Fallosafah | فَلُّ‌سَفَه
462 subscribers
55 photos
17 videos
29 files
77 links
عاقبت منزل ما وادی خاموشان است
حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز
Website: http://fallosafah.org/old
Website: http://fallosafah.org/
Website: http://fallosafah.malakut.org/

محمد سعید حنایی کاشانی
Download Telegram
مثل سگ کشتن! مثل سگ مردن! مثل سگ زندگی کردن!

در سخنان دیروز ترامپ دربارۀ نحوۀ کشته شدن ابوبکر بغدادی تشبیهی بود که بر زبان راندن آن از فردی امریکایی بعید بود: «مثل سگ مردن!»، «مثل سگ کشته شدن!» این تشبیهات در زبان ما هم متداول است، و شاید حکایت از وضعیتی داشته باشد که حیوانات بی‌پناه یا بی‌صاحب در جامعۀ ما دارند و داشته‌اند. به هر حال ادای چنین تشبیهی دست کم می‌باید به بسیاری از مخاطبان امریکایی و اروپایی بر می‌خورد، اما گویا تاکنون کسی مچ گیری نکرده است! یا من بی‌خبرم. باری، شاید همین بی‌پناهی «سگان ولگرد» بود که صادق هدایت را به نوشتن «سگ ولگرد» واداشت. «روشنفکر» همیشه با «بی‌پناهان»، «مطرودان»، «تنهایان»، «بی‌قدرتان»، «محرومان»، «ستمدیدگان»، «رنجدیدگان»، «رنجبران» همدلی دارد و چرا نداشته باشد، که او خود نیز اگر «روشنفکر»ی راستین باشد حتماً از همین طایفه است. این جهان را در ادیان «دنیا» گفته‌اند، چون جز به کام «پست» و «فرومایه» و «دون» نیست و هر چه شخص «پست‌تر» و «فرومایه»تر مقام و قدرت و ثروت و عزتش در این دنیا بالاتر و بیشتر! آیا غیر از این است؟

دکتر الهی قمشه‌ای، که زمانی افتخار شاگردیش را در کلاس‌های زبان انگلیسی دانشگاه داشتم، از قول مرحوم فاضل تونی، استاد فلسفۀ دانشگاه تهران مثلی حکیمانه برایمان نقل می‌کرد که راهنمای زندگی آینده‌مان باشد. فاضل تونی می‌گفت: «مردی که زن بگیرد مثل سگ زندگی می‌کند، اما مثل پادشاه می‌میرد؛ مردی که زن نگیرد، مثل پادشاه زندگی می‌کند، اما مثل سگ می‌میرد!» استاد ظاهرا در آن سال‌های دور مقصودش این بود که مرد زن و بچه دار بالاخره کسی را دارد که جنازه‌اش را از زمین بردارد، اما مرد تنها از این نعمت محروم است. اما استاد اگر عمرش وفا می‌کرد و روزگار ما را درک می‌کرد، می‌دید که امروز هم بسیاری از کهنسالان زن و بچه دار در تنهایی می‌میرند و کسی را ندارند که جنازه‌شان را بردارد!

باری، مردن مردن است و فرقی نمی‌کند آدم چگونه بمیرد. برای زندگان البته همه چیز فرق می‌کند. اما برای مردگان شاید هیچ فرقی نداشته باشد. که می‌داند جز خدا!

پی نوشت: آرزوی من البته برای همه این است که هم مثل پادشاه زندگی کنند و هم مثل پادشاه بمیرند. سگ ها هم البته زندگی خودشان را دارند و به ارزشگذاری های ما آدمیان وقعی نمی گذارند. فلسفه و فیلسوفان را هم البته نباید زیادی جدی گرفت. یک چیزی می گویند دیگر.

#ترامپ_بغدادی
#مثل_سگ_مردن
#قمشه_ای
#فاضل_تونی

دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۸
م. سعید ح. کاشانی
@fallosafah
کوروش بزرگ که بود؟

کشورگشایی و جهانگیری, همراه با تحمل و بردباری و نیکخواهی. پادشاهی که یونانیان او را می ستودند. و نامش را بزرگ می داشتند و سخنانش را سرمشق قرار می دادند. با این همه, یونانیان در سیاست, پادشاهی را بر نگزیدند و راه هایی را در سیاست آزمودند که امروز میراثی بزرگ برای بشریت است.

https://www.nationalgeographic.com/culture/people/reference/cyrus-the-great/
کوروش، چرا؟

چرا برخی مردگان در زمانی معاصر «زنده» می‌شوند، آیا آنان برای اکنونیان سخنی و پیامی دارند؟ یا اکنونیان به آنان نیازی دارند؟ معاصران از جان «مردگان» چه می‌خواهند؟ کشف و بازیابی «شخصیتی» دینی یا سیاسی، «هنرمند» یا «اثری هنری»، «احیا»ی فلسفه‌ای باستانی، دین یا مذهبی باستانی، یا آداب و رسومی قدیمی در زمانی معاصر، یا حتی خواست احیای فرهنگ و هنر باستان، همچون رنسانس اروپایی، پدیداری نامعمول و نادر نیست. در واقع، یکی از الگوهای مکرر تاریخ انسان است و شاهدی است بر اینکه در تاریخ انسان «مرگ» برای اندیشه و فرهنگ و هنر در کار نیست و همواره حتی امکان بازگشت به واپس‌مانده‌ترین اشکال زندگی برای انسان و جامعۀ انسانی وجود دارد: از بازگشت به ادیان و عرفان‌ها و مذاهب و فلسفۀ باستان گرفته تا حتی زندگی بدوی و طبیعی در دامن طبیعت. بنابراین اگر بازگشت به فرهنگ یونان و روم باستان روا باشد (رنسانس و کلاسیسم ادبی و هنری)، چرا بازگشت به سَلَف صالح و اسلام ناب محمدی (سلفیه)، یا صدر مسیحیت (بنیادگرایی/اصول‌گرایی مسیحی)، یا یهودیت (بنیادگرایی/اصول گرایی یهودی)، یا بودا و کنفوسیوس و آیین ذن و بازگشت به ایران باستان و ... ناروا باشد؟ (پاسخ به این پرسش را که بازگشت به کدام‌یک از اینها برای انسان ایرانی سودمند است در «بازگشت به کدام خویشتن؟» خواهم داد). اما بازگردیم به کوروش.

در کوروش چه چیزی هست که او را معاصر ما می‌کند؟ بنا بر اصلی هرمنوتیکی (فهم هر چیز) فهم همواره از چشم‌انداز اکنون صورت می‌گیرد. بنابراین هر تاریخی همواره تاریخ زمان حال است. پس، اینکه ما در کوروش چیزی ببینیم یا معاصران ما در کوروش چیزی ببینند که گذشتگان ندیده‌اند ضرورتاً از زمرۀ جعل و تحریف و دروغ نیست، بلکه از زمرۀ اسباب فهم است: چشم ما مسلح به ارزش‌های امروز چیزهایی را در گذشته می‌بیند که شاید گذشتگان به آنها بی‌توجه بوده‌اند، اگر نه به طور کلی، دست کم به‌طور حداکثری. شاید بتوان گفت شهرت «کوروش» بیشتر مدیون یهودیان و یونانیان است، و از همین روست که در غرب جدید نیز گرامی داشته می‌شود، چون از راه میراث فرهنگی و تاریخی رسیده است. از میان نام‌های اشخاص در فارسی شاید تنها نام کوروش باشد که در زبان انگلیسی بیشترین بسامد را داشته باشد (رتبۀ این نام در میان نام‌هایی که امریکایی‌ها برای پسران‌شان بر می‌گزینند ۳۸۹ است و روستایی به نام «سایرس» نیز در ایالت مینه‌سوتای امریکا هست) و البته شخصی که این نام را دارد شاید نه زرتشتی باشد و نه ایرانی یا از تباری ایرانی. «کوروش» را به فرانسه «سیروس» و به انگلیسی «سایرِس» (Cyrus) می‌گویند. در انگلیسی می‌تواند هم نام شخص (مذکر) باشد و هم نام خانوادگی او، مانند سایرس ونس (سیاستمدار مشهور امریکایی) و مایلی سایرس (خوانندۀ زن امریکایی).

همان‌طور که گفتم نام او را یهودیان بلندآوازه کردند، چون «نجات‌بخش»شان بود, نه به معنای مسیح موعود بلکه به معنای سیاسی. یونانیان به شناخت او علاقه‌مند بودند، چون به «شناخت انسان» و «کشورداری» و «تربیت» فرد و بهترین راه‌های آن می‌اندیشیدند. با این همه علاقۀ آنها بدون تفکر انتقادی هم نبود. و امروز در سازمان ملل او را گرامی می‌دارند، چون اهل «تحمّل» بود و نه «تحمیل». البته «تحمّل» با کشورگشایی و جنگ منافاتی ندارد. اول می‌گیری و بعد هرچه خواستی برمی‌داری و هرچه را «بی‌خطر» دیدی آزاد می‌گذاری. «تحمل» فضلیتی بی‌غل و غش نیست. در سیاست شاید حتی‌نتوان گفت که فضیلتی اخلاقی (شخصی) باشد، بلکه بیشتر تدبیری برای فرار از «سرکوب» و «جنگ دائمی» باشد: «مصلحت نظام» است به نحو احسن. و اما امروز «کوروش» برای ما کیست؟ ۱) شاید دنباله‌روی از ارزش‌های جهانی باشد، وقتی غربیان او را «محترم» می‌دارند ما چرا نداریم؟ ۲) شاید سرخوردگی از «نظام حاکم» و «دین رسمی» و «ارزش‌های تحمیلی» باشد؟ ۳) شاید بازگشت به خویشتن و بازیابی خود راستین باشد؟ هرکدام از اینها باشد، ارزش آن را دارد که به آن بیندیشیم و ببینیم چرا می‌خواهیم؟ چرا دوست داریم «کوروش» را بستاییم؟

#کوروش
#باستان_گرایی
#امریکا
#یهودیت

پنجشنبه ۹ آبان ۱۳۹۸
م. سعید ح. کاشانی
@fallosafah
اسامی مدارس گران قیمت و افرادی که در افکار عمومی منصوب به این مدارس شناخته می شوند.
آیا وجود این مدارس تبعیض آمیز و مخالف عدالت آموزشی نیست؟

- منبع این اسامی و مدارس روزنامه فرهیختگان است
خوش به حال آنهایی که بچه ندارند, چون پول ندارند!خوش به حال بچه هایی که باباهای پولدار دارند! خدا هیچ پدری را شرمنده زن و بچه نکند, چون پول ندارد.
🌐 میزگرد دنیای اقتصاد به مناسبت روز صادرات
🎙گفتگو با موسی غنی‌نژاد و یحیی آل اسحاق


🌀خلاصه‌ای منتخب از پاسخ‌های موسی غنی‌نژاد🔻🔻

علم اقتصاد، در واقع علم تجارت است و برخلاف آنچه اغلب تصور می‌شود علم تولید صرفا نیست. اقتصاد علم شناخت بازار است و بازار یعنی تجارت. تولید اساسا برای تجارت انجام می‌شود؛ تولید می‌کنیم که کالا به دست مصرف‌کننده برسد. تولید نمی‌کنیم که در انبارها کالا محبوس شود و خاک بخورد. شوروی تجربه خوبی برای تشریح این بحث است. یکی از دلایل مهم فروپاشی شوروی این بود که در این کشور بازار به معنای واقعی وجود نداشت در نتیجه آنها کالا تولید می‌کردند اما نمی‌دانستند برای چه کسی تولید می‌کنند. تاجر، تجارت و بازار اگر نباشند، تولیدکننده نمی‌داند که چه کالایی را با چه کیفیتی باید تولید کند. به سخن دیگر، اگر تجارت نباشد، تولیدکننده فاقد اطلاعات لازم برای تولید کالای مفید خواهد بود.

📌قبل از انقلاب هم تعارض ساختگی صنعت و تجارت به چشم می‌خورد. بعد از انقلاب وضع بدتر شد یعنی ما بیشتر گرفتار ایدئولوژی‌های چپ کمونیستی شدیم و این موضوع تا به امروز همچنان هم ادامه دارد. طبق این ایدئولوژی تنها تولید مهم است و ارزش‌افزوده‌ ایجاد می‌کند و تجارت امری غیرتولیدی است. اساسا اعتقاد دارم که این حرف‌ از ریشه غلط است، زیرا عمدتا از طریق تجارت است که ارزش افزوده تحقق می‌یابد. از سوی دیگر، طرفداران ایدئولوژی چپ این تفکر را جا انداختند که تجارت باید منحصر به بازرگانی دولتی باشد، و با این کار بزرگترین لطمه را به اقتصاد کشور وارد کرده و مانع بزرگی برای صادرات شدند. به اعتقاد آنها تاجر نباید کالا وارد کند، دولت خود کالاهای مورد نیاز را وارد و خودش هم توزیع می‌کند. این رفقا ظاهرا فراموش کرده اند که اگر این سیستم به درستی عمل می‌کرد، قطعا کار شوروی به اینجا نمی‌رسید.

📌امنیت با تجارت رابطه بسیار نزدیکی دارد. چینی‌ها آنقدر تفکر استراتژیک و تدبیر داشتند که فهمیدند چین نمی‌تواند امنیت داشته باشد؛ مگر اینکه با گسترش تجارت، کشورهای دیگر را به خود وابسته کند. وقتی تجارت شما گسترده می‌شود، با کشورهای دیگر پیوند می‌خورید و سرنوشت‌تان مشترک می‌شود. اکنون سرنوشت آینده آمریکا و چین به یکدیگر گره خورده است. آمریکا نمی‌تواند چین را تحریم کند. آمریکا نمی‌تواند ماجراجویی نظامی کند یا به فکر براندازی چین بیفتد. چون اقتصاد خود آمریکا نابود می‌شود. اما ما با خودمان چه کردیم؟ ما آمدیم دور کشورمان یک حصار کشیدیم تا خودکفا شویم و به تجارت هم نیازی نداشته باشیم. امنیت ما در گرو گسترش تجارت در درجه اول با همسایگان و در درجه دوم با سایر کشورهای دنیا است. همسایگان به لحاظ تجاری و اقتصادی باید به ما وابسته شوند. ما هم به آنها و این یک رویکرد متقابل است. باید سرنوشتمان به یکدیگر گره بخورد تا بتوانیم در آرامش زندگی کنیم و همسایگان امنیت یکدیگر را به خطر نیندازند.

#تجارت #تولید #امنیت #سیاست_ارزی #گفتگو

🗞 ویژه‌نامه دنیای اقتصاد، مهر ۱۳۹۸
🖇 متن کامل گفتگو را در فایل پیوست مطالعه نمایید

@ghaninejad_mousa

Telegram
برسد به دست .... ما این سخنان را می خوانیم و می فهمیم و تحسین می کنیم اندیشمند را, اما آنان که باید بخوانند و بدانند کجایند؟

🌐 میزگرد دنیای اقتصاد به مناسبت روز صادرات
🎙گفتگو با موسی غنی‌نژاد و یحیی آل اسحاق


📌امنیت با تجارت رابطه بسیار نزدیکی دارد. چینی‌ها آنقدر تفکر استراتژیک و تدبیر داشتند که فهمیدند چین نمی‌تواند امنیت داشته باشد؛ مگر اینکه با گسترش تجارت، کشورهای دیگر را به خود وابسته کند. وقتی تجارت شما گسترده می‌شود، با کشورهای دیگر پیوند می‌خورید و سرنوشت‌تان مشترک می‌شود. اکنون سرنوشت آینده آمریکا و چین به یکدیگر گره خورده است. آمریکا نمی‌تواند چین را تحریم کند. آمریکا نمی‌تواند ماجراجویی نظامی کند یا به فکر براندازی چین بیفتد. چون اقتصاد خود آمریکا نابود می‌شود. اما ما با خودمان چه کردیم؟ ما آمدیم دور کشورمان یک حصار کشیدیم تا خودکفا شویم و به تجارت هم نیازی نداشته باشیم. امنیت ما در گرو گسترش تجارت در درجه اول با همسایگان و در درجه دوم با سایر کشورهای دنیا است. همسایگان به لحاظ تجاری و اقتصادی باید به ما وابسته شوند. ما هم به آنها و این یک رویکرد متقابل است. باید سرنوشتمان به یکدیگر گره بخورد تا بتوانیم در آرامش زندگی کنیم و همسایگان امنیت یکدیگر را به خطر نیندازند.
آیا خدا به هیچ انسانی دو قلب بخشیده است؟


این روزها که بحث «چند همسری» گرم است و کسی به فکر مردان جوان عزب و نامتأهل و نادار نیست، و تصور بر این است که عده‌ای (مردان) خودشان نمی‌خواهند ازدواج کنند، پس «کوپن»شان را باید به دیگران بدهند (کاش می‌شد این «کوپن» را هم در بازار فروخت!) یا جورشان را دیگران باید بکشند، و بنابراین بیشتر همّت‌ها به فراهم کردن توجیهی کلامی و دینی و وجاهتی اجتماعی برای احیای این «رسم» قدیمی (حتی قدیم‌تر از ادیان ابراهیمی) مصروف است، کاش دیگر رسوم قدیمی و اسلامی از جمله بازار «برده‌فروشان» را نیز احیا کنند تا «قیمت‌ها» رقابتی‌تر شود و «بازار» پرمشتری‌تر، شاید بد نباشد سخنی هم از فیلسوف ـ متکلمی شیعی بشنویم. خواجه نصیرالدین طوسی با اینکه در «اخلاق ناصری» سخنان ناصواب دربارۀ زنان بسیار دارد، که البته بخش بزرگی از آنها عرف زمانۀ اوست، دست کم در یک جا (ص ۲۱۸)، در برابر «باد» می‌ایستد و نه به «کتاب» استناد می‌کند و نه به «سنت»، و آن همین مسألۀ تعدد زوجات است که مفاسد آن را به‌طور عقلی بر می‌شمارد و با استفاده از تمثیلی اقناعی «امتناع» کامیابی در آن را مدلل می‌کند. به سخن او:

و ششم آنکه چون اثر صلاحیت و شایستگی احساس کند زنی دیگر را بر او ایثار نکند و اگرچه به جمال و مال و نسب و اهل بیت از او شریفتر باشد، چه غیرتی که در طبایع زنان مرکوز بود، با نقصان عقل، ایشان را بر قبایح و فضائح و دیگر افعالی که موجب فساد منزل و سوءِ مشارکت و ناخوشی عیش و عدم نظام باشد باعث گردد، و جز ملوک را که غرض ایشان از تأهل طلب نسل و عقَب بسیار بود، و زنان در خدمت ایشان به مثابت بندگان باشند، در این معنی رخصت نداده‌اند، و ایشان را نیز احتراز اولی بود، چه مرد در منزل مانند دل باشد در بدن، و چنانکه یک دل منبع حیات دو بدن نتواند بود یک مرد را تنظیم دو منزل میسّر نشود.

خواجه مسلماً به آیات قرآن و احکام شریعت و سنّت واقف است و در صفحۀ بعد همین متن (ص ۲۱۹) به احادیث مربوط به منع زنان از آموختن سورۀ یوسف و نیز منع کلی آنان از خوردن شراب نیز اشاره می‌کند. روا دانستن تعدد زوجات برای ملوک هم البته معلوم است که از چه روست، البته نه آنکه او به‌طور صریح می‌گوید. با این همه، حتی آنان را نیز از این کار برحذر می‌دارد. باری، فساد کم داشتیم، حالا براندازی «خانواده» را هم کلید زده‌اند. خدا عاقبت این کشور و مردمش را ختم به خیر گرداند و همۀ مسلمانان و نامسلمانان را از شرّ «سِفاهت» سُفها در امان بدارد. آمین یا رب العالمین.

#خواجه_نصیرالدین_طوسی
#زن
#چندهمسری
#تعدد_زوجات

چهارشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۸
م. سعید ح. کاشانی
@fallosafah
جامعه باروتی

ایران سرزمین آب های زیرزمینی و افکار پنهانی و نارضایتی های نهانی و کینه های قدیمی است. اما همیشه همچون برکه ای آرام می ماند. مردمی که یاد گرفته اند صورت شان را با سیلی سرخ نگه دارند, آبروداری کنند, با دل خونین همچو جام لب خندان داشته باشند, آبروی فقر و قناعت نبرند, گاهی چنان به خشم می آیند که برای ۵۰ تومان کرایه اضافی تاکسی یا ناسزایی ناموسی آدم می کشند! رژیم ها یا نظام های همواره قلدر و غارتگر این سرزمین که هرگز نماینده این مردم نبوده اند و نیستند سکوت و خاموشی و آبروداری و نجابت مردم را به ترس تاویل و تفسیر کرده اند و خیال کرده اند با اراذل و اوباش همیشه در صحنه شان و چوب و چماق و تازیانه و قمه و قداره شان توانسته اند این دریای پرخروش را به مرداب بدل کنند. اما غافل از آنکه چون اجل خداوندی سر آید و این شیر خفته برخیزد چنان نعره برکشد که ریش و موی و دستار و قبای هر پست فطرت فرومایه چون کاه بریزد. این جامعه خود آغشته به بنزین است, خود انباری پر از باروت است. چه کسی کبریت را خواهد کشید؟ زمان پاسخ خواهد داد.

شنبه ۲۵ آبان ۹۸

#جامعه_باروتی
#کبریت
#بنزین

@fallosafah
ابوذر، شنوای ندای هستی!

هایدگر سخن هگل را که می‌گفت فرد بزرگ «روح زمانه» را تجسّم می‌بخشد و ندای آن را می‌شنود، به شنیدن «ندای هستی» تعبیر کرد. اما خود در شنیدن ندای هستی به بیراهه رفت و آن را با سخن «رهبر» (هیتلر) یکی گرفت. می‌توان تمامی تاریخ اندیشه، از حکمت و عرفان و هنر و دین گرفته تا علم، همه را پاسخی به این ندا گرفت. اما در این باره که چه کسی این ندا را به‌درستی شنیده است فقط تاریخ می‌تواند قضاوت کند، چون شنوندگان این ندا هستند که تاریخ را می‌سازند. تاریخ توقف نمی‌کند و با دگرگون شدن ساخته می‌شود. بنابراین، هرکس که «تغییر» نمی‌کند، هرکس که در برابر «تغییر» می‌ایستد، هرکس که خواهان «حفظ وضع موجود» است، جز به دیوار و زنجیر نمی‌اندیشد و چاره‌ای جز «سرکوب» ندارد. اما دریا را نمی‌توان فروکوفت، زمین را نمی‌توان از حرکت بازداشت، و هوا را نمی‌توان به زندان کرد. دیر یا زود هرچه رفتنی است می‌افتد. با مرگ ملت‌ها و نظام‌های سیاسی و تمدن‌ها و اندیشه‌ها و ادیان و مذاهب همان گونه می‌باید رو به رو شد که با مرگ خویش رو به رو می‌شویم: آرام و متین، خاموش و تسلیم، بی‌هیچ ناله و شکوه‌ای.

باری، از جمله کسانی که «ندای هستی» را شنیدند و ردّی از خود در این راه بی‌پایان گذاشتند می‌باید از ابوذر و شریعتی نام برد. «کشف» ابوذر بی‌شک مرهون جهان جدید و اندیشه‌های جدید دربارۀ انقلاب و خشونت انقلابی است. اما اینکه این اندیشه‌ها چه تأثیری در جهان ما گذاشتند و چگونه باید از اینها برگذشت و آنها را پشت سر گذاشت به مجالی دیگر نیازمند است که اکنون فراهم نیست. محض یادآوری و اندیشیدن به «اینجا و اکنون» سخنانی از گفتار شریعتی را از «مذهب علیه مذهب» او دربارۀ ابوذر می‌آورم:

دینی که نگاهبان فقر و به وجود آورندۀ فقر بوده است، چگونه همان قضاوتی را که دربارۀ این دین می‌کنیم، همین قضاوت را دربارۀ دینی که ابوذر را ساخته بکنیم؟ ابوذر، آن چهرۀ پاک و تمام و کمال اسلام، تربیت‌شدۀ شخص پیغمبر، ابوذری که هیچ چیز نداشته ـــ نه رنگ، نه سرمایه، نه سواد، نه تربیت فرهنگی ـــ تحت تأثیر هیچ چیز نبوده، [تحت تأثیر] ترجمه هم نبوده، یک روح انسانی خالی از همه چیز هرچه داشته، ساختۀ این کارخانه و این مکتب بوده است. ابوذر می‌گوید: «عجبت لمن لایجد قوتاً فی بیته، کیف لایخرج علی‌الناس شاهرا سیفه» («در شگفتم از کسی که در خانه‌اش غذا نمی‌یابد، چگونه با شمشیر کشیده بر مردم نمی‌شورد»).

در اروپا که این سخن را می‌گفتم و اسم گوینده را نمی‌بردم، بعضی‌ها خیال می‌کردند که این را پرودُن گفته است چون او از همه تندتر حرف می‌زند. گفتم پرودُن غلط می‌کند که به این اندازه تند حرف بزند و یا خیال می‌کردند که از داستایوسکی است. داستایوسکی می‌گوید: اگر در گوشه‌ای قتلی اتفاق می‌افتد، کسانی که در آن قتل سهیم نبوده‌اند، دست‌هایشان آلوده است. و راست هم گفته است! خوب ببینید ابوذر چه می‌گوید. می‌گوید (این یک مذهب است که دارد حرف می‌زند، نه یک مذهبی ـــ اصلاً ابوذر مذهب مجسّم است و چیز دیگر نیست. تحت تأثیر مکتب‌های مختلف قرار نگرفته، مربوط به بعد از انقلاب کبیر فرانسه نیست بلکه مربوط به قبیلۀ غفّار است)، تعجب می‌کنم از مردی که در خانه‌اش نانی نمی‌یابد ـــ نان ندارد ـــ و آن وقت با شمشیر برهنه بر مردم نمی‌شورد. نمی‌گوید علیه آن کسی که باعث فقر [او] شده شمشیر بکشد، نمی‌گوید علیه آن کسی که استثمارش کرده، نمی‌گوید علیه آن گروهی که استثمار می‌کنند، می‌گوید علیه مردم، همه، چرا؟ چون هرکسی که در این جامعه زندگی می‌کند، ولو جزو کسانی که استثمار می‌کنند نباشد ولی چون با من کاری ندارد و چون در جامعه‌ای زندگی می‌کند که فقر وجود دارد، مسئول فقر من و گرسنگی من است. چقدر مسئول است؟ به اندازه‌ای که مهدورالدم و دشمن است.

یعنی با استثمارگری که گرسنگی را به وجود آورده همدست است. یعنی همۀ انسان‌ها مستقیماً مسئول گرسنگی من هستند. و از این زیباتر. ابوذر به مانند [منشور حقوق بشر] سازمان ملل نمی‌گوید: جامعه‌ای که تحت فشار و غصب حق قرار می‌گیرد حق دارد برای احقاق حق خودش قیام ‌کند. ابوذر نمی‌گوید، حق داری که این کار را بکنی. نمی‌گوید تو که گرسنه‌ای حق داری علیه کسانی که تو را گرسنه کرده‌اند قیام کنی. نه، این را نمی‌گوید. حتی نمی‌گوید تو حق داری علیه همۀ مردم شمشیر بکشی، نه، نمی‌گوید، بلکه می‌گوید، تعجب می‌کنم که چرا شمشیر نمی‌کشی. آن وقت این بی‌انصافی، جهل مطلق، مضحک و در عین حال گریه آور نیست. دینی را که چنین بینشی نسبت به مردم و زندگی مردم دارد ـــ به ناحق ـــ با همان محکی قضاوت کنیم که دین تثبیت‌کنندۀ گرسنگی را ـــ بحق ـــ قضاوت می‌کنیم؟
شریعتی، مذهب علیه مذهب (اسلامیات، ج ۲۲)، ۱۳۴۹، ص ۷۴-۷۲.

#شریعتی
#ابوذر
#ندای_هستی
#خشونت_انقلابی

یکشنبه ۳ آذر ۱۳۹۸
م. سعید ح. کاشانی
@fallosafah
⛽️گرانی بنزین علت اصلی عصبانیت مردم نیست
🎤گفتگوی مجله #تجارت_فردا با موسی غنی نژاد – 2 آذر 1398

🔹چنانچه مردم به دولت اعتماد داشته باشند، حتی اگر تصمیمات دولت را برخلاف میل خود ببینند، با صبر و تحمل با دولت همراهی و همکاری می‌کنند. در غیر این صورت، هم حکومت کردن برای حکمرانان مشکل می‌شود و هم تحمل زندگی اجتماعی برای مردمی که با دولتی سروکار دارند که سرمایه اجتماعی ندارد و مردم به حرف‌هایش اعتماد ندارند.
🔹اولا وعده‌های دولت عملی نشده، ثانیا گزارش‌های متعددی از فساد در ارکان مختلف حکومت منتشر شده و ثالثا تصمیم‌گیری‌های دولت برای مردم توجیه‌پذیر نبوده است. ضمن اینکه وقتی مردم می‌بینند نرخ ارز ظرف مدت کوتاهی سه تا چهار برابر می‌شود، یا قیمت بنزین یکباره به سه برابر افزایش می‌یابد، به این نتیجه می‌رسند که تدبیر خوبی بر نظام تصمیم‌گیری حکمفرما نیست.
🔥این ساده‌انگاری است که نارضایتی مردم را به گرانی بنزین تقلیل دهیم؛ چنین تصوری همانند تصورات حاکم بر بدنه کارشناسی سازمان برنامه و بودجه است که می‌خواستند -و هنوز هم می‌خواهند- همه مسائل مردم را با چند سبد و بسته کالایی حل کنند. معلوم است که این افراد اصلا داستان را نفهمیده‌اند. به نظر من اگر مردم ناراحت و عصبانی هستند، به خاطر آن است که احساس می‌کنند در ماجرای تصمیم اخیر به آنها توهین شده است.
🔹دولتمردان باید متوجه باشند که با تعریف بسته حمایتی و یارانه و سیاست‌های جبرانی مالی نمی‌توانند این سرمایه اجتماعی را ترمیم کنند و مساله به نوع دیگری ادامه پیدا خواهد کرد. مجموعه نظام حکومتی ما باید به فکر بازسازی رابطه خود با مردم باشد و اعتمادی را که لطمه دیده، ترمیم کند.
🔹افزایش قیمت بنزین جرقه خشم و عصبانیت مردم را زده و بهانه اعتراض آنها شده، اما نارضایتی محدود به این مساله نیست و جنبه‌های مختلفی دارد. اگر دولتمردان به شعارهای معترضان در روزهای اخیر توجه کنند، به این واقعیت پی می‌برند که مساله مردم فقط بنزین نیست.
🔹در درجه اول، تصمیمات دولت و مجموعه حاکمیت باید انسجام داشته باشد. انسجام حول محور منافع عمومی و منافع ملی معنا پیدا می‌کند، نه منافع یک جناح یا گروه سیاسی. امروز دعواهای جناحی آنقدر بالا گرفته که به نظر می‌رسد منافع ملی گم شده است. ما یک رئیس‌جمهور داریم که -چه دوست داشته باشیم و چه دوست نداشته باشیم- منتخب مردم و رئیس قوه مجریه است، اما یک عده آنقدر توهین‌آمیز با او برخورد می‌کنند که گویی عامل یک قدرت خارجی است.
🔸اقتصاددانان بیش از پنج سال است (از سال 93 تا 98) که دائما توضیح و هشدار داده و از مقامات مسئول خواهش کرده‌اند که نرخ ارز و قیمت حامل‌های انرژی را به تدریج اصلاح کنند، تا مجبور نشوند یکباره دست به اقدامات چکشی بزنند، اما دولتمردان نه‌تنها این کار را نکردند، حتی در موضع‌گیری‌هایشان احتمال آن را هم رد می‌کردند. اگر مصاحبه‌های مقامات مسئول دولت در مورد تعیین قیمت حامل‌های انرژی از سال 93 تا چند هفته قبل را مرور کنید، می‌بینید که مرتبا می‌گفتند «الان وقتش نیست، الان وقتش نیست.» پس وقتش چه زمانی است؟ حالا که آقایان زمان را مناسب تشخیص دادند، نتیجه‌اش چیزی شد که داریم می‌بینیم!
#گرانی_بنزین #سرمایه_اجتماعی
🖇متن کامل این گفتگو را در فایل پیوست مطالعه نمائید👇
@ghaninejad_mousa

Telegram
attach 📎
(ماندن به ناگزیر)

مجله‌ی کوچک, از دفتر ققنوس در باران, احمد شاملو

۱
آه، تو می‌دانی
می‌دانی که مرا
سرِ بازگفتنِ بسیاری حرف‌هاست.
هنگامی که کودکان
در پسِ دیوارِ باغ
با سکه‌های فرسوده
بازی‌ کهنه‌ی زندگی را
آماده می‌شوند.

می‌دانی
تو می‌دانی
که مرا
سرِ بازگفتنِ کدامین سخن است
از کدامین درد.


۲
دوره‌های مجله‌ی کوچک ــ
کارنامه‌ی بردگی
با جلدِ زرکوبش...

ای دریغ! ای دریغ
که فقر
چه به‌آسانی احتضارِ فضیلت است
به هنگامی که
تو را
از بودن و ماندن
گزیر نیست.

ماندن
ــ آری! ــ
و اندوهِ خویشتن را
شامگاهان
به چاهساری متروک
درسپردن،
فریادِ دردِ خود را
در نعره‌ی توفان
رها کردن،
و زاریِ جانِ بی‌قرار را
با هیاهوی باران
درآمیختن.

ماندن
آری
ماندن
و به تماشا نشستن
آری
به تماشا نشستن
دروغ را
که عمر
چه شاهانه می‌گذارد
به شهری که
ریا را
پنهان نمی‌کنند
و صداقتِ همشهریان
تنها
در همین است.


۳
به هنگامی که همجنس‌باز و قصاب
بر سرِ تقسیمِ لاشه
خنجر به گلوی یکدیگر نهادند
من جنازه‌ی خود را بر دوش داشتم
و خسته و نومید
گورستانی می‌جُستم.

کارنامه‌ی من
«کارنامه‌ی بردگی»
بود:
دوره‌های مجله‌ی کوچک
با جلدِ زرکوبش!

▪️

دریغا که فقر
ممنوع ماندن است
از توانایی‌ها
به هیأتِ محکومیتی؛ ــ
ورنه، حدیثِ به هر گامی
ستاره‌ها را
درنوشتن.

ورنه حدیث شادی و
از کهکشان‌ها
برگذشتن،
لبخنده و
از جرقه‌ی هر دندان
آفتابی زادن.


۴
صبحِ پاییزی
دررسیده بود
با بوی گرسنگی
در رهگذرها
و مجله‌ی کوچک
در دست‌ها
با جلدِ طلاکوبش.

لوطی و قصاب
بر سرِ واپسین کفاره‌ی مُردنِ خلق
دست‌وگریبان بودند و
مرا
به خفّتِ از خویش
تابِ نظر کردن در آیینه نبود:
احساس می‌کردم که هر دینار
نه مزدِ شرافتمندانه‌ی کار،
که به رشوت
لقمه‌یی‌ست گلوگیر
تا فریاد برنیارم
از رنجی که می‌برم
از دردی که می‌کشم


۵
ماندن به‌ناگزیر و
به ناگزیری
به تماشا نشستن
که روتاتیف‌ها
چگونه
بزرگ‌ترینِ دروغ‌ها را
به لقمه‌هایی بس کوچک
مبدل می‌کنند.

و دَم فروبستن ــ آری ــ
به هنگامی که سکوت
تنها
نشانه‌ی قبول است و رضایت.

دریغا که فقر
چه به‌آسانی
احتضارِ فضیلت است
به هنگامی که تو را
از بودن و ماندن
چاره نیست؛
بودن و ماندن
و رضا و پذیرش.
۶



در پسِ دیوارِ باغ
کودکان
با سکه‌های کهنه‌بِسوده
بازیِ زندگی را
آماده می‌شوند...

آه، تو می‌دانی
می‌دانی که مرا
سرِ بازگفتنِ کدامین سخن است
از کدامین درد.

احمد شاملو

۲۳ اسفندِ ۱۳۴۴

بازنشر, سه شنبه ۵ آذر ۱۳۹۸
@fallosafah
مردم همچنان زندگی خواهند کرد


در روزهای نوجوانی به شعر بسیار علاقه داشتم. کمی هم شاعری کردم. به قول ضیاء موحد: «چه کسی در ایران هست که شعر نگفته باشد یا نخواسته باشد شاعر شود!» باری، در آن روزگاران دفتری داشتم (کشکولی) که هرجا شعر خوبی می‌دیدم، در مجله‌ای یا کتابی (اگر ممنوع و نایاب بود و نمی‌توانستم آن را داشته باشم)، در آن دفتر می‌نوشتم. این دفتر دفترها شد و هنوز آنها را دارم. متأسفانه در آن روزگاران گاهی یادم می‌رفت نام نویسنده و مترجم یا محل نشر را بنویسم، چون نمی‌دانستم زمانی ممکن است بخواهم به آنها ارجاع دهم! خواندن مکرر این نوشته‌ها ذهن و شخصیت مرا شکل داده است یا به کلی نابود کرده است، تا از کدام سو بنگرید! باری، این یکی از آن شعرهای برجامانده از آن روزگاران است. اگر در کوچه‌ای تاریک یا جایی تاریک در دشت و دمن راه سپرده باشید می‌دانید که بهترین داروی «ترس» آواز خواندن به صدای بلند است. شعر و آواز و ترانه «تاریکی» را نابود می‌کنند، همچون نور ماه یا ستاره‌ای‌ در ظلمت شب. شبهایتان روشن باد.

مردم همچنان زندگی خواهند کرد

نوشته‌: ؟
ترجمه: ؟

مردم همچنان زندگی خواهند کرد.
مردم تجربه‌آموز و اشتباه‌کار، همچنان زندگی خواهند کرد.
فريب‌شان می‌دهند، می‌فروشندشان، و باز می‌فروشندشان
و مردم باز به خاک زندگی‌بخش بر می‌گردند تا ريشه گيرند و برويند.
مردم چنين شگفت در نو زادن و بازگشتن!
نمی‌توان ظرفيت‌شان را در تحمل مصائب به سخره گرفت.
ماموت در فاصله‌ی هر خيزش هر از چند گاهی‌اش زمانی می‌آرامد.
مردم، ای بسا که خواب‌آلود، خسته، معماوار،
انبوهی است يله، با اندامهای بسيار که هريک می‌گويد:
«دنبال رزق و روزی سگ‌دو می‌زنم
و بخور و نميری دست و پا می‌کنم
و ديگه فرصت سر خاروندن هم ندارم.
اگه مجالی باقی می‌موند
بيشتر به خودم می‌رسيدم
و شايد هم به اونای ديگه.
می‌تونستم چيز بخونم و خيلی چيزا ياد بگيرم
و از خيلی چيزام حرف بزنم
و از کلی چيزام سر در بيارم.
اما کو فرصت!
کاش يک کمی وقت داشتم».
مردم موجود دوچهره‌ی غم‌انگيز و خنده‌آوری است
قهرمان و لات، شبحی و گوريلی که
در رنج و شکنج، دهان غول‌آسايش را باز می‌کند که: «مرا
می‌خرند و می‌فروشند ... با من بازی می‌کنند ...
آخرش بندها را پاره می‌کنم ... »
روزگاری که انسان
از حواشی نيازهای حيوانی درگذشت
و مرز ظلمانی معيشت محض را درنوشت
آن‌گاه انسان
به ژرف‌تر آيينهای مغز استخوان خود اندر شد
و به اشراقی سپيدتر از هر استخوانی
و به مجالی برای رقص، ترانه، افسانه
و زمانی برای به رؤيا فرو رفتن
پس انسان اين چنين فراگذشت و درنوشت.
ميان محدوده‌های کوچک حواس پنجگانه
و آرمان بی‌کرانه‌ی انسان برای فراسوها
مردم همچنان به ضرورت ملالت‌بار کار و نان تن می‌سپرند
و گاه که پرتوی از فراسوی زندان حواس پنجگانه
بر آنان می‌تابد به سويش فرا می‌روند
و يادگارهايی می‌جويند که ورای هر گرسنگی و مرگ پايدار می‌ماند
و اين فرا رفتن چيزی زنده است.
قوادان و دروغزنانند که اين کشش را دريده‌اند و آلوده‌اند.
اما اين فرا رفتن به سوی نور و تعالی
همچنان زنده است.

مردم نمک دريا را می‌شناسند
و نيروی بادها را
که بر گُرده‌ی زمين تازيانه می‌زند.
مردم زمين را
گور آسايش و گهواره‌ی اميدشان می‌دانند.
جز اينان چه کسی سخنگوی تبار انسان است؟
اينان با کهکشانهای قانون جهان
هماهنگ و همگام‌اند.
مردم نقشينه‌ای رنگ رنگ است
طيفی از رنگ و منشوری
که بر ستونی دوّار بتابانی
ارغنونی از نواهای گونه‌گون
فلک‌الافلاکی از شعرهای رنگين
که در آن دريا مه نثار می‌کند
و مه در باران محو می‌شود.
و غروب يخ‌زده‌ی قطبی
به شبانه‌ای از ستارگان زلال می‌انجامد
که آرام بر فراز فواره‌ای از نورهای سرزمين شمال می‌ايستد.

آسمان کارخانه‌ی ذوب آهن زنده است.
آتش سپيد و پيچان تنوره می‌کشد
و به شمشی گدازان از پولاد نبردافزار فرو می‌پاشد.
انسان پس از انتظاری دراز خواهد آمد
انسان هنوز پيروز خواهد شد
برادر هنوز می‌تواند در کنار برادر صف بندد.
اين سندان فرسوده بر بسياری پتکهای شکسته می‌خندد.
مردانی هستند که نمی‌توان‌شان خريد.
آتش‌زادگان در آتش آسوده‌اند
ستارگان هياهو نمی‌کنند
و باد را از وزيدن باز نمی‌توانی داشت.
زمان آموزگار بزرگی است
چه کسی بی‌اميد زنده تواند ماند؟

در تاريکی کولبار سنگين اندوه بر پشت
مردم همچنان راه می‌پيمايند
شب‌هنگام، و بر فراز سر، بيلچه‌ای از ستارگان، زاد راه‌شان.
مردم همچنان راه می‌پيمايند:
«تا به کجا؟ تا کدامين منزل؟»

* این شعر را نخستین‌بار در ۱ آبان ۱۳۸۱/ ۱۰ نوامبر ۲۰۰۲ در «دفتر یادها»ی سایت قدیمم منتشر کرده بودم.

#مردم

شنبه ۹ آذر ۱۳۹۸

م. سعید ح. کاشانی
@fallosafah
اما من انسانم ...

از هنرهای بسيار شاعر دوران احمد شاملو يکی هم ترجمه بود. ترجمه‌هايی که در انتخاب و ترجمه‌شان دست تصادف کمتر نقش داشت. ترجمه‌های او با نوشته‌های خودش چندان فرقی نداشت و همين خواندن آنها را لذت‌بخش می‌ساخت. برخلاف بسياری از شاعران و نويسندگان به اصطلاح صاحب سبک که از تأثير ديگر نويسندگان در خود در هراس بودند، و افتخار می‌کردند که کم می‌خوانند يا نمی‌خوانند و حتی زبان خارجی نمی‌دانند، او خواننده و شاعر‌ و روزنامه‌نگار و مترجمی پرکار بود — دريايی پرخروش که ساحلهای بسيار داشت. شعر زير از ايليا ارنبورگ نويسنده و شاعر روس است که گمان می‌کنم آن را از کتاب همچون کوچه‌ای بی‌انتها، مجموعه‌ی شعر امروز جهان، به ترجمه‌ی شاملو برداشته باشم. روانش شاد باد....


اما من انسانم ...

گذرگاهی صعب است زندگی، تنگابی در تلاطم و در جوش.
ايمان يکی چشمبند است، ديواری در برابر بينش.
به خيره مگو که ايمان کوه را به جنبش درمی‌آورد:
من کوه بی‌جان نيستم، انسانم من!

سنگ مقدس در اين جهان بسيار است،
صيقل‌خورده به بوسه‌های لبان خشکيده از عطش.
ايمان به جسم بی‌جان روح می‌بخشد، ليکن
من جسم بی‌جان نيستم، انسانی زنده‌ام من.

من نابينايی آدميان را ديده‌ام
و توفيدن گردباد را در عرصه‌ی پيکار،
من آسمان را ديده‌ام
و آدميان را، سرگردان، به مهی دودگونه فروپوشيده.

مرا به ايمان، ايمان نيست.
اگر اندوهگينت می‌کند، بگو اندوهگينم.
حقيقت را بگو، نه لابه کن، نه ستايش.
تنها به تو ايمان دارم، ای وفاداری به قرن و به انسان!
توان تحملت ار هست، شکوه مکن.
به پرسش اگر پاسخ می‌گويی، پاسخی درخور بگوی.
در برابر رگبار گلوله اگر می‌ايستی، مردانه بايست
که پيام ايمان و وفا بجز اين نيست!

#ارنبورگ
#شاملو
#ایمان
#انسان

پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۸
م. سعید ح. کاشانی
@fallosafah
همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید. امروز هرکس دست به روی هر چیز بگذارد می تواند عیبی مشاهده کند اما پرسش این است که چگونه می توان جز را بدون کل بررسی کرد؟ آیا در نظامی سیاسی اجتماعی اقتصادی که پول همه چیز شده است و قدرت سیاسی همه جا هست و همه چیز را ویران می کند و تصمیم می گیرد که درس بخواند و که درس نخواند, که استخدام شود که نشود, که ارتقا بگیرد که نگیرد, که کتابش منتشر شود, که نشود, که جایزه بگیرد, که نگیرد و.... می توان افراد را سرزنش کرد که چرا چنین اند؟ اینکه پیش از انقلاب بسیاری از مفاسد کنونی در جامعه ما وجود نداشت آیا خود دلیل بر این نیست که نظام قبلی قدرت و دخالت کمتری در همه امور داشت و لذا جامعه سالم تر از اکنون بود؟ این پرسشی است که باید بدان پاسخ داد.

سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۸

سعید ح. کاشانی

@fallosafah
«انقلاب» در سه پرده

۱) چرا «انقلاب» می‌شود یا «می‌کنیم»؟؛ ۲) چرا حتی با «انقلاب» یا تغییر «نظام» («رژیم») هم چیزی عوض نمی‌شود؟؛ ۳) چرا باید به «انقلاب کردن» ادامه داد؟

فیلم «زنده‌باد زاپاتا» (۱۹۵۲)، ساختۀ الیا کازان، نوشتۀ جان اشتاین‌بک، از آن فیلم‌هایی است که من هیچ وقت از دیدنش سیر نمی‌شوم. این فیلم برای امریکایی‌ها «وسترنی معمولی» بود، اما برای «جهان سومی»ها به «سرمشقی» برای انقلاب تبدیل شد. چرا؟ چون امریکایی‌ها نیازی به انقلاب نداشتند یا ندارند، اما جایی دیگر این نیاز هست و نیازمندان از این فیلم بسیار چیزها آموختند و می‌آموزند، همان‌طور که از «خوشه‌های خشم» (۱۹۴۰)، ساختۀ جان فورد، نوشتۀ جان اشتاین‌بک، نیز آموختند. با این همه وقتی امروز به آن نگاه می‌کنم می‌بینم که ما نسل جوان دهۀ ۵۰ از آن چندان خوب نیاموختیم، ما از «انقلاب» فقط «زنده‌باد» و «مرده‌باد» و «سرنگونی» و «براندازی» و دیو و فرشته ـ سازی را آموختیم و بس. ما به فکر «فردا»ی پس از انقلاب نبودیم. نمی‌دانستیم که «آدم‌ها» تغییر می‌کنند، حتی «انقلابی»ترین آدم‌ها هم با «قدرت» و «ثروت» و «شهرت» دگرگون می‌شوند. نمی‌دانستیم که انسان نه «دیو» است، نه «فرشته»، اما هردو آنها می‌تواند باشد و می‌شود! نمی‌دانستیم که «دیو»ها همیشه «دیو» نمی‌مانند و «فرشته»ها نیز. فرشتگان نیز «هبوط» می‌کنند. نمی‌دانستیم «انقلاب»ها نیز «غصب» می‌شوند و خود به «ضدانقلاب» بدل می‌شوند. اکنون می‌کوشم درسی را که نیاموختیم گوشزد کنم.

از این «فیلم» سه بخش را انتخاب کرده‌ام که تصویر و سخن گویایی برای این سه پرسش دارند: ۱) چرا «انقلاب» می‌شود/می‌کنیم؟؛ ۲) چرا حتی با تغییر «نظام» («رژیم») هم چیزی عوض نمی‌شود؟؛ ۳) چرا باید به «انقلاب کردن» ادامه داد؟

پنجشنبه ۲۸ آذر ۹۸

م. سعید ح. کاشانی

@fallosafah
Zapata.01.980928.mp4
18.4 MB
۱. چرا انقلاب می شود یا انقلاب می کنیم؟

پاسخ زنده باد زاپاتا.
Zapata.02.980928.mp4
24.3 MB
۲) چرا حتی با تغییر «نظام» («رژیم») هم چیزی عوض نمی‌شود؟

پاسخ زنده باد زاپاتا.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
۳) چرا باید به «انقلاب کردن» ادامه داد؟

پاسخ زنده باد زاپاتا.