فریاد بی همتا(خسوف)
10.2K subscribers
145 photos
27 videos
322 links
Download Telegram
#فریاد_بی_همتا
#پارت1163

خیره به نقطه‌ای نامعلوم جواب داد:
- سرنوشت من هیچ توجهی به دارا بودن یا نبودن من نکرده، زندگی با تک تک چیزایی که داشتم و نداشتم منو به چالش کشیده و هنوزم که هنوزه دست بردار نیست.

باز شدن پنجره کوچک در بازداشتگاه توجه‌شان را جلب کرد و طولی نکشید که در هم باز شد.

آریا سر جا نشست و پوزخند زد:
- خب همون اولش یه بارکی درو باز می‌کردی دیگه!

علیرضا در دیدشان قرار گرفت:
- شما همیشه باید بلبل زبونی‌ کنین دیگه؟

خیره به فریاد ادامه داد:
- تو یکی هم که غیر گند بالا آوردن کار دیگه‌ای بلد نیستی!

- میتونی منو ببری بیرون؟

علیرضا پوزخند زد:
- نه بابا!
امر دیگه؟

- فعلا که هیچی، فقط همین!

- مرد حسابی نصف شبی رفتی از دیوار مردم بالا، به حریم خصوصیش تجاوز کردی.
زن و بچشو به رعب و وحشت انداختی بعد الان انتظار داری بی توجه به شکایتش من دستتو بگیرم ببرمت بیرون؟

- یه جوری حرف میزنی انگار خبر نداری که واسه چی...

علیرضا حرفش را قطع کرد:
- اینی که میخوای بگی دلیل نمیشه بری مزاحم بقیه بشی اونم فقط بخاطر یه احتمال!

- اگه میخوای مارو ببری بیرون که بسم‌الله، اگرم نه که به سلامت.

- خیلی پررویی!

- همینه که هست!

مبلغ عضویت کانال vip فعلا فقط و فقط  20هزار تومن ولی به زودی افزایش قیمت خواهیم داشت. مبلغ رو به این شماره کارت واریز کرده شات واریز رو به آیدی زیر ارسال کنید تا لینک رو خدمتتون تقدیم کنیم :

شماره کارت
6393461015652023
مسعود طالبی دادوکلائی

@SBMTcanada4226791

فیش فراموشتون نشه♥️
#فریاد_بی_همتا
#پارت1164

- این یعنی نمیخوای زنتو ببینی دیگه؟!

سعی کرد اشتیاقش را پنهان کند:
- همین که حالش خوبه و دیگه زیر دست اون عوضی نیست برام کافیه.

- باشه پس.

از در بیرون رفت و ادامه داد:
- هر طور که خودت راحتی!

فریاد زیر لب زمزمه کرد:
- عوضی رو ببین.

بلندتر ادامه داد:
- ببین من میدونم که رضایت گرفتی، اگرم نه که سه سوته میتونی بگیری.

- خب؟!

- علی ماجرای ما به اندازه کافی شاخ و دم داره، یارو از زبون تو بشنوه نه نمیاره.

علیرضا که کیفش از موفقیتش در این عملیات کوک بود لبخند زد:
- یکم التماس کن عمو ببینه...

- بازیت گرفته نصفه شبی، بی انصاف؟!

- اگه مودبانه خواهش کنی شاید یه کارایی کردم برات!

- تو که نامرد نبودی علی، بودی؟

کلافه دم عمیقی گرفت:
- خدا لعنتت کنه!
پاشو گمشو بیرون یارو رضایت داد.

با نیش باز از جا بلند شد:
- اون رضایت داده، تو منت میذاری سرمون؟

- رضایت نداد عقل کل، رضایت گرفتم!

دستش را سمت آریا دراز کرد و کمک کرد بلند شود:
- خب بالاخره اون داده که تو گرفتی دیگه!

مبلغ عضویت کانال vip فعلا فقط و فقط  20هزار تومن ولی به زودی افزایش قیمت خواهیم داشت. مبلغ رو به این شماره کارت واریز کرده شات واریز رو به آیدی زیر ارسال کنید تا لینک رو خدمتتون تقدیم کنیم :

شماره کارت
6393461015652023
مسعود طالبی دادوکلائی

@SBMTcanada4226791

فیش فراموشتون نشه♥️
#فریاد_بی_همتا
#پارت1165

- نمیخوامش!

- عزیزم بگیر منو توی دردسر ننداز لطفا.
الان با شوهرت قهر کردی، میخوای حلقتو بندازی دور ولی فردا میخوای تهمت دزدی بزنی.

حال بدی که داشت یک طرف و گیر دادن این زن هم یک طرف!

- میگم نمیخوامش خانوم، چرا نمیفهمی؟
نگران گله و شکایت بعدشم نباش، خبری نمیشه.

پرستار کشوی کنار تخت را باز کرد و انگشتر و گوشواره‌های طلا را در آن گذاشت:
- ببین دخترجون، من گذاشتمشون اینجا دیگه خودت میدونی.

صدایش در اثر داروهایی که در اتاق عمل به بدنش تزریق کرده بودند گرفته بود:
- میشه به جای این حرفا...
یه مسکنی... چیزی بزنین؟
خیلی درد دارم!

- طبیعیه، اثر داروی بی حسی داره از بین میره و کاریشم نمیشه کرد.
باید تحمل کنی، مسکن بیشتر از این نمیتونم تزریق کنم برات مسئولیت داره.

با فکر به اینکه بچه‌هایش دیگر نیستند چشمانش خیس شد و اشک‌هایش راه خودشان را پیدا کردند:
- لااقل یه چیزی که خوابم کنه.

- گفتم که نمیشه.
سعی کن تحمل کنی، فردا همین موقع سرپا میشی.

بغض جاخوش گرده در گلویش اجازه‌ی حرف زدن نمیداد.

- آناناس بخور، زخمت زودتر ترمیم بشه.

دوست داشت بپرسد برای زخمی‌که روحم خورده چه کار باید بکنم؟

برای جای خالی دو طفل معصومش باید چه کار کند؟


مبلغ عضویت کانال vip فعلا فقط و فقط  20هزار تومن ولی به زودی افزایش قیمت خواهیم داشت. مبلغ رو به این شماره کارت واریز کرده شات واریز رو به آیدی زیر ارسال کنید تا لینک رو خدمتتون تقدیم کنیم :

شماره کارت
6393461015652023
مسعود طالبی دادوکلائی

@SBMTcanada4226791

فیش فراموشتون نشه♥️
#فریاد_بی_همتا
#پارت1166

در همین فکرها بود که پرستار با سوالش نمک روی زخمش پاشید:
- همراهت کجاست؟
بگو یه بسته پوشک دیگه بگیره، فکر نکنم این چندتا جواب بده واسه این خونریزی‌ای که تو داری‌.

مگر او چقدر توان داشت؟
چطور باید این همه درد روحی و جسمی که داشت را یک تنه تحمل می‌کرد؟

یعنی فریاد کجا بود؟
اصلا دنبالش می‌گشت؟

اگر اهورا کادر بیمارستان را نخریده بود، خودش با پلیس تماس می‌گرفت یا حداقل از کسی کمک می‌خواست.

بدبختی‌هایش یکی دوتا نبود!
از زمین و آسمان داشت برایش می‌بارید.

چشم روی هم گذاشت و سعی کرد به سوزش زخمش توجه نکند. از بین رفتن اثر داروهای بی حسی تنش را به لرزه انداخته بود.

دست‌های سست احوالش را بالا آورد و پتوی بیمارستان را تا روی شانه‌هایش بالا کشید.

خیسی زیر و بین پاهایش زیادی چندش آور بود.
بوی الکل بیمارستان حالش را بهم میزد و وای بر اویی که هنوز هم حس می‌کرد حالت تهوع دوران بارداری‌اش را دارد!

با وجود تمام دردهایی که در جسم و روحش متحمل شده بود دوست داشت کمی بخوابد.
اتفاقات اخیر زیادی خسته‌اش کرده بود.

اصلا چه میشد که از زیر تیغ جراحی زنده بیرون نمی‌آمد؟
مگر چه میشد همراه دو فرشته کوچکش جان میداد؟

به قدری پوستش کلفت بود که بیشتر از چهل و پنج دقیقه در ریکاوری مانده بود اما در نهایت دوباره چشم باز کرده بود.

با وجود اینکه اتاق خالی بود، بازهم پتو را تا بالای سرش کشید و به اشک‌هایش اجازه‌ی سقوط داد.

مبلغ عضویت کانال vip فعلا فقط و فقط  20هزار تومن ولی به زودی افزایش قیمت خواهیم داشت. مبلغ رو به این شماره کارت واریز کرده شات واریز رو به آیدی زیر ارسال کنید تا لینک رو خدمتتون تقدیم کنیم :

شماره کارت
6393461015652023
مسعود طالبی دادوکلائی

@SBMTcanada4226791

فیش فراموشتون نشه♥️
#فریاد_بی_همتا
#پارت1167

از بدو تولدش...
از همان روزی که چشم به جهان گشوده بود، با مرگ مادرش بدبختی‌هایش آغاز شده و تا به همین ساعت ادامه داشت.

بیست و چهار سالش بود و هنوز به هیچ جایی نرسیده بود...
نه در زندگی موفق بود و نه در تحصیل!

با وجود چندین سال تلاش هنوز به هیچ جایی نرسیده بود. تمام این‌ها به کنار، او حتی دیگر بچه‌هایش را هم نداشت...

بچه‌دار شدن را حتی چهارپایان هم بلد بودند و او حتی از پس این یکی هم برنیامده بود.

او حتی خانواده‌ای که همه وقتی به دنیا می‌آیند، در دامن سبز و امنش قد می‌کشند را هم نداشت!

در این بین تنهاکسی کا فکرش دیوانه‌اش کرده بود، فریاد بود...

یعنی ممکن بود که در مورد از بین رفتن بچه‌ها شنیده و قید او را زده باشد؟

نکند فقط بخاطر عذاب وجدان تا به امروز او را تحمل کرده بود و ...

- خدایا... این یکی دیگه نه!
مگه منم بنده‌ات نیستم خدا...؟!
چرا منو نمیبینی خداجونم؟
مامانم...
بابام... داداشم...
دوقلوهام... همه رو ازم گرفتی ولی فریاد دیگه نه.
فریاد دیگه نه خدایا... من بدون اون میمیرم خداجونم. بین این همه سختی بذار لااقل دلم به وجود اون خوش باشه خدا...

برعکس همیشه این بار دوست داشت اهورا بیاید، حضور او خیلی بهتر از تنهایی در این شرایط بود.
البته که بیشتر دوست داشت بیاید و از گذشته‌ها برایش بگوید...

مقاومت در برابر درد و انتظار برای آمدن اهورا، برای اویی که در سردرگمی به سر میبرد کار چندان آسانی نبود.

مبلغ عضویت کانال vip فعلا فقط و فقط  20هزار تومن ولی به زودی افزایش قیمت خواهیم داشت. مبلغ رو به این شماره کارت واریز کرده شات واریز رو به آیدی زیر ارسال کنید تا لینک رو خدمتتون تقدیم کنیم :

شماره کارت
6393461015652023
مسعود طالبی دادوکلائی

@SBMTcanada4226791

فیش فراموشتون نشه♥️
#فریاد_بی_همتا
#پارت1168

درد از دست دادن فرزندانش به قدری سنگین بود که سوزش زخمش را از یاد ببرد و در نهایت از شدت گریه و البته در اثر مسکن‌های تزریق شده چشمانش روی هم بیفتد.

نمی‌دانست چند دقیقه یا ساعت گذشته که با حس خیس شدن صورتش هوشیار شد.

خیسی صورتش طوری بود که انگار نم‌نم باران با پوستش برخورد کرده بود.

البته با کمی دقت برخورد پوست زبر و پرمویی را با صورتش حس کرد و به آرامی چشم باز کرد، اما با برخورد نور به سرعت پلک‌هایش را دوباره روی هم فشرد.

برای یک لحظه با فکر به حضور اهورایی که این همه به او نزدیک شده، دوباره سریع چشم باز کرد و خواست به یک باره سرجا بنشیند که سوزش زیر شکمش نفسش را برید.

- آروم... چیزی نیست.

باورش نمیشد چه شنیده!
شاید بهتر بود که بگوید باورش نمیشد که صدای چه کسی را شنیده.

وحشت زده خیره به نقطه‌ای نامعلوم مانده بود و جرات نداشت سرش را سمت صاحب صدا بچرخاند.

می‌ترسید توهم زده باشد...
اگر وهم و خیال بود چه؟
چه کاری از دستش برمی‌آمد جز اینکه قلبش باز هم مچاله میشد؟!

- خوبی؟
ترسوندمت؟

سرش را در آغوش کشید و با صدایی آمیخته از بغض زمزمه کرد:
- ببخشید... ببخش که دیر کردم...

فریاد همان طور که سرش را در آغوش گرفته بود روس دستش بوسه میزد و زمزمه وار می‌خواست که او را ببخشد.

اما همتا هنوز هم نمی‌توانست حضور او را باور کند. در این مدت کم در خواب و بیداری رویا ندیده بود و حالا هم می‌ترسید.

مبلغ عضویت کانال vip فعلا فقط و فقط  20هزار تومن ولی به زودی افزایش قیمت خواهیم داشت. مبلغ رو به این شماره کارت واریز کرده شات واریز رو به آیدی زیر ارسال کنید تا لینک رو خدمتتون تقدیم کنیم :

شماره کارت
6393461015652023
مسعود طالبی دادوکلائی

@SBMTcanada4226791

فیش فراموشتون نشه♥️
Forwarded from 🔥جهنمی بنام عشق...🔥
عشق آتشین و ممنوعه دایی و خواهر زاده 😱😱👇👇
https://t.me/+dCHTql6qNF4xZmY8

یه حاجی جوون و خوشتیپ و هات و دختر کش با یه دختر کرد خوشگل و لوند 🤤🤤👇👇
https://t.me/+T1QzPaQFQ2Y1MTA8

یه عاشقانه جذاب و کلکلی و حسابی هات و پر از هیجان و ممنوعه دختروپسری 🫣🫣👇👇
https://t.me/+SE8x5dyY6UBkNWM8

قصه صبور 16ساله و اعلای تازه از فرنگ برگشته🤗🤗👇👇
https://t.me/+G-sM1pUSKHAxMGZk

ارغوان و عشق اتشینش با محمدامین🥰🥰👇👇
https://t.me/+XHX3NzZIhOI0YmFk

غزل خانمی که دل آقا عمادممون قاپ زده 😍😍👇👇
https://t.me/+EFZFZykzwQQ2ODFk

آرامیسی که توسط کاوه عاشق دزدیده شده 🥺🥺👇👇
https://t.me/+2HzAGMQNYfZjMTU0

اقافریادی که همتای قهر کرده اش رو به زور برش گردونده و... 🤪🤪👇👇

https://t.me/+ix7OFoAIjpcyMzU0
#فریاد_بی_همتا
#پارت1169

سرش را که از روی سینه‌ی او بلند کرد خیره در صورتش که خستگی در آن مشهود بود هق زد.

دستش را به ته ریشش که جذابیتش را چند برابر می‌کرد کشید:
- فریاد...

- جان فریاد...
جون دلم نفسم...

حرفی که روی دلش سنگینی می‌کرد را به زبان آورد:
- بچه‌هام... دیگه...
دیگه نیستن!

فریاد حلقه‌ی دستش را دور تن او که نحیف‌تر از قبل شده بود، محکم‌تر کرد و شانه‌هایش در اثر گریه لرزید.

او هم هق زد و ادامه داد:
- اونا گفتن... گفتن هردوشون مردن!

خودش نمی‌خواست این موضوع را قبول کند اما، در این لحظه از مادرش متنفر بود.

گفت مادر؟!
آخر کدام‌مادری با زندگی پسرش همچین کاری می‌کرد؟

کم خودش را برای آن به آب و آتش زده بود؟
او حتی اگر همتا را دوست نداشت هم حق نداشت همچین کاری با او بکند.

می‌گفت از هیچ‌ چیز خبر نداشته!
نه از ماجرای تجاوز پسرش و نه از حاملگی دختر بیچاره ولی هیچکدام از این موارد توجیه خوبی برای کار او نبود.

مطمئن و از ته دل لب زد:
- همه چی رو برات جبران می‌کنم...
اصلا...

او را  از خود جدا کرد و خیره در چشمانش ادامه داد:
- میریم یه جای دور...
جایی که هیشکی دستش بهمون نرسه.
یه جایی که نه کسی ما رو بشناسه و نه ما کسی رو. فقط خودم و خودت... دوتایی!
نمیذارم هیچکس تو رو از من بگیره...
دیگه نمیذارم کسی اذیتت کنه.
#فریاد_بی_همتا
#پارت1170

هرچند که گفتن این حرف برایش زیادی سخت بود اما ادامه داد:
- حتی اگه بخوای... بخاطر این موضوع از مادرم شکایت کنی...

قطره اشکی از چشمش چکید:
- من حرفی ندارم!
تصمیم با خودته...

از نگاه دخترک که در یک لحظه سرد و پر از کینه شد جا خورد. هرچند که او حق داشت و فریاد هم این موضوع را به خوبی می‌دانست.

دستی به صورت رنگ پریده و عرق کرده‌اش کشید و اشک‌هایش را پاک کرد:
- ببخش که دیر کردم...
اذیتت که نکرد؟
اون عوضی اگه کاری کرده بگو تا...

- اذیتم نکرد...
وقتی دید حالم بده رسوندم بیمارستان!

با لبخند تلخی ادامه داد:
- راستش اونقدر هم که فکر می‌کردیم آدم بدی نبود!

فریاد پوزخند زد:
- آره، راس میگی.
از روی خیرخواهی زن و دختر مردم رو می‌فرستاد زیر شیخای عرب!

از تصور حرف فریاد ترسید و پیراهنش را چنگ زد. فریاد با دیدن حالش زمزمه کرد:
- همه چی تموم شد دیگه...
نگران نباش.

- چه بلایی سرش اومد؟

- خیلی نگرانشی؟!

- دستگیرش کردن؟

حال روحی همتا به قدری بد بود که نتوانست با گفتن جریان کشته شدن اهورا بیشتر بهمش بریزد.

مرگ یک انسان در هر صورت تاثر برانگیز بود و می‌توانست در هر صورت باعث اثرات منفی در حال او شود.
#فریاد_بی_همتا
#پارت1171

- الان فقط تو مهمی...
همین که میدونم حالت خوبه و جات امنه برام کافیه، غیر از این هیچی واسم اهمیتی نداره!

- مامان و بابام... حالشون خوبه؟

- همه نگرانت بودیم!
مامان و باباتم همینطور.

دوست داشت در مورد حرف‌های نصفه و نیمه‌ی اهورا برای فریاد بگوید، اما منصرف شد.

- راستی!

سرش را کمی بلند کرد و خیره به لبخند تلخ فریاد شد که او ادامه داد:
- یه نفر اینجاست که از دیدنش خیلی خوشحال میشی.

- کی؟

کمکش کرد تا سرجایش دراز بکشد:
- بمون همین جا الان میام.
قبل اینکه به هوش بیای همین‌جا بود ولی خب دیگه...

دوست نداشت با تعریف کردن از حال بد آریا، او را بیشتر از این ناراحت کند.

سرش را از اتاق بیرون برد اما او را ندید.
سمت همتا برگشت و سعی کرد لبخند بزند:
- الان برمی‌گردم.

سمت ایستگاه پرستاری رفت و سراغش را گرفت.
روی یکی از تخت‌های اورژانس دراز کشیده و آرنجش را روی پیشانی‌اش گذاشته بود.

سرمی که به بازویش وصل شده بود را از بالا سرش آویزان کرده بودند و پتوی نازکی هم رویش کشیده شده بود.

بالای سرش ایستاد:
- بهتری؟

- خوبم.
داروهای لعنتی انقدر کمیابن که تا جواب آزمایشمو از روی ایمیلام بهشون نشون نداده بودم، مرده و زندم براشون فرقی نداشت.
#فریاد_بی_همتا
#پارت1172

- واقعا جواب آزمایش‌هات رو ایمیلت بود؟

- چند روز پیش فرستادمش واسه یه دکتر که به قول معروف اونوره آبه.
اینه که هنوز داشتمشون.

- خوبه.

- به هوش اومد؟

- آره، میتونی بلندشی؟

- اگه بگم نه، باورت میشه؟

- انقدر حالت بده؟

- حالت تهوع امونمو بریده.
سرمم گیج میره.

پوزخند زد و ادامه داد:
- اصلا حالم یه جوریه انگار دوقلو حاملم!

فریاد خندید:
- زهرمار!

- همش زیر سر این قرصای لعنتیه.
با معده خالی که می‌خورم بدتر داغون میشم.

- چیزی لازم نداری؟

- نه.
حالش خوبه؟

- خودت الان جفت دوقلوهات سقط بشن چیکار میکنی؟
پامیشی جفتک میندازی میرقصی که می‌پرسی همتا حالش خوبه یا نه؟

- من از خدامه جفتشونو تو یه روز بندازم، بلکه راحت بشم از این حالت.

- خاک تو اون سرت کنم.
تو این شرایط وقت گیر آوردی واسه مسخره بازی؟

- پاشو گمشو پیش زنت بابا، اصلا اینجا چه غلطی میکنی تو؟
نمی‌ترسی دوباره بدزدنش؟

مبلغ عضویت کانال vip فعلا فقط و فقط  20هزار تومن ولی به زودی افزایش قیمت خواهیم داشت. مبلغ رو به این شماره کارت واریز کرده شات واریز رو به آیدی زیر ارسال کنید تا لینک رو خدمتتون تقدیم کنیم :

شماره کارت
6393461015652023
مسعود طالبی دادوکلائی

@SBMTcanada4226791

فیش فراموشتون نشه♥️
#فریاد_بی_همتا
#پارت1173

- خب من چیکار کنم که بین دوتا حامله گیر افتادم؟
می‌ترسم برم پیش اون تو رو بدزدن آخه!

- زهرمار، به جای مسخره بازی پاشو برو پیش زنت تا دوباره یه گند دیگه بالا نیومده.

- بهتر شدی پاشو بیا.

پیش همتا برگشت اما وقتی او را روی تخت ندید برای یک لحظه خشکش زد. دست پاچه از اتاق بیرون زد و خواست سمت ایستگاه پرستاری برود که او را دید.

دخترک از شدت درد دولا شده بود و به کمک دیوار راه می‌رفت. کلافه سمتش قدم‌برداشت:
- کجا رفتی با این حال و روزت؟

به فریاد تکیه داد و چشم‌هایش را روی هم گذاشت:
- دستشویی بودم.

- چرا صدام نکردی؟
نگفتی یه بلایی سر خودت میاری؟

- خوبم...
دکتر گفت باید پاشم قدم بزنم.
ولی جای بخیه‌هام یکم میسوزه.

دست دخترک در دستش فشرده شد و صدای ناله‌اش را درآورد:
- آخ...

- جانم؟
چیشد؟

تقلا کرد تا دستش را آزاد کند:
- دستم...

تازه متوجه شد که داشته حرصش را سر دست همتا خالی می‌کرده!

بوسه‌ای روی دستش که چسب و سوزن سرم در آن جا خوش کرده بودند زد:
- ببخشید...
میخوای بغلت کنم؟

- نه، خودم‌ میتونم.

مبلغ عضویت کانال vip فعلا فقط و فقط  20هزار تومن ولی به زودی افزایش قیمت خواهیم داشت. مبلغ رو به این شماره کارت واریز کرده شات واریز رو به آیدی زیر ارسال کنید تا لینک رو خدمتتون تقدیم کنیم :

شماره کارت
6393461015652023
مسعود طالبی دادوکلائی

@SBMTcanada4226791

فیش فراموشتون نشه♥️
#فریاد_بی_همتا
#پارت1174

کمکش کرد تا روی تخت دراز بکشد:
- کجا رفتی؟

- گفتم‌ که...
یه نفر خیلی دوست داره ببینه تو رو.

- کی؟

- وقتی اومد میفهمی.

با ورود ناگهانی پرستار هر دو سکوت کردند:
- رفتی دستشویی؟

- بله.

- شکمت کار کرد یا نه؟

لب گزید که پرستار با تشر ادامه داد:
- بدون که اگه واسه خلاص شدن از بیمارستان دروغ بگی به ضرر خودته، فکرشو بکن این شکم پاره پارت تو خونه نفخم بکنه!
حالا بگو ببینم، کار کرد یا نه؟

- نه.

- چی خوردی امروز؟

- هیچی.

- پرستارت نگفته بود تغدیه‌ات چطور باید باشه؟
کمپوت انجیر شکمتو به کار میندازه.

شیری که مسئول پخش غذا در موقع صبحانه روی میزش گذاشته بود را کنار زد و ادامه داد:
- شیرم لازم نکرده بخوری، نفاخه.
کمپوت و آب آناناس برات خوبه، زخمت سریع ترمیم میشه.

فریاد دم عمیقی گرفت:
- هرچی لازم باشه می‌گیرم براش.

- خون زبادی از دست داده.
سقط داشته، اونم دوقلو.
بدنش الان به شدت ضعیفه و به رسیدگی کامل نیاز داره. چه از لحاظ تغذیه و چه از لحاظ عاطفی.
متوجه‌اید که؟!

مبلغ عضویت کانال vip فعلا فقط و فقط  20هزار تومن ولی به زودی افزایش قیمت خواهیم داشت. مبلغ رو به این شماره کارت واریز کرده شات واریز رو به آیدی زیر ارسال کنید تا لینک رو خدمتتون تقدیم کنیم :

شماره کارت
6393461015652023
مسعود طالبی دادوکلائی

@SBMTcanada4226791

فیش فراموشتون نشه♥️
#فریاد_بی_همتا
#پارت1175

- بله، حواسم بهش هست.

- خب همراه من بیاین تا یه ملافه تمیز بهتون بدم، پوشکای زیرشونم عوض کنین.
فقط... همسرشون هستید؟!

- بله.

- هرچقدرم که بهش نزدیک باشید بهتر بود یه خانوم همراهیشون کنه، شاید اینجوری معذب باشن.

- معذب نمیشه، شوهرشم.

پرستار پوزخند زد و ملافه را به دستش داد:
- متوجه نیستید که فضا عمومیه و وجه‌ی خوبی نداره؟!

این بار فریاد بود که پوزخند میزد:
- خانوم مثلا محترم، دین و قانون سبد میوه نیست که موزاشو برداری و خیارشو نگاهم نکنی.
همون شرع و عرفی که داری ازش برام میگی یادم نمیاد گفته باشه که توی یه مکان عمومی به خصوص محل کار میتونی با همچین سر و شکلی حاضر بشی!

ملافه را چنگ زد و به اتاق برگشت.
آن را روی تخت گذاشت و دوباره بیرون رفت.

حالش از آدم‌هایی که فقط یک طبل تو خالی بودند و جز شعار دادن چیزی بلد نبودند بهم می‌خورد.

واقعا برایش جالب بود!
زنی که اسلام را قبول دارد و حتی نمازش قضی نمی‌شود، هرگز حاضر به رضایت ازدواج مجدد همسرش نمیشد.

از طرفی زنی که اسلام را قبول ندارد و حتی حجاب را رعایت نمی‌کند، مهریه را قبول دارد!

الحق که سبد میوه بهترین و البته ساده‌ترین مثال برای این موضوع بود.

از بوفه‌ی بیمارستان یک بسته پوشک و مقداری وسیله و خوراکی خرید و پیش همتا برگشت.

- میتونی بلندشی؟

هفت ساله صیغه ی مردی هستم که چیزی از عشق و عاطفه نمیدونه...اون یه آدم معمولی نیست.

مبلغ عضویت کانال vip فعلا فقط و فقط  20هزار تومن ولی به زودی افزایش قیمت خواهیم داشت. مبلغ رو به این شماره کارت واریز کرده شات واریز رو به آیدی زیر ارسال کنید تا لینک رو خدمتتون تقدیم کنیم :

شماره کارت
6393461015652023
مسعود طالبی دادوکلائی

@SBMTcanada4226791

فیش فراموشتون نشه♥️
#فریاد_بی_همتا
#پارت1176

معذب سعی کرد بنشیند:
- خودم عوض میکنم.

- هیش...
بچرخ و رو کمر دراز بکش.

- فریاد خودم...

حرفش را قطع کرد:
- لجبازی نکن!
شوهرت نیستم مگه؟

- آخه...

- آخه چی؟

لباسی که موقع عمل تنش کرده بودند فقط رویش را پوشانده بود و اگر می‌چرخید امکان دیده شدن بدنش وجود داشت.

کاش روپوش صورتی رنگی که تا همین چند لحظه پیش تنش بود را در نیاورده بود.

با دیدن نگاه دلخور فریاد به ناچار دل به دریا زد و به پهلو خوابید. سرمایی که برای لحظه‌ای تنش‌را لرزاند نشان میداد که گره گان جراحی باز شده و تمام تنش از پشت عریان است.

- کل تنت خونیه.

حتما صحنه‌ی چندش آوری مقابل چشمان فریاد بود. بغض کرده سکوت کرد که لحظه‌ای بعد دست گرم فریاد روی کمرش نشست که دست پاچه شد:
- دستت... دستت کثیف میشه.

- خونش خشک شده.
الان با دستمال نم دار تمیزش میکنم.

خواست به پشت دراز بکشد:
- نم... نمیخواد.
همون وقتی که رفتیم خونه دوش می‌گیرم.

- چیزی نیست، زود تموم میشه.
فقط چند لحظه همینطور بمون.

مبلغ عضویت کانال vip فعلا فقط و فقط  20هزار تومن ولی به زودی افزایش قیمت خواهیم داشت. مبلغ رو به این شماره کارت واریز کرده شات واریز رو به آیدی زیر ارسال کنید تا لینک رو خدمتتون تقدیم کنیم :

شماره کارت
6393461015652023
مسعود طالبی دادوکلائی

@SBMTcanada4226791

فیش فراموشتون نشه♥️
#فریاد_بی_همتا
#پارت1177

بغضش را قورت داد اما فایده‌ای نداشت.
صدای باز و بسته شدن شیر روشویی گوشه‌ی اتاق را شنید و چند لحظه بعد خیسی دستمال نم‌دار روی پوستش لرز به جانش انداخت.

فریاد متوجه شد:
- آروم باش... چیزی نیست.

صدای فین فینش خبر از گریه کردنش می‌داد.

- درد داری؟

زمزمه کرد:
- خیلی...

لبش را با زبان تر کرد:
- میخوای بگم مسکن بزنن برات؟

همتا با صورت خیس از اشک لبخند تلخی زد:
- جای خالیشون اذیتم میکنه...

دستمال را کنار گذاشت و سر دخترک را در آغوش کشید:
- فکر میکنی واسه من خیلی راحته؟

بوسه‌ای روی موهای چرب شده‌اش زد و ادامه داد:
- نیست... باور کن راحت نیست.
ولی خب کاری از دستمون برنمیاد، میاد؟

هق زد:
- دلم... داره میترکه.
دیگه تو شکمم تکون نمیخورن!

چشم‌هایش را در حدقه چرخاند تا اشک نریزد:
- این دفعه که مامان شدی خودم دورت می‌گردم و مواظبتم... این اتفاقات که سهله، نمیذارم دیگه آب تو دلت تکون بخوره.

- یعنی تو...

مکثش باعث شد فریاد او را با نفس عمیقی از خودش جدا کند:
- چیشده؟
من چی؟

مبلغ عضویت کانال vip فعلا فقط و فقط  20هزار تومن ولی به زودی افزایش قیمت خواهیم داشت. مبلغ رو به این شماره کارت واریز کرده شات واریز رو به آیدی زیر ارسال کنید تا لینک رو خدمتتون تقدیم کنیم :

شماره کارت
6393461015652023
مسعود طالبی دادوکلائی

@SBMTcanada4226791

فیش فراموشتون نشه♥️
#فریاد_بی_همتا
#پارت1178

چشمانش صورت خسته‌ی همتا را می‌کاوید و دست‌هایش موهایش او را نوازش می‌کرد.

- بازم پیشم میمونی؟
ولم نمیکنی؟

- چرا ولت کنم؟

در همان حالت شانه بالا انداخت:
- بچه‌هامون دیگه نیستن!

اخم‌ کرد:
- خب؟!

بغض کرده با صدایی خفه نالید:
- دیگه مجبور نیستی تحملم کنی!

بهت زده نگاهش کرد:
- این چرت و پرتا چیه؟
کی گفته من تو رو تحملت میکنم؟
کی گفته چون بچه‌ها دیگه نیستن قراره ولت کنم؟

- کاش بودی و میدیدی حال و روزشو وقتی دزدیده بودنت!

صدای آریا توجه هردوشان را جلب کرد و او ادامه داد:
- تو چقدر نمک نشناسی دختر!
این بچه بخاطر تو از تو کلانتری دزدی کرده، ماشین خوشگلش خوابیده تو پارکینگ!
کارآگاه بازی درآورده و از دیوار مردم رفاه بالا و منم همراه خودش گرفتار کرده‌ بعد بازم این همه ادا میای؟
میدونی چند ساعت تو بازداشتگاه پیش دزدا و قاتلا جولون دادیم؟!

متعجب از شنیده‌هایش دماغش را بالا کشید و پرسید:
- یعنی چی؟
چیشده؟

فریاد موهایش را نوازش کرد و آن‌ها را پشت گوشش فرستاد:
- چیزی نیست، همه چی تموم شد دیگه.

- نمخوای دو دیقه زنتو به ما قرض بدی؟

نگاه برزخی فریاد باعث شد ادامه دهد:
- خواهرمه ناسلامتی!

مبلغ عضویت کانال vip فعلا فقط و فقط  20هزار تومن ولی به زودی افزایش قیمت خواهیم داشت. مبلغ رو به این شماره کارت واریز کرده شات واریز رو به آیدی زیر ارسال کنید تا لینک رو خدمتتون تقدیم کنیم :

شماره کارت
6393461015652023
مسعود طالبی دادوکلائی

@SBMTcanada4226791

فیش فراموشتون نشه♥️
#فریاد_بی_همتا
#پارت1179

- قضیه خانوادت رو حل کردی؟

- شوخیت گرفته؟
تو راهن بابا!

فریاد شاکی شد:
- یعنی چی که تو راهن؟
بیان ببیننش نمیگن چرا الان تو بیمارستانه؟
حتی الکی بگیم گلوله خورده بازم از دکتر و پرستار راستشو میشنون و قضیه لو میره.
دوستای سرهنگ باباتم صددرصد گفتن که تیر اندازی در کار نبوده.

- الان میگی چیکار کنم؟

- خب بگو ما خودمون میایم فردا!
لازم نیست این همه راه بکوبن بیان.

- اینارو گفتم، ولی قبول نکرد.
بیشترشم البته زیر سر مامانه!

آریا رو به همتا ادامه داد:

- تو خوبی؟

چیزی نگفت و فقط چشم‌هایش را روی هم فشرد.
کنترل اشک‌هایش دیگر دست خودش نبود.
پتو را روی سرش کشید و گریه کرد.

- هوی فیلم هندی دیدی مگه؟

با اشاره‌ی فریاد سری تکان داد و سکوت کرد.
لب زد:
- من میرم بیرون.

فریاد هم آرام زمزمه کرد:
- باشه، منم میام الان.

بعد از رفتن آریا موهای همتا را که از پتو بیرون زده بود نوازش کرد:
- فکر می‌کردم ببینیش خوشحال میشی!

- همیشه... فقط دردسر بودم برای همه.
کاش... کاش منم با بچه‌هام میمردم و...

مبلغ عضویت کانال vip فعلا فقط و فقط  20هزار تومن ولی به زودی افزایش قیمت خواهیم داشت. مبلغ رو به این شماره کارت واریز کرده شات واریز رو به آیدی زیر ارسال کنید تا لینک رو خدمتتون تقدیم کنیم :

شماره کارت
6393461015652023
مسعود طالبی دادوکلائی

@SBMTcanada4226791

فیش فراموشتون نشه♥️
#فریاد_بی_همتا
#پارت1180

فریاد با پرخاش پتو را کنار زد و صورتش را قاب گرفت:
- هیش!

- مگه دروغ میگم؟
تو... خانوادت!
آریا، مامان و بابام!
همش باعث ناراحتیشون میشم.

- یکم به حرفای الانت فکر کنی میفهمی چقدر ارزش داری!
تو اونقدری برای تک تک ما عزیزی که ما برات ناراحت بشیم!
نگرانت بشیم و به فکرت باشیم، خب؟!

با جدیت و دلخوری خیره در چشمان اشک آلودش ادامه داد:
- هیچوقت... دیگه هیچوقت به حس من نسبت به خودت شک نکن.
حتی یه لحظه هم اجازه نداری به عشق و علاقه‌ی من شک کنی. تا الانم حق نداشتی فکر کنی که کنار هم بودنمون به خاطر حامله بودنته!

بغض مردانه‌ای در کلویش نشست:
- بمیرم برای دلت که تا امروز فکر می‌کردی فقط بخاطر مسئولیت و عذاب وجدانه!

در حالی که صورتش غرق در اشک بود لبخند زد:
- ولی به جاش تو مطمئن بودی که من دوست دارم...

فریاد لب‌هایش را به پیشانی‌اش چسباند:
- متاسفم که کم گذاشتم برات...
ببخش که مطمئنت نکردم!

- از چی؟

لبخند زد و مطمئن گفت:
- دوست دارم...

- منم...

- توام چی؟!

- منم دوست دارم.


مبلغ عضویت کانال vip فعلا فقط و فقط  20هزار تومن ولی به زودی افزایش قیمت خواهیم داشت. مبلغ رو به این شماره کارت واریز کرده شات واریز رو به آیدی زیر ارسال کنید تا لینک رو خدمتتون تقدیم کنیم :

شماره کارت
6393461015652023
مسعود طالبی دادوکلائی

@SBMTcanada4226791

فیش فراموشتون نشه♥️
#فریاد_بی_همتا
#پارت1181

- بگم بیاد تو؟
دلخور میشه!

- خجالت میکشم.

- از چی؟

- خیلی مهربونه...
من هیچوقت جز دردسر چیزی براش نداشتم.
من... تو زندگی همه فقط یه موجود اضافی به حساب میام.

- گفتم تموم کن چرت و پرت گفتن رو.
یادت رفته وضعیتش رو؟
با اون حالش بخاطر تو از تهران کوبیده اومده اینجا.

با لبخند ادامه داد:
- با اینکه تو رو ازش گرفتم...
وقتی ازش کمک خواستم نه نگفت و مثل یه برادر پشتم بود، حتی وقتی داشتم از دیوار مردم بالا می‌رفتم.
آریا همش بود و این رفتارت اصلا درست نیست.

زنگ تلفن همراهش باعث شد آن را از جیبش بیرون بکشد. با دیدن نام مادرش بر روی صفحه تلفن رد تماس کرد و آن را در جیبش برگرداند.

- کی بود؟

خیره در نگاه خیس و سرخ دخترک جواب داد:
- مهم نیست.

مردد و پر بغض لب زد:
- مامانت بود، مگه نه؟!

- گفتم که مهم نیست.

بی اختیار زمزمه کرد:
- چطور تونست فریاد؟
چرا با من اینکارو کرد؟
مگه من چیکار گرده بودم؟

هق زد و ادامه داد:
- من می‌خواستم زندگی بچه‌ی اونو نجات بدم ولی اون... جون هردوتا بچه‌ی منو گرفت!


مبلغ عضویت کانال vip فعلا فقط و فقط  20هزار تومن ولی به زودی افزایش قیمت خواهیم داشت. مبلغ رو به این شماره کارت واریز کرده شات واریز رو به آیدی زیر ارسال کنید تا لینک رو خدمتتون تقدیم کنیم :

شماره کارت
6393461015652023
مسعود طالبی دادوکلائی

@SBMTcanada4226791

فیش فراموشتون نشه♥️