This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
…هیچ بارانی شما را شُست نتواند!
به عزای عاجلت ای بینجابت باغ
بعد از آنکه رفته باشی جاودان بر باد
هرچه هرجا ابر خشم از اشک نفرت باد آبستن
همچو اشک ابر حسرت خاموشبار من
ای درختان عقیم ریشهتان در خاکهای هرزگی مستور
یک جوانۀ ارجمند از هیچ جاتان رُست نتواند
ای گروهی برگ چرکینتارِ چرکینپود
یادگار خشکسالیهای گردآلود
…هیچ بارانی شما را شُست نتواند
مهدی اخوان ثالث (م. امید)
پنجشنبه ۵ دی ۱۳۹۸
م. سعید ح. کاشانی
@fallosafah
به عزای عاجلت ای بینجابت باغ
بعد از آنکه رفته باشی جاودان بر باد
هرچه هرجا ابر خشم از اشک نفرت باد آبستن
همچو اشک ابر حسرت خاموشبار من
ای درختان عقیم ریشهتان در خاکهای هرزگی مستور
یک جوانۀ ارجمند از هیچ جاتان رُست نتواند
ای گروهی برگ چرکینتارِ چرکینپود
یادگار خشکسالیهای گردآلود
…هیچ بارانی شما را شُست نتواند
مهدی اخوان ثالث (م. امید)
پنجشنبه ۵ دی ۱۳۹۸
م. سعید ح. کاشانی
@fallosafah
Forwarded from Radio Zamaneh
سه دهه همنشینی دین و نولیبرالیسم در ایران
🔗 https://t.me/iv?url=https://www.radiozamaneh.com/482029&rhash=eec6b76cb50965
یوسف اباذری و آرمان ذاکری − حضور دین در حکومت، درآمدهای نفتی و حاکمیت دوگانه عواملی هستند که بهضرورت مانع میشوند تا سیاستهای اتوپیستی نولیبرال به طور کامل در ایران مستقر شوند. با این همه این مقاله مدعی است سیاستهای نولیبرالی یکی از مهمترین عوامل شکلدهندهی وضعیت کنونی ما بوده است.
🌎 https://www.radiozamaneh.com/482029
🔴در انتهای این پست با لمس دکمه instant view در تلفنهمراه و یا تبلت خود این مقاله را به صورت کامل مطالعه کنید🔴
🔗 https://t.me/iv?url=https://www.radiozamaneh.com/482029&rhash=eec6b76cb50965
یوسف اباذری و آرمان ذاکری − حضور دین در حکومت، درآمدهای نفتی و حاکمیت دوگانه عواملی هستند که بهضرورت مانع میشوند تا سیاستهای اتوپیستی نولیبرال به طور کامل در ایران مستقر شوند. با این همه این مقاله مدعی است سیاستهای نولیبرالی یکی از مهمترین عوامل شکلدهندهی وضعیت کنونی ما بوده است.
🌎 https://www.radiozamaneh.com/482029
🔴در انتهای این پست با لمس دکمه instant view در تلفنهمراه و یا تبلت خود این مقاله را به صورت کامل مطالعه کنید🔴
رادیو زمانه
سه دهه همنشینی دین و نولیبرالیسم در ایران
یوسف اباذری و آرمان ذاکری − حضور دین در حکومت، درآمدهای نفتی و حاکمیت دوگانه عواملی هستند که بهضرورت مانع میشوند تا سیاستهای اتوپیستی نولیبرال به طور کامل در ایران مستقر شوند. با این همه این مقاله
عاقبت افتادن است: ديالکتيک سقوط*
فَصَاحِبُها کَراکِبِ الصَّعبَةِ ﺇن لَهَا خَرَمَ. و ﺇن أسلَسَ لَها تَقَحَّمَ.
سواری را مانست که بر بارگير توسن نشيند، اگر مهارش بکشد، بينی آن آسيب بيند، و اگر رها کند سرنگون افتد و بميرد.[۱]
علی بن ابیطالب (ع)
قاعدۀ حاکم بر نظامهای سياسی در شرق استبدادی چيست؟ زمامداری. اما چرا به حاکم گفتهاند: زمامدار! مگر «زمام» آن دهنهای نيست که بر دهان و بينی شتر و اسب میزنند. بلی. پس آيين رفتار با مردمان را چه نسبت با حيوان؟
تجربۀ تاريخی و زبانی و فکری اقوام از يکديگر جدا نيست. کلمهی «سياست» در زبان عربی به معنای «رام کردن اسب» و مطيع کردن او به «تازيانه» است. از همين جاست که معنای ديگر اين کلمه «مجازات» و «تنبيه» است و سپس تدبير اجتماع و کشور. «سائس» به معنای «تربیتکنندۀ اسب» و نیز «سیاستمدار» است.
گيريم که کشورداری زمامداری باشد، کی است که زمامدار را سر بر سنگ است؟ آنگاه که اسب او را میبرد و او را نه آن چاره است که زمام امور به تنگی کشد و نه به آزادی رها کند! سقوط او آن هنگام است. طلوع و افول دولتها در شرق غير از اين نيست. عمر يک حکومت مدّت زمانی است به اندازۀ عمر يک انسان از تولد تا ميان سالی: ۴٠ سال. و در اين ۴٠ سال هر دهه را فرازی و فرودی که کشتی دولت نزديک باشد که در گردابها بشکند. در هر فراز و فرود هستی نسلی به يغما میرود و زندگی مردمان در اين قبض و بسط ادامه میيابد تا سرنوشت محتوم پا بر آستانه گذارد. اين است دور باطل دولتهايی که بيش از آنکه در انديشۀ حفظ اجتماع باشند، یا برآمده از خواست مردم و نمایندۀ آنان باشند، در انديشۀ حفظ خودند و غارتگران اموال مردم! آيا جامعه برای حکومت است يا حکومت برای جامعه؟ چرا در شرق بايد حکومتها بخواهند به هر قيمتی ماندنی باشند و دست آخر نيز نتوانند؟
يادداشت:
* این نوشته نخستین بار، يکشنبه، ۱۸ خرداد ۱۳۸۲/ ۸ ژوئن ۲۰۰۳، در وبگاه قدیم من منتشر شده است.
١) نهجالبلاغه، «خطبهی ٣»، ترجمهی دکتر جعفر شهيدی.
پنجشنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۸
م. سعید ح. کاشانی
@fallosafah
فَصَاحِبُها کَراکِبِ الصَّعبَةِ ﺇن لَهَا خَرَمَ. و ﺇن أسلَسَ لَها تَقَحَّمَ.
سواری را مانست که بر بارگير توسن نشيند، اگر مهارش بکشد، بينی آن آسيب بيند، و اگر رها کند سرنگون افتد و بميرد.[۱]
علی بن ابیطالب (ع)
قاعدۀ حاکم بر نظامهای سياسی در شرق استبدادی چيست؟ زمامداری. اما چرا به حاکم گفتهاند: زمامدار! مگر «زمام» آن دهنهای نيست که بر دهان و بينی شتر و اسب میزنند. بلی. پس آيين رفتار با مردمان را چه نسبت با حيوان؟
تجربۀ تاريخی و زبانی و فکری اقوام از يکديگر جدا نيست. کلمهی «سياست» در زبان عربی به معنای «رام کردن اسب» و مطيع کردن او به «تازيانه» است. از همين جاست که معنای ديگر اين کلمه «مجازات» و «تنبيه» است و سپس تدبير اجتماع و کشور. «سائس» به معنای «تربیتکنندۀ اسب» و نیز «سیاستمدار» است.
گيريم که کشورداری زمامداری باشد، کی است که زمامدار را سر بر سنگ است؟ آنگاه که اسب او را میبرد و او را نه آن چاره است که زمام امور به تنگی کشد و نه به آزادی رها کند! سقوط او آن هنگام است. طلوع و افول دولتها در شرق غير از اين نيست. عمر يک حکومت مدّت زمانی است به اندازۀ عمر يک انسان از تولد تا ميان سالی: ۴٠ سال. و در اين ۴٠ سال هر دهه را فرازی و فرودی که کشتی دولت نزديک باشد که در گردابها بشکند. در هر فراز و فرود هستی نسلی به يغما میرود و زندگی مردمان در اين قبض و بسط ادامه میيابد تا سرنوشت محتوم پا بر آستانه گذارد. اين است دور باطل دولتهايی که بيش از آنکه در انديشۀ حفظ اجتماع باشند، یا برآمده از خواست مردم و نمایندۀ آنان باشند، در انديشۀ حفظ خودند و غارتگران اموال مردم! آيا جامعه برای حکومت است يا حکومت برای جامعه؟ چرا در شرق بايد حکومتها بخواهند به هر قيمتی ماندنی باشند و دست آخر نيز نتوانند؟
يادداشت:
* این نوشته نخستین بار، يکشنبه، ۱۸ خرداد ۱۳۸۲/ ۸ ژوئن ۲۰۰۳، در وبگاه قدیم من منتشر شده است.
١) نهجالبلاغه، «خطبهی ٣»، ترجمهی دکتر جعفر شهيدی.
پنجشنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۸
م. سعید ح. کاشانی
@fallosafah
Forwarded from Article reader|Статей читалка
Telegraph
تا شکوفهی سُرخ يک پيراهن – The Official Website of Ahmad Shamlou
سنگ میکشم بر دوش،سنگِ الفاظسنگِ قوافی را.و از عرقریزانِ غروب، که شب رادر گودِ تاریکاشمیکند بیدار، و قیراندود میشود رنگدر نابیناییِ تابوت،و بینفس میماند آهنگاز هراسِ انفجارِ سکوت،من کار میکنمکار میکنمکارو از سنگِ الفاظبر میافرازماستواردیوار،تا بامِ…
و نه بهسانِ شما
که دستهی شلاقِ دژخیمِتان را میتراشید
از استخوانِ برادرِتان
و رشتهی تازیانهی جلادِتان را میبافید
از گیسوانِ خواهرِتان
و نگین به دستهی شلاقِ خودکامگان مینشانید
از دندانهای شکستهی پدرِتان!
□
که دستهی شلاقِ دژخیمِتان را میتراشید
از استخوانِ برادرِتان
و رشتهی تازیانهی جلادِتان را میبافید
از گیسوانِ خواهرِتان
و نگین به دستهی شلاقِ خودکامگان مینشانید
از دندانهای شکستهی پدرِتان!
□
سایه: فرمانروای «واقعی» کیست؟
دربارۀ «سایه» (۲۰۱۸)، ساختۀ ژانگ ییمو
توجه: این تفسیر داستان فیلم را «لو» می دهد!
«سایه» (۲۰۱۸)، آخرین ساختۀ ژانگ ییمو، فیلمساز چینی، ظاهراً داستانی تاریخی می گوید دربارۀ «بدل»هایی که می باید سپر بلای اربابان خود شوند تا اگر بلایی هم قرار است نازل شود بر سر آنان نازل شود و «ارباب» بی گزند بماند. اما در نگاهی نزدیک تر به نظر می آید که کارگردان با تمهیداتی در روایت می کوشد پا را از این فراتر بگذارد و داستانی فراگیرتر و کلّی تر به ما بگوید دربارۀ «قدرت»: اگر «قدرتمندان» می توانند «بدل»ها یا «سایه»هایی داشته باشند که «نمود» آنان در روی صحنه باشند، و «واقعی» در پشت صحنه باشد، پس هر فرد از این حیث که دارای مقامی است، می تواند در «نمود» («ظاهر») بالاترین مقام جلوه کند، اما در واقع («بود») همۀ کارها به دست مقامی باشد فروتر از او و به ظاهر وابسته به او. با این همه، همه کاره اوست، پس چرا او نباید سرانجام پردۀ پندار را ندرد و خود بر تخت ننشیند و واقعیت را آشکار نکند؟ بنابراین، پرسش اصلی در «سیاست» مبتنی بر زور همواره این است: فرمانروای واقعی کیست؟ آن که «فرمان» می دهد، یا آن که «شمشیر» می زند؟ـــ «نمود» یا «بود»، قدرت «آشکار» یا قدرت «پنهان». هرم «قدرت» در جامعه های غیردموکراتیک به زور نظامیان و سپاهیان و مأموران امنیتی متّکی است، و شخص «حاکم» به وفاداری و اطاعت آنان پشتگرم است، اما «شخص» فرمانروا همیشه پُرزورترین نیست، به ویژه وقتی که حکومت موروثی است، پس چرا وقتی فرمانروا خود زوری ندارد و مردی جنگاور نیست یا بهترین جنگاور نیست، آنان که پُرزورترند، و در میدان جنگ حاضر، نباید جانشین او شوند؟ «سایه» داستان همۀ «نظام»هایی است که در آنها، در واقع، کار به دست «نظامیان» و «سپاهیان» و «امنیتی»هاست، چه پادشاهی باشند، و چه شبه جمهوری های کودتایی ـ نظامی امریکای لاتین و افریقا و آسیا و چه شبه جمهوری های کمونیستی و پس ـ از ـ کمونیستی. «سایه» داستانی است فراتر از «بدل»هایی در تاریخ کهن چین. داستانی است دربارۀ قدرت که آن گاه که دور از دسترس «مردم» و محبوس و محصور در میان حاکمان باشد «قاعدۀ بازی»اش توطئه و دسیسه و خیانت و خُدعه و نیرنگ است.
در «سیاست» امروز وقتی از «دولت سایه» سخن می گویند از «سایه» کسانی را مراد می کنند که در پشت صحنه اند و غایب از نظر، اما در واقع صحنه گردان اصلی آنان اند و سر نخ همه چیز به دست شان. اما جهان طبیعی چیزی دیگری دربارۀ واقعیت «سایه» به ما می گوید و از همین رو، در «هستی شناسی» فلسفی، نخست، «واقعیت راستین» («بود»/«هست») است که هست و، سپس، در پایین ترین مرتبه «سایه» («نمود») قرار دارد، هرچند در «شناخت» این روند برعکس است.
تمایز میان «بود» («هست») و «نمود» («ظاهر» یا «پدیدار») یا «ظاهر» و «باطن»، نه تنها سرآغاز تفکر فلسفی، بلکه سرآغاز «تفکّر» از هر قسمی است، چه اسطوره ای و دینی، چه فلسفی و علمی، گرچه شیوۀ پرسش و پاسخ و روش رسیدن به پاسخ در هریک از آنها متفاوت است. بدون چنین تمایزی، «بود» و «نمود»، «باطن» و «ظاهر»، «پرسشِ هستی»، چرا چیزی هست در حالی که می توانست نباشد، هرگز حتی آغاز هم نمی شد.
دربارۀ «سایه» (۲۰۱۸)، ساختۀ ژانگ ییمو
توجه: این تفسیر داستان فیلم را «لو» می دهد!
«سایه» (۲۰۱۸)، آخرین ساختۀ ژانگ ییمو، فیلمساز چینی، ظاهراً داستانی تاریخی می گوید دربارۀ «بدل»هایی که می باید سپر بلای اربابان خود شوند تا اگر بلایی هم قرار است نازل شود بر سر آنان نازل شود و «ارباب» بی گزند بماند. اما در نگاهی نزدیک تر به نظر می آید که کارگردان با تمهیداتی در روایت می کوشد پا را از این فراتر بگذارد و داستانی فراگیرتر و کلّی تر به ما بگوید دربارۀ «قدرت»: اگر «قدرتمندان» می توانند «بدل»ها یا «سایه»هایی داشته باشند که «نمود» آنان در روی صحنه باشند، و «واقعی» در پشت صحنه باشد، پس هر فرد از این حیث که دارای مقامی است، می تواند در «نمود» («ظاهر») بالاترین مقام جلوه کند، اما در واقع («بود») همۀ کارها به دست مقامی باشد فروتر از او و به ظاهر وابسته به او. با این همه، همه کاره اوست، پس چرا او نباید سرانجام پردۀ پندار را ندرد و خود بر تخت ننشیند و واقعیت را آشکار نکند؟ بنابراین، پرسش اصلی در «سیاست» مبتنی بر زور همواره این است: فرمانروای واقعی کیست؟ آن که «فرمان» می دهد، یا آن که «شمشیر» می زند؟ـــ «نمود» یا «بود»، قدرت «آشکار» یا قدرت «پنهان». هرم «قدرت» در جامعه های غیردموکراتیک به زور نظامیان و سپاهیان و مأموران امنیتی متّکی است، و شخص «حاکم» به وفاداری و اطاعت آنان پشتگرم است، اما «شخص» فرمانروا همیشه پُرزورترین نیست، به ویژه وقتی که حکومت موروثی است، پس چرا وقتی فرمانروا خود زوری ندارد و مردی جنگاور نیست یا بهترین جنگاور نیست، آنان که پُرزورترند، و در میدان جنگ حاضر، نباید جانشین او شوند؟ «سایه» داستان همۀ «نظام»هایی است که در آنها، در واقع، کار به دست «نظامیان» و «سپاهیان» و «امنیتی»هاست، چه پادشاهی باشند، و چه شبه جمهوری های کودتایی ـ نظامی امریکای لاتین و افریقا و آسیا و چه شبه جمهوری های کمونیستی و پس ـ از ـ کمونیستی. «سایه» داستانی است فراتر از «بدل»هایی در تاریخ کهن چین. داستانی است دربارۀ قدرت که آن گاه که دور از دسترس «مردم» و محبوس و محصور در میان حاکمان باشد «قاعدۀ بازی»اش توطئه و دسیسه و خیانت و خُدعه و نیرنگ است.
در «سیاست» امروز وقتی از «دولت سایه» سخن می گویند از «سایه» کسانی را مراد می کنند که در پشت صحنه اند و غایب از نظر، اما در واقع صحنه گردان اصلی آنان اند و سر نخ همه چیز به دست شان. اما جهان طبیعی چیزی دیگری دربارۀ واقعیت «سایه» به ما می گوید و از همین رو، در «هستی شناسی» فلسفی، نخست، «واقعیت راستین» («بود»/«هست») است که هست و، سپس، در پایین ترین مرتبه «سایه» («نمود») قرار دارد، هرچند در «شناخت» این روند برعکس است.
تمایز میان «بود» («هست») و «نمود» («ظاهر» یا «پدیدار») یا «ظاهر» و «باطن»، نه تنها سرآغاز تفکر فلسفی، بلکه سرآغاز «تفکّر» از هر قسمی است، چه اسطوره ای و دینی، چه فلسفی و علمی، گرچه شیوۀ پرسش و پاسخ و روش رسیدن به پاسخ در هریک از آنها متفاوت است. بدون چنین تمایزی، «بود» و «نمود»، «باطن» و «ظاهر»، «پرسشِ هستی»، چرا چیزی هست در حالی که می توانست نباشد، هرگز حتی آغاز هم نمی شد.
افلاطون در «هستی شناسی» خود «سایه» را نخستین «نمود»ی دانست که شناخت ما با آن آغاز می شود، و بنابراین شناخت متناظر با این مرتبه از هستی، در «دانش شناسی» یا «اپیستمولوژی»، «خیال» یا «آیکاسیا» است، اما اگر کسی در همین جا متوقف شود، به کودکی می ماند که به عروسک ها و شمشیرهای چوبین و اسب های چوبین و دیگر اسباب بازی های کودکانه دلبسته است که تنها «شباهتی» ظاهری یا پدیداری به اشیاء واقعی در جهان محسوس دارند و از «واقعیت محسوس» یک گام دورند. گام بعد به چیزهایی تعلق می گیرد که «باور» («پیستیس»)، دومین مرحلۀ شناخت یا دانش، را می سازند و این چیزها همین محسوساتی اند که ما «واقعیت» می پنداریم. بسیاری از انسان ها به طور طبیعی در همین مرحله از شناخت، متوقف می شوند، رشدی که از کودکی به بزرگسالی می انجامد. اما آن که قدم در راه «دانش» می گذارد درمی یابد که «واقعیتی» فراتر از این هم هست. آشنایی با ریاضیات ما را با جهان اعداد و اشکال و تعاریف و قضایا و استنتاج های آنها آشنا می کند و بدین سان ما «دیانویا» یا «تفکّر استدلالی» را می آموزیم که با نخستین چیزهایی سر و کار دارد که واقعاً نخستین نیستند، بلکه نخستین فرض شده اند. به ادعای افلاطون، تنها یک گام دیگر باقی است تا ما به «شناخت راستین»، «دانش» یا «اپیستمه»، برسیم و آن هنگامی است که نخستین چیزهایی را مشاهده کنیم که «واقعاً نخستین» اند یا «واقعاً واقعی»اند، یعنی آن «صورت»ها یا «آیدوس»هایی را که «اصل» و «آغاز» و «سرچشمۀ» هر «بود»ند و دیگر چیزی بالاتر از آنها نیست. در «دانش شناسی» یا «اپیستمولوژی» افلاطون این چهار مرحله دو به دو در ذیل نامی کلی تر قرار می گیرند: ۱) «خیال» و ۲) «باور» ذیل نام «عقیده» یا «دوکسا» و ۳) «تفکر استدلالی» و ۴) «تعقل» ذیل نام «اپیستمه» یا «دانش».
با مُدل افلاطونی «دانش» می توان چون و چرا کرد، چنان که کردهاند، اما گذر از «نمود» یا «ظاهر» به «بود» یا «باطن» اصل «تفکّر» و «اندیشیدن» است و این حتی برای هنر هم صادق است، «هنر»ی که از نظر افلاطون، در روایت معمول اتدیشۀ او، شاید در جهان «سایه»ها و جهان «محسوسات» متوقف می شد. اما هنرمندان «اندیشه ور» نشان می دهند که «هنر» نیز به خوبی قادر است ما را از «ظاهر» به «باطن» و از «نمود» به «بود» راه برد.
«سایه»، مانند هر اثر هنری دیگری، چشم را می نوازد و احساس را تسخیر می کند، اما «اندیشه» را هم برمی انگیزد و ما را از «سایه»ها بالاتر می برد، و اصل و سرچشمۀ «قدرت» و «خشونت» و بیهودگی و پوچی زندگی کسانی را به ما نشان می دهد که جز خشونت و جنگ و تمنای قدرت و ارضای شهوت چیزی دیگر نمی شناسند و حتی آن گاه که بر گذشتۀ خود افسوس می خورند و آرزوی تماشای زیبایی های زندگی را بر زبان می رانند، باز، در اندیشۀ خیانتی و انجام جنایتی دیگرند!
از این فیلم دو فصل اول و آخر را انتخاب کرده ام که از نظر من بسیار گویاست. به وِیژه توصیه می کنم به توجه بر آغاز فیلم که همسر «فرمانده» با چشمانی متعجب و خیره از پنجرۀ کوچک در به بیرون می نگرد و مقایسۀ آن با همین نما در پایان فیلم: زن چه می بیند که چنین متعجب و حیران است؟ تفسیر و تأویل آن باز است. «سایه» کشته شده است؟ «اصل»ها، «شاه» یا «فرمانده»، بازگشته اند؟ آیا آنهایی که کشته شدند فقط «سایه» بودند؟
فصل اول: فرمانده وارد می شود.
فصل آخر: جنگ «سایه»ها
با مُدل افلاطونی «دانش» می توان چون و چرا کرد، چنان که کردهاند، اما گذر از «نمود» یا «ظاهر» به «بود» یا «باطن» اصل «تفکّر» و «اندیشیدن» است و این حتی برای هنر هم صادق است، «هنر»ی که از نظر افلاطون، در روایت معمول اتدیشۀ او، شاید در جهان «سایه»ها و جهان «محسوسات» متوقف می شد. اما هنرمندان «اندیشه ور» نشان می دهند که «هنر» نیز به خوبی قادر است ما را از «ظاهر» به «باطن» و از «نمود» به «بود» راه برد.
«سایه»، مانند هر اثر هنری دیگری، چشم را می نوازد و احساس را تسخیر می کند، اما «اندیشه» را هم برمی انگیزد و ما را از «سایه»ها بالاتر می برد، و اصل و سرچشمۀ «قدرت» و «خشونت» و بیهودگی و پوچی زندگی کسانی را به ما نشان می دهد که جز خشونت و جنگ و تمنای قدرت و ارضای شهوت چیزی دیگر نمی شناسند و حتی آن گاه که بر گذشتۀ خود افسوس می خورند و آرزوی تماشای زیبایی های زندگی را بر زبان می رانند، باز، در اندیشۀ خیانتی و انجام جنایتی دیگرند!
از این فیلم دو فصل اول و آخر را انتخاب کرده ام که از نظر من بسیار گویاست. به وِیژه توصیه می کنم به توجه بر آغاز فیلم که همسر «فرمانده» با چشمانی متعجب و خیره از پنجرۀ کوچک در به بیرون می نگرد و مقایسۀ آن با همین نما در پایان فیلم: زن چه می بیند که چنین متعجب و حیران است؟ تفسیر و تأویل آن باز است. «سایه» کشته شده است؟ «اصل»ها، «شاه» یا «فرمانده»، بازگشته اند؟ آیا آنهایی که کشته شدند فقط «سایه» بودند؟
فصل اول: فرمانده وارد می شود.
فصل آخر: جنگ «سایه»ها
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
فصل اول: فرمانده وارد می شود.
Forwarded from Article reader|Статей читалка
Telegraph
میرزا ملکم خان و تونی بلر – فَلُّ سَفَه
میرزا ملکم خان و تونی بلر* چند روز پیش که سخنان تونی بلر را میخواندم بیاختیار به یاد سخنانی از میرزا ملکم خان افتادم. تونی بلر در هشدار به ایران و سوریه گفته بود: باید برای سوریه و ایران کاملاً روشن کنیم که یک گزینه در برابر آنها وجود دارد :به جامعۀ بینالمللی…
ميرزا ملکم خان و تونی بلر*
چند روز پيش که سخنان تونی بلر را میخواندم بیاختيار به ياد سخنانی از ميرزا ملکم خان افتادم. تونی بلر در هشدار به ايران و سوريه گفته بود:
بايد برای سوريه و ايران کاملاً روشن کنيم که يک گزينه در برابر آنها وجود دارد: به جامعۀ بينالمللی بپيونديد و همان قواعد بازی را بپذيريد که همۀ ما پذيرفتهايم و يا با شما برخورد خواهد شد.
وی گفت که اگر اين دو کشور درصدد باشند تا، به گفتۀ وی، هزينۀ تحولات سياسی در خاورميانه را سنگينتر کنند در خواهند يافت که اشتباه کردهاند.
ميرزا ملکم خان در حدود صد و پنجاه سال قبل گفته بود:
اوضاع ايران اين است که میبينيد. جميع دواير مختل، خزانه خالی، حقوق آدميت همه در عزا، بنيان استقلال از هر طرف متزلزل، چه بدبختی است که بر اين خاک مستولی نباشد؟
– انجام اين وضع چه خواهد بود؟
– مطلب معلوم است، دول خارجه ايران را خواهند گرفت؟
– به چه حق؟
– به حکم همين تقصير که ما نمیخواهيم چشم باز کنيم و ببينيم وضع دنيا و شرايط بقای دول در اين عهد تا به چه حد فرق کرده است؟
خواه تصديق بکنيم، خواه منکر بشويم، جميع طوايف دنيا به حکم علوم و صنايع تازه شريک آبادی همديگر شدهاند، ديگر هيچ گروهی حق ندارد يک قطعه کرۀ زمين را به عنوان ميراثْ حق خرابکاری خود قرار بدهد.
دارايی دولت در اين عهد مشروط به کفايت وزراست.
وزرای ايران نشان بدهند به جهت تصرّف اين مُلک چه سند استحقاق ابراز کردهاند؟
موافق آبادی اين عهد محقق است که اگر ايران بر وفق قوانين عدالت اداره شود، مقادير محصولات اين خاک، هم از برای زندگی اهل اين مُلک، هم از برای رونق آبادی دنيا، يک بر هزار بلکه چندين هزار مرتبه بيشتر از امروز میشود.
موافق اين حساب، اوليای ترقّی خلاف حقوق بندگان خدا میدانند که اين همه ممالک ما را با اين همه نعمات خداداد اين طور خراب بگذارند.
عموم دول بزرگ اين مذهب آبادی امروز به هر نوع صراحت به کل دول آسيا لساناً و فعلاً اعلام میکنند که يا ممالک خود را موافق قاعده منظم و آباد کنيد، يا ما به حکم عدالت آباد مینماييم و بساط خرابکاری شما را بر میچينيم.
– با چنين فرمانروايی قانون آبادی، تکليف ما چيست؟
– تکليف منحصر است، بايد ايران را موافق اصول آبادی اين عهد مستحق زندگی بسازيد.
– به چه طريق؟
او در جای ديگر نيز میگويد:
وزرای ايران قدمت تاريخ ايران را سد جميع بلاها میدانند. هر چه فرياد میکنی سيل رسيد، میگويند سه هزار سال است همين طور بودهايم و بعد از اين هم خواهيم بود!
سرکار وزير! آن وقتی که شما در آسيا بهطور دلخواه خود سلطنت میکرديد، آن وقت کسی دويست فرسخ راه را در ده ساعت طی نمیکرد. آن وقتی که انتظام دولت را به وقر بیمعنی و قطر شکم میدانستند آن ايام مدتی است گذشته است. حالا در سههزار فرسخی ايران يک قلعۀ آهنی میسازند و میآيند محمره را در دو ساعت منهدم میکنند. حالا در مقابل اقتدار دول همجوار نه الفاظ عربی به کار میآيد، نه استخوانهای اجدادی، حالا چيزی که لازم داريم علم است و بصيرت. هزار قصيدۀ عربی حفظ داشته باشيد و هزار فرمان نجابت ابراز نماييد، باز نخواهيد فهميد که دولت ساردنيا [ايتاليا] که از آذربايجان کوچکتر است و ده سال قبل از اين دوازده کرور ماليات داشت، چطور شد که حالا سی کرور ماليات دارد؟ میدانم خواهيد فرمود ولايت را نظم دادند، مردم را آسوده ساختند، مملکت را آباد کردند. اين الفاظ را رديف کردن آسان است، اما وقتی که از شما بپرسند: راه آبادی ولايت کدام است؟ همان الفاظ بیمعنی را خواهيد گفت که هر احمقی در هر ايامی گفته است.
عقل تنها برای وزارت اين ايام کافی نيست! ميرزا آقاخان از اغلب وزرای فرنگ بلاشک عاقلتر بود، با وصف اين هرگاه ادنی محرر وزارتخانههای فرنگ، به جای ميرزا آقا خان [وزير] میشد هزار بار بهتر از او وزارت میکرد. اگر به يک رعيت بسيار عاقل دهات سيستان کسی بگويد در ده ساعت از کرمان میتوان به هرات رفت خواهد خنديد.
اگرچه اکثر از رجال دولت علّيه برحسب نجابت با دويست نفر فراش راه میروند و اگرچه برحسب فهم دوهزار بيت شعر عربی میدانند ولی در مراسم ترقيات مملکتداری از سيستانی مزبور هيچ فرقی ندارند. مثلاً، هزاربار فرياد بکنيد که در دو سال ماليات مازندران را میتوان با کمال آسانی به دو کرور رسانيد، باز خواهند گفت: در ايام انوشيروان هم چنين چيز نبوده است! بلی در ايام انوشيروان لفظ انگليس وجود نداشت. حالا چند نفر تاجر انگليسی در خانۀ خود مینشينند و به همان تدبيری که شما منکر هستيد در پنج هزار فرسخی وطن خود به قدر ده مقابل دولت انوشيروان را مطيع و مملوک خود میکنند. بلی اکثر عقايد و اعمال ملل فرنگ در ظاهر خلاف عقل مینمايد ولی اگر ما بخواهيم فقط به عقل طبيعی خود حرکت کنيم منتهای ترقی ايران مثل ايام کيومرث خواهد بود.
چند روز پيش که سخنان تونی بلر را میخواندم بیاختيار به ياد سخنانی از ميرزا ملکم خان افتادم. تونی بلر در هشدار به ايران و سوريه گفته بود:
بايد برای سوريه و ايران کاملاً روشن کنيم که يک گزينه در برابر آنها وجود دارد: به جامعۀ بينالمللی بپيونديد و همان قواعد بازی را بپذيريد که همۀ ما پذيرفتهايم و يا با شما برخورد خواهد شد.
وی گفت که اگر اين دو کشور درصدد باشند تا، به گفتۀ وی، هزينۀ تحولات سياسی در خاورميانه را سنگينتر کنند در خواهند يافت که اشتباه کردهاند.
ميرزا ملکم خان در حدود صد و پنجاه سال قبل گفته بود:
اوضاع ايران اين است که میبينيد. جميع دواير مختل، خزانه خالی، حقوق آدميت همه در عزا، بنيان استقلال از هر طرف متزلزل، چه بدبختی است که بر اين خاک مستولی نباشد؟
– انجام اين وضع چه خواهد بود؟
– مطلب معلوم است، دول خارجه ايران را خواهند گرفت؟
– به چه حق؟
– به حکم همين تقصير که ما نمیخواهيم چشم باز کنيم و ببينيم وضع دنيا و شرايط بقای دول در اين عهد تا به چه حد فرق کرده است؟
خواه تصديق بکنيم، خواه منکر بشويم، جميع طوايف دنيا به حکم علوم و صنايع تازه شريک آبادی همديگر شدهاند، ديگر هيچ گروهی حق ندارد يک قطعه کرۀ زمين را به عنوان ميراثْ حق خرابکاری خود قرار بدهد.
دارايی دولت در اين عهد مشروط به کفايت وزراست.
وزرای ايران نشان بدهند به جهت تصرّف اين مُلک چه سند استحقاق ابراز کردهاند؟
موافق آبادی اين عهد محقق است که اگر ايران بر وفق قوانين عدالت اداره شود، مقادير محصولات اين خاک، هم از برای زندگی اهل اين مُلک، هم از برای رونق آبادی دنيا، يک بر هزار بلکه چندين هزار مرتبه بيشتر از امروز میشود.
موافق اين حساب، اوليای ترقّی خلاف حقوق بندگان خدا میدانند که اين همه ممالک ما را با اين همه نعمات خداداد اين طور خراب بگذارند.
عموم دول بزرگ اين مذهب آبادی امروز به هر نوع صراحت به کل دول آسيا لساناً و فعلاً اعلام میکنند که يا ممالک خود را موافق قاعده منظم و آباد کنيد، يا ما به حکم عدالت آباد مینماييم و بساط خرابکاری شما را بر میچينيم.
– با چنين فرمانروايی قانون آبادی، تکليف ما چيست؟
– تکليف منحصر است، بايد ايران را موافق اصول آبادی اين عهد مستحق زندگی بسازيد.
– به چه طريق؟
او در جای ديگر نيز میگويد:
وزرای ايران قدمت تاريخ ايران را سد جميع بلاها میدانند. هر چه فرياد میکنی سيل رسيد، میگويند سه هزار سال است همين طور بودهايم و بعد از اين هم خواهيم بود!
سرکار وزير! آن وقتی که شما در آسيا بهطور دلخواه خود سلطنت میکرديد، آن وقت کسی دويست فرسخ راه را در ده ساعت طی نمیکرد. آن وقتی که انتظام دولت را به وقر بیمعنی و قطر شکم میدانستند آن ايام مدتی است گذشته است. حالا در سههزار فرسخی ايران يک قلعۀ آهنی میسازند و میآيند محمره را در دو ساعت منهدم میکنند. حالا در مقابل اقتدار دول همجوار نه الفاظ عربی به کار میآيد، نه استخوانهای اجدادی، حالا چيزی که لازم داريم علم است و بصيرت. هزار قصيدۀ عربی حفظ داشته باشيد و هزار فرمان نجابت ابراز نماييد، باز نخواهيد فهميد که دولت ساردنيا [ايتاليا] که از آذربايجان کوچکتر است و ده سال قبل از اين دوازده کرور ماليات داشت، چطور شد که حالا سی کرور ماليات دارد؟ میدانم خواهيد فرمود ولايت را نظم دادند، مردم را آسوده ساختند، مملکت را آباد کردند. اين الفاظ را رديف کردن آسان است، اما وقتی که از شما بپرسند: راه آبادی ولايت کدام است؟ همان الفاظ بیمعنی را خواهيد گفت که هر احمقی در هر ايامی گفته است.
عقل تنها برای وزارت اين ايام کافی نيست! ميرزا آقاخان از اغلب وزرای فرنگ بلاشک عاقلتر بود، با وصف اين هرگاه ادنی محرر وزارتخانههای فرنگ، به جای ميرزا آقا خان [وزير] میشد هزار بار بهتر از او وزارت میکرد. اگر به يک رعيت بسيار عاقل دهات سيستان کسی بگويد در ده ساعت از کرمان میتوان به هرات رفت خواهد خنديد.
اگرچه اکثر از رجال دولت علّيه برحسب نجابت با دويست نفر فراش راه میروند و اگرچه برحسب فهم دوهزار بيت شعر عربی میدانند ولی در مراسم ترقيات مملکتداری از سيستانی مزبور هيچ فرقی ندارند. مثلاً، هزاربار فرياد بکنيد که در دو سال ماليات مازندران را میتوان با کمال آسانی به دو کرور رسانيد، باز خواهند گفت: در ايام انوشيروان هم چنين چيز نبوده است! بلی در ايام انوشيروان لفظ انگليس وجود نداشت. حالا چند نفر تاجر انگليسی در خانۀ خود مینشينند و به همان تدبيری که شما منکر هستيد در پنج هزار فرسخی وطن خود به قدر ده مقابل دولت انوشيروان را مطيع و مملوک خود میکنند. بلی اکثر عقايد و اعمال ملل فرنگ در ظاهر خلاف عقل مینمايد ولی اگر ما بخواهيم فقط به عقل طبيعی خود حرکت کنيم منتهای ترقی ايران مثل ايام کيومرث خواهد بود.
* این نوشته نخستین بار دوشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۵ در وبگاه من منتشر شده بود که اکنون از کار افتاده است.
#تونی_بلر
#ملکم
#ایران
#سوریه
@fallosafah
#تونی_بلر
#ملکم
#ایران
#سوریه
@fallosafah
این تحلیل تامس فریدمن شاهکار است. هم آدم می خندد و هم به گریه می افتد از دست این فلک ... واقعا روزنامه نویس و ستون نویس و تحلیلگر سیاسی یعنی این....
Forwarded from Radio Zamaneh
تنش نظامی ایران و آمریکا: آیا کسی برنده شد؟
🔗 https://t.me/iv?url=https://www.radiozamaneh.com/483526&rhash=eec6b76cb50965
پس از اقدامات نظامی متقابل، تهران و واشنگتن هر دو اعلام پیروزی کردند. چکیده دو تحلیل از روزنامه نیویورکتایمز، نزدیک به لیبرالها و نشریه واشنگتناگزمینر، متعلق به محافظهکاران آمریکایی دراینباره.
🌎 https://www.radiozamaneh.com/483526
🔴در انتهای این پست با لمس دکمه instant view در تلفنهمراه و یا تبلت خود این مقاله را به صورت کامل مطالعه کنید🔴
🔗 https://t.me/iv?url=https://www.radiozamaneh.com/483526&rhash=eec6b76cb50965
پس از اقدامات نظامی متقابل، تهران و واشنگتن هر دو اعلام پیروزی کردند. چکیده دو تحلیل از روزنامه نیویورکتایمز، نزدیک به لیبرالها و نشریه واشنگتناگزمینر، متعلق به محافظهکاران آمریکایی دراینباره.
🌎 https://www.radiozamaneh.com/483526
🔴در انتهای این پست با لمس دکمه instant view در تلفنهمراه و یا تبلت خود این مقاله را به صورت کامل مطالعه کنید🔴
رادیو زمانه
تنش نظامی ایران و آمریکا: آیا کسی برنده شد؟
پس از اقدامات نظامی متقابل، تهران و واشنگتن هر دو اعلام پیروزی کردند. چکیده دو تحلیل از روزنامه نیویورکتایمز، نزدیک به لیبرالها و نشریه واشنگتناگزمینر، متعلق به محافظهکاران آمریکایی دراینباره.
فرهنگ کینتوزی
یکی از آفات فرهنگی جامعۀ ما آلودگی به فرهنگ «کینتوزی» یا «انتقامکشی» است. ما بر این تصوریم که هر ناروایی یا ستمی در حق خودمان را نباید بیپاسخ بگذاریم، بگذریم که در بسیاری مواقع این «احساس ستم» میتواند کاملاً «خیالی» و «موهوم» باشد، و حتی در صورت ممکن باید آن را چند برابر بیشتر تلافی کنیم. حتی به عدالت مرسوم، یعنی اینکه تلافی به مثل باید «متناسب» با جرم یا ستم باشد هم اعتقادی نداریم. ضربالمثل حکیمانه هم در این خصوص داریم: «کلوخانداز را پاداش سنگ است!». پس شگفت نیست که در جامعۀ ما زد و خوردهای خیابانی بر سر متلک یا فحش ناموسی یا تنه زدن و تنه خوردن در پیادهرو، یا، حتی از همه احمقانهتر، تصادفات رانندگی یا کرایۀ تاکسی، یا راه ندادن به کسی در هنگام رانندگی، به مشاجره و دعوایی بینجامد که یکی از طرفین کشته شود یا هردو تن آسیب ببینند. گویی در فرهنگ ما عذرخواهی از دیگران «کسر شأن» است و هرکس را زدن و کوفتن مایۀ مباهات. بیهوده نیست که «سیلی زدن»، «مشت بردهان کوفتن» و «دست و پای دیگران را شکستن و قلم کردن» و «پوست کسی را کندن» و «چوب تو آستین کسی کردن» و یا «فلان فلان کردن با خواهر و مادر کسی» تنها از دهان عوام شنیده نمیشود، بلکه خواص، از آخوند و روشنفکر تا سیاستمدار و وزیر و مدیر تا بازجو و شکنجهگر و زندانبان و پاسبان و آموزگار و استاد و دانشجو هم در آن شریکاند و عملاً هم در «سیاستورزی» حاکمان و «زندان»ها و «بگیر و ببند»ها و «سرکو.ب»ها جاری و عادی. هواداری «روشنفکران متعهد» ما، از علی شریعتی تا نجف دریابندری، از فیلم مبتذلی مانند «قیصر» نیز گواهی فرهنگی بر این مدّعاست. و این همه مصیبت در این سالها با «شیطانسازی» از «امریکا» و «غرب» گواه پررنگتر و زندهترش در «سیاست خارجی». «سیاست داخلی» هم که فقط بر کوران خودخواسته پوشیده است. در مذهب و دین هم، ما، حتی از امام علی (ع) و امام حسین (ع) و واقعۀ عاشورا و «تشیع» هم وسیلهای برای کینتوزی با دیگر مسلمانان ساختهایم (در جایی دیگر بهطور مستقل از آن بحث میکنم) و با دیگر مسلمانان امروز چنان رفتار میکنیم که گویی آنان «مقصر» و «مسئول» تغییر جانشینی پیامبر یا جنایات امویاند و باید از آنان انتقام این وقایع را گرفت!
باری، چرا باید از «کینتوزی» پرهیز کرد و این فرهنگ را از خود دور کرد؟ مسأله صرفاً یک ارزشگذاری توخالی و اخلاقی نیست که بگوییم «کینتوزی» بد است و تمام. نه، «کینتوزی» و «انتقامکشی» بد است چون، نخست، بیشترین آسیب را به خودمان میزند تا به دیگران. هدف از «کینتوزی» آسیب رساندن به دیگران است و این تصور موهوم که با آسیب دیدن «دیگرانی» که دشمن مناند یا از میان رفتن آن دشمنان، چه واقعی چه خیالی و موهوم، من به همۀ آرزوهایم خواهم رسید و الخ. اما این پایان داستان نیست. چون هیچ کس بی کس و کار نیست و همه کسی را دارند که خواهان «انتقام» باشد. نتیجه، دور بیپایان «تلافی»ها خواهد بود. دوم، با نابود کردن هیچ دشمنی «دشمنی» از میان نمیرود و همین طور که «دیگران» را من «دشمن خود» میشمردم، هستند کسانی که آنان نیز مرا «دشمن خودشان» بدانند. نتیجه، هر انسانی گرگ دیگری خواهد شد و خواهد بود. سوم، از پرورش تواناییهای فکری و عقلی و معنوی و احساسی خودم باز میمانم و فقط باید به فکر «سلاح» باشم. نتیجه، کشورهایی است که «نان» برای خوردن و «هوا» برای تنفس و «آب سالم» برای نوشیدن ندارند، اما کشورشان را به «زرادخانه» تبدیل کردهاند و مردمشان را روی «بمب»هایی نشاندهاند که هر لحظه امکان انفجار دارند.
«دشمنی» و «دشمنآفرینی» ممکن است دیرزمانی عوام نادان و مغرور را بفریبد و رهبران سیاسی و نظامیان و خواص مزدور (آخوندها و روشنفکران درباری) را تا زمانی صاحب ثروت و قدرت و عزّت دروغین کند، اما وقتی شیرازۀ کشور بر اثر فقر و فساد و غارت و چپاول وابستگان به نظام و ناکارآمدی نظام از هم بپاشد جز «نان» و «هوا» و «آب» و «سرپناه» و «امنیت داخلی» مردم به هیچ چیز دیگری نیاز ندارند. آنگاه است که مردم «دشمنان واقعی» خود را خواهند شناخت، هرچند دیر.
#کین_توزی
#شیعه
#ایران
#امریکا
شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۸
@fallosafah
یکی از آفات فرهنگی جامعۀ ما آلودگی به فرهنگ «کینتوزی» یا «انتقامکشی» است. ما بر این تصوریم که هر ناروایی یا ستمی در حق خودمان را نباید بیپاسخ بگذاریم، بگذریم که در بسیاری مواقع این «احساس ستم» میتواند کاملاً «خیالی» و «موهوم» باشد، و حتی در صورت ممکن باید آن را چند برابر بیشتر تلافی کنیم. حتی به عدالت مرسوم، یعنی اینکه تلافی به مثل باید «متناسب» با جرم یا ستم باشد هم اعتقادی نداریم. ضربالمثل حکیمانه هم در این خصوص داریم: «کلوخانداز را پاداش سنگ است!». پس شگفت نیست که در جامعۀ ما زد و خوردهای خیابانی بر سر متلک یا فحش ناموسی یا تنه زدن و تنه خوردن در پیادهرو، یا، حتی از همه احمقانهتر، تصادفات رانندگی یا کرایۀ تاکسی، یا راه ندادن به کسی در هنگام رانندگی، به مشاجره و دعوایی بینجامد که یکی از طرفین کشته شود یا هردو تن آسیب ببینند. گویی در فرهنگ ما عذرخواهی از دیگران «کسر شأن» است و هرکس را زدن و کوفتن مایۀ مباهات. بیهوده نیست که «سیلی زدن»، «مشت بردهان کوفتن» و «دست و پای دیگران را شکستن و قلم کردن» و «پوست کسی را کندن» و «چوب تو آستین کسی کردن» و یا «فلان فلان کردن با خواهر و مادر کسی» تنها از دهان عوام شنیده نمیشود، بلکه خواص، از آخوند و روشنفکر تا سیاستمدار و وزیر و مدیر تا بازجو و شکنجهگر و زندانبان و پاسبان و آموزگار و استاد و دانشجو هم در آن شریکاند و عملاً هم در «سیاستورزی» حاکمان و «زندان»ها و «بگیر و ببند»ها و «سرکو.ب»ها جاری و عادی. هواداری «روشنفکران متعهد» ما، از علی شریعتی تا نجف دریابندری، از فیلم مبتذلی مانند «قیصر» نیز گواهی فرهنگی بر این مدّعاست. و این همه مصیبت در این سالها با «شیطانسازی» از «امریکا» و «غرب» گواه پررنگتر و زندهترش در «سیاست خارجی». «سیاست داخلی» هم که فقط بر کوران خودخواسته پوشیده است. در مذهب و دین هم، ما، حتی از امام علی (ع) و امام حسین (ع) و واقعۀ عاشورا و «تشیع» هم وسیلهای برای کینتوزی با دیگر مسلمانان ساختهایم (در جایی دیگر بهطور مستقل از آن بحث میکنم) و با دیگر مسلمانان امروز چنان رفتار میکنیم که گویی آنان «مقصر» و «مسئول» تغییر جانشینی پیامبر یا جنایات امویاند و باید از آنان انتقام این وقایع را گرفت!
باری، چرا باید از «کینتوزی» پرهیز کرد و این فرهنگ را از خود دور کرد؟ مسأله صرفاً یک ارزشگذاری توخالی و اخلاقی نیست که بگوییم «کینتوزی» بد است و تمام. نه، «کینتوزی» و «انتقامکشی» بد است چون، نخست، بیشترین آسیب را به خودمان میزند تا به دیگران. هدف از «کینتوزی» آسیب رساندن به دیگران است و این تصور موهوم که با آسیب دیدن «دیگرانی» که دشمن مناند یا از میان رفتن آن دشمنان، چه واقعی چه خیالی و موهوم، من به همۀ آرزوهایم خواهم رسید و الخ. اما این پایان داستان نیست. چون هیچ کس بی کس و کار نیست و همه کسی را دارند که خواهان «انتقام» باشد. نتیجه، دور بیپایان «تلافی»ها خواهد بود. دوم، با نابود کردن هیچ دشمنی «دشمنی» از میان نمیرود و همین طور که «دیگران» را من «دشمن خود» میشمردم، هستند کسانی که آنان نیز مرا «دشمن خودشان» بدانند. نتیجه، هر انسانی گرگ دیگری خواهد شد و خواهد بود. سوم، از پرورش تواناییهای فکری و عقلی و معنوی و احساسی خودم باز میمانم و فقط باید به فکر «سلاح» باشم. نتیجه، کشورهایی است که «نان» برای خوردن و «هوا» برای تنفس و «آب سالم» برای نوشیدن ندارند، اما کشورشان را به «زرادخانه» تبدیل کردهاند و مردمشان را روی «بمب»هایی نشاندهاند که هر لحظه امکان انفجار دارند.
«دشمنی» و «دشمنآفرینی» ممکن است دیرزمانی عوام نادان و مغرور را بفریبد و رهبران سیاسی و نظامیان و خواص مزدور (آخوندها و روشنفکران درباری) را تا زمانی صاحب ثروت و قدرت و عزّت دروغین کند، اما وقتی شیرازۀ کشور بر اثر فقر و فساد و غارت و چپاول وابستگان به نظام و ناکارآمدی نظام از هم بپاشد جز «نان» و «هوا» و «آب» و «سرپناه» و «امنیت داخلی» مردم به هیچ چیز دیگری نیاز ندارند. آنگاه است که مردم «دشمنان واقعی» خود را خواهند شناخت، هرچند دیر.
#کین_توزی
#شیعه
#ایران
#امریکا
شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۸
@fallosafah
یک خطای راهبردی
هیچ آدم عاقل و باشُعوری در زیرزمین خانهاش یا حتی حیاط خانهاش «بنزین» نگهداری نمیکند. نتیجه: هیچ آدم عاقلی در نزدیکی فرودگاه بینالمللی مسافربری «انبار مهمات» یا «پایگاه راهبردی ساخت موشک» یا «تأسیسات نظامی» نمیزند، تا دشمن به بهانۀ زدن پایگاه نظامی, «فرودگاه مسافربری» را هم با خطر و آسیب مواجه کند، یا «خودی»ها از ترس «دشمن» به فرودگاه و هواپیماهای خودشان آسیب بزنند.
#خطا
#دشمن
#راهبرد
شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۸
@fallosafah
هیچ آدم عاقل و باشُعوری در زیرزمین خانهاش یا حتی حیاط خانهاش «بنزین» نگهداری نمیکند. نتیجه: هیچ آدم عاقلی در نزدیکی فرودگاه بینالمللی مسافربری «انبار مهمات» یا «پایگاه راهبردی ساخت موشک» یا «تأسیسات نظامی» نمیزند، تا دشمن به بهانۀ زدن پایگاه نظامی, «فرودگاه مسافربری» را هم با خطر و آسیب مواجه کند، یا «خودی»ها از ترس «دشمن» به فرودگاه و هواپیماهای خودشان آسیب بزنند.
#خطا
#دشمن
#راهبرد
شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۸
@fallosafah
بهترین کارشناس هوایی _ نظامی در این روزها
از کسانی که در این روزها تحلیل ها و نظرهای کارشناسی شان را در خصوص مسایل نظامی و مدیریتی و هوایی بسیار پسندیدم فرزین ندیمی و نیز بابک تقوایی بود. واقعا بیهوده نیست که برخی از بهترین های جامعه و کشور ما زندگی در خارج از کشور را برگزیده اند.
#فرزین_ندیمی
#کارشناسی_هوایی_نظامی
شنبه ۲۱ دی ۹۸
@fallosafah
از کسانی که در این روزها تحلیل ها و نظرهای کارشناسی شان را در خصوص مسایل نظامی و مدیریتی و هوایی بسیار پسندیدم فرزین ندیمی و نیز بابک تقوایی بود. واقعا بیهوده نیست که برخی از بهترین های جامعه و کشور ما زندگی در خارج از کشور را برگزیده اند.
#فرزین_ندیمی
#کارشناسی_هوایی_نظامی
شنبه ۲۱ دی ۹۸
@fallosafah
▪️دست بردار از این در وطن خویش غریب،
قاصد تجربههای همه تلخ
با دلم میگوید
که دروغی تو، دروغ
که فریبی تو، فریب
... قاصدک! هان! ولی!
... راستی آیا رفتی با باد؟
با توام، آی کجا رفتی؟ آی
راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی، جایی؟
در اجاقی ــــ طمع شعله نمیبندم ــــ خردک شرری هست هنوز؟
قاصدک!
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم میگریند
@fallosafah
قاصد تجربههای همه تلخ
با دلم میگوید
که دروغی تو، دروغ
که فریبی تو، فریب
... قاصدک! هان! ولی!
... راستی آیا رفتی با باد؟
با توام، آی کجا رفتی؟ آی
راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی، جایی؟
در اجاقی ــــ طمع شعله نمیبندم ــــ خردک شرری هست هنوز؟
قاصدک!
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم میگریند
@fallosafah