کانال فردوس
536 subscribers
46.8K photos
12.2K videos
236 files
1.59K links
https://t.me/ferdows18


کانال فرهنگی ؛اجتماعی ؛ اقتصادی؛ خبری و سیاسی محله فردوس.(حسینی و فردوس)
بهشت محله های تهران.
سازنده علی تفرشی اینستا گرام ali.tafreshi

ارتباط با ادمین
@alit123456789
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
# عید غدیر نزدیک است.
# من محب علی امیرالمومنینم
#من برای علی چکار میکنم.
🦋 @ferdows18  💯
#فردوس‌بهشت‌محلات‌تهران 🦋
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #دوم


این را به اقاجون هم گفته بودم... وقتی داشت از #مشکلات_زندگی با #جانباز میگفت
اقاجون سکوت کرد.. سرم را گرفت و پیشانیم را بوسید،
توی چشم هایم نگاه کرد وگفت:
_بچه ها بزرگ میشوند ولی ما بزرگتر ها باور نمیکنیم
بعد رو ب مامان کرد و گفت:
_شهلا انقدر بزرگ شده است که بتواند در مورد زندگیش تصمیم بگیرد از این ب بعد  کسی ب شهلا کاری نداشته باشد

ایوب گفت:
_من #عصب دستم قطع شده و برای اینکه ب دستم تسلط داشته باشم گاهی دست بند #اهنی میبندم... #عضله بازویم از بین رفته و تا حالا چند بار #عملش کرده اند و از جاهای دیگر بدنم ب ان گوشت #پیوند زده اند

ظاهرش هیچ کدام انها را ک میگفت نشان نمیداد... نفس عمیقی کشیدم و گفتم :
_برادر بلندی اگر قسمت باشد ک شما #نابینا بشوید.. چشم های #من میشوند چشم های #شما
‌‌
کمی مکث کرد و ادامه داد:
_ #موج_انفجار من را گرفته است
گاهی #به_شدت عصبی میشوم،وقت هایی ک عصبانی هستم باید #سکوت کنید تا ارام شوم

من_اگر منظورتان عصبانیت است که خب #من_هم عصبی ام
_عصبی بشوم شاید یکی دوتا وسیله بشکنم

اینها را میگفت ک بترساندم
حتما او هم شایعات را شنیده بود که بعضی از دختر ها برای گرفتن #پناهندگی با #جانباز #ازدواج میکنند...
و بعد توی فرودگاه خارج از کشور ولشان میکنند و میرودند .

گفتم:
_اما شما این جزئیات را درباره جانبازیتان به #خانواده من نگویید #من باید از #وضعیت شما باخبر میشدم که شدم.

گفت:
_خب حاج خانم نگفتید #مهریه تان چیست؟؟

چند لحظه فکر کردم و گفتم:
_ #قران
سریع گفت:_مشکلی نیست.

از صدایش معلوم بود #ذوق کرده است.
گفتم:
_ولی یک شرط و شروطی دارد!
ارام پرسید:
_چه شرطی؟؟

من_نمیگویم یک جلد #قرآن!👉
میگویم 👈"ب" بسم الله قرآن تا اخر زندگیمان #حکم بین من و شما باشد. اگر اذیتم کنید ،به همان " " بسم الله #شکایت میکنم.اما اگر توی زندگی با من خوب باشید، #شفاعتتان را به همان "ب" بسم الله میکنم.

ساکت بود از کنار چادرم نگاهش کردم.
سرش پایین بودو فکر میکرد...
صورتش سرخ شده بود... ترسانده بودمش.
گفتم:_انگار قبول نکردید.

_ نه قبول میکنم ،فقط یک مساله می ماند!
چند لحظه مکث کرد.
_شهلا؟

موهای تنم سیخ شد...
از صفورا شنیده بودم ک زود گرم میگیرد و صمیمی میشود.
ولی فکر نمیکردم تا این حد باشد.
نه به بار بود و نه به دار ،انوقت من را به اسم کوچکم صدا میزد..


به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند

#ادامه_دارد
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿



✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #بیستم


موقع به دنیا آمدن #محمدحسین، آقاجون و مامان، من را بردند بیمارستانمحمد حسین که به دنیا آمد...
#پایش کمی انحراف داشت. دکتر گچ گرفت و خوب شد.

دکترها چند بار سفارش کرده بودند که اگر امکانش را داریم،..
برای قلب ایوب برویم خارج ترکش توی سینه ایوب خطرناک بود.

#خرج عمل قلب خیلی زیاد بود.
آنقدر که اگر #همه_زندگیمان را میفروختیم، باز هم کم می آوردیم.

اگر ایوب تعهد نامه اش را امضا می کرد، #بنیاد خرج سفر را تقبل می کرد. ایوب قبول نکرد.
گفت:
" وقتی میخواستم #جبهه بروم، امضا #ندادم. برای #نمازجمعه هایی که رفتم هم همینطور وقتی توی #هویزه و #خرمشهر هم محاصره بودید، هیچ کداممان #تعهد نداده بودیم که #مقاومت کنیم. با #اراده خودمان ایستادیم."

فرم را نگاه کردم،..
از امضا کننده برای شرکت در راه پیمایی ها و نماز جمعه و همینطور پناهنده نشدن آنجا تعهد می گرفت.

#خانه و #زندگی را فروختیم. این بار برای عمل دستش، #من و #محمدحسین هم همراهش رفتیم.
توی #فرودگاه کنار ساکش نشسته بودم که ایوب آمد کنارم آرام گفت:

_"این ها خواهر برادرند"
به زن و مردی اشاره کرد که نزدیک می شدند. به هم سلام کردیم.
_ بنده های خدا زبان بلد نیستند. خواهرش ناراحتی قلبی دارد. خلاصه تا انگلیس همسفریم.

ایوب هم انگلیسیش خوب بود و هم زود جوش بود.
برایش فرقی نمی کرد #ایران باشیم یا #کشورغریب.
همین که از پله های هواپیما پایین آمدیم. گفت:
_"شهلا خودت را آماده کن که اینجا هر صحنه ای را ببینی. خودت را کنترل کن."
لبخند زد

- من که گیج می شوم ،وقتی راه میروم نمی دانم کجا را نگاه کنم؟ جلویم خانم های آنچنانی و پایین پایم، مجله های آنچنانی

روز تعطیل رسیده بود و نمی شد دنبال خانه بگردیم...
با همسفرهایمان #یک_اتاق را گرفتیم و بینش یک #پرده زدیم.
فردایش توی #یک_ساختمان #دواتاق گرفتیم.
ساختمان پر از ایرانی هایی بود که هرکدام به علتی آنجا بودند.

همسفرهایمان گفتند اتاق را زنانه مردانه کنیم؛ خواهرش با من باشد و برادر با ایوب.

ایوب آمد.نزدیک من و گفت:
_ "من این جوری نمیخواهم شهلا. دلم می خواهد پیش شما باشم."
+ خب من هم نمیخواهم، ولی رویم نمی شود. آخه چه بگوییم؟؟

ایوب #محمدحسین را #بهانه کرد و پیش خودمان ماند.


به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند


#ادامه_دارد
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿



✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #بیستم


موقع به دنیا آمدن #محمدحسین، آقاجون و مامان، من را بردند بیمارستانمحمد حسین که به دنیا آمد...
#پایش کمی انحراف داشت. دکتر گچ گرفت و خوب شد.

دکترها چند بار سفارش کرده بودند که اگر امکانش را داریم،..
برای قلب ایوب برویم خارج ترکش توی سینه ایوب خطرناک بود.

#خرج عمل قلب خیلی زیاد بود.
آنقدر که اگر #همه_زندگیمان را میفروختیم، باز هم کم می آوردیم.

اگر ایوب تعهد نامه اش را امضا می کرد، #بنیاد خرج سفر را تقبل می کرد. ایوب قبول نکرد.
گفت:
" وقتی میخواستم #جبهه بروم، امضا #ندادم. برای #نمازجمعه هایی که رفتم هم همینطور وقتی توی #هویزه و #خرمشهر هم محاصره بودید، هیچ کداممان #تعهد نداده بودیم که #مقاومت کنیم. با #اراده خودمان ایستادیم."

فرم را نگاه کردم،..
از امضا کننده برای شرکت در راه پیمایی ها و نماز جمعه و همینطور پناهنده نشدن آنجا تعهد می گرفت.

#خانه و #زندگی را فروختیم. این بار برای عمل دستش، #من و #محمدحسین هم همراهش رفتیم.
توی #فرودگاه کنار ساکش نشسته بودم که ایوب آمد کنارم آرام گفت:

_"این ها خواهر برادرند"
به زن و مردی اشاره کرد که نزدیک می شدند. به هم سلام کردیم.
_ بنده های خدا زبان بلد نیستند. خواهرش ناراحتی قلبی دارد. خلاصه تا انگلیس همسفریم.

ایوب هم انگلیسیش خوب بود و هم زود جوش بود.
برایش فرقی نمی کرد #ایران باشیم یا #کشورغریب.
همین که از پله های هواپیما پایین آمدیم. گفت:
_"شهلا خودت را آماده کن که اینجا هر صحنه ای را ببینی. خودت را کنترل کن."
لبخند زد

- من که گیج می شوم ،وقتی راه میروم نمی دانم کجا را نگاه کنم؟ جلویم خانم های آنچنانی و پایین پایم، مجله های آنچنانی

روز تعطیل رسیده بود و نمی شد دنبال خانه بگردیم...
با همسفرهایمان #یک_اتاق را گرفتیم و بینش یک #پرده زدیم.
فردایش توی #یک_ساختمان #دواتاق گرفتیم.
ساختمان پر از ایرانی هایی بود که هرکدام به علتی آنجا بودند.

همسفرهایمان گفتند اتاق را زنانه مردانه کنیم؛ خواهرش با من باشد و برادر با ایوب.

ایوب آمد.نزدیک من و گفت:
_ "من این جوری نمیخواهم شهلا. دلم می خواهد پیش شما باشم."
+ خب من هم نمیخواهم، ولی رویم نمی شود. آخه چه بگوییم؟؟

ایوب #محمدحسین را #بهانه کرد و پیش خودمان ماند.


به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند

#ادامه_دارد
اینبار شما شهردارید !

🔹 برآی اولین‌بار شما شهروندان عزیز میتوانید با مراجعه به سامانه #من_شهردارم ، پروژه و فعالیتی که شهرداری منطقه هجده میبایست در محله شما در سال ۱۴۰۲ اجرا کند را انتخاب نمایید.

🔸 به گزارش عمود هجده بیش از ۷۰ پروژه عمرانی ، ترافیکی ، خدمات شهری و فرهنگی و اجتماعی با ارزش ریالی حدود *هزار و چهارصد میلیارد ریال* بصورت محله محور در این سامانه بارگزاری شده که با انتخاب شهروندان نصف این پروژه ها مصوب و در بودجه سال آینده شهرداری گنجانده خواهد شد

🔳 در روزهای آتی، پروژه های پیشنهادی حوزه اجتماعی ، فرهنگی و ورزشی منطقه هجده را بصورت اختصاصی معرفی خواهیم کرد تا با رای شما این پروژه ها انتخاب و اجرایی شود
👇👇👇 https://manshahrdaram.tehran.ir/forms-manshahrdaram/region18


🏴 عمود هجده ؛ مرکز اطلاع رسانی اخبار فرهنگی ، اجتماعی ، هنری و ورزشی منطقه هجده تهران


❄️@ferdows18  💯
#فردوس‌بهشت‌محلات‌تهران❄️
Man Ra Ba Khod Bebar
Hojat Ashrafzadeh
🎶موسیقی
🎙حجت اشرف زاده
#من_را_با_خود_ببر


🌿🍀@ferdows18  💯
#فردوس‌بهشت‌محلات‌تهران🍀🌿
Man Ra Ba Khod Bebar
Hojat Ashrafzadeh
🎶موسیقی
🎙حجت اشرف زده
#من_را_با_خود_ببر

🌿🍀@ferdows18  💯
#فردوس‌بهشت‌محلات‌تهران🍀🌿
دعوتید به بزرگترین، خاص ترین و هیجان انگیز ترین رویداد #پدر_و_دختری شهر تهران در منطقه هجده ؛ فقط و فقط منطقه هجده😊

👨‍👧 دومین جشنواره پدر و دختری * #من_و_بابام * همزمان با ایام میلاد پدر خوبی های عالم ، مولی الموحدین ، آقا علی ابن ابیطالب (ع) و #روز_پدر در منطقه هجده آغاز شد...

🏵 جشنواره امسال خیلی خیلی باحال تر شده، میگید چرا؟! الآن بهتون میگیم :

1⃣ امسال علاوه بر #مسابقه_بزرگ_باهم_ترین_پدر_و_دختر_منطقه_هجده ، سه بخش دیگه هم به جشنواره اضافه شده و تنور این رویداد جالب رو گرم تر کرده😍

2⃣ پدرانی که دختر دارای معلولیت دارند و یا دخترانی که پدر معلول دارند در * #هم_آیی_پشت_گرمی * مهمان جشنواره هستند (از هر محله دو زوج پدر و دختر)

3⃣ خانه های پر نور یعنی جاییکه پدرش سه دختر داره دعوت به چالش منحصر به فرد * #دختر۳+ * هستند (هر محله یک خانواده)

4⃣ و اما پدرایی که امسال نورچشمی دار شدن ، عکس دو نفره خودشون و ناز دخترشون رو در مسابقه مجازی * #چشم_روشنی * منتشر می‌کنند و با بیشترین پسند برنده جوایز میلیونی جشنواره می‌شوند

5⃣ خب اما جوایز ☺️ تو هر بخش ؛ *۱۸ میلیون تومان* جایزه نقدی در انتظار پدر و دخترای منطقه است 😳 آره درست دیدید مجموعا * ۷۲۰ میلیون ریال....*

🔹 خب هول نکنید ؛ سریع برای کسب اطلاعات بیشتر به نزدیکترین #سرای_محله خودتون مراجعه کنید تا دیر نشده ؛ آخرین مهلت روز شنبه ۳۰ دیماه هست

فقط یادآوری می‌کنیم حضور مادران تو این جشنواره کلا ممنوع هستش؛ یک‌بار هم شده بزارید دخترا با پدرا تنها باشند 😂


https://eitaa.com/saraymahaleferdws