرش هیچ کدام انها را ک میگفت نشان نمیداد... نفس عمیقی کشیدم و گفتم :
_برادر بلندی اگر قسمت باشد ک شما #نابینا بشوید.. چشم های #من میشوند چشم های #شما
کمی مکث کرد و ادامه داد:
_ #موج_انفجار من را گرفته است
گاهی #به_شدت عصبی میشوم،وقت هایی ک عصبانی هستم باید #سکوت کنید تا ارام شوم
من_اگر منظورتان عصبانیت است که خب #من_هم عصبی ام
_عصبی بشوم شاید یکی دوتا وسیله بشکنم
اینها را میگفت ک بترساندم
حتما او هم شایعات را شنیده بود که بعضی از دختر ها برای گرفتن #پناهندگی با #جانباز #ازدواج میکنند...
و بعد توی فرودگاه خارج از کشور ولشان میکنند و میرودند .
گفتم:
_اما شما این جزئیات را درباره جانبازیتان به #خانواده من نگویید #من باید از #وضعیت شما باخبر میشدم که شدم.
گفت:
_خب حاج خانم نگفتید #مهریه تان چیست؟؟
چند لحظه فکر کردم و گفتم:
_ #قران
سریع گفت:_مشکلی نیست.
از صدایش معلوم بود #ذوق کرده است.
گفتم:
_ولی یک شرط و شروطی دارد!
ارام پرسید:
_چه شرطی؟؟
من_نمیگویم یک جلد #قرآن!👉
میگویم 👈"ب" بسم الله قرآن تا اخر زندگیمان #حکم بین من و شما باشد. اگر اذیتم کنید ،به همان " #ب " بسم الله #شکایت میکنم.اما اگر توی زندگی با من خوب باشید، #شفاعتتان را به همان "ب" بسم الله میکنم.
ساکت بود از کنار چادرم نگاهش کردم.
سرش پایین بودو فکر میکرد...
صورتش سرخ شده بود... ترسانده بودمش.
گفتم:_انگار قبول نکردید.
_ نه قبول میکنم ،فقط یک مساله می ماند!
چند لحظه مکث کرد.
_شهلا؟
موهای تنم سیخ شد...
از صفورا شنیده بودم ک زود گرم میگیرد و صمیمی میشود.
ولی فکر نمیکردم تا این حد باشد.
نه به بار بود و نه به دار ،انوقت من را به اسم کوچکم صدا میزد..
به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
#ادامه_دارد
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #دوم
این را به اقاجون هم گفته بودم... وقتی داشت از #مشکلات_زندگی با #جانباز میگفت
اقاجون سکوت کرد.. سرم را گرفت و پیشانیم را بوسید،
توی چشم هایم نگاه کرد وگفت:
_بچه ها بزرگ میشوند ولی ما بزرگتر ها باور نمیکنیم
بعد رو ب مامان کرد و گفت:
_شهلا انقدر بزرگ شده است که بتواند در مورد زندگیش تصمیم بگیرد از این ب بعد کسی ب شهلا کاری نداشته باشد
ایوب گفت:
_من #عصب دستم قطع شده و برای اینکه ب دستم تسلط داشته باشم گاهی دست بند #اهنی میبندم... #عضله بازویم از بین رفته و تا حالا چند بار #عملش کرده اند و از جاهای دیگر بدنم ب ان گوشت #پیوند زده اند
ظاهرش هیچ کدام انها را ک میگفت نشان نمیداد... نفس عمیقی کشیدم و گفتم :
_برادر بلندی اگر قسمت باشد ک شما #نابینا بشوید.. چشم های #من میشوند چشم های #شما
کمی مکث کرد و ادامه داد:
_ #موج_انفجار من را گرفته است
گاهی #به_شدت عصبی میشوم،وقت هایی ک عصبانی هستم باید #سکوت کنید تا ارام شوم
من_اگر منظورتان عصبانیت است که خب #من_هم عصبی ام
_عصبی بشوم شاید یکی دوتا وسیله بشکنم
اینها را میگفت ک بترساندم
حتما او هم شایعات را شنیده بود که بعضی از دختر ها برای گرفتن #پناهندگی با #جانباز #ازدواج میکنند...
و بعد توی فرودگاه خارج از کشور ولشان میکنند و میرودند .
گفتم:
_اما شما این جزئیات را درباره جانبازیتان به #خانواده من نگویید #من باید از #وضعیت شما باخبر میشدم که شدم.
گفت:
_خب حاج خانم نگفتید #مهریه تان چیست؟؟
چند لحظه فکر کردم و گفتم:
_ #قران
سریع گفت:_مشکلی نیست.
از صدایش معلوم بود #ذوق کرده است.
گفتم:
_ولی یک شرط و شروطی دارد!
ارام پرسید:
_چه شرطی؟؟
من_نمیگویم یک جلد #قرآن!👉
میگویم 👈"ب" بسم الله قرآن تا اخر زندگیمان #حکم بین من و شما باشد. اگر اذیتم کنید ،به همان " #ب " بسم الله #شکایت میکنم.اما اگر توی زندگی با من خوب باشید، #شفاعتتان را به همان "ب" بسم الله میکنم.
ساکت بود از کنار چادرم نگاهش کردم.
سرش پایین بودو فکر میکرد...
صورتش سرخ شده بود... ترسانده بودمش.
گفتم:_انگار قبول نکردید.
_ نه قبول میکنم ،فقط یک مساله می ماند!
چند لحظه مکث کرد.
_شهلا؟
موهای تنم سیخ شد...
از صفورا شنیده بودم ک زود گرم میگیرد و صمیمی میشود.
ولی فکر نمیکردم تا این حد باشد.
نه به بار بود و نه به دار ،انوقت من را به اسم کوچکم صدا میزد..
به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
#ادامه_دارد
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #هشتم
از این همه اطمینان حرصم گرفته بود.
من_ به همین سادگی؟ یا من بمیرم یا شما؟؟
_ به همین سادگی، آنقدر میروم و می آیم تا آقا جون را راضی کنم، حالا بلند شو یک عکس از خودت برایم بیاور..
من_ عکس؟ عکس برای چی؟ من عکس ندارم.
_ می خواهم به پدر و مادرم نشان بدهم.
_من می گویم پدرم نمی گذارد، شما می گویید برو عکس بیاور؟؟ اصلا خودم هم مخالفم.
میخواستم تلافی کنم...
گفت:
_ من آنقدر می روم و می آیم تا تو را هم راضی کنم. بلند شو یک عکس بیاور....
عکس نداشتم.
عکس یکی از کارت هایم را کندم و گذاشتم کف دستش....
توی #بله_برون مخالف زیاد بود.
مخالف های دلسوزی که دیگر زورشان نمی رسید جلوی این #وصلت را بگیرند.
دایی منوچهر، که همان اول مهمانی با مامان حرفش شده بود و زده بود بیرون...
از چهره ی مادر ایوب هم می شد فهمید چندان راضی نیست.
توی تبریز، طبق رسمشان برای ایوب دختر نشان کرده بودند.
کار ایوب یک جور #سنت_شکنی بود.
داشت دختر غریبه می گرفت، آن هم از تهران.
ایوب کنار مادرش نشسته بود و به ترکی می گفت:
_ ناسلامتی بله برون من است آ...اخم هایت را باز کن.
دایی حسین از جایش بلند شد. همه ساکت شدند.رفت #قرآن را از روی تاقچه برداشت و بلند گفت:
دایی حسین_ الان همه هستیم؛ هم شما خانواده داماد، هم ما خانواده عروس، من قبلا هم گفتم #راضی به این وصلت نیستم چون #شرایط پسر شما را می دانم. اصلا زندگی با #جانباز سخت است، ما هم شما را نمی شناسیم، از طرفی می ترسیم دخترمان توی زندگی #عذاب بکشد، #مهریه ای هم ندارد که بگوییم #پشتوانه درست و حسابی مالی دارد.
دایی قرآن را گرفت جلوی خودش و گفت:
_برای آرامش خودمان #یک_راه می ماند، این که #قرآن را #شاهد بگیریم.
بعد رو کرد به من و ایوب
- بلند شوید بچه ها، بیایید #دستتان را روی #قرآن بگذارید.
من و ایوب بلند شدیم و دست هایمان را کنار هم روی قرآن گذاشتیم.
دایی گفت:
- #قسم بخورید ک هیچ شیله پیله ای توی زندگیتان نباشد، به #مال و #ناموس هم #خیانت نکنید، هوای هم را داشته باشید...
قسم خوردیم.
قرآن دوباره بین ما حکم شد.
#حکم_شدن_قران_اون_هم_برا_بار_دوم
به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
#ادامه_دارد
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #هشتم
از این همه اطمینان حرصم گرفته بود.
من_ به همین سادگی؟ یا من بمیرم یا شما؟؟
_ به همین سادگی، آنقدر میروم و می آیم تا آقا جون را راضی کنم، حالا بلند شو یک عکس از خودت برایم بیاور..
من_ عکس؟ عکس برای چی؟ من عکس ندارم.
_ می خواهم به پدر و مادرم نشان بدهم.
_من می گویم پدرم نمی گذارد، شما می گویید برو عکس بیاور؟؟ اصلا خودم هم مخالفم.
میخواستم تلافی کنم...
گفت:
_ من آنقدر می روم و می آیم تا تو را هم راضی کنم. بلند شو یک عکس بیاور....
عکس نداشتم.
عکس یکی از کارت هایم را کندم و گذاشتم کف دستش....
توی #بله_برون مخالف زیاد بود.
مخالف های دلسوزی که دیگر زورشان نمی رسید جلوی این #وصلت را بگیرند.
دایی منوچهر، که همان اول مهمانی با مامان حرفش شده بود و زده بود بیرون...
از چهره ی مادر ایوب هم می شد فهمید چندان راضی نیست.
توی تبریز، طبق رسمشان برای ایوب دختر نشان کرده بودند.
کار ایوب یک جور #سنت_شکنی بود.
داشت دختر غریبه می گرفت، آن هم از تهران.
ایوب کنار مادرش نشسته بود و به ترکی می گفت:
_ ناسلامتی بله برون من است آ...اخم هایت را باز کن.
دایی حسین از جایش بلند شد. همه ساکت شدند.رفت #قرآن را از روی تاقچه برداشت و بلند گفت:
دایی حسین_ الان همه هستیم؛ هم شما خانواده داماد، هم ما خانواده عروس، من قبلا هم گفتم #راضی به این وصلت نیستم چون #شرایط پسر شما را می دانم. اصلا زندگی با #جانباز سخت است، ما هم شما را نمی شناسیم، از طرفی می ترسیم دخترمان توی زندگی #عذاب بکشد، #مهریه ای هم ندارد که بگوییم #پشتوانه درست و حسابی مالی دارد.
دایی قرآن را گرفت جلوی خودش و گفت:
_برای آرامش خودمان #یک_راه می ماند، این که #قرآن را #شاهد بگیریم.
بعد رو کرد به من و ایوب
- بلند شوید بچه ها، بیایید #دستتان را روی #قرآن بگذارید.
من و ایوب بلند شدیم و دست هایمان را کنار هم روی قرآن گذاشتیم.
دایی گفت:
- #قسم بخورید ک هیچ شیله پیله ای توی زندگیتان نباشد، به #مال و #ناموس هم #خیانت نکنید، هوای هم را داشته باشید...
قسم خوردیم.
قرآن دوباره بین ما حکم شد.
#حکم_شدن_قران_اون_هم_برا_بار_دوم
به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
#ادامه_دارد