#فریاد_بی_همتا
#پارت1168
درد از دست دادن فرزندانش به قدری سنگین بود که سوزش زخمش را از یاد ببرد و در نهایت از شدت گریه و البته در اثر مسکنهای تزریق شده چشمانش روی هم بیفتد.
نمیدانست چند دقیقه یا ساعت گذشته که با حس خیس شدن صورتش هوشیار شد.
خیسی صورتش طوری بود که انگار نمنم باران با پوستش برخورد کرده بود.
البته با کمی دقت برخورد پوست زبر و پرمویی را با صورتش حس کرد و به آرامی چشم باز کرد، اما با برخورد نور به سرعت پلکهایش را دوباره روی هم فشرد.
برای یک لحظه با فکر به حضور اهورایی که این همه به او نزدیک شده، دوباره سریع چشم باز کرد و خواست به یک باره سرجا بنشیند که سوزش زیر شکمش نفسش را برید.
- آروم... چیزی نیست.
باورش نمیشد چه شنیده!
شاید بهتر بود که بگوید باورش نمیشد که صدای چه کسی را شنیده.
وحشت زده خیره به نقطهای نامعلوم مانده بود و جرات نداشت سرش را سمت صاحب صدا بچرخاند.
میترسید توهم زده باشد...
اگر وهم و خیال بود چه؟
چه کاری از دستش برمیآمد جز اینکه قلبش باز هم مچاله میشد؟!
- خوبی؟
ترسوندمت؟
سرش را در آغوش کشید و با صدایی آمیخته از بغض زمزمه کرد:
- ببخشید... ببخش که دیر کردم...
فریاد همان طور که سرش را در آغوش گرفته بود روس دستش بوسه میزد و زمزمه وار میخواست که او را ببخشد.
اما همتا هنوز هم نمیتوانست حضور او را باور کند. در این مدت کم در خواب و بیداری رویا ندیده بود و حالا هم میترسید.
مبلغ عضویت کانال vip فعلا فقط و فقط 20هزار تومن ولی به زودی افزایش قیمت خواهیم داشت. مبلغ رو به این شماره کارت واریز کرده شات واریز رو به آیدی زیر ارسال کنید تا لینک رو خدمتتون تقدیم کنیم :
شماره کارت
6393461015652023
مسعود طالبی دادوکلائی
@SBMTcanada4226791
فیش فراموشتون نشه♥️
#پارت1168
درد از دست دادن فرزندانش به قدری سنگین بود که سوزش زخمش را از یاد ببرد و در نهایت از شدت گریه و البته در اثر مسکنهای تزریق شده چشمانش روی هم بیفتد.
نمیدانست چند دقیقه یا ساعت گذشته که با حس خیس شدن صورتش هوشیار شد.
خیسی صورتش طوری بود که انگار نمنم باران با پوستش برخورد کرده بود.
البته با کمی دقت برخورد پوست زبر و پرمویی را با صورتش حس کرد و به آرامی چشم باز کرد، اما با برخورد نور به سرعت پلکهایش را دوباره روی هم فشرد.
برای یک لحظه با فکر به حضور اهورایی که این همه به او نزدیک شده، دوباره سریع چشم باز کرد و خواست به یک باره سرجا بنشیند که سوزش زیر شکمش نفسش را برید.
- آروم... چیزی نیست.
باورش نمیشد چه شنیده!
شاید بهتر بود که بگوید باورش نمیشد که صدای چه کسی را شنیده.
وحشت زده خیره به نقطهای نامعلوم مانده بود و جرات نداشت سرش را سمت صاحب صدا بچرخاند.
میترسید توهم زده باشد...
اگر وهم و خیال بود چه؟
چه کاری از دستش برمیآمد جز اینکه قلبش باز هم مچاله میشد؟!
- خوبی؟
ترسوندمت؟
سرش را در آغوش کشید و با صدایی آمیخته از بغض زمزمه کرد:
- ببخشید... ببخش که دیر کردم...
فریاد همان طور که سرش را در آغوش گرفته بود روس دستش بوسه میزد و زمزمه وار میخواست که او را ببخشد.
اما همتا هنوز هم نمیتوانست حضور او را باور کند. در این مدت کم در خواب و بیداری رویا ندیده بود و حالا هم میترسید.
مبلغ عضویت کانال vip فعلا فقط و فقط 20هزار تومن ولی به زودی افزایش قیمت خواهیم داشت. مبلغ رو به این شماره کارت واریز کرده شات واریز رو به آیدی زیر ارسال کنید تا لینک رو خدمتتون تقدیم کنیم :
شماره کارت
6393461015652023
مسعود طالبی دادوکلائی
@SBMTcanada4226791
فیش فراموشتون نشه♥️