من و رویا خانم
#پرستار #زن_شوهردار
سلام خدمت همه دوستان عزیز
مدتی بود که بخاطر مردن مریضم باز بیکار شده بود
بعد دو هفته از طریق شرکت پرستاری به خانمی معرفی شدم تا از پدر پیرش مراقبت کنم
سمت تجریش بودنه و یه آپارتمان دو طبقه که طبقه اول پیرمرده زندگی میکرد و طبقه دوم دخترش با همسرش بودند
خانمه کمی میانسال بود و هیکل نسبتأ خوبی داشت
همون شب بعد حمام کردن پدرش ، دختره با شوهرش شام برامون آوردند
دختره سرباز و با کمی آرایش و یه تیشرت که کمی چاک لای پستونش مشخص بود امد
بعد کمی صحبت فهمیدم که شوهرش استاد دانشگاه بود
نمیخواستم جلوی استاد همش به زنه نگاه کنم
ساعت ده شب رفتند بالا و منم بعد خوابوندن پیرمرده دوش گرفتم و پای ماهواره خوابم برد
صبح بعد شستشوی پیرمرده دخترش برایمان صبحانه آورد و سه نفری مشغول خوردن صبحانه شدیم
بعد صبحانه ، با رویا خانم ( دختر پیرمده و زن استاد ) در مورد زندگیم صحبت کردیم
و اینکه تنهام و…
از اون روز تصویر رویا همش جلو چشمم بود
اما میترسیدم کاری کنم ، چون اگر میخواستم کاری کنم به شرکت پرستاری اطلاع میدادند و برام داستان میشد
یواش یواش رویا مدت زیادی پیش من و باباش بود و فقط نیم ساعت مونده به اومدن شوهرش میرفت بالا
یه روز رویا بعد خوردن صبحانه رفت برای شستن ظرفها ، منم رفتم آشپزخانه تا داروی پدرشو بردارم ، از پشتش رد شدم ناخواسته کیرم مالیده شد به کون رویا
رویا یه لحظه سریع برگشت و منو دید ، یه لحظه ترسیدم و پته کنان ازش معذرت خواستم و سریع اومدم بیرون
رویا بر خلاف همیشه که پیشمون میموند سریع رفت بالا و تا ظهر نیومد
ناهار رو که آورد دیدم باهام سرسنگین شده
تا چند روز رفتار رویا باهام سرد بود تا اینکه یه هفته بعد رویا بعد صبحونه که رفت برای شستن ظرفها صدام کرد ، رفتم پیشش و بهم گفت من میدونم که تنهایی و داری عذاب میکشی اما قرار نیست که بخواهی با من خودتو خالی کنی و …
با پته پته کردن ازش عذر خواهی کردم و ماجرا تمام شد
اما از هفته بعد پوشش و آرایش رویا کلأ تغییر کرده بود ، لباس تنگ و چسبون ، آرایش غلیظ و شوخی های باز و اینکه چاک پستونش بیشتر باز کرده بود و حتی چدبار نک پستونش هم مشخص شده بود اما تخم نمیکردم بهش دست بزنم
تا اینکه یه روز میخواستیم کابینت های آشپزخانه رو که مرتب کنیم قبلش من داروهای پدرشو دادم
وقتی تو آشپزخانه بودیم رویا در کابینتهای بالا رو باز کرد و مشغول در آوردن قوطی حبوبات بود
بوی عطرش داشت حشریم میکرد ، واقعأ نتونستم طاقت بیارم بیخیال شکایت به شرکت پرستاری شدمو از پشت خودمو چسبوندم به رویا
همینکه کیرمو چسبوندم به کون رویا و با دست پستوناشو گرفتم آه رویا در اومدو فهمیدم خودشم میخواره
کیرم که مثل سنگ سفت شده بود رو رو کون رویا میچرخوندم و پستونهای نرمشو میمالیدم
کمی گردنشو لیس زدم و آروم گذاشتم رویا برگرده تو بغلم
وقتی برگشت حشریتو تو چشماش دیدم دیگه چیزی نفهمیدم آروم رویا رو کف آشپزخونه خوابوندمو سریع کیرمو که مثل سنگ شده بود بدون ساک زدن و خوردن تو کص داغ و آبدار رویا فرو کردم و شروع به زدن تلمبه
جفتمون تو حال خودمون نبودیم برام جالب بود که من وقتی با جق آبم میومد بعد ده دقیقه ارضا شدم و همه آبمو تو کص رویا خالی کردم و بیحال تو بغل رویا افتادم
رویا هم که معلوم بود ارضا شده بود مدام قربون صدقم میرفت
بعدها فهمیدم که شوهرش بخاطر بیماری قند سرد شده و رویا هم برای ارضا شدنش با پرستارهای باباش سکس میکرد و سر همینم وازکتومی کرده بود
تا وقتی بابای رویا زنده بود مدام میکردمش
بعضی مواقع هم میرفتم خونه رویا و تو وان حمام یا تخت خوابش میکردمش
البته رویا هم با معجون هایی که درست میکرد منو تقویت و شارژ میکرد
سپاس که داستان منو خوندید
نوشته: آقای خاص
@DASTAN_SSX18
#پرستار #زن_شوهردار
سلام خدمت همه دوستان عزیز
مدتی بود که بخاطر مردن مریضم باز بیکار شده بود
بعد دو هفته از طریق شرکت پرستاری به خانمی معرفی شدم تا از پدر پیرش مراقبت کنم
سمت تجریش بودنه و یه آپارتمان دو طبقه که طبقه اول پیرمرده زندگی میکرد و طبقه دوم دخترش با همسرش بودند
خانمه کمی میانسال بود و هیکل نسبتأ خوبی داشت
همون شب بعد حمام کردن پدرش ، دختره با شوهرش شام برامون آوردند
دختره سرباز و با کمی آرایش و یه تیشرت که کمی چاک لای پستونش مشخص بود امد
بعد کمی صحبت فهمیدم که شوهرش استاد دانشگاه بود
نمیخواستم جلوی استاد همش به زنه نگاه کنم
ساعت ده شب رفتند بالا و منم بعد خوابوندن پیرمرده دوش گرفتم و پای ماهواره خوابم برد
صبح بعد شستشوی پیرمرده دخترش برایمان صبحانه آورد و سه نفری مشغول خوردن صبحانه شدیم
بعد صبحانه ، با رویا خانم ( دختر پیرمده و زن استاد ) در مورد زندگیم صحبت کردیم
و اینکه تنهام و…
از اون روز تصویر رویا همش جلو چشمم بود
اما میترسیدم کاری کنم ، چون اگر میخواستم کاری کنم به شرکت پرستاری اطلاع میدادند و برام داستان میشد
یواش یواش رویا مدت زیادی پیش من و باباش بود و فقط نیم ساعت مونده به اومدن شوهرش میرفت بالا
یه روز رویا بعد خوردن صبحانه رفت برای شستن ظرفها ، منم رفتم آشپزخانه تا داروی پدرشو بردارم ، از پشتش رد شدم ناخواسته کیرم مالیده شد به کون رویا
رویا یه لحظه سریع برگشت و منو دید ، یه لحظه ترسیدم و پته کنان ازش معذرت خواستم و سریع اومدم بیرون
رویا بر خلاف همیشه که پیشمون میموند سریع رفت بالا و تا ظهر نیومد
ناهار رو که آورد دیدم باهام سرسنگین شده
تا چند روز رفتار رویا باهام سرد بود تا اینکه یه هفته بعد رویا بعد صبحونه که رفت برای شستن ظرفها صدام کرد ، رفتم پیشش و بهم گفت من میدونم که تنهایی و داری عذاب میکشی اما قرار نیست که بخواهی با من خودتو خالی کنی و …
با پته پته کردن ازش عذر خواهی کردم و ماجرا تمام شد
اما از هفته بعد پوشش و آرایش رویا کلأ تغییر کرده بود ، لباس تنگ و چسبون ، آرایش غلیظ و شوخی های باز و اینکه چاک پستونش بیشتر باز کرده بود و حتی چدبار نک پستونش هم مشخص شده بود اما تخم نمیکردم بهش دست بزنم
تا اینکه یه روز میخواستیم کابینت های آشپزخانه رو که مرتب کنیم قبلش من داروهای پدرشو دادم
وقتی تو آشپزخانه بودیم رویا در کابینتهای بالا رو باز کرد و مشغول در آوردن قوطی حبوبات بود
بوی عطرش داشت حشریم میکرد ، واقعأ نتونستم طاقت بیارم بیخیال شکایت به شرکت پرستاری شدمو از پشت خودمو چسبوندم به رویا
همینکه کیرمو چسبوندم به کون رویا و با دست پستوناشو گرفتم آه رویا در اومدو فهمیدم خودشم میخواره
کیرم که مثل سنگ سفت شده بود رو رو کون رویا میچرخوندم و پستونهای نرمشو میمالیدم
کمی گردنشو لیس زدم و آروم گذاشتم رویا برگرده تو بغلم
وقتی برگشت حشریتو تو چشماش دیدم دیگه چیزی نفهمیدم آروم رویا رو کف آشپزخونه خوابوندمو سریع کیرمو که مثل سنگ شده بود بدون ساک زدن و خوردن تو کص داغ و آبدار رویا فرو کردم و شروع به زدن تلمبه
جفتمون تو حال خودمون نبودیم برام جالب بود که من وقتی با جق آبم میومد بعد ده دقیقه ارضا شدم و همه آبمو تو کص رویا خالی کردم و بیحال تو بغل رویا افتادم
رویا هم که معلوم بود ارضا شده بود مدام قربون صدقم میرفت
بعدها فهمیدم که شوهرش بخاطر بیماری قند سرد شده و رویا هم برای ارضا شدنش با پرستارهای باباش سکس میکرد و سر همینم وازکتومی کرده بود
تا وقتی بابای رویا زنده بود مدام میکردمش
بعضی مواقع هم میرفتم خونه رویا و تو وان حمام یا تخت خوابش میکردمش
البته رویا هم با معجون هایی که درست میکرد منو تقویت و شارژ میکرد
سپاس که داستان منو خوندید
نوشته: آقای خاص
@DASTAN_SSX18
روی سنگ مزارم بنویسید: «جوان کامیاب»
1400/06/03
#اولین_سکس #پرستار #عاشقی
سلام به همه دختر و پسر های حشری و اونایی که مثل من همه دین و دنیا و اخرتشون در رابطه جنسی خلاصه میشود.
اول بگم راجب (((( جوان کامیاب ))))))😄
وقتی نوجوان بودم حجله که میدیدم دور از جون همه شما با واژه جوان ناکام … برخورد میکردم و بعد از تحقیق متوجه شدم که کامیابی برای هر شخص یعنی داشتن رابطه جنسی ودر عامه مردم ازدواج. این شد که فقط سعی کردم تا میتوانم کامروا شوم.
از آنجا که من جوان کامجویی بودم و از ۱۶ سالگی به خاطر شرایط طلاق والدین در خانه مجردی مشغول به زندگی رویایی خودم شدم.البته یک برادر کوچک داشتم که اصلا تو باغ نبود و الانم نیست
راستی بگم من ۳۷ سالمه و متاهل هستم
میخوام یکی از ده ها خاطره کاملا واقعی خودمو براتون بگم
سال ۸۳ بود و من یک سمند اسپرت مشکی جوان پسند داشتم و خودم هم خیلی خوشتیپ و هیکل بودم.قد متوسط ۱۷۴وموهای بلند مشکی تا شانه هام و اکثرا تیپ های جین میزدم مارک redwood با کتونی های مارک دار ریباک و بوت های دکتر مارتین اصلی که اون موقع ها مفت بودن .یادش بخیر.معمولا هر روز میومدم اریاشهر و دنبال اتو زدن بودم…اون موقع عطر من فقط ۲۱۲ کارولینا هررا بود که یادمه ۳۸ تومان میخریدمش .واقعا گیرایی بالایی داره برای جذب خانم ها …خلاصه حدود ساعت ۶ عصر بود تقریبا یک هفته به چهارشنبهسوری که دوتا دختر خیلی خوش اندام و جذاب سوار ماشین من شدن…دقیقا اونی که عقب نشست همونی بود که چشم منو گرفت ولی خب دیگه کاریش نمیشد کرد …یکم که رفتیم جلو به سمت ستارخان تقریبا معرفی کردیم همو و راحت صحبت میکردیم و من هنوز بیشتر مخاطب صحبتم اون دختر که صندلی عقب نشسته بود (اسم مستعار نازی)
و دختری که جلو نشسته بود(اسم مستعار ارزو)
خلاصه من پیشنهاد بستنی دادم و رفتیم نبش نمازی قبل میدان توحید و پیاده شدیم سه تایی و خوب نگاه کردم به دخترا
نازی که عقب نشسته بود .لاغر اندام پوست تیره و لبهای برجسته و چشم های درشت داشت و از روی ساعد دستش فهمیدم بدنش رو اپیلاسیون میکنه و خیلی به خودش میرسه راستی ناخن هم کاشته بود متولدسال ۵۸
و ۵سال بزرگتر از من بود
ارزو قد بلندتر و سفید تری داشت برجستگی اندامش بیشتر از روی مانتو مشهود بود و چهره زیبایی نداشت و عینک نمره بالا زده بود.البته شیطون تر بود وقتی که حرف میزدیم.متولد ۵۹ بود
با این تفاسیر من نقشه کشیدم برای نازی و بیشتر دلم پیش اون بود
بعد از بستنی دوباره سوار شدیم برگشتیم سمت اریاشهر و توی مسیر پرسیدم که کارتون چیه که اونا هر دو پرستار های اتاق بیهوشی و دانشجوی همین رشته هم بودند. بیمارستان اونا تویمیدان ولیعصر.نام بیمارستان محفوظ
تو همین زمان ها بود که من زرنگی کردم و گفتم من میخوام با هر دو شما دوست عادی باشم و میخوام شماره هر دو شمارو داشته باشم و نازی تقریبا فهمید که من بهش تمایل بیشتری دارم و شمارشو گرفتم و بعد شماره ارزو گرفتم و نازی گفت من میدان آزادی پیاده میشم اخه خانه اش یافت آباد بود و همین موقع ارزو گفت من کرج زندگی میکنم و منو ببر کرج که من موندم چی بگم و مجبور شدم نازی آزادی پیاده کنم و منو ارزو رفتیم به سمت ورودی اتوبان از جناح و از زمانی که نازی پیاده شد ارزو شروع کرد به لوندی و با دست صورت من ور رفتن و منم خیلی حشری شده بودم.خلاصه به چیتگر رسیده بودیم که تقریبا کامل همه بدن همو لمس میکردیم و خیلی کصش خیس شده بود و من کامل کصشو میمالیدم و کیر من تو دستاش بود و به من گفت بریم تو پارک چیتگر منو از کون بکن چون باکره بود و من انگشت تو کونش میکردم و باز باز بود ولی ترسیدم برم یکوقت بگیرنمون و امتناع کردم و اون به من گف
@DASTAN_SSX18
1400/06/03
#اولین_سکس #پرستار #عاشقی
سلام به همه دختر و پسر های حشری و اونایی که مثل من همه دین و دنیا و اخرتشون در رابطه جنسی خلاصه میشود.
اول بگم راجب (((( جوان کامیاب ))))))😄
وقتی نوجوان بودم حجله که میدیدم دور از جون همه شما با واژه جوان ناکام … برخورد میکردم و بعد از تحقیق متوجه شدم که کامیابی برای هر شخص یعنی داشتن رابطه جنسی ودر عامه مردم ازدواج. این شد که فقط سعی کردم تا میتوانم کامروا شوم.
از آنجا که من جوان کامجویی بودم و از ۱۶ سالگی به خاطر شرایط طلاق والدین در خانه مجردی مشغول به زندگی رویایی خودم شدم.البته یک برادر کوچک داشتم که اصلا تو باغ نبود و الانم نیست
راستی بگم من ۳۷ سالمه و متاهل هستم
میخوام یکی از ده ها خاطره کاملا واقعی خودمو براتون بگم
سال ۸۳ بود و من یک سمند اسپرت مشکی جوان پسند داشتم و خودم هم خیلی خوشتیپ و هیکل بودم.قد متوسط ۱۷۴وموهای بلند مشکی تا شانه هام و اکثرا تیپ های جین میزدم مارک redwood با کتونی های مارک دار ریباک و بوت های دکتر مارتین اصلی که اون موقع ها مفت بودن .یادش بخیر.معمولا هر روز میومدم اریاشهر و دنبال اتو زدن بودم…اون موقع عطر من فقط ۲۱۲ کارولینا هررا بود که یادمه ۳۸ تومان میخریدمش .واقعا گیرایی بالایی داره برای جذب خانم ها …خلاصه حدود ساعت ۶ عصر بود تقریبا یک هفته به چهارشنبهسوری که دوتا دختر خیلی خوش اندام و جذاب سوار ماشین من شدن…دقیقا اونی که عقب نشست همونی بود که چشم منو گرفت ولی خب دیگه کاریش نمیشد کرد …یکم که رفتیم جلو به سمت ستارخان تقریبا معرفی کردیم همو و راحت صحبت میکردیم و من هنوز بیشتر مخاطب صحبتم اون دختر که صندلی عقب نشسته بود (اسم مستعار نازی)
و دختری که جلو نشسته بود(اسم مستعار ارزو)
خلاصه من پیشنهاد بستنی دادم و رفتیم نبش نمازی قبل میدان توحید و پیاده شدیم سه تایی و خوب نگاه کردم به دخترا
نازی که عقب نشسته بود .لاغر اندام پوست تیره و لبهای برجسته و چشم های درشت داشت و از روی ساعد دستش فهمیدم بدنش رو اپیلاسیون میکنه و خیلی به خودش میرسه راستی ناخن هم کاشته بود متولدسال ۵۸
و ۵سال بزرگتر از من بود
ارزو قد بلندتر و سفید تری داشت برجستگی اندامش بیشتر از روی مانتو مشهود بود و چهره زیبایی نداشت و عینک نمره بالا زده بود.البته شیطون تر بود وقتی که حرف میزدیم.متولد ۵۹ بود
با این تفاسیر من نقشه کشیدم برای نازی و بیشتر دلم پیش اون بود
بعد از بستنی دوباره سوار شدیم برگشتیم سمت اریاشهر و توی مسیر پرسیدم که کارتون چیه که اونا هر دو پرستار های اتاق بیهوشی و دانشجوی همین رشته هم بودند. بیمارستان اونا تویمیدان ولیعصر.نام بیمارستان محفوظ
تو همین زمان ها بود که من زرنگی کردم و گفتم من میخوام با هر دو شما دوست عادی باشم و میخوام شماره هر دو شمارو داشته باشم و نازی تقریبا فهمید که من بهش تمایل بیشتری دارم و شمارشو گرفتم و بعد شماره ارزو گرفتم و نازی گفت من میدان آزادی پیاده میشم اخه خانه اش یافت آباد بود و همین موقع ارزو گفت من کرج زندگی میکنم و منو ببر کرج که من موندم چی بگم و مجبور شدم نازی آزادی پیاده کنم و منو ارزو رفتیم به سمت ورودی اتوبان از جناح و از زمانی که نازی پیاده شد ارزو شروع کرد به لوندی و با دست صورت من ور رفتن و منم خیلی حشری شده بودم.خلاصه به چیتگر رسیده بودیم که تقریبا کامل همه بدن همو لمس میکردیم و خیلی کصش خیس شده بود و من کامل کصشو میمالیدم و کیر من تو دستاش بود و به من گفت بریم تو پارک چیتگر منو از کون بکن چون باکره بود و من انگشت تو کونش میکردم و باز باز بود ولی ترسیدم برم یکوقت بگیرنمون و امتناع کردم و اون به من گف
@DASTAN_SSX18
روی سنگ مزارم بنویسید: «جوان کامیاب»
1400/06/03
#اولین_سکس #پرستار #عاشقی
سلام به همه دختر و پسر های حشری و اونایی که مثل من همه دین و دنیا و اخرتشون در رابطه جنسی خلاصه میشود.
اول بگم راجب (((( جوان کامیاب ))))))😄
وقتی نوجوان بودم حجله که میدیدم دور از جون همه شما با واژه جوان ناکام … برخورد میکردم و بعد از تحقیق متوجه شدم که کامیابی برای هر شخص یعنی داشتن رابطه جنسی ودر عامه مردم ازدواج. این شد که فقط سعی کردم تا میتوانم کامروا شوم.
از آنجا که من جوان کامجویی بودم و از ۱۶ سالگی به خاطر شرایط طلاق والدین در خانه مجردی مشغول به زندگی رویایی خودم شدم.البته یک برادر کوچک داشتم که اصلا تو باغ نبود و الانم نیست
راستی بگم من ۳۷ سالمه و متاهل هستم
میخوام یکی از ده ها خاطره کاملا واقعی خودمو براتون بگم
سال ۸۳ بود و من یک سمند اسپرت مشکی جوان پسند داشتم و خودم هم خیلی خوشتیپ و هیکل بودم.قد متوسط ۱۷۴وموهای بلند مشکی تا شانه هام و اکثرا تیپ های جین میزدم مارک redwood با کتونی های مارک دار ریباک و بوت های دکتر مارتین اصلی که اون موقع ها مفت بودن .یادش بخیر.معمولا هر روز میومدم اریاشهر و دنبال اتو زدن بودم…اون موقع عطر من فقط ۲۱۲ کارولینا هررا بود که یادمه ۳۸ تومان میخریدمش .واقعا گیرایی بالایی داره برای جذب خانم ها …خلاصه حدود ساعت ۶ عصر بود تقریبا یک هفته به چهارشنبهسوری که دوتا دختر خیلی خوش اندام و جذاب سوار ماشین من شدن…دقیقا اونی که عقب نشست همونی بود که چشم منو گرفت ولی خب دیگه کاریش نمیشد کرد …یکم که رفتیم جلو به سمت ستارخان تقریبا معرفی کردیم همو و راحت صحبت میکردیم و من هنوز بیشتر مخاطب صحبتم اون دختر که صندلی عقب نشسته بود (اسم مستعار نازی)
و دختری که جلو نشسته بود(اسم مستعار ارزو)
خلاصه من پیشنهاد بستنی دادم و رفتیم نبش نمازی قبل میدان توحید و پیاده شدیم سه تایی و خوب نگاه کردم به دخترا
نازی که عقب نشسته بود .لاغر اندام پوست تیره و لبهای برجسته و چشم های درشت داشت و از روی ساعد دستش فهمیدم بدنش رو اپیلاسیون میکنه و خیلی به خودش میرسه راستی ناخن هم کاشته بود متولدسال ۵۸
و ۵سال بزرگتر از من بود
ارزو قد بلندتر و سفید تری داشت برجستگی اندامش بیشتر از روی مانتو مشهود بود و چهره زیبایی نداشت و عینک نمره بالا زده بود.البته شیطون تر بود وقتی که حرف میزدیم.متولد ۵۹ بود
با این تفاسیر من نقشه کشیدم برای نازی و بیشتر دلم پیش اون بود
بعد از بستنی دوباره سوار شدیم برگشتیم سمت اریاشهر و توی مسیر پرسیدم که کارتون چیه که اونا هر دو پرستار های اتاق بیهوشی و دانشجوی همین رشته هم بودند. بیمارستان اونا تویمیدان ولیعصر.نام بیمارستان محفوظ
تو همین زمان ها بود که من زرنگی کردم و گفتم من میخوام با هر دو شما دوست عادی باشم و میخوام شماره هر دو شمارو داشته باشم و نازی تقریبا فهمید که من بهش تمایل بیشتری دارم و شمارشو گرفتم و بعد شماره ارزو گرفتم و نازی گفت من میدان آزادی پیاده میشم اخه خانه اش یافت آباد بود و همین موقع ارزو گفت من کرج زندگی میکنم و منو ببر کرج که من موندم چی بگم و مجبور شدم نازی آزادی پیاده کنم و منو ارزو رفتیم به سمت ورودی اتوبان از جناح و از زمانی که نازی پیاده شد ارزو شروع کرد به لوندی و با دست صورت من ور رفتن و منم خیلی حشری شده بودم.خلاصه به چیتگر رسیده بودیم که تقریبا کامل همه بدن همو لمس میکردیم و خیلی کصش خیس شده بود و من کامل کصشو میمالیدم و کیر من تو دستاش بود و به من گفت بریم تو پارک چیتگر منو از کون بکن چون باکره بود و من انگشت تو کونش میکردم و باز باز بود ولی ترسیدم برم یکوقت بگیرنمون و امتناع کردم و اون به من گف
@DASTAN_SSX18
1400/06/03
#اولین_سکس #پرستار #عاشقی
سلام به همه دختر و پسر های حشری و اونایی که مثل من همه دین و دنیا و اخرتشون در رابطه جنسی خلاصه میشود.
اول بگم راجب (((( جوان کامیاب ))))))😄
وقتی نوجوان بودم حجله که میدیدم دور از جون همه شما با واژه جوان ناکام … برخورد میکردم و بعد از تحقیق متوجه شدم که کامیابی برای هر شخص یعنی داشتن رابطه جنسی ودر عامه مردم ازدواج. این شد که فقط سعی کردم تا میتوانم کامروا شوم.
از آنجا که من جوان کامجویی بودم و از ۱۶ سالگی به خاطر شرایط طلاق والدین در خانه مجردی مشغول به زندگی رویایی خودم شدم.البته یک برادر کوچک داشتم که اصلا تو باغ نبود و الانم نیست
راستی بگم من ۳۷ سالمه و متاهل هستم
میخوام یکی از ده ها خاطره کاملا واقعی خودمو براتون بگم
سال ۸۳ بود و من یک سمند اسپرت مشکی جوان پسند داشتم و خودم هم خیلی خوشتیپ و هیکل بودم.قد متوسط ۱۷۴وموهای بلند مشکی تا شانه هام و اکثرا تیپ های جین میزدم مارک redwood با کتونی های مارک دار ریباک و بوت های دکتر مارتین اصلی که اون موقع ها مفت بودن .یادش بخیر.معمولا هر روز میومدم اریاشهر و دنبال اتو زدن بودم…اون موقع عطر من فقط ۲۱۲ کارولینا هررا بود که یادمه ۳۸ تومان میخریدمش .واقعا گیرایی بالایی داره برای جذب خانم ها …خلاصه حدود ساعت ۶ عصر بود تقریبا یک هفته به چهارشنبهسوری که دوتا دختر خیلی خوش اندام و جذاب سوار ماشین من شدن…دقیقا اونی که عقب نشست همونی بود که چشم منو گرفت ولی خب دیگه کاریش نمیشد کرد …یکم که رفتیم جلو به سمت ستارخان تقریبا معرفی کردیم همو و راحت صحبت میکردیم و من هنوز بیشتر مخاطب صحبتم اون دختر که صندلی عقب نشسته بود (اسم مستعار نازی)
و دختری که جلو نشسته بود(اسم مستعار ارزو)
خلاصه من پیشنهاد بستنی دادم و رفتیم نبش نمازی قبل میدان توحید و پیاده شدیم سه تایی و خوب نگاه کردم به دخترا
نازی که عقب نشسته بود .لاغر اندام پوست تیره و لبهای برجسته و چشم های درشت داشت و از روی ساعد دستش فهمیدم بدنش رو اپیلاسیون میکنه و خیلی به خودش میرسه راستی ناخن هم کاشته بود متولدسال ۵۸
و ۵سال بزرگتر از من بود
ارزو قد بلندتر و سفید تری داشت برجستگی اندامش بیشتر از روی مانتو مشهود بود و چهره زیبایی نداشت و عینک نمره بالا زده بود.البته شیطون تر بود وقتی که حرف میزدیم.متولد ۵۹ بود
با این تفاسیر من نقشه کشیدم برای نازی و بیشتر دلم پیش اون بود
بعد از بستنی دوباره سوار شدیم برگشتیم سمت اریاشهر و توی مسیر پرسیدم که کارتون چیه که اونا هر دو پرستار های اتاق بیهوشی و دانشجوی همین رشته هم بودند. بیمارستان اونا تویمیدان ولیعصر.نام بیمارستان محفوظ
تو همین زمان ها بود که من زرنگی کردم و گفتم من میخوام با هر دو شما دوست عادی باشم و میخوام شماره هر دو شمارو داشته باشم و نازی تقریبا فهمید که من بهش تمایل بیشتری دارم و شمارشو گرفتم و بعد شماره ارزو گرفتم و نازی گفت من میدان آزادی پیاده میشم اخه خانه اش یافت آباد بود و همین موقع ارزو گفت من کرج زندگی میکنم و منو ببر کرج که من موندم چی بگم و مجبور شدم نازی آزادی پیاده کنم و منو ارزو رفتیم به سمت ورودی اتوبان از جناح و از زمانی که نازی پیاده شد ارزو شروع کرد به لوندی و با دست صورت من ور رفتن و منم خیلی حشری شده بودم.خلاصه به چیتگر رسیده بودیم که تقریبا کامل همه بدن همو لمس میکردیم و خیلی کصش خیس شده بود و من کامل کصشو میمالیدم و کیر من تو دستاش بود و به من گفت بریم تو پارک چیتگر منو از کون بکن چون باکره بود و من انگشت تو کونش میکردم و باز باز بود ولی ترسیدم برم یکوقت بگیرنمون و امتناع کردم و اون به من گف
@DASTAN_SSX18
بهترین بخشنده دنیا
1401/11/27
#سربازی #پرستار #دوست_دختر
مقدمه: این داستان مربوط به بازه زمانی گذشته است، زمانی که نه موبایل وجود داشت و نه دوربین مدار بسته! زمانی که من سرباز بودم پستی داشتیم توی بیمارستان که با توجه به تعداد نیرو هفتهای دوازده ساعت نصیبمون میشد و حتی گاهی بیشتر و معمولا زمانش هشت تا هشت بود!
اصراری برای واقعی بودن نیست!
با وجودی که زود رسیده و تا شروع پستم نیمساعتی مونده بود اما همین که وارد اتاق انتظامی شدم، دربان با عجله از توی اورژانس بیرون اومد و گفت: هر چی دنبال کیانی(پست قبلی) گشتیم، پیداش نکردیم، برو توی اورژانس دعوا شده! خوب حدس اینکه کیانی یک جایی گیر آورده و خوابیده، خیلی سخت نبود، چون کار همهمون بود. سریع خودم رو به اورژانس رسوندم. یک بنده خدایی دست پسرش توی دعوا چاقو خورده و فکر کنم هنوز توی جو دعوا بود و میخواست تلافی رو سر دکتر و پرستارها در بیاره! اورژانس رو گذاشته بود روی سرش و کم مونده بود کادر اورژانس رو دیگه کتک بزنه، هرچند که جای حساس و حتی خراش بزرگی هم نبود ولی با این کارش عملا جلوی کمک به پسره رو گرفته بود.
در حالی که تلاش داشتم یارو رو آروم و کنترل کنم ولی عجیب بود که خانم بخشنده سوپروایزر بخش گیر داده بود به من که چرا زودتر رسیدگی نکردهام! دو سه بار آروم بهش گفتم: خانم، شیفت من هنوز شروع نشده، ولی انگار نمیشنید و دیواری کوتاهتر از من پیدا نکرده بود. لابهلای دعوای سه طرفهای که بینمون درگرفته بود سعی کردم طرف رو از توی اورژانس ببرم بیرون تا اونا به کارشون برسند ولی مردک ابله ضمن مقاومت، من رو محکم هل داد! خواستم که نخورم به خانم بخشنده اما زانوم گیر کرد به صندلی و با سر رفتم توی کانتر ایستگاه پرستاری! پیشونیم کشید به گوشه کانتر، درد شدیدی پیچید توی سرم و توی کسری از ثانیه خون سرازیرشد! دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و با حمله به یارو تمام خشمم رو سر اون خالی کردم. کیانی بیشعور پیداش شد و بعد از بردن مرده به بیرون ، خود بخشنده و خانم امیری هم مشغول رسیدگی به اوضاع من شد.
ماشین یگان اومد یارو رو برد و غائله خوابید. خانم بخشنده هم عصر که شیفتش تموم شد اومد حالم رو پرسید، اما اونقدر از دستش عصبانی بودم که محلش ندادم. البته اولین باری نبود که روی اعصابمون رژه میرفت و قبلا هم چند باری اتفاق افتاده بود. به همین خاطر، برخلاف رابطه خوب و شوخی و خنده با بقیه، هیچ وقت با ایشون رابطه گرمی نداشتم و بعد از این ماجرا از همونی هم که بود سردتر شد و یک جورایی با هم قهر کردیم. چند وقتی به این منوال گذشت و تا جایی که ممکن بود ازش فاصله میگرفتم هر چند که گاهی کارمون به هم مربوط میشد.
یکی دوماه بعد یک شب ساعت از ده گذشته بود از سر بی حوصلگی رفتم توی اورژانس که فوتبال ببینم. اورژانس خلوت و در اصل تنها یک بیمار داشتند که اونم توی اتاق سرم بهش وصل بود. فقط خانم بخشنده و نعمتی توی ایستگاه بودند و ظاهرا بقیه توی بخشهای دیگه مشغول بودند. از دور سلامی کردم و روبروی تلوزیون نشستم. یک ربعی گذشته بود و بازی هم حسابی هیجانی شده بود که بوی عجیب شامی کباب توی سالن پیچید و چند ثانیه بعدش خانم بخشنده اسمم رو صدا زد!
بدون اینکه جواب بدم، با اخم سرم رو چرخوندم به طرفش ببینم اون وقت شب چکار داره. اما اون لبخندی به لب داشت: بیا شام بخور!
اینقدر با اون قیافه خشک و رفتار متکبرانه، دیده بودمش که از دیدن لبخند و تعارفش جا خوردم! با صدای دوبارهاش به خودم اومدم: صادقی چرا این جور نگاه میکنی؟ میگم بیا شام بخور!
متعجب گفتم: ممنون شما بفرمایید، من خوردهام!
بیا، شام بیمارستان نیست، خودم درست کردهام!
فارغ از عصبانیتم بابت رفتار گذشتهاش، واقعا گرسنه هم نبودم. ولی دروغ چرا، در مقابل بوی شامی نتونستم مقاومت کنم و با صدا زدن مجددش، رفتم به سمت ایستگاه. رو به خانم نعمتی که از تعجب من خندهاش گرفته بود، با ایما و اشاره پرسیدم اتفاقی افتاده؟ اونم بدون اینکه جوابی بده خنده ریزی کرد و سرش رو برگردوند.
روی میزی که وسط ایستگاه پرستاری بود، بساط شام رو چیده بودند. شاید به خاطر غذاهای مزخرف یگان و بیمارستان بود ولی واقعا خوشمزه بود و حسابی بهم چسبید. چند لقمهای خوردم و تشکر کردم.
لقمهاش رو قورت داد: نوش جان، ببخشید اگر خوب نبود!
یک لحظه انگار اتفاقات رو فراموش کردم و طبق عادت به شوخی گفتم: نه، انتظارش رو نداشتم اما اتفاقا برخلاف اخلاقت، دستپختت خیلی خوبه!
با صدای خنده خانم نعمتی، خودش هم خندهاش گرفت و کمی خندیدند. غذاشون که تموم شد خانم نعمتی رفت سری به بیمار بزنه، منم همون کنار کانتر ایستاده خیره شده بودم به تلوزیون.
1401/11/27
#سربازی #پرستار #دوست_دختر
مقدمه: این داستان مربوط به بازه زمانی گذشته است، زمانی که نه موبایل وجود داشت و نه دوربین مدار بسته! زمانی که من سرباز بودم پستی داشتیم توی بیمارستان که با توجه به تعداد نیرو هفتهای دوازده ساعت نصیبمون میشد و حتی گاهی بیشتر و معمولا زمانش هشت تا هشت بود!
اصراری برای واقعی بودن نیست!
با وجودی که زود رسیده و تا شروع پستم نیمساعتی مونده بود اما همین که وارد اتاق انتظامی شدم، دربان با عجله از توی اورژانس بیرون اومد و گفت: هر چی دنبال کیانی(پست قبلی) گشتیم، پیداش نکردیم، برو توی اورژانس دعوا شده! خوب حدس اینکه کیانی یک جایی گیر آورده و خوابیده، خیلی سخت نبود، چون کار همهمون بود. سریع خودم رو به اورژانس رسوندم. یک بنده خدایی دست پسرش توی دعوا چاقو خورده و فکر کنم هنوز توی جو دعوا بود و میخواست تلافی رو سر دکتر و پرستارها در بیاره! اورژانس رو گذاشته بود روی سرش و کم مونده بود کادر اورژانس رو دیگه کتک بزنه، هرچند که جای حساس و حتی خراش بزرگی هم نبود ولی با این کارش عملا جلوی کمک به پسره رو گرفته بود.
در حالی که تلاش داشتم یارو رو آروم و کنترل کنم ولی عجیب بود که خانم بخشنده سوپروایزر بخش گیر داده بود به من که چرا زودتر رسیدگی نکردهام! دو سه بار آروم بهش گفتم: خانم، شیفت من هنوز شروع نشده، ولی انگار نمیشنید و دیواری کوتاهتر از من پیدا نکرده بود. لابهلای دعوای سه طرفهای که بینمون درگرفته بود سعی کردم طرف رو از توی اورژانس ببرم بیرون تا اونا به کارشون برسند ولی مردک ابله ضمن مقاومت، من رو محکم هل داد! خواستم که نخورم به خانم بخشنده اما زانوم گیر کرد به صندلی و با سر رفتم توی کانتر ایستگاه پرستاری! پیشونیم کشید به گوشه کانتر، درد شدیدی پیچید توی سرم و توی کسری از ثانیه خون سرازیرشد! دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و با حمله به یارو تمام خشمم رو سر اون خالی کردم. کیانی بیشعور پیداش شد و بعد از بردن مرده به بیرون ، خود بخشنده و خانم امیری هم مشغول رسیدگی به اوضاع من شد.
ماشین یگان اومد یارو رو برد و غائله خوابید. خانم بخشنده هم عصر که شیفتش تموم شد اومد حالم رو پرسید، اما اونقدر از دستش عصبانی بودم که محلش ندادم. البته اولین باری نبود که روی اعصابمون رژه میرفت و قبلا هم چند باری اتفاق افتاده بود. به همین خاطر، برخلاف رابطه خوب و شوخی و خنده با بقیه، هیچ وقت با ایشون رابطه گرمی نداشتم و بعد از این ماجرا از همونی هم که بود سردتر شد و یک جورایی با هم قهر کردیم. چند وقتی به این منوال گذشت و تا جایی که ممکن بود ازش فاصله میگرفتم هر چند که گاهی کارمون به هم مربوط میشد.
یکی دوماه بعد یک شب ساعت از ده گذشته بود از سر بی حوصلگی رفتم توی اورژانس که فوتبال ببینم. اورژانس خلوت و در اصل تنها یک بیمار داشتند که اونم توی اتاق سرم بهش وصل بود. فقط خانم بخشنده و نعمتی توی ایستگاه بودند و ظاهرا بقیه توی بخشهای دیگه مشغول بودند. از دور سلامی کردم و روبروی تلوزیون نشستم. یک ربعی گذشته بود و بازی هم حسابی هیجانی شده بود که بوی عجیب شامی کباب توی سالن پیچید و چند ثانیه بعدش خانم بخشنده اسمم رو صدا زد!
بدون اینکه جواب بدم، با اخم سرم رو چرخوندم به طرفش ببینم اون وقت شب چکار داره. اما اون لبخندی به لب داشت: بیا شام بخور!
اینقدر با اون قیافه خشک و رفتار متکبرانه، دیده بودمش که از دیدن لبخند و تعارفش جا خوردم! با صدای دوبارهاش به خودم اومدم: صادقی چرا این جور نگاه میکنی؟ میگم بیا شام بخور!
متعجب گفتم: ممنون شما بفرمایید، من خوردهام!
بیا، شام بیمارستان نیست، خودم درست کردهام!
فارغ از عصبانیتم بابت رفتار گذشتهاش، واقعا گرسنه هم نبودم. ولی دروغ چرا، در مقابل بوی شامی نتونستم مقاومت کنم و با صدا زدن مجددش، رفتم به سمت ایستگاه. رو به خانم نعمتی که از تعجب من خندهاش گرفته بود، با ایما و اشاره پرسیدم اتفاقی افتاده؟ اونم بدون اینکه جوابی بده خنده ریزی کرد و سرش رو برگردوند.
روی میزی که وسط ایستگاه پرستاری بود، بساط شام رو چیده بودند. شاید به خاطر غذاهای مزخرف یگان و بیمارستان بود ولی واقعا خوشمزه بود و حسابی بهم چسبید. چند لقمهای خوردم و تشکر کردم.
لقمهاش رو قورت داد: نوش جان، ببخشید اگر خوب نبود!
یک لحظه انگار اتفاقات رو فراموش کردم و طبق عادت به شوخی گفتم: نه، انتظارش رو نداشتم اما اتفاقا برخلاف اخلاقت، دستپختت خیلی خوبه!
با صدای خنده خانم نعمتی، خودش هم خندهاش گرفت و کمی خندیدند. غذاشون که تموم شد خانم نعمتی رفت سری به بیمار بزنه، منم همون کنار کانتر ایستاده خیره شده بودم به تلوزیون.
من و مامانم پرستاریم (۱)
1402/05/13
#پرستار #دکتر #سکس_گروهی
من و مادرم هر دو پرستار هستیم البته من یکسال بیکار بودم هیچ جا استخدامم نمی کردن تا اینکه مادرم با رئیس بیمارستان دکتر نافذی صحبت کرد و الان یکساله همون بیمارستانی که مامانم کار میکنه مشغول به کار شدم البته توی بخش اورژانس که واقعا خسته کننده بود چون مراجعات زیادی داشت و من چون مجبور بودم قبول کرده بودم اما مامانم بخش اطفال بود و شیفت ما اکثرا مخالف هم بود وقتی من نبودم مامانم بیمارستان بود و وقتی من بیمارستان بودم مامانم خونه بود چون پدرم سالها پیش فوت کرده بود من تنها فرزند خانواده بودم و با مامانم زندگی می کردیم خونه ما یه خونه ویلایی بود یه روز خیلی خسته بودم و با یکی از همکارام شیفتم رو جابه جا کردم و رفتم خونه تا بخوابم چون بی خوابی بد جور بهم فشار اورده بود در حیاط رو باز کردم رفتم داخل رسیدم به در خونه در رو باز کردم خونه ما یه راهرو داره بعد وارد خونه میشید کل فضای خونه پر از صدای آه و ناله بود راهرو رو اروم رفتم جلو دیدم مامانم داگی خوابیده سرش توی مبل بود و دکتر نافذی داشت توی کون مامانم وحشیانه تلمبه میزد و من داشتم نیمرخ کاملشون رو می دیدم که کیر کلفت دکتر نافذی توی کون مامانم عقب و جلو میکرد و هر دو آه و ناله میکردن البته صدای مامانم کمتر بود اما صدای دکتر نافذی بلند تر، مامانم میگفت آبت کی میاد؟ دکتر میگفت تاخیری زدم حالا حالا ها این کون خوشگلتو جر بدم مامانم بهش گفت پس با دستت کوسمو بمال دکتر نافذی هم کوسشو میمالید و تند تند تلمبه میزد هر دو اه و ناله میکردن دکتر نافذی میگفت سکس با تو رو دوست دارم چون هر چی وحشیانه تر و خشن تر میکنمت بیشتر بهم حال میدی مامانم جوابی نمیداد یهو دکتر موهوشو کشید سرشو بلند کرد و خوابوندش سمت چپ و افتاد روش توی این حالت پشتشون به من بود، دکتر به مامانم گفت پاهاتو ببند حالش بیشتر بشه مامانم پاهاشو بسته بود و دکتر کامل روش خوابیده بود و تلمبه میزد مامانم گفت دستتو از روی کوسم بر ندار بمالش برام، دکتر دستشو برد زیر مادرم و کوسشو میمالید میگفت این کوس گشاد مالیدن نداره کوس فقط کوس دختر جووون اما کونت هنوز کار میده و کیر میخواد بازم صدای ناله های جفتشون بلند شد مامان میگفت جوووووونم دکتر میگفت واااای چه کونی سیر نمیشم از کردنش، منه بدبخت اومده خونه بخوابم حالا با این اوضاع نمی تونستم بخوابم رفتم توی پارک سر کوچه نشستم تا کارشون تمام بشه و دکتر نافذی هم بره خیلی طول کشید تا دکتر رفت تقریبا نزدیکای زمان برگشتن من به خونه طبق ساعت شیفتم دیدم دکتر از خونمون اومد بیرون و سوار ماشین اش شد و رفت ماشینش یه سانتافه مشکی بود گذاشتم طبق ساعت معمول بشه و رفتم خونه مامان توی حمام بود و من مستقیم رفتم خوابیدم بعد که از خواب بیدار شدم تازه فهمیدم چی دیدم و چه اتفاقی رو شاهد بودم دکتر نافذی و مامانم؟ اخه چطور؟ از کی؟ به مامانم گفتم من از اورژانس خسته شدم کاش میشد بیام پیش خودت بخش اطفال گفت تو تازه اومدی سابقه ای نداری من بعد 15سال تونستم برم اطفال اما یکم تحمل کن درستش می کنم گفتم من دیگه نمی تونم تحمل کنم واقعا سخته گفت باید صبور باشی اما درستش می کنم واقعا بریده بودم حتی توان تحمل یه روزش هم نداشتم یه روز مادرم گفت همسر دکتر نافذی بیماره و یه پرستار تمام وقت توی خونه نیاز دارن گفتم این که یعنی کلفتی گفت نه خودشون خدمت کار برای کارهای خونه دارن فقط یه پرستار میخوان تمام وقت پیش همسرش باشه و هم صحبتش باشه منم با ذوق قبول کردم و رفتم اتاق دکتر نافذی و خودم رو معرفی کردم حسابی تحویلم گرفت و گفت برو یه سری دارو از داروخانه تحویل بگیر و بیا تا با هم بریم رفتم تحویل گرفتم و برگشتم با هم رفتیم پارکینگ و سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت خونشون توی راه بهم گفت مامان گفتن از کار توی اورژانس ناراضی هستی و قرار بود خانم شادمان برای این کار بیان که مامان گفتن شما بیاید منم قبول کردم گفتم ممنون قول میدم رضایتتون رو جلب کنم و بهتر از خانم شادمان انجام وظیفه کنم گفت پس امروز آزمایشی ببینم چطوره کارت، رفتیم خونشون زنش یه خانم قد کوتاه تپلی و بسیار خوش اخلاق بود داروهاشو دادم و کلی حرف زدیم خونه دکتر دو بلکس بود 2 اتاق و آشپزخونه و حمام و دستشویی پایین داشت که اتاق من و زن دکتر که اسمش مائده بود همون طبقه پایین بود 2 اتاق و حمام و دستشویی هم طبقه بالا بود که دکتر استفاده میکرد شب که شد بهم گفت آرام بخش مائده رو بزن و بیا بالا تا درباره کارت با هم صحبت کنیم آرام بخش مائده خانم رو تزریق کردم و یکم صحبت کردیم و اون خوابش برد رفتم بالا دکتر پرسید امروز چطور بود؟ کارت رو دوست داشتی؟ گفتم عالی بود بله دوست داشتم مهم اینه شما راضی باشید از پشت میزش بلند شد و اومد جلوم ایستاد و به میز تکیه داد و گفت بستگی داره تو چیا بلد باشی و به کیرش اشاره کرد منم خودمو زدم به
1402/05/13
#پرستار #دکتر #سکس_گروهی
من و مادرم هر دو پرستار هستیم البته من یکسال بیکار بودم هیچ جا استخدامم نمی کردن تا اینکه مادرم با رئیس بیمارستان دکتر نافذی صحبت کرد و الان یکساله همون بیمارستانی که مامانم کار میکنه مشغول به کار شدم البته توی بخش اورژانس که واقعا خسته کننده بود چون مراجعات زیادی داشت و من چون مجبور بودم قبول کرده بودم اما مامانم بخش اطفال بود و شیفت ما اکثرا مخالف هم بود وقتی من نبودم مامانم بیمارستان بود و وقتی من بیمارستان بودم مامانم خونه بود چون پدرم سالها پیش فوت کرده بود من تنها فرزند خانواده بودم و با مامانم زندگی می کردیم خونه ما یه خونه ویلایی بود یه روز خیلی خسته بودم و با یکی از همکارام شیفتم رو جابه جا کردم و رفتم خونه تا بخوابم چون بی خوابی بد جور بهم فشار اورده بود در حیاط رو باز کردم رفتم داخل رسیدم به در خونه در رو باز کردم خونه ما یه راهرو داره بعد وارد خونه میشید کل فضای خونه پر از صدای آه و ناله بود راهرو رو اروم رفتم جلو دیدم مامانم داگی خوابیده سرش توی مبل بود و دکتر نافذی داشت توی کون مامانم وحشیانه تلمبه میزد و من داشتم نیمرخ کاملشون رو می دیدم که کیر کلفت دکتر نافذی توی کون مامانم عقب و جلو میکرد و هر دو آه و ناله میکردن البته صدای مامانم کمتر بود اما صدای دکتر نافذی بلند تر، مامانم میگفت آبت کی میاد؟ دکتر میگفت تاخیری زدم حالا حالا ها این کون خوشگلتو جر بدم مامانم بهش گفت پس با دستت کوسمو بمال دکتر نافذی هم کوسشو میمالید و تند تند تلمبه میزد هر دو اه و ناله میکردن دکتر نافذی میگفت سکس با تو رو دوست دارم چون هر چی وحشیانه تر و خشن تر میکنمت بیشتر بهم حال میدی مامانم جوابی نمیداد یهو دکتر موهوشو کشید سرشو بلند کرد و خوابوندش سمت چپ و افتاد روش توی این حالت پشتشون به من بود، دکتر به مامانم گفت پاهاتو ببند حالش بیشتر بشه مامانم پاهاشو بسته بود و دکتر کامل روش خوابیده بود و تلمبه میزد مامانم گفت دستتو از روی کوسم بر ندار بمالش برام، دکتر دستشو برد زیر مادرم و کوسشو میمالید میگفت این کوس گشاد مالیدن نداره کوس فقط کوس دختر جووون اما کونت هنوز کار میده و کیر میخواد بازم صدای ناله های جفتشون بلند شد مامان میگفت جوووووونم دکتر میگفت واااای چه کونی سیر نمیشم از کردنش، منه بدبخت اومده خونه بخوابم حالا با این اوضاع نمی تونستم بخوابم رفتم توی پارک سر کوچه نشستم تا کارشون تمام بشه و دکتر نافذی هم بره خیلی طول کشید تا دکتر رفت تقریبا نزدیکای زمان برگشتن من به خونه طبق ساعت شیفتم دیدم دکتر از خونمون اومد بیرون و سوار ماشین اش شد و رفت ماشینش یه سانتافه مشکی بود گذاشتم طبق ساعت معمول بشه و رفتم خونه مامان توی حمام بود و من مستقیم رفتم خوابیدم بعد که از خواب بیدار شدم تازه فهمیدم چی دیدم و چه اتفاقی رو شاهد بودم دکتر نافذی و مامانم؟ اخه چطور؟ از کی؟ به مامانم گفتم من از اورژانس خسته شدم کاش میشد بیام پیش خودت بخش اطفال گفت تو تازه اومدی سابقه ای نداری من بعد 15سال تونستم برم اطفال اما یکم تحمل کن درستش می کنم گفتم من دیگه نمی تونم تحمل کنم واقعا سخته گفت باید صبور باشی اما درستش می کنم واقعا بریده بودم حتی توان تحمل یه روزش هم نداشتم یه روز مادرم گفت همسر دکتر نافذی بیماره و یه پرستار تمام وقت توی خونه نیاز دارن گفتم این که یعنی کلفتی گفت نه خودشون خدمت کار برای کارهای خونه دارن فقط یه پرستار میخوان تمام وقت پیش همسرش باشه و هم صحبتش باشه منم با ذوق قبول کردم و رفتم اتاق دکتر نافذی و خودم رو معرفی کردم حسابی تحویلم گرفت و گفت برو یه سری دارو از داروخانه تحویل بگیر و بیا تا با هم بریم رفتم تحویل گرفتم و برگشتم با هم رفتیم پارکینگ و سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت خونشون توی راه بهم گفت مامان گفتن از کار توی اورژانس ناراضی هستی و قرار بود خانم شادمان برای این کار بیان که مامان گفتن شما بیاید منم قبول کردم گفتم ممنون قول میدم رضایتتون رو جلب کنم و بهتر از خانم شادمان انجام وظیفه کنم گفت پس امروز آزمایشی ببینم چطوره کارت، رفتیم خونشون زنش یه خانم قد کوتاه تپلی و بسیار خوش اخلاق بود داروهاشو دادم و کلی حرف زدیم خونه دکتر دو بلکس بود 2 اتاق و آشپزخونه و حمام و دستشویی پایین داشت که اتاق من و زن دکتر که اسمش مائده بود همون طبقه پایین بود 2 اتاق و حمام و دستشویی هم طبقه بالا بود که دکتر استفاده میکرد شب که شد بهم گفت آرام بخش مائده رو بزن و بیا بالا تا درباره کارت با هم صحبت کنیم آرام بخش مائده خانم رو تزریق کردم و یکم صحبت کردیم و اون خوابش برد رفتم بالا دکتر پرسید امروز چطور بود؟ کارت رو دوست داشتی؟ گفتم عالی بود بله دوست داشتم مهم اینه شما راضی باشید از پشت میزش بلند شد و اومد جلوم ایستاد و به میز تکیه داد و گفت بستگی داره تو چیا بلد باشی و به کیرش اشاره کرد منم خودمو زدم به
مژگان پرستار مادرم
1402/07/30
#پرستار
سلام سلام سلام
بر دوستان شهوانی
اسم من بابکه 35 سالمه با قد 185 و وزن 86 کیلو اندازه آلتم 19 سانته
من با مادرم زندگی میکنم سنش بالاست من پسر کوچک خانواده هستم همه خواهر و برادرانم ازدواج کردند و رفتند پدرم چند سال فوت کرده مادرم چند ساله بیماری آلزایمر داره و من بیشتر اوقات پیششم یک روز سر کار بودم داشتم راجب این موضوع با همکارم صحبت میکردم و در دل گفت تو که مشکل مالی نداری چرا برای مادرت پرستار نمیگیری ؟
گفتم من چمیدونم کجا هست و کی هست و چیکاره هستش و بلده یا دلسوزی میکنه یا نه.
بنده خدا کلی برام پیگیری کرد یک نفر پیدا کرد از صبح تا 4 بعد ظهر ماهی ده میلیون شمارشو بهم داد زنگ زدم باهاش صحبت کردم قرار شد بعد ظهر بیادش و آمد یک دختر خانوم تقریباً 32 ساله لاغر اندام خیلی آراسته چهره معمولی حرف هام زدم بهش داروهای مادرمو بهش نشون دادم ساعت دارو ها و همه چیز و در آخر بهش گفتم اگر کارت خوب بود من حقوق بیشتر بهت میدم اونم خوشحال شد اسمش مژگان بود درس پرستاری خونده بود تجربه نگهداری هم داشت شماره یک رستوران کیترینگ گذاشتم براش با پول نقد بهش گفتم نهار سفارش بده برای خودت و مادرم و رفت قرار شد ساعت 7 صبح قبل از اینکه برم شرکت بیادش خونه ما تو خیابون اصلی بود رفتم در خونه دیدم از اتوبوس واحد پیاده شد و آمد سلام کرد آمد داخل بهش گفتم چرا با اتوبوس میآیی گفت به صرفه متوجه شدم پول نداره دلم براش سوخت رفتیم داخل خونه بهش گفتم یک شماره کارت بده اونم یک شماره کارت بهم داد منم پنج میلیون براش زدم گفتم این برای شروع کارته خیلی خوشحال شد و کلی تشکر کرد و من خدا حافظی کردم و آمدم شرکت تا ظهر ساعت ۲ کارم تمام شد رفتم خونه دیدم نشسته پیش مادرم خوشم اومد به مادرم رسیدگی کرد و کل خونه رو تمیز کرد ازش تشکر کردم و ساعت ۴ شد میخواست بره گفتم خودم میرسونمت سوارش کردم بردمش در خونشون تو مسیر راجب زندگیش ازش سوال کردم شرایط زندگیش بد نبود چند روز گذشت همین روال جلو رفتیم همه چیز عالی بود و اون خودشو بیشتر بهم نزدیک میکرد روز پنجشنبه رسید بهش گفتم مژگان امشب کاری داری یا بیکاری ؟ گفت نه بیکارم گفتم پایه ای شب بریم بیرون گفت آره پایه هستم باهاش قرار گذاشتم ساعت 8 شب در خونشون برم دنبالش ساعت تقریباً 8 رسیدم زنگ زدم به گوشیش گفت من نزدیک هستم درب ماشین باز شد و آمد داخل نشست وای خدا این همون مژگان بود چه تیپی چقدر خوشگل شده بود اصلأ نشناختمش نشست تو ماشین با همدیگه دست دادیم و و احوالپرسی بهش گفتم مژگان عوض شدی ؟
خندید گفت خب محل کار و بیرون آدم ها فرق دارند و منم حرکت کردم رفتیم تو شهر دور خوردیم و یک کافه رستوران شیک پیدا کردم رفتیم دوتایی آنجا غذا و دسر و قهوه سفارش دادیم و خوردیم رفتیم بیرون.
( تو مسیر نمیدونستم بحث چطوری باز کنم خیلی حوس کردم باهاش رابطه داشته باشم)
یکدفعه یک چیزی تو ذهنم جرقه زد بهش گفتم مژگان یک سوال داشتم بپرسم ناراحت نمیشی ؟ گفت نه بفرمایید گفتم تو رابطه هستی ؟ گفت الان یک ساله نه سینگلم گفتم قبلا بودی ؟ گفت آره با یک پسری بودم بهم ضربه زد و رفت گفتم چه ضربهای ؟ گفت بماند گفتم حاضری با من باشی ؟ تعارف نکن گفت مگه تو توی رابطه نیستی ؟ گفتم نه والا با این شرایط مادرم نمیتونستم وارد رابطه بشم.
بهش گفتم حاضری باهام وارد رابطه بشی ؟ گفت نمیدونم نگاه کرد گفت واقعا هیچ کس تو زندگیت نیست ؟ گوشیمو بهش دادم گفتم ببین گفت نه قبول دارم آخه تعجب میکنم پسری مثل تو با این سن و تیپ و قیافه و وضعیت مالی تو رابطه نیستی.
بهش گفتم برای شرایط مادرم گفتم امشب تا ساعت
1402/07/30
#پرستار
سلام سلام سلام
بر دوستان شهوانی
اسم من بابکه 35 سالمه با قد 185 و وزن 86 کیلو اندازه آلتم 19 سانته
من با مادرم زندگی میکنم سنش بالاست من پسر کوچک خانواده هستم همه خواهر و برادرانم ازدواج کردند و رفتند پدرم چند سال فوت کرده مادرم چند ساله بیماری آلزایمر داره و من بیشتر اوقات پیششم یک روز سر کار بودم داشتم راجب این موضوع با همکارم صحبت میکردم و در دل گفت تو که مشکل مالی نداری چرا برای مادرت پرستار نمیگیری ؟
گفتم من چمیدونم کجا هست و کی هست و چیکاره هستش و بلده یا دلسوزی میکنه یا نه.
بنده خدا کلی برام پیگیری کرد یک نفر پیدا کرد از صبح تا 4 بعد ظهر ماهی ده میلیون شمارشو بهم داد زنگ زدم باهاش صحبت کردم قرار شد بعد ظهر بیادش و آمد یک دختر خانوم تقریباً 32 ساله لاغر اندام خیلی آراسته چهره معمولی حرف هام زدم بهش داروهای مادرمو بهش نشون دادم ساعت دارو ها و همه چیز و در آخر بهش گفتم اگر کارت خوب بود من حقوق بیشتر بهت میدم اونم خوشحال شد اسمش مژگان بود درس پرستاری خونده بود تجربه نگهداری هم داشت شماره یک رستوران کیترینگ گذاشتم براش با پول نقد بهش گفتم نهار سفارش بده برای خودت و مادرم و رفت قرار شد ساعت 7 صبح قبل از اینکه برم شرکت بیادش خونه ما تو خیابون اصلی بود رفتم در خونه دیدم از اتوبوس واحد پیاده شد و آمد سلام کرد آمد داخل بهش گفتم چرا با اتوبوس میآیی گفت به صرفه متوجه شدم پول نداره دلم براش سوخت رفتیم داخل خونه بهش گفتم یک شماره کارت بده اونم یک شماره کارت بهم داد منم پنج میلیون براش زدم گفتم این برای شروع کارته خیلی خوشحال شد و کلی تشکر کرد و من خدا حافظی کردم و آمدم شرکت تا ظهر ساعت ۲ کارم تمام شد رفتم خونه دیدم نشسته پیش مادرم خوشم اومد به مادرم رسیدگی کرد و کل خونه رو تمیز کرد ازش تشکر کردم و ساعت ۴ شد میخواست بره گفتم خودم میرسونمت سوارش کردم بردمش در خونشون تو مسیر راجب زندگیش ازش سوال کردم شرایط زندگیش بد نبود چند روز گذشت همین روال جلو رفتیم همه چیز عالی بود و اون خودشو بیشتر بهم نزدیک میکرد روز پنجشنبه رسید بهش گفتم مژگان امشب کاری داری یا بیکاری ؟ گفت نه بیکارم گفتم پایه ای شب بریم بیرون گفت آره پایه هستم باهاش قرار گذاشتم ساعت 8 شب در خونشون برم دنبالش ساعت تقریباً 8 رسیدم زنگ زدم به گوشیش گفت من نزدیک هستم درب ماشین باز شد و آمد داخل نشست وای خدا این همون مژگان بود چه تیپی چقدر خوشگل شده بود اصلأ نشناختمش نشست تو ماشین با همدیگه دست دادیم و و احوالپرسی بهش گفتم مژگان عوض شدی ؟
خندید گفت خب محل کار و بیرون آدم ها فرق دارند و منم حرکت کردم رفتیم تو شهر دور خوردیم و یک کافه رستوران شیک پیدا کردم رفتیم دوتایی آنجا غذا و دسر و قهوه سفارش دادیم و خوردیم رفتیم بیرون.
( تو مسیر نمیدونستم بحث چطوری باز کنم خیلی حوس کردم باهاش رابطه داشته باشم)
یکدفعه یک چیزی تو ذهنم جرقه زد بهش گفتم مژگان یک سوال داشتم بپرسم ناراحت نمیشی ؟ گفت نه بفرمایید گفتم تو رابطه هستی ؟ گفت الان یک ساله نه سینگلم گفتم قبلا بودی ؟ گفت آره با یک پسری بودم بهم ضربه زد و رفت گفتم چه ضربهای ؟ گفت بماند گفتم حاضری با من باشی ؟ تعارف نکن گفت مگه تو توی رابطه نیستی ؟ گفتم نه والا با این شرایط مادرم نمیتونستم وارد رابطه بشم.
بهش گفتم حاضری باهام وارد رابطه بشی ؟ گفت نمیدونم نگاه کرد گفت واقعا هیچ کس تو زندگیت نیست ؟ گوشیمو بهش دادم گفتم ببین گفت نه قبول دارم آخه تعجب میکنم پسری مثل تو با این سن و تیپ و قیافه و وضعیت مالی تو رابطه نیستی.
بهش گفتم برای شرایط مادرم گفتم امشب تا ساعت
نسترن (۱)
#پرستار #مرد_متاهل
اول از خودم بگم من امیر هستم متاهل و الان ۳۸ سالمه و قدم ۱۸۴ و وزنم هم حدود ۹۰هست، کیرمم هم حدود ۱۷ خیلی حشری در حدی که خانومم جدا از اینکه سرد هست هیچ همکاری هم نمیکنه تا خالی بشم. خانومم هم مهدیس و وزن حدود ۶۵ و قد هم ۱۵۹ و سبزه هست. زمان کرونا بود، خانومم حامله بود و ما هیچ سکسی نداشتیم، همون موقع یه سرماخوردگی بدی گرفت که نیاز به تقویت داشت، دکتر هم براش چندتا ب کمپلکس نوشت، هر داروخانه ای که رفتم به خاطر کرونا نداشتن و میگفتن نگرد پیدا نمیشه. یه دفعه به ذهنم رسید به نسترن زنگ بزنم. نسترن یه خانوم پرستار و مطلقه بود تو درمانگاهی کار میکرد که تو اداره خودمون دیدمش و اون موقع خیلی کمکش کرده بودم تو مشکلی که داشت و همون موقع چشمم رو گرفت مخصوصا سینه های خوش فرمش تو مانتویی که میپوشید قد حدود ۱۶۰ و وزن ۵۰ با بدن سفید و بلوری و بدون مو. از تو پروندش شمارشو برداشته بودم. به ذهنم رسید تو واتس اپ بهش پیام بدم. پیام دادم و خودم رو معرفی کردم و اول یادش نبود. بعد قضیه رو تعریف کردم و گفتم چند تا آمپول ب کمپلکس لازم دارم. گفت دادیم و چند تا برات میارم. بعد یه ساعت رو هماهنگ کرد و با ماشین رفتم و وقتی رسیدمخواست امپولا رو بده به من که گفتم بشینه تو ماشین. نشست و وسایلا رو گرفتم و تشکر کردم و گفتم جایی میره برسونم. با تعارف نشست و تا یه مسیری رسوندم و هر چقدر گفتم پول آمپول چقدر میشه چیزی نگفت. بعد که شماره من رو داشت متوجه شدم شمارمو ذخیره کرده چون عکس پروفایلش برا منم باز میشد. تو واتس اپیکمی صحبت کردیم و ازش تعریف و تمجید کردم و نمیدونم چی شد که یه دفعه گفتم خیلی ازت خوشم اومده و اونم گفت منم همینطور. بعد کم کم دل و قلوه دادن و منم گفتم دلم بغلتو میخواد و اونم یه کمی جا خورد. تو واتس اپ ارتباط داشتیم و تا اینکه قرار شد بریم یه کافه و با هم صحبت کنیم و همو بازم ببینیم. رفتیم یه کافه و قلیون کشیدیم و چایی خوردیم و از همدیگه گفتیم و اونم گفت منم تنها هستم و خیلی نیاز روحی دارم با یکی باشم البته خودش میگفت واقعا عجیبه که با تو اوکی شدم چون بعد از طلاقش خیلی روحیه خوبی نداشت فکر کنم بعد از طلاقش با یه پسر دوست بوده که با اون هم کات کرده بود و چیزی به من نمیگفت من هم گفتم رابطم چطوره و هیچ سکسی ندارم و خیلی نیاز دارم. خلاصه بعد از کافه رفتیم بیرون و تو مسیر برگشت یه جای خلوت گفت بزن کنار میخوام برات ساک بزنم. وایسا م کنار و کیرمو در آوردم و فقط کاری که کردم چند تا دستمال آماده کردم اونم یه ساکی زد که تو عمرم اینقدر حال نکرده بودم و سه سوت آبم اومد. خشک کردم و انداختم بیرون و کلی تشکر کردم. گذشت و تا اینکه گفت سه روز خونه جور کن و من هم یه روز که هیشکی خونه نبود وسایل پذیرایی رو آماده کردم و ساعتی که شد اومد. وقتی اومد پذیرایی کردم و یکمی گذشت گفت بریم تو رخت خواب. من گفتم اول بزار یه صیغه بخونیم چون خودش اهل این چیزا نبود بهش یاد دادم چجوریه و مهر رو گفتیم یه مقدار پول و زمان رو هم گفتیم یک ساعت و بعد صیغه رو خوند و منم گفتم قبلت. رفتیم تو اتاق خواب و لباساشو در آورد و دیدم عجب بدنی داره. فقط گفتم بذار من ببینمت تا سیر بشم از زیبایی بعد کلی کس نازشو نگاه کردم و عشق کردم از سفیدی و تمیزی. هر دومون خیس آب بودیم و یکمی هم استرس داشتم چون دفعه اول بود غیر زنم کس دیگه ای رو میکردم. خیلی میترسیدم که یه وقت کسی نیاد. خلاصه یکمی با سینه هاش ور رفتم و نازش کردم و بغل کردیم همو و کیرم سفت سفت شده بود اونم داشت حال میکرد و گفت بیا بذار داخل. کیرم رو گذاشتم داخل و نگم براتون که چقدر کس قشنگش تنگ بود. تا حالا با این عشق و حال کس نکرده بودم انقدری کیف داد کهمعتادش شدم. تازه معنی کس تنگ رو فهمیدم چیه. زن خودم اینجور سکس نکرده بودم و کس نسترن به معنی واقعی تنگ. حتی به سختی رفت داخل و آروم آروم و تا ته هم نمیشد بره داخل. انقدر حشری بودم و کسش تنگ که با چند تا تلمبه آبماومد و نسترن هم آبش نیومد ولی خیلی حال کرده بود و بعد کلی بوس و بغل کردیم همدیگه رو. این اولین دفعه سکس با هم بود و اگر ببینم خوشتون اومد داستان بعدی رو براتون بنویسم.
نوشته: امیر
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
#پرستار #مرد_متاهل
اول از خودم بگم من امیر هستم متاهل و الان ۳۸ سالمه و قدم ۱۸۴ و وزنم هم حدود ۹۰هست، کیرمم هم حدود ۱۷ خیلی حشری در حدی که خانومم جدا از اینکه سرد هست هیچ همکاری هم نمیکنه تا خالی بشم. خانومم هم مهدیس و وزن حدود ۶۵ و قد هم ۱۵۹ و سبزه هست. زمان کرونا بود، خانومم حامله بود و ما هیچ سکسی نداشتیم، همون موقع یه سرماخوردگی بدی گرفت که نیاز به تقویت داشت، دکتر هم براش چندتا ب کمپلکس نوشت، هر داروخانه ای که رفتم به خاطر کرونا نداشتن و میگفتن نگرد پیدا نمیشه. یه دفعه به ذهنم رسید به نسترن زنگ بزنم. نسترن یه خانوم پرستار و مطلقه بود تو درمانگاهی کار میکرد که تو اداره خودمون دیدمش و اون موقع خیلی کمکش کرده بودم تو مشکلی که داشت و همون موقع چشمم رو گرفت مخصوصا سینه های خوش فرمش تو مانتویی که میپوشید قد حدود ۱۶۰ و وزن ۵۰ با بدن سفید و بلوری و بدون مو. از تو پروندش شمارشو برداشته بودم. به ذهنم رسید تو واتس اپ بهش پیام بدم. پیام دادم و خودم رو معرفی کردم و اول یادش نبود. بعد قضیه رو تعریف کردم و گفتم چند تا آمپول ب کمپلکس لازم دارم. گفت دادیم و چند تا برات میارم. بعد یه ساعت رو هماهنگ کرد و با ماشین رفتم و وقتی رسیدمخواست امپولا رو بده به من که گفتم بشینه تو ماشین. نشست و وسایلا رو گرفتم و تشکر کردم و گفتم جایی میره برسونم. با تعارف نشست و تا یه مسیری رسوندم و هر چقدر گفتم پول آمپول چقدر میشه چیزی نگفت. بعد که شماره من رو داشت متوجه شدم شمارمو ذخیره کرده چون عکس پروفایلش برا منم باز میشد. تو واتس اپیکمی صحبت کردیم و ازش تعریف و تمجید کردم و نمیدونم چی شد که یه دفعه گفتم خیلی ازت خوشم اومده و اونم گفت منم همینطور. بعد کم کم دل و قلوه دادن و منم گفتم دلم بغلتو میخواد و اونم یه کمی جا خورد. تو واتس اپ ارتباط داشتیم و تا اینکه قرار شد بریم یه کافه و با هم صحبت کنیم و همو بازم ببینیم. رفتیم یه کافه و قلیون کشیدیم و چایی خوردیم و از همدیگه گفتیم و اونم گفت منم تنها هستم و خیلی نیاز روحی دارم با یکی باشم البته خودش میگفت واقعا عجیبه که با تو اوکی شدم چون بعد از طلاقش خیلی روحیه خوبی نداشت فکر کنم بعد از طلاقش با یه پسر دوست بوده که با اون هم کات کرده بود و چیزی به من نمیگفت من هم گفتم رابطم چطوره و هیچ سکسی ندارم و خیلی نیاز دارم. خلاصه بعد از کافه رفتیم بیرون و تو مسیر برگشت یه جای خلوت گفت بزن کنار میخوام برات ساک بزنم. وایسا م کنار و کیرمو در آوردم و فقط کاری که کردم چند تا دستمال آماده کردم اونم یه ساکی زد که تو عمرم اینقدر حال نکرده بودم و سه سوت آبم اومد. خشک کردم و انداختم بیرون و کلی تشکر کردم. گذشت و تا اینکه گفت سه روز خونه جور کن و من هم یه روز که هیشکی خونه نبود وسایل پذیرایی رو آماده کردم و ساعتی که شد اومد. وقتی اومد پذیرایی کردم و یکمی گذشت گفت بریم تو رخت خواب. من گفتم اول بزار یه صیغه بخونیم چون خودش اهل این چیزا نبود بهش یاد دادم چجوریه و مهر رو گفتیم یه مقدار پول و زمان رو هم گفتیم یک ساعت و بعد صیغه رو خوند و منم گفتم قبلت. رفتیم تو اتاق خواب و لباساشو در آورد و دیدم عجب بدنی داره. فقط گفتم بذار من ببینمت تا سیر بشم از زیبایی بعد کلی کس نازشو نگاه کردم و عشق کردم از سفیدی و تمیزی. هر دومون خیس آب بودیم و یکمی هم استرس داشتم چون دفعه اول بود غیر زنم کس دیگه ای رو میکردم. خیلی میترسیدم که یه وقت کسی نیاد. خلاصه یکمی با سینه هاش ور رفتم و نازش کردم و بغل کردیم همو و کیرم سفت سفت شده بود اونم داشت حال میکرد و گفت بیا بذار داخل. کیرم رو گذاشتم داخل و نگم براتون که چقدر کس قشنگش تنگ بود. تا حالا با این عشق و حال کس نکرده بودم انقدری کیف داد کهمعتادش شدم. تازه معنی کس تنگ رو فهمیدم چیه. زن خودم اینجور سکس نکرده بودم و کس نسترن به معنی واقعی تنگ. حتی به سختی رفت داخل و آروم آروم و تا ته هم نمیشد بره داخل. انقدر حشری بودم و کسش تنگ که با چند تا تلمبه آبماومد و نسترن هم آبش نیومد ولی خیلی حال کرده بود و بعد کلی بوس و بغل کردیم همدیگه رو. این اولین دفعه سکس با هم بود و اگر ببینم خوشتون اومد داستان بعدی رو براتون بنویسم.
نوشته: امیر
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
سکس با پرستار (۱)
#پرستار
سلام به همه ی دوستان شهوانی ، میخوام یه داستان واقعی رو براتون تعریف کنم که مربوط به ۳ سال پیشه ، من ساکن تهرانم و متاهلم ، بخاطر سردی رابطم با زنم و جبران کمبود نیازهای جنسیم تصمیم گرفتم که یه نفر رو برای خودم داشته باشم و صیغش کنم ، بخاطر همین تو دوست و آشنا و خیابون دنبال کیس مناسب بودم ، تا اینکه یکی از دوستام بهم گفت مسعود میتونی یه شب تا صبح یه جا برام ردیف کنی که با یه نفر عشق و حال کنم ؟! منم چون خونه مادربزرگم طبقه ی بالاش خالی بود و مجزا بود ، به مادربزرگم زنگ زدم گفتم رفیقم از شهرستان با خانمش اومده و چون خونه ی ما کوچیکه شب اگه مشکل نداره بیان طبقه بالا و صبح بلیت اتوبوس دارن برای شهرشون ، مادربزرگمم گفت عیب نداره بگو بیان ،ثواب داره ، منم زنگ زدم و اوکی رو دادم و بهشون گفتم که چی گفتم ، اونام ساعت ۷ شب با یه جعبه شیرینی و یه چمدون اومدن ،منم رفتم که یه وقت سوتی ندن ، تا ساعت ۹ نشستن و گفتن ما از مسافرت اومدیم و خسته ایم ، منم یه فرش و دو تا تشک و دوتا پتو و دوتا بالش بردم بالا و تو یکی از اتاق خوابا پهن کردم ، مجید و زیدش هم اومدن و من تو چشم زنه هم نگاه نکردم از ثانیه اول ، چون گفتم اون یه وقت ناراحت بشه و به مجید بگه ، ازشون خداحافظی کردم و رفتم خونمون ، صبح ساعت ۸ رفتم خونه مادربزرگم که ببینم اتفاقی نیوفتاده باشه ، که مادربزرگم گفت دیشب مرده ساعت ۱۲ رفت بیرون و نمیدونم برگشته یا نه ، منم زنگ زدم گوشی مجید که دیدم در دسترس نیست ، رفتم بالا و در زدم دیدم زنه درو باز کردو گفتم پس مجید کو ؟ اونم زد زیر گریه و گفتش کارش رو کرد دیشب و رفت خونش ، راستی بگم که مجیدم متاهل بود ، منم گفتم عجب نامردیه شب تا صبح یعنی تنها بودی؟ گفت آره ، گفتم عیب نداره حاضر شو بریم بیرون یه کم آروم شی ، باهم رفتیم بیرون ، سر کوچه یه پارک بود ، از اونجایی که من میخواستم برم سر کار بهش گفتم این شماره ی من اگه کارداشتی زنگ بزن ، اونم گفتش که من ساعت ۶ عصر باید سرکار برم ، تا اونموقع تو پارک میمونم ، بهش گفتم باشه و خداحافظی کردم ، ۱ ساعت نشده بود که دیدم یه شماره ناشناس زنگ میزنه جواب دادم و دیدم همون زنس خودش رو معرفی کرد و گفت مهنازم ،گفتم مهناز ؟! گفت همونی که با مجید دیشب خونه مادربزرگت بودیم ، گفتم جانم ، گفت حقیقت روم نشد بهتون بگم ولی اگه میشه ۵۰ تومن برام کارت به کارت کنید که بتونم خودمو برسونم محل کارم ، منم گفتم شماره کارت بدین تا بزنم ، شماره کارتش رو فرستاد و منم بجا ۵۰ براش ۱۰۰ زدم ، دیدم همون لحظه زنگ زد و گفت نه به رفیق نامردت نه به خودت ، منم گفتم آخه ۱۰۰ تومنم پوله؟! خداحافظی کردم و گفت فردا براتون واریز میکنم ، فرداش ساعت ۱۰ صبح دیدم مهناز زنگ زد و سلام و احوالپرسی گفت شماره کارت میدین ؟ منم کلی تعارف ولی به زور گرفت ، و واریز کرد ، شبش دیدم پیامک داد و گفت چرا اون روز صبح که اومدی خونه مادربزرگت با من کاری نکردی ؟
منم گفتم چون خوشم نمیاد زوری باشه و دوست دارم طرف با رضایت بیاد کنارم بخوابه ، که گفت آفرین واقعا به تو میگن مرد ، دیگه یواش یواش باهم پیامک بازی میکردیم و زنگ میزدیم ، اون پرستار یه پیرزنه پولدار بود که بچه هاش اونور بودن ،مشخصات ظاهری شم بگم که قدش حدود ۱۷۰ و تو پر و چشم و ابروش مشکی و موهای لختی داشت ،میگفت که شوهرش بعد ۳ سال زندگی ازش جدا شده و حدود ۱۰ ساله تنهاست ، مثل دوتا دوست بودیم ، هر وقت پول یا چیزی لازم داشت بهم میگفت منم چون خوشحساب بود براش میزدم ، تا اینکه یه روز گفت مسعود میتونی شب بیای پیشم بمونی؟ منم که از خدا خواسته گفتم آره ، خونه رو پیچوندم که برم دیدم پیام داد که میتونی یه چیزی برام بگیری ؟! منم گفتم چی میخوای؟ گفت شیشه ، اگه میتونی یه گرم با یه پایپ و یه گاز فندک و یه فندک اتمی بگیر ، منم چون محلمون کاسب مواد زیاد داشت تهیه کردم و رفتم به آدرسی که فرستاده بود ، یه نیم ساعتی توی کوچه منتظر بودم که پیرزنه بخوابه ، ساعت ۱۲ شب دیدم پیام داد که درو میزنم از راه پله بیا بالا و سوار آسانسور نشو چون مدیر ساختمان فضوله و دوربین ها رو چک میکنه ، منم آروم در ورودی رو بستم و کفشم رو درآوردم و رفتم طبقه ی پنجم اون برج ، تا رفتم تو بغلم کرد و شروع کرد بوسیدنم ، من همونجا راست کردم ولی تابلو نکردم ، گفتم کجا بریم ، که یه اتاق خواب نشونم داد و گفت تو برو تا من برم یه دوش بگیرم بیام ، وقتی اومد دیدم یه حوله دور خودش پیچیده و گفت من خودمو خشک کنم و آرایش کنم و بیام ، منم تو این فرصت یه قرص تاخیری انداختم که بتونم خودی نشون بدم
ادامه دارد
نوشته: مسعود
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
#پرستار
سلام به همه ی دوستان شهوانی ، میخوام یه داستان واقعی رو براتون تعریف کنم که مربوط به ۳ سال پیشه ، من ساکن تهرانم و متاهلم ، بخاطر سردی رابطم با زنم و جبران کمبود نیازهای جنسیم تصمیم گرفتم که یه نفر رو برای خودم داشته باشم و صیغش کنم ، بخاطر همین تو دوست و آشنا و خیابون دنبال کیس مناسب بودم ، تا اینکه یکی از دوستام بهم گفت مسعود میتونی یه شب تا صبح یه جا برام ردیف کنی که با یه نفر عشق و حال کنم ؟! منم چون خونه مادربزرگم طبقه ی بالاش خالی بود و مجزا بود ، به مادربزرگم زنگ زدم گفتم رفیقم از شهرستان با خانمش اومده و چون خونه ی ما کوچیکه شب اگه مشکل نداره بیان طبقه بالا و صبح بلیت اتوبوس دارن برای شهرشون ، مادربزرگمم گفت عیب نداره بگو بیان ،ثواب داره ، منم زنگ زدم و اوکی رو دادم و بهشون گفتم که چی گفتم ، اونام ساعت ۷ شب با یه جعبه شیرینی و یه چمدون اومدن ،منم رفتم که یه وقت سوتی ندن ، تا ساعت ۹ نشستن و گفتن ما از مسافرت اومدیم و خسته ایم ، منم یه فرش و دو تا تشک و دوتا پتو و دوتا بالش بردم بالا و تو یکی از اتاق خوابا پهن کردم ، مجید و زیدش هم اومدن و من تو چشم زنه هم نگاه نکردم از ثانیه اول ، چون گفتم اون یه وقت ناراحت بشه و به مجید بگه ، ازشون خداحافظی کردم و رفتم خونمون ، صبح ساعت ۸ رفتم خونه مادربزرگم که ببینم اتفاقی نیوفتاده باشه ، که مادربزرگم گفت دیشب مرده ساعت ۱۲ رفت بیرون و نمیدونم برگشته یا نه ، منم زنگ زدم گوشی مجید که دیدم در دسترس نیست ، رفتم بالا و در زدم دیدم زنه درو باز کردو گفتم پس مجید کو ؟ اونم زد زیر گریه و گفتش کارش رو کرد دیشب و رفت خونش ، راستی بگم که مجیدم متاهل بود ، منم گفتم عجب نامردیه شب تا صبح یعنی تنها بودی؟ گفت آره ، گفتم عیب نداره حاضر شو بریم بیرون یه کم آروم شی ، باهم رفتیم بیرون ، سر کوچه یه پارک بود ، از اونجایی که من میخواستم برم سر کار بهش گفتم این شماره ی من اگه کارداشتی زنگ بزن ، اونم گفتش که من ساعت ۶ عصر باید سرکار برم ، تا اونموقع تو پارک میمونم ، بهش گفتم باشه و خداحافظی کردم ، ۱ ساعت نشده بود که دیدم یه شماره ناشناس زنگ میزنه جواب دادم و دیدم همون زنس خودش رو معرفی کرد و گفت مهنازم ،گفتم مهناز ؟! گفت همونی که با مجید دیشب خونه مادربزرگت بودیم ، گفتم جانم ، گفت حقیقت روم نشد بهتون بگم ولی اگه میشه ۵۰ تومن برام کارت به کارت کنید که بتونم خودمو برسونم محل کارم ، منم گفتم شماره کارت بدین تا بزنم ، شماره کارتش رو فرستاد و منم بجا ۵۰ براش ۱۰۰ زدم ، دیدم همون لحظه زنگ زد و گفت نه به رفیق نامردت نه به خودت ، منم گفتم آخه ۱۰۰ تومنم پوله؟! خداحافظی کردم و گفت فردا براتون واریز میکنم ، فرداش ساعت ۱۰ صبح دیدم مهناز زنگ زد و سلام و احوالپرسی گفت شماره کارت میدین ؟ منم کلی تعارف ولی به زور گرفت ، و واریز کرد ، شبش دیدم پیامک داد و گفت چرا اون روز صبح که اومدی خونه مادربزرگت با من کاری نکردی ؟
منم گفتم چون خوشم نمیاد زوری باشه و دوست دارم طرف با رضایت بیاد کنارم بخوابه ، که گفت آفرین واقعا به تو میگن مرد ، دیگه یواش یواش باهم پیامک بازی میکردیم و زنگ میزدیم ، اون پرستار یه پیرزنه پولدار بود که بچه هاش اونور بودن ،مشخصات ظاهری شم بگم که قدش حدود ۱۷۰ و تو پر و چشم و ابروش مشکی و موهای لختی داشت ،میگفت که شوهرش بعد ۳ سال زندگی ازش جدا شده و حدود ۱۰ ساله تنهاست ، مثل دوتا دوست بودیم ، هر وقت پول یا چیزی لازم داشت بهم میگفت منم چون خوشحساب بود براش میزدم ، تا اینکه یه روز گفت مسعود میتونی شب بیای پیشم بمونی؟ منم که از خدا خواسته گفتم آره ، خونه رو پیچوندم که برم دیدم پیام داد که میتونی یه چیزی برام بگیری ؟! منم گفتم چی میخوای؟ گفت شیشه ، اگه میتونی یه گرم با یه پایپ و یه گاز فندک و یه فندک اتمی بگیر ، منم چون محلمون کاسب مواد زیاد داشت تهیه کردم و رفتم به آدرسی که فرستاده بود ، یه نیم ساعتی توی کوچه منتظر بودم که پیرزنه بخوابه ، ساعت ۱۲ شب دیدم پیام داد که درو میزنم از راه پله بیا بالا و سوار آسانسور نشو چون مدیر ساختمان فضوله و دوربین ها رو چک میکنه ، منم آروم در ورودی رو بستم و کفشم رو درآوردم و رفتم طبقه ی پنجم اون برج ، تا رفتم تو بغلم کرد و شروع کرد بوسیدنم ، من همونجا راست کردم ولی تابلو نکردم ، گفتم کجا بریم ، که یه اتاق خواب نشونم داد و گفت تو برو تا من برم یه دوش بگیرم بیام ، وقتی اومد دیدم یه حوله دور خودش پیچیده و گفت من خودمو خشک کنم و آرایش کنم و بیام ، منم تو این فرصت یه قرص تاخیری انداختم که بتونم خودی نشون بدم
ادامه دارد
نوشته: مسعود
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
سکس با پرستار (۲)
#پرستار
در جواب اون دوستانی که توی قسمت اول فحش نوشتن و چیزایی که مناسب خانواده ی خودشونه گفتن باید بگم که کسی مجبورتون نکرده و میتونید نخونید داستان رو ، به اونجا رسیدیم که من رفتم خونه ی پیرزنه و مهنازم رفت دوش گرفت و اومد ، یه ست توری مشکی تنش کرده بود و هیچی هم غیر لباس زیر تنش نبود ، اومد نشست کنارم و گفتش چه خبر و از زندگی و زنم پرسید منم گفتم امشب اومدیم خوش بگذرونیم این حرفارو نزنیم بهتره ، من که کلی استرس پیرزنه رو داشتم بهش گفتم یه وقت نیادش؟! اونم گفت نه قرص خواب دادم بهش و حتما باید یه نفر کمکش کنه موقع حرکت ، منم خیالم راحت شد ، به مهناز گفتم میشه منم برم دوش بگیرم ؟ اونم گفت آره برو تو سرویس دوش هم هست و شامپو و … هستش ، منم چون از سرکار مستقیم رفته بودم اونجا و بدنم عرق کرده بود یه دوش ۵ دقیقه ای گرفتم و اومدم ، دیدم میوه و شربت آورده و منتظره منه ، بهم گفت چراغای اتاق خاموش باشه یا روشن ، منم گفتم خاموش کن ولی لای درو باز بزار که یه نور کمی بیاد داخل ، اونم گفت باشه ، بهم گفت مسعود امانتی هایی که گفتم رو آوردی؟ منم گفتم آره و بهش دادم ، اونم یه ذوقی کرد و با ولع شروع به پر کردن پایپ کرد و گفت تو هم میکشی ؟ منم چون قبلا کشیده بودم و میدونستم تنهایی کشیدن زیاد حال نمیده به طرف و این متاع مخصوص سکسه بهش گفتم آره باهات میکشم ،اونم یه ماچ آبدار کرد و فندک رو روشن کرد و شروع کردیم به کشیدن ، فضای وحشتناک و بینظیری بینمون ایجاد شده بود ، اون میذاشت رو لبم و زیرش فندک میگرفت و میگفت بکش ، منم کام سنگین میگرفتم و بر عکس ، یواش یواش سر جفتمون سنگین شد و احساس گرما کردم ، لباسمو درآوردم و با شرت نشستم کنارش و بغلش کردم، اونم بی مقدم از رو شرت کیرمو شروع به مالیدن کرد و با دندوناش آروم سر کیرمو گاز میگرفت ، منم همونجور که داشت کیرمو دندون میزد محکم بغلش کردم و شروع کردم به خوردن لباش ، یه بدن فوق العاده سفید و سینه های سفت و یه کوس واقعا خوردنی و تنگ ، همونجور که داشتم لباش رو میخوردم با دست راستم نوک سینشو گرفتم و شروع به مالیدن کردم و با دست چپم آروم از زیر شرت شروع به مالیدن کوسش کردم ، نمیدونید چه حالی میداد از یه طرف فازگرفتن با شیشه و از یه طرف شهوتی بودن جفتمون ، دیدم مهناز گفت تورو خدا کوسمو بخور ، منم سریع رفتم سراغ کوسش و آروم شروع به زبون زدن و میک زدن کوسش کردم ، هیچ ایرادی نمیشد از بدن و کوسش گرفت واقعا آس بود ، دیدم گفت مسعود شیشه بکشیم دوباره ؟منم گفتم باشه همونجور که لخت بود ازپشت بغلش کردم و کیرمو گذاشتم لای پاش اونم پایپ رو داد دستم و با دست راستش فندک رو گفته بود و با دست چپش کیرمو میمالید، منم با دست چپم چوچولشو میمیمالیدم،اونهایی که اهل این داستانن میدونن من چی میگم ، بعد از کشیدن دیدم شورتمو کامل از پام درآورد و برای اولین بار کیرمو دید و گفت وای عجب کیر نازی داری و شروع به خوردنش کرد ، من که روی ابرا بودم بهش گفتم ۶۹ بشیم ، اونم گفت باشه حدود ۲۰ دقیقه باهم ۶۹ شدیم و خیس عرق شدیم اون واقعا وحشی شده بود ، تخمامو میخورد و با زبونش سوراخم رو که قبلش با موبر تمیز کرده بودم لیس میزد ، واقعا بهترین سکس عمرم رو داشتم تجربه میکردم ، یهو دیدم منو خوابوند و روی کیرم نشست و شروع به بالا پایین کردن کوسش روی کیرم کرد ، بعدش دیدم میخواد آبم بیاد خوابوندمش و گفتم میخوام کوستو بخورم ، اونم پاهاشو کامل باز کرد و من شروع به خوردن کردم ، همزمان انگشتامم داخل کوسش میچرخوندم و اونم جیغ میزد از لذت ، منم دستم رو گذاشتم رو دهنش که پیرزنه با صداش بیدار نشه ، همونجور که داشتم میخوردم یهو شروع به لرزیدن کرد و گفت یه پارچه بده ، یهو دیدم از کوسش با فشار شاش زد بیرون و منم دیدم اگه تنهاش بذارم ناراحت میشه از پشت بغلش کردم و تو بغلم شروع به پیچ و تاب کرد و بعد ۱ دقیقه آروم شد و گفت ببخشید که شاشیدم ،منم گفتم نه عزیزم عیب نداره عالی بودی و خیلی خوبه که ارگاسم شدی ، دیدم اونم شروع کرد به بوسیدنم و گفت الان میام ، مهناز رفت سرویس و خودش رو شست و اومد و گفت حالا نوبت توعه ارضا بشی ، دیدم رفت پایپ رو شست و یه مقدار جنس ریخت و گفت بکشیم ؟ منم گفتم باشه ، دیدم پایپ رو داد دستم و گفت خودت بکش ، منم شروع کردم کشیدن که دیدم آروم شروع کرد به خوردن نوک سینه هام و بازی با موهای سینم ، آروم آروم رفت پایین و کیرمو گرفت و نوکش رو زبون زد ، واقعا استاد سکس بود ، بعد که قشنگ کیرمو خیس کرد آروم نشست روش و بالا پایین کرد ، همشم میگفت آبت نیادا ، منم تو اوج بودم ، یهو گفتم قمبل کن داگی بکنم ، اونم قمبل کرد دیدم سوراخ کونش واقعا تمیز و بدون موعه، منم شروع کردم لیس زدن و دیدم آه و نالش دوباره بلند شد و گفت مسعود عاشقتم تا الان کجا بودی ؟ منم دیدم کیرم ت
#پرستار
در جواب اون دوستانی که توی قسمت اول فحش نوشتن و چیزایی که مناسب خانواده ی خودشونه گفتن باید بگم که کسی مجبورتون نکرده و میتونید نخونید داستان رو ، به اونجا رسیدیم که من رفتم خونه ی پیرزنه و مهنازم رفت دوش گرفت و اومد ، یه ست توری مشکی تنش کرده بود و هیچی هم غیر لباس زیر تنش نبود ، اومد نشست کنارم و گفتش چه خبر و از زندگی و زنم پرسید منم گفتم امشب اومدیم خوش بگذرونیم این حرفارو نزنیم بهتره ، من که کلی استرس پیرزنه رو داشتم بهش گفتم یه وقت نیادش؟! اونم گفت نه قرص خواب دادم بهش و حتما باید یه نفر کمکش کنه موقع حرکت ، منم خیالم راحت شد ، به مهناز گفتم میشه منم برم دوش بگیرم ؟ اونم گفت آره برو تو سرویس دوش هم هست و شامپو و … هستش ، منم چون از سرکار مستقیم رفته بودم اونجا و بدنم عرق کرده بود یه دوش ۵ دقیقه ای گرفتم و اومدم ، دیدم میوه و شربت آورده و منتظره منه ، بهم گفت چراغای اتاق خاموش باشه یا روشن ، منم گفتم خاموش کن ولی لای درو باز بزار که یه نور کمی بیاد داخل ، اونم گفت باشه ، بهم گفت مسعود امانتی هایی که گفتم رو آوردی؟ منم گفتم آره و بهش دادم ، اونم یه ذوقی کرد و با ولع شروع به پر کردن پایپ کرد و گفت تو هم میکشی ؟ منم چون قبلا کشیده بودم و میدونستم تنهایی کشیدن زیاد حال نمیده به طرف و این متاع مخصوص سکسه بهش گفتم آره باهات میکشم ،اونم یه ماچ آبدار کرد و فندک رو روشن کرد و شروع کردیم به کشیدن ، فضای وحشتناک و بینظیری بینمون ایجاد شده بود ، اون میذاشت رو لبم و زیرش فندک میگرفت و میگفت بکش ، منم کام سنگین میگرفتم و بر عکس ، یواش یواش سر جفتمون سنگین شد و احساس گرما کردم ، لباسمو درآوردم و با شرت نشستم کنارش و بغلش کردم، اونم بی مقدم از رو شرت کیرمو شروع به مالیدن کرد و با دندوناش آروم سر کیرمو گاز میگرفت ، منم همونجور که داشت کیرمو دندون میزد محکم بغلش کردم و شروع کردم به خوردن لباش ، یه بدن فوق العاده سفید و سینه های سفت و یه کوس واقعا خوردنی و تنگ ، همونجور که داشتم لباش رو میخوردم با دست راستم نوک سینشو گرفتم و شروع به مالیدن کردم و با دست چپم آروم از زیر شرت شروع به مالیدن کوسش کردم ، نمیدونید چه حالی میداد از یه طرف فازگرفتن با شیشه و از یه طرف شهوتی بودن جفتمون ، دیدم مهناز گفت تورو خدا کوسمو بخور ، منم سریع رفتم سراغ کوسش و آروم شروع به زبون زدن و میک زدن کوسش کردم ، هیچ ایرادی نمیشد از بدن و کوسش گرفت واقعا آس بود ، دیدم گفت مسعود شیشه بکشیم دوباره ؟منم گفتم باشه همونجور که لخت بود ازپشت بغلش کردم و کیرمو گذاشتم لای پاش اونم پایپ رو داد دستم و با دست راستش فندک رو گفته بود و با دست چپش کیرمو میمالید، منم با دست چپم چوچولشو میمیمالیدم،اونهایی که اهل این داستانن میدونن من چی میگم ، بعد از کشیدن دیدم شورتمو کامل از پام درآورد و برای اولین بار کیرمو دید و گفت وای عجب کیر نازی داری و شروع به خوردنش کرد ، من که روی ابرا بودم بهش گفتم ۶۹ بشیم ، اونم گفت باشه حدود ۲۰ دقیقه باهم ۶۹ شدیم و خیس عرق شدیم اون واقعا وحشی شده بود ، تخمامو میخورد و با زبونش سوراخم رو که قبلش با موبر تمیز کرده بودم لیس میزد ، واقعا بهترین سکس عمرم رو داشتم تجربه میکردم ، یهو دیدم منو خوابوند و روی کیرم نشست و شروع به بالا پایین کردن کوسش روی کیرم کرد ، بعدش دیدم میخواد آبم بیاد خوابوندمش و گفتم میخوام کوستو بخورم ، اونم پاهاشو کامل باز کرد و من شروع به خوردن کردم ، همزمان انگشتامم داخل کوسش میچرخوندم و اونم جیغ میزد از لذت ، منم دستم رو گذاشتم رو دهنش که پیرزنه با صداش بیدار نشه ، همونجور که داشتم میخوردم یهو شروع به لرزیدن کرد و گفت یه پارچه بده ، یهو دیدم از کوسش با فشار شاش زد بیرون و منم دیدم اگه تنهاش بذارم ناراحت میشه از پشت بغلش کردم و تو بغلم شروع به پیچ و تاب کرد و بعد ۱ دقیقه آروم شد و گفت ببخشید که شاشیدم ،منم گفتم نه عزیزم عیب نداره عالی بودی و خیلی خوبه که ارگاسم شدی ، دیدم اونم شروع کرد به بوسیدنم و گفت الان میام ، مهناز رفت سرویس و خودش رو شست و اومد و گفت حالا نوبت توعه ارضا بشی ، دیدم رفت پایپ رو شست و یه مقدار جنس ریخت و گفت بکشیم ؟ منم گفتم باشه ، دیدم پایپ رو داد دستم و گفت خودت بکش ، منم شروع کردم کشیدن که دیدم آروم شروع کرد به خوردن نوک سینه هام و بازی با موهای سینم ، آروم آروم رفت پایین و کیرمو گرفت و نوکش رو زبون زد ، واقعا استاد سکس بود ، بعد که قشنگ کیرمو خیس کرد آروم نشست روش و بالا پایین کرد ، همشم میگفت آبت نیادا ، منم تو اوج بودم ، یهو گفتم قمبل کن داگی بکنم ، اونم قمبل کرد دیدم سوراخ کونش واقعا تمیز و بدون موعه، منم شروع کردم لیس زدن و دیدم آه و نالش دوباره بلند شد و گفت مسعود عاشقتم تا الان کجا بودی ؟ منم دیدم کیرم ت
من پرستارم (۱)
#پرستار
سلام خدمت همه خواننده های داستان های سکسی…
من یک پرستارم و تمام خاطره هایی که مینویسم بر اساس واقعیته…
من چندین ساله شوهرم فوت شده و چندین رابطه سکس داشتم که میخوام براتون بنویسم…
یکسالی بود از فوت شوهرم میگذشت و من تو اوج شهوت بودم
قدم ۱۷۸ بدن سفید و توپر و سینههای سفید و سفت ۸۰…
این داستان از اونجایی شروع شد که پسرم تو ی گیم نت رفت و آمد میکرد برای بازی و من بخاطر اینکه از وضعیتش خبردار بشم شماره صاحب گیم نت رو داشتم و مرتب مواقعی که پسرم میرفت گیم نت آمارشو میگرفتم…
بعد حدود دو سه ماهی که پسرم میرفت اینجا،صاحب گیم نت که منو مرتب میدید و در تماس بود شروع کرد به پیام دادن و حال و احوال و کم کم دیگه به دوستت دارم خوشگلی ها و فلان و این حرفا و مخ زدن من،
تا اینکه یک بار یک شب وقتی پسرم تو گیم نت بود اومد تو ماشین من و یه کم گپ زدیم و کلی حرف و یکم بوس و لب از من گرفت و پیاده شد…اون شب گذشت تا اینکه چند روز بعد پسرم عصر رفت گیم نت…
به محض اینکه پسرم رفت تو گیم نت صاحب گیم نت پیام داد که پسرت الان رسید اینجا و میتونی بیای بیرون .من گفتم نه حس بیرون ندارم گرمه هوا…گفت میتونم بیام پیشت خونت…منم که تو اوج شهوت بودم بعد کلی اصرار که کرد بهش گفتم بیاد و آدرس و دادم…
بعد رفتم حمام و ترو تمیز کردم و یه لباس یقه باز تاپ مانند و یه دامن پوشیدم و حدود یک ساعت شد تا اومد…
وارد خونه شد و نشست رو مبل و منم نشستم روبروش و یکم حرف زدیم و ی شربت براش ریختم و خورد…بعد گفت میشه بیام کنارت و اومد نشست و شروع کرد به بوسیدن من…
بعد گفت میشه دستمو بکنم تو سینه هات و من گفتم اجازه نمیخواد…
چهرش سرخ شده بود از شهوت و سینه های منو آورد از یقه لباسم بالا و شروع کرد به خوردن …
داشتم ازحال میرفتم که بهش گفتم بریم تو اتاقا رو تخت…
رو تخت تا دراز کشیدم عین این زن ندیده ها افتاد روم و شروع کرد به خوردن گردن و لب و لاله گوشام…داشتم از حال میرفتم خیلی حشری شده بودم که دیدم سینه هامو درآورد و شروع کرد به خوردن با ولع زیاد…وای چه کیفی میداد بعد این همه وقت…لباسمو در اورد و دامنم درآورد و فقط با یه شرت مشکی توری بودم…
شروع کرد به خوردن من از سینه می خورد تا دور ناف و رو و زیر کسم …بدجور حشری شده بودیم تا اینکه شورتمو درآورد و شروع کرد به خوردن کسم و من داشتم روانی میشدم…کیرشو یهو درآورد و حالت ۶۹ کرد و شروع کرد به خوردن کسم که منم براش شروع کردم به ساک زدن …تو اوج بودم که بلند شد خوابید رو تخت و من بلند شدم شروع کردم براش ساک زدن و بعد کسمو گذاشتم رو دهنشو و بالا پایین میشدم و فرو میکردم تو دهنش و زبونش تا ته میرفت تو کسم
انقدر این کارو کردم تا اوج شهوت ارضا شدم
و افتادم رو تخت …منو برگردوند و اومد یکم کسم خورد و خواست بکنه تو کسم که یه عذاب وجدانی گرفتم یهویی و نذاشتم بکنه توش و بنده خدا هم هیچی نگفت و یکم دراز کشید با سینه هام بازی کرد و بعدم پاشد لباس پوشید و رفت…بعد اون دیگه بلاکش کردم و نذاشتم بهم نزدیک بشه…
داستان دومم در مورد یکی دیگه است…
چند وقتی بود تو پارک میرفتم عصرا پسرم بازی کنه…
یه آقایی هم میومد اونجا کم کمخودشو بمن نزدیک کرد و سر صحبت رو باز کرد …بعد یه مدت شمارشو داد و باهم چت میکردیم و خیلی باهم قاطی شدیم دیگه…
یه روز در حال چت کردن ازم خواست که سکس کنیم حضوری…
من که تو کف آدرس خونه رو بهش دادم و رفتم دوش گرفتم و ترو تمیز منتظرش بودم…
ساعت حدود ۶ عصر بود که اومد زنگ زد و درو براش باز کردم و داخل شد… ی تاپ مشکی دامن کوتاه و تیشرت مشکی توری پوشیده بودم.وارد شد و نشست رو مبل …براش چایی آوردم خوردیم و یکم حرف زدیم و اومدم پاشم برم آشپزخونه دستمو گرفت و منو کشوند سمت خودش و نشوند رو مبل و شروع کرد به لب گرفتن…بوی خوبی میداد بدنش و منم حشری شده بودم بهش گفتم بریم رو تخت…
رفتیم تو اتاقا رو تخت اومد کنارم دراز کشید و شروع کرد باهام بازی کردن و خوردن گردن و لاله گوشم و لب گرفتن و کم کم تاپ و دامنم رو درآورد و همینجور میخورد بدنمو…
اوج شهوت بودم دستمو کردم تو شرتش کیرشو مالیدم یکم که اونم ی حالی شد و پاشد لباساشو درآورد و اومد سمت من .شرتشو کشیدم پایین وای عجب کیری کلفت و دراز و شق شده بود شروع کردم براش ساک زدن و خوردن بیضه هاش.کیف کرده بود .بعد منو خوابوند و شروع کرد خوردن کسم .صدام رفته بود دیگه بالا که اومد کنارم خوابید و من بلند شدم نشستم روش یکم کسمو مالیدم رو کیرش و بعد کیر کلفتشو کردم تو کسم و شروع کردم بالا و پایین کردن …وای چه لذتی داشت چه کیری چه کمری صدام رو عرش بود داد و جیغ و ناله که یه دفعه ارضا شدم و بی حال خوابیدم روش…
یکم بعد منو برگردوند و پاهامو داد بالا کیر کلفتشو تا ته فرو کرد تو کسم و شروع کرد تلمبه زدن و ده دقیقه چنان تلمبه زد
#پرستار
سلام خدمت همه خواننده های داستان های سکسی…
من یک پرستارم و تمام خاطره هایی که مینویسم بر اساس واقعیته…
من چندین ساله شوهرم فوت شده و چندین رابطه سکس داشتم که میخوام براتون بنویسم…
یکسالی بود از فوت شوهرم میگذشت و من تو اوج شهوت بودم
قدم ۱۷۸ بدن سفید و توپر و سینههای سفید و سفت ۸۰…
این داستان از اونجایی شروع شد که پسرم تو ی گیم نت رفت و آمد میکرد برای بازی و من بخاطر اینکه از وضعیتش خبردار بشم شماره صاحب گیم نت رو داشتم و مرتب مواقعی که پسرم میرفت گیم نت آمارشو میگرفتم…
بعد حدود دو سه ماهی که پسرم میرفت اینجا،صاحب گیم نت که منو مرتب میدید و در تماس بود شروع کرد به پیام دادن و حال و احوال و کم کم دیگه به دوستت دارم خوشگلی ها و فلان و این حرفا و مخ زدن من،
تا اینکه یک بار یک شب وقتی پسرم تو گیم نت بود اومد تو ماشین من و یه کم گپ زدیم و کلی حرف و یکم بوس و لب از من گرفت و پیاده شد…اون شب گذشت تا اینکه چند روز بعد پسرم عصر رفت گیم نت…
به محض اینکه پسرم رفت تو گیم نت صاحب گیم نت پیام داد که پسرت الان رسید اینجا و میتونی بیای بیرون .من گفتم نه حس بیرون ندارم گرمه هوا…گفت میتونم بیام پیشت خونت…منم که تو اوج شهوت بودم بعد کلی اصرار که کرد بهش گفتم بیاد و آدرس و دادم…
بعد رفتم حمام و ترو تمیز کردم و یه لباس یقه باز تاپ مانند و یه دامن پوشیدم و حدود یک ساعت شد تا اومد…
وارد خونه شد و نشست رو مبل و منم نشستم روبروش و یکم حرف زدیم و ی شربت براش ریختم و خورد…بعد گفت میشه بیام کنارت و اومد نشست و شروع کرد به بوسیدن من…
بعد گفت میشه دستمو بکنم تو سینه هات و من گفتم اجازه نمیخواد…
چهرش سرخ شده بود از شهوت و سینه های منو آورد از یقه لباسم بالا و شروع کرد به خوردن …
داشتم ازحال میرفتم که بهش گفتم بریم تو اتاقا رو تخت…
رو تخت تا دراز کشیدم عین این زن ندیده ها افتاد روم و شروع کرد به خوردن گردن و لب و لاله گوشام…داشتم از حال میرفتم خیلی حشری شده بودم که دیدم سینه هامو درآورد و شروع کرد به خوردن با ولع زیاد…وای چه کیفی میداد بعد این همه وقت…لباسمو در اورد و دامنم درآورد و فقط با یه شرت مشکی توری بودم…
شروع کرد به خوردن من از سینه می خورد تا دور ناف و رو و زیر کسم …بدجور حشری شده بودیم تا اینکه شورتمو درآورد و شروع کرد به خوردن کسم و من داشتم روانی میشدم…کیرشو یهو درآورد و حالت ۶۹ کرد و شروع کرد به خوردن کسم که منم براش شروع کردم به ساک زدن …تو اوج بودم که بلند شد خوابید رو تخت و من بلند شدم شروع کردم براش ساک زدن و بعد کسمو گذاشتم رو دهنشو و بالا پایین میشدم و فرو میکردم تو دهنش و زبونش تا ته میرفت تو کسم
انقدر این کارو کردم تا اوج شهوت ارضا شدم
و افتادم رو تخت …منو برگردوند و اومد یکم کسم خورد و خواست بکنه تو کسم که یه عذاب وجدانی گرفتم یهویی و نذاشتم بکنه توش و بنده خدا هم هیچی نگفت و یکم دراز کشید با سینه هام بازی کرد و بعدم پاشد لباس پوشید و رفت…بعد اون دیگه بلاکش کردم و نذاشتم بهم نزدیک بشه…
داستان دومم در مورد یکی دیگه است…
چند وقتی بود تو پارک میرفتم عصرا پسرم بازی کنه…
یه آقایی هم میومد اونجا کم کمخودشو بمن نزدیک کرد و سر صحبت رو باز کرد …بعد یه مدت شمارشو داد و باهم چت میکردیم و خیلی باهم قاطی شدیم دیگه…
یه روز در حال چت کردن ازم خواست که سکس کنیم حضوری…
من که تو کف آدرس خونه رو بهش دادم و رفتم دوش گرفتم و ترو تمیز منتظرش بودم…
ساعت حدود ۶ عصر بود که اومد زنگ زد و درو براش باز کردم و داخل شد… ی تاپ مشکی دامن کوتاه و تیشرت مشکی توری پوشیده بودم.وارد شد و نشست رو مبل …براش چایی آوردم خوردیم و یکم حرف زدیم و اومدم پاشم برم آشپزخونه دستمو گرفت و منو کشوند سمت خودش و نشوند رو مبل و شروع کرد به لب گرفتن…بوی خوبی میداد بدنش و منم حشری شده بودم بهش گفتم بریم رو تخت…
رفتیم تو اتاقا رو تخت اومد کنارم دراز کشید و شروع کرد باهام بازی کردن و خوردن گردن و لاله گوشم و لب گرفتن و کم کم تاپ و دامنم رو درآورد و همینجور میخورد بدنمو…
اوج شهوت بودم دستمو کردم تو شرتش کیرشو مالیدم یکم که اونم ی حالی شد و پاشد لباساشو درآورد و اومد سمت من .شرتشو کشیدم پایین وای عجب کیری کلفت و دراز و شق شده بود شروع کردم براش ساک زدن و خوردن بیضه هاش.کیف کرده بود .بعد منو خوابوند و شروع کرد خوردن کسم .صدام رفته بود دیگه بالا که اومد کنارم خوابید و من بلند شدم نشستم روش یکم کسمو مالیدم رو کیرش و بعد کیر کلفتشو کردم تو کسم و شروع کردم بالا و پایین کردن …وای چه لذتی داشت چه کیری چه کمری صدام رو عرش بود داد و جیغ و ناله که یه دفعه ارضا شدم و بی حال خوابیدم روش…
یکم بعد منو برگردوند و پاهامو داد بالا کیر کلفتشو تا ته فرو کرد تو کسم و شروع کرد تلمبه زدن و ده دقیقه چنان تلمبه زد
من یک پرستارم (۲)
#دنباله_دار #پرستار
...قسمت قبل
سلام به همه خواننده های سایت
داستان سوم و رابطه سومم از اونجایی شروع شد تو اینستا با یکی آشنا شدم و بعد از مدتی منو معرفی کرد به یکی از دوستاش و گفت اونم تنهاست و میتونید با هم خوش بگذرونید…
گذشت و یمدت باهم چت میکردیم ی روزی باهاش وعده کردم و با پسرم رفتم سر قرار و بعد کلی حرف زدن میخواستم از پل هوایی برم اون سمت سوار ماشینم بشم که اومد سمتم و گفت
شب موقع خواب پیام میدم…
شب وقتی اومدم بخوابم دیدم پیام داده و حال و احوالپرسی و شروع کردیم به چت کردن
دست آخر حرفو کشوند به سکس و گفت دلم میخواد باهات سکس کنم…
منم بهش گفتم باشه و فردا شب پسرم میره خونه پدر شوهرم و بیا خونمون.
فردا شب پسرم بردم خونه پدر شوهرم و اومدم سریع خونه دوش گرفتم و ی لباس لختی باز پوشیدم و آماده شدم تا اینکه درو زد باز کردم اومد داخل…
تا اومد داخل و منو با این حال دید از خود بیخود شد و منو انداخت رو مبل و افتاد به جونم و سریع شروع کرد به خوردن گردن و لبام
دیگه داشتم دیوونه میشدم من عاشق سکس خشنم
بهش گفتم بریم تو اتاق و تا رفتیم از پشت هلم داد رو تخت و افتاد رو پشتم شروع کرد به خوردنم و بوس کردنم از پشت تاپمو از پشت درآورد و دامن کوتاهی که پام بود رو کشید پایین و برم گردوند افتاد به جون سینه هام
چقدر وحشی بود و با ولع میخورد
حشری شده بودم و بدجور تو فضا بودم که خوابوندمش و پاهامو اینور و اونورش گذاشتم و کسمو گذاشتم رو دهنش فشار میدادم
نفسش بند میومد زبونش تا ته میرفت تو کسم تا بلند میشدم درمیومد باز همین کارو میکردم
برگشتم شرتشو درآوردم و شروع کردم به ساک زدن اونم کسمو میخورد و انگشت میکرد تو کسم و با سوراخ کونم بازی میکرد خوشم اومده بود خیلی
بعد بلندم کرد و نشوندم رو خودش و کیرشو تا ته کرد تو کسم
وای چه حالی شدم همون وقت ارضا شدم
یکم بالا پایین شدم تا دید بی حال شدم برم گردوند خوابوندم رو تخت پاهامو داد بالا و کیرشو تا ته کرد تو کسم
شروع کرد تلمبه زدن
یکم گذشت گفت داره آبم میاد گفتم نریز توش
تا من ارضا بشم
تا ارضا شدم اونم کیرشو درآورد وآبشو همش پاشید رو سینه هام
یکم کنار دراز کشید و بهم ور رفتیم و تا صبح یبار دیگه منو کرد
داستان قبلیم ماجرای پسری بود که آشنا شده بودیم و یکشب اومد خونم
چند وقتی میگذشت و پسرم درگیر امتحانات بود و نمیتونست بره خونه پدر شوهرم
پسری که باهاش آشنا شده بودم پیام داد من دلم میخوادت و باید امشب بیای و خونه کرایه کردم
منم خودم حشری بودم و دلم کیر میخواست
خلاصه تا بچم خوابید به بهونه گذاشتن آشغال اومدم بیرون و سوار ماشین شدم و رفتم به آدرس که داده بود بهم
تا رسیدم دم در زنگش زدم درو باز کرد اومد جلو در ی خونه قدیمی مبله واسه اجاره میدهند گرفته بود
رفتیم داخل و چایی و قلیون گذاشته بود یکم نشستیم و حرف زدیم و بهش گفتم باید زود برم
گفت نخیر نمیذارم امشب زود بری روغن گرفتم ماساژت بدم
منم که از صبح تا عصر سرکار و شیفت و بیمارستان و خستگی و بدن درد از خدا خواسته شل شدم
گفت لخت بشو برو رو تخت
لخت شدم با ی شورت قرمز رفتم رو تخت دراز کشیدم رو شکمم
که اونم لخت اومد کنارم و شرتمو از وسط با دو دستش عین وحشی ها پاره کرد و درآورد
هم لجم گرفته بود هم سکس وحشی دوست داشتنم و حشرم رو زیاد میکرد
روغن رو ریخت رو کمرم شروع کرد به ماساژ دادن،بلد نبود ولی دستاش مردونه و سفت بود و کیف میداد مخصوصا وقتی با روغن لیز میخوره رو بدنم
خلاصه کمرم رو ماساژ داد و بعدش پاهامو یکی یکی ماساژ داد و با روغن خوب مالید که یهو دیدم روغن رو ریخت رو باسنم و شروع کرد ماساژ دادن
کیف کرده بودم و نا نداشتم حتی تکون بخورم از بس حال داشت میداد
که دیدم دستش برد روی کسم و با روغن میمالید و کم کم انگشتشو آورد دم سوراخ کونم شروع کرد به مالیدن و هر از گاهی انگشتت که لیز بود فرو میکرد تو سوراخ کونم و هی میگفت عجب کونی داری ،،فهمیدم از کون خیلی دوست داره
گذاشتم کارشو بکنه
که دیدم نشست رو رونام و کیرشو چرب کرده داره میمالد وسط چاک کونم یکم هلش دادم عقب و باسنم رو آوردم بالا که یهو کیر کلفتش رو گذاشت دم سوراخ کونم تا ته فرو کرد توش
چنان دادی زدم که نگو
ولی بعدش آروم شدم و کیف کرده بودم،،مدل داگی شدم لب تخت اونم عین وحشی ها تلمبه میزد تو کونم و سینه هامو از زیر گرفته بود فشار میداد
اینقدر تلمبه زد که ارضا شدم و اونم تموم آب کیرشو ریخت تو کونم
داغ داغ شدم و از حال بی حال شدم
یکم دراز بودم و بعد رفتم دستشویی و اومدم لباس پوشیدم برگشتم خونه سریع
پسرم خواب خواب بود و منم بی سروصدا رفتم خوابیدم رو تخت
ادامه دارد…
نوشته: A.K
#دنباله_دار #پرستار
...قسمت قبل
سلام به همه خواننده های سایت
داستان سوم و رابطه سومم از اونجایی شروع شد تو اینستا با یکی آشنا شدم و بعد از مدتی منو معرفی کرد به یکی از دوستاش و گفت اونم تنهاست و میتونید با هم خوش بگذرونید…
گذشت و یمدت باهم چت میکردیم ی روزی باهاش وعده کردم و با پسرم رفتم سر قرار و بعد کلی حرف زدن میخواستم از پل هوایی برم اون سمت سوار ماشینم بشم که اومد سمتم و گفت
شب موقع خواب پیام میدم…
شب وقتی اومدم بخوابم دیدم پیام داده و حال و احوالپرسی و شروع کردیم به چت کردن
دست آخر حرفو کشوند به سکس و گفت دلم میخواد باهات سکس کنم…
منم بهش گفتم باشه و فردا شب پسرم میره خونه پدر شوهرم و بیا خونمون.
فردا شب پسرم بردم خونه پدر شوهرم و اومدم سریع خونه دوش گرفتم و ی لباس لختی باز پوشیدم و آماده شدم تا اینکه درو زد باز کردم اومد داخل…
تا اومد داخل و منو با این حال دید از خود بیخود شد و منو انداخت رو مبل و افتاد به جونم و سریع شروع کرد به خوردن گردن و لبام
دیگه داشتم دیوونه میشدم من عاشق سکس خشنم
بهش گفتم بریم تو اتاق و تا رفتیم از پشت هلم داد رو تخت و افتاد رو پشتم شروع کرد به خوردنم و بوس کردنم از پشت تاپمو از پشت درآورد و دامن کوتاهی که پام بود رو کشید پایین و برم گردوند افتاد به جون سینه هام
چقدر وحشی بود و با ولع میخورد
حشری شده بودم و بدجور تو فضا بودم که خوابوندمش و پاهامو اینور و اونورش گذاشتم و کسمو گذاشتم رو دهنش فشار میدادم
نفسش بند میومد زبونش تا ته میرفت تو کسم تا بلند میشدم درمیومد باز همین کارو میکردم
برگشتم شرتشو درآوردم و شروع کردم به ساک زدن اونم کسمو میخورد و انگشت میکرد تو کسم و با سوراخ کونم بازی میکرد خوشم اومده بود خیلی
بعد بلندم کرد و نشوندم رو خودش و کیرشو تا ته کرد تو کسم
وای چه حالی شدم همون وقت ارضا شدم
یکم بالا پایین شدم تا دید بی حال شدم برم گردوند خوابوندم رو تخت پاهامو داد بالا و کیرشو تا ته کرد تو کسم
شروع کرد تلمبه زدن
یکم گذشت گفت داره آبم میاد گفتم نریز توش
تا من ارضا بشم
تا ارضا شدم اونم کیرشو درآورد وآبشو همش پاشید رو سینه هام
یکم کنار دراز کشید و بهم ور رفتیم و تا صبح یبار دیگه منو کرد
داستان قبلیم ماجرای پسری بود که آشنا شده بودیم و یکشب اومد خونم
چند وقتی میگذشت و پسرم درگیر امتحانات بود و نمیتونست بره خونه پدر شوهرم
پسری که باهاش آشنا شده بودم پیام داد من دلم میخوادت و باید امشب بیای و خونه کرایه کردم
منم خودم حشری بودم و دلم کیر میخواست
خلاصه تا بچم خوابید به بهونه گذاشتن آشغال اومدم بیرون و سوار ماشین شدم و رفتم به آدرس که داده بود بهم
تا رسیدم دم در زنگش زدم درو باز کرد اومد جلو در ی خونه قدیمی مبله واسه اجاره میدهند گرفته بود
رفتیم داخل و چایی و قلیون گذاشته بود یکم نشستیم و حرف زدیم و بهش گفتم باید زود برم
گفت نخیر نمیذارم امشب زود بری روغن گرفتم ماساژت بدم
منم که از صبح تا عصر سرکار و شیفت و بیمارستان و خستگی و بدن درد از خدا خواسته شل شدم
گفت لخت بشو برو رو تخت
لخت شدم با ی شورت قرمز رفتم رو تخت دراز کشیدم رو شکمم
که اونم لخت اومد کنارم و شرتمو از وسط با دو دستش عین وحشی ها پاره کرد و درآورد
هم لجم گرفته بود هم سکس وحشی دوست داشتنم و حشرم رو زیاد میکرد
روغن رو ریخت رو کمرم شروع کرد به ماساژ دادن،بلد نبود ولی دستاش مردونه و سفت بود و کیف میداد مخصوصا وقتی با روغن لیز میخوره رو بدنم
خلاصه کمرم رو ماساژ داد و بعدش پاهامو یکی یکی ماساژ داد و با روغن خوب مالید که یهو دیدم روغن رو ریخت رو باسنم و شروع کرد ماساژ دادن
کیف کرده بودم و نا نداشتم حتی تکون بخورم از بس حال داشت میداد
که دیدم دستش برد روی کسم و با روغن میمالید و کم کم انگشتشو آورد دم سوراخ کونم شروع کرد به مالیدن و هر از گاهی انگشتت که لیز بود فرو میکرد تو سوراخ کونم و هی میگفت عجب کونی داری ،،فهمیدم از کون خیلی دوست داره
گذاشتم کارشو بکنه
که دیدم نشست رو رونام و کیرشو چرب کرده داره میمالد وسط چاک کونم یکم هلش دادم عقب و باسنم رو آوردم بالا که یهو کیر کلفتش رو گذاشت دم سوراخ کونم تا ته فرو کرد توش
چنان دادی زدم که نگو
ولی بعدش آروم شدم و کیف کرده بودم،،مدل داگی شدم لب تخت اونم عین وحشی ها تلمبه میزد تو کونم و سینه هامو از زیر گرفته بود فشار میداد
اینقدر تلمبه زد که ارضا شدم و اونم تموم آب کیرشو ریخت تو کونم
داغ داغ شدم و از حال بی حال شدم
یکم دراز بودم و بعد رفتم دستشویی و اومدم لباس پوشیدم برگشتم خونه سریع
پسرم خواب خواب بود و منم بی سروصدا رفتم خوابیدم رو تخت
ادامه دارد…
نوشته: A.K
من پرستارم (۳)
#دنباله_دار #پرستار
...قسمت قبل
سلام به همه خوانندگان سایت شهوانی
خاطره ای که مینویسم داستان نیست و بر اساس واقعیته…من یک پرستارم و سنم حدود ۴۲ و قد ۱۷۸ و وزن ۶۵ و چند سالی هست بیوه شدم و با تک فرزندم زندگی میکنم …
خیلی سکسی هستم و سکس خشن رو خیلی دوست دارم…
چندین رابطه متفاوت رو تست کردم کی یکیشون رو براتون مینویسم …
تو یکی از شبای آخر شهریور ماه بعد از اینکه از سرکار برگشتم و ی استراحتی کردم پسرمو برای گردش بردم تو سطح شهر و مرکز خرید نزدیک خونمون…
تو حین گشت و تاب زدن دیدم ی آقایی افتاده دنبالمون و بقول معروف نخ میده…تا اینکه تاب نیاورد و اومد کنارم و گفت میشه چند لحظه وقتتو بگیرم و اومدیم ی کناری شروع کرد به حرف زدن…از خودش گفت و گفت میتونه باهام ی رابطه خوبی داشته باشه و شماره منو گرفت و شماره خودشو داد و رفت…
وقتی برگشتم رفتم یه دوش گرفتم و اومدم استراحت کنم که دیدم پیام داده و شروع کردیم به چت کردن…
چند روزی گذشت خوب باهم دیگه چت کرده بودیم و آشنا شده بودیم و تلفن و تماس داشتیم تا اینکه روز جمعه رسید و من استراحت بودم…تا نزدیک ظهر خواب بودم و بعد ناهار و تا ساعت دو که دیدم پیام داد میتونی امروز بیای پیشم خونم…
منم که تو اوج شهوت بودم و خیلی وقت بود خودمو خالی نکرده بودم با چندتا پیام عشوه آخرش گفتم باشه و ساعت ۴ وعده کردیم و لوکیشن فرستاد…منم رفتم دوش گرفتن و ترو تمیز کردم خودمو و سر راه پسرمو گذاشتم تو خونه مادرم و رفتم سر قرار…
تا رسیدم بهش زنگ زدم که گفت کدوم در رو کدوم طبقه و بیا بالا…
رفتم بالا و درو برام باز کرد و وارد خونش شدم ی خونه جمع و جور ولی خوشگل و مرتب داشت…نشستم رو مبل و بعد سلام و احوالپرسی گفت برات چایی بریزم و بیام و تو راحت باش و لباساتو در بیار…منم مانتو بازی که داشتم درآوردم و یه بلوز یقه باز که زیرش فقط ی تاپ پوشیده بودم بدون سوتین و یه ساپورت تنگ با ی شورت قرمز توری
نشستم باز رو مبل که چایی آورد و نشست کنارم و شروع به حرف زدن کردیم و چایی خوردیم و یکم گذشت اومد نزدیک من و دستشو دور گردنم گذاشت و منو کشید سمت خودش و لباشو گذاشت رو لبام …وای داغ شدم ی حس خوب اومد تو وجودم…
کلی لب گرفت ازم و گردنمو خورد تا دید من ول شدم گفت بریم رو تخت که گفتم باشه و رفتیم تو اتاق خوابش رو تخت…
دراز کشیدم که اومد کنارم دراز کشید بدون لباس با ی شرت فقط و بلوز و تاپ منو یهو با هم درآورد و افتاد روم و شروع کرد به خوردن لب و گردن و گوش هام …داشتم آه و ناله میکردم دیگه بدجور حشری شده بودم که تازه افتاد به جون ممه هام و رد دستاش رو سینه های سایز ۸۰ سفید من میافتاد…
کم کم رفتم تو اوج که رفت سمت کسم و ساپورتم رو درآورد و شورتمم دراورد با دستش یکم کسمو مالید …اولش مردد بود بخوره ولی تا کس سفید و تپل و ناز تمیز منو دید دلش تاب نیاورد افتاد به جون کسم شروع کرد ب خوردن …داشتم دیونه میشدم …اومد نشست رو شکمم کیرشو در آورد از تو شرتش و گذاشت بین ممه هام و یکم بالا پایین کرد و بعدش آوند نزدیک تر و گذاشت دم دهنم و شروع کردم به ساک زدن براش و تو حین خوردن رو زانوهاش می استاد و دهن من می رفت زیر بیضه هاش و سوراخ کونش و منم با ولع تمام لیس میزدم براش …بدجور حشری شده بود و کیف داشت میکرد…
بعد خوابید کنارم اشاره کرد من بلند شدم نشستم روش یکم کسمو مالیدم به کیرش و اومدم کسمو گذاشتم رو دهنش شروع کردم بالا پایین کردن…زبونش تا ته میرفت تو کسم و در میومد و من دیگه اوج شهوت بودم که ارضا شدم و بی حال افتادم کنارش …پاشد و اومد پاهامو داد بالا و کیرشو مالید رو کسم و یهو تا ته کرد تو کسم و درآوردم و باز همین کارو چند بار کرد و شروع کرد به تلمبه زدن و سه چهار دقیقه ای خوب تلمبه زد که من داشتم روانی میشدم…بعد گفت برگردم مدل داگی بشم…داگی شدم باز کیرشو کرد تو کسم با انگشت میکرد تو سوراخ کونم .منم با دوتا دست لای کونمو باز میکردم و اونم تلمبه میزد که یهو کیرشو درآورد و گذاشت دم سوراخ کونم و آروم کیرشو هلش داد تو کونم…اولش ی دادی زدن و دردم گرفت ولی یکم آروم عقب و جلو کرد و بعد تا دید من آه و ناله میکنم شروع کرد به تلمبه زدن و محکم و محکم میکرد تو کونم و منم باز رفتم تو اوج شهوت و نزدیک ارضا شدن بود که گفت داره آبم میاد و هم زمان باهم ارضا شدیم و همه آبشو ریخت تو کونم…داغ داغ شده بود کونم ولی ی حالی داشت که نگو…
یکم کنارم دراز کشید و بهم ور رفت و نوازش کرد و بعد بلند شدم و لباس پوشیدم و اومدم بیرون…
ادامه دارد…
نوشته: ELi_ka
#دنباله_دار #پرستار
...قسمت قبل
سلام به همه خوانندگان سایت شهوانی
خاطره ای که مینویسم داستان نیست و بر اساس واقعیته…من یک پرستارم و سنم حدود ۴۲ و قد ۱۷۸ و وزن ۶۵ و چند سالی هست بیوه شدم و با تک فرزندم زندگی میکنم …
خیلی سکسی هستم و سکس خشن رو خیلی دوست دارم…
چندین رابطه متفاوت رو تست کردم کی یکیشون رو براتون مینویسم …
تو یکی از شبای آخر شهریور ماه بعد از اینکه از سرکار برگشتم و ی استراحتی کردم پسرمو برای گردش بردم تو سطح شهر و مرکز خرید نزدیک خونمون…
تو حین گشت و تاب زدن دیدم ی آقایی افتاده دنبالمون و بقول معروف نخ میده…تا اینکه تاب نیاورد و اومد کنارم و گفت میشه چند لحظه وقتتو بگیرم و اومدیم ی کناری شروع کرد به حرف زدن…از خودش گفت و گفت میتونه باهام ی رابطه خوبی داشته باشه و شماره منو گرفت و شماره خودشو داد و رفت…
وقتی برگشتم رفتم یه دوش گرفتم و اومدم استراحت کنم که دیدم پیام داده و شروع کردیم به چت کردن…
چند روزی گذشت خوب باهم دیگه چت کرده بودیم و آشنا شده بودیم و تلفن و تماس داشتیم تا اینکه روز جمعه رسید و من استراحت بودم…تا نزدیک ظهر خواب بودم و بعد ناهار و تا ساعت دو که دیدم پیام داد میتونی امروز بیای پیشم خونم…
منم که تو اوج شهوت بودم و خیلی وقت بود خودمو خالی نکرده بودم با چندتا پیام عشوه آخرش گفتم باشه و ساعت ۴ وعده کردیم و لوکیشن فرستاد…منم رفتم دوش گرفتن و ترو تمیز کردم خودمو و سر راه پسرمو گذاشتم تو خونه مادرم و رفتم سر قرار…
تا رسیدم بهش زنگ زدم که گفت کدوم در رو کدوم طبقه و بیا بالا…
رفتم بالا و درو برام باز کرد و وارد خونش شدم ی خونه جمع و جور ولی خوشگل و مرتب داشت…نشستم رو مبل و بعد سلام و احوالپرسی گفت برات چایی بریزم و بیام و تو راحت باش و لباساتو در بیار…منم مانتو بازی که داشتم درآوردم و یه بلوز یقه باز که زیرش فقط ی تاپ پوشیده بودم بدون سوتین و یه ساپورت تنگ با ی شورت قرمز توری
نشستم باز رو مبل که چایی آورد و نشست کنارم و شروع به حرف زدن کردیم و چایی خوردیم و یکم گذشت اومد نزدیک من و دستشو دور گردنم گذاشت و منو کشید سمت خودش و لباشو گذاشت رو لبام …وای داغ شدم ی حس خوب اومد تو وجودم…
کلی لب گرفت ازم و گردنمو خورد تا دید من ول شدم گفت بریم رو تخت که گفتم باشه و رفتیم تو اتاق خوابش رو تخت…
دراز کشیدم که اومد کنارم دراز کشید بدون لباس با ی شرت فقط و بلوز و تاپ منو یهو با هم درآورد و افتاد روم و شروع کرد به خوردن لب و گردن و گوش هام …داشتم آه و ناله میکردم دیگه بدجور حشری شده بودم که تازه افتاد به جون ممه هام و رد دستاش رو سینه های سایز ۸۰ سفید من میافتاد…
کم کم رفتم تو اوج که رفت سمت کسم و ساپورتم رو درآورد و شورتمم دراورد با دستش یکم کسمو مالید …اولش مردد بود بخوره ولی تا کس سفید و تپل و ناز تمیز منو دید دلش تاب نیاورد افتاد به جون کسم شروع کرد ب خوردن …داشتم دیونه میشدم …اومد نشست رو شکمم کیرشو در آورد از تو شرتش و گذاشت بین ممه هام و یکم بالا پایین کرد و بعدش آوند نزدیک تر و گذاشت دم دهنم و شروع کردم به ساک زدن براش و تو حین خوردن رو زانوهاش می استاد و دهن من می رفت زیر بیضه هاش و سوراخ کونش و منم با ولع تمام لیس میزدم براش …بدجور حشری شده بود و کیف داشت میکرد…
بعد خوابید کنارم اشاره کرد من بلند شدم نشستم روش یکم کسمو مالیدم به کیرش و اومدم کسمو گذاشتم رو دهنش شروع کردم بالا پایین کردن…زبونش تا ته میرفت تو کسم و در میومد و من دیگه اوج شهوت بودم که ارضا شدم و بی حال افتادم کنارش …پاشد و اومد پاهامو داد بالا و کیرشو مالید رو کسم و یهو تا ته کرد تو کسم و درآوردم و باز همین کارو چند بار کرد و شروع کرد به تلمبه زدن و سه چهار دقیقه ای خوب تلمبه زد که من داشتم روانی میشدم…بعد گفت برگردم مدل داگی بشم…داگی شدم باز کیرشو کرد تو کسم با انگشت میکرد تو سوراخ کونم .منم با دوتا دست لای کونمو باز میکردم و اونم تلمبه میزد که یهو کیرشو درآورد و گذاشت دم سوراخ کونم و آروم کیرشو هلش داد تو کونم…اولش ی دادی زدن و دردم گرفت ولی یکم آروم عقب و جلو کرد و بعد تا دید من آه و ناله میکنم شروع کرد به تلمبه زدن و محکم و محکم میکرد تو کونم و منم باز رفتم تو اوج شهوت و نزدیک ارضا شدن بود که گفت داره آبم میاد و هم زمان باهم ارضا شدیم و همه آبشو ریخت تو کونم…داغ داغ شده بود کونم ولی ی حالی داشت که نگو…
یکم کنارم دراز کشید و بهم ور رفت و نوازش کرد و بعد بلند شدم و لباس پوشیدم و اومدم بیرون…
ادامه دارد…
نوشته: ELi_ka
کس دادن به شوگرم
#پرستار #شوگر_ددی
من لیسانس پرستاری دارم
پدر و مادرم چند سال پیش توی راه تصادف کردن و مردن و من وقتی ۲۳ سالم بود تنهایی زندگیمو هندل کردم
خونمو اما فروختم و کلا زدمش ب کص گاو و خرج عمل و ماشین و زیباییم کردم
قبلا بیمارستان کار میکردم و خب به خاطر چهره ام خیلیا دنبالم بودن مخصوصا دانشجو ها و کلا پسرای پزشکی کراش زیادی رو دخترای پرستار دارن چون خیلی خوشگل تر از پزشکی هاییم
اما من بخاطر مشکلات مالیم و اینکه خونه امم اجاره ای بود و دیگه پول نداشتم برای رهن بدم دنبال یه مرد پولدار بودم
نمیخوام از خاطرات و کرم ریختن هام برای پزشک ها بگم اما در همین حد میگم که مخ یکی از متخصص های خفن شهر خودمونو زدم که البته ۳۰ سال ازم بزرگتر بود و پیر بود و متاهل
از همون اول همه کار برام میکرد
با اینکه سنش زیاد بود بلد بود چجوری باهام رفتار کنه
اون موقع که باهاش دوست شده بودم زنش ایران نبود و رفته بود پسش بچه هاش ایتالیا و ۲ ماهی بود که زنش نبود و اینم معتقد بود که کوهی از حشریته و گیرم بیاره من هم از کون هم از کس میکنه
من قبلا با دوست پسرام رابطه داشتم ولی الکی به این گفتم که تا حالا رابطه نداشتم و اولین بارمه
دکتر که خیلییی خوب تا اون موقع جلو اومده بود و کلی طلا و لباس برام خریده بود یه بار بعد از اینکه کشیکش تو بیمارستان تموم شده بود و منم همون روز شیفتم تموم شده بود«خیلیم خسته بودم چون لانگ بودم»بهم پیام داد که امشب مشروب گرفته و بریم باغ خودش امشب و پیشش باشم
منم برای اینکه اینو تشنه کنم که بیشتر خرجم کنه ناز کردمو گفتم نه
و اونم اصرار کرد که سر خیابون بیمارستان منتظرمه
خلاصه ک من رفتم سوار ماشینش شدمو اینا کلی خودمو لوس کردم گفتم من آماده نیستمو لباس ندارمو اینا که گفت باهم هرجا که بخوای میریم و هرچی بخوای میگیریم فقط امشب رو میخوام پیش تو باشم
منم از خدا خواسته قبول کردمو بردمش کلی لباس برند و لباس سکسی خریدم
در نهایتم جلو یه طلا فروشی وایسادم که اونم برام ۲۰ گرم طلا خرید
«مخ متخصص بزنین خوب پول خرج میکنن»
خلاصه که بعده کلی خرید و بعدشم مواد غذایی برای عصرونه و شام و صبحانه رفتیم سمت باغ
اون موقع که سال ۱۴۰۱ بود نزدیک به ۵۰ میلیون خرج کرد
منم که راضی بودم از همه چی تصمیم گرفتم خودمو امشب در اختیارش بذارم
اون موقع اواخر اردیبهشت بود و هوا گرم بود منم که لباس کت کوتاه و دامن کوتاه مشکی خریده بودم تو اتاق پرو عوضش کرده بودمو و یدونه از اون لباس سکسی های نازم رو که اون روز خریده بودم زیرش پوشیدم
یه ست جذاب شورت لامبادا بود و سوتین مشکی چرم که فوق العاده بود
پوست من سفید اما سولار رفتم و حسابی برنزه ی سکسی کردم اما کسم هنوز صورتی خوشگله«نه صورتی روشن اما صورتی تیره»
اون شورت حسابی رون پای برنزه امو سکسی تر کرده بود
توی راه که حدودا ۱ ساعت بود دکتر دستشو میکشید روی پاهام منم که ۱ هفته بود نداده بودم و بعد از پریودم بود حسابی دلم کیر میخواست
دکتر دستاشو بین پاهام میکشید و اینقدر خوشحال بود که با آهنگی که گذاشته بود بلند بلند میخوند
خیلی حشری بودم و حس میکردم لپ هام قرمز شده و دکتر آروم رون پامو نوازش میکرد
بعد از رد کردن پلیس راه دیگه نتونستم دووم بیارم دامنمو دادم بالا و شورتمو پایین کشیدم
دکتر با دیدن بدنم دستی به کیرش کشید و یه کثافت زیر لب گفت
دستمو توی دهنم گذاشتم و یه پامو رو داشبورد گذاشتم و پای دیگمو زیر کونم گذاشتم و شروع کردم به مالیدن کصم
دکتر که با این صحنه داشت دیوونه میشد گفت
دیوونه چیکار میکنی نمیتونم رانندگی کنم اینطوری
توجهی بهش نکردم و دستشو گرفتم و گذاشتم رو کصم
دکتر تلاش میکرد کصمو بماله ولی خب حرفه ای نبود
خسته از اینکه بلد نیست تحریکم کنه خم شدم رو کیرش و زیپ شلوارشو باز کردم
نفسش رفت و آروم گفت نکن نمیتونم رانندگی کنم
اهمیتی ندادم و شروع کردم به ساک زدن اما نمیخواستم ارضا بشه به همین دلیل بینش کلی مکث میکردم که ارضا نشه
بالاخره رسیدیم به باغ همین که ماشین رو گذاشت تو پارکینگ باغ پرید روم و اومد سمت شاگرد و صندلیو داد عقب از این حرکتش یکم ترسیدم و جیغ زدم
جلوی دهنمو گرفت و گفت دختر کوچولو جیغ نزن بالاخره گیرت آوردم
انگشت هاشو تا ته کرد تو کصم که جیغ زدم و بعد کت و کراپ زیر کتم رو دراورد و شروع به مالیدن ممه هام کرد و تند تند انگشتش رو توی کصم تکون میداد و دم گوشم گفت
میدونستم دختر نبستی نباید منو عصبی میکردی
خندیدم و اون با ولع لبمو بوسید و بعد در ماشین رو باز کرد و از ماشین پیاده شد
دستمو گرفت و سریع منو برد تو ساختمون
همین که رسیدیم تو ساختمان گفت لباساتو عوض کن که دیگه تحمل ندارم
منم سریع کت و دامنم رو دراوردم و دیدم دکتر یه قرص خورد و بعد اومد سمتم
من که از حشریت داشتم میمردم تحمل نکردم که بخواد معاشقه بکنه سریع لب هاشو گاز گرفتم و خودمو پر
#پرستار #شوگر_ددی
من لیسانس پرستاری دارم
پدر و مادرم چند سال پیش توی راه تصادف کردن و مردن و من وقتی ۲۳ سالم بود تنهایی زندگیمو هندل کردم
خونمو اما فروختم و کلا زدمش ب کص گاو و خرج عمل و ماشین و زیباییم کردم
قبلا بیمارستان کار میکردم و خب به خاطر چهره ام خیلیا دنبالم بودن مخصوصا دانشجو ها و کلا پسرای پزشکی کراش زیادی رو دخترای پرستار دارن چون خیلی خوشگل تر از پزشکی هاییم
اما من بخاطر مشکلات مالیم و اینکه خونه امم اجاره ای بود و دیگه پول نداشتم برای رهن بدم دنبال یه مرد پولدار بودم
نمیخوام از خاطرات و کرم ریختن هام برای پزشک ها بگم اما در همین حد میگم که مخ یکی از متخصص های خفن شهر خودمونو زدم که البته ۳۰ سال ازم بزرگتر بود و پیر بود و متاهل
از همون اول همه کار برام میکرد
با اینکه سنش زیاد بود بلد بود چجوری باهام رفتار کنه
اون موقع که باهاش دوست شده بودم زنش ایران نبود و رفته بود پسش بچه هاش ایتالیا و ۲ ماهی بود که زنش نبود و اینم معتقد بود که کوهی از حشریته و گیرم بیاره من هم از کون هم از کس میکنه
من قبلا با دوست پسرام رابطه داشتم ولی الکی به این گفتم که تا حالا رابطه نداشتم و اولین بارمه
دکتر که خیلییی خوب تا اون موقع جلو اومده بود و کلی طلا و لباس برام خریده بود یه بار بعد از اینکه کشیکش تو بیمارستان تموم شده بود و منم همون روز شیفتم تموم شده بود«خیلیم خسته بودم چون لانگ بودم»بهم پیام داد که امشب مشروب گرفته و بریم باغ خودش امشب و پیشش باشم
منم برای اینکه اینو تشنه کنم که بیشتر خرجم کنه ناز کردمو گفتم نه
و اونم اصرار کرد که سر خیابون بیمارستان منتظرمه
خلاصه ک من رفتم سوار ماشینش شدمو اینا کلی خودمو لوس کردم گفتم من آماده نیستمو لباس ندارمو اینا که گفت باهم هرجا که بخوای میریم و هرچی بخوای میگیریم فقط امشب رو میخوام پیش تو باشم
منم از خدا خواسته قبول کردمو بردمش کلی لباس برند و لباس سکسی خریدم
در نهایتم جلو یه طلا فروشی وایسادم که اونم برام ۲۰ گرم طلا خرید
«مخ متخصص بزنین خوب پول خرج میکنن»
خلاصه که بعده کلی خرید و بعدشم مواد غذایی برای عصرونه و شام و صبحانه رفتیم سمت باغ
اون موقع که سال ۱۴۰۱ بود نزدیک به ۵۰ میلیون خرج کرد
منم که راضی بودم از همه چی تصمیم گرفتم خودمو امشب در اختیارش بذارم
اون موقع اواخر اردیبهشت بود و هوا گرم بود منم که لباس کت کوتاه و دامن کوتاه مشکی خریده بودم تو اتاق پرو عوضش کرده بودمو و یدونه از اون لباس سکسی های نازم رو که اون روز خریده بودم زیرش پوشیدم
یه ست جذاب شورت لامبادا بود و سوتین مشکی چرم که فوق العاده بود
پوست من سفید اما سولار رفتم و حسابی برنزه ی سکسی کردم اما کسم هنوز صورتی خوشگله«نه صورتی روشن اما صورتی تیره»
اون شورت حسابی رون پای برنزه امو سکسی تر کرده بود
توی راه که حدودا ۱ ساعت بود دکتر دستشو میکشید روی پاهام منم که ۱ هفته بود نداده بودم و بعد از پریودم بود حسابی دلم کیر میخواست
دکتر دستاشو بین پاهام میکشید و اینقدر خوشحال بود که با آهنگی که گذاشته بود بلند بلند میخوند
خیلی حشری بودم و حس میکردم لپ هام قرمز شده و دکتر آروم رون پامو نوازش میکرد
بعد از رد کردن پلیس راه دیگه نتونستم دووم بیارم دامنمو دادم بالا و شورتمو پایین کشیدم
دکتر با دیدن بدنم دستی به کیرش کشید و یه کثافت زیر لب گفت
دستمو توی دهنم گذاشتم و یه پامو رو داشبورد گذاشتم و پای دیگمو زیر کونم گذاشتم و شروع کردم به مالیدن کصم
دکتر که با این صحنه داشت دیوونه میشد گفت
دیوونه چیکار میکنی نمیتونم رانندگی کنم اینطوری
توجهی بهش نکردم و دستشو گرفتم و گذاشتم رو کصم
دکتر تلاش میکرد کصمو بماله ولی خب حرفه ای نبود
خسته از اینکه بلد نیست تحریکم کنه خم شدم رو کیرش و زیپ شلوارشو باز کردم
نفسش رفت و آروم گفت نکن نمیتونم رانندگی کنم
اهمیتی ندادم و شروع کردم به ساک زدن اما نمیخواستم ارضا بشه به همین دلیل بینش کلی مکث میکردم که ارضا نشه
بالاخره رسیدیم به باغ همین که ماشین رو گذاشت تو پارکینگ باغ پرید روم و اومد سمت شاگرد و صندلیو داد عقب از این حرکتش یکم ترسیدم و جیغ زدم
جلوی دهنمو گرفت و گفت دختر کوچولو جیغ نزن بالاخره گیرت آوردم
انگشت هاشو تا ته کرد تو کصم که جیغ زدم و بعد کت و کراپ زیر کتم رو دراورد و شروع به مالیدن ممه هام کرد و تند تند انگشتش رو توی کصم تکون میداد و دم گوشم گفت
میدونستم دختر نبستی نباید منو عصبی میکردی
خندیدم و اون با ولع لبمو بوسید و بعد در ماشین رو باز کرد و از ماشین پیاده شد
دستمو گرفت و سریع منو برد تو ساختمون
همین که رسیدیم تو ساختمان گفت لباساتو عوض کن که دیگه تحمل ندارم
منم سریع کت و دامنم رو دراوردم و دیدم دکتر یه قرص خورد و بعد اومد سمتم
من که از حشریت داشتم میمردم تحمل نکردم که بخواد معاشقه بکنه سریع لب هاشو گاز گرفتم و خودمو پر
شاهین و خانم پرستار
#پرستار
سلام من شاهین هستم ۵۰ ساله ازتهران این داستانی روکه میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به زمانی که من ۳۲سالم بودبایک خانمی آشناشده بودم که میخواستم باهاش ازدواج کنم که بعدچندمدت باهاش ازدواج کردم ایشون یک دوستی داشتن که پرستار بیمارستان بودومنم که اکثرا بیمارستان میرفتم بااین خانم که اسمش فتانه بوداشناشدم اوایلش به چشم خواهری نگاش میکردم کم کم به دلایلی که نمیگم بامن حسابی عیاق شدوهرکجامنومیدیدمیموندخیلی ریلکس بامن احوالپرسی میکردتایک روزکه من رفته بودم توبخش ایشون منودیداومدجلوبامن شروع کرد به حالواحوال کردن ناخودآگاه بعداحوالپرسی شروع کرد به شوخی کردن بامن اقاشاهین شماگلیدخیلی خیلی گلی هرچی بگم کم گفتم توشوخی کردنش آستین لباس کارش رویک کم بالا زدکه دستشوبخارونه که چشم افتاده بدنش ازهمونجااستارت کارخورده شددیدم وای چه بدن سفیدی داره بخودی خود کیرم کم کم بلندشدالبته من ازقبل ازصورتش فهمیده بودم که بدن سفیدی داره ولی اینطوری ندیده بودم تاچندمدتی شبهامیخواستم بخوابم همش به یادفتانه میخوابیدم روزهاهمش توذهن من بودنمیتونستم به راحتی ازش بگذرم منوکلذفم کرده بودبعضی موقع ماشینش ایرادپیدامیکردسریع به من زنگ میزد میرفتم بیمارستان براش درستش میکردم ازاین جریان چندروزی گذشت تاصبح یک روزی ازدرخونه زدم بیرون ماشین خودموازپارکینگ آوردم بیرون که برم سرکاردیدم گوشیم زنگ میخوره گوشیمو برداشتم دیدم فتانه خانم داره زنگ میزنم بعدازسلام و احوالپرسی گفت امروزمیتونی بیای بیمارستان ماشین من خراب شده درستش کنی گفتم باشه من تا۴۰دقیقه دیگه میام خدمت شما چشم خلاصه توراه همش به فتانه فکرمیکردم گفتم شاهین امروزهرطوری شده بهش پیشنهاد دوستی روبده تابتونی چندروزدیگه اون بدن سفیدش روبغل کنی وبکنی رفتم بیمارستان پیشش گفتم من اومدم بریم پایین توپارکینگ ماشین شماروببینم چی شده کجاش خرابه باهم دیگه سواراسانسورشدیم اومدیم پایین تواسانسورنگام میکردومنم نگاش میکردم که دیدم داره آروم آروم میخنده منم خندم گرفته بود رسیدیم به طبقه همکف ازاسانسوربیرون اومدیم رفتیم به سمت پارکینگ توراه دست کردتوجیب مانتوش دوتاشکلات مغزداردراوردبرگشت به پشت یک نظرپشتشونگاه کردوزودسرشوبرگردوندیدونه شکلات روبه من دادیدونشم خودش برداشت من با خودم کلنجار میرفتم که چجوری بهش بگم که من عاشقش هستم رسیدیم به ماشین در ماشین روبازکردکاپوت روکشیدوماشین رواستارت زددیدم از داخل موتوریک صدای وحشتناکی میزنه بیرون کمی باموتوروررفتم دیدم پیچ استاربه بدنه کاملا شل کرده و استارت داره میوفته پایین گفتم عیبش روگرفتم فتانه خانم نزدیک بوداستارت بیفته شماهمینجابمون من برم اچارالن بیارم پیچاروصفت کنم گفت باشه رفتم ازتوماشینم اچاراوردم وشروع به صفت کردن پیچاشدم ولی فکرم همش پیش فتانه بودذهن من درگیرش بوده بدجوری دلموزدم به دریا گفتم فتانه خانم میخوام چیزی بهتون بگم اجازه دارم واگرناراحت میشی من لب بازنکنم دیگه خودش فهمیده بود که چی میخام بهش بگم هی لبخندمیزدیک ضرب همه چیزوبهش گفتم خودموخالی کردم که درجواب من برگشت گفت منم خیلی دوست دارم ولی شاهین جان منم شوهردارم دوتابچه دارم وازطرفی شماهم متاهلی همسرت بامن همکاره هیچ میدونی اگه اینابفهمن دیگه آبرویی برای منوتونمیمونه گفتم خوب مجبورنیستیم که جلوشون تابلوبازی دربیاوریم تویک تایم مشخص به همدیگه زنگ میزنیم باهم درتماس میشیم که خندید گفت خودت میدونی منم دلم نمیاد که یک مرد خوبی مثل توروجواب کنم وازدست من رنجیده بشه خانمم بامن صحبت کرده بود که برای سه چهار روزه دیگه یک هفته مرخصی میگیره که بره خونه مادرش چون مادرش مریض بوداازش پرستاری کنه گفت توهم میای گفتم نه من خونه خودمون میمونم تاروزموعودتحمل کردم خانمم مرخصی گرفت رفت خونه مادرش منم گوشیمو گرفتم ساعت ۸صبح زنگ زدم به فتانه گفتم جیگربرودفترپرستاری برای خودت مرخصی اضطراری ردکن بیاخونه ماادرس خونه روبلدبودگفت خیرباشه که بهش گفتم من تایک هفته تنهام اول گفت میترسم توروخداشرنشه اگه کسی بفهمه من اعتبار چندین سالموتوبیمارستان ازدست میدم گفتم نترس من پیشتم گفت باشه من توانیم ساعت دیگه پیشتم منم بلند شدم به کیرم اسپری زدم تا فتانه بیادکمی هم شیره تریاک داشتم باچایی حلش کردم خوردمش ویک چایی هم دوباره خوردم هی لحظه شماری میکردم دیدم زنگ خونه صداش دراومدبدون اینکه ایفونوبردارم درروبازکردم درواحدمونم بازکرده مستقیم اومدتودیدم داره ازاسترسوترس میلرزه اومدداخل دم دربغلش کردم بوسیدمش کمی باهاش ور رفتم تراکم کم ترسش ریخت به حالت عادی برگشت دیگه معطلش نکردم بغلش کردم بردم تواطاق خواب روتخت روسریشوازسرش درآوردم دکمه مانتوشوبازکردم خودش مانتوشوازتنش دراوردشلوارشوازتنش درآوردم یک تاپ قرمزرنگی تنش بودباسوتینش ازتنش درآوردم گفت خجالت
#پرستار
سلام من شاهین هستم ۵۰ ساله ازتهران این داستانی روکه میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به زمانی که من ۳۲سالم بودبایک خانمی آشناشده بودم که میخواستم باهاش ازدواج کنم که بعدچندمدت باهاش ازدواج کردم ایشون یک دوستی داشتن که پرستار بیمارستان بودومنم که اکثرا بیمارستان میرفتم بااین خانم که اسمش فتانه بوداشناشدم اوایلش به چشم خواهری نگاش میکردم کم کم به دلایلی که نمیگم بامن حسابی عیاق شدوهرکجامنومیدیدمیموندخیلی ریلکس بامن احوالپرسی میکردتایک روزکه من رفته بودم توبخش ایشون منودیداومدجلوبامن شروع کرد به حالواحوال کردن ناخودآگاه بعداحوالپرسی شروع کرد به شوخی کردن بامن اقاشاهین شماگلیدخیلی خیلی گلی هرچی بگم کم گفتم توشوخی کردنش آستین لباس کارش رویک کم بالا زدکه دستشوبخارونه که چشم افتاده بدنش ازهمونجااستارت کارخورده شددیدم وای چه بدن سفیدی داره بخودی خود کیرم کم کم بلندشدالبته من ازقبل ازصورتش فهمیده بودم که بدن سفیدی داره ولی اینطوری ندیده بودم تاچندمدتی شبهامیخواستم بخوابم همش به یادفتانه میخوابیدم روزهاهمش توذهن من بودنمیتونستم به راحتی ازش بگذرم منوکلذفم کرده بودبعضی موقع ماشینش ایرادپیدامیکردسریع به من زنگ میزد میرفتم بیمارستان براش درستش میکردم ازاین جریان چندروزی گذشت تاصبح یک روزی ازدرخونه زدم بیرون ماشین خودموازپارکینگ آوردم بیرون که برم سرکاردیدم گوشیم زنگ میخوره گوشیمو برداشتم دیدم فتانه خانم داره زنگ میزنم بعدازسلام و احوالپرسی گفت امروزمیتونی بیای بیمارستان ماشین من خراب شده درستش کنی گفتم باشه من تا۴۰دقیقه دیگه میام خدمت شما چشم خلاصه توراه همش به فتانه فکرمیکردم گفتم شاهین امروزهرطوری شده بهش پیشنهاد دوستی روبده تابتونی چندروزدیگه اون بدن سفیدش روبغل کنی وبکنی رفتم بیمارستان پیشش گفتم من اومدم بریم پایین توپارکینگ ماشین شماروببینم چی شده کجاش خرابه باهم دیگه سواراسانسورشدیم اومدیم پایین تواسانسورنگام میکردومنم نگاش میکردم که دیدم داره آروم آروم میخنده منم خندم گرفته بود رسیدیم به طبقه همکف ازاسانسوربیرون اومدیم رفتیم به سمت پارکینگ توراه دست کردتوجیب مانتوش دوتاشکلات مغزداردراوردبرگشت به پشت یک نظرپشتشونگاه کردوزودسرشوبرگردوندیدونه شکلات روبه من دادیدونشم خودش برداشت من با خودم کلنجار میرفتم که چجوری بهش بگم که من عاشقش هستم رسیدیم به ماشین در ماشین روبازکردکاپوت روکشیدوماشین رواستارت زددیدم از داخل موتوریک صدای وحشتناکی میزنه بیرون کمی باموتوروررفتم دیدم پیچ استاربه بدنه کاملا شل کرده و استارت داره میوفته پایین گفتم عیبش روگرفتم فتانه خانم نزدیک بوداستارت بیفته شماهمینجابمون من برم اچارالن بیارم پیچاروصفت کنم گفت باشه رفتم ازتوماشینم اچاراوردم وشروع به صفت کردن پیچاشدم ولی فکرم همش پیش فتانه بودذهن من درگیرش بوده بدجوری دلموزدم به دریا گفتم فتانه خانم میخوام چیزی بهتون بگم اجازه دارم واگرناراحت میشی من لب بازنکنم دیگه خودش فهمیده بود که چی میخام بهش بگم هی لبخندمیزدیک ضرب همه چیزوبهش گفتم خودموخالی کردم که درجواب من برگشت گفت منم خیلی دوست دارم ولی شاهین جان منم شوهردارم دوتابچه دارم وازطرفی شماهم متاهلی همسرت بامن همکاره هیچ میدونی اگه اینابفهمن دیگه آبرویی برای منوتونمیمونه گفتم خوب مجبورنیستیم که جلوشون تابلوبازی دربیاوریم تویک تایم مشخص به همدیگه زنگ میزنیم باهم درتماس میشیم که خندید گفت خودت میدونی منم دلم نمیاد که یک مرد خوبی مثل توروجواب کنم وازدست من رنجیده بشه خانمم بامن صحبت کرده بود که برای سه چهار روزه دیگه یک هفته مرخصی میگیره که بره خونه مادرش چون مادرش مریض بوداازش پرستاری کنه گفت توهم میای گفتم نه من خونه خودمون میمونم تاروزموعودتحمل کردم خانمم مرخصی گرفت رفت خونه مادرش منم گوشیمو گرفتم ساعت ۸صبح زنگ زدم به فتانه گفتم جیگربرودفترپرستاری برای خودت مرخصی اضطراری ردکن بیاخونه ماادرس خونه روبلدبودگفت خیرباشه که بهش گفتم من تایک هفته تنهام اول گفت میترسم توروخداشرنشه اگه کسی بفهمه من اعتبار چندین سالموتوبیمارستان ازدست میدم گفتم نترس من پیشتم گفت باشه من توانیم ساعت دیگه پیشتم منم بلند شدم به کیرم اسپری زدم تا فتانه بیادکمی هم شیره تریاک داشتم باچایی حلش کردم خوردمش ویک چایی هم دوباره خوردم هی لحظه شماری میکردم دیدم زنگ خونه صداش دراومدبدون اینکه ایفونوبردارم درروبازکردم درواحدمونم بازکرده مستقیم اومدتودیدم داره ازاسترسوترس میلرزه اومدداخل دم دربغلش کردم بوسیدمش کمی باهاش ور رفتم تراکم کم ترسش ریخت به حالت عادی برگشت دیگه معطلش نکردم بغلش کردم بردم تواطاق خواب روتخت روسریشوازسرش درآوردم دکمه مانتوشوبازکردم خودش مانتوشوازتنش دراوردشلوارشوازتنش درآوردم یک تاپ قرمزرنگی تنش بودباسوتینش ازتنش درآوردم گفت خجالت