مردم همچنان زندگی خواهند کرد
در روزهای نوجوانی به شعر بسیار علاقه داشتم. کمی هم شاعری کردم. به قول ضیاء موحد: «چه کسی در ایران هست که شعر نگفته باشد یا نخواسته باشد شاعر شود!» باری، در آن روزگاران دفتری داشتم (کشکولی) که هرجا شعر خوبی میدیدم، در مجلهای یا کتابی (اگر ممنوع و نایاب بود و نمیتوانستم آن را داشته باشم)، در آن دفتر مینوشتم. این دفتر دفترها شد و هنوز آنها را دارم. متأسفانه در آن روزگاران گاهی یادم میرفت نام نویسنده و مترجم یا محل نشر را بنویسم، چون نمیدانستم زمانی ممکن است بخواهم به آنها ارجاع دهم! خواندن مکرر این نوشتهها ذهن و شخصیت مرا شکل داده است یا به کلی نابود کرده است، تا از کدام سو بنگرید! باری، این یکی از آن شعرهای برجامانده از آن روزگاران است. اگر در کوچهای تاریک یا جایی تاریک در دشت و دمن راه سپرده باشید میدانید که بهترین داروی «ترس» آواز خواندن به صدای بلند است. شعر و آواز و ترانه «تاریکی» را نابود میکنند، همچون نور ماه یا ستارهای در ظلمت شب. شبهایتان روشن باد.
مردم همچنان زندگی خواهند کرد
نوشته: ؟
ترجمه: ؟
مردم همچنان زندگی خواهند کرد.
مردم تجربهآموز و اشتباهکار، همچنان زندگی خواهند کرد.
فريبشان میدهند، میفروشندشان، و باز میفروشندشان
و مردم باز به خاک زندگیبخش بر میگردند تا ريشه گيرند و برويند.
مردم چنين شگفت در نو زادن و بازگشتن!
نمیتوان ظرفيتشان را در تحمل مصائب به سخره گرفت.
ماموت در فاصلهی هر خيزش هر از چند گاهیاش زمانی میآرامد.
مردم، ای بسا که خوابآلود، خسته، معماوار،
انبوهی است يله، با اندامهای بسيار که هريک میگويد:
«دنبال رزق و روزی سگدو میزنم
و بخور و نميری دست و پا میکنم
و ديگه فرصت سر خاروندن هم ندارم.
اگه مجالی باقی میموند
بيشتر به خودم میرسيدم
و شايد هم به اونای ديگه.
میتونستم چيز بخونم و خيلی چيزا ياد بگيرم
و از خيلی چيزام حرف بزنم
و از کلی چيزام سر در بيارم.
اما کو فرصت!
کاش يک کمی وقت داشتم».
مردم موجود دوچهرهی غمانگيز و خندهآوری است
قهرمان و لات، شبحی و گوريلی که
در رنج و شکنج، دهان غولآسايش را باز میکند که: «مرا
میخرند و میفروشند ... با من بازی میکنند ...
آخرش بندها را پاره میکنم ... »
روزگاری که انسان
از حواشی نيازهای حيوانی درگذشت
و مرز ظلمانی معيشت محض را درنوشت
آنگاه انسان
به ژرفتر آيينهای مغز استخوان خود اندر شد
و به اشراقی سپيدتر از هر استخوانی
و به مجالی برای رقص، ترانه، افسانه
و زمانی برای به رؤيا فرو رفتن
پس انسان اين چنين فراگذشت و درنوشت.
ميان محدودههای کوچک حواس پنجگانه
و آرمان بیکرانهی انسان برای فراسوها
مردم همچنان به ضرورت ملالتبار کار و نان تن میسپرند
و گاه که پرتوی از فراسوی زندان حواس پنجگانه
بر آنان میتابد به سويش فرا میروند
و يادگارهايی میجويند که ورای هر گرسنگی و مرگ پايدار میماند
و اين فرا رفتن چيزی زنده است.
قوادان و دروغزنانند که اين کشش را دريدهاند و آلودهاند.
اما اين فرا رفتن به سوی نور و تعالی
همچنان زنده است.
مردم نمک دريا را میشناسند
و نيروی بادها را
که بر گُردهی زمين تازيانه میزند.
مردم زمين را
گور آسايش و گهوارهی اميدشان میدانند.
جز اينان چه کسی سخنگوی تبار انسان است؟
اينان با کهکشانهای قانون جهان
هماهنگ و همگاماند.
مردم نقشينهای رنگ رنگ است
طيفی از رنگ و منشوری
که بر ستونی دوّار بتابانی
ارغنونی از نواهای گونهگون
فلکالافلاکی از شعرهای رنگين
که در آن دريا مه نثار میکند
و مه در باران محو میشود.
و غروب يخزدهی قطبی
به شبانهای از ستارگان زلال میانجامد
که آرام بر فراز فوارهای از نورهای سرزمين شمال میايستد.
آسمان کارخانهی ذوب آهن زنده است.
آتش سپيد و پيچان تنوره میکشد
و به شمشی گدازان از پولاد نبردافزار فرو میپاشد.
انسان پس از انتظاری دراز خواهد آمد
انسان هنوز پيروز خواهد شد
برادر هنوز میتواند در کنار برادر صف بندد.
اين سندان فرسوده بر بسياری پتکهای شکسته میخندد.
مردانی هستند که نمیتوانشان خريد.
آتشزادگان در آتش آسودهاند
ستارگان هياهو نمیکنند
و باد را از وزيدن باز نمیتوانی داشت.
زمان آموزگار بزرگی است
چه کسی بیاميد زنده تواند ماند؟
در تاريکی کولبار سنگين اندوه بر پشت
مردم همچنان راه میپيمايند
شبهنگام، و بر فراز سر، بيلچهای از ستارگان، زاد راهشان.
مردم همچنان راه میپيمايند:
«تا به کجا؟ تا کدامين منزل؟»
* این شعر را نخستینبار در ۱ آبان ۱۳۸۱/ ۱۰ نوامبر ۲۰۰۲ در «دفتر یادها»ی سایت قدیمم منتشر کرده بودم.
#مردم
شنبه ۹ آذر ۱۳۹۸
م. سعید ح. کاشانی
@fallosafah
در روزهای نوجوانی به شعر بسیار علاقه داشتم. کمی هم شاعری کردم. به قول ضیاء موحد: «چه کسی در ایران هست که شعر نگفته باشد یا نخواسته باشد شاعر شود!» باری، در آن روزگاران دفتری داشتم (کشکولی) که هرجا شعر خوبی میدیدم، در مجلهای یا کتابی (اگر ممنوع و نایاب بود و نمیتوانستم آن را داشته باشم)، در آن دفتر مینوشتم. این دفتر دفترها شد و هنوز آنها را دارم. متأسفانه در آن روزگاران گاهی یادم میرفت نام نویسنده و مترجم یا محل نشر را بنویسم، چون نمیدانستم زمانی ممکن است بخواهم به آنها ارجاع دهم! خواندن مکرر این نوشتهها ذهن و شخصیت مرا شکل داده است یا به کلی نابود کرده است، تا از کدام سو بنگرید! باری، این یکی از آن شعرهای برجامانده از آن روزگاران است. اگر در کوچهای تاریک یا جایی تاریک در دشت و دمن راه سپرده باشید میدانید که بهترین داروی «ترس» آواز خواندن به صدای بلند است. شعر و آواز و ترانه «تاریکی» را نابود میکنند، همچون نور ماه یا ستارهای در ظلمت شب. شبهایتان روشن باد.
مردم همچنان زندگی خواهند کرد
نوشته: ؟
ترجمه: ؟
مردم همچنان زندگی خواهند کرد.
مردم تجربهآموز و اشتباهکار، همچنان زندگی خواهند کرد.
فريبشان میدهند، میفروشندشان، و باز میفروشندشان
و مردم باز به خاک زندگیبخش بر میگردند تا ريشه گيرند و برويند.
مردم چنين شگفت در نو زادن و بازگشتن!
نمیتوان ظرفيتشان را در تحمل مصائب به سخره گرفت.
ماموت در فاصلهی هر خيزش هر از چند گاهیاش زمانی میآرامد.
مردم، ای بسا که خوابآلود، خسته، معماوار،
انبوهی است يله، با اندامهای بسيار که هريک میگويد:
«دنبال رزق و روزی سگدو میزنم
و بخور و نميری دست و پا میکنم
و ديگه فرصت سر خاروندن هم ندارم.
اگه مجالی باقی میموند
بيشتر به خودم میرسيدم
و شايد هم به اونای ديگه.
میتونستم چيز بخونم و خيلی چيزا ياد بگيرم
و از خيلی چيزام حرف بزنم
و از کلی چيزام سر در بيارم.
اما کو فرصت!
کاش يک کمی وقت داشتم».
مردم موجود دوچهرهی غمانگيز و خندهآوری است
قهرمان و لات، شبحی و گوريلی که
در رنج و شکنج، دهان غولآسايش را باز میکند که: «مرا
میخرند و میفروشند ... با من بازی میکنند ...
آخرش بندها را پاره میکنم ... »
روزگاری که انسان
از حواشی نيازهای حيوانی درگذشت
و مرز ظلمانی معيشت محض را درنوشت
آنگاه انسان
به ژرفتر آيينهای مغز استخوان خود اندر شد
و به اشراقی سپيدتر از هر استخوانی
و به مجالی برای رقص، ترانه، افسانه
و زمانی برای به رؤيا فرو رفتن
پس انسان اين چنين فراگذشت و درنوشت.
ميان محدودههای کوچک حواس پنجگانه
و آرمان بیکرانهی انسان برای فراسوها
مردم همچنان به ضرورت ملالتبار کار و نان تن میسپرند
و گاه که پرتوی از فراسوی زندان حواس پنجگانه
بر آنان میتابد به سويش فرا میروند
و يادگارهايی میجويند که ورای هر گرسنگی و مرگ پايدار میماند
و اين فرا رفتن چيزی زنده است.
قوادان و دروغزنانند که اين کشش را دريدهاند و آلودهاند.
اما اين فرا رفتن به سوی نور و تعالی
همچنان زنده است.
مردم نمک دريا را میشناسند
و نيروی بادها را
که بر گُردهی زمين تازيانه میزند.
مردم زمين را
گور آسايش و گهوارهی اميدشان میدانند.
جز اينان چه کسی سخنگوی تبار انسان است؟
اينان با کهکشانهای قانون جهان
هماهنگ و همگاماند.
مردم نقشينهای رنگ رنگ است
طيفی از رنگ و منشوری
که بر ستونی دوّار بتابانی
ارغنونی از نواهای گونهگون
فلکالافلاکی از شعرهای رنگين
که در آن دريا مه نثار میکند
و مه در باران محو میشود.
و غروب يخزدهی قطبی
به شبانهای از ستارگان زلال میانجامد
که آرام بر فراز فوارهای از نورهای سرزمين شمال میايستد.
آسمان کارخانهی ذوب آهن زنده است.
آتش سپيد و پيچان تنوره میکشد
و به شمشی گدازان از پولاد نبردافزار فرو میپاشد.
انسان پس از انتظاری دراز خواهد آمد
انسان هنوز پيروز خواهد شد
برادر هنوز میتواند در کنار برادر صف بندد.
اين سندان فرسوده بر بسياری پتکهای شکسته میخندد.
مردانی هستند که نمیتوانشان خريد.
آتشزادگان در آتش آسودهاند
ستارگان هياهو نمیکنند
و باد را از وزيدن باز نمیتوانی داشت.
زمان آموزگار بزرگی است
چه کسی بیاميد زنده تواند ماند؟
در تاريکی کولبار سنگين اندوه بر پشت
مردم همچنان راه میپيمايند
شبهنگام، و بر فراز سر، بيلچهای از ستارگان، زاد راهشان.
مردم همچنان راه میپيمايند:
«تا به کجا؟ تا کدامين منزل؟»
* این شعر را نخستینبار در ۱ آبان ۱۳۸۱/ ۱۰ نوامبر ۲۰۰۲ در «دفتر یادها»ی سایت قدیمم منتشر کرده بودم.
#مردم
شنبه ۹ آذر ۱۳۹۸
م. سعید ح. کاشانی
@fallosafah
🔷 دموکراسی یونانی و معنای «دموس»
🔶 نظام دموكرات آتن، به طوری كه در قرن پنجم ظهور یافت، حكومت (kratos) مردم (dêmos) بود و “dêmos’’ در یونانی (مانند “the people’’ در انگلیسی) امكان داشت یا برای اشاره به كلّ شهروندان و یا برای اشاره به طبقۀ پایین به كار رود ـــ در حقیقت ارسطو اصرار میكند كه دموكراسی/مردم سالاری اساساً حكومت طبقۀ پایین است. نظام دموكرات قدرت واقعی و مسئولیت را برای تهیدستان (گرچه نه برای بردگان یا زنان) روا شمرد و قانون اساسی از منافع آنان حمایت كرد و آن را بالا برد. توانگر و نیکزاد در آتن تسلط انحصاری كم تری داشتند تا در شهرهای یونانیِ دارای قانون اساسی اقلیتسالار.
دموكراسی آتن، با تغییرات و گسستهایی، از زمان كلیستنس تا هنگامی كه رومیها آن را در قرن اول نابود كردند دوام داشت. طبقات بالا بیشك آن را تا اندازهای پذیرفتند، چون آنان موضع ممتازی داشتند؛ تهیدستان به نابرابریهای ثروت یا منزلت پایان ندادند و ثروتمندان مناصب عمومی دارای مسئولیت و منفعت را اشغال كردند. اما وفاداری آنان را نمیتوان با چنین انگیزهای به تنهایی توضیح داد؛ معقول است فرض كنیم كه بسیاری نسبت به دموكراسی در مقام نظامی عادل و منصف به نفع همۀ شهروندان مقداری وفاداری احساس كردند.
اما چنین باورهای استواری متعارض با نگرش هُمری است. كسی كه در پی عزّت و منزلت خویش است گاهی ممكن است به داشتن مقامی افتخارآمیز در نظام دموكراسی خشنود باشد، اما در زمان دیگری شاید بیندیشد كه میتوانست در نظامی طرحشده برای منافع طبقات بالا برای خود و طبقۀ اجتماعیاش كار بهتری انجام دهد. او با داشتن چنین طبعی ممكن است با نظر (به گفتۀ توكودیدس) آلكیبیادس دربارۀ دموكراسی موافقت كند كه «دربارۀ چنین حماقت شناختهشدهای چندان چیزی برای گفتن وجود ندارد». كوششهای انقلابی ممكن است در زمان صلح در زیر حكومت دموكراسی قوی بیهوده باشند. اما جنگ، «آموزگار خشن»، فرصتهای بیش تری میدهد ـــ چنان که به مخالفان افیالتس در سال ۴۶۲ ق م و به مخالفان دموكراسیِ دیرهنگام در جنگهای پلوپونزی داد.
ترنس اروین، اندیشۀ فلسفی در عصر باستان، ص ۹۷-۹۶.
#دموکراسی
#مردم
#یونان
پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۹۹
م. سعید ح. کاشانی
@fallosafah
🔶 نظام دموكرات آتن، به طوری كه در قرن پنجم ظهور یافت، حكومت (kratos) مردم (dêmos) بود و “dêmos’’ در یونانی (مانند “the people’’ در انگلیسی) امكان داشت یا برای اشاره به كلّ شهروندان و یا برای اشاره به طبقۀ پایین به كار رود ـــ در حقیقت ارسطو اصرار میكند كه دموكراسی/مردم سالاری اساساً حكومت طبقۀ پایین است. نظام دموكرات قدرت واقعی و مسئولیت را برای تهیدستان (گرچه نه برای بردگان یا زنان) روا شمرد و قانون اساسی از منافع آنان حمایت كرد و آن را بالا برد. توانگر و نیکزاد در آتن تسلط انحصاری كم تری داشتند تا در شهرهای یونانیِ دارای قانون اساسی اقلیتسالار.
دموكراسی آتن، با تغییرات و گسستهایی، از زمان كلیستنس تا هنگامی كه رومیها آن را در قرن اول نابود كردند دوام داشت. طبقات بالا بیشك آن را تا اندازهای پذیرفتند، چون آنان موضع ممتازی داشتند؛ تهیدستان به نابرابریهای ثروت یا منزلت پایان ندادند و ثروتمندان مناصب عمومی دارای مسئولیت و منفعت را اشغال كردند. اما وفاداری آنان را نمیتوان با چنین انگیزهای به تنهایی توضیح داد؛ معقول است فرض كنیم كه بسیاری نسبت به دموكراسی در مقام نظامی عادل و منصف به نفع همۀ شهروندان مقداری وفاداری احساس كردند.
اما چنین باورهای استواری متعارض با نگرش هُمری است. كسی كه در پی عزّت و منزلت خویش است گاهی ممكن است به داشتن مقامی افتخارآمیز در نظام دموكراسی خشنود باشد، اما در زمان دیگری شاید بیندیشد كه میتوانست در نظامی طرحشده برای منافع طبقات بالا برای خود و طبقۀ اجتماعیاش كار بهتری انجام دهد. او با داشتن چنین طبعی ممكن است با نظر (به گفتۀ توكودیدس) آلكیبیادس دربارۀ دموكراسی موافقت كند كه «دربارۀ چنین حماقت شناختهشدهای چندان چیزی برای گفتن وجود ندارد». كوششهای انقلابی ممكن است در زمان صلح در زیر حكومت دموكراسی قوی بیهوده باشند. اما جنگ، «آموزگار خشن»، فرصتهای بیش تری میدهد ـــ چنان که به مخالفان افیالتس در سال ۴۶۲ ق م و به مخالفان دموكراسیِ دیرهنگام در جنگهای پلوپونزی داد.
ترنس اروین، اندیشۀ فلسفی در عصر باستان، ص ۹۷-۹۶.
#دموکراسی
#مردم
#یونان
پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۹۹
م. سعید ح. کاشانی
@fallosafah