دَِاَِسَِتَِاَِنَِڪَِدَِهَِ 💦
2.45K subscribers
571 photos
11 videos
489 files
707 links
دنـیـای داسـتـان صـکـصـی🙊
📍 #داستان
📍 #لز
📍 #گی
📍 #محارم
📍 #بیغیرتی
📍 #عاشقانه
📍 ُرد_سال
📍 #وویس_سکسی
📍 #محجبه
📍 #تصویری
📍 #چالش
#لف_دادن_خز_شده_بیصدا_کن‌_💞
Download Telegram
کردن دکتر همانا خواستن دوستش همان (۱)
1402/03/31
#تریسام #سکس_گروهی #دکتر

کردن دکتر همانا خواستن دوستش همان (۱)
سلام این داستان که دارم براتون مینویسم مال سال ۹۸ است و خیلی اتفاق خوبی برای من بود. خوب از خودم بگم من الان که این داستان را می‌نویسم ۴۰ سالمه و به اصرار یکی از دوستام این خاطره را براتون مینویسم من ۱۹۰ قدمه و هیکلم درشت و موهامم جوگندمی
تو فرودگاه بودیم منتظر بودیم که سوار بشیم گفتن پرواز تاخیر داره منم فردا باید برای یه جلسه کاری هر جوری بود میرفتم تهران رفتم دفتر کیش ایر بهش گفتم استاد من باید فردا تهران باشم گفت الان مه شدید داریم و متاسفانه هواپیما نمیتونه بلند بشه تو همین حین یه خانمی خوشگل با استایل عالی با کفش های ورنی شیک آمد گفت آقای محترم من پزشک هستم فردا عمل دارم باید هرجوری هست تهران باشم کارت پزشکی شم نشون داد مرده که کف و گوز قاطی کرده از تیپ طرف به تته پته افتاد گفت خانم عزیز نمیشه دست ما نیست و از این اراجیفا دکترم گفت واقعا که و رو کرد به من گفت این جزیره راه در رویی نداره من باید فردا تهران باشم منو بگو مونده بودم چی بهش بگم گفتم خانم دکتر میتونی یه کاری کنی که برسی تهران گفت چیکار گفتم شنا کنی همون لحظه فرودگاه رفت رو هوا همه زدن زیر خنده دکترم گفت از دست شما منو بگو گفتم راهکاری چیزی داری گفتم منم فردا جلسه دارم والا بیشتر از شما درگیرم چند ساعت گذشت و گفتن پرواز امشب کنسله همه داد و بیداد که آقا ما مسافریم جایی رو نداریم کیش بخوابیم یکی از مسئولا گفت هرکی مسافر اسم بنویسه خواستین بهتون اتاق میدیم تو هتل اگه فردا اوکی بود با ساعت ۹ میفرستیم تون هر کیم نمیخواد بیاد مهر بزنم بلیط رو کنسل کنم دکتر نشسته بود رو صندلی داشت با تلفن حرف میزد که نمیدونم نمیشه امشب و عزیزم شرمنده از طرف من ازشون عذرخواهی کن میدونم تدارک دیدین ولی کاریش نمیشه کرد و …
گفتم خانم دکتر شما ساکنی گفت نه چطور گفتم دارن ثبت نام میکنن اگه نمیخواین بلیط تون رو کنسل کنین برین بگین تا دیر نشده گفت واقعا یعنی پرواز کلا کنسل گفتم ظاهرا که کنسله گفت ای بابا چه مسخره بازیه الان چیکار کنیم گفتم شما فعلا برو ثبت نام کن شب جا بهت بدن تا فردا ببینیم چی میشه بلند شد رفت منم فقط زوم بودم روی کونش خدایی هیکل عالی وزن حدود ۶۵ کیلو ترکه ای خوش فرم و استایل بدنسازی راه می‌رفت آدم کیرش بلند میشد چه برسه بکنیش من داشتم کون و برانداز میکردم که دیدم یه گاوی با چمدون خورد بهم خودمو نگه نداشته بودم پهن زمین میشدم گفتم یارو حواست کجاست دیدم گفت شرمنده ندیدمتون گفتم واقعا که و رفتم به سمت در کیش ایر داشتم تو گوشیم ور میرفتم دیدم دکی بالا سرمه شما چیکار میکنین میرین خونه یا میاین هتل گفتم با منین گفت مگه بجز من و شما اینجا کسی هست دور و اطرافمو نگاه کردم دیدم خدایی هیشکی نیست گفتم نمیدونم بدم نمیاد بیام هتل ولی خب من اینجا ساکنم چه کاریه بیام هتل گفت نه اگه برین خونه باید بلیط رو کنسل کنی شاید فردا نبرنت گفتم این بابا احتمالا میخواد دندشم میخاره وگرنه این همه آدم چه گیری داده به من گفتم نمیدونم گفت من میخوام برم هتل قراره اتوبوس بیاد شمام بیاین شب کیش را بلدین بالاخره میریم یکم میگردیم منم گفتم مشکلی نیست رفتم به مسئول کیش ایر گفتم منم بنویس گفت وا تو که ساکنی گفتم ول کن بابا کی به کیه منم بنویس حوصله خونه رفتن ندارم گفت هرجور صلاحتونه اتوبوس آمد چمدونامون رو گرفتیم رفتیم به سمت اتوبوس خیلی گرم و شرجی بود دکتر کنار من بود باهم سوار شدیم رفتیم تو اتوبوس از شغلم پرسید که چیکار میکنی چند ساله اینجایی این حرفا منم باهاش سنگین بودم تو مسیر راننده آمد
کردن دکتر همانا خواستن دوستش همان (۲)
1402/04/03
#تریسام #دکتر

سلام و درود دوباره همه دوستانی که داستانم را خوندن وقتی شما از خودت تعریف میکنی خیلیا که متاسفانه اون شرایط را ندارند شروع میکنن به توهین کردن که متاسفانه این در کشور ما رایج شده ولی بازم دمتون گرم که نظر دادین و بازم از همتون چه منفیا چه مثبتا ممنونم
بریم سر بقیه داستان
یه ده روزی گدشته بود و الی رفته بود تهران که ما با هم هرشب در تماس بودیم و پریودشم تموم شده بود بدجور دلم میخاست اون کس نازمو پاره کنم یه روز ظهر بود که زنگ زد گفت مهرشاد فردا شب تولد یکی از دوستام من نمیخام تنها برم حتی اگه قراره یه روزه بیای و بری باید بیای گفتم چرا چه عجله داری گفت میخام پوز یه بچه پرویی را بزنم اگر من برات مهمم بیا گفتم چی شده گقت برات میگم فقط امشب حتما بلیط بگیر لباس رسمیم بیار گفتم منظورت کت و شلوار گفت هرچی دوس داری بپوش ولی میخوام تو چشم باشی گفتم عروسیه گفت از اون مهمتر خلاصه من مونده بودم چی میگه گفتم پس توام برو آرایشگاه خوشکل کن شب حسابی کس و کونت رو حالشو جا بیارم گفت خیالت راحت هم نوبت لیزر گرفتم هم آرایشگاه میخام حسابی جرش بدی برام میدونی چند روز تو کفه ولی دهنت سرویس پشتم هنوز درد میکنه ولی بازم خوبه دردش یاد تو میفتم خیس میشم خندیدم بهش و بهش گفتم جووووووون عاشقتم که خودت حشری تر از منی گفت مگه میشه تو باشی من حشری نباشم تازه همدیگرو بدست آوردیم کلی راه داریم با هم گفتم ای جان خوش بحال من گفت نخیرم خوش بحال من هردوتا زدیم زیر خنده منم زنگ زدم به منشی دفترم گفتم یه بلیط برا امشب بگیر برام گفت چشم اونم خوب کسیه چندباری کردمش که وقت بشه اونم براتون مینویسم
آمدم خونه داشتم وسایلمو جمع میکردم که دیدم تلفنم زنگ میخوره گذاشتم رو آیفون دیدم الی گفت چی شدی گفتم هیچی ساعت ۷ میام دارم وسیله هامو جمع میکنم بزارم تو ماشین از مسیر دفتر برم فرودگاه گفت پس بیا مطب باهم بریم خونه من مطبم گفتم باش مشکلی نیست . یه شلوار جین آبی نفتی برداشتم یه پیراهن سفید و یه کت سرمه ای با کفشای سفید حالا میترسم مارکشو بگم جرمون بدین پس نگم راحتترم گذاشتم تو کیفمو رفتم یکم خوابیدمو ساعت ۵ بود رفتم دفتر یکم کارامو گردم ساعت ۶ بود رفتم فرودگاه و نشستم تو پرواز که یه خانم و آقایی بهم گفتن آقا ببخشین شما چمدون ندارین گفتم نه من یه چمدون دستی دارم میبرم بالا گفت میشه کارت ملی تونو بدین ما بار زیاد داریم چون این مشکل همیشه برای من پیش آمده و اکثر مواقع اضافه بار دارم قبول کردم خلاصه کارت پرواز دادیمو دقیقا افتادیم آخرین ردیف سه نفره تو هواپیما که من هرچی اصرار کردم گفت آقا دیر آمدید سه نفرین نمیشه به خودم گفتم عجب غلطی کردیم . سوار هواپیما شدیم خانمه یه زن حدود ۳۳_۳۴ بود مردم همسن من تا که هواپیما بلند شد دیدم روسریشا برداشت یه تاپ داشت که قشنگ سینه هاش مشخص بود ولی من از ترش شوهره گفتم ضایعه ولی جالب بود یکم که گذشت شروع کرد احوالپرسی و شوهره یه شرکت بازرگانی داشت تو تهران و کانادا و آلمان خیلیم ریلکس بود هی به خانمش میگفت اگه گرمته مانتوتا در بیار که زنه میگفت نه گیر میدن و این حرفا منم عالی سینه و هیکل طرفم میدیدم و کیف میکردم یکم که گذشت مرده گفت سحر جان من خیلی خوابم میاد من برم دم پنجره بشینم گفت آره عزیزم و طرفم ریلکس آمد نشست سمت من که ردیف روبروی من که یه زن و شوهر بودن هنگ کرده بودن ولی تو روی خودشون نمیوردن زنه به من گفت شما برای کاری میرین تهران گفتم دارم میرم دوستما ببینم گفت عه کی گفتم خانم دکتر فلانی آقا من اینو گفتم گفت واااااااااااااای واقعا من ایشونو میشناسم خیلی کارش
کردن دکتر همانا خواستن دوستش همان (۳)
1402/04/08
#دکتر #سکس_گروهی

الی صبح از تو اتاق آمد بیرون و گفت دمت گرم خوب گاییدیش من که مات و مبهوت بودم گفتم تو کسخلی این کارا برای چیه گفت من میخوام کونی از این دوتا پاره کنم که بفهم یه من ماست چقدر کره داره گفتم احمق این فیلمی که تو گرفتی خب منم توش هستم گفت نگران نباش کاری به تو ندارم من دنبال این نیستم از فیلم استفاده کنم ولی اینا باید بفهمن چی به چیه . سمانه بهم زنگ زد گفت من عصر یکم زودتر میام خونه ای گفتم نمیدونم که الی گفت با این جوری که تو اینو کردی این دیگه ولکن تو نیست گفتم دیوث خودت گفتی گفت فدای سرت دوست دارم همشونو جر بدی لباساتو بپوش تا بریم . لباسامو پوشیدم و راه افتادیم برسیم سمت خونه خودش من نمیدونم بالاخره کدوم خونش بود خونه ها مال خودش بود چی بود ماجرا هنوزم نمیدونم ولی خونه ها یکی از یکی بزرگتر و غیرقابل تصور شیک وارد یه خونه شدیم رفتیم پارکینگ یه ساختمان ۳ طبقه بسیار بزرگ و شیک گفت اینجا سه طبقست یه طبقه رو کردم برای زندگی خودم یک طبقش باشگاه برای خودم و دوستام.
یک طبقه اش هم کلینیک برای جراحی و زایمان. وطبقه همکف هم استخر. وقتی من مراجع دارم اصلا طبقه اول نیا چون خانمها اکثرا لخت هستن و همسرشونم هست و دردسر میشه که گفتم اوکی خیالی نیست . من رفتم خوابیدم که دیدم بهم گفت ساعت ۹ باید خونه الی باشیم اگه میخوای بری سمانه رو بکنی برو ولی ساعت ۹ اینجا باش خونه الی به اینجا نزدیکه گفتم فکر نمیکنم برم گفت تو غلط کردی نری گفتم خدایی حسش نیست گفت نمیدونم هر جور میدونی گفتم چه مرگته چرا از دیشب تا حالا سر سنگین شدی گفت چیزی نیست آروم میشم فقط یکم زمان بده گفتم ناراحت کردمش گفت اصلا این حرفا رو نزن سکس یه غریزست اون احمق هایی هم که زرت و پرت میکنن مرد باید اینجور باشد زن باید اینطور باشد گوه خوردن مرد و زن باید از زندگیشون لذت ببرن اتفاقا میخوام امشب یه شب رویایی برات بسازم چون دیشب خیلی خوب دیدم که بلدی چجوری جر بدی طرفو پس خیالت راحت همون روز بهت گفتم مال خودمی الانم میگم فقط بدون پاتو کج بزاری با همون فیلمی که ازت گرفتم کونتو پاره میکنم چون نمیخوام این بار دیگه کسی فکر کنه من زرنگم. گفتم آهان پس این کارا برا این بود که به زور بخوای من کنارت باشم آره گفت نخیر آقا این کار برای این بود که این جنده هایی که دیدی تو باغ همه مثل سگ مثل سمانه بهت آمار دادن نری بکنی بعد بیای بگی نکردم هر کاری میخوای بکن فقط من بدونم متوجه شدی گفتم باشه بابا توام منو گاییدی عینه روسای زندان با من حرف نزن. ببین مهرشاد من کاری میکنم که از کس سیر بشی ولی منو دور نزن. گفتم باش بابا هزار بار گفتی منم گفتم چشم حالا میزاری بخوابیم. گفت بخواب گفتم همینجوری خشک و خالی گفت چی میخوای بیام بهت بدم گفتم نه بیا بوسم کن آخه این چه وضعشه گفت نخواب بیا کارت دارم گفتم چیکار گفت تو بیا . دیدم لباساشو درآورد با شورت و سوتین رفت سمت کمد اتاق گفت بیا یکم بریم زیر دوش هم من آروم بشم هم تو فقط حواست باشه بخوای باهام سکس کنی نکردیا سکس شب گفتم چته بابا چرا تو وحشی امروز گفت همینه که هست. رفتیم زیر دوش باورم نمیشد دوتایی همدیگرو بغل کردیم من عاشق آب گرمم با فشار زیاد تقریبا ۵ یا ۶ دقیقه زیر دوش بودیم بدون حرکت و بدون هیچ کاری نه من به سکس فکر میکردم نه اون از پشت بغلش کرده بودم سرمم رو سرش بود دوشم از بالا آب می‌ریخت روی ما خیلی جالب بود که برش گردوندم دیدم تمام ریملاش پاک شده ریخته رو صورتش و چشماش سرخ سرخ و فهمیدم گریه کرده گفتم چته؟ با مشت میزد تخت سینه من میگفت من خودمو میکشم از دست تو. چرا آمدی تو زندگی من
من و مامانم پرستاریم (۱)
1402/05/13
#پرستار #دکتر #سکس_گروهی

من و مادرم هر دو پرستار هستیم البته من یکسال بیکار بودم هیچ جا استخدامم نمی کردن تا اینکه مادرم با رئیس بیمارستان دکتر نافذی صحبت کرد و الان یکساله همون بیمارستانی که مامانم کار میکنه مشغول به کار شدم البته توی بخش اورژانس که واقعا خسته کننده بود چون مراجعات زیادی داشت و من چون مجبور بودم قبول کرده بودم اما مامانم بخش اطفال بود و شیفت ما اکثرا مخالف هم بود وقتی من نبودم مامانم بیمارستان بود و وقتی من بیمارستان بودم مامانم خونه بود چون پدرم سالها پیش فوت کرده بود من تنها فرزند خانواده بودم و با مامانم زندگی می کردیم خونه ما یه خونه ویلایی بود یه روز خیلی خسته بودم و با یکی از همکارام شیفتم رو جابه جا کردم و رفتم خونه تا بخوابم چون بی خوابی بد جور بهم فشار اورده بود در حیاط رو باز کردم رفتم داخل رسیدم به در خونه در رو باز کردم خونه ما یه راهرو داره بعد وارد خونه میشید کل فضای خونه پر از صدای آه و ناله بود راهرو رو اروم رفتم جلو دیدم مامانم داگی خوابیده سرش توی مبل بود و دکتر نافذی داشت توی کون مامانم وحشیانه تلمبه میزد و من داشتم نیمرخ کاملشون رو می دیدم که کیر کلفت دکتر نافذی توی کون مامانم عقب و جلو میکرد و هر دو آه و ناله میکردن البته صدای مامانم کمتر بود اما صدای دکتر نافذی بلند تر، مامانم میگفت آبت کی میاد؟ دکتر میگفت تاخیری زدم حالا حالا ها این کون خوشگلتو جر بدم مامانم بهش گفت پس با دستت کوسمو بمال دکتر نافذی هم کوسشو میمالید و تند تند تلمبه میزد هر دو اه و ناله میکردن دکتر نافذی میگفت سکس با تو رو دوست دارم چون هر چی وحشیانه تر و خشن تر میکنمت بیشتر بهم حال میدی مامانم جوابی نمیداد یهو دکتر موهوشو کشید سرشو بلند کرد و خوابوندش سمت چپ و افتاد روش توی این حالت پشتشون به من بود، دکتر به مامانم گفت پاهاتو ببند حالش بیشتر بشه مامانم پاهاشو بسته بود و دکتر کامل روش خوابیده بود و تلمبه میزد مامانم گفت دستتو از روی کوسم بر ندار بمالش برام، دکتر دستشو برد زیر مادرم و کوسشو میمالید میگفت این کوس گشاد مالیدن نداره کوس فقط کوس دختر جووون اما کونت هنوز کار میده و کیر میخواد بازم صدای ناله های جفتشون بلند شد مامان میگفت جوووووونم دکتر میگفت واااای چه کونی سیر نمیشم از کردنش، منه بدبخت اومده خونه بخوابم حالا با این اوضاع نمی تونستم بخوابم رفتم توی پارک سر کوچه نشستم تا کارشون تمام بشه و دکتر نافذی هم بره خیلی طول کشید تا دکتر رفت تقریبا نزدیکای زمان برگشتن من به خونه طبق ساعت شیفتم دیدم دکتر از خونمون اومد بیرون و سوار ماشین اش شد و رفت ماشینش یه سانتافه مشکی بود گذاشتم طبق ساعت معمول بشه و رفتم خونه مامان توی حمام بود و من مستقیم رفتم خوابیدم بعد که از خواب بیدار شدم تازه فهمیدم چی دیدم و چه اتفاقی رو شاهد بودم دکتر نافذی و مامانم؟ اخه چطور؟ از کی؟ به مامانم گفتم من از اورژانس خسته شدم کاش میشد بیام پیش خودت بخش اطفال گفت تو تازه اومدی سابقه ای نداری من بعد 15سال تونستم برم اطفال اما یکم تحمل کن درستش می کنم گفتم من دیگه نمی تونم تحمل کنم واقعا سخته گفت باید صبور باشی اما درستش می کنم واقعا بریده بودم حتی توان تحمل یه روزش هم نداشتم یه روز مادرم گفت همسر دکتر نافذی بیماره و یه پرستار تمام وقت توی خونه نیاز دارن گفتم این که یعنی کلفتی گفت نه خودشون خدمت کار برای کارهای خونه دارن فقط یه پرستار میخوان تمام وقت پیش همسرش باشه و هم صحبتش باشه منم با ذوق قبول کردم و رفتم اتاق دکتر نافذی و خودم رو معرفی کردم حسابی تحویلم گرفت و گفت برو یه سری دارو از داروخانه تحویل بگیر و بیا تا با هم بریم رفتم تحویل گرفتم و برگشتم با هم رفتیم پارکینگ و سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت خونشون توی راه بهم گفت مامان گفتن از کار توی اورژانس ناراضی هستی و قرار بود خانم شادمان برای این کار بیان که مامان گفتن شما بیاید منم قبول کردم گفتم ممنون قول میدم رضایتتون رو جلب کنم و بهتر از خانم شادمان انجام وظیفه کنم گفت پس امروز آزمایشی ببینم چطوره کارت، رفتیم خونشون زنش یه خانم قد کوتاه تپلی و بسیار خوش اخلاق بود داروهاشو دادم و کلی حرف زدیم خونه دکتر دو بلکس بود 2 اتاق و آشپزخونه و حمام و دستشویی پایین داشت که اتاق من و زن دکتر که اسمش مائده بود همون طبقه پایین بود 2 اتاق و حمام و دستشویی هم طبقه بالا بود که دکتر استفاده میکرد شب که شد بهم گفت آرام بخش مائده رو بزن و بیا بالا تا درباره کارت با هم صحبت کنیم آرام بخش مائده خانم رو تزریق کردم و یکم صحبت کردیم و اون خوابش برد رفتم بالا دکتر پرسید امروز چطور بود؟ کارت رو دوست داشتی؟ گفتم عالی بود بله دوست داشتم مهم اینه شما راضی باشید از پشت میزش بلند شد و اومد جلوم ایستاد و به میز تکیه داد و گفت بستگی داره تو چیا بلد باشی و به کیرش اشاره کرد منم خودمو زدم به
با کون لخت، پاهای برهنه
1402/05/27
#دکتر #ارباب_و_برده

تا الان توی زندگی چیزهای زیادی رو تجربه کردم. وسط راه بودم. داشتم پیاده می رفتم سمت جایی که باید برفتم. یک سالی هست که آدم قدیمی نیستم. عوض شده همه چی. توی در خونه که وارد شدم کسی بهم گفت:" این رو میخوای بکنی تو من!؟"
مجبورم اسم ها رو نگم. گوش های زیادی همیشه هست. وقتی داشتم توی پله های درمانگاه تو می رفتم متوجه نگاه ها شدم. کسی در رو باز می کرد. من رفتم توی آسانسور. بعد ایستادم نزدیک دکمه ی قرمز. چندساله چیزی نگفتی!؟ نیستم حتما. به نفر بعدی میگم " بله من همینجا میرم بیرون" توی طبقه ی سوم ایستادم. راه میرم سمت مطبی که ته سالنه. در رو باز می‌کنم و تو میرم. کسی بهم گفته اینجا همدیگه رو ببینیم. توی تصویر آینه ی روبروی در خودمو برانداز می‌کنم. چشم های مشکی‌. پوست سبزه ام‌ و پاهامو نگاه می کنم. بعد میرم تو. خانم دکتر توی در وارد می شه. " به اومدی!؟". بله. وارد اتاق می شیم. عشق رنگ و بوی عجیبی داره همیشه. لب های خانم دکتر رو پیش از ورود به اتاقش حس میکردم‌ انگار از توی دهان اون لب های خودم رو حس میکردم " یادت باشه به کسی نگیا". چند ساله این ها رو می شنوم. همیشه اون هایی که میگن به کسی نگو میخوان که بگی. و بعد از این راه تخیل همه رو بگا بدن. من بکن در روی داستان های فانتزی خیلی ها هستم. از بس گفتن. خانم دکتر در مطب رو می بنده. داخل روی تخت نشستم. میاد پهلوم می شینه. حیوانی وحشی انگار کنار طعمه ش نشسته باشه. در گوشم میگه :" چند ساله می بینمت". دستم رو سمت نوک سینه ش می برم. از روی لباس میگیرم. جیغش بالا میاد. میپره روی من و لب من رو چفت میگیره به دهان . تکون نمیخورم. لب نمیگیرم. پا میشم. از توی کمدش بند رو در میارم. یادمه سال ها پیش به دختری که داشت توی اتاق حاضر میشد و میگفت یالا دیگه گفتم :" اینم شد کار!؟ حداقل وسایل رو کمی آماده می کردی". بعد طناب رو میارم. خانم دکتر با دیدنش " ووووییییی" از دهان پروتزیش بیرون میاد. بهش نگاه می کنم. میگم :" تو خیلی زشت و تخمی بودی نه!؟ نمیخواست کسی توی کست بذاره هیچوقت نه؟! “. با گفتن این ها لباسش رو در میاره. روپوش. تاپی نارنجی. شلوار مشکی‌ بعد سوتین سرخ آتشین. بعد روی زانو به کف سرامیکی چنگ میزنه و سرش رو بالا میاره. ابری توی قاب پنجره جلوی خورشید رو گرفته حالا‌. صدای پرسنل مطب کناری میاد که میخندن و از شوخی های اقای دکتر میگن. به سمتم میاد روی زمین. " اقا. کلفتیتون رو میکنم"‌ طناب رو میارم. بی توجه بهش. به تخت اشاره می‌کنم‌. میره بالا. چشم گویان‌ و هی برمیگرده نگاه میکنه ببینه که آیا خطا می کنه یانه‌‌. بهش میگم:” نگاه نکن اینقدر‌. چشمت رو به دیوار توله سگ". پاهاش میلرزه و میگه “” وای". هیچی نمیگم. طناب رو با حوصله دورش می پیچم‌. میخواست سوتین رو بیرون بیاره. " جلسه ی بعد". بعد میپیچم دور تنش. از زیر کمر و پهلوهاش و روی دنده ها تا روی سینه ها. پنج دقیقه بعد مثل تکه گوشتی بسته بندی شده برای فرستادن به جایی روی تخت افتاده. روی رون پاش آب خیسی جاری. چندبار می لرزه." آقا ارگاسم میشم من پشت سرهم"‌. چیزی نمیگم. دوباره به حرف می افته. میشینم روی صندلی. سیگار روشن میکنم. " لطفا اینجا سیگار نکشید. بیمار میاد‌". عصبانی بلند می شم‌و شروع میکنم به باز کردن طناب ها. کامل باز میکنم. چنگ میزنه من رو. " گه خوردم جناب‌ گه خوردم‌ هر کاری خواستین بکنین‌ گه خوردم"‌. طناب رو جمع میکنم میذارم توی کمد. " پولتون رو بیشتر میدم اینبار. دوبرابر. خواهش میکنم. خواهش میکنم. تمنا میکنم ‌. بذارید عنتون رو بخورم خواهش میکنم بشاشین رو من. " میافته ر
بیمار زشتم فرزانه
1402/06/04
#دکتر

من روانشناسم و 35 سالمه و ظاهرم معمولیه یه بیمار داشتم شوهرش بخاطر زشت بودنش (البته به نظر شوهرش زشت بوده) رفته بوده یه زن دیگه گرفته بوده و اینو طلاق داده بود، اینم باورش شده بود زشته و افسردگی گرفته بود و با معرفی یکی از دوستان مشترک اومده بود پیش من، اسمش فرزانه بود، از همون بار اولی که دیدمش اصلا باورم نمیشد 25 سالشه خیلی قیافه بی بی فیسی داشت و اصلا هم زشت نبود بخصوص با اون موهای خرمایی بلندش و قد متوسطی داشت، سینه های خیلی کوچیکی داشت اما رون و باسنش حرف نداشت بخصوص وقتی شلوار لی پوشیده بود دلت میخواست یه دستی بهش بزنی و ببوسیش، یه چند جلسه که اومد دیدم خیلی اوضاع روحی داغونی داره و کلا خودشو قبول نداره و کامل قبول کرده که یه دختر زشته که هیچ کس از اون خوشش نمیاد،بعد یه دو سه ماه جلسه مشاوره بهم گفت دکتر شما فقط حرف میزنی آیا خودت حاضری دختری به زشتی من ازدواج کنی؟ اصلا ازدواج نه… ببوسی؟… گفتم تو زشت نیستی و از پشت میزم بلند شدم و اومدم این طرف میز و نشستم کنارش و همینطور که داشت برام حرف میزد بوسیدمش اون شوکه شده بود و بی هیچ حرفی فقط بهم خیره شده بود و من فقط می بوسیدمش و بهش میگفتم تو خیلی خوشگل و نازی و در آخر ازش یه لب گرفتم و گفتم من حاضرم همه زندگیمو با تو تقسیم کنم خوشحالی رو میشد توی صورتش دید گفت واقعا منو دوست داری؟ بنظرت من قشنگم؟ گفت تو بی نظیری از هر نظر و این بار اون بغلم کرد و از هم لب گرفتیم، بهش گفتم اینجا مناسب نیست حاضری بریم خونه خودم خانم خوشگلم؟ چیزی نگفت منم پررو گفتم برو توی پارکینگ الان منم میام رفتم پارکینگ سوارش کردم و گفتم خانم خوشگلم بفرما بالا، با گفتن این جمله خیلی خوشحال شد گفت میدونم خوشگل نیستم الکی نگو، صورتشو با دو دست گرفتم و گفتم تو زیباترین دختری که تا الان دیدم و من همینجوری با همه وجودم دوستت دارم فرزانه و راه افتادیم سمت خونه تا رسیدیم رفتم دو تا ابمیوه خنک از توی یخچال اوردم فرزانه روی مبل نشسته بود گفتم اینم یه ابمیوه خنک برای عشق زیبای خودم و نشستم کنارش ازم پرسید از چی من بیشتر خوشت میاد؟ گفتم موهای خرمایی ات شالشو در اورد گفت واقعا قشنگن؟ واقعا دوستشون داری؟ گفتم بی نظیرن و عاشقشونم سرمو کردم توی موهاش و بوشون کردم و بوسیدمشون و لبو گذاشتم روی لبهاش و چند تا لب ازش گرفتم وقتی ازش تعریف میکردم اونم بیشتر خوشش میومد و باهام همراهی میکرد آروم دستم رو بردم سمت کوسش و کوشسو میمالیدم مقاومتی نکرد و منم هم لب میگرفتم هم کوسشو بیشتر میمالیدم به خودم اومدم دیدم روش خوابیدم و دارم ازش لب میگیرم و دستمم لای پاشه بهش گفتم دوست دارم این کوس نرم و خوشگلتو ببینم که دیووونم کرده بلند شد و دکمه شلوارشو باز کرد و کمکش کردم شلوار لی اش رو در اورد یه شورت سفید پاش بود اونم کشیدم پایین و دیدم یه کوس تپلی تمیز گفتم کوستم قشنگه و بوسیدمش گفت واقعا دوستش داری؟ گفتم براش حاضرم بمیرم گفت پس ماله خودت گفتم جووووون و شروع کردم خوردنش و میگفتم عجب کوسیه از سوراخ کوسش معلوم بود که تنگه گفتم قربون کوست برم گفت ماله خودته هر کار دوست داری باهاش بکن گفتم خودم جرش میدم گفت جرش بده بگایش بکنش ماله خودته بلند شدم گفتم پاشو جلوم زانو بزن بشین و کیرمو کردم توی دهنش منم چشمامو بسته بودم و میگفتم جونم چقدر خوب میخوری لباتو محکم دور کیرم غنچه کن و مک بزن حسابی شق کرده بودم و دلم میخواست کوسشو حر بدم خوابوندمش روی مبل و پاهاشو باز کردم و کیرمو کردم توی کوسش یه جیغ کوچولو زد و کیرم رو تا ته کردم توی کوسش واقعا تنگ بود گفتم جونم چه تنگه
مالیده شدن مامان
1402/06/17
#دکتر #مامان

سلام
داستانی که میخوام براتون تعریف کنم نه فانتزیه نه دروغ نه خواب و خیال فقط میخوام جایی که حس میکنم مامان مالیده شده رو تعریف کنم براتون
از مامانم براتون بگم ناهید 45 ساله یکم شکم داره کون گنده و سفید و سینه های 95 افتاده با نوک صورتی و بدن سفید که کیر هر مردی رو شق میکنه کونش اینقدر گنده است که زیر چادر هم لرزشش رو میبینی
بریم سراغ داستان حدود 5سال پیش بود که مامانم تیروییدشو عمل کرد بعد از عمل باید تحت نظر دکتر میبود بار اول شد و قرار بود من باهاش برم اونموقع هم من یه بچه14ساله بودم مامانمم همیشه چادر ملی میزنه زیرش دیگه معمولا یه پیرهن شلوار میپوشه اون روزم چون تابستون یه پیرهن و شلوار پوشیده بود که پیرهنش یکم نازک بود سوتین سفیدش زیر پیرهن معلوم بود بدون اینکه بدونیم قراره چه اتفاقی بیوفته رفتیم مطب نشستیم تا نوبتمون شد رفتیم داخل دکتر یکم حرف زد با مامانم اونم جواب داد دکتر گفت چادرتون رو باز کنید باید گردنتون رو چک کنم مامانم با خجالت چادر رو باز کرد و چادر افتاد پایین رو صندلی یکم گردن مامانمو دید مامانمم بهش گفت از صبح احساس ضعف داره و پاهاش درد میکنه دکترم گوشی رو گذاشت در گوش و گوشی برد زیر سینه مامانم و سینشو کشید بالا سینه مامانم قشنگ رو دست دکتر بود مامانم یکم سرخ شد یهو صندلی رو چرخوند یه دستشو گذاشت رو شونه مامانم و از پشت گوشی رو گذاشت رو کمرش بعد گفت باید با گلوتون رو چک کنم یه تخت بود که دستگاه بالای تخت بود که باید رو شکم دراز میکشید و گردنش میرفت تو دستگاه مامانم ایقد هول شد یادش رفت چادرشو برداره و همونطوری رفت رو تخت دراز کشید وقتی داشت میرفت متوجه نگاه هیز دکتر به کونش شدم دکتر به بهونه تنظیم کردن بدن مامانم دستشو گذاشت تقریبا وسط رونای مامانم و از هم بازشون کرد وقتی داشت با دستگاه کار میکرد مدام دستش رو کمر مامانم بود چندبار گرفت دستگاه خطا میداد دکتر گفت خانم جسم فلزی باهاتونه مامانم با یه صدای خیلی آروم و همراه خجالت گفت بند سوتینم گیره فلزی داره دکتر گفت باید سوتین رو دربیاری اتاق دکترم پرده و چیزی نداشت دکتر رفت رو صندلی نشست و روشو برگردوند مامانم پیرهنشو درآورد و از پایین سوتینشو کشید بالا وااااااااای سینه های95 و سفیدش از سوتین اومدن پایین باور نمیشد مامانم گفت بیا سوتینمو بگیر سوتینو گرفتم برم گذاشتم رو صندلی در مامانم پیرهنشو کامل نپوشیده بود که یهو دکتر برگشت گفت خانم تمام مامانم هول شد و دستش گیر کرد تو آستین و حدود چند ثانیه دکتر یکی از سینه هاشو دید وقتی که نزدیک شدم دیدم وااااااای نوک سینه هاش از زیر پیرهن معلومه دکتر دوباره به بهونه تنظیم کردن بدنش یکم مالیدش دستگاه دوباره خطا داد گفت خانوم باید به پهلو بخوابید اونطوری امتحان کنیم مامانم به پلو خوابید دکتر به بهونه تنظیم رفت پشت سر مامانم دیدم یه دستشو گذاشته رو بغل کون مامانم و اون دستشو گذاشت رو رون مامانم و دوتا پاشو تنظیم کرد اومد روبرو مامانم که دستگاه رو بزاره رو گردنش دیدم ساعد دکتر رو سینه مامانم یهو نگام خورد به صورت مامانم ک دیدم داره عرق میکنه و چشماشو بسته دکترم هی به بهونه تکون دادن دستگاه دستشو میزد به سینه مامانم کارش که تموم مامانم بلند شد که چادرشو از رو صندلی برداره دید سوتینشو گذاشتم رو صندلی گفت این بی صاحاب رو گفتم بزار تو کیف وقتی برگشتیم خونه به بابام گفت من دیگه پیش اون دکتر نمیرم و دکترشو عوض کرد
امیدوارم خوشتون اومده باشه
نوشته: Zizi golo



cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
فرزانه، زن صیغه ای آقای دکتر (۱)
1402/07/14
#صیغه #دکتر

با این سایت اتفاقی آشنا شدم و دیدم چقدر جای خوبیه که آدم میتونه بدون هیچ گونه ترس و نگرانی داستان اش رو بگه منم خوشم اومد و میخوام داستانم رو براتون تعریف کنم:
توی درمانگاهی که کار میکردم یه خانمی تازه اومده بود و نظافت درمانگاه رو انجام میداد اسمش فرزانه بود خانم خوش استایل و زیبایی بود گاهی وقتا که درمانگاه خلوت بود با هم صحبت میکردیم و اون درد دل میکرد که کاش میشد کار نمی کردم گفتم پس برای چی کار میکنی؟ گفت یه خواهر کوچکتر از خودم دارم که که دانشجوعه،گفتم چه رشته ای گفت ادبیات فارسی و یه مادر پیر خودمم طلاق گرفتم و یه دختر 5 ساله دارم مجبورم کار کنم تا خرج زندگی اینا رو بدم بهش گفتم اینجا هم حقوقش کمه گفت آره من توی سن کم ازدواج کردم و مهارت و مدرک تحصیلی ندارم این کار هم یکی از آشناها برام پیدا کرد، می خواستم بهش بگم اگر پیشنهاد خوبی داشته باشی که پولش از کار توی اینجا بیشتر باشه قبول میکنی؟ که گفتم نه ولش کن، یه چند وقت گذشت و درمانگاه حقوق ناچیز اونها رو یکی در میون میداد کارم تمام شده بود و داشتم میرفتم خونه فرزانه هم داشت پیاده میرفت کنارش ترمز کردم و گفتم بیاید تا یه جایی برسونمتون گفت ممنون مزاحم نمیشم آقای دکتر گفتم نه بیا تا برسونمتون و قبول کرد و سوار شد توی راه کلی حرف زدیم و منم دلو زدم به دریا و بهش گفتم اگر شرایطی باشه که پولش از درمانگاه بیشتر باشه و اصلا لازم هم نباشه کار کنی قبول میکنی؟ گفت چه کاریه که هم پولش بیشتره هم کار نمی کنم؟ آروم زدم کنار و توی چشم هاش نگاه کردم و گفتم اینکه صیغه من بشی، نگاهم کرد و گفت عوضی گرفتی آقای دکتر من زن دوم کسی نمیشم شما هم جوانی برو بچسب به زندگیت گفتم من هنوز ازدواج نکردم و می خوام تجربه کنم و چه کسی بهتر از تو که قبلا متاهل بودی و می تونی خیلی چیزا یادم بدی گفت من نمی تونم چنین کاری کنم چون اگر… گفتم نگران نباش هیچ کس نمی فهمه و این مطلب تا همیشه بین من و تو باقی میمونه گفت باید فکر کنم الان غافلگیر شدم اصلا فکر نمی کردم چنین پیشنهادی بدی گفتم فکر کردن نداره بگو بله فردا شب ماله هم باشیم گفت خیلی هم عجله داری گفتم خیلی و هر دو خندیدیم، گفت دم یه ایستگاه اتوبوس پیادش کنم و شمارمو بهش دادم و گفتم نظرت هر چی باشه من بهش احترام میذارم اما نباید پاسخ منفی بدی خندید و گفت سعی میکنم زود جواب بدم و رفت سوار اتوبوس شد، شب ساعت 10بود بهم پیام داد نوشته بود آرش جان فردا ساعت 10 بیا دم همون ایستگاه اتوبوس دنبالم منم نوشتم پس پاسخت مثبته و برام یه قلب قرمز فرستاد گفتم بهترین تصمیم رو گرفتی، گفت خیلی بچه پرویی و من پرروییتو دوست دارم گفتم من تو رو خیلی دوست دارم خلاصه اون شب کلی پیام دادایم تا 4 صبح و ساعت 9 رفتم همون ایستگاه اتوبوس و سوارش کردم و رفتیم به خواست فرزانه صیغه 3 ماهه کردیم گفتم حداقل 5 ساله گفت نه همون 3 ماه کافیه، رفتیم خونه ام و تا رفتیم داخل خونه از پشت بغلش کردم و گفتم من عاشق کونم گفت همه مردا همینن تو بذار طعم کوسو بچشی کون از یادت میره بهش گفتم من سکس رو از توی فیلم سوپرا بلدم خودت باید همه چیزو یادم بدی، برش گردوندم و بوسیدمش و از هم لب گرفتیم بوسیدنش خیلی لذت بخش بود مانتوشو دراوردم یه تاپ رنگ و رو رفته پوشیده بود و درش آوردم سینه های کوچولو قشنگی داشت و گفت بخورشون منم شروع کردم خوردن گفت بسه داری سینه هامو زخم میکنی سینه رو بگیر توی مشتت و نوکشو لیس بزن و با زبونت با نوکش بازی کن و منم انجام دادم گفت حالا شد با هر دوتا سینه هام اینکارو بکن و منم سینه هاشو توی مشتم گرفته بودم و ن
ساده تر از همیشه (۱)
1402/10/09
#دکتر #عاشقی

این داستانی خیلی صحنه های سکسی نداره و بیشتر روایت دو داستان عاشقانه تو زندگی منه
دو داستان تقریبا مجزا که البته بی ارتباط با هم نیستن …برای من که در خانواده نسبتا بسته ای زندگی کرده بودم دانشگاه مثل دریایی پر تلاتم بود و من تکه چوبی سرگردان. از یک طرف با مسائلی مواجه شدم که قبلاً برای من قفل بود و هیچ آشنایی باهاش نداشتم و از طرفی دیگه شوق عجیبی به آزادی و … داشتم. تا یادم میاد تو کل زندگیم، از کودکی تا وقتی که به دانشگاه وارد شدم از دختر جماعت دور بودم، اونقدر دور که حتی صحبت کردن با دختر ها رو هم بلد نبودم. با هیچ دختری حتی دوست معمولی هم نشده بودم. تنها رابطه ی من قبل دانشگاه یک ارتباط لانگ دیستنس کوتاه مدت با دختر عمه کوچکتر از خودم بود که این رابطه هم به لطف دختر عمه اتفاق افتاده بود و من تقریبا هیچ نقشی در شکل گیری این رابطه نداشتم. خودش پا پیش گذاشت و همه ملزومات این رابطه رو خودش جور کرد و البته من هم در عین نابلدی دست رو دست نداشته بودم و در حد خودم به ادامه این رابطه کمک میکردم. اما در تمام این مدت کوتاه حتی یک بار هم همدیگه رو از نزدیک ندیدیم، چون محل زندگیمون خیلی با هم فاصله داشت. داشتیم برنامه ریزی میکردیم که بتونیم همدیگه رو ببینیم که سر و کله ی یک خواستگار پیدا شد و … تنها رابطه‌ی من تا اون زمان همونجا تموم شد. باز من بودم و همون سادگی و بی سر و زبونی و تنهایی همیشگی که دیگه بهش عادت هم کرده بودم.
درس خون بودم. برخلاف انتظاری که از خودم داشتم این رابطه ضربه ای به درس و تحصیل من نزد. تقریبا دو سال گذشت، این دو سال خیلی درگیر کنکور شدم. خیلی تلاش کردم که بتونم پزشکی قبول بشم، همه از من انتظار پزشکی آوردن داشتن، البته خودم هم از خودم انتظار داشتم. اما علیرغم همه تلاشی که کردم نتونستم پزشکی قبول بشم و در یکی از رشته های خوب پیراپزشکی (خوب از نظر دیگران و منفور از نظر خودم) و یکی از دانشگاه های مطرح کشور قبول شدم -به دلایلی نه دوست دارم اسم رشته تحصیلیم رو بیارم نه اسم دانشگاهم رو -. محدودیت هایی که قبلاً داشتم باعث شده بود که در محیط نسبتا باز دانشگاه به هر دری بزنم که بتونم با جنس مخالف ارتباط بگیرم و یه جورایی عقده برام درست شده بود. اما من نه ارتباط گرفتن رو بلد بودم نه حتی روابط اجتماعی درستی داشتم. برای همین معدود موقعیت هایی که داشتم رو هم با ناشیگری های خودم از دست می دادم. نه زبون ریختن بلد بودم نه قیافه ی خیلی جذابی داشتم که کسی جذبم بشه. تقریبا هیچ چیز جذابی برای یک دختر نداشتم. یک پسر قد کوتاه، ساده، بی سر و زبونون و … . تنها مشخصه ی من که از دور هم پیدا بود درس خون بودنم بود. تقریبا همیشه جز نفرات برتر کلاس بودم. فقط دو نفر تو کلاس بودن که گاهی نمراتشون از من بالاتر میشد و یجورایی تو کلاس با همدیگه کل کل نمره و درس داشتیم. البته برای من اونقدرا هم مهم نبود اما تقریبا مطمئن بودم برای اون دو تا خانم خیلی مهم بود. سال سوم دانشگاه بودم و همچنان یک دوست معمولی هم از جنس مخالف نداشتم اما هر بار خودم رو در کنار یکی تصور میکردم. به خاطر خام و بی تجربه بودنم همیشه افکارم دور ازدواج می‌چرخید و خودم رو با هر کسی که تصور میکردم، انتهای تصوارتم به ازدواج ختم میشد. دختر‌های مختلف رو از جنبه های مختلف توی ذهنم و گاهی هم در عمل بررسی کرده بودم، معیار هام برای ازدواج مشخص بود و هر دختری رو با اون معیار ها تطبیق میدادم و سعی میکردم کسی رو پیدا کنم که تمام معیار های من رو داشته باشه. بین هم کلاسی هام فقط یک نفر معیار های من رو داشت. اون دخت
ساده تر از همیشه (۲)

1402/10/23
#دکتر #عاشقی

یک روز حرفی زد که برام کمی عجیب بود. تو اتاقش بودم که آخر جلسه گفت که میخوای جلسه بعدی رو جایی بیرون از اینجا بزاریم؟ چون تعداد جلسات و زمان جلسات مون زیاد شده، جلو همکار ها خوبیت نداره. با اینکه حرفشو درک میکردم اما باز هم برام عجیب بود. قبول کردم و قرار شد فردا تو پارک … همدیگه رو ببینیم. شماره تلفن همدیگه رو برای هماهنگی گرفتیم. برام عجیب بود که جلساتی که با فاصله یک هفته با هم داشتیم حالا فاصلش شده بود یک روز. به هر حال روز بعد همدیگه رو تو پارک دیدیم و ادامه ی صحبت های همیشگی. جلساتمون تو پارک ادامه پیدا کرد و بارها همدیگه رو تو پارک دیدیم و صحبت و صحبت و صحبت. هر بار ی جایی قرار می‌ذاشتیم. هیچ احساس عاشقانه ای بین ما نبود یا حداقل حس نمی شد یا شاید هم انکارش می کریم. اما هر بار کلی حرف داشتیم با هم بزنیم. راجع به هر چیزی صحبت می کردیم. تو بیمارستان هم گاهی از کنار همدیگه رد میشیم ولی چیزی به رو خودمون نمیاوردیم. گاهی وقت ها دلم براش تنگ میشد، بعد از مرضیه تقریبا هیچ وقت دلم برای هیچ کسی چه مرد چه زن تنگ نشده بود، اما حالا گاهی دلم میخواست زودتر ببینمش. اینکه قسمتی از حرف هامون راجع به مرضیه بود و در واقع دکتر سنگ صبورم برای خالی کردن بغض چندین ساله شده بود هم روی اشتیاقم برای دیدنش تاثیر میذاشت. به هر حال رفته رفته احساس میکردم اون هم اشتیاق دیدنم رو داره. نمیدونم چطور ولی کم کم اون حس بدی که به همه دختر ها داشتم، داشت کم رنگ میشد. گفت و گو هامون داشت به پیامک و واتساپ و … هم کشیده میشد.
این همه در مورد دکتر گفتم اما در مورد ظاهرش چیزی نگفتم! نمیدونم تا اینجا چه تصویری از خانم دکتر تو دهنتون مجسم شده اما خانم دکتر قد نسبتا کوتاهی داره مثل خودم. شاید حداکثر ۱۷۰ فیس کاملا معمولی، اندام نسبتا لاغر، تیپی که تو بیمارستان میزنه هم کاملا معمولی، معمولا مانتو مشکی با مقنعه طوسی و کفش اسپورت رنگی! آرایش هم در حد رژ لب و ضد آفتاب، اما فیسش با وجود معمولی بودن به شدت بانمکه!
آمار تعداد دیدار هامون از دستم خارج شده بود. اگر اشتباه نکنم روز جمعه بود و قرار بود همدیگه رو ببینیم. سر راه چند شاخه گل خریدم. نمیدونم گل خریدنم برای ابراز علاقه بود یا برای جبران کمک هایی که به من کرده بود. از طرفی هم نمی‌دونستم که این بیرون قرار گذاشتن ها رو به چه منظوری انجام میده؟ آیا صرفا میخواست به من کمک کنه یا به داستان زندگی من علاقمند شده بود یا به خودم علاقه ای داشت؟ نمی‌دونستم و چیزی هم راجع به این موضوع ازش نپرسیدم. اون روز وقتی دید براش گل خریدم خوشحالی رو تو تمام وجودش می‌دیدم. قیافه ی بانمکش دیدنی تر شده بود، انگار سال ها بود که هیچ کسی بهش هدیه نداده بود. از اون روز به بعد احساس میکردم سعی می‌کنه بهم نزدیک تر بشه، وقتی قدم می‌زدیم خودشو بیشتر بهم نزدیک میکرد، وقتی صحبت می کردیم با عشوه حرف میزد، وقتی جایی میشستیم نزدیکتر می‌نشست و … .
من هم که تو این مدت انگار وابسته شده بودم دل به دلش میدادم و همراهیش میکردم. با وجودی که تو دلم انکار میکردم و باور نمی‌کردم اما داشتم بهش احساس پیدا میکردم. دوست داشتم پامونو فراتر بزاریم اما بلد نبودم. اومدم خلاقیت به خرج بدم…! بعد از ظهر بود و میدونستم که خونست. از خودش خونه داشت و مستقل زندگی میکرد. یک دسته گل خریدم گذاشتم تو ی باکس و با پیک فرستادم دم خونش. روی جعبه فقط نوشتم از طرف … . یک ساعتی گذشته بود که تماس گرفت، اونقدر ذوق زده که حتی تصورشو هم نمی‌کردم. انگار چون پشت تلفن بود کمتر خجالت می‌کشید و راحت تر خوشحالیشو بروز
دکتر با میمی های مامان بازی میکنه
1402/11/23
#دکتر #مامان #خیانت

سلام من سعید هستم الان ۲۹ سالمه. این داستان مال دوران دبستان منه که مامانم الناز حدودا ۳۰-۳۱ سالش بود. مامانم پرستار بود و بعد از تایم کاریش گاهی توی مطب دکتر بیمارستانشون به‌عنوان دستیارش میرفت و کمکش میکرد چون حقوق خوبی هم میگرفت بابام موافق بود با اینکه اکثرا تا آخر وقت اونجا میموند. این داستان سکس توش نیست فقط موقعیت هایی که اتفاق افتاد و باعث شدن مامان و بابام طلاق بگیرن رو توش میگم. من گاهی بعد از مدرسه چون مطب تو خیابون اصلی شهر بود و منم مدرسه م حدودا ۵-۶ دقیقه تا مطب پیاده روی داشت می رفتم مطب پیش مامانم تا بعد از کارش بابام بیاد دنبالمون. البته اینی که میگم مال وقتاییه که برامون کلاس فوق العاده میذاشتن و مجبور بودیم تا ساعت ۴-۵ بمونیم مدرسه که تقریبا ۲ روز در هفته بود و از اونطرف صبح ها دیرتر میرفتیم مدرسه یعنی تایم مدرسه مون ساعت ۹ شروع میشد تو این ۲ روز. تا من برسم مطب مامان هم رسیده بود و کارش رو شروع کرده بود ¬که من معمولا میرفتم تو اتاقی که برای بازی بچه ها در نظر گرفته بودن چون مطب سونوگرافی هم داشت و گاهی که کار مراجعه کننده طول میکشید و با بچه هاشون میومدن بچه ها رو میذاشتن تو اتاق تا بازی کنن و خودشون به کارشون برسن. یه روز مامانم تو اتاق دکتر بود که مراجعه کننده ای هم نبود و منم داشتم بازی میکردم که گوشی مامان تو کیفش زنگ خورد. اون موقع هم گوشیا ساده بود و مامانم یه نوکیا داشت که یه بند بهش آویزون بود گاهی گردنش مینداخت و میذاشت تو جیب مانتوی کارش که روی سینه ش جیب داشت. گوشی رو از روی میز توی سالن برداشتم و بردم تو اتاق دکتر که صحنه ای که دیدم هنوز جلو چشممه. مامانم بدون روسری و مانتو با شلوار و تی شرت نشسته بود تو بغل دکتر و دست دکتر تو یقه ی لباسش بود و داشتن میخندیدن و تا منو دیدن مامانم بلند شد و اومد گوشی رو گرفت و بیرونم کرد. قبل از اینکه بابام بیاد دنبالمون اون شب یادمه مامانم کلی باهام حرف زد که چیزی به بابا نگو و حتی دکتر قول دادم واسم ps1 بخره که اون سال تازه اومده بود. من ولی به بابام گفتم که دقیق یادم نیست چی گفتم ولی مطمئنم اینو گفتم که بابا دکتر مامانو بغل کرده بود و داشت با میمی هاش بازی میکرد. از اون موقع جر و بحث بابا و مامانم بالا گرفت و استارت طلاقشون هم بود ولی داستان اصلی چیز دیگه ست. بابام به مامان الناز شک کرده بود مخصوصا گاهی که من پیششون میخوابیدم مامان با گوشیش اس ام اس بازی میکرد و تا بابا میومد تو اتاق تا بخوابه مامان گوشی رو خاموش میکرد و میذاشت رو میز. بعد از یه مدت من دوباره رفته بودم مطب پیش مامانم و داشتم تو اتاق بازی میکردم. ساعت رو نمیدونم ولی میدونم عصر بود چون پنجره هوای بیرون رو تاریک نشون میداد و با توجه به اینکه زمستون هم بود احتمالا ساعتای ۶ بودش. هیچکس هم تو مطب نبود و یهو صدای زنگ اف اف اومد. من رفتم دم در ورودی که اف اف بود و دیدم بابام پشت دره دکمه رو زدم و در رو باز کردم. بعد از چند ثانیه مامانم از اتاق دکتر اومد بیرون که فقط مانتو تنش بود و شلوار و کفش و روسری نداشت و حتی پاهاش هم لخت بود و جوراب نداشت و موهاش هم به هم ریخته بود. اومد اف اف رو نگاه کرد و دید کسی نیست به دکتر گفت زنگ زدن و فرار کردن. داشت میرفت سمت اتاق دکتر دوباره که من از اتاق بازی اومدم بیرون و گفتم بابا بود من در رو براش باز کردم. مامانم شوکه شد و برگشت نگاهم کرد و همون لحظه هم بابام در مطب رو باز کرد و اومد داخل. این رو هم بگم که در مطب رو هیچوقت قفل نمیکردن که کسی شک نکنه فقط در اتاق دکتر رو قفل میکردن وقتی
دیگه خجالت نکشیدم
1402/12/02
#دکتر

چند وقتی بود با علی آشنا شده بودم و مرتب با هم بودیم. تازگیا شروع کرده بود از اینکه کس من مو داره و موهاش رو با تیغ می زنم گله گذاری میکرد. میگفت که زبر میشه و لطافت لازم رو نداره. اصرار میکرد که برم لیزر کنم. منم بهش می گفتم‌که این کارها مداخله روی بدن هست و صلاح نیست. حتی جاهای مختلف رو معرفی می کرد و‌من قبول نمی کردم . می‌گفتم تو این جاها سلامت آدم‌ به خطر می افتد. همیشه با کرم موبر و چرب کردن سعی میکردم شرایط خوبی براش فراهم کنم، خودم هم لذت می بردم. ولی بعد از مدتی با در اومدن موها کار سخت می‌شد. یه بار که قبل سکس کیرش رو‌حسابی روی کسم مالیده بود دیدم واقعا پوست اش ملتهب و سوزناک شده. قبول کردم اگر جای مطمئنی سراغ داشت که به این کار به صورت درمانی می پرداخت براش انجام بدم.
یه روز اومد و گفت به صورت اتفاقی یکی از دوستانش که پزشک هست رو دیده که کلینیک زیبایی داره. با هزار قسم و آیه گفت که جای خوبیه و برو‌ انجام بده. من هم گفتم از کلینیک شون تحقیق می کنم و بعد اگر مناسب بود انجام میدم.
رفتم کلینیک رو دیدم. دوست علی آقای دکتری بود و چند تا خانم براش کار می کردند. حساسیت هام رو به آقای دکتر گفتم و اون گفت که اگر بخوای دست تکنسین ها نباشی، خودم برات انجام میدم. گفتم بزارید با علی مشورت کنم و خبر میدم.
علی راضی بود ولی من برام‌کمی سخت بود. علی گفت تو‌که بابا کادر درمانی، می دونی زن و مرد نداره. برو انجام بده . من هم قبول کردم و قرار شد طی ۳ الی ۴ جلسه انجام بشه. برای من آخر وقت وقت داده بود که سر خودش خلوت تر باشه.
جلسه ی اول با کمی استرس و معذب بودن رفتم. کلینیک خلوت بود و من راهنمایی شدم توی یک اتاق . بعد از چند دقیقه دکتر اومد و احوال پرسی کرد و گفت اگر مایلید شروع کنیم. من هم گفتم آماده ام. با کمک یک خانم مانتو و شلوارم رو در آوردم و شورتم‌ رو با کمی تردید در آوردم. از استرس الکی خنده ام‌ گرفته بود. یاد معاینه ی دکتر زنان افتادم. که البته همیشه خانم بود. به خودم گفتم حالا دکتر مرد هست. هست که هست . نفس عمیق کشیدم و روی تخت دراز کشیدم و پاهام روی دسته های تخت گذاشتم. دکتر اومد و دسته ها رو باز کرد زیر چشمی نگاه کردم دیدم خیلی جدی داره برنامه ریزی برای انجام میکنه. دست کش رو پوشید و شروع کرد به کار. صدای دستگاه و درد اون نگرانی های اولیه رو از بین برد و منتظر بودم که کار تموم بشه. فکر کنم یک‌نیم ساعتی کار انجام شد و دکتر گفت برای امروز بسه.
بلند شدم و لباس پوشیدم و با تشکر رفتم. قرارها سه روز به سه روز بود. شب علی اومد‌‌ و براش تعریف کردم. کسم رو‌که نگاه کرد آنقدر خوشش اومد و بوسش کرد که گفت کاش زودتر انجام داده بودی. با وجودی که دکتر گفته بود خیلی به پوست فشار نیارم ولی علی آقا حسابی چلوند و خورد و راستش سکس خیلی خوبی رو اونشب داشتیم. منم تشویق شدم که زودتر کار رو ادامه بدیم و تموم کنیم.
سه روز بعد برای جلسه ی دوم از سرکار مستقیم به کلینیک رفتم. از حس خوبم برای دکتر تعریف کردم اون هم بعد از معاینه با لبخند گفت : علی جان زیاده روی هم کرده و دو تایی خندیدیم. کارش رو مثل دفعه ی قبل شروع کرد ولی پروسه کند تر از دفعه ی قبل بود. یکی دو بار از بین پاهام برام چیزهایی رو توضیح میداد که باید رعایت می کردم. بعد از مدتی اومد بالای سرم و همون ها رو تکرار کرد. کمی برام عجیب شد که چقدر حرف میزنه. موقع برگشتن به محل کارش دستش رو روی شانه ی من گذاشت و با رفتن اش به بدنم کشیده شد. قشنگ حس کردم که عامدانه دستش رو به سینه ام تماس داد. تعجب کردم و گفتم شاید اشتباهی
عصر زمستانی
1402/12/07
#دکتر #زن_شوهردار

ماجرای چند ماه پیش29 سالمه,شوهرم 38سالشه .مستاجر طبقه سوم آپارتمان 4 طبقه بدون
آسانسور در یک محل پایین تهران.ساکن طبقه اول یک خانم مسن با پسرش،طبقه
دوم یک خانم و آقای مسن، طبقه سوم ما،طبقه
چهارم یک
خانواده با یک دختر و پسر
نوجوان.مالک کل ساختمون ،بجز واحد ما، طبقه اولیه بود. من زیاد اهالی
ساختمون رو ندیده بودم و معمولا شوهرم با اونا روبرو میشد .بعد چند وقت
پیرزن طبقه اولی فوت کرد و پسرش که بعدا فهمیدیم دکتر فوق تخصصه ،طبقه
چهارم ساکن شد .ی روز من و بچه هام داشتیم از فروشگاه سر کوچه خرید
میکردیم، توی
صف صندوق وایساده بودیم ،صندوقدار شروع کرد و سلام و
احترام به فردی که پشت سرم ایستاده بود و او رو، آقای دکتر ،خطاب کرد.فردی
که پشت سرم بود هم بسیار محترمانه و باکلاس جوابش رو داد و همزمان با چند
نفر دیگه هم مشغول سلام و احوالپرسی و احترام بود ،یک لحظه پشت سرم رو نگاه
کردم که ببینم کی هست این بزرگوار،دیدم یک آقای با کلاس و با شخصیت و
خوشتیپ با قد حدود 198 ایستاده .وجود همچین فردی توی اون
محل خیلی تعجب آور بود.من قدم 155 و تقریبا تپلم . صورت پر و گونه های برجسته دارم و به
گفته همه ،بانمک و عروسکی حساب کردن اجناس یکم طول
کشیدمنم یکم دستپاچه شدم و جنسها رو تند تند توی
کیسه میذاشتم که یکیش از دستم در رفت و اقای خوشتیپ جنس رو بهم داد و با
احترام گفت بفرمایید،منم تشکر کردم و همینطور که با عجله داشتم میرفتم
ایشون به نشانه احترام سری تکون داد و گفت خواهش میکنم.
بچه ها خیلی بازیگوشی میکردن و منم دنبال کلید میگشتم که در رو باز کنم
که ی دفعه دیدم ی نفر کنارم داره در رو باز میکنه که جا خوردم دیدم همون
آقا خوشتیپه توی فروشگاه هستش .رفتم عقب که اون اول بره داخل ولی بهم کلی تعارف و
احترام کرد که من زودتر برم ،منم عذرخواهی کردم و همونطور که دست بچه ها
رو گرفتم سریع اومدم داخل .توی پله ها هم با سرعت تمام خودم و بچه ها رو
کشوندم بالا.معلوم شد که اون آقا خوشتیپه ،همون دکتر ساختمون ماست که
الان طبقه چهارم میشینه.من معمولا بیرون که میرم سرم رو پایین میندازم
وزیاد به اطرافم و افراد دقت نمیکنم .یبار توی کوچه داشتم با عجله
میرفتم سمت خودپرداز که حس کردم یک نفر از روبروم داره بهم نگاه میکنه
،یکم سرمو اوردم بالا و یک نگاه کلی به جلو انداختم که دیدم آقای دکتر
هستش که داره نگاهم میکنه و از روبروم میاد ،که سریعا سرم رو انداختم
پایین .رفتم خودپرداز و کارم انجام شد ،ی لحظه فهمیدم که اقادکتر اومده و
پشت سرم وایساده ،منم معمولا رسید رو از خودپرداز
نمیگیرم و میرم ولی اینبار اقای دکتر صدا زد:خانم.گفتم بله و سلام کردم .اونم برگه
رسید رو دو دستی به سمتم گرفته بود و محترمانه گفت بفرمایید
، موقع گرفتن دستم با دستاش تماس پیدا کرد .اینم بگم من هروقت حس میکنم کسی بهم
توجه خاصی داره معذب میشم و سعی میکنم ازش دوری کنم.این حسیه که از بچگی
داشتم.
کم کم فهمیدم که این اقای دکتر 46 سالشه در یک بیمارستان دولتی کار میکنه یک مطب
و کلینیک هم
داره و مهمتر از همه تا بحال ازدواج نکرده.برام عجیب بود مردی با
این کمالات چطور تا حالا نیومده قاطی مرغا .و جالبتر اینکه اهل سفر و عشق
و حال نبود . موقع تعطیلات، کل اهالی ساختمون
خیالشون راحت بود که میرن مسافرت ،و آقای دکتر طبق معمول خونست و حواسش
به همه چی ساختمون هست.ببخشید که سرتونو درد اوردم.اصل داستان از یک روز
سرد که خیلی سوز وحشتناکی هم داشت شروع شد .
شوهرم ماموریت بود،البته زیاد اهل ماموریت نبود ،چون من
نمیخواستم حتی یک شب از هم دور باشیم.یه جورایی فک
دکتر سکسی و من (۲)

#دکتر #خاطرات_نوجوانی #گی

...قسمت قبل
دوباره سلاااااااااام 🙈😃
بی مقدمه بریم سر اصل ماجرا 😍
من ترسیده بودم اومدم درو دوباره نگاه کنم ک قفل باشه
دکتر از پشت بغلم کرد و تو گوشم آروم و خیلی شهوتی گفت خیالت راحت تو دیگه مال خودمی دستمو گرفت و با خودش برد سمت میز کارش نشست رو صندلی منم نشوند رو پاهاش خیلی آروم نوازشم میکرد و بوس های کوچولو رو بدنم میکرد نوک سینه هامو اینقدر بازی داد تا سفت شد بعدش با دندون آروم گاز می‌گرفت حس کردم الان از سینه هام شیر میاد از تو کشو یه کرم خوشبو فک کنم وانیلی چیزی بود درآورد و مالید به کل بدنم فک کنم کل کرم رو مالید به من خیلی سردم بود بهش گفتم بردتم پیش تختی ک کنار شوفاژ بود یه حوله انداخت رو شوفاژ و منو چسبوند بهش از پشت کونم رو می مالید و قربون صدقه ام میرفت با انگشت دور سوراخم رو ماساژ داد بعد ازم یه لب گرفت و حس کردم از آب دهنم کشید تو دهنش و همونو تف کرد رو سوراخم و یه اسپنک زد وای ک دلم غوغا بود بعد کیرشو گرفتم تو دستم باهاش بازی کردم و بهش گفتم نمیتونم بخورم و یه جوری میشم اصلا ناراحت نشد و خیلی خوب برخورد کرد کیف کردم رو تخت دراز کشیدم جوری ک پاهام آویزون بود و شروع کرد انگشتم کرد بعد دو انگشتی یه لحظه دردم گرفت و آتیش تو وجودم افتاد اونم دست نگه داشت بعد یکم گشاد ک شد با کیرش شروع کرد آروم آروم اول نوکش رو فرو میکرد و در می آورد کم کم فرو کرد وای وای آروم داشت تلمبه میزد دردش ک تموم شد واقعا لذت شروع شد واسم دوس داشتم تا ابد منو بکنه
بعد رو زمین ملحفه پهن کرد و داگی شروع کرد بعد دیگه خودم کونم رو محکم میکوبیدم به کیرش و یه صدای سکسی تو اطاق پیچیده بود کیرشو کشید بیرون ک پوزیشن عوض کنه گفتم تف کن تو کونم گفت چی گفتم تف کن گفت کرم زدم ها گفتم نه حشری ترم میکنه یه تف کرد توی سوراخم بعد دوباره کیرشو فرو کرد و داغ داغ بود داشت داگی استایل میکرد ک گفت رو زانو هات وایسا یکم با دستش خم کرد منو از پشت میکرد با دستاشم بدن منو می‌کشید عقب و گاهی سینه هامو می مالید یه حوله از پشت انداخت دور گردنم مثل قلاده محکم گرفته بود و میکرد اصلا انگار یه ترمیناتوره یا یه ماشین یا یه آدم وحشی ک از پشت کوه اومده هرچی بود اون دیگه دکتر نبود منو انداخت رو میز پاهامو داد بالا و سر کیرشو گذاشت دم سوراخم و یهو تا ته فرو کرد تو دوباره کامل کشید بیرون و تا ته انگار دیگه غار شده بود همینجوری میکرد انگشتش رو کرد تو دهنم منم انگشتش رو ساک میزدم اونو دیگه میتونستم بعد همون انگشتو هم با کیرش کرد تو کونم انگار آبش حالا حالا ها نمی‌خواست بیاد دوباره منو خوابوند رو زمین یه بالشت گذاشت زیر شیکمم از پشت ترتیبمو حسابی داد داشتم میمردم از شق درد پیش آبم همینجوری داشت میومد ک دیدم وای مثل یه هیولا داره میکنه همونجوری میکرد یهو دیدم گفت دارم ارضا میشم گفتم بریز تو انگار دنیارو بهش دادی خیلی جدی تر داشت می‌کرد بعد با فشار آبش رو توم خالی کرد وای داغ بود گفتم همونجوری منو بکن کیرش شل شده بود ولی بازم بزرگ بود احساس کردم دوباره داره شق میکنه لامصب همونجوری بلندم کرد نشست رو صندلی منم نشستم رو کیرش بالا پایین میکردم با تمام توان داشتم خودمو تقدیمش میکردم اونم سینه هامو گرفته بود تو اوج بودم یهو آبم داشت میومد گفتم بهش با دستمال جلو کیرمو گرفت و از زیر محکم تر تلمبه میزد و یه لحظه تمام بدنم از شهوت لرزید و ارضا شدم تاحالا اینقدر آبم نیومده بود فکر کنم ۱ دقیقه کامل داشتم ارضا می شدم دکتر هم یکم کرد و دوباره تو کونم ارضا شد بهترین سکس عمرم بود عاشقش شده بودم دوس داشتم هر لحظه ببینمش
( باورم نمیشد تو بیمارستان داره همچین اتفاقی میوفته اصلا پرهام ریخته بود )
پاشد منو تمیز کرد ازم تشکر کرد و لپم کشید و بوسم کرد اما این ماجرا ادامه داشت دوس دارین ادامش براتون تعریف کنم و بگم ک این مکان شدن اتاق و … ممنون چه کسی بودیم و پشت پرده ماجرا چه خبر بوده ؟
میدونین قشنگی این ماجرا اینه ک واقعیه لحظه لحظه اش جلو چشامه ، باور کنین یا نه
ولی ممنونم که وقتتون رو صرف من کردید 😇🤍
ممنون میشم نظراتتون رو تو کامنتا بگین 💜💜
نوشته: Austin.destiny

cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
دکتر قلابی

#فانتزی #دکتر

سلام خدمت همه شهوتی های سایت شهوانی
من با نام مستعار مهیار هستم. اگر بعضی جاها غلط املایی دیدید به بزرگی خودتون ببخشید.
من تهرانی هستم ولی ده دوازده سال میشه که بندرعباس زندگی میکنم.
من تو یه شرکت نفتی کار میکنم.
داستانی که میخوام تعریف کنم واقعی اما طوری اتفاق افتاد که خودمم قبول دارم باور نکنید.
موضوع اینجاست که من فعالیت های اجتماعی زیادی انجام میدم و داستان برمیگرده به زمانی که در یکی از گروه های عمومی اجتماعی شهرستان عضو شده بودم. هر از چند وقت یکبار تو گروه ها محض سرگرمی عرض اندام میکردم. عموما از بحث و تبادل نظر خوشم میاد و قالبا دوست دارم نظر خودم تحمیل کنم. مریضم مریض😁
خلاصه در یکی از بحث ها عنوان کردم که دکتر هستم. سر همین موضوع بحث گروهی ما رفت سمت بحث دو نفره من و یه خانم شیرازی که اسمش زهرا بود.
در همین حین اومد تو خصوصی و گفتش آقای دکتر اعصاب خودتون خورد نکنید و این بحث و گروه در شان شما نیست و از این قبیل تعریف های چاپلوسانه.
از این جا به بعد هم من بدم نیومد با این عنوان قلابی مانور بدم هم اون انگار دوست داشت با یه دکتر وارد رابطه بشه. به همین دلیل به مدت دو روز وقت و بی وقت به هم دیگه پیام میدادیم یا مختصر تماس داشتیم.
یادمه طرف ظهر روز دوم بود که زنگ زدم و جواب نداد. اخه تو این دو روز بعد بوق دوم مشتاقانه جواب میداد و اینبار یه مقدار جا خوردم. خواستم مجدد تماس بگیرم ولی از اونجایی که آدم مغروری هستم و کس لیسی خانما را نمیکنم دیگه بیخیال زنگ زدن شدم. گفتم اگه بخواد زنگ میزنه. نزد هم به کیرم که نزد.
یه نیم ساعتی گذشت و تماس گرفت. بعد کلی عذرخواهی گفت داشتم ناهار درست میکردم. منم از روی حس شیطونی و سوق دادن بحث به جاهای باریک ، ازش پرسیدم دست پختت چطوره؟ گفت ادعا نمیکنم ولی خوبه. گفتم پس واجب شد حتما دست پخت شما را تست کنیم.
گفت اگه قابل بدونید در خدمتم.
من برای اینکه یهو خودمو هول نشون ندم گفتم اگه موافق باشید یه شب بریم پارک جنگلی و شام با شما و سایر مخلفات با من. قبول کرد شب همون روز بریم پارک جنگلی.
عصری که بهش زنگ زدم سر کار بود(کلاس خصوصی برمیداشت) گفت دکتر جان امشب ممکنه کارم طول بکشه.اگه ممکنه بذاریم برای آخر هفته. منم مستاصل قبول کردم ( پسرا میفهمن چی میگم😉)
گذشت و ساعت های هفت شب زنگ زد و گفت آقای دکتر من خیلی خیلی شرمنده شما شدم. اگه قبول میکنید و افتخار میدید شام درست میکنم تشریف بیارید منزل . منم که قند تو کونم عروسی داشت اولش یه مقدار گفتم نه و جلوی خانوادت وجهه خوبی نداره و اجازه بدید یه فرصت مناسب و… کلی کسشعر الکی دیگه بافتم و بعدش قبول کردم.
از اونجایی که آدرس خونش نداشتم و ترسیدم نظرش عوض بشه گفتم صبر کن خودم میام دنبالت. خلاصه سریع رفتم آزادگان دنبالش و با هم حرکت کردیم طرف گلشهر (فروزان) سر راه از قنادی پاک یه جعبه شیرینی گرفتم که دست خالی نرم.
خلاصه رفتیم خونه و من رو مبل نشستم و با شبکه های ماهواره ور رفتم و زهرا هم رفت لباس عوض کنه بیاد.
وقتی برگشت یه لباس ساده تیشرت و شلوار داشت. رفت تو آشپزخونه یه سراغ درست کردن چای و شام. از اونجایی که من دیگه طاقت دکتر بودنم داشت تموم میشد دنبال این بودم هر چه سریعتر آمپول بزنم. گفتم هر آن ممکنه اتفاقی پیش بیاد و از این تحفه باد آورده بی نصیب بشم.
با حفظ حریم رفتم تو آشپزخونه گفتم شام بیخیال شو زنگ میزنم پیتزا سفارش میدم. گفت پس اجازه بدید من حساب کنم. منم گفتم باشه قبوله. تو همین فاصله اومدم نشستم رو مبل که صدا زد دکتر اهل مشروب هستی؟
گفتم اگه جنس خوب باشه آره میخورم. یه شیشه شراب ناب شیراز با دوتا پیک آورد. گفت تا قبل شام بیا دوتا پیک بزنیم. گفتم با شکم خالی آخه ؟؟؟
گفت نگران نباش لایته. خلاصه مختصر شرابی خوردیم و همینطور درگیر صحبت های متفرقه بودیم . داشت از خواهر و مادرش صحبت می کرد. از اینکه یه بار تصادف کرده و پاش شکسته و هنوز کمر درد داره و… که پیتزا هم رسید. خلاصه اینکه شام را هم خوردیم و دیگه واقعا دنبال این بودم به یه بهانه ای عملیات شروع کنم. تو همین فکر کانال پی ام سی آوردم و پیشنهاد دادم برقصیم. پیشنهادم گرفت و یه نیم ساعتی رقصیدیم و خلاصه به این بهانه تونستم بطور مکرر لمسش کنم.
خلاصه بعد اون نشستیم چای و شیرینی خوردیم و تخته بازی کردیم و کسشعر گفتیم.
حدودا ساعت ده ونیم یازده بود که گفتم من خستم و باید برم خونه استراحت کنم. ( از طرفی شق درد داشتم از طرفی هم منتظر بودم اون بگه بیا منو بکن. میدونم غرور مزخرفی دارم)
گفت آقای دکتر تو اتاق خودم روی تخت خودم جا پهن میکنم بخوابید. گفتم خودت چطور ؟ گفت من پایین میخوابم.
من رفتم رو تخت دراز کشیدم. هم امیدوار بودم بهم پیشنهاد بده هم داشتم خودمو لعن و نفرین میکردم که عرضه ندارم یارو بکنم. این همه چرا
دکتر رینوپلاست و خواهرم سپیده (۱)

#دکتر #خواهر

سلام.سپهرم الان ک می‌نویسم ۲۲سال دارم و اتفاق پارسال افتاد
با سپیده خواهرم تنها فرزندان خانواده هستیم ساکن شهریار ک سپیده ۴سال ازم بزرگتره و با اندام سرحالی ک داره کم و بیش خواستگار زیاد داشت ولی خانواده و بیشتر خودش ممانعت می کردند و مشغول دانشگاه و ترم سه پرستاری بود ،جدای از زیبایی ک ارثی داریم سپیده خیلی ب اندامش میرسه و همیشه بهش میگفتم واقعا مرد رویاهات. ی فرشته تمام نصیبش میشه .از اندامش بگم قدش ۱۸۰ و پاهای کشیده و گوشتی شاید ۷۰کیلو باشه دقیق نمی‌دونم باسن پهن و پوستی مثل مهتابی سفید و بخاطر تکواندو ک می‌ره کلا راحت ۱۸۰میزنه و چهره بانمک داره مثل سلنا گومز یجورایی ،اینارو گفتم دقیقا تجسم کنین
بخاطر رشته پیراپزشکی همش تایم یک دانشگاه نمی‌رفت با هم ترماش میرفتم. پیش دکترا و بیمارستان ها. ب گفته خودشون ک مامان. راضی کرده بود یجورایی ولی همش نسبت ب زیبایی و آزاد بودن سپیده همه بهش حساس بودن حتی خود من ک واقعا در حسرت شوهر آیندش بودم ک کی می‌تونه باشه
با کلی کاوش بالاخره ب تایید بابا. سپیده پاره وقت می‌رفت پیش دکتر جراح بینی و طی این یکی دوماه ک می‌رفت کلا هم غمش شده بود و دکتر فلانی و چپ و راست ازش تعریف میکرد !پیش خودم گفتم ببینم کیه ک اینجوری دل سپیده برده و بروز عصر رفتم سرزده مطب شخصی دکتر و یه منشی دماغ عملی داشت ک با کلی عمل هنوز بینی جالبی نداشت و بعد از سلام و احوال پرسی ازم پرسید وقت قبلی داشتین ک گفتم برادر سپیده هسم و کلی تحویلم گرفت و گفت پیش دکتر و بفرمایید بشینین ک گفتم خودش در جریان هست ک گفت آها پس بفرمایید داخل و منو رو ب در اتاق همراهی کرد و یکم مکث کردم بره بشینه پشت سیستم و در سمت خودم کشیدم و با کردم رفتم داخل ک سپیده تا منو دید اومد سمتم و بقلم کرد ک یه لحظه جا خوردم چرا ولم نمیکنه و بلند می‌گفت داداشی سر زده اومده چرااا و بلند می‌گفت منم بقلش کردم و دستم پشت کمرش کشیدم تا بالای باسناش و منتظر بودم دکی بیاد ببینمش ک سپیده رفت یه اتاق دیگه و تازه متوجه شدم عععع سپیده انگار با یه بلوز و شلوار ک ب زور تا بالای باسنش میرسه و شلوار قد هفتادش ک ساق پاهاش تا زیر زانوهاش ب چشم میومد ک منکه خواهرم بود واقعا دلم خاست و نشستم روی صندلی و بالاخره دکتر اومد یه آقای تقریبا سی و خوردی ای سال ک بدن آنچنان روفرمی نداشت و روپوشش کامل دگمه هاش باز بود و کیرش باد کرده بود و معلوم بود داره وانمود می‌کنه که اتفاقی نیافتاده الکی و سلام و احوال پرسی گرم و و گفت چند لحظه تشریف داشته باشین. الان میام و رفت از اتاقش بیرون.منم از فرصت استفاده کردم و رفتم اتاقی ک سپیده بود و در باز کردم گویا سپیده پشت پرده بود کنار تخت ک بدون صدا کردن رفتم سمتش بلهههه سپیده داشت لباسش مرتب میکرد و معلوم بود دکی یه مالش اساسی بهش داده و رفتم بیرون و در ک بستم هنوز دکتر نیومده بود و سپیده اومد بیرون خیلی بشاش و آقای دکتر کجاست و نشست سر صندلیش و ب مسخره بازی و ادای دکتر در آوردن ک گفتم کافیه اونهمه مریض بیرون درب نشستن و دکتر دقیقا کجاست ک انگار منتظر حرف من بود و وارد شد و نگاه توام ب سپیده ؛این خانوم هنوز کودک درونش فعال و در دوران طفولیت سیر می‌کنه الارقم استایل بزرگش ک سپیده با ناز و ب نشونه اعتراض گفت دکتررررر
با نشستن دکتر سر صندلی سپیده هم صندلی کنار دکتر نشست و اوایل مریض با چسب بر صورت و یه همراه وارد شد ک یه لحظه فکر کردم بیمار ادای ربات در میاره و سپیده هدایتش کرد سمت اون اتاق دیگه منم از دکتر خدافظی کردم و با نگاه های تیز منشی رو خودم ک معلوم بود کاسه ای زیر نیم کاسه داره یه لیوان آب خوردم و با علامت دست ازش خدافظی کردم ک جلوی اون همه مریض پاشد و با صدای رسا ازم خدافظی کرد و مسیر خونه در پیش گرفتم و حین رانندگی همش بفکر اتفاقات سپیده بودم ،خواستم یه حالی عوض کنم ب زیدم زنگ زدم و باهاش وعده کردم و رفتیم دور دور و خسته کوفته برگشتم خونه ک تقریبا خواب بودم ک با بوسه سپیده از لپم متوجه حضورش شدم .خوابیدی چه زود سهیل قشنگم و یه بوس دیگه از لپم گرفت و رفت و با صدای بسته شدن درب و آلارم گوشی متوجه شدم ساعت ده شب و با این حال ک مست اومده بودم خونه ولی چند ساعتی خاب بودم و ب شدت تشنم شده بود و پاشدم رفتم بیرون(خونه ما دوبلکس و اتاق من و سپیده بالا کنار هم و اتاق پدر و مادر با چند تا پله پایین تر کنار پذیرایی )خلاصه ب زور خودم رسوندم ب سرویس و آبی ب سرو صورت زدم و برگشتم سمت آشپزخونه و تقریبا نصف پارچ آب یخ خوردم و برگشتم یه لحظه جا خوردم سپیده مثل جن پشت سرم بود و با تاپ و شورتک بغلم کرد و گرمای تنش بهم آرامش میداد و کلی باهام حرف زد و زیاده روی نکن و در شأن خانواده ما نیست و بحث کشید سمت دکتر و دوتایی رو صندلی ناهار خوری بودیم ک آره من با دکتر ر
سکس پانزده سال پیش زنم با دکتر (۲)

#دکتر #خاطرات #همسر

...قسمت قبل
بعد از اینکه ازش پرسیدم که باز هم این کارو با تو کرد ، همسرم یه نگاه عمیقی به من کرد و باعث شد که من از سوالم پشیمون بشم . و چون هر دو از سکسمون لذت کافی برده بودیم با بوسیدن همدیگه خوابیدیم .
صبح دوش گرفتم و به محل کارم رفتم . در واقع کل روز فقط به گفته های میترا فکر میکردم . گاهی به خودم نهیب میزدم که چرا اسرار کردم تا ناگفته های زندگیشو به زبون بیاره . گاهی هم خوشحال میشدم که تونستم اعتمادشو بدست بیارم و از شنیدن حرفاش احساس رضایت میکردم . در واقع یه حس دوگانگی پیدا کرده بودم و با مرور حرفاش یه لذت عجیب در من ایجاد میشد . در این زندگی مشترکمون که پانزده سال در کنار هم با سختی‌ها و اتفاقات جور و واجور تونسته بودیم با کمک همدیگه بگذرونیم و با وجود دو بچه یه خانواده تشکیل بدیم . پس باید کاری میکردم که احساس حقارت و پشیمانی نداشته باشه . خوشبختانه تونستم با رفتارهای ارامش بخش وابستگی و احترام به همدیگر را نرمال نگه دارم .
میترا یه زن بسیار جذاب و زیبا با اندام متناسب و چهره ای مهربان با پوست سفید همه جا زبانزد دیگران بود . من هم با ۱۸۰ قد و چهره ای قابل تحمل در کنارش احساس خوبی داشتم .لازم میدونم که اشاره به یک مسأله داشته باشم ، که در پانزده سال گذشته کوچکترین حرکتی از میترا ندیده بودم و خودم هم هیچگاه به این فکر نکردم که با دید زدن همسرم از غریبه ها لذت ببرم .ولی مدتی بود که از گفته های گذشته میترا فقط هنگام سکس غرق در لذت وصف نشدنی میشدم .پس از مدتی تلاش و با حرفایی که هر شب میگفتم بالاخره تونستم به باور میترا برسونم که هدف فقط لذت برده نه چیز دیگه . از تعریف خاطره های سکسیش من هم به مرحله ای می‌رسیدم که می‌توانستم میترارو به نهایت لذت برسونم .
ادامه خاطراتش :
بعد از اینکه برای بار دوم آبش اومد هر دو با عجله لباس پوشیدیم . دکتر گفت که شما برو قبل از اینکه برادرم بیاد و دوست ندارم که برادرم سکس با شما داشته باشه .
به میترا گفتم متوجه نشده بودی که این دوتا برادر برای تو نقشه ریخته بودن . جواب داد حقیقتش اینقدر به من لذت داده بود که دوست داشتم برادرش هم بیاد و دوباره امتحان کنم … آخه تو.در اون موقع بیشتر از پنج ثانیه نمیتونستی منو به حسی برسونی . .و این اولین باری بود که که من طعم واقعی سکس را چشیده بودم . خود دکتر هم گفته بود که کاری میکنم که هرگز شوهرت نتوانسته با تو بکنه و همیشه تو ذهنت میمونه . گفتم درست میگی آخه من هم کم تجربه بودم بعد از چهار پنج سال تونستم راه دیر آب اومدن رو پیدا کنم .
ادامه بده بعدش چی شد برادرش هم تو رو گایید .
نه ، دکتر اجازه نداد . همون موقع که داشتم کفشهامو میپوشیدم که از منزلش خارج بشم برادرش رسید با تعجب به من گفت تشریف میبرید ؟ دکتر گفت آره میخواد بره . برادرش گفت قرارمون این نبود تو تو خونه من کارتو به انجام رسوندی ، نوبت من که شد میفرستیش بره . دکتر وقتی به برادرش توضیح میداد با دستش به من اشاره میکرد که من خارج بشم . من هم سریع آمدم بیرون و با حس خوبی به طرف خونه راه افتادم . گفتم پس برادرش سرش بی کلاه موند .
وقتی رسیدم خونه رفتم حموم کلی گریه کردم و احساس خیانت در حق تو باعث شده بود که از خودم بدم بیاد . تو دلم به دکتر نفرین میکردم و تصمیم گرفتم که دیگه مطب نرم . ولی از این ترسیدم که اگه یک دفعه مطب نرم شاید تو شک کتی . فردا صبح مثل هر روز لباس پوشیدم و رفتم مطب . مثل همیشه مریض‌ها منتظر من بودن . دکتر آمد و سلام کرد ولی جواب ندادم . حتی یک چای هم براش نبردم . ساعت دوازده از پشت درب مطب گفتم ، من رفتم .یک هفته ای گذشت ساعت یازده گفت مریض بعدی بفرست ، گفتم نداریم . صدایم زد و گفت لطفا بشین کار دارم .با حالت طلبکارانه گفتم بفرمایید . گفت من برای ادامه تحصیل قراره برم آمریکا منتظر جواب از دبی هستم فک کنم یک ماه و نیم دیگه جواب بدن . پیشنهاد من اینه که طلاق بگیری و با من برای تحصیل به آمریکا بیایی . مطمئنم که موفق میشی . از پشت میز بلند شد و رفت تو سالن انتظار و بلافاصله برگشت . من هم بخاطر پیشنهادش کنترل افکارم به هم ریخته بود . آمد کنارم دستمو گرفت و به سمت تخت معاینه برد گفتم دکتر ، دوباره من هنوز نتونستم سری قبل را هضم کنم نکن در مطب بازه یکی میاد گفت رفتم بستم . بخاطر لذت سری قبل و نیاز جنسی زمانی که ۱۹ سالم بود مخالفت نکردم . روپوش سفیدشو درآورد و شلوار منو هم کشید پایین . بلندم کرد و روی تخت نشوند و کامل شلوارمو در آورد دو پای منو بالا برد و خودش ایستاده دوباره کیرشو تو کوسم کرد . تعجب کرده بودم مگه این مدلی هم میشه ؟ آخه تو از مدلی ها با من نکرده بودی و من خبر نداشتم اصلا نمیتونستی خودتو ده ثانیه نگه داری ولی دکتر دوباره دو بار و هر بار بیست دقیقه همه کار میکرد .گفتم پس دوبار
حامله شدن به هر روشی (۳)

#تریسام #دکتر #فانتزی

...قسمت قبل
سخنی با جقی یون : دوستان کیر به دست من که فقط بلدید کس شعر بگین به دوتا چیز توجه کنین یه نگاهی به برچسب بندازین و اگه معنی فانتزی نمیدونین برین بفهمین چیه بعد بیاین کس شعر بگین و دوم اینکه اینجا بخش داستان سکسی هست کسخولانه خاطرات سکسی پس یا کیرت بکن تو خشتکت یا داستانت بخون جقت بزن و هیسسسسس
و اما ادامه …
چند روز بعد برای بررسی نتیجه آزمایش دوباره رفتیم مطب دکتر گفت نتیجه آزمایش خوب بوده ولی اون قسمت التهاب دهانه رحم یکم ذهنمو مشغول کرده که پیشنهاد می‌کنم با کولپوسکوپی بررسی دقیق‌تری انجام بدیم بعد ازم پرسید چیزی که گفتمو رعایت کردین سکس وحشیانه و خیلی خشن که انجام ندادین من خندیدم گفتم روزی که از اینجا رفتیم خشن‌ترین سکس زندگیمونو انجام دادیم نمی‌دونم چرا هر دومون خیلی حشری‌تر شده بودیم فکر کنم دکتر فهمید که ما خیلی اهل حالیم و دوست داریم تنوع سکسی داشته باشیم دوباره به سارا اشاره کرد که گانو بپوش لباساتو عوض کن و روی تخت بخواب این دفعه دیگه سارا راحت‌تر شده بود و خیلی خجالت نمی‌کشید از حرف منم خجالتی نکشید و مثل دفعه پیش به پام ضربه نزد یا چشم غره نرفت دکتر گفت لطفاً دوباره لباساتو در بیار و گان رو بپوش سارا هم رفت پشت پرده ولی گان رو نپوشید و لخت از پشت پرده اومد بیرون اینو حتی با منم هماهنگ نکرده بود هر دو یه نگاه با مکثی بهش کردیم و خودمونو عادی نشون دادیم سارا گفت من اینجوری راحت‌ترم گان نو نیست و چندشم میشه نمیدونم قبلا تن کی بوده دکترم استقبال کرد و گفت اینا شسته میشه هربار ولی هرجوری که شما بخواید ولی از هر فرصتی که استفاده می‌کرد سینه‌ها برجسته ش و شکم صافشو دید می‌زد چون فوق العاده سکسی اند
فارسی گفتم ای بیشرف کار خودت کردی اخر اره؟
گفت گفته بودم که اینارم نشونش میدم ک چیزی نمونده باشه ببین داره با نگاه سینه هامو قورت میده دوست داری سینه هامو نشونش میدم؟
گفتم تو که بی حیا و شیطون میشی من دوست دارم خوابید رو تخت و دکتر بهش کمک کرد تا پاهاشو تو جایگاه خودش بذاره و بدون اینکه ما چیزی بگیم دوباره پرده رو بین ما کشید بدون اینکه من بخوام سارا چیزی بگه خودش طبق توافقی که دفعه پیش کرده بودیم شروع به توضیح کرد
بازم این ژله رو داره می‌ماله روی کسم
گفتم همون ژل لیزه
گفت آره خیلی لیزه حالا داره انگشتشو می‌کنه اون تو نفسشو که می‌کشه تو سینش حبس می‌کنه می‌فهمم که یه اتفاق جدید افتاده و دکتر داره یه کاری می‌کنه
گفتم چی شد
گفت حالا داره دو انگشتی می‌کنه توش بعد دیدم داره بدنش یه کوچولو تکون می‌خوره و سعی می‌کنه که خودشو به سمت پایین و بالا تکون بده دستشو از زیر پرده برد اون طرف و سعی کرد دست دکتر رو کنترل کنه گفت خیلی درد دارم لطفاً ادامه نده دکتر گفت من دارم سعی می‌کنم مسیر رو برای لوله کولپوسکوپی باز بکنم و لطفاً تحملش کن سارا گفت می‌دونم ولی اجازه بده خودم این کارو می‌کنم بعد از دکتر خواست که فقط دستشو ثابت نگه داره و خودش شروع کرد به صورت دایره‌ای شکمش و باسنشو تکون می‌داد تا انگشتای دکتر تو کسش جا باز کنه فکر کنم این دفعه دیگه حسابی دکترا حشری کرده بود و چیزی که با هم دربارش صحبت کرده بودیم و داشت انجام می‌داد یعنی حشری کردن دکتر و به اینجا ختم نشد تازه ازش خواست که میشه انگشتاتو بیشتر ژل بزنی دکتر ژل بیشتری رو انگشتاش ریخت و کرد تو سارا مچ دکتر و سعی کرد ثابت نگه داره و خودش با چرخش کون و شکمش انگشتو تو خودش بازی بده لبشو گاز می‌گرفت و با صدای آروم اووم اوووم می‌کرد و به من اشاره کرد که سینه‌هاشو بخورم خیلی دوست داشتم ببینم قیافه دکتر توی این شرایط چه شکلی شده و کیرش تو چه وضعیتیه بدون هماهنگی رفتم اونور پرده دیدم دکتر ی دستش تو کس ساراس و اون یکی دستش رو کسش داره با شستش چوچول سارا نوازش میکنه که سارا این قسمتش باز سانسور کرده بود و نگفته بود تا منو دید دستش کشید یه لبخندی زد که یعنی همه چیز خوب داره پیش میره رفتم پشت سر دکتر که ببینم چه صحنه ای داره میبینه اووووف سارا مچ دستش سفت گرفته بود و داشت بدنش دایره وار میچرخوند دور اصلا امده بود ک دکتر حشری کنه که به من ثابت کنه حشری شده ولی خودش حشری تر شده بود ظاهرا یکم ادامه دادن و دکتر لوله کولپوسکوپی کرد تو کسش اروم مثل دیلدو میکردش تو درش میاورد و هربار بیشتر پیشروی میکرد سارا میگفت بهش بگو یواااش اروم بکنه صداش خیلی حشری بود و منم حشری کرده بود به دکتر گفتم اروم تر لطفا گفت برای اینکه ترشح زیاد بشه و لیزتر من سعی میکنم تحریکش کنم
حالا جلو من دست دیگه ش گذاشت رو چوچوله سارا و باز با شستش شروع کرد دایره ای نوازش کردن رفتم سمت سارا دیدم سینه هاش گرفته تو مشتش و داره میچلونه و ناله میکنه به خودش میپیچه دکتر یکم لفتش داد و بعد چند دقیقه گفت خوب خوبه کار من با این قسم
حامله شدن به هر روشی (۴ و پایانی)

#تریسام #دکتر #فانتزی

...قسمت قبل
یه ماهی گذشت و هر هفته سارا تست بی بی چک میزد ولی خبری نبود این شد که رفتیم باز پیش دکتر دیگه مارو که میدید گل از گلش می شکفت و خوشش میومد میدونست باز قراره با سارا ور بره خلاصه باهاش در میون گذاشتیم که طبق توصیه هاش عمل کردیم ولی نتیجه تست بارداری منفی بوده گفت چه عجیب خوب باید پنج تا آزمایش انجام بدیم
آزمون خونی برای هورمون‌های تخمدانی که برای اندازه‌گیری هورمون‌هایی مثل اِستروژن و پروژسترون در خون
آزمون تخمدانی با مونیتورینگ فولیکول که برای بررسی اندازه و رشد ساختمان‌هایی که تخمک‌ها در داخل آنها رشد می‌کنند و با استفاده از سونوگرافی انجام میشه
آزمون تخمک‌گذاری این آزمون بررسی می‌کنه که آیا سطح هورمون لوتئینیزه در اوج رشد تخمک‌ها در دوران تخمک‌گذاری به میزان مناسب است یا خیر.
و آزمون پوشاندن لوله‌های رحم تا مطمئن بشیم که لوله‌های رحم بلاک نشده‌اند
گفتم پنجمی چی؟ گفت اون مربوط به شماس که بعدا میگم
بعد سارا هدایت کرد به تخت معاینه سارا خودش دیگه میدونست باید چیکار کنه رفت پشت پرده و باز بدون گان لخت لخت اومد سمت تخت معاینه دکتر ی نگاه سر تا پایی بهش کرد و با لبخند ازش اجازه گرفت پاهاش باز کنه و روی دستک های کنار تخت بذاره اومد بعدش پایه های پرده اورد تا باز پرده بذاره که سارا گفت نیازی نیست دیگه شما هرچی میخواستی ببینی دیدی دیگه چیزی برای خجالت نداریم دکتر گفت دیدن بهتون گفتم بعد از چند جلسه باهم راحت میشیم باشه خیلی هم خوب بعد دستکش های دستش کرد و باز ژلش ریخت رو انگشتش
سارا دست من گرفت انگار میخواست باهام مچ بندازه گفت دیگه خودت ببین لازم نیست من چیزی گزارش کنم منم چشمام ب نشونه تایید بستم و باز کردم و لبخندی زدم بهش دکتر انگشت اشاره و وسط رو همزمان اروم اروم کرد تو سارا نفس باز حبس کرد دکتر گفت راحتی ؟ گفت اره فقط ژل سرده یهو بدنم یخ میکنه اولش
دکتر گفت الان بدنت گرم میشه و عادت میکنی فکنم منظورش این بود حشری میشی فشار خونت میره بالا بعد باز شروع کرد به انگشت کردن اروم میکرد تو درمی آورد وقتی تا انتها انگشت کرد تو سارا بدنش به نشانه درد سفت کرد دکتر گفت درد داری؟ گفت اره بعد دستگاه سونوگرافی آورد باز کلی ژل زد ولی این بار روی شکمش و هر سه دست دکتر توی مانیتور کنار دستگاه میدیدیم که میره تو و در میاد انگار ی کیر بود که میره تو و درمیاد من حسابی راست کرده بودم و سارا هم دستم محکم گرفته بود فشار میداد دکتر گفت اگه راحت نیستی میتونی خودت حرکت کنترل کنی مثل دفعه قبل سارا هم گفت اره اونجوری بهتره بعد دست منو ول کرد و مچ دکتر گرفت باز شروع کرد خودش پیچ تاب دادن و دست دکتر تو کسش بازی دادن و با اون یکی دستش شروع کرد چوچولش مالیدن گفت خوبه کمک میکنه ترشح شون زیاد بشه و راحت تر انجام بشه شما هم میتونی کمک کنی گفتم چه کمکی؟ گفت هر حرکتی که تحریکش کنه همسر شماس چی تحریکش میکنه؟
من دیدم سینه های تپلی سکسیش بدون لمس موندن منم شروع کردم سینه هاش مالیدن دکتر چونشو به سمت بالا داد که یعنی انتخاب خوبی بود و تایید کرد
وضعیت عجیبی بود سارا در حالی مچ دکتر گرفته بود انگشتهاش تو کسش بازی میداد دکتر قلتک سونوگرافی رو شکمش میچرخوند و خودشم چوچولش میمالید و مثل مار به خودش میپیچید منم سینه هاش میمالیدم یهو به فارسی بهم گفت سینه هامو بخور گفتم اینجا ؟ مطمئنی ؟ جلو دکتر؟ گفت اره بخووور وگرنه دختر بدی میشم به دکتر ومیگم بخوره ها
منم حشری تر از همیشه شروع کردم به خوردن دکتر هم داشت از نمایشش لذت می برد شرط میبندم اگه روپوش گشادش نبود معلوم میشد کیرش حسابی باد کرده حدود ۲۰ دقیقه ای این وضعیت ادامه داشت و دکتر کارش با سارا تموم شد چشماش خمااار خماررر شده بود و فقط منتظر بود برسیم خونه تا بکنمش بعد دکتر گفت خوب حالا میرسیم به تست آخر به مربوط به شما هست گفتم من؟ چه تستی؟ دکتر گفت تست اسپرم من به اسپرم شما نیاز دارم تا هر دو طرف بررسی کنم ببینم مورد چی بوده به هر حال اینکه باروری صورت نگرفته یه احتمال ۵۰-۵۰ هست که باید دو طرف چک بشن
گفتم حالا باید چیکار کنم؟ یه ظرف بهم داد و گفت هرجوری که راحتی اسپرمت تو این ظرف بریز و بهم بده
گفتم نمیشه خونه انجام بدم بیارم؟ گفت نه طول عمر اسپرم ها چند دقیقه هستش هر ثانیه که بگذره حرکتشون هم کندتر میشه و تا برسه اینجا از بین رفتن همین الان میخوامش
سارا حشری با چشمای خمار سکسش به فارسی طوری که دکتر نفهمه گفت مگه دوست نداشتی جلو دکتر باشه خوب منم که کس کونم لخت این وسط همه چیمو دیده بیا خودم آبت میارم یه ساک زدنم ندیده که اونم الان میبینه بعد همونجوری که رو تخت پاهاش باز و رو هوا بود شروع کرد کمربند منو باز کردن دکتر ی سری به تایید تکون داد سارا شلوارم باز کرد با ی اشاره افتاد پایین و کیر راست شده منو در آورد گف
دکتر و بیمارش

#خاطرات_جوانی #دکتر_بازی

سلام دوستان من پارسا ام 18 سالمه و یه خانواده معمولی دارم ۴ نفریم با خواهرم و داستان درباره من و الینا هست که هم سن منه بگذریم منو الینا هم بازی بچگی هم بودیم تا وقتی اونا رفتن یه شهر دیگه با چند تا دایی دیگم بعدش بگم الینا دخترداییمه خلاصه ما رفته بودیم خونشون با پسرداییم بازی میکردیم که خونشون دو کوچه اونور تر از خونه الینا ایناست که مامان بابام گفتن شب میخواییم برگردیم خلاصه پسرداییم راضیشون کرد من هفته دیگه برگردم با داییم که میخواست بره تهران قرار بود با بابای الینا برگردم من موندم فرداش اینا خواستن برن بازار من نرفتم رفتم خونه الینا اینا خلاصه اونجا الینا یه خواهر کوچیکتر داره که یه دوست داره همش خونه ایناست خلاصه که به زور بچه ها ما رفتیم اتاق بازی کنیم رفتیم تو منو الینا که قبلا شیطنت داشتیم گفتن پارسا دکتر ما ، بیمارش اول دوست دخترداییم اومد تو اسم دختردایی کوچیکم ملینا و دوستش سلنا که اومد تو گفت دکتر مریضم یه کار بکن گفتم ۴ تا امپول داری گفتم دستت بیار یکی زدم اونجا بعد گفتم برگرد اون 17 سالشه خواستم شلوارش دربیارم گفت زشته نکن گفتم دکتر آمپول نمیزنه مگه گفت باشه ولی به هیچکس نگو تروخدا گفتم باشه شلوار و شورتش کلا دراوردم درو قفلیدم رو تخت خوابید بعد یه تاپ تنش بود اونم دراوردم به شکم خوابیده بود و لای پاش باز کردم کص خوشگلش و تپلش لیس زدم گفت چیکار میکنی گفتم دارم الکل میزنم دیگه بعد کلی با کونش بازی کردم انگشتمو آروم کردم تو کونش و نگه داشتم و دراوردم دوباره انگشت کردم تو کونش درنیاوردم انگشتامو جفت کردم تو کونش تا کیرم جا بشه سر کیرم جا شد توش خیلی بزرگ نیس واسه همون راحت جا شد اونم از درد و خجالت نمیدونست چیکار کنه گفتم امپولت این بزرگه مونده یکم طول میکشه و درد داره خوابیدم روش تا نصف کردم دراوردم تا آبم به دیقه نکشید اومد دستمال نبود خالی کردم تو کونش گفتم اینم آمپول گریش گرفته بود پاک کرد فرستادمش بیرون بعد ملینا اومد ملینا گفتش کمرم درد داره و کونم و رونم درد داره گفتم باید امپول و سرم بزنم و یکم ماساژش بدم گفتن بخواب رو تخت خوابید و شلوارش خواستم دربیارم گفت نکن تروخدا مامانم بفهمه منو میزنه گفتم نمیفهمه التماس کرد ولی من دراوردم شورت و شلوارش کامل تاپشم دراوردم لخت مادرزاد و کونش روبه من اول حسابی مالوندمش و خودمم لخت شدم و کصش لیس زدم و دیدم نفس نفس میزنه ازشم آب میاد ترسیدم بعدها فهمیدم حشری شده بوده خلاصه دیگه ادامه ندادم لباسشو پوشید استرس و ترس و لرز رفت الینا اومد تو اصل کاری بود خلاصه گفت دکتر مریضم خودت خوبم کن گفتم عزیزم بخواب رو تخت شلوارت دربیار یه آمپولی بزنم خوب خوب بشی کل لباسش درآورد تا منم لخت شدم لنگارو داد بالا کصش رو با ژیلت تمیز کرده بود لیس زدم ولی چون پشماش تیز بود بخاطر ژیلت میخورد به صورتم دیگه ادامه ندادم گفتم برگرد و به شکم خوابید من تا سوراخ کونشم لیس زده بودم سر سر بود و خیس کیرمو تف زدم نرفت توش انگشت کردم تو مثلا سلنا خواستم بکنم گذاشتم در کونش اونقدر فشار دادم یهو الینا جیغ کشید البته سرش تو بالش بود صداش من شنیدم نه بقیه دیدم قطره قطره خون میاد کیرمم خونی پردشو زده بودم دو دستی کوبیدم تو سرم که گند زدم اونم گریون رفت تو حموم که تو همون اتاق بود خلاصه منم رفتم شستم بغلش کردم معذرت خواهی و… اونم گفت تو ارضا نشدی منم نشدم کارو تموم کنیم رفتیم رو کار دوباره کردمش آبمم دیر تر و چسی اومد ریختم رو ممش و با لباسش پاک کرد و دوباره اومدن تو که بازی جدید بکنیم زنداییم گفت که پارسا و الینا حواستون به بچه ها باشه من و دایی میریم پیش داییت و رفتن خونه خالی بود ما بچه هام خونه بودیم الینا گفت بیایید یکم آجیل بخورید سرحال بشید منم خوردم سالار دوباره پرقدرت پاشد الینا گفت زن و شوهر بازی کنیم بچه ها گفتن ما دختراتون باشیم شما دوتا مامان بابای ما ماام قبول کردیم مثلا منو الینا دکتر بودیم کار می کردیم شب شد مثلا رفتیم مثلا بخوابیم اونا فرستادیم اون یکی اتاق ما رفتیم رو کار و سکسمون تموم کردیم آبمم رفتم حموم خالی کردم و شاشیدم و شستیم و مثلا صبح شده بود ما همون اتاق دکتر بودیم بچه ها یکیشون اومد سلنا اومد تو و گفت خانم دکتر من اینجوریم و… که الینا گفت پارسا جان لطف کن ۵ تا آمپول و یه ماساژ بزار منم گفتم باشه الینا گفت تو آمپولا بزن من گفتم باشه شلوار و شورتش تا زانو کشیدم پایین پاهاش باز نمیشد شلوار کامل دراوردم و تاپش تا رو ممش دادم بالا بعد همون کار قبلی انگشتش کردم کیرم تو کونش بود فشار دادم اونم گریه کرد دیگه بغضش ترکید منم ادامه ندادم دلداریش دادیم به کسی نگه که ملینا اومد تو ملینا از رو شلوار آمپول زدم و رفت شب شد و بچه ها خواستن با ما بخوابن ما گفتیم نه هرکی اتاق خودش خلاصه بزور اومدن تو