من و طهورا دختر خاله زن سابقم
1402/12/05
#سکس_گروهی #زن_داداش
این دستان واقعی است فقط بعضی از اسامی عوض شده
من میلادم و سال ٩٠ جدا شدم اونموقع ٣٥ سال داشتم یه پسر دارم به اسم پدرام که اون موقع ٥ سالش بود و پیش مامانش و توافق شده بود اخر هفته ها بیاد پیشم و مهرشو ببخشه البته یه قسمتشو بهش دادم نزدیک نصف مهرش میشد تقریبا… اسم زن سابقم مهدیه بود، راستش اون دوست داشت آزاد باشه و بهم نمیخوردیم منم رضایت دادمو و از دستش خلاص شدم بلای جونم بود بلای زندگی… ده سالی بود باهاش زندگی کردم ولی ١٠ سال زندگی تخمی. مهدیه یه دخترخاله داشت به اسم طهورا که سال چهارم ازدواجمون با برادر مهدیه که اسمش امیر بود ازدواج کرد و تو یکی از شهرهای شمالی زندگی می کرد؛ برادرش کوچکتر از خودش بود مهدیه پنج سال از من کوچیکتر بود؛ سال ٩٠ که جدا شدم واسه اینکه از دست موضوع جدایی خلاص بشم رفتم سراغ فیس بوک و موبایل اون موقع یه برنامه ای بود به اسم نیمباز که خیلی رو بورس بود و ملت میرفتن توش کس کلک بازی و دوستیابی و کسشر بازی در میاوردن منم اکانت ساختم و چون فیس بوک فیلتر بود با نیمباز میشد لینکش کرد و توش با دوستای فیسبوکت چت کنی. یبار که رفتم توش دیدم زده طهورا تو نیمباز جوین شده آخه آلارم میداد که کانتکتات به نیمباز وصل میشن منم سریع رفتم یه ایدی متفرقه درست کردم به اسم نیما (اسم الکی که لو نرم) و اددش کردم اولش ریجکت کرد ولی دفعه دوم اکسپت کرد و منم بهش سلام دادم و گفت تو کی هستی گفتم یه آشنای قدیمی، کنجکاو شده بود و میخواست بفهمه من کیم ولی من آمار ندادم فقط الکی گفتم من قدیما تو دورهمی های فامیلی دیدمت و عاشقت شده بودم و از این کسشرا …!!! خخخخخ طفلکی باور کرده بود
خلاصه کار من شده بود مخ زدن طهورا و تا حدودی موفق شده بودم و طهورا مدام می پرسید من کیم ولی من میپیچوندمش و بش میگفتم بعدا میفهمی.
خلاصه مخ طهورا جونمو زدم و اون کسخول از همه چی نمیدونست من کیم و تو حرفاش فهمیدم به زندگیش علاقیه ای نداره. خیلی واسم عجیب بود چون یادمه قبل جدا شدن شوهرش چیکار میکرد واسش و عاشقش بود ولی خب طهورا دوسش نداشت و میگفت که حتی پیش مشاور میرن…
ماشالله خانوادگی عشق مشاوره رفتن دارن!!!
بگذریم من و طهورا خودبخود عاشق هم شدیم، من دوست داشتم به بدنش برسم ولی اون میخواست به عشق من برسه. خب معلوم بود من نمیتونستم عاشق دختر خاله زن سابقم که زن داداشش هم میشد بشم. ولی خب اون نمیدونست من کیم. اولش ازش پرسیدم دور و برش دوستی نداره سابقه جدایی داشته باشه که دختر خالش زن سابقم یعنی مهدیه رو معرفی کرد (خندم گرفته بود)آخه وانمود کردم که من اخیرا عموم اصرار داشت من با دخترش یعنی دخترعموم ازدواج کنم که من تمایل به ازدواج با اون رو نداشتم و دنبال یکی بودم که باهاش دوست باشم فقط؛ طهورا هم دختر خالش رو معرفی کرد ولی عملا قصدم مخ زدن خود طهورا بود که موفق هم شدم تا حدودی، کار روزانه من و طهورا شده بود چت کردن. حتی حرف از من (شوهر سابق مهدیه) هم شده بود و چقدر ازم بد میگفت و معلوم چقدر مهدیه پیش خانوادش ازم دروغ گفت، خب طبیعیه ولی بطرز نامردی دروغ گفت و طهورا هم یک عوضی بدتر از خودش بود.
خلاصه این چت ما ادامه داشت و کار به تبادل عکس رسید منکه نمیتونستم عکس بدم چون لو میرفتم واسه همین بهونه میکردم که بعدا میدم ولی ازش خواستم اون عکس بده که اول عکس تکی داد و بعد عکسای لختی عروسیش رو که باعث شوک من شد، چون چطور کسی میتونه انقدر راحت درگیر احساسات بشه و به یه غریبه اینجوری اعتماد کنه!!! خلاصه کار ما شد چت کردن و معاشقه و در حدی که من و اون شبا تا صبح سکس چت میکردیم و ارضا میشدیم، ح
1402/12/05
#سکس_گروهی #زن_داداش
این دستان واقعی است فقط بعضی از اسامی عوض شده
من میلادم و سال ٩٠ جدا شدم اونموقع ٣٥ سال داشتم یه پسر دارم به اسم پدرام که اون موقع ٥ سالش بود و پیش مامانش و توافق شده بود اخر هفته ها بیاد پیشم و مهرشو ببخشه البته یه قسمتشو بهش دادم نزدیک نصف مهرش میشد تقریبا… اسم زن سابقم مهدیه بود، راستش اون دوست داشت آزاد باشه و بهم نمیخوردیم منم رضایت دادمو و از دستش خلاص شدم بلای جونم بود بلای زندگی… ده سالی بود باهاش زندگی کردم ولی ١٠ سال زندگی تخمی. مهدیه یه دخترخاله داشت به اسم طهورا که سال چهارم ازدواجمون با برادر مهدیه که اسمش امیر بود ازدواج کرد و تو یکی از شهرهای شمالی زندگی می کرد؛ برادرش کوچکتر از خودش بود مهدیه پنج سال از من کوچیکتر بود؛ سال ٩٠ که جدا شدم واسه اینکه از دست موضوع جدایی خلاص بشم رفتم سراغ فیس بوک و موبایل اون موقع یه برنامه ای بود به اسم نیمباز که خیلی رو بورس بود و ملت میرفتن توش کس کلک بازی و دوستیابی و کسشر بازی در میاوردن منم اکانت ساختم و چون فیس بوک فیلتر بود با نیمباز میشد لینکش کرد و توش با دوستای فیسبوکت چت کنی. یبار که رفتم توش دیدم زده طهورا تو نیمباز جوین شده آخه آلارم میداد که کانتکتات به نیمباز وصل میشن منم سریع رفتم یه ایدی متفرقه درست کردم به اسم نیما (اسم الکی که لو نرم) و اددش کردم اولش ریجکت کرد ولی دفعه دوم اکسپت کرد و منم بهش سلام دادم و گفت تو کی هستی گفتم یه آشنای قدیمی، کنجکاو شده بود و میخواست بفهمه من کیم ولی من آمار ندادم فقط الکی گفتم من قدیما تو دورهمی های فامیلی دیدمت و عاشقت شده بودم و از این کسشرا …!!! خخخخخ طفلکی باور کرده بود
خلاصه کار من شده بود مخ زدن طهورا و تا حدودی موفق شده بودم و طهورا مدام می پرسید من کیم ولی من میپیچوندمش و بش میگفتم بعدا میفهمی.
خلاصه مخ طهورا جونمو زدم و اون کسخول از همه چی نمیدونست من کیم و تو حرفاش فهمیدم به زندگیش علاقیه ای نداره. خیلی واسم عجیب بود چون یادمه قبل جدا شدن شوهرش چیکار میکرد واسش و عاشقش بود ولی خب طهورا دوسش نداشت و میگفت که حتی پیش مشاور میرن…
ماشالله خانوادگی عشق مشاوره رفتن دارن!!!
بگذریم من و طهورا خودبخود عاشق هم شدیم، من دوست داشتم به بدنش برسم ولی اون میخواست به عشق من برسه. خب معلوم بود من نمیتونستم عاشق دختر خاله زن سابقم که زن داداشش هم میشد بشم. ولی خب اون نمیدونست من کیم. اولش ازش پرسیدم دور و برش دوستی نداره سابقه جدایی داشته باشه که دختر خالش زن سابقم یعنی مهدیه رو معرفی کرد (خندم گرفته بود)آخه وانمود کردم که من اخیرا عموم اصرار داشت من با دخترش یعنی دخترعموم ازدواج کنم که من تمایل به ازدواج با اون رو نداشتم و دنبال یکی بودم که باهاش دوست باشم فقط؛ طهورا هم دختر خالش رو معرفی کرد ولی عملا قصدم مخ زدن خود طهورا بود که موفق هم شدم تا حدودی، کار روزانه من و طهورا شده بود چت کردن. حتی حرف از من (شوهر سابق مهدیه) هم شده بود و چقدر ازم بد میگفت و معلوم چقدر مهدیه پیش خانوادش ازم دروغ گفت، خب طبیعیه ولی بطرز نامردی دروغ گفت و طهورا هم یک عوضی بدتر از خودش بود.
خلاصه این چت ما ادامه داشت و کار به تبادل عکس رسید منکه نمیتونستم عکس بدم چون لو میرفتم واسه همین بهونه میکردم که بعدا میدم ولی ازش خواستم اون عکس بده که اول عکس تکی داد و بعد عکسای لختی عروسیش رو که باعث شوک من شد، چون چطور کسی میتونه انقدر راحت درگیر احساسات بشه و به یه غریبه اینجوری اعتماد کنه!!! خلاصه کار ما شد چت کردن و معاشقه و در حدی که من و اون شبا تا صبح سکس چت میکردیم و ارضا میشدیم، ح
☆سرگذشت فانتزی های من☆ (۱)
1402/12/07
#زندایی #تریسام #سکس_گروهی
🎬داستان : سکس تریسام🎬
🎥ژانر : رئالیست و براساس واقعیت 🎥☆☆☆ پاییز 1393 درست وقتی بعد از یه مدت طولانی درگیر رابطه های گروهی بودم و تصمیم گرفته بودم یه مدت کات کنم ، دوست صمیمی ام فرزاد با من قرار گذاشت که شب بریم با ماشین کمی بگردیم و خوش بگذرونیم. منم باهاش قرار گذاشتم و دلم براش تنگ شده بود. شب شد و با هم سوار شدیم که یکم بگردیم . فرزاد میخواست یه موضوعی رو بهم بگه ولی نمیتونست … انگار دو دل بود.همین طور که پشت فرمون بود و داشت رانندگی میکرد سیگارشو روشن کرد ، منم سیگارمو روشن کردم بهش نگاه کردم و گفتم چیزی شده؟!
مکث کوچیکی کردو گوشیشو درآورد و بهم گفت : این پیام هارو میخونی و نظرتو میگی؟
گفتم باشه بده ببینم . وقتی شروع کردم به خوندن پیام ها متوجه شدم یه خانومه که خیلی به فرزاد ابراز علاقه کرده و بهش پیشنهاد سکس هم داده و دیوانه وار وابستش شده … اما نمیدونستم کیه!
گفتم : فرزاد این دختر کیه؟
فرزاد با حالت خیلی خاصی گفت : زن داییم
من شوکه شدم و باورم نمیشد . ازش خواستم بیشتر توضیح بده
متوجه شدم که زن دایی فرزاد که اون موقع ۳۳سالش بود خیلی رفته تو نخ فرزاد و دنبال فرصتی بوده تا رابطه ای باهاش ایجاد کنه.
فرزاد هم یه پسر سکسی و خوشگل ۲۳ ساله . اما از یه اتفاق کاملا غافلگیر شدم…
و اون اینکه فرزاد به یه شرط قبول کرده بود که با زن داییش رابطه احساسی و سکسیو شروع کنه و اون شرط این بود که ما یه گروه سه نفره باشیم. یعنی من و فرزاد و مریم زن داییش. و همیشه هر جا خواستیم باشیم و هر کاری کنیم باهم باشیم. و فرزاد این موضوعو با من درمیون نذاشته بود. و اصلا از رابطه های گروهی من خبر نداشت.
اون از سر تمایل تری سام خودش منو انتخاب کرده بود و مطمئن بود که من پیشنهادشو قبول میکنم. چون توی رفاقت هرچی ازم خواسته بود براش انجام داده بودم.☆☆☆
🚬 سیگار بعدی رو روشن کردیم. و من بهش گفتم نظر زن داییت مریم چیه ؟
گفت : اولش ناراحت شد ولی بعدا راضی شد و تصمیم گرفت یه گروه سکرت و بدون حاشیه سه نفره باشیم… حالا موافقی؟
گفتم : آره
همون موقع به مریم پیام داد که فردا بعدازظهر بریم خونه سروش.
اون موقع من یه سوئیت مجردی برای خودم داشتم که گذاشته بودمش مخصوص بریز بپاش و مشروب خوری . و قرار شد مریم زن دایی فرزاد مهمونمون باشه و اولین ملاقات حضوری ما سه نفر اتفاق بیوفته.
☆☆☆ جمعه پاییز ۱۳۹۳ … بعد از ظهر جمعه داشت نزدیک میشد و من نمیدونستم فرزاد و زن داییش چجوری دارن میان و خدانکنه مشکلی پیش بیاد .من غذا و مشروب و نوشیدنیا را آماده کرده بودم. فقط منتظر بودن زودتر برسن تا اینکه… فرزاد زنگ زد و گفت سریع درو باز کن منم زود درو باز کردم و توی پله ها منتظرشون بودم. فرزاد و مریم اومدن بالا.
سلام کردیم و دست دادیم و راهنماییشون کردم داخل .زن دایی فرزاد یه زن ۳۳ ساله قد بلند خیلی خوشگل و هیکل ورزشکاری داشت و این قدر داف بود که به خودم گفتم این واقعا اومده باما دوست بشه! دو تا پسر۲۳ساله!
اما واقعیت داشت.
مریم نشست کنار میز غذا و با یه ژست خیلی جالب به منو فرزاد گفت : مطمئنین اینجا کسی نمیاد؟ صدا که بیرون نمیره؟
گفتم : نه خیالتون راحت باشه . کلا راحت باشید
مریم : ببینید من به فرزادم گفتم من که زن خرابی نیستم اما خب دیگه فرزاد مخمو زد و راضی شدم به این دوستی و رابطه.
فرزاد : حالا میخواین یکم بریم تو اتاق بشینیم بعد غذا بخوریم.
من گفتم باشه مریم هم قبول کرد.
وقتی رفتیم داخل فرزاد لباس هاشو درآورد و نشست روی تختم و گفت آقا من اول از همه میخوامراحت باشم و شمام به نظرم لخت بشید خجالتمون بریزه.
من و مر
1402/12/07
#زندایی #تریسام #سکس_گروهی
🎬داستان : سکس تریسام🎬
🎥ژانر : رئالیست و براساس واقعیت 🎥☆☆☆ پاییز 1393 درست وقتی بعد از یه مدت طولانی درگیر رابطه های گروهی بودم و تصمیم گرفته بودم یه مدت کات کنم ، دوست صمیمی ام فرزاد با من قرار گذاشت که شب بریم با ماشین کمی بگردیم و خوش بگذرونیم. منم باهاش قرار گذاشتم و دلم براش تنگ شده بود. شب شد و با هم سوار شدیم که یکم بگردیم . فرزاد میخواست یه موضوعی رو بهم بگه ولی نمیتونست … انگار دو دل بود.همین طور که پشت فرمون بود و داشت رانندگی میکرد سیگارشو روشن کرد ، منم سیگارمو روشن کردم بهش نگاه کردم و گفتم چیزی شده؟!
مکث کوچیکی کردو گوشیشو درآورد و بهم گفت : این پیام هارو میخونی و نظرتو میگی؟
گفتم باشه بده ببینم . وقتی شروع کردم به خوندن پیام ها متوجه شدم یه خانومه که خیلی به فرزاد ابراز علاقه کرده و بهش پیشنهاد سکس هم داده و دیوانه وار وابستش شده … اما نمیدونستم کیه!
گفتم : فرزاد این دختر کیه؟
فرزاد با حالت خیلی خاصی گفت : زن داییم
من شوکه شدم و باورم نمیشد . ازش خواستم بیشتر توضیح بده
متوجه شدم که زن دایی فرزاد که اون موقع ۳۳سالش بود خیلی رفته تو نخ فرزاد و دنبال فرصتی بوده تا رابطه ای باهاش ایجاد کنه.
فرزاد هم یه پسر سکسی و خوشگل ۲۳ ساله . اما از یه اتفاق کاملا غافلگیر شدم…
و اون اینکه فرزاد به یه شرط قبول کرده بود که با زن داییش رابطه احساسی و سکسیو شروع کنه و اون شرط این بود که ما یه گروه سه نفره باشیم. یعنی من و فرزاد و مریم زن داییش. و همیشه هر جا خواستیم باشیم و هر کاری کنیم باهم باشیم. و فرزاد این موضوعو با من درمیون نذاشته بود. و اصلا از رابطه های گروهی من خبر نداشت.
اون از سر تمایل تری سام خودش منو انتخاب کرده بود و مطمئن بود که من پیشنهادشو قبول میکنم. چون توی رفاقت هرچی ازم خواسته بود براش انجام داده بودم.☆☆☆
🚬 سیگار بعدی رو روشن کردیم. و من بهش گفتم نظر زن داییت مریم چیه ؟
گفت : اولش ناراحت شد ولی بعدا راضی شد و تصمیم گرفت یه گروه سکرت و بدون حاشیه سه نفره باشیم… حالا موافقی؟
گفتم : آره
همون موقع به مریم پیام داد که فردا بعدازظهر بریم خونه سروش.
اون موقع من یه سوئیت مجردی برای خودم داشتم که گذاشته بودمش مخصوص بریز بپاش و مشروب خوری . و قرار شد مریم زن دایی فرزاد مهمونمون باشه و اولین ملاقات حضوری ما سه نفر اتفاق بیوفته.
☆☆☆ جمعه پاییز ۱۳۹۳ … بعد از ظهر جمعه داشت نزدیک میشد و من نمیدونستم فرزاد و زن داییش چجوری دارن میان و خدانکنه مشکلی پیش بیاد .من غذا و مشروب و نوشیدنیا را آماده کرده بودم. فقط منتظر بودن زودتر برسن تا اینکه… فرزاد زنگ زد و گفت سریع درو باز کن منم زود درو باز کردم و توی پله ها منتظرشون بودم. فرزاد و مریم اومدن بالا.
سلام کردیم و دست دادیم و راهنماییشون کردم داخل .زن دایی فرزاد یه زن ۳۳ ساله قد بلند خیلی خوشگل و هیکل ورزشکاری داشت و این قدر داف بود که به خودم گفتم این واقعا اومده باما دوست بشه! دو تا پسر۲۳ساله!
اما واقعیت داشت.
مریم نشست کنار میز غذا و با یه ژست خیلی جالب به منو فرزاد گفت : مطمئنین اینجا کسی نمیاد؟ صدا که بیرون نمیره؟
گفتم : نه خیالتون راحت باشه . کلا راحت باشید
مریم : ببینید من به فرزادم گفتم من که زن خرابی نیستم اما خب دیگه فرزاد مخمو زد و راضی شدم به این دوستی و رابطه.
فرزاد : حالا میخواین یکم بریم تو اتاق بشینیم بعد غذا بخوریم.
من گفتم باشه مریم هم قبول کرد.
وقتی رفتیم داخل فرزاد لباس هاشو درآورد و نشست روی تختم و گفت آقا من اول از همه میخوامراحت باشم و شمام به نظرم لخت بشید خجالتمون بریزه.
من و مر
کیر بزرگ صمد آقا
#سکس_گروهی #گی
من سینام پسر خوشگل سفید با موهای خرمایی بدون ریشو پشم این موضوع باعث این شد که از بچگی تا الان مفعول باشم این خاطره من واسه پارساله تو سن ۱۸سالگی
با یکی دوست بودم و باهم برنامه داشتیم بنام عرفان ۲سال از من بزرگتره اون مثل من سفید اما خیلی پر مو …کیرش ۱۵سانته تقریبا کلفت منو عرفان خیلی حشری هستیم اون عاشق کردن کون منم عاشق دادن …مکان ماهم همیشه خانه ویلایی ما بود میرفتیم ی روز اونجا خودمونو کاملا خالی میکردیم ی مدت عرفان در حین سکس میگفت سینا باید ی نفر دیگه رو هم اضافه کنیم به جمعمون میگفتم یعنی چی …گفت دوتا کیری ترور بکنیم ی حالی دیگست تو کونت گندس خوب سیرت کنیم من با خنده جدی نمیگرفتم اینو باید بگم که عرفان منو خوب میکرد ولی آبش زود میومد و این ضد حال هم برا من بود هم برا خودش از آخرین سکسمون ی ماهی گذشت بهش زنگ زدم عرفان کجایی خبری از نمیگیری …واقعااا دلم میخواست یکی منو بکنه داشتم دیونه میشدم.گفت سینا فعلا نیستم ۱۰روز دیگه میام کجایی گفت با خانواده آمدیم بندر عباس چند روز دیگه میام باباش ارتشی بود اونجام خونه داشتن و رفیق منو خیلی حالم گرفته شد که عرفان نیست گفت سینا ی چند روز تحمل کن دارم برات سوغات باحال مزارم من نمیدونستم چی داره میگه ۱۰ روز گذشت و بهم رنگ سینا کجایی ویلا خالیه بریم من با شوق گفتم خالی خالیه با ماشین رفتم مسکن مهر دنبالش دم خونشون وایسادم گفتم بیا رسیدم دیدم داره با یکی که پوستش تیرست نزدیک ماشین من میشه درو باز کردنو نشستن سلام علیک معرفی کردنو دست دادن معرفیش کردکه آقا صمد از بندرامده باهاش واسه کار تو شمال …من عرفانو چهار چشمی داشتم نگاه میکردم که چرا این باهات امده مگه قرار نبود بریم ویلا …گفت صمد اوکیه همه چیزو بهش گفتم اون روز زنگ زدی پیشم بود عکساتو نشونش دادم دیونت شده فقط تا اینجا میخواست تورو ببینه …سرخ شده بودم هم خجالت هم استرس …بعد خرید خوردنی رسیدم ویلامون رفتیم رو مبل نشستیم چند دقیقه ای فقط داشتیم همو میدیدیم صمد چشمش از من رد نمیشد فقط رو من زوم کرده بود عرفان دهن سرویسم ریز خنده میکرد صمد واقعا قیافه قشنگی نداشت لاغر استخوانی ۶ سال از من بزرگتر بود پوستش خیلی تیره بود تقریبا شبیه سیاپوستا خیلی قیافش با ما فرق میکرد …عرفان امد کنارم نشست آروم باهام داشت ور میرفت من داغ شده بودم بلندم کرد گفت بریم پیش صمد …صمد رو مبل سه نفره نشسته بود عرفان شروع کرد لبمو خوردن دست بزرگ صد امد رو رون پاهام کم کم عرفان لختم کرد عرفان گفت سینا لباسای صمد تو براش بکن دیگه خجالت نکشه پیراهنشو درآوردم خواستم شلوارشو در بیارم دست بزرگی کیرشو حس کرد واقعا من تو کل عمرم کیر به این درازی و کلفتی ندیده بودم از نزدیک شلوارشو در آوردم کیرش داشت شورتشو پاره میکرد عرفان خودش ترسیده بود 😂😂😂 شورتشو در آوردم کیر سیاه در بزرگ بیرون امده بود عرفان رفت پشتم صمد دراز کشید منم تو جالت داگی شروع کردم خوردن کید صمدو عرفانم داشتم سوراخمو لیس میزد تو عمرم اینطوری سکس نداشتم اوج شهوت بود بعد چند دقیقه عرفان کیرشو کرد تو کونم اینقد داشتم با کیر صمد حال میکردم نفهمید کی عرفان کیرشو کرد تو فهمیدم عرفان دلش برام سوخته آروم خوب سوراخمو گشاد کرد میدونست صمد رحم نمیکنه به کونم صمد بلند شد عرفان کیرشو در آورد امد جای صمد کیرش کرد دهنم صمد آروم سرشو گذاشت دم سوراخ آروم فرو کرد سوراخم باز باز بود آرو بیشتر فشار داد کم کم درد شیرینی کل تنو گرفته بود درد داشت ولی خیلی داشت حال میداد اون داشت بکوب تلمبه میزد منم درحال ساک برا عرفان چشام زوم رو عرفان بود عرفان بکوب داشت صمد میدید لبخند میزد بعد چند دقیقه عرفان آبشو خالی کرد تو دهنم منم چون تو اوج بودم همشو خوردم من آب تو دهنم ریختن ولی تا حالا قورت ندادم اونجا نمیدونم چیشد دوست داشتم تا قطره آخر بخورمش عرفان بلند شد رفت رو مبل داشتن سکس منو صمدو تماشا میکرد صمد برمگردوند پامو انداخت دور گردنش جوری تلمبه میزد کیرش تو شکمم احساس میکردم بعد چند دقیقه آبشو حالی کرد تو کونم …صمد چند ماهی که شمال بود چند بار دوباره سکس داشتیم شرمنده اگه طولانی بود
نوشته: سینا
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
#سکس_گروهی #گی
من سینام پسر خوشگل سفید با موهای خرمایی بدون ریشو پشم این موضوع باعث این شد که از بچگی تا الان مفعول باشم این خاطره من واسه پارساله تو سن ۱۸سالگی
با یکی دوست بودم و باهم برنامه داشتیم بنام عرفان ۲سال از من بزرگتره اون مثل من سفید اما خیلی پر مو …کیرش ۱۵سانته تقریبا کلفت منو عرفان خیلی حشری هستیم اون عاشق کردن کون منم عاشق دادن …مکان ماهم همیشه خانه ویلایی ما بود میرفتیم ی روز اونجا خودمونو کاملا خالی میکردیم ی مدت عرفان در حین سکس میگفت سینا باید ی نفر دیگه رو هم اضافه کنیم به جمعمون میگفتم یعنی چی …گفت دوتا کیری ترور بکنیم ی حالی دیگست تو کونت گندس خوب سیرت کنیم من با خنده جدی نمیگرفتم اینو باید بگم که عرفان منو خوب میکرد ولی آبش زود میومد و این ضد حال هم برا من بود هم برا خودش از آخرین سکسمون ی ماهی گذشت بهش زنگ زدم عرفان کجایی خبری از نمیگیری …واقعااا دلم میخواست یکی منو بکنه داشتم دیونه میشدم.گفت سینا فعلا نیستم ۱۰روز دیگه میام کجایی گفت با خانواده آمدیم بندر عباس چند روز دیگه میام باباش ارتشی بود اونجام خونه داشتن و رفیق منو خیلی حالم گرفته شد که عرفان نیست گفت سینا ی چند روز تحمل کن دارم برات سوغات باحال مزارم من نمیدونستم چی داره میگه ۱۰ روز گذشت و بهم رنگ سینا کجایی ویلا خالیه بریم من با شوق گفتم خالی خالیه با ماشین رفتم مسکن مهر دنبالش دم خونشون وایسادم گفتم بیا رسیدم دیدم داره با یکی که پوستش تیرست نزدیک ماشین من میشه درو باز کردنو نشستن سلام علیک معرفی کردنو دست دادن معرفیش کردکه آقا صمد از بندرامده باهاش واسه کار تو شمال …من عرفانو چهار چشمی داشتم نگاه میکردم که چرا این باهات امده مگه قرار نبود بریم ویلا …گفت صمد اوکیه همه چیزو بهش گفتم اون روز زنگ زدی پیشم بود عکساتو نشونش دادم دیونت شده فقط تا اینجا میخواست تورو ببینه …سرخ شده بودم هم خجالت هم استرس …بعد خرید خوردنی رسیدم ویلامون رفتیم رو مبل نشستیم چند دقیقه ای فقط داشتیم همو میدیدیم صمد چشمش از من رد نمیشد فقط رو من زوم کرده بود عرفان دهن سرویسم ریز خنده میکرد صمد واقعا قیافه قشنگی نداشت لاغر استخوانی ۶ سال از من بزرگتر بود پوستش خیلی تیره بود تقریبا شبیه سیاپوستا خیلی قیافش با ما فرق میکرد …عرفان امد کنارم نشست آروم باهام داشت ور میرفت من داغ شده بودم بلندم کرد گفت بریم پیش صمد …صمد رو مبل سه نفره نشسته بود عرفان شروع کرد لبمو خوردن دست بزرگ صد امد رو رون پاهام کم کم عرفان لختم کرد عرفان گفت سینا لباسای صمد تو براش بکن دیگه خجالت نکشه پیراهنشو درآوردم خواستم شلوارشو در بیارم دست بزرگی کیرشو حس کرد واقعا من تو کل عمرم کیر به این درازی و کلفتی ندیده بودم از نزدیک شلوارشو در آوردم کیرش داشت شورتشو پاره میکرد عرفان خودش ترسیده بود 😂😂😂 شورتشو در آوردم کیر سیاه در بزرگ بیرون امده بود عرفان رفت پشتم صمد دراز کشید منم تو جالت داگی شروع کردم خوردن کید صمدو عرفانم داشتم سوراخمو لیس میزد تو عمرم اینطوری سکس نداشتم اوج شهوت بود بعد چند دقیقه عرفان کیرشو کرد تو کونم اینقد داشتم با کیر صمد حال میکردم نفهمید کی عرفان کیرشو کرد تو فهمیدم عرفان دلش برام سوخته آروم خوب سوراخمو گشاد کرد میدونست صمد رحم نمیکنه به کونم صمد بلند شد عرفان کیرشو در آورد امد جای صمد کیرش کرد دهنم صمد آروم سرشو گذاشت دم سوراخ آروم فرو کرد سوراخم باز باز بود آرو بیشتر فشار داد کم کم درد شیرینی کل تنو گرفته بود درد داشت ولی خیلی داشت حال میداد اون داشت بکوب تلمبه میزد منم درحال ساک برا عرفان چشام زوم رو عرفان بود عرفان بکوب داشت صمد میدید لبخند میزد بعد چند دقیقه عرفان آبشو خالی کرد تو دهنم منم چون تو اوج بودم همشو خوردم من آب تو دهنم ریختن ولی تا حالا قورت ندادم اونجا نمیدونم چیشد دوست داشتم تا قطره آخر بخورمش عرفان بلند شد رفت رو مبل داشتن سکس منو صمدو تماشا میکرد صمد برمگردوند پامو انداخت دور گردنش جوری تلمبه میزد کیرش تو شکمم احساس میکردم بعد چند دقیقه آبشو حالی کرد تو کونم …صمد چند ماهی که شمال بود چند بار دوباره سکس داشتیم شرمنده اگه طولانی بود
نوشته: سینا
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
شلواری که واسم گرون تموم شد
#سکس_گروهی #گی
اتفاقی که کل زندگیم رو عوض کرد
نزدیک شب عید بود مشتری کم نبود ولی هیچ کدوم خریدار نبودن چون یا قیمت ها به نظرشون بالا بود و توان خریدشو نداشتن بعضی ها نمی پسندیدن بعضی ها هم قصد خرید نداشتن الکی قیمت میپرسیدن
بهرحال روزها داشت میگذشت اون شب خاطره ما از یک فروش چند ماه پیش شروع میشد
یک آقایی به همراه پسرش اومدن مغازه چند وقت پیش از مغازمون یک کت تک خریده بودن و برای اون کت دنبال پیراهن و شلوار مناسب بودن هرچه شلوار میدادیم با اینکه سایز پسرش بود یا ایراد تنگ یا گشاد بودن میگرفتن
نمیدونم چی شد یه شلواری که سایزش مطمین بودم درسته دادم پسرش و بازم اعتراض اینکه تنگه و تن پسرم نمیشه و داره اذیت میشه گفتن از حرصم رفتم اتاق پرو رو باز کردم گفتم بیایین بیرون با دست پشت شلوار رو گرفتم و گفتم این کجاش تنگه دست من کامل میره داخلش و دستمو داخل شلوار کردم خیلی گرم بود توش و چشمتون روز بد نبینه دیدم یه شورت خیلی نرم پوشیده و دستم از روی کش شورت رد شد و به کون پسره خورد و خیلی عادی برخورد کرد نمیدونم چرا شیطون رفت توی جلدم و دستمو دور تا دور شلوار از زیر شورت بردم و کل بدن پسررو لمس کردم گشادی شلوار رو نشونش دادم و همزمان با انگشتم با کیرش لمس کردم واقعا حالم اصلا جای خودش نبود داشتم دیونه میشدم یه دودول خیلی کوچیک داشت شلوار رو در آوردم و بازم چند تا شلوار پوشید که عمدا شلوار های گشاد میدادم و دستمو داخل شورتش میکردم و پسره هیچ اعتراضی از این بابت نمیکرد و پدرش هم داشت نگاه میکرد اونقدر کارمو عادی انجام میدادم که پدرش اصلا شک نکنه ولی پسره متوجه شده بود چون راست کرده بود ولی بازم راست شدش خیلی کوچیک بود ولی واقعا حالم خوب بودچون حس میکردم پسره خوشش اومده و اونم داره کمک میکنه تعداد دفعات این کار بره بالا
آخر سر پدرش گفت همون شلواری که سایزش بود رو برامون بیارین و من رفتم شلوار رو آوردم و پسرش پوشید پدرش نشست روی مبلی که بیرون پرو بود نشست و لم دادم منم از پشت دستمو کردم پشت کونش و لمس کردم بردم پایین و انگشتمو کردم توی سوراخ کون پسره دیدم اعتراض نمیکنه که هیچ خیلی هم خوشش اومده بهش یه چشمک زدم دیدم سرخ شد و خجالت کشید تعجب کردم این همه انگولکش کرده بودم سرخ نشده بود از چشمک من خجالت کشید و خجالت زده شد در هر حال بعد حساب کتاب دیدم نتونستم کاری از این انگشت بیشتر انجام بدم تنها چیزی که به ذهنم رسید اول سن آقا پسر رو پرسیدم گفت من 18 سالم هست و گفتم خیلی هم عالی شما شماره تماستون رو بدین تا توی سیستم ما براتون ثبت بشه و پیامک اجناس جدید بیاد میتونین برین پیج رو چک کنین آقا پسر خوشگلمون شمارشو پیش پدرش داد و پدر عزیزش گفت چی شد شماره گرفتی من بدبخت شدم بعد این هر پیامی بیاد مجبوریم بیاییم واسه خرید گذشت تا نزدیک اردیبهشت چند باری عکس مانکن هارو واسش فرستادم و میترسیدم پیام بدم گذشت تا آخر اردیبهشت دیدم توی واتساپ عکس تولدشو گذاشت فهمیدم تولدش هست پیام تبریک نوشتم و تولدشو تبریک گفتم و بعدشم گفتم به مناسبت تولدش میتونه بیاد فروشگاه و با تخفیف خرید کنه
گفت خیلی هم عالی فردا صبح با دوستم میآییم واسه خرید چقدر تخفیف میدین گفتم برای خودتون پنجاه ولی دوستتون نهایتا بیست درصد یه دفعه حرفیزد که کل دلم لرزید گفت اگه دوستمو ببینین میدونم بهش صد درصد تخفیف هم میدین گفتم خیلی عالی شما با دوستتون بیاین اون چیزی که من میخوام اکی بشه جفتتون صد در صد تخفیف دارین گفت امروز باید یکم روش کار کنم تا واسه فردا آماده باشم کیرم جوری راست شد که نمیتونستم پاشم و توی مغازه حرکت کنم دل توی دلم نبود منتظر فردا بودم هی عکساشو توی تلگرام و واتساپ باز میکردم و نگاه میکردم زیاد خوشگل نبود ولی بدن سفیدی داشت و کونش از حد استاندار واقعا بزرگتر بود و حسنی که داشت رو پاهاش اصلا مو نداشت و در موقع انگشت کردنش متوجه شده بودم کونشم بدون مو هست عالی بود این مورد
قرار بود فردا به این بدن سفید و نرم برسم
دوستش چه شکلی هست اینقدر تعریف کرد
ضد حال نخورم
همه فکری از ذهنم گذشت تا دیدم دیر وقت شده و مغازه رو باید ببندم برم خونه توی راه با دوست دخترم حرف میزدم جوری هیجان داشتم که اونم متوجه شد و گفت حالت نرمال نیست استرس داری الکی عدم فروش فروشگاه و مسائل دیگه رو بهونه کردم و بعد چند دقیقه ای قطع کردم تماس رو شب چند تا فیلم سکس گی سن پایین نگاه کردم حتی دوست داشتم باهاشون جق بزنم ولی چون احساس نود درصدی داشتم که فردا قرارها سکس خوبی با دوتا تین ایجر داشته باشم میخواستم کمرم پر باشه و خالی نباشه حتی بید صبح به خودم میپرسیدم واسه چند راند سکس
توی فکرم بود که قراره چطوری بیان کاش نزدیک ظهر بیان بشه تایمی که قرارها نهار برم بمونم مغازه و استفاده کنم از اون تایم صبح با عجله از خو
#سکس_گروهی #گی
اتفاقی که کل زندگیم رو عوض کرد
نزدیک شب عید بود مشتری کم نبود ولی هیچ کدوم خریدار نبودن چون یا قیمت ها به نظرشون بالا بود و توان خریدشو نداشتن بعضی ها نمی پسندیدن بعضی ها هم قصد خرید نداشتن الکی قیمت میپرسیدن
بهرحال روزها داشت میگذشت اون شب خاطره ما از یک فروش چند ماه پیش شروع میشد
یک آقایی به همراه پسرش اومدن مغازه چند وقت پیش از مغازمون یک کت تک خریده بودن و برای اون کت دنبال پیراهن و شلوار مناسب بودن هرچه شلوار میدادیم با اینکه سایز پسرش بود یا ایراد تنگ یا گشاد بودن میگرفتن
نمیدونم چی شد یه شلواری که سایزش مطمین بودم درسته دادم پسرش و بازم اعتراض اینکه تنگه و تن پسرم نمیشه و داره اذیت میشه گفتن از حرصم رفتم اتاق پرو رو باز کردم گفتم بیایین بیرون با دست پشت شلوار رو گرفتم و گفتم این کجاش تنگه دست من کامل میره داخلش و دستمو داخل شلوار کردم خیلی گرم بود توش و چشمتون روز بد نبینه دیدم یه شورت خیلی نرم پوشیده و دستم از روی کش شورت رد شد و به کون پسره خورد و خیلی عادی برخورد کرد نمیدونم چرا شیطون رفت توی جلدم و دستمو دور تا دور شلوار از زیر شورت بردم و کل بدن پسررو لمس کردم گشادی شلوار رو نشونش دادم و همزمان با انگشتم با کیرش لمس کردم واقعا حالم اصلا جای خودش نبود داشتم دیونه میشدم یه دودول خیلی کوچیک داشت شلوار رو در آوردم و بازم چند تا شلوار پوشید که عمدا شلوار های گشاد میدادم و دستمو داخل شورتش میکردم و پسره هیچ اعتراضی از این بابت نمیکرد و پدرش هم داشت نگاه میکرد اونقدر کارمو عادی انجام میدادم که پدرش اصلا شک نکنه ولی پسره متوجه شده بود چون راست کرده بود ولی بازم راست شدش خیلی کوچیک بود ولی واقعا حالم خوب بودچون حس میکردم پسره خوشش اومده و اونم داره کمک میکنه تعداد دفعات این کار بره بالا
آخر سر پدرش گفت همون شلواری که سایزش بود رو برامون بیارین و من رفتم شلوار رو آوردم و پسرش پوشید پدرش نشست روی مبلی که بیرون پرو بود نشست و لم دادم منم از پشت دستمو کردم پشت کونش و لمس کردم بردم پایین و انگشتمو کردم توی سوراخ کون پسره دیدم اعتراض نمیکنه که هیچ خیلی هم خوشش اومده بهش یه چشمک زدم دیدم سرخ شد و خجالت کشید تعجب کردم این همه انگولکش کرده بودم سرخ نشده بود از چشمک من خجالت کشید و خجالت زده شد در هر حال بعد حساب کتاب دیدم نتونستم کاری از این انگشت بیشتر انجام بدم تنها چیزی که به ذهنم رسید اول سن آقا پسر رو پرسیدم گفت من 18 سالم هست و گفتم خیلی هم عالی شما شماره تماستون رو بدین تا توی سیستم ما براتون ثبت بشه و پیامک اجناس جدید بیاد میتونین برین پیج رو چک کنین آقا پسر خوشگلمون شمارشو پیش پدرش داد و پدر عزیزش گفت چی شد شماره گرفتی من بدبخت شدم بعد این هر پیامی بیاد مجبوریم بیاییم واسه خرید گذشت تا نزدیک اردیبهشت چند باری عکس مانکن هارو واسش فرستادم و میترسیدم پیام بدم گذشت تا آخر اردیبهشت دیدم توی واتساپ عکس تولدشو گذاشت فهمیدم تولدش هست پیام تبریک نوشتم و تولدشو تبریک گفتم و بعدشم گفتم به مناسبت تولدش میتونه بیاد فروشگاه و با تخفیف خرید کنه
گفت خیلی هم عالی فردا صبح با دوستم میآییم واسه خرید چقدر تخفیف میدین گفتم برای خودتون پنجاه ولی دوستتون نهایتا بیست درصد یه دفعه حرفیزد که کل دلم لرزید گفت اگه دوستمو ببینین میدونم بهش صد درصد تخفیف هم میدین گفتم خیلی عالی شما با دوستتون بیاین اون چیزی که من میخوام اکی بشه جفتتون صد در صد تخفیف دارین گفت امروز باید یکم روش کار کنم تا واسه فردا آماده باشم کیرم جوری راست شد که نمیتونستم پاشم و توی مغازه حرکت کنم دل توی دلم نبود منتظر فردا بودم هی عکساشو توی تلگرام و واتساپ باز میکردم و نگاه میکردم زیاد خوشگل نبود ولی بدن سفیدی داشت و کونش از حد استاندار واقعا بزرگتر بود و حسنی که داشت رو پاهاش اصلا مو نداشت و در موقع انگشت کردنش متوجه شده بودم کونشم بدون مو هست عالی بود این مورد
قرار بود فردا به این بدن سفید و نرم برسم
دوستش چه شکلی هست اینقدر تعریف کرد
ضد حال نخورم
همه فکری از ذهنم گذشت تا دیدم دیر وقت شده و مغازه رو باید ببندم برم خونه توی راه با دوست دخترم حرف میزدم جوری هیجان داشتم که اونم متوجه شد و گفت حالت نرمال نیست استرس داری الکی عدم فروش فروشگاه و مسائل دیگه رو بهونه کردم و بعد چند دقیقه ای قطع کردم تماس رو شب چند تا فیلم سکس گی سن پایین نگاه کردم حتی دوست داشتم باهاشون جق بزنم ولی چون احساس نود درصدی داشتم که فردا قرارها سکس خوبی با دوتا تین ایجر داشته باشم میخواستم کمرم پر باشه و خالی نباشه حتی بید صبح به خودم میپرسیدم واسه چند راند سکس
توی فکرم بود که قراره چطوری بیان کاش نزدیک ظهر بیان بشه تایمی که قرارها نهار برم بمونم مغازه و استفاده کنم از اون تایم صبح با عجله از خو
فانتزی ما (۱)
#سکس_گروهی #موازی #ضربدری
اولین رابطه ما با یک فانتزی شروع شد
من نادر هستم ۳۵ ساله و خانمم نفس ۳۴ ساله.ما سال ۹۹ ازدواج کردیم.هردومون خیلی هات هستیم و سعی میکنیم همه جوره به هم لذت بدیم،نفس خیلی دوست داره که تمام بدنش رو بلیسم و منم با خوردن و لیسیدن سوراخ کس و کونش براش کم نمیذارم،از طرفی منم دوست دارم هم از کس بکنم هم از کون که نفس هم هیچ وقت نه نمیگه و از هردو لذت میبره
مابین سکسمون فیلم پورن میدیدم و با همه ی فانتزی ها لذت می بردیم،اما چیزی که برای هردومون جذاب بود رابطه موازی و ضرب بود.برای هردومون جذاب و دوست داشتنی بود،اوایلش با خجالت راجع بهش نظر میدادیم و میگفتیم که چه لذتی میبرن و بعد ها تبدیل به فانتزی شخصی شد.مابین همه سکسامون میگفتیم که کاش دونفر دیگم بودن،یا کاش یه مرد دیگم بود و از پشت حال میکردیم و یا یک زن دیگه و …
این حرفا به حرف محدود نشد و زمانی که روی کیرم نشسته و با کسش بهم حال میداد منم با انگشت سوراخ کونشو میمالیدم و اون میگفت آره بکن،میخوام،یه کیر دیگم میخوام یا برعکس که مینشست و از کون حال میکردیم کسشو میمالیدم و میگفت بازم میخوام.یدونه کمه
تا یک سال پیش در حد حرف بود و با گفتنش لذت میبردیم تا جایی که این فانتزی برامون تبدیل به نیاز شد و با هم توافق کردیم که با یک زوج تقریبا همسن و تیپ خودمون تجربش کنیم.حدود ۶ ماه داخل سایت دنبال زوج مناسب گشتیم که متاسفانه ۹۹ درصد فیک و سودجو بودن،هیچ کدوم حاضر به دیدار حضوری نمیشدن و … . به همین خاطر کلا دیگه بیخیالش شده بودیم تا چند ماه پیش که یکی از دوستای خانومم با شوهرش یک شب از آخر هفته اومدن منزل ما.مهران و الهام دوسال از ما کوچکترن و معمولا هفته ای یکی دوبار همو میبینیم.طبق روال همیشه وقتی اومدن بساط مشروب رو انداختیم و چهارتامون شروع کردیم.ساقی من بودم و پیک های نیمه سنگین میریختم که روتر مست شیم و بتونیم سریعتر شام بخوریم.بعد از یک ساعت که عرق خوردیم و سیگار کشیدیم گفتم که بریم شام بخوریم که مهران گفت ترجیح میدم که فقط یکم جوجه بخورم که مستیمون خراب نشه و با موافقت همه همین کار رو کردیم.با اینکه بالای بالا بودیم باز شروع کردیم به خوردن تا جایی که مهران توان راه رفتن نداشت و متوجه نمیشدیم دورمون چه خبره.با اصرار ما قرار شد که شب بمونن و با این وضعیت بیرون رانندگی نکنن.تنها چیزی که یادم میاد تشک رو تو اتاق کنارمون براشون انداختم و روی تخت افتادم و زمانی بیدار شدم که دیدم نفس داره تکونم میده که بیدار شم،کاملا لخت شده و کیرمو تو دستشه.بهم گفت مهران من کیر میخوام.وقتی گفتم جونم کیرمو گذاشت تو دهنش شروع کرد به خوردن.همینجور که خم بود منم طبق معمول گفتم بشین رو دهنم.اون با ولع کیرمو میخورد و منم کس صاف و تپلش رو میخوردم و از شدت لذت زبونمو تا جایی که میشد میکردم تو کسش،بعد کونشو باز کردم و سوراخ کونشو میلیسیدم.تمام صورتم از اب کسش خیس شده بود که خودش یهو بلند شد کمرمو تو دستش گرفت و گذاشت رو سوراخ کسش و نشست روش.کیر من نسبتا کلفت و ۱۶ سانت هست اما با این حال بس کسش لیز بود تمام کیرم رفت داخل و یه آه بلند کشید.منم شروع کردم تند و محکم تلنبه زدم و با دستم محکم رو کون بزرگش میزدم.به هیچ وجه حواسمون نبود و یادمون نبود که مهران و الهام اتاق کنارمون هستن تا جایی که صدای آه و ناله الهام رو شنیدیم.اون موقع یادمون اومد که اونام هنوز خونه ماهستن و اتاق کنارن.پیش خودمون گفتیم شده و بیخیال.مثل همیشه به نفس گفتم کاش یک کیر و کس دیگم بود که بیشتر حال میکردیم که نفس گفت اتاق بغلمون هست برو بیارشون که کونم هم کیر میخواد.گفتم باشه.بعد از چند ثانیه گفت پس چرا نمیری.منم با تعجب گفتم جدی میگی؟!گفت اره جدی بهشون بگو اگر میخوان بیان.گفتم مطمئنی؟پشیمون نمیشی؟نفس هم گفت اگر تو پشیمون نمیشی منم فقط برای یکبار تجربه نه پشیمون نمیشم.رفتم دم در اتاق و مابین صدای آه و ناله های الهام گفتم مهران اگر دوست دارین بیاین پیش ما که یهو صداشون قطع شد و هیچی نگفتن و من برگشتم تو اتاق
به نفس گفتم فکر نکنم بیان،گفت مهم نیست و اشکالی نداره
نفس خوابید و پاهاش رو باز کرد،منم اطراف کس خیسشو بوسیدم که کسشو بخورم تا باز آماده شه که حس کردم صدای قدم برداشتن پشت سرم میام که دیدم الهام با شورت و سوتین که نصف سینش از بالای سوتینش زده بالا و مهران با شورت اومدن،بدون اینکه کلمه ای بینمون رد و بدل بشه خودمونو کشیدیم کنار که جای اونام بشه و نفس دستشو طرف الهام به نشانه اینکه بیاد تو تخت دراز کرد و گفت دوست دارم سینمو بخوری.باورم نمیشد الهام اومد و حالت داگی گرفت و خم شد و سینه ی نفس رو گذاشت تو دهنش،منم باز شروع کردم به خوردن،مهران هم شورت الهام رو پایین کشید و شروع کردن به خوردن کسش.نفس هم بیکار نبود و سوتینش رو باز کرد.با نور کم شب خواب دی
#سکس_گروهی #موازی #ضربدری
اولین رابطه ما با یک فانتزی شروع شد
من نادر هستم ۳۵ ساله و خانمم نفس ۳۴ ساله.ما سال ۹۹ ازدواج کردیم.هردومون خیلی هات هستیم و سعی میکنیم همه جوره به هم لذت بدیم،نفس خیلی دوست داره که تمام بدنش رو بلیسم و منم با خوردن و لیسیدن سوراخ کس و کونش براش کم نمیذارم،از طرفی منم دوست دارم هم از کس بکنم هم از کون که نفس هم هیچ وقت نه نمیگه و از هردو لذت میبره
مابین سکسمون فیلم پورن میدیدم و با همه ی فانتزی ها لذت می بردیم،اما چیزی که برای هردومون جذاب بود رابطه موازی و ضرب بود.برای هردومون جذاب و دوست داشتنی بود،اوایلش با خجالت راجع بهش نظر میدادیم و میگفتیم که چه لذتی میبرن و بعد ها تبدیل به فانتزی شخصی شد.مابین همه سکسامون میگفتیم که کاش دونفر دیگم بودن،یا کاش یه مرد دیگم بود و از پشت حال میکردیم و یا یک زن دیگه و …
این حرفا به حرف محدود نشد و زمانی که روی کیرم نشسته و با کسش بهم حال میداد منم با انگشت سوراخ کونشو میمالیدم و اون میگفت آره بکن،میخوام،یه کیر دیگم میخوام یا برعکس که مینشست و از کون حال میکردیم کسشو میمالیدم و میگفت بازم میخوام.یدونه کمه
تا یک سال پیش در حد حرف بود و با گفتنش لذت میبردیم تا جایی که این فانتزی برامون تبدیل به نیاز شد و با هم توافق کردیم که با یک زوج تقریبا همسن و تیپ خودمون تجربش کنیم.حدود ۶ ماه داخل سایت دنبال زوج مناسب گشتیم که متاسفانه ۹۹ درصد فیک و سودجو بودن،هیچ کدوم حاضر به دیدار حضوری نمیشدن و … . به همین خاطر کلا دیگه بیخیالش شده بودیم تا چند ماه پیش که یکی از دوستای خانومم با شوهرش یک شب از آخر هفته اومدن منزل ما.مهران و الهام دوسال از ما کوچکترن و معمولا هفته ای یکی دوبار همو میبینیم.طبق روال همیشه وقتی اومدن بساط مشروب رو انداختیم و چهارتامون شروع کردیم.ساقی من بودم و پیک های نیمه سنگین میریختم که روتر مست شیم و بتونیم سریعتر شام بخوریم.بعد از یک ساعت که عرق خوردیم و سیگار کشیدیم گفتم که بریم شام بخوریم که مهران گفت ترجیح میدم که فقط یکم جوجه بخورم که مستیمون خراب نشه و با موافقت همه همین کار رو کردیم.با اینکه بالای بالا بودیم باز شروع کردیم به خوردن تا جایی که مهران توان راه رفتن نداشت و متوجه نمیشدیم دورمون چه خبره.با اصرار ما قرار شد که شب بمونن و با این وضعیت بیرون رانندگی نکنن.تنها چیزی که یادم میاد تشک رو تو اتاق کنارمون براشون انداختم و روی تخت افتادم و زمانی بیدار شدم که دیدم نفس داره تکونم میده که بیدار شم،کاملا لخت شده و کیرمو تو دستشه.بهم گفت مهران من کیر میخوام.وقتی گفتم جونم کیرمو گذاشت تو دهنش شروع کرد به خوردن.همینجور که خم بود منم طبق معمول گفتم بشین رو دهنم.اون با ولع کیرمو میخورد و منم کس صاف و تپلش رو میخوردم و از شدت لذت زبونمو تا جایی که میشد میکردم تو کسش،بعد کونشو باز کردم و سوراخ کونشو میلیسیدم.تمام صورتم از اب کسش خیس شده بود که خودش یهو بلند شد کمرمو تو دستش گرفت و گذاشت رو سوراخ کسش و نشست روش.کیر من نسبتا کلفت و ۱۶ سانت هست اما با این حال بس کسش لیز بود تمام کیرم رفت داخل و یه آه بلند کشید.منم شروع کردم تند و محکم تلنبه زدم و با دستم محکم رو کون بزرگش میزدم.به هیچ وجه حواسمون نبود و یادمون نبود که مهران و الهام اتاق کنارمون هستن تا جایی که صدای آه و ناله الهام رو شنیدیم.اون موقع یادمون اومد که اونام هنوز خونه ماهستن و اتاق کنارن.پیش خودمون گفتیم شده و بیخیال.مثل همیشه به نفس گفتم کاش یک کیر و کس دیگم بود که بیشتر حال میکردیم که نفس گفت اتاق بغلمون هست برو بیارشون که کونم هم کیر میخواد.گفتم باشه.بعد از چند ثانیه گفت پس چرا نمیری.منم با تعجب گفتم جدی میگی؟!گفت اره جدی بهشون بگو اگر میخوان بیان.گفتم مطمئنی؟پشیمون نمیشی؟نفس هم گفت اگر تو پشیمون نمیشی منم فقط برای یکبار تجربه نه پشیمون نمیشم.رفتم دم در اتاق و مابین صدای آه و ناله های الهام گفتم مهران اگر دوست دارین بیاین پیش ما که یهو صداشون قطع شد و هیچی نگفتن و من برگشتم تو اتاق
به نفس گفتم فکر نکنم بیان،گفت مهم نیست و اشکالی نداره
نفس خوابید و پاهاش رو باز کرد،منم اطراف کس خیسشو بوسیدم که کسشو بخورم تا باز آماده شه که حس کردم صدای قدم برداشتن پشت سرم میام که دیدم الهام با شورت و سوتین که نصف سینش از بالای سوتینش زده بالا و مهران با شورت اومدن،بدون اینکه کلمه ای بینمون رد و بدل بشه خودمونو کشیدیم کنار که جای اونام بشه و نفس دستشو طرف الهام به نشانه اینکه بیاد تو تخت دراز کرد و گفت دوست دارم سینمو بخوری.باورم نمیشد الهام اومد و حالت داگی گرفت و خم شد و سینه ی نفس رو گذاشت تو دهنش،منم باز شروع کردم به خوردن،مهران هم شورت الهام رو پایین کشید و شروع کردن به خوردن کسش.نفس هم بیکار نبود و سوتینش رو باز کرد.با نور کم شب خواب دی
سه آغوش برای پسری که زن بود
#سکس_گروهی #گی
جندگی به رد و بدل شدن پول نیست. باید از درون جنده باشی.
جندگی شغل نیست. یک سبک زندگیه. سبک زندگی من. مانی پسری که درونش زنی سیری ناپذیر عصیان کرده…
شروع ۱۷ سالگی و بدنی که دیگه با احساس درونم در تناقض نبود. پستانهایی که از ۱۵ سالگی شروع به رشد کرده بودند حالا کم کم به زنانگی احساس درونم رنگ و بوی دیگهای میدادند. کارم شده بود برهنه جلوی آینه ایستادن و نگاه به اندامم. برام هیجان انگیز بود. کیر کوچیکم رو لای پاهام پنهان میکردم و بوووم! من یک زن بودم. یک دختر کمی تپل با سینههای درشتی که میتونستم ساعتها خودم رو باهاشون سرگرم کنم. من همیشه تپل بودن رو دوست داشتم حس زنانگی من رو بیشتر میکرد. هنوز سینه هام اونی که میخواستم نبود هنوز هم کوچیکتر از اونی بود که دلم میخواست باشه ولی کون خیلی خوبی داشتم. پس تصمیم گرفتم کمی وزنم رو اضافه کنم تا سینه هام بزرگتر بشن ولی نمیدونستم هورمونهای زنانه وجودم خودشون کارشون رو بلدن!
کمی اضافه کردن وزن با همکاری هورمون ها کاری کرد که تا ۱۹ سالگی پستانهایی کاملا زنانه داشته باشم و این تازه آغاز لذت من از جندهی درونم بود.
شروع هر کاری سختیهای خودش رو داره و شروع خوابیدن با مردها شاید علاوه بر سختی با اضطراب زیادی همراه باشه. اما هرزهای که درونم زندگی می کرد هرگز دلش نمیخواست آروم بگیره. من کیر میخواستم و این چیزی نبود که بتونم از کنارش بگذرم.
اولین ارتباط من با یک مرد همون ترم اول دانشگاه اتفاق افتاد. داخل یک ماشین شخصی. پر از اضطراب. طعم کیری که کاملا ناگهانی سر راهم قرار گرفته بود. اضطراب دیده شدن… اما وقتی سینه های بزرگم از خیسی زبون راننده تاکسی کمی خنک شد، دیگه چیزی برام اهمیت نداشت سرش رو وحشیانه به پستونام فشار میدادم و چیزهایی میگفتم که هیچوقت فکرش رو نمیکردم به زبون بیارم.
«اوووم بخور پستونامو. من جندتم آره؟ دوست داری؟ میخوای جرم بدی؟» و مرد میانسال با حرارت خاصی من رو میلیسید.
دو سه سالی با سکسهای چند وقت یکبار گذشت. برای آرامش جندهی درونم هر گوشهای از شهر تهران و اطرافش با مردها میخوابیدم و لذت میبردم. اما هرگز فکر نمیکردم روزی مثل جنده های پورن بین سه تا مرد هم سن پدرم دست به دست بشم.
شروع آشنایی من با مسعود از هورنت بود. وب سایت دیتینگ گیها
تو اولین چتمون کیر خوش سایزش واقعاً نظرم رو جلب کرد. تو صحبت تلفنی اونقدر حشری شدم که وقتی بهم پیشنهاد سکس همزمان با دو تا از دوستاش رو داد حتی به سختیش فکر نکردم و قبول کردم.
برای پنجشنبه بعدی قرار گذاشت و من با فکر دست به دست شدن بین سه تا مرد تمام هفته رو در شهوت سوختم. تمام مدت بات پلاگم رو گذاشته بودم و حتی بیرون یا سرکار هم از تو کونم درش نیاوردم.
پنجشنبه بالاخره از راه رسید. راه افتادم به سمت آدرسی که داشتم. وقتی وارد خونه شدم با سه تا مرد میانسال لخت مواجه شدم که حتی بهم مهلت نشستن هم ندادن. به محض ورود مسعود و سپهر اومدن جلو و دکمه های پیرهنم رو باز کردند وقتی با پستونای بزرگ من که زیر تاپ بندی خودنمایی میکرد مواجه شدن با صدای لرزون شروع کردن ازم تعریف کردن. نفر سوم که حامد صداش میکردن شلوارم رو کشید پایین و اسپنک محکمی به کونم زد که من بی اختیار آه کشیدم. حامد جووووون کشداری گفت و شورت زنانه من رو کامل از پام درآورد.
مسعود در حالیکه که یکی از پستانهای بزرگ من رو در دست گرفته بود زبونش رو توی دهنم جا کرد و من شروع به مکیدن زبونش کردم سپهر و حامد نقطه به نقطه بدنم رو میمالیدن و می بوسیدن و من هیچ چیزی در دنیا نمیشناختم که بتونه من رو از اون لذت بی نهایت جدا کنه.
با حالت حشری و پر از شهوتی گفتم کیررررراتون رو میخوام.
مسعود سیلی ملایمی به صورتم زد و گفت جووون چشم جنده خانم بشین تا رو زانوهات. نگاهش کردم گفتم «محکمتر بزن» حامد که باورش نمیشد سیلی محکمی به صورتم زد و من لبم پایینم رو گاز گرفتم. حامد تو چشمام نگاه کرد گفت لعنتی عجب جندهای هستی.
من لخت مادرزاد جلوی کیراشون نشستم و شروع به خوردن کردم. اژ کیر حامد به مسعود و بعد به سپهر و ۶ تا دست که همه بدنم رو پوشش داده بود. تخمها، زیر کیرشون، سرشو بین رون پا و تخم هاشون رو لیس میزدم و کیرشون رو تا ته حلقم فرو میکردم. حامد رفت پایین و بات پلاگم رو از کونم بیرون کشید. من رو کشید روی مبل و اشاره کرد که بشینم روی کیرش. من در اوج شهوت و زنانگی بودم. نشستم روی کیر حامد و خیلی سریع تمام کیرش رفت داخل با اینکه چند ساعت بات پلاگ تو کونم بود ولی تمام سوراخم شروع به سوختن کرد. ولی چاره چیه؟ این اتفاق هربار که بخوام جندگی کنم تکرار میشه!
تلمبه های حامد شروع شد. محکم و بی رحم! و تکانهای سینه های بزرگ من در حالی که کیر سپهر رو ساک میزدم تبدیل شد به قاب اولین تصویری که مسعود از جندگی من با گوشی موبایل
#سکس_گروهی #گی
جندگی به رد و بدل شدن پول نیست. باید از درون جنده باشی.
جندگی شغل نیست. یک سبک زندگیه. سبک زندگی من. مانی پسری که درونش زنی سیری ناپذیر عصیان کرده…
شروع ۱۷ سالگی و بدنی که دیگه با احساس درونم در تناقض نبود. پستانهایی که از ۱۵ سالگی شروع به رشد کرده بودند حالا کم کم به زنانگی احساس درونم رنگ و بوی دیگهای میدادند. کارم شده بود برهنه جلوی آینه ایستادن و نگاه به اندامم. برام هیجان انگیز بود. کیر کوچیکم رو لای پاهام پنهان میکردم و بوووم! من یک زن بودم. یک دختر کمی تپل با سینههای درشتی که میتونستم ساعتها خودم رو باهاشون سرگرم کنم. من همیشه تپل بودن رو دوست داشتم حس زنانگی من رو بیشتر میکرد. هنوز سینه هام اونی که میخواستم نبود هنوز هم کوچیکتر از اونی بود که دلم میخواست باشه ولی کون خیلی خوبی داشتم. پس تصمیم گرفتم کمی وزنم رو اضافه کنم تا سینه هام بزرگتر بشن ولی نمیدونستم هورمونهای زنانه وجودم خودشون کارشون رو بلدن!
کمی اضافه کردن وزن با همکاری هورمون ها کاری کرد که تا ۱۹ سالگی پستانهایی کاملا زنانه داشته باشم و این تازه آغاز لذت من از جندهی درونم بود.
شروع هر کاری سختیهای خودش رو داره و شروع خوابیدن با مردها شاید علاوه بر سختی با اضطراب زیادی همراه باشه. اما هرزهای که درونم زندگی می کرد هرگز دلش نمیخواست آروم بگیره. من کیر میخواستم و این چیزی نبود که بتونم از کنارش بگذرم.
اولین ارتباط من با یک مرد همون ترم اول دانشگاه اتفاق افتاد. داخل یک ماشین شخصی. پر از اضطراب. طعم کیری که کاملا ناگهانی سر راهم قرار گرفته بود. اضطراب دیده شدن… اما وقتی سینه های بزرگم از خیسی زبون راننده تاکسی کمی خنک شد، دیگه چیزی برام اهمیت نداشت سرش رو وحشیانه به پستونام فشار میدادم و چیزهایی میگفتم که هیچوقت فکرش رو نمیکردم به زبون بیارم.
«اوووم بخور پستونامو. من جندتم آره؟ دوست داری؟ میخوای جرم بدی؟» و مرد میانسال با حرارت خاصی من رو میلیسید.
دو سه سالی با سکسهای چند وقت یکبار گذشت. برای آرامش جندهی درونم هر گوشهای از شهر تهران و اطرافش با مردها میخوابیدم و لذت میبردم. اما هرگز فکر نمیکردم روزی مثل جنده های پورن بین سه تا مرد هم سن پدرم دست به دست بشم.
شروع آشنایی من با مسعود از هورنت بود. وب سایت دیتینگ گیها
تو اولین چتمون کیر خوش سایزش واقعاً نظرم رو جلب کرد. تو صحبت تلفنی اونقدر حشری شدم که وقتی بهم پیشنهاد سکس همزمان با دو تا از دوستاش رو داد حتی به سختیش فکر نکردم و قبول کردم.
برای پنجشنبه بعدی قرار گذاشت و من با فکر دست به دست شدن بین سه تا مرد تمام هفته رو در شهوت سوختم. تمام مدت بات پلاگم رو گذاشته بودم و حتی بیرون یا سرکار هم از تو کونم درش نیاوردم.
پنجشنبه بالاخره از راه رسید. راه افتادم به سمت آدرسی که داشتم. وقتی وارد خونه شدم با سه تا مرد میانسال لخت مواجه شدم که حتی بهم مهلت نشستن هم ندادن. به محض ورود مسعود و سپهر اومدن جلو و دکمه های پیرهنم رو باز کردند وقتی با پستونای بزرگ من که زیر تاپ بندی خودنمایی میکرد مواجه شدن با صدای لرزون شروع کردن ازم تعریف کردن. نفر سوم که حامد صداش میکردن شلوارم رو کشید پایین و اسپنک محکمی به کونم زد که من بی اختیار آه کشیدم. حامد جووووون کشداری گفت و شورت زنانه من رو کامل از پام درآورد.
مسعود در حالیکه که یکی از پستانهای بزرگ من رو در دست گرفته بود زبونش رو توی دهنم جا کرد و من شروع به مکیدن زبونش کردم سپهر و حامد نقطه به نقطه بدنم رو میمالیدن و می بوسیدن و من هیچ چیزی در دنیا نمیشناختم که بتونه من رو از اون لذت بی نهایت جدا کنه.
با حالت حشری و پر از شهوتی گفتم کیررررراتون رو میخوام.
مسعود سیلی ملایمی به صورتم زد و گفت جووون چشم جنده خانم بشین تا رو زانوهات. نگاهش کردم گفتم «محکمتر بزن» حامد که باورش نمیشد سیلی محکمی به صورتم زد و من لبم پایینم رو گاز گرفتم. حامد تو چشمام نگاه کرد گفت لعنتی عجب جندهای هستی.
من لخت مادرزاد جلوی کیراشون نشستم و شروع به خوردن کردم. اژ کیر حامد به مسعود و بعد به سپهر و ۶ تا دست که همه بدنم رو پوشش داده بود. تخمها، زیر کیرشون، سرشو بین رون پا و تخم هاشون رو لیس میزدم و کیرشون رو تا ته حلقم فرو میکردم. حامد رفت پایین و بات پلاگم رو از کونم بیرون کشید. من رو کشید روی مبل و اشاره کرد که بشینم روی کیرش. من در اوج شهوت و زنانگی بودم. نشستم روی کیر حامد و خیلی سریع تمام کیرش رفت داخل با اینکه چند ساعت بات پلاگ تو کونم بود ولی تمام سوراخم شروع به سوختن کرد. ولی چاره چیه؟ این اتفاق هربار که بخوام جندگی کنم تکرار میشه!
تلمبه های حامد شروع شد. محکم و بی رحم! و تکانهای سینه های بزرگ من در حالی که کیر سپهر رو ساک میزدم تبدیل شد به قاب اولین تصویری که مسعود از جندگی من با گوشی موبایل
وقتی رفتن تو دستشویی دخترونه کار دستموم داد
#سکس_گروهی #زن_چادری #پگینگ
سلام به همه اسم من امیر حسین هست ۲۱ ساله و این داستان مال ۷ سال پیش هست که میخوام براتون تعریف کنم فقط قبلش یه نکته رو بهتون بگم که داستان هم خیلی طولانیه هم در مورد پکینگ پس اگه علاقه ای به پکینگ ندارید و حوصله داستان طولانی پس نخونید اجباری نیست. مقدمه من یه دوست صمیمی دارم به اسم محمد حسین و از بچگی باهم رفیق بودیم و اولین سوپر رو تو ۷ سالگی باهم دیدیم من موهای یکم بلند دارم با چشمای قهوه ای و رنگ پوست سفید و محمد حین هم چشمای سبز موهای بور خیلی کوتاه با رنگ پوست گندمی و از همون ۷ سالگی باهم گی میکردیم و کیرامونو به هم میمالیدیم و جفتمون هم فاعل بودیم هم مفعول تا شد ۱۲ سالمون باهم گی کردیم و جفتمون نوبتی از کون همدیگه رو کردیم البته اون موقع کیرمون هنوز کوچیک بود نزدیک ۱۱ سانت بود کیر جفتمون تا شد ۱۴ سالمونو هر جا که میتونستیم فرصت گیر میومد با هم گی میکردیم کیرمون تو ۱۴ سالگی ۱۵ سانتی متر شده بود یروز نزدیکای ظهر بود که منو محمد حسین از مدرسه میومدیم از مدرسه تا خونه برسیم یه ۱ ساعتی راه بود گفتیم بریم تو هنرستان دخترونه که تو کوچه بن بست بود چون بعضی وقتی واسه دستشویی قبلا چند باری رفته بودیم البته سریع و از گوشه میرفتیم که یا دوربین نگیره یا اگه میگیره ما از نقطه کورش رد شیم رفتیم از دره جلو مدرسه که بسته بود چون کلاسشون تموم شده بود دره ورودی حیاط رو هم قفل کرده بودن از بالای دیوار نگاه کردیم دیدیم هیچکی تو حیاط نیست چراغ کنار دوربین ها هم هر وقت روشن بود چشمک میزد چاموش بود ما هم انداختیم از پشت باغی که به مدرسه میخورد و دیوارشوم یکم کوتاه بود البته فقط ما راهشو بلد بودم و بایر از لای درختا رد میشدی و شاخه ها کامل پوشونده بود دیوارو از دیوار پشتی پریدیم داخل حیاط پشتی اونجا دوربینش خراب شده بود باز کرده بودنش منو رفیقم رفتیم سمت دستشویی من وایستادم کنار آبخوری اونم رفت تو دستشویی دستشویی گوشه سمت چپ حیاط بود اون پست و چهارتا دستشویی داشت یعنی آبخوری چسبیده به دیوار بود و دستشویی هم به صورت شکل L بود و دستشویی از بیرون معلوم نمیشد ۳ تا دستشویی کنار هم بود و چهارمی انتهای دستشویی سمت چپ بود تو کنج و دید نداشت حتی از تو خود دستشویی منم خواستم برم پیش محمد حسین از پیش آبخوری دورو برو یه نگاه کردم گفتم خب همه رفتن دیگه مشگلی نیست رفتم تو درو باز کردم دیدم محمد حسین شلوارشو درآورده تا زانواش داره کیرشو میماله رفتم تو درو بستم اما قفل نکردم دستم گذاشتم رو کیر محمد حسین و شروع کردم مالیدن کیرش بعد یذره مالیدن نشستم زانوهام خم کردم البته رو زمین نشستم که شلوارمو کثیف کنم شروع کردم ساک زدن کیر محمد حسین میخوردم تا ته میرفتم و محمد حسین هم دستاشو گذاشته بود پشت گردنشو بعد چند دیقه گفت حالا برگرد برگشت کونشو شروع کردم مالیدن لیس زدن کونش لباشو لیس میزدم و سوراخ کونشو انگشت میکردم بعدش بلند شدم کیرمو تف زدم کردم تو کونش کونش تنگ بود هنوزم شروع کردم آروم اما نه خیلی آروم شروع کردم تلمبه زدن با دستام پهلو های محمد حسین رو گرفته بودم داشتم عقب جلوش میکردم بعد چند دیقه تلمبه زدن کیرمو کشیدم بیرون و ابرو ریختم تو کاسه دستشویی بعد محمد حسین مثل من نشست بعد اینکه کیرمو با آستینای پیرهن مدرسه ایم پاک کردم بعد محمد حسین شروع کرد برام ساک زدن خیلی خوب میخورد بعد چند دیقه ساک زدن گفت امیر حسین برگرد برگشت محمد حسین شروع کرد انگشت کردن سوراخ کون منو لیس زدن لپای کونم بعد از چند دیقه با دوتا انگشتش کونمو انگشت کرد بلند شد کیرشو تف زد کرد تو کونم گفت امیر حسین تو هم هنوز کونت تنگه ها محمد حسین داشت تلمبه میزد و منم داشتم از شدت حشریت تو آسمونا بودم همینجوری داشت تلمبه میزد و منم تو اوج حشریت بودم که یدفعه به دختر چادری خوشگل دره دستشویی باز کرد و گفت خب خب اینجا چی داریم منو رفیقم ریده بودیم به خودمون و من دولا اونم کیرش تو کون من همینطوری خشکمون زده بود که محمد حسین گفت امیر حسین مگه تو نگفتی هیچکی تو حیاط و مدرسه نیست که منم با هنگی گفتم آره که دختره گفت من از پنجره کلاس آخری که یه پنجره کوچیک داره دیدمتون داشتم با تلفن صحبت میکردم گفت میتونم همین الان زنگ بزنم پلیس بیاد و دهنتون سرویس کنه یا هرکاری من میگم بکنید ماهم گفتیم خانوم غلط کردیم هرکاری شما بخوایید انجام میدیدم گفت پس خب برگشت دره دستشویی و بست قفلشو انداخت بعد گفت خب ادامه بدید محمد حسین شروع کرد تلمبه زدن دختره هم با دیدن ما انگشتشو میکرد تو دهنشو سینه هاشو کصشو از رو لباس میمالید بعد امد جلو من وایساد دکمه شلوارشو باز کرد و شلوار و شرتشو تا زانواش کشید پایین بعد سرمو گرفت چسبوند به کصش گفت سگ حقیر خوب لیسش بزن به دوستم گفت دستاشو از پشت بگیر محمد حسین هم از پشت دستامو گرفت بع
#سکس_گروهی #زن_چادری #پگینگ
سلام به همه اسم من امیر حسین هست ۲۱ ساله و این داستان مال ۷ سال پیش هست که میخوام براتون تعریف کنم فقط قبلش یه نکته رو بهتون بگم که داستان هم خیلی طولانیه هم در مورد پکینگ پس اگه علاقه ای به پکینگ ندارید و حوصله داستان طولانی پس نخونید اجباری نیست. مقدمه من یه دوست صمیمی دارم به اسم محمد حسین و از بچگی باهم رفیق بودیم و اولین سوپر رو تو ۷ سالگی باهم دیدیم من موهای یکم بلند دارم با چشمای قهوه ای و رنگ پوست سفید و محمد حین هم چشمای سبز موهای بور خیلی کوتاه با رنگ پوست گندمی و از همون ۷ سالگی باهم گی میکردیم و کیرامونو به هم میمالیدیم و جفتمون هم فاعل بودیم هم مفعول تا شد ۱۲ سالمون باهم گی کردیم و جفتمون نوبتی از کون همدیگه رو کردیم البته اون موقع کیرمون هنوز کوچیک بود نزدیک ۱۱ سانت بود کیر جفتمون تا شد ۱۴ سالمونو هر جا که میتونستیم فرصت گیر میومد با هم گی میکردیم کیرمون تو ۱۴ سالگی ۱۵ سانتی متر شده بود یروز نزدیکای ظهر بود که منو محمد حسین از مدرسه میومدیم از مدرسه تا خونه برسیم یه ۱ ساعتی راه بود گفتیم بریم تو هنرستان دخترونه که تو کوچه بن بست بود چون بعضی وقتی واسه دستشویی قبلا چند باری رفته بودیم البته سریع و از گوشه میرفتیم که یا دوربین نگیره یا اگه میگیره ما از نقطه کورش رد شیم رفتیم از دره جلو مدرسه که بسته بود چون کلاسشون تموم شده بود دره ورودی حیاط رو هم قفل کرده بودن از بالای دیوار نگاه کردیم دیدیم هیچکی تو حیاط نیست چراغ کنار دوربین ها هم هر وقت روشن بود چشمک میزد چاموش بود ما هم انداختیم از پشت باغی که به مدرسه میخورد و دیوارشوم یکم کوتاه بود البته فقط ما راهشو بلد بودم و بایر از لای درختا رد میشدی و شاخه ها کامل پوشونده بود دیوارو از دیوار پشتی پریدیم داخل حیاط پشتی اونجا دوربینش خراب شده بود باز کرده بودنش منو رفیقم رفتیم سمت دستشویی من وایستادم کنار آبخوری اونم رفت تو دستشویی دستشویی گوشه سمت چپ حیاط بود اون پست و چهارتا دستشویی داشت یعنی آبخوری چسبیده به دیوار بود و دستشویی هم به صورت شکل L بود و دستشویی از بیرون معلوم نمیشد ۳ تا دستشویی کنار هم بود و چهارمی انتهای دستشویی سمت چپ بود تو کنج و دید نداشت حتی از تو خود دستشویی منم خواستم برم پیش محمد حسین از پیش آبخوری دورو برو یه نگاه کردم گفتم خب همه رفتن دیگه مشگلی نیست رفتم تو درو باز کردم دیدم محمد حسین شلوارشو درآورده تا زانواش داره کیرشو میماله رفتم تو درو بستم اما قفل نکردم دستم گذاشتم رو کیر محمد حسین و شروع کردم مالیدن کیرش بعد یذره مالیدن نشستم زانوهام خم کردم البته رو زمین نشستم که شلوارمو کثیف کنم شروع کردم ساک زدن کیر محمد حسین میخوردم تا ته میرفتم و محمد حسین هم دستاشو گذاشته بود پشت گردنشو بعد چند دیقه گفت حالا برگرد برگشت کونشو شروع کردم مالیدن لیس زدن کونش لباشو لیس میزدم و سوراخ کونشو انگشت میکردم بعدش بلند شدم کیرمو تف زدم کردم تو کونش کونش تنگ بود هنوزم شروع کردم آروم اما نه خیلی آروم شروع کردم تلمبه زدن با دستام پهلو های محمد حسین رو گرفته بودم داشتم عقب جلوش میکردم بعد چند دیقه تلمبه زدن کیرمو کشیدم بیرون و ابرو ریختم تو کاسه دستشویی بعد محمد حسین مثل من نشست بعد اینکه کیرمو با آستینای پیرهن مدرسه ایم پاک کردم بعد محمد حسین شروع کرد برام ساک زدن خیلی خوب میخورد بعد چند دیقه ساک زدن گفت امیر حسین برگرد برگشت محمد حسین شروع کرد انگشت کردن سوراخ کون منو لیس زدن لپای کونم بعد از چند دیقه با دوتا انگشتش کونمو انگشت کرد بلند شد کیرشو تف زد کرد تو کونم گفت امیر حسین تو هم هنوز کونت تنگه ها محمد حسین داشت تلمبه میزد و منم داشتم از شدت حشریت تو آسمونا بودم همینجوری داشت تلمبه میزد و منم تو اوج حشریت بودم که یدفعه به دختر چادری خوشگل دره دستشویی باز کرد و گفت خب خب اینجا چی داریم منو رفیقم ریده بودیم به خودمون و من دولا اونم کیرش تو کون من همینطوری خشکمون زده بود که محمد حسین گفت امیر حسین مگه تو نگفتی هیچکی تو حیاط و مدرسه نیست که منم با هنگی گفتم آره که دختره گفت من از پنجره کلاس آخری که یه پنجره کوچیک داره دیدمتون داشتم با تلفن صحبت میکردم گفت میتونم همین الان زنگ بزنم پلیس بیاد و دهنتون سرویس کنه یا هرکاری من میگم بکنید ماهم گفتیم خانوم غلط کردیم هرکاری شما بخوایید انجام میدیدم گفت پس خب برگشت دره دستشویی و بست قفلشو انداخت بعد گفت خب ادامه بدید محمد حسین شروع کرد تلمبه زدن دختره هم با دیدن ما انگشتشو میکرد تو دهنشو سینه هاشو کصشو از رو لباس میمالید بعد امد جلو من وایساد دکمه شلوارشو باز کرد و شلوار و شرتشو تا زانواش کشید پایین بعد سرمو گرفت چسبوند به کصش گفت سگ حقیر خوب لیسش بزن به دوستم گفت دستاشو از پشت بگیر محمد حسین هم از پشت دستامو گرفت بع
ماجرای من و زنم و دوست دختر سابقم
#مرد_متاهل #سکس_گروهی
سلام دوستان این اتفاق طی چند ماه اخیر برای من پیش اومد و اینجا مینویسم دقیق عین چیزی که اتفاق افتاده را و نمیدونم بازخورد خواننده ها چی هست ولی برای من همه جور احساسی از اول تا آخرش پیش اومد . اسم من احمد هست و با خانمم سایه ۷ سالی هست ازدواج کردیم . من یه دوست دختر داشتم زمان مجردی به اسم عاطفه و هم سن و سال هستیم که با همدیگه همه جور خاطره ای داشتیم و خدایی عاشق هم بودیم ولی خب بخاطر مشکلات خانوادگی موافق به ازدواج نشدیم و نمیتونم دروغ بگم که واقعا دوسش داشتم و خیلی تلاش کردم ازدواج ما سر بگیره ولی نشد که نشد که نشد .
بعد از چند سال زندگی مشترک من و زنم و عاطفه و شوهرش گاهی بهم پیام میدادیم یواشکی و گاهی حرف میزدیم و هر دو اون حس اولیه را بهم داشتیم اما چه میشه کرد و راهی نبود که بهم برسیم و دوباره با هم کانکت شدیم و سکس میکردیم. البته ماهی یکی دوبار سکس داشتیم ولی واقعی میترکوندیم و یه جورایی خودمون را تخلیه میکردیم یا شاید راضی میکردیم. (اصلا قصد عادی سازی یا اعمال نظر به خواننده ی ماجرای خودم ندارم پس لطفا جبهه نگیرید و کامنت بزارین که فلان و چنان و تنها دلیل گفتنش بیان اون حس واقعی و درونی من هست که اون که میخونه درک بیشتری از احساساتم بکنه ) .
به خاطر بی ملاحظگی و بی دقتی در کارام و دوستی با عاطفه زنم بو برده بود ولی به رو نمیاورد تا درست و سر وقتش مچ منو بگیره (بعدا زنم بهم گفت فلان وقت فلان سوتی را دادی و فلان جا فلان چیز را جا گذاشتی و چند تا سوتی که داده بودم را بهم گفت) . یه روز با عاطفه دوست دختر قدیمی روی کار بودیم خونه ی ما و زنم سر رسید و لو رفتیم و عاطفه را بخاطر اینکه دورآدور میشناخت و محل کارش را بلد بود شناخت و زیاد دعوا درست نکرد و عاطفه رفت و زنم هم قهر کرد و رفت خونه مادرش و دو سه روزی قهر بودیم و خب عاطفه و من حسی که بهم داشتیم فراتر سکس خالی بود و این چند روز هم دو بار همدیگه را دیدیم و حال کردیم . زنم را با هر زبونی بود نرم کردم و اومد سر زندگیش و کلی حرف زدیم . ولی یه ماه بعد باز متوجه شد که منو عاطفه با هم هنوز ارتباط داریم و زنم پا شد رفت محل کار عاطفه و خصوصی باهاش حرف زده بود و عاطفه هم بدون اشاره به جزئیات گذشته به زنم گفته بود دوستی ما یه هوس نبوده و سالها این حس بوده بین ما و یه جورایی زنم را عصبی تر کرده بود . البته عاطفه قصد بدی نداشت اما سایه تاب شنیدن واقعیت را نداشت و بد جور ترش کرد و باز رفت قهر خونه مادرش اینا و منو عاطفه باز حال کردیم و میتونم بگم تنها راه تخلیه احساسی من توی اون شرایط حرفای عاطفه بود و خدایی اونم با من لذت واقعی می برد . زنم یه هفته باز قهر بود و من فکر نمیکردم برگرده به این زودی و با عاطفه میرفتیم خونه و حال همدیگه را مثل قدیم ها جا میآوردیم. زنم آمار منو از طریق کنترل محل کارم گرفته بود و متوجه شده بود سر کار نیستم و حدس زده بود
کجا هستم و باز اومد خونه روی کار بودیم با عاطفه و مچ ما را گرفت و عاطفه را فرستادم رفت و با زنم بحث و جدل خیلی کردیم . زنم گفت تنها راه ما دیگه طلاق هست وگرنه مهریه و دردسر هاش را باید بجون بخری و بیا به زبون خوش از همدیگه جدا بشیم . خب چند روز بحث داشتیم ولی خانم من دیگه قهر نرفت و خواستیم با هم به یه نتیجه مشترک برسیم که مشکل را حل کنیم . حدود یک ماه گذشت ولی فقط یه جورایی با سایه هم خونه بودیم و حرف هم زیاد نمیزدیم و خبر داشتم خانواده سایه بشدت با طلاق اون مخالف بودن و اونم راه پس و پیش نداشت و توی برزخ گیر کرده بود .( اینا از فال گوش وایستادن وقتی تلفن میزد به خانواده و دوستاش فهمیدم ) . بعد یه ماه باز حرف زدیم با سایه و بهم گفت آخرش میخوای چیکار کنی و بعد اینکه گفتم من و عاطفه زندگی خودمون را جدا داریم و فقط گاهی اون حس هست که با هم لذت میبریم و ما نمیخواستیم دوستیمون زندگی اون یکی و حتی کسی را خراب کنه ولی حالا شده و پیش اومده و ببخشین و عذرخواهی کردم . سایه گفت میخوای با عاطفه بازم باشی ؟ میخوای گاهی همون حس را تخلیه کنی؟ بعد بحث زیاد سایه گفت منم بگم به مرد دیگه حس دارم تو چی میگی ؟ گفتم غلط میکنی ولی بعد دو سه روز بحث دوباره سایه گفت من هم میخوام یه دوست مرد داشته باشم و اگه سردرد و مهریه و دادگاه پاسگاه نمیخوای و دوست داری که با عاطفه باشی باید قبول کنی منم دوست مرد داشته باشم و مثل تو خودم را گاهی تخلیه احساسی بکنم . سایه یه هفته وقت بهم داد و گفت بعد روی جواب خودت تصمیم میگیرم ادامه بدیم یا دردسر میخوای و بعد یه هفته که با خودم کلی کلنجار رفتم و حتی با عاطفه مشورت کردم به این نتیجه رسیدم که به سایه هم امتیاز بدم . با سایه حرف زدم که قبول ولی شرط دارم و اینکه طرف را بشناسم و آشنا نباشه و بچه نباشه و آدم دردسر دار و تابلویی
#مرد_متاهل #سکس_گروهی
سلام دوستان این اتفاق طی چند ماه اخیر برای من پیش اومد و اینجا مینویسم دقیق عین چیزی که اتفاق افتاده را و نمیدونم بازخورد خواننده ها چی هست ولی برای من همه جور احساسی از اول تا آخرش پیش اومد . اسم من احمد هست و با خانمم سایه ۷ سالی هست ازدواج کردیم . من یه دوست دختر داشتم زمان مجردی به اسم عاطفه و هم سن و سال هستیم که با همدیگه همه جور خاطره ای داشتیم و خدایی عاشق هم بودیم ولی خب بخاطر مشکلات خانوادگی موافق به ازدواج نشدیم و نمیتونم دروغ بگم که واقعا دوسش داشتم و خیلی تلاش کردم ازدواج ما سر بگیره ولی نشد که نشد که نشد .
بعد از چند سال زندگی مشترک من و زنم و عاطفه و شوهرش گاهی بهم پیام میدادیم یواشکی و گاهی حرف میزدیم و هر دو اون حس اولیه را بهم داشتیم اما چه میشه کرد و راهی نبود که بهم برسیم و دوباره با هم کانکت شدیم و سکس میکردیم. البته ماهی یکی دوبار سکس داشتیم ولی واقعی میترکوندیم و یه جورایی خودمون را تخلیه میکردیم یا شاید راضی میکردیم. (اصلا قصد عادی سازی یا اعمال نظر به خواننده ی ماجرای خودم ندارم پس لطفا جبهه نگیرید و کامنت بزارین که فلان و چنان و تنها دلیل گفتنش بیان اون حس واقعی و درونی من هست که اون که میخونه درک بیشتری از احساساتم بکنه ) .
به خاطر بی ملاحظگی و بی دقتی در کارام و دوستی با عاطفه زنم بو برده بود ولی به رو نمیاورد تا درست و سر وقتش مچ منو بگیره (بعدا زنم بهم گفت فلان وقت فلان سوتی را دادی و فلان جا فلان چیز را جا گذاشتی و چند تا سوتی که داده بودم را بهم گفت) . یه روز با عاطفه دوست دختر قدیمی روی کار بودیم خونه ی ما و زنم سر رسید و لو رفتیم و عاطفه را بخاطر اینکه دورآدور میشناخت و محل کارش را بلد بود شناخت و زیاد دعوا درست نکرد و عاطفه رفت و زنم هم قهر کرد و رفت خونه مادرش و دو سه روزی قهر بودیم و خب عاطفه و من حسی که بهم داشتیم فراتر سکس خالی بود و این چند روز هم دو بار همدیگه را دیدیم و حال کردیم . زنم را با هر زبونی بود نرم کردم و اومد سر زندگیش و کلی حرف زدیم . ولی یه ماه بعد باز متوجه شد که منو عاطفه با هم هنوز ارتباط داریم و زنم پا شد رفت محل کار عاطفه و خصوصی باهاش حرف زده بود و عاطفه هم بدون اشاره به جزئیات گذشته به زنم گفته بود دوستی ما یه هوس نبوده و سالها این حس بوده بین ما و یه جورایی زنم را عصبی تر کرده بود . البته عاطفه قصد بدی نداشت اما سایه تاب شنیدن واقعیت را نداشت و بد جور ترش کرد و باز رفت قهر خونه مادرش اینا و منو عاطفه باز حال کردیم و میتونم بگم تنها راه تخلیه احساسی من توی اون شرایط حرفای عاطفه بود و خدایی اونم با من لذت واقعی می برد . زنم یه هفته باز قهر بود و من فکر نمیکردم برگرده به این زودی و با عاطفه میرفتیم خونه و حال همدیگه را مثل قدیم ها جا میآوردیم. زنم آمار منو از طریق کنترل محل کارم گرفته بود و متوجه شده بود سر کار نیستم و حدس زده بود
کجا هستم و باز اومد خونه روی کار بودیم با عاطفه و مچ ما را گرفت و عاطفه را فرستادم رفت و با زنم بحث و جدل خیلی کردیم . زنم گفت تنها راه ما دیگه طلاق هست وگرنه مهریه و دردسر هاش را باید بجون بخری و بیا به زبون خوش از همدیگه جدا بشیم . خب چند روز بحث داشتیم ولی خانم من دیگه قهر نرفت و خواستیم با هم به یه نتیجه مشترک برسیم که مشکل را حل کنیم . حدود یک ماه گذشت ولی فقط یه جورایی با سایه هم خونه بودیم و حرف هم زیاد نمیزدیم و خبر داشتم خانواده سایه بشدت با طلاق اون مخالف بودن و اونم راه پس و پیش نداشت و توی برزخ گیر کرده بود .( اینا از فال گوش وایستادن وقتی تلفن میزد به خانواده و دوستاش فهمیدم ) . بعد یه ماه باز حرف زدیم با سایه و بهم گفت آخرش میخوای چیکار کنی و بعد اینکه گفتم من و عاطفه زندگی خودمون را جدا داریم و فقط گاهی اون حس هست که با هم لذت میبریم و ما نمیخواستیم دوستیمون زندگی اون یکی و حتی کسی را خراب کنه ولی حالا شده و پیش اومده و ببخشین و عذرخواهی کردم . سایه گفت میخوای با عاطفه بازم باشی ؟ میخوای گاهی همون حس را تخلیه کنی؟ بعد بحث زیاد سایه گفت منم بگم به مرد دیگه حس دارم تو چی میگی ؟ گفتم غلط میکنی ولی بعد دو سه روز بحث دوباره سایه گفت من هم میخوام یه دوست مرد داشته باشم و اگه سردرد و مهریه و دادگاه پاسگاه نمیخوای و دوست داری که با عاطفه باشی باید قبول کنی منم دوست مرد داشته باشم و مثل تو خودم را گاهی تخلیه احساسی بکنم . سایه یه هفته وقت بهم داد و گفت بعد روی جواب خودت تصمیم میگیرم ادامه بدیم یا دردسر میخوای و بعد یه هفته که با خودم کلی کلنجار رفتم و حتی با عاطفه مشورت کردم به این نتیجه رسیدم که به سایه هم امتیاز بدم . با سایه حرف زدم که قبول ولی شرط دارم و اینکه طرف را بشناسم و آشنا نباشه و بچه نباشه و آدم دردسر دار و تابلویی
شاید اشتباه شاید درست
#سکس_گروهی #گی
سلام این داستان هم بر اساس ساخته ذهنمه هم یکمیش واقعی
دوسالی از از ۱۸ سالگیم میگذشت هنوز سکس نداشتم و فقط با پورن خودمو خالی میکردم فشار نداشتن سکس بهم ریخته بودم و از اینکه بخوام از جنده استفاده کنم خوشم نمی اومد
تو کانال های زیادی عضو شدم تو بیشتر پورن هایی که میدیدم ساک زدن برام جالب بود تا این که کم کم روی آوردم به بی دی اس ام ولی خب کسی رو پیدا نمی کردم با اینکه چهره خوبی ام داشتم ولی کیرم زیاد خوب نبود و بلد نبود رل بزنم کلا نتونستم ایجاد رابطه کنم
یه ۶ ماهی گذشت تا اینه به خاطر نداشتن سکس روی آوردم به سکس با پسر یا به قول معروف گی شدم تو کانال ها درخواست میدادم ولی خب پسری که کیرش خوب باشه پیدا نمی کردم .
تا اینکه یه پسر به اسم مجتبی اومد داخل پیویم
+سلام
-سلام
+اصل پوزت
-سامیار مفعول فول
+سادیسم هم داری
-آره ولی قبلش باید کیرتو ببینم تا باهات اوکی بشم
+خیالت راحت کیرم راضیت میکنه
_بای
+اصلا اول تو بفرست من ببینمت
-بیا ببین
+گفتی حاضری هر کار بکنی
-بله ولی قبلش باید کیرتو ببینم
+گاییدی منو باشه بیا ببین ولی بعدش بهت رول پلی میدم باید انجام بدی
-وای چه خوشگله کیرت
+تا حالا کون دادی
-نه ندادم ولی خب تازگیا حسم به پسرا هم زیاد شده
+فانتزیات و لیمیت هات
-لیمیتم ادرار و مدفوع، خانواده ام به جز دوست دخترم
+یعنی آبم رو میخوری
+دوست دختر داری
_اره آبتو میخورم
_نه دوست دختر ندارم
+خوبه
…
+خوب اولین کار اینه که یه چی بکنی داخل کونت هرچی بزرگتر بهت
بعدم باید اونو ساک بزنی و برام بفرستی
-چشم
یکم عجیب بود ولی پاشدم و رفتم تو یخچال یه هویج پیدا کردم و یه خیار سبز.
هویجه کوچک بود و خیار سبزه حدود ۵ سانت قطرش بود
وقتی عکسشو برای مجتبی فرستادم گفت اول هویج رو بکن تو کونت بعد خیار سبزو بعدم هر دوشون رو
گفتم سخته گفته
+گوه نخور بکن تو خودت
-چشم ولی چه جوری
_برو وازلین بردار با انگشتات خودتو انگشت کن
قبلشم برو توالت آب بگیر کامل داخل کون خودتو تمیز کن یاد بگیر که وقتی اومدم پیشت کونت تمیز تمیز باشه
+چشم
بلند شدم رفتم دستشویی خودمو تمیز کردم و بعدش رفتم باقی کارهارو انجام دادم
تا یک هفته بهم آموزش و رول میداد انجام میدادم
از خوردن آبم تا شلاق زدن به کیرم با تسمه
هر بار هممیگفتم چرا نمیایی میگفت هنوز آماده نیستی برای کیرم
+بعد یک ماه بهم پیاده گفت بیا به این آدرس کامل خودتو تمیز کن و بیا اردسش تو یه کافه منطقه پولدار یزد بود بهش گفتم مجتبی برای چی کافه گفت باید اول کامل ببینمت بعد بریم ساعت ۷ اونجا باش درزم به به خانوادتم بگو شب خونه نمیری
راه افتادم ساعت ۶ رسیدم تو کافه نشستم تا سر ساعت ۷ اومد
شروع به صحبت کردیم بهمگفت که تو خیلی خوشگلی و اینکه اگه شبی من تو بکنم دیگه ولت نمیکنم پس تصمیمت رو قطعی کن
گفتم کامل توضیح بده :
گفت شبی وقتی بیایی تو خونه من تو حق خارج شدن از برده بودن منو نداری و این به این منظوره که تا ۴۰ سالگی با منی و حق خروج از اونو نداری ومن برای این قضیه از تو فیلم میگیرم برای اینکه هم آبروی کاری من نره هم اینکه توی دردسر نیافتم.
کمی فکر کردم گفتم من هنوز از تو هیچی نمیدونم اگه قرار باشه برده تو بشم باید کامل تو بشناسم؟!
البته یکمم ازش ترسیدم چون گفتم شاید بخواد من بکشه (کسخلیم گل کرده بود)
+خوب
من کارخونه کاشی دارم و اینکه آبروم برام مهم تر از همه چیزه واگه یکم آبروم بخواد به خطر بیافته زنده نمیمونی (بعد ها فهمیدم چه غولیه )ولی خوب ازت خوشم اومده و اگه تو اوکی بدی تو میشی اولین برده پسر من،من تا حالا با پسر رابطه نداشتم تو این ۲۶ سال و اینکه تا الان بالا ۲۰ تا دختر برده ام بودن و اینو از همشون گرفتم .
من تا الان بالا یک میلیارد هزینه کردم، برای این کیر بیصاحب و بدون تو اندازه همون دخترا هزینه میکنم
فقط نباید جایی درز کنه
_یکم خجالت زده شده بودم با این حال گفتم باشه قبول ولی من دوست دارم فانتزیاتونو هم بدونم
+ببین من از هر نوع سکسی استقبال میکنم ،که من توش تاپ باشم و اینکه خیلی دوست دارم سکس عجیب غریب بکنم یعنی سکس با زنو شوهر ،دوست دختر دوست پسر ، دو تا پسر باهم، سکس کثیف خواهر برادر ، که متاسفانه هیچ کدومو نکردم درضمن اینم بدون زنتو من انتخاب میکنم
_یه لحظه جا خوردم گفتم چرا؟
+گفت ببین من اینقدر پول دارم که هر کسی برات بخرم پس الکی جو نده زیر خواب من بشی دنیا رو برات گلستون میکنم بعدم باید بشی کارمندم چون همیشه باید پیشم باشی چون پسری کسی به رابطه ی منو تو شک نمیکنه اونم تو یزد
-چشم ارباب اینو خیلی آهسته گفتم
+خوبه داری یاد میگیریا
باریستا رو صدا زد برای خودش به قهوه سفارش داد برای من یه چیز عجیب که حتی اسمشم نمیدونم چی بود
وقتی آوردن گفت این خیلی تنده و گرم باید همشو یه ضرب بخوری تا گلوت داغ بشه و اینکه یکمم بسوزه
#سکس_گروهی #گی
سلام این داستان هم بر اساس ساخته ذهنمه هم یکمیش واقعی
دوسالی از از ۱۸ سالگیم میگذشت هنوز سکس نداشتم و فقط با پورن خودمو خالی میکردم فشار نداشتن سکس بهم ریخته بودم و از اینکه بخوام از جنده استفاده کنم خوشم نمی اومد
تو کانال های زیادی عضو شدم تو بیشتر پورن هایی که میدیدم ساک زدن برام جالب بود تا این که کم کم روی آوردم به بی دی اس ام ولی خب کسی رو پیدا نمی کردم با اینکه چهره خوبی ام داشتم ولی کیرم زیاد خوب نبود و بلد نبود رل بزنم کلا نتونستم ایجاد رابطه کنم
یه ۶ ماهی گذشت تا اینه به خاطر نداشتن سکس روی آوردم به سکس با پسر یا به قول معروف گی شدم تو کانال ها درخواست میدادم ولی خب پسری که کیرش خوب باشه پیدا نمی کردم .
تا اینکه یه پسر به اسم مجتبی اومد داخل پیویم
+سلام
-سلام
+اصل پوزت
-سامیار مفعول فول
+سادیسم هم داری
-آره ولی قبلش باید کیرتو ببینم تا باهات اوکی بشم
+خیالت راحت کیرم راضیت میکنه
_بای
+اصلا اول تو بفرست من ببینمت
-بیا ببین
+گفتی حاضری هر کار بکنی
-بله ولی قبلش باید کیرتو ببینم
+گاییدی منو باشه بیا ببین ولی بعدش بهت رول پلی میدم باید انجام بدی
-وای چه خوشگله کیرت
+تا حالا کون دادی
-نه ندادم ولی خب تازگیا حسم به پسرا هم زیاد شده
+فانتزیات و لیمیت هات
-لیمیتم ادرار و مدفوع، خانواده ام به جز دوست دخترم
+یعنی آبم رو میخوری
+دوست دختر داری
_اره آبتو میخورم
_نه دوست دختر ندارم
+خوبه
…
+خوب اولین کار اینه که یه چی بکنی داخل کونت هرچی بزرگتر بهت
بعدم باید اونو ساک بزنی و برام بفرستی
-چشم
یکم عجیب بود ولی پاشدم و رفتم تو یخچال یه هویج پیدا کردم و یه خیار سبز.
هویجه کوچک بود و خیار سبزه حدود ۵ سانت قطرش بود
وقتی عکسشو برای مجتبی فرستادم گفت اول هویج رو بکن تو کونت بعد خیار سبزو بعدم هر دوشون رو
گفتم سخته گفته
+گوه نخور بکن تو خودت
-چشم ولی چه جوری
_برو وازلین بردار با انگشتات خودتو انگشت کن
قبلشم برو توالت آب بگیر کامل داخل کون خودتو تمیز کن یاد بگیر که وقتی اومدم پیشت کونت تمیز تمیز باشه
+چشم
بلند شدم رفتم دستشویی خودمو تمیز کردم و بعدش رفتم باقی کارهارو انجام دادم
تا یک هفته بهم آموزش و رول میداد انجام میدادم
از خوردن آبم تا شلاق زدن به کیرم با تسمه
هر بار هممیگفتم چرا نمیایی میگفت هنوز آماده نیستی برای کیرم
+بعد یک ماه بهم پیاده گفت بیا به این آدرس کامل خودتو تمیز کن و بیا اردسش تو یه کافه منطقه پولدار یزد بود بهش گفتم مجتبی برای چی کافه گفت باید اول کامل ببینمت بعد بریم ساعت ۷ اونجا باش درزم به به خانوادتم بگو شب خونه نمیری
راه افتادم ساعت ۶ رسیدم تو کافه نشستم تا سر ساعت ۷ اومد
شروع به صحبت کردیم بهمگفت که تو خیلی خوشگلی و اینکه اگه شبی من تو بکنم دیگه ولت نمیکنم پس تصمیمت رو قطعی کن
گفتم کامل توضیح بده :
گفت شبی وقتی بیایی تو خونه من تو حق خارج شدن از برده بودن منو نداری و این به این منظوره که تا ۴۰ سالگی با منی و حق خروج از اونو نداری ومن برای این قضیه از تو فیلم میگیرم برای اینکه هم آبروی کاری من نره هم اینکه توی دردسر نیافتم.
کمی فکر کردم گفتم من هنوز از تو هیچی نمیدونم اگه قرار باشه برده تو بشم باید کامل تو بشناسم؟!
البته یکمم ازش ترسیدم چون گفتم شاید بخواد من بکشه (کسخلیم گل کرده بود)
+خوب
من کارخونه کاشی دارم و اینکه آبروم برام مهم تر از همه چیزه واگه یکم آبروم بخواد به خطر بیافته زنده نمیمونی (بعد ها فهمیدم چه غولیه )ولی خوب ازت خوشم اومده و اگه تو اوکی بدی تو میشی اولین برده پسر من،من تا حالا با پسر رابطه نداشتم تو این ۲۶ سال و اینکه تا الان بالا ۲۰ تا دختر برده ام بودن و اینو از همشون گرفتم .
من تا الان بالا یک میلیارد هزینه کردم، برای این کیر بیصاحب و بدون تو اندازه همون دخترا هزینه میکنم
فقط نباید جایی درز کنه
_یکم خجالت زده شده بودم با این حال گفتم باشه قبول ولی من دوست دارم فانتزیاتونو هم بدونم
+ببین من از هر نوع سکسی استقبال میکنم ،که من توش تاپ باشم و اینکه خیلی دوست دارم سکس عجیب غریب بکنم یعنی سکس با زنو شوهر ،دوست دختر دوست پسر ، دو تا پسر باهم، سکس کثیف خواهر برادر ، که متاسفانه هیچ کدومو نکردم درضمن اینم بدون زنتو من انتخاب میکنم
_یه لحظه جا خوردم گفتم چرا؟
+گفت ببین من اینقدر پول دارم که هر کسی برات بخرم پس الکی جو نده زیر خواب من بشی دنیا رو برات گلستون میکنم بعدم باید بشی کارمندم چون همیشه باید پیشم باشی چون پسری کسی به رابطه ی منو تو شک نمیکنه اونم تو یزد
-چشم ارباب اینو خیلی آهسته گفتم
+خوبه داری یاد میگیریا
باریستا رو صدا زد برای خودش به قهوه سفارش داد برای من یه چیز عجیب که حتی اسمشم نمیدونم چی بود
وقتی آوردن گفت این خیلی تنده و گرم باید همشو یه ضرب بخوری تا گلوت داغ بشه و اینکه یکمم بسوزه
مدرسه رو پیچوندم برای توت خوری ولی ...
#سکس_گروهی #گی
سلام این داستان مال تقریبا اواخر اردیبهشته امید هستم کلاس دهم از شاهرود یه پسر سفید پوست با یه اندام دخترونه خوشتیپ با یه کون بزرگ و پنبه ای بگذریم بریم سر اصل ماجرا تقریبا هفته آخر مدرسه ها بود قبل از شروع امتحانات یه روز با محمد صحبت میکردم گه قراربود فرداش کلاس رو پیچوندیم بریم توت خوری محمد تنها کسی بود که تونست مخ منو بزنه و چندباری کون منو کرده بود انصافا هم کاربلد بود خوب میکرد کیر کلفت و درازی هم داشت من مطمئن بودم که حتما کونم میزاره به خاطر همین شبش قشنگ شیو کردم اون روز صبح خودم روقشنگ خالی کردم و رفتیم به من گفت یه باغی هست چندتا درخت توت داره کسی هم اونجا نمیره خلوت و دنج میریم باهم توت خوری منم راستش بدمم نمیومد کون بدم خلاصه رفتیم توت خوری یه نیم ساعت بالای درخت حسابی دلی از عزا دراوردیم اول اون اومد پایین همین که اومدم پایین از پشت چسبید بهم گفتم برو الان کسی میاد میبینه خوب نیست گفت ببین اینجا باغ خودمونه هیچکس هم جراعت نداره بیاد که خیالم راحت شد رفتیم خونه باغ یه موکت بود پهن کرد شلوار و شورت منو هم کامل دراورد و من دمر خوابیدم یه چیزی شبیه متکا هم گذاشت زیر شکمم که قشنگ کونم بیاد بالا همین که کونم رو کاملا لخت و صاف دید اب از دهنش راه افتاد گفت خوب به خودت رسیدی منم گفتم حدس زدم امروز بایدبدم دیگه اونم یه تف مشتی زد و کیرش رو جا زد داشت تلمبه میزد که دیدم در باز شد و چهارتا از دوستای محمد اومدن داخل و شروع کردن کف زدن و صحبت کردن یکی شون اسمش غلام بود که من ازش خیلی بدم میومد اومد جلو گفت دمت گرم شاه کون مدرسه رو جور کردی داداش بزار ماهم یه حالی بکنیم دیگه من اسیر بودم و کون لخت خوابیده بودم محمد هنوز کارش تموم نشده بود بلند شد و غلام هم نامردی نکرد کیرشو تف مالی کرد گذاشت دم کونم راحت رفت تو به محمد گفت تو که قشنگ گشادش کردی دیگه چیزی برای ما نمونده محمد گفت کارشما رو آسون کردم قشنگ آمادش کردم براتون شماها فقط تلمبه بزنین دیگه غلام تقریبا ۱۰ دقیقه یه ریز تلبمه میزد که آبش اومد ریخت توش نفر بعد احمد بود داداش دوقلوی غلام که اونم چهارشونه بود و قدبلند اومد خوابید روم و دبکن حالا نکن کی بکن که تقریبا بعد از ۲۰ دقیقه کارش تموم شد نفر بعدی حبیب بود که اومد و چون زود انزال بود ۳ دقیقه ای کارش تموم شد نفربعدی مهدی بود که اونم زود کارش تموم شد فقط مونده بود محمد که کارش نصفه مونده بود که دوباره شروع کرد تلمبه زدن و یه ربع تلمبه زد که آبش اومد و تموم شد بلند شدم خودم رو جمع و جور کردم شلوار و شورتم رو پام کردم اومدم محوطه دیدم بچه ها هنوز دارن توت میخورن برای منم یه مقدار جمع کرده بودن که نشستم و خوردم اومدیم بیرون واقعا روز خوب و دردناکی بود ولی خیلی کیف کردم درضمن مطمئن هم بودم که اونا مریضی ندارن بعد اون قضیه دیگه اونا رو ندیدم فقط به محمد دوبار دیگه کون دادم و بعدش محمد و خانوادش کلا رفتن تهران
تمام
نوشته: معین حشری
#سکس_گروهی #گی
سلام این داستان مال تقریبا اواخر اردیبهشته امید هستم کلاس دهم از شاهرود یه پسر سفید پوست با یه اندام دخترونه خوشتیپ با یه کون بزرگ و پنبه ای بگذریم بریم سر اصل ماجرا تقریبا هفته آخر مدرسه ها بود قبل از شروع امتحانات یه روز با محمد صحبت میکردم گه قراربود فرداش کلاس رو پیچوندیم بریم توت خوری محمد تنها کسی بود که تونست مخ منو بزنه و چندباری کون منو کرده بود انصافا هم کاربلد بود خوب میکرد کیر کلفت و درازی هم داشت من مطمئن بودم که حتما کونم میزاره به خاطر همین شبش قشنگ شیو کردم اون روز صبح خودم روقشنگ خالی کردم و رفتیم به من گفت یه باغی هست چندتا درخت توت داره کسی هم اونجا نمیره خلوت و دنج میریم باهم توت خوری منم راستش بدمم نمیومد کون بدم خلاصه رفتیم توت خوری یه نیم ساعت بالای درخت حسابی دلی از عزا دراوردیم اول اون اومد پایین همین که اومدم پایین از پشت چسبید بهم گفتم برو الان کسی میاد میبینه خوب نیست گفت ببین اینجا باغ خودمونه هیچکس هم جراعت نداره بیاد که خیالم راحت شد رفتیم خونه باغ یه موکت بود پهن کرد شلوار و شورت منو هم کامل دراورد و من دمر خوابیدم یه چیزی شبیه متکا هم گذاشت زیر شکمم که قشنگ کونم بیاد بالا همین که کونم رو کاملا لخت و صاف دید اب از دهنش راه افتاد گفت خوب به خودت رسیدی منم گفتم حدس زدم امروز بایدبدم دیگه اونم یه تف مشتی زد و کیرش رو جا زد داشت تلمبه میزد که دیدم در باز شد و چهارتا از دوستای محمد اومدن داخل و شروع کردن کف زدن و صحبت کردن یکی شون اسمش غلام بود که من ازش خیلی بدم میومد اومد جلو گفت دمت گرم شاه کون مدرسه رو جور کردی داداش بزار ماهم یه حالی بکنیم دیگه من اسیر بودم و کون لخت خوابیده بودم محمد هنوز کارش تموم نشده بود بلند شد و غلام هم نامردی نکرد کیرشو تف مالی کرد گذاشت دم کونم راحت رفت تو به محمد گفت تو که قشنگ گشادش کردی دیگه چیزی برای ما نمونده محمد گفت کارشما رو آسون کردم قشنگ آمادش کردم براتون شماها فقط تلمبه بزنین دیگه غلام تقریبا ۱۰ دقیقه یه ریز تلبمه میزد که آبش اومد ریخت توش نفر بعد احمد بود داداش دوقلوی غلام که اونم چهارشونه بود و قدبلند اومد خوابید روم و دبکن حالا نکن کی بکن که تقریبا بعد از ۲۰ دقیقه کارش تموم شد نفر بعدی حبیب بود که اومد و چون زود انزال بود ۳ دقیقه ای کارش تموم شد نفربعدی مهدی بود که اونم زود کارش تموم شد فقط مونده بود محمد که کارش نصفه مونده بود که دوباره شروع کرد تلمبه زدن و یه ربع تلمبه زد که آبش اومد و تموم شد بلند شدم خودم رو جمع و جور کردم شلوار و شورتم رو پام کردم اومدم محوطه دیدم بچه ها هنوز دارن توت میخورن برای منم یه مقدار جمع کرده بودن که نشستم و خوردم اومدیم بیرون واقعا روز خوب و دردناکی بود ولی خیلی کیف کردم درضمن مطمئن هم بودم که اونا مریضی ندارن بعد اون قضیه دیگه اونا رو ندیدم فقط به محمد دوبار دیگه کون دادم و بعدش محمد و خانوادش کلا رفتن تهران
تمام
نوشته: معین حشری
چشمانت را ببند
#سکس_گروهی #تجاوز
از پنجره ماشین بیرونو نگاه می کردم و غرق در افکارم بودم. هفته اول کاریم بود و برای یک دختر ۲۳ساله شروع کسب درآمد میتونه جالب باشه. مسافر جلویی پیاده شد و من و مسافر عقب مونده بودیم. نزدیک پیاده شدنم بود که ناگهان … تمام عضلاتم منقبض شده بود و چشمام به سختی میدیدن حتی توان تکون دادن لبهامم نداشتم. به پهلو افتادم و سرم روی پای مسافر قرار گرفت. پارچه ای توری روی صورتم افتاد و چند لحظه بعد چیزی نفهمیدم…
کم کم داشتم بدنمو حس میکردم. نوک انگشتام به شدت سوزن سوزن میشد. چشمام هیچ چیز نمیدید. سعی کردم با حرکت دادن انگشتام وضعیت منو چک کنم. کم کم میتونستم سرم و بدنمو تکون بدم و متوجه چشم بند رو چشمام شدم. دستام دو طرف بدنم به جایی بسته بود. هنوز نمیتونستم داد بکشم و بیشتر صدای ناله ازم در میومد. هر چی زمان میگذشت توان حرکتیم بیشتر میشد و ذهنم فعال تر میشد. الان دیگه میدونستم که منو دزدیدن و احتمالا در جایی بیرون شهر هستم.
صدای باز شدن درب آهنی اومد و شخصی وارد شد و کنارم نشست. دستشو روی پیشونیم گذاشت و پرسید حالت خوبه؟ هنوز نمیتونستم خوب صحبت کنم ولی به التماسش افتادم ازش خواهش میکردم که بهم آسیب نزنه. گفت: آسیب خوردنت به رفتار خودت بستگی داره. صدای اون مرد نشون میداد سن بالایی داره و زبری دستش که روی پیشونیم کشید نشون از کار سختش میداد. بهش گفتم من مثل دخترشم و آیندمو نابود نکنه ولی اثری نداشت. خودمم میدونستم اثری نداره…
ازم خواست خوب به حرفاش گوش کنم. بهم گفت: “قراره سه روز بدنت در اختیار ما باشه. باید تو این مدت تمام نیاز های کسی که پیشته رو برآورده کنی. اگر ۲تا کار رو درست انجام بدی بعد از سه روز میری خونتون و زندگیتو میکنی. اول اینکه نباید چیزی رو ببینی حتی اگر چشم بندت باز شد باید چشمات بسته بمونه. دوم اینکه باید حرف گوش کن باشی و همه ازت راضی باشن. اگر این دو تا قانون فقط یکبار شکسته بشه بعد سه روز هرگز جسدتو کسی پیدا نمیکنه.”
دستامو باز کرد و گفت اتاقت دوربین داره حواست به چشم بندت باشه. از اتاق بیرون رفت و فرصت داد درباره شرایطم فکر کنم. فکرمو متمرکز کردم. میدونستم که ممکنه در هر صورت کشته بشم ولی اینکه روی بسته بودن چشمام اصرار داشت این امیدو بهم میداد که شانس زنده موندن دارم. بی حسی بدنم کم شده بود و ایستادم و خودمو بررسی کردم. به جز روسریم همه لباسام تنم بود و گوشواره و گردنبندم نبود. با دستم شروع به گشتن اتاق کردم. اتاق تقریبا خالی بود و لوازمش یک کمد ایستاده و تخت دونفره بود. یک درب نیمه باز پیدا کردم که فهمیدم دستشویی و حمام در اونجاست.از بوی اتاق و دستشویی فهمیدم که توی یک ساختمون قدیمی هستم.
درب اتاق باز شد و کسی کنارم نشست. از صدای ظرف فهمیدم برام غذا آوردن. بلندم کرد و خودش بهم غذا داد. وقتی تموم شد خیلی آروم بهم گفت: تو دختر خوبی هستی اگر کسی رو ببینی یا سعی کنی فرار کنی اونا حتما میکشنت. اگرم مقاومت و سر و صدا کنی بهت مورفین میزنن. سعی کن همراهیشون کنی تا تموم بشه وگرنه هیچ راه دیگه ای نداری.
تصمیم خودمو گرفتم و به خودم گفتم فکر کن تصادف شدیدی کردی و سه روز باید درد و ناراحتی رو تحمل کنی تا خوب بشی. اینجوری برام قابل هضم تر بود.
بعد از مدتی اون شخص اولی اومد داخل و پرسید فکراتو کردی؟ با سرم تایید کردم. گفت قوانین رو رعایت میکنی؟ بازم تایید کردم. اومد جلو و دستمو گرفت و بلندم کرد. گفت بریم برای مراسم اولین دیدار اینو همه دوست دارن.
از اتاق بیرون رفتیم و وارد اتاق دیگه ای شدیم. از روی صداها فهمیدم ۴-۵ نفر توی اتاق هستن. منو جایی از اتاق نگه داشت و گفت: بچه ها این دختر خانم زیبا اسمش فاطمست و میخواد امروز برای شما از بدن زیباش پرده برداری کنه…
دست و پام از استرس می لرزید و حس غریبی زیادی داشتم. صدای تعریف کردنا و به به گفتناشون باعث میشد احساس حقارت کنم و گریه بی صدام کاملا گونه ها و چشم بندمو خیس کرده بود. مرد مسن پشتم ایستاد دستامو از هم باز کرد و با قیچی از لبه آستین هام شروع به بریدن کرد. میتونست لباسامو از تنم در بیاره ولی انگار با قیچی دوست داشت. وقتی تا سر شونه هامو برید دوتا دکمه جلو هم کند و مانتوی پاره روی زمین افتاد. نوبت تیشرت آستین کوتاهم شد و از پهلوها شروع به بریدن کرد تا به آستین و سرشونه رسید و تیشرتم از دو طرف زمین افتاد. صدای به به گفتناشون و تعریف کردنشون از سفیدی بدنم و قشنگی سینه هام اتاقو برداشته بود. یکیشون که نشسته بود گفت بیا ۲تا پیک بزن بعد ادامه بده. نگاهای شهوتشونو روی تن سردم حس میکردم ولی انگار عجله ای نداشتن.
شلوارمم با بریدن از پام درآورد و سوتین و شرتم همینطور. دورم حلقه زده بودن و نفس هاشونو روی بدنم حس میکردم. به جاهای مختلف بدنم دست میزدن و حرفای بیشرمانه میزدن…
بازومو گرفت و کشوندت
#سکس_گروهی #تجاوز
از پنجره ماشین بیرونو نگاه می کردم و غرق در افکارم بودم. هفته اول کاریم بود و برای یک دختر ۲۳ساله شروع کسب درآمد میتونه جالب باشه. مسافر جلویی پیاده شد و من و مسافر عقب مونده بودیم. نزدیک پیاده شدنم بود که ناگهان … تمام عضلاتم منقبض شده بود و چشمام به سختی میدیدن حتی توان تکون دادن لبهامم نداشتم. به پهلو افتادم و سرم روی پای مسافر قرار گرفت. پارچه ای توری روی صورتم افتاد و چند لحظه بعد چیزی نفهمیدم…
کم کم داشتم بدنمو حس میکردم. نوک انگشتام به شدت سوزن سوزن میشد. چشمام هیچ چیز نمیدید. سعی کردم با حرکت دادن انگشتام وضعیت منو چک کنم. کم کم میتونستم سرم و بدنمو تکون بدم و متوجه چشم بند رو چشمام شدم. دستام دو طرف بدنم به جایی بسته بود. هنوز نمیتونستم داد بکشم و بیشتر صدای ناله ازم در میومد. هر چی زمان میگذشت توان حرکتیم بیشتر میشد و ذهنم فعال تر میشد. الان دیگه میدونستم که منو دزدیدن و احتمالا در جایی بیرون شهر هستم.
صدای باز شدن درب آهنی اومد و شخصی وارد شد و کنارم نشست. دستشو روی پیشونیم گذاشت و پرسید حالت خوبه؟ هنوز نمیتونستم خوب صحبت کنم ولی به التماسش افتادم ازش خواهش میکردم که بهم آسیب نزنه. گفت: آسیب خوردنت به رفتار خودت بستگی داره. صدای اون مرد نشون میداد سن بالایی داره و زبری دستش که روی پیشونیم کشید نشون از کار سختش میداد. بهش گفتم من مثل دخترشم و آیندمو نابود نکنه ولی اثری نداشت. خودمم میدونستم اثری نداره…
ازم خواست خوب به حرفاش گوش کنم. بهم گفت: “قراره سه روز بدنت در اختیار ما باشه. باید تو این مدت تمام نیاز های کسی که پیشته رو برآورده کنی. اگر ۲تا کار رو درست انجام بدی بعد از سه روز میری خونتون و زندگیتو میکنی. اول اینکه نباید چیزی رو ببینی حتی اگر چشم بندت باز شد باید چشمات بسته بمونه. دوم اینکه باید حرف گوش کن باشی و همه ازت راضی باشن. اگر این دو تا قانون فقط یکبار شکسته بشه بعد سه روز هرگز جسدتو کسی پیدا نمیکنه.”
دستامو باز کرد و گفت اتاقت دوربین داره حواست به چشم بندت باشه. از اتاق بیرون رفت و فرصت داد درباره شرایطم فکر کنم. فکرمو متمرکز کردم. میدونستم که ممکنه در هر صورت کشته بشم ولی اینکه روی بسته بودن چشمام اصرار داشت این امیدو بهم میداد که شانس زنده موندن دارم. بی حسی بدنم کم شده بود و ایستادم و خودمو بررسی کردم. به جز روسریم همه لباسام تنم بود و گوشواره و گردنبندم نبود. با دستم شروع به گشتن اتاق کردم. اتاق تقریبا خالی بود و لوازمش یک کمد ایستاده و تخت دونفره بود. یک درب نیمه باز پیدا کردم که فهمیدم دستشویی و حمام در اونجاست.از بوی اتاق و دستشویی فهمیدم که توی یک ساختمون قدیمی هستم.
درب اتاق باز شد و کسی کنارم نشست. از صدای ظرف فهمیدم برام غذا آوردن. بلندم کرد و خودش بهم غذا داد. وقتی تموم شد خیلی آروم بهم گفت: تو دختر خوبی هستی اگر کسی رو ببینی یا سعی کنی فرار کنی اونا حتما میکشنت. اگرم مقاومت و سر و صدا کنی بهت مورفین میزنن. سعی کن همراهیشون کنی تا تموم بشه وگرنه هیچ راه دیگه ای نداری.
تصمیم خودمو گرفتم و به خودم گفتم فکر کن تصادف شدیدی کردی و سه روز باید درد و ناراحتی رو تحمل کنی تا خوب بشی. اینجوری برام قابل هضم تر بود.
بعد از مدتی اون شخص اولی اومد داخل و پرسید فکراتو کردی؟ با سرم تایید کردم. گفت قوانین رو رعایت میکنی؟ بازم تایید کردم. اومد جلو و دستمو گرفت و بلندم کرد. گفت بریم برای مراسم اولین دیدار اینو همه دوست دارن.
از اتاق بیرون رفتیم و وارد اتاق دیگه ای شدیم. از روی صداها فهمیدم ۴-۵ نفر توی اتاق هستن. منو جایی از اتاق نگه داشت و گفت: بچه ها این دختر خانم زیبا اسمش فاطمست و میخواد امروز برای شما از بدن زیباش پرده برداری کنه…
دست و پام از استرس می لرزید و حس غریبی زیادی داشتم. صدای تعریف کردنا و به به گفتناشون باعث میشد احساس حقارت کنم و گریه بی صدام کاملا گونه ها و چشم بندمو خیس کرده بود. مرد مسن پشتم ایستاد دستامو از هم باز کرد و با قیچی از لبه آستین هام شروع به بریدن کرد. میتونست لباسامو از تنم در بیاره ولی انگار با قیچی دوست داشت. وقتی تا سر شونه هامو برید دوتا دکمه جلو هم کند و مانتوی پاره روی زمین افتاد. نوبت تیشرت آستین کوتاهم شد و از پهلوها شروع به بریدن کرد تا به آستین و سرشونه رسید و تیشرتم از دو طرف زمین افتاد. صدای به به گفتناشون و تعریف کردنشون از سفیدی بدنم و قشنگی سینه هام اتاقو برداشته بود. یکیشون که نشسته بود گفت بیا ۲تا پیک بزن بعد ادامه بده. نگاهای شهوتشونو روی تن سردم حس میکردم ولی انگار عجله ای نداشتن.
شلوارمم با بریدن از پام درآورد و سوتین و شرتم همینطور. دورم حلقه زده بودن و نفس هاشونو روی بدنم حس میکردم. به جاهای مختلف بدنم دست میزدن و حرفای بیشرمانه میزدن…
بازومو گرفت و کشوندت
خاطره تهران و سکس گروپ
#گی #سکس_گروهی
سلام به همگی این داستان گی هستش اونایی که علاقه دادن بخونن لطفا ازخودم بگم زمان داستان من بیست ودو سالم اسم مستعارم (شاهین)، قدم ۱۸۷،وزنمم ۶۵کیلو بود یه پسر با یه صورت معمولی پسرونه با کمی ته ریش بودم از کرمانشاه رفته بودم تهران که به چندتا از اقوام سر بزنم دوسه روز که گذشت و اونجا بودم هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد بعد دوسه روز از اونجایی که من به داستان سکسی علاقه دارم و میخونم یشب که داشتم داستان سکس میخوندم حشری شدم ولی بفکر سکس افتادم رفتم داخل تلگرام و تو گروه های گی عضو شدم و درخواست دادم شب تا صبح چند نفری اومدن ولی یا خیلی دور بودن یا کیسشون نبودم یا کیسم نبودن خلاصه گذشت تا یه پسر اومد همسن خودم بود اسمش پرهام بود تغریبا هم قد و هیکل خودم بود که کمی باهم حرف زدیم و عکس دادیم و پوزمونو گفتیم و برا فرداش قرار گذاشتیم که برم خونشون و سکس کنیم بعدش خدافظی کردیم و خوابیدیم فرداش حدود ساعت یازده صبح بهش پیام دادم و خواستم که هماهنگ کنیم از اونجایی که بهش گفته بودم به سکس گروپ علاقه دارم بهم گفت که یه دوستی دارم همسن خودمونه اسمش علی ولی یکم هیکلی تر پوزشم دوطرفه منم که پوزم دوطرفس دوباره عکس دادیم اوکی شدیم قرار گذاشتیم برا ساعت شش غروب من تو این فاصله چون قبل اومدن به تهران حسابی شیو کرده بودم دوباره رفتم حموم و یه دستی به بدنم کشیدم و حدود ساعت پنج رفتم سمت مکانشون که طرف اندیشه فاز یک بود ساعت پنج و نیم رسیدم و بهش پیام دادم که رسیدم و اومد سر کوچه باهم احوال پرسی کردیم و باهم رفتیم خونه دوستش نشسته بود رو مبل بعد که رفتیم تو احوال پرسی کردیم چون من یه آدم کم حرفم و کم رو زیاد نتونستیم گرم بگیریم 😅 اونا سوال میپرسیدن و من جواب میدادم بعد حدود یه نیم ساعت که حرف زدیم و چیزی خوردیم یکی یکی رفتیم دستشویی و خودمونو تمیز کردیم البته من بزارم تو خونه تمیز کرده بودم قبل اینکه راه بیوفتم چون دوست ندارم کثیف کاری بشه بعد پرهام راهنماییمون کرد سمت اتاقش که یه تخت دونفره داشت کم کم شروع کردیم همدیگرو مالیدن و لب گرفتن که من زیاد دوست نداشتم ولی چون اونا فیسشون خوب بود مشکلی نداشتم زیاد منم همراهیشون میکردم بعد یه مدت کوتاه هر سه تامون لخت مادرزاد شدیم و افتادیم رو تخت من وسط بودم اون دوتا این طرف و اونطرف من که حالت مثلثی شدیم برا همدیگه ساک میزدیم من برا پرهام، پرهام برا علی و علی ام برا من بعد حدود یه بیس دقیقه نیم ساعت که حسابی برا هم خوردیم و بدن همو لیس زدیم نوبت به اصل کاری رسید که علی رفت سراغ کون من، و منو پرهام حالت 69شدیم برا همدیگه میخوردیم که بهترین حس و داشتم همزمان کیر پرهام تو دهنم بود( یه کیر 17سانتی با قطر معمولی ولی کیر علی حسابی بزرگ بود حدود 19سانت و کلفت ،کیر منم حدود 17سانته تغریبا کلفت)و زبون علی دور سوراخم میچرخید بعد کم کم علی شروع به انگشت کردن کرد اول یه انگشت بعد دوتا ،من چون قبلا چندباری سکس داشتم زیاد درد نداشتم بعدش که کمی جا باز کرد بلند شدیم و علی به پشت خوابید و من آروم آروم نشستم رو کیرش ولی چون بزرگ بود یکم درد داشت چند دقیقه ای طول کشید تا جا باز کرد و دردش کم شد بعد آروم آروم بالا پایین میکردم پرهامم تو ای فرصت کیرشو گذاشته بود دهن علی منم رو کیر علی سواری میکردم بعد چند دقیقه پوزیشن عوض کرد و حالت داگی شدیم یه چند دقیقه آیم اونجوری کرد و نوبت پرهام شد اونم تو حالت داگی حسابی کونمو گشاد کرد بعد من رفتم سراغ کون علی چون اون دوتا خیلی باهم سکس داشتن از من گشاد در بودن حالت دمر خوابید و منم آروم آروم کیرمو گذاشتم تو سوراخ علی و شروع کردم به تلمبه زدن تو همین حالت پرهام دوباره از پشت کیرشو گذاشت دم سوراخم و شروع کرد به کردن بعد دیدیم نمیشه پرهام یکم فاصله گرفت و من خودم عقب جلو میکردم که همزمان تو کون علی تلمبه میزدم و پرهامم تو کون من بعد چند دقیقه بلند شدیم و علی رفت سراغ پرهام پاهاشو داد بالا گذاشت تو سوراخش یه آهههه بلند کشید و شروع کرد به گاییدن پرهام منم نشسته بودم بعد پرهام پیشنهاد داد دوتا کیر بکنیم تو سوراخش که موافقت کردیم علی دراز کشید رو تخت پرهام نشست رو کیر علی منم رفتم پشت پرهام آروم از بالا کم کم شروع کردم و کیرمو آروم فرستادم تو وقتی که سرش رفت علی یه داد کشید و دردش گرفته بود بعد چند دقیقه آروم شد و منم شروع کردم به تلمبه زدن که بعد چند دقیقه آب من خواست بیاد پرهام گفت بریزش تو منم ریختم توکونش و بعدش آب علی اومد و بعد نوبت پرهام شد که حسابی گشاد شده بود اومد منو خوابوند رو تخت و حسابی کرد آبشو خالی کرد تو کونم بعد سه تایی افتادیم روتخت بی حال بعد بیس دقیقه رفتیم دستشویی خودمونو خالی کردیم و سه تایی رفتیم حموم و من لباسامو پوشیدم و رفتم خونه کل سکسمون حدود یساعت و نیم طول کشید ، بع
#گی #سکس_گروهی
سلام به همگی این داستان گی هستش اونایی که علاقه دادن بخونن لطفا ازخودم بگم زمان داستان من بیست ودو سالم اسم مستعارم (شاهین)، قدم ۱۸۷،وزنمم ۶۵کیلو بود یه پسر با یه صورت معمولی پسرونه با کمی ته ریش بودم از کرمانشاه رفته بودم تهران که به چندتا از اقوام سر بزنم دوسه روز که گذشت و اونجا بودم هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد بعد دوسه روز از اونجایی که من به داستان سکسی علاقه دارم و میخونم یشب که داشتم داستان سکس میخوندم حشری شدم ولی بفکر سکس افتادم رفتم داخل تلگرام و تو گروه های گی عضو شدم و درخواست دادم شب تا صبح چند نفری اومدن ولی یا خیلی دور بودن یا کیسشون نبودم یا کیسم نبودن خلاصه گذشت تا یه پسر اومد همسن خودم بود اسمش پرهام بود تغریبا هم قد و هیکل خودم بود که کمی باهم حرف زدیم و عکس دادیم و پوزمونو گفتیم و برا فرداش قرار گذاشتیم که برم خونشون و سکس کنیم بعدش خدافظی کردیم و خوابیدیم فرداش حدود ساعت یازده صبح بهش پیام دادم و خواستم که هماهنگ کنیم از اونجایی که بهش گفته بودم به سکس گروپ علاقه دارم بهم گفت که یه دوستی دارم همسن خودمونه اسمش علی ولی یکم هیکلی تر پوزشم دوطرفه منم که پوزم دوطرفس دوباره عکس دادیم اوکی شدیم قرار گذاشتیم برا ساعت شش غروب من تو این فاصله چون قبل اومدن به تهران حسابی شیو کرده بودم دوباره رفتم حموم و یه دستی به بدنم کشیدم و حدود ساعت پنج رفتم سمت مکانشون که طرف اندیشه فاز یک بود ساعت پنج و نیم رسیدم و بهش پیام دادم که رسیدم و اومد سر کوچه باهم احوال پرسی کردیم و باهم رفتیم خونه دوستش نشسته بود رو مبل بعد که رفتیم تو احوال پرسی کردیم چون من یه آدم کم حرفم و کم رو زیاد نتونستیم گرم بگیریم 😅 اونا سوال میپرسیدن و من جواب میدادم بعد حدود یه نیم ساعت که حرف زدیم و چیزی خوردیم یکی یکی رفتیم دستشویی و خودمونو تمیز کردیم البته من بزارم تو خونه تمیز کرده بودم قبل اینکه راه بیوفتم چون دوست ندارم کثیف کاری بشه بعد پرهام راهنماییمون کرد سمت اتاقش که یه تخت دونفره داشت کم کم شروع کردیم همدیگرو مالیدن و لب گرفتن که من زیاد دوست نداشتم ولی چون اونا فیسشون خوب بود مشکلی نداشتم زیاد منم همراهیشون میکردم بعد یه مدت کوتاه هر سه تامون لخت مادرزاد شدیم و افتادیم رو تخت من وسط بودم اون دوتا این طرف و اونطرف من که حالت مثلثی شدیم برا همدیگه ساک میزدیم من برا پرهام، پرهام برا علی و علی ام برا من بعد حدود یه بیس دقیقه نیم ساعت که حسابی برا هم خوردیم و بدن همو لیس زدیم نوبت به اصل کاری رسید که علی رفت سراغ کون من، و منو پرهام حالت 69شدیم برا همدیگه میخوردیم که بهترین حس و داشتم همزمان کیر پرهام تو دهنم بود( یه کیر 17سانتی با قطر معمولی ولی کیر علی حسابی بزرگ بود حدود 19سانت و کلفت ،کیر منم حدود 17سانته تغریبا کلفت)و زبون علی دور سوراخم میچرخید بعد کم کم علی شروع به انگشت کردن کرد اول یه انگشت بعد دوتا ،من چون قبلا چندباری سکس داشتم زیاد درد نداشتم بعدش که کمی جا باز کرد بلند شدیم و علی به پشت خوابید و من آروم آروم نشستم رو کیرش ولی چون بزرگ بود یکم درد داشت چند دقیقه ای طول کشید تا جا باز کرد و دردش کم شد بعد آروم آروم بالا پایین میکردم پرهامم تو ای فرصت کیرشو گذاشته بود دهن علی منم رو کیر علی سواری میکردم بعد چند دقیقه پوزیشن عوض کرد و حالت داگی شدیم یه چند دقیقه آیم اونجوری کرد و نوبت پرهام شد اونم تو حالت داگی حسابی کونمو گشاد کرد بعد من رفتم سراغ کون علی چون اون دوتا خیلی باهم سکس داشتن از من گشاد در بودن حالت دمر خوابید و منم آروم آروم کیرمو گذاشتم تو سوراخ علی و شروع کردم به تلمبه زدن تو همین حالت پرهام دوباره از پشت کیرشو گذاشت دم سوراخم و شروع کرد به کردن بعد دیدیم نمیشه پرهام یکم فاصله گرفت و من خودم عقب جلو میکردم که همزمان تو کون علی تلمبه میزدم و پرهامم تو کون من بعد چند دقیقه بلند شدیم و علی رفت سراغ پرهام پاهاشو داد بالا گذاشت تو سوراخش یه آهههه بلند کشید و شروع کرد به گاییدن پرهام منم نشسته بودم بعد پرهام پیشنهاد داد دوتا کیر بکنیم تو سوراخش که موافقت کردیم علی دراز کشید رو تخت پرهام نشست رو کیر علی منم رفتم پشت پرهام آروم از بالا کم کم شروع کردم و کیرمو آروم فرستادم تو وقتی که سرش رفت علی یه داد کشید و دردش گرفته بود بعد چند دقیقه آروم شد و منم شروع کردم به تلمبه زدن که بعد چند دقیقه آب من خواست بیاد پرهام گفت بریزش تو منم ریختم توکونش و بعدش آب علی اومد و بعد نوبت پرهام شد که حسابی گشاد شده بود اومد منو خوابوند رو تخت و حسابی کرد آبشو خالی کرد تو کونم بعد سه تایی افتادیم روتخت بی حال بعد بیس دقیقه رفتیم دستشویی خودمونو خالی کردیم و سه تایی رفتیم حموم و من لباسامو پوشیدم و رفتم خونه کل سکسمون حدود یساعت و نیم طول کشید ، بع
یه سکس توپ با عمو جونم
#سکس_گروهی #عمو #گی
سلام من معین هستم داستان قبلی ((وقتی با عموم رفتم حمام)) که شروع کون دادنم به عموم بود چون هم خیلی دوستش داشتم هم بکن خوبی بود خلاصه بعد از اون روز و حموم دیگه تقریبا هفته ای دوبار به بهانه های مختلف عموم میومد دنبالم و رفتیم موتور سواری و بعدش دیگه خودتون میدونین یه نیم ساعت عموم کون منو قشنگ سرویس میکرد و …
گذشت تا اینکه عموم برای دو سه ماه رفت سفر و من رو تو کف گذاشته بود منم دیگه دلم نمیخواست به کس دیگه ای کون بدم تا اینکه عموم از سفر اومد و یه شب من گفتم میخوام شب برم خونه عمو جونم و چون دیر وقت بود خونش موندم که عموم خیلی ذوق کرد و گفت امشب باید گلبارون کنم اون کون خوشکل و صافت رو دو سه راند حسابی کرد که هم اون خسته شد و هم من و لخت خوابیدیم صبح که بیدار شدم دیدم عمو نیست اولش ترسیدم ولی چند دقیقه بعدش اومد و من رو بغل کرد و گفت میخوام یه تنوع توی سکس داشته باشیم گفتم چجوری گفت میخوام چشمات رو با چشم بند ببندم بعدش بکنمت که خیلی حال میده منم قبول کردم بعد گفت داگی شو منم قنبل کردم اون اومد پشتم دو سه تا اسپنگ زد روی کونم و کیرشو با ژل لوبریکانت تا ته کرد توی کونم ازم پرسید چجوریه منم یه تجربه تازه داشتم و کلی کیف میکردم ولی اون به یکی از دوستای کیر کلفتش گفته بود و صبح رفته بود دنبالش اونم اومده بود منم اصلا متوجه نشدم اومده توی اتاق و لخت شده بود عموم هی کیرشو درمیاورد بلند میشد هی پشتم مینشست و کیرشو میکرد تو کونم گاهی وقتا هم یه اسپنگ میزد دوباره بلند شد و سریع جاشون رو عوض کردن اون رفیقش هم کیر کلفتشو با ژل کرد تو کونم منم دردم گرفت گفتم عمو یواش کونم جرخورد چون پشتم نشسته بود گفت ببخشید و رفیقش همونجورتلمبه میزد بعد از چند دقیقه رفیقش گفت خوب کونی رو جور کردی از دخترا هم بهتره من فهمیدم رفتم جلو کیرش از کونم دراومد سریع چشم بند روبرداشتم دیدم کیر رفیقش خیلی کلفت تر از خودشه و دوتایی کیر به دست دارن میخندن گفتم عمو خیلی نامردی گفت این از خودمونه به کسی نمیگه تازه کیرش کلفتتر از منه و خوب بهت حال میده یه کم زبون ریختن تا من دوباره قنبل کردم و اون دوتا قشنگ کونم رو پاره کردن و آب هردوتا ریخت توی کونم منم خسته و کوفته بعدش رفتم دوش گرفتم و رفتم خونه خودمون ولی خیلی حال کردم دیگه دوست عموم پایه سکس ما بود و دوتایی کونم رو قشنگ میکردن و منم ساپورت مالی میکردن
نوشته: معین کونی
#سکس_گروهی #عمو #گی
سلام من معین هستم داستان قبلی ((وقتی با عموم رفتم حمام)) که شروع کون دادنم به عموم بود چون هم خیلی دوستش داشتم هم بکن خوبی بود خلاصه بعد از اون روز و حموم دیگه تقریبا هفته ای دوبار به بهانه های مختلف عموم میومد دنبالم و رفتیم موتور سواری و بعدش دیگه خودتون میدونین یه نیم ساعت عموم کون منو قشنگ سرویس میکرد و …
گذشت تا اینکه عموم برای دو سه ماه رفت سفر و من رو تو کف گذاشته بود منم دیگه دلم نمیخواست به کس دیگه ای کون بدم تا اینکه عموم از سفر اومد و یه شب من گفتم میخوام شب برم خونه عمو جونم و چون دیر وقت بود خونش موندم که عموم خیلی ذوق کرد و گفت امشب باید گلبارون کنم اون کون خوشکل و صافت رو دو سه راند حسابی کرد که هم اون خسته شد و هم من و لخت خوابیدیم صبح که بیدار شدم دیدم عمو نیست اولش ترسیدم ولی چند دقیقه بعدش اومد و من رو بغل کرد و گفت میخوام یه تنوع توی سکس داشته باشیم گفتم چجوری گفت میخوام چشمات رو با چشم بند ببندم بعدش بکنمت که خیلی حال میده منم قبول کردم بعد گفت داگی شو منم قنبل کردم اون اومد پشتم دو سه تا اسپنگ زد روی کونم و کیرشو با ژل لوبریکانت تا ته کرد توی کونم ازم پرسید چجوریه منم یه تجربه تازه داشتم و کلی کیف میکردم ولی اون به یکی از دوستای کیر کلفتش گفته بود و صبح رفته بود دنبالش اونم اومده بود منم اصلا متوجه نشدم اومده توی اتاق و لخت شده بود عموم هی کیرشو درمیاورد بلند میشد هی پشتم مینشست و کیرشو میکرد تو کونم گاهی وقتا هم یه اسپنگ میزد دوباره بلند شد و سریع جاشون رو عوض کردن اون رفیقش هم کیر کلفتشو با ژل کرد تو کونم منم دردم گرفت گفتم عمو یواش کونم جرخورد چون پشتم نشسته بود گفت ببخشید و رفیقش همونجورتلمبه میزد بعد از چند دقیقه رفیقش گفت خوب کونی رو جور کردی از دخترا هم بهتره من فهمیدم رفتم جلو کیرش از کونم دراومد سریع چشم بند روبرداشتم دیدم کیر رفیقش خیلی کلفت تر از خودشه و دوتایی کیر به دست دارن میخندن گفتم عمو خیلی نامردی گفت این از خودمونه به کسی نمیگه تازه کیرش کلفتتر از منه و خوب بهت حال میده یه کم زبون ریختن تا من دوباره قنبل کردم و اون دوتا قشنگ کونم رو پاره کردن و آب هردوتا ریخت توی کونم منم خسته و کوفته بعدش رفتم دوش گرفتم و رفتم خونه خودمون ولی خیلی حال کردم دیگه دوست عموم پایه سکس ما بود و دوتایی کونم رو قشنگ میکردن و منم ساپورت مالی میکردن
نوشته: معین کونی
عرق ارمنی
#مستی #استخر #سکس_گروهی
خونه و زندگیم تهران بود ولی دانشگاه شهرستان قبول شدم. اون زمانا مثل الان نبود؛ باید کنکور میدادی و هرجام قبول میشدی جمع میکردی میرفتی.
سال اول کسیو پیدا نکردم که تیپ شخصیتش به من بخوره و بتونم باهاش صمیمی بشم؛ دوست زیاد داشتم ولی رفیق، نه.
ترم ۳ بودم که عماد اومد. پسر گرم و شوخی بود.برعکس من با کل دانشگاه آشنا شده بود . هم سن و سال هم بودیم ولی یه سال دیرتر به فکر درس خوندن افتاده بود . اولش وارد بازار کار میشه ولی وقتی بحث سربازی رفتنش میشه نظرش به درس خوندن برمیگرده.
نزدیک تابستون بهم گفت واحد برنداریم و برگردیم تهران هم خوش بگذرونیم هم استراحت کنیم . اولش باهاش مخالفت کردم.
گفتم: (میخوایی چیکار کنی مثلا بری بار و دیسکو ؟!!ول کن بذار درس بخونیم تموم شه بره).
اما تا اخر امتحانا انقدر اصرار کرد که قبول کردم و برگشتیم.
وسطای مرداد بود؛ منو دعوت کرد تولدش توی خونشون.
میدونستم بچه پولداره ولی نمیدونستم دقیقا چقدر !!
وقتی آدرس رو فرستاد کلمه نیاوران توش برق میزد.
خلاصه روزش که شد از میدون ولیعصر یه تیشرت براش خریدم و شیک و پیک کردم رفتم اونجا.
یه خونه ویلایی دو طبقه داشتن با حیاط بزرگ ، آلاچیق ، استخر و … شبیه خونه های توی فیلما بود.
وارد خونه که شدم حسابی جا خوردم دیدم یه دورهمی کوچیک نیست یه مهمونی بزرگه که دختر و پسر مست کرده بودن و میرقصیدن.
اون شب عماد بهم گفت که با چندتا از این بچه ها دوستی خیلی صمیمی دارن. همیشه باهم دیگه وقت میگذرونن و ازم خواست که منم شروع کنم به آشنا شدن با بچه ها و معاشرت کردن باهاشون.
من ، عماد ، میلاد ، آیدا ، بنفشه ، مینا و ساناز بعد اون شب ۵ سال مداوم با همدیگه بودیم و وقت میگذروندیم. به قولی جوونی میکردیم. ارتباط سالمی داشتیم و خانواده ها در جریان دوستی ما بودن.
تنها اتفاق عجیب اون سالها ، ارتباط کوتاه مدت عماد با بنفشه بود که ظاهرا فهمیدن به درد هم دیگه نمیخورن.
سال آخر دانشگاه من و عماد بود که ساناز با یه پسری که زندگیش هلند بود ازدواج کرد و از ایران رفت ولی دوستی بقیه ما همچنان ادامه داشت.
همه چیز عادی بود تا اون روز و اتفاق عجیبی که افتاد!!
از پادگان برای مرخصی ۳ روزه برگشته بودم خونه که آیدا بهم زنگ زد.
آیدا : ( سلام خسته نباشی .خوبی؟ امروز میریم خونه عماد اینا یه وقت جایی برنامه نذاریا. حسابی دل تنگتیم ).
توی آینه ی حموم به خودم نگاه کردم. حسابی لاغر شده بودم انقدری که عضله های بدنم از شدت لاغری بیرون زده بودن نه ورزش و بدنسازی ، آفتاب حسابی پوستمو سوزونده بود و کله کچلی داشتم . انقدر اون زمان زشت و وحشتناک شده بودم که اگه کسی نمیدونست سربازم حتما فکر میکرد درگیر اعتیادم.
دستمو از روی شورت به کیرم مالیدم و با دست دیگه بدنمو نوازش میکردم … وقتی حسابی راست و سفت شد شورتمو پایین کشیدم و کامل توی دستم گرفتمش چشامو بسته بودم و به ۲.۳ تا دختری که زمان دانشگاه باهاشون سکس داشتم فکر میکردم . چند دقیقه ای مشغول خود ارضایی بودم که پدرم کوبید به در حموم و داد زد که عجله کنم میخواد از دستشویی استفاده کنه. حس و حالم پرید و همونطور داغ و با کمر پر دوش گرفتم و رفتم سمت خونه عماد اینا . وارد که شدم بچه ها استقبال گرمی ازم کردن.خیلی وقت بود ندیده بودمشون.
عماد اومد جلو و بغلم کرد.
عماد: ( چقدر تخمی شدی . سگ نگات نمیکنه . از همون چندتایی که نگات میکردن باید با یکی ازدواج میکردی ) . همه خندیدیم.
اولین باری بود که خانوادش نبودن و فقط ما ۶ نفر اونجا بودیم.
به پیشنهاد بچه ها رفتیم حیاط و میز مزه ، منقل کباب ، بساط مشروب و به راه کردیم . عماد برای اینکه از زیر کار در بره رفت مایو پوشید و پرید توی استخر.
در حال سیخ زدن توی آشپزخونه بودم که دیدم سه تا دخترا اومدن توی خونه و یواشکی هی با هم پچ پچ میکنن.
من : ( چی شده؟ چیزی لازم دارید؟ )
مینا : ( نه داشتیم فکر میکردیم با لباس بیاییم توی آب یا مایو بپوشیم ، مایو اوردیم ولی قبلا جلوی پسرا با مایو توی آب نرفتیم)
من با خنده: ( ماها که بریدیم. خواجه حرمسراییم ، راحت باشید )
خنده ریزی کردن و به سمت اتاق رفتن .
فکرم حسابی مشغول بود که با مایو میان بیرون یا لباس.
کارم که تموم شد با سینی پر از سیخ رفتم توی حیاط.
میلاد در حال باد زدن منقل : ( آره عماد گوش میدی؟ اینارو من از یه ارمنیه میگیرم سمت خیابون بهار ، به هرکسی نمیده ها ، برای خودشون میندازه یه چنتاییشو میفروشه . )
عماد : ( دمش گرم . حالا چقدر گرفتی برا امشب ؟ داداشمون تازه اومده قراره حسابی امشب مست کنیم ، فردا که کاری نداری ؟ )
من : ( نه ، ۳ روز مرخصی گرفتم بالاخره ، خیلی خسته شدم دیگ…تازه هنوز ۹ ماه مونده )
عماد: ( چشم بهم بزنی میگذره ، من چی بگم که هنوز … ) حرفشو خورد و میخکوب شد به سمت در خونه .
از نگاهش من و میلاد ب
#مستی #استخر #سکس_گروهی
خونه و زندگیم تهران بود ولی دانشگاه شهرستان قبول شدم. اون زمانا مثل الان نبود؛ باید کنکور میدادی و هرجام قبول میشدی جمع میکردی میرفتی.
سال اول کسیو پیدا نکردم که تیپ شخصیتش به من بخوره و بتونم باهاش صمیمی بشم؛ دوست زیاد داشتم ولی رفیق، نه.
ترم ۳ بودم که عماد اومد. پسر گرم و شوخی بود.برعکس من با کل دانشگاه آشنا شده بود . هم سن و سال هم بودیم ولی یه سال دیرتر به فکر درس خوندن افتاده بود . اولش وارد بازار کار میشه ولی وقتی بحث سربازی رفتنش میشه نظرش به درس خوندن برمیگرده.
نزدیک تابستون بهم گفت واحد برنداریم و برگردیم تهران هم خوش بگذرونیم هم استراحت کنیم . اولش باهاش مخالفت کردم.
گفتم: (میخوایی چیکار کنی مثلا بری بار و دیسکو ؟!!ول کن بذار درس بخونیم تموم شه بره).
اما تا اخر امتحانا انقدر اصرار کرد که قبول کردم و برگشتیم.
وسطای مرداد بود؛ منو دعوت کرد تولدش توی خونشون.
میدونستم بچه پولداره ولی نمیدونستم دقیقا چقدر !!
وقتی آدرس رو فرستاد کلمه نیاوران توش برق میزد.
خلاصه روزش که شد از میدون ولیعصر یه تیشرت براش خریدم و شیک و پیک کردم رفتم اونجا.
یه خونه ویلایی دو طبقه داشتن با حیاط بزرگ ، آلاچیق ، استخر و … شبیه خونه های توی فیلما بود.
وارد خونه که شدم حسابی جا خوردم دیدم یه دورهمی کوچیک نیست یه مهمونی بزرگه که دختر و پسر مست کرده بودن و میرقصیدن.
اون شب عماد بهم گفت که با چندتا از این بچه ها دوستی خیلی صمیمی دارن. همیشه باهم دیگه وقت میگذرونن و ازم خواست که منم شروع کنم به آشنا شدن با بچه ها و معاشرت کردن باهاشون.
من ، عماد ، میلاد ، آیدا ، بنفشه ، مینا و ساناز بعد اون شب ۵ سال مداوم با همدیگه بودیم و وقت میگذروندیم. به قولی جوونی میکردیم. ارتباط سالمی داشتیم و خانواده ها در جریان دوستی ما بودن.
تنها اتفاق عجیب اون سالها ، ارتباط کوتاه مدت عماد با بنفشه بود که ظاهرا فهمیدن به درد هم دیگه نمیخورن.
سال آخر دانشگاه من و عماد بود که ساناز با یه پسری که زندگیش هلند بود ازدواج کرد و از ایران رفت ولی دوستی بقیه ما همچنان ادامه داشت.
همه چیز عادی بود تا اون روز و اتفاق عجیبی که افتاد!!
از پادگان برای مرخصی ۳ روزه برگشته بودم خونه که آیدا بهم زنگ زد.
آیدا : ( سلام خسته نباشی .خوبی؟ امروز میریم خونه عماد اینا یه وقت جایی برنامه نذاریا. حسابی دل تنگتیم ).
توی آینه ی حموم به خودم نگاه کردم. حسابی لاغر شده بودم انقدری که عضله های بدنم از شدت لاغری بیرون زده بودن نه ورزش و بدنسازی ، آفتاب حسابی پوستمو سوزونده بود و کله کچلی داشتم . انقدر اون زمان زشت و وحشتناک شده بودم که اگه کسی نمیدونست سربازم حتما فکر میکرد درگیر اعتیادم.
دستمو از روی شورت به کیرم مالیدم و با دست دیگه بدنمو نوازش میکردم … وقتی حسابی راست و سفت شد شورتمو پایین کشیدم و کامل توی دستم گرفتمش چشامو بسته بودم و به ۲.۳ تا دختری که زمان دانشگاه باهاشون سکس داشتم فکر میکردم . چند دقیقه ای مشغول خود ارضایی بودم که پدرم کوبید به در حموم و داد زد که عجله کنم میخواد از دستشویی استفاده کنه. حس و حالم پرید و همونطور داغ و با کمر پر دوش گرفتم و رفتم سمت خونه عماد اینا . وارد که شدم بچه ها استقبال گرمی ازم کردن.خیلی وقت بود ندیده بودمشون.
عماد اومد جلو و بغلم کرد.
عماد: ( چقدر تخمی شدی . سگ نگات نمیکنه . از همون چندتایی که نگات میکردن باید با یکی ازدواج میکردی ) . همه خندیدیم.
اولین باری بود که خانوادش نبودن و فقط ما ۶ نفر اونجا بودیم.
به پیشنهاد بچه ها رفتیم حیاط و میز مزه ، منقل کباب ، بساط مشروب و به راه کردیم . عماد برای اینکه از زیر کار در بره رفت مایو پوشید و پرید توی استخر.
در حال سیخ زدن توی آشپزخونه بودم که دیدم سه تا دخترا اومدن توی خونه و یواشکی هی با هم پچ پچ میکنن.
من : ( چی شده؟ چیزی لازم دارید؟ )
مینا : ( نه داشتیم فکر میکردیم با لباس بیاییم توی آب یا مایو بپوشیم ، مایو اوردیم ولی قبلا جلوی پسرا با مایو توی آب نرفتیم)
من با خنده: ( ماها که بریدیم. خواجه حرمسراییم ، راحت باشید )
خنده ریزی کردن و به سمت اتاق رفتن .
فکرم حسابی مشغول بود که با مایو میان بیرون یا لباس.
کارم که تموم شد با سینی پر از سیخ رفتم توی حیاط.
میلاد در حال باد زدن منقل : ( آره عماد گوش میدی؟ اینارو من از یه ارمنیه میگیرم سمت خیابون بهار ، به هرکسی نمیده ها ، برای خودشون میندازه یه چنتاییشو میفروشه . )
عماد : ( دمش گرم . حالا چقدر گرفتی برا امشب ؟ داداشمون تازه اومده قراره حسابی امشب مست کنیم ، فردا که کاری نداری ؟ )
من : ( نه ، ۳ روز مرخصی گرفتم بالاخره ، خیلی خسته شدم دیگ…تازه هنوز ۹ ماه مونده )
عماد: ( چشم بهم بزنی میگذره ، من چی بگم که هنوز … ) حرفشو خورد و میخکوب شد به سمت در خونه .
از نگاهش من و میلاد ب
پدرم و دوستاش
#تجاوز #سکس_گروهی #پدر_و_دختر
از دانشگاه که اومدم خونه صدای پدرم و چندتا مرد میومد کفشامو درآورد،پدرم و سه تا دوستاش در حال چای خوردن و صحبت کردن در مورد سیاست بودن وارد حال که شدم بلند شدن “سلام خانوم دکتر خسته نباشین”
من: سلامت باشین، خوش اومدین… بفرمایید بشینید من خدمتتون میرسم.
رفتم تو اتاق لباس لباس عوض کنم بابام صدام زد فاطمه جان وقت کردی یه سر بیا اینجا. شروع کردم زیر لب غرغر کردن"ای بابا تو این گرما تو این شرجی… خسته کوفته از دانشگاه اومدم حالا بیا و مهمون داری کن"
من:بله بابا الان میام
سریع لباسامو کندم “ای خدا الان وقت گیر اورده بوی عرقم داره خفم میکنه” دست کردم تو کیفم یه خوشبو کننده برداشتم زیر بغلامو اسپری کردم…یه دامن بلند کشیدم پام یه آستین بلند مشکی پوشیدم از اتاق زدم بیرون، بله پدر جان؟
بابام: ببخشید دخترم یه میوه جلوی مهمونامون میزاری؟
با حالت خستگی و ناراحتی بالارو نگاه کردم و گفتم بله پدر چشممممم.
مهمونا گفتن ناصرخان راضی به زحمت نیستیم فاطمه خانوم تازه از راه اومدن اذیتشون نکنید.
بابام: این چه حرفیه آخه دخترم شما کاری که گفتم رو انجام بده.
رفتم سراغ یخچال هرچی میوه بود ریختم تو سبد گرفتم زیر آب برای ضد عفونی نمک پاشیدم روش گذاشتم بمونه همون رو رفتم تو اتاق حولم رو برداشتم رفتم تو حموم.
ای مرد خوب بگو که امروز مهمون داریم شاید من برنامه ای داشتم…هر روز هر روز دست یکیو میگیری میاری خونه…مهمانسرا نیست که؟!؟!
همینطوری داشتم خودم رو میشستم یهو تو آینه ی نیمه بخار کرده ی حموم یکیو دیدم که داره نگام میکنه یهو هول کردم دستم رو گرفتم جلو سینه هام و یه دستم رو اونجام مثل لال ها فقط این صدا ازم دراومد “اِااااااااا…” سریع سیفون رو کشید و سرشو انداخت پایین گفت ببخشید رفت بیرون…چند دقیقه هنگ بودم که این چه وضعیه آخه…حوله رو کشیدم دورم، لای در حموم رو باز کردم ببینم بیرون چه خبره کسی تو راهرو نبود…یه نیم ساعتی حموم رو طول دادم تا شاید مهموناش برن. از حموم که اومدم بیرون چهارتایی زیر هود آشپزخانه نشسته بودن با یه زیر سیگاری داشتن سیگار میکشیدن ای مرد شما چرا آروم و قرار ندارین یه جا نمیشینین آشپزخونه مشرف به درب حموم بود و حموم دستشویی چسب اتاق من… حوله رو تا جایی که میشد کشیدم پایین تا پاهام کمتر معلوم باشه… آروم آروم به سمت درب اتاقم رفتم تا توجهشون رو جلب نکنم دستگیره اتاق رو که کشیدم یکیشون گفت دخترم عافیت باشه… با خجالت همونجوری که رو به درب بودم گفتم ممنون سریع رفتم داخل اتاق…جلوی میز آرایش نشستم و شروع کردم موهای فِرِ نارنجیمو خشک کردن خودم رو با اینستا سرگرم کردم تا وقت بگذره…تیشرت سبزی که تازه خریده بودم تنم کردم و رفتم جلوی پنجره تا نور بهتر باشه تا یه چند تا سلفی برای پست اینستام بگیرم ترکیب موهای فرفری نارنجیمو با چشمای خاکستریم و پوست سفیدم و تیشرت سبزم خیلی دوست داشتم همینطوری که مشغول بودم باز بابام صدام زد فاطمه جان میوه ها چی شد بابا…
من"ای زهر مار من مگه کلفته این خونم با این اتفاقاتی که افتاد من روم نمیشه از اتاق بیام بیرون"
فاطمه جان، فاطمه جان
کوووووفتتت، درو باز کردم بله بابا الان میارم هنوز کف آشپزخونه نشسته بودن به صحبت…یکیشون تکیه داده بود به کمد زیر دستی ها، گفتم ببخشید عمو جان اجازه میدین کمی خم شد رو به جلو منم درب کمد رو یه کمی باز کردم دیدم اینجوری نمیشه، مردک احمق درب رو به کمرش فشار دادم تا بره جلو تر دستشو گذاشت عقب که خودش رو جا به جا کنه دستشو گذاشت رو پای راستم منم مشغول برداشتن زیر دست ها شدم… چرا این مردک دستشو از روی پام بر نمیداره در آخر خیلی آروم دستشو روی پام کشید تا روی انگشت شصتم و بعد برد طرف صورتش انگار داره با سیبیلاش ور میره… اه اه اینا کین دور خودت جمع کردی…رفتم پشتشون که میوه هارو آب بکشم در همین حال برگشتم به جمعشون نگاه کنم دیدم ۳تاشون دارن منو دید میزنن و بابای پخمه منم حواسش نیست… اصلا انگار تو یه باغه دیگه ایه…اونی که پشتش به من بود همش میومد عقب سرشو میزد به باسنم یه بارم سرشو چند ثانیه نگه داشت با کف پا زدم به کمرش… خودش رو کشید جلوتر به بابام چشم غره رفتم اونم انگار نه انگار گفت سریعتر دخترم… میوه هارو گذاشتم بینشون با چنتا زیر دست بابام گفت اینجا نه دخترم بزار رو میز حال… میوه هارو برداشتم این سه تام از هر فرصتی برای دید زدن استفاده میکردن…بلند شدن اومدن تو حال نشستن بابام گفت بیا دخترم چند دقیقه پیش ما بشین…همین که نشستم سوالات بی سر و ته شون شروع شد تو کدوم دانشگاه درس میخونی دخترم… چه رشته ای… همین که فهمیدن سال آخر پزشکی عمومیم شروع کردن آی اینجام درد میکنه، دستم گزگز میکنه…منم پوکر فیس داشتم نگاهشون میکردم… یهو یکیشون برگشت گفت ناصرخان دخترتون ماشالا دکتره و دکتر محرم مریضه ببخشید با اجاز
#تجاوز #سکس_گروهی #پدر_و_دختر
از دانشگاه که اومدم خونه صدای پدرم و چندتا مرد میومد کفشامو درآورد،پدرم و سه تا دوستاش در حال چای خوردن و صحبت کردن در مورد سیاست بودن وارد حال که شدم بلند شدن “سلام خانوم دکتر خسته نباشین”
من: سلامت باشین، خوش اومدین… بفرمایید بشینید من خدمتتون میرسم.
رفتم تو اتاق لباس لباس عوض کنم بابام صدام زد فاطمه جان وقت کردی یه سر بیا اینجا. شروع کردم زیر لب غرغر کردن"ای بابا تو این گرما تو این شرجی… خسته کوفته از دانشگاه اومدم حالا بیا و مهمون داری کن"
من:بله بابا الان میام
سریع لباسامو کندم “ای خدا الان وقت گیر اورده بوی عرقم داره خفم میکنه” دست کردم تو کیفم یه خوشبو کننده برداشتم زیر بغلامو اسپری کردم…یه دامن بلند کشیدم پام یه آستین بلند مشکی پوشیدم از اتاق زدم بیرون، بله پدر جان؟
بابام: ببخشید دخترم یه میوه جلوی مهمونامون میزاری؟
با حالت خستگی و ناراحتی بالارو نگاه کردم و گفتم بله پدر چشممممم.
مهمونا گفتن ناصرخان راضی به زحمت نیستیم فاطمه خانوم تازه از راه اومدن اذیتشون نکنید.
بابام: این چه حرفیه آخه دخترم شما کاری که گفتم رو انجام بده.
رفتم سراغ یخچال هرچی میوه بود ریختم تو سبد گرفتم زیر آب برای ضد عفونی نمک پاشیدم روش گذاشتم بمونه همون رو رفتم تو اتاق حولم رو برداشتم رفتم تو حموم.
ای مرد خوب بگو که امروز مهمون داریم شاید من برنامه ای داشتم…هر روز هر روز دست یکیو میگیری میاری خونه…مهمانسرا نیست که؟!؟!
همینطوری داشتم خودم رو میشستم یهو تو آینه ی نیمه بخار کرده ی حموم یکیو دیدم که داره نگام میکنه یهو هول کردم دستم رو گرفتم جلو سینه هام و یه دستم رو اونجام مثل لال ها فقط این صدا ازم دراومد “اِااااااااا…” سریع سیفون رو کشید و سرشو انداخت پایین گفت ببخشید رفت بیرون…چند دقیقه هنگ بودم که این چه وضعیه آخه…حوله رو کشیدم دورم، لای در حموم رو باز کردم ببینم بیرون چه خبره کسی تو راهرو نبود…یه نیم ساعتی حموم رو طول دادم تا شاید مهموناش برن. از حموم که اومدم بیرون چهارتایی زیر هود آشپزخانه نشسته بودن با یه زیر سیگاری داشتن سیگار میکشیدن ای مرد شما چرا آروم و قرار ندارین یه جا نمیشینین آشپزخونه مشرف به درب حموم بود و حموم دستشویی چسب اتاق من… حوله رو تا جایی که میشد کشیدم پایین تا پاهام کمتر معلوم باشه… آروم آروم به سمت درب اتاقم رفتم تا توجهشون رو جلب نکنم دستگیره اتاق رو که کشیدم یکیشون گفت دخترم عافیت باشه… با خجالت همونجوری که رو به درب بودم گفتم ممنون سریع رفتم داخل اتاق…جلوی میز آرایش نشستم و شروع کردم موهای فِرِ نارنجیمو خشک کردن خودم رو با اینستا سرگرم کردم تا وقت بگذره…تیشرت سبزی که تازه خریده بودم تنم کردم و رفتم جلوی پنجره تا نور بهتر باشه تا یه چند تا سلفی برای پست اینستام بگیرم ترکیب موهای فرفری نارنجیمو با چشمای خاکستریم و پوست سفیدم و تیشرت سبزم خیلی دوست داشتم همینطوری که مشغول بودم باز بابام صدام زد فاطمه جان میوه ها چی شد بابا…
من"ای زهر مار من مگه کلفته این خونم با این اتفاقاتی که افتاد من روم نمیشه از اتاق بیام بیرون"
فاطمه جان، فاطمه جان
کوووووفتتت، درو باز کردم بله بابا الان میارم هنوز کف آشپزخونه نشسته بودن به صحبت…یکیشون تکیه داده بود به کمد زیر دستی ها، گفتم ببخشید عمو جان اجازه میدین کمی خم شد رو به جلو منم درب کمد رو یه کمی باز کردم دیدم اینجوری نمیشه، مردک احمق درب رو به کمرش فشار دادم تا بره جلو تر دستشو گذاشت عقب که خودش رو جا به جا کنه دستشو گذاشت رو پای راستم منم مشغول برداشتن زیر دست ها شدم… چرا این مردک دستشو از روی پام بر نمیداره در آخر خیلی آروم دستشو روی پام کشید تا روی انگشت شصتم و بعد برد طرف صورتش انگار داره با سیبیلاش ور میره… اه اه اینا کین دور خودت جمع کردی…رفتم پشتشون که میوه هارو آب بکشم در همین حال برگشتم به جمعشون نگاه کنم دیدم ۳تاشون دارن منو دید میزنن و بابای پخمه منم حواسش نیست… اصلا انگار تو یه باغه دیگه ایه…اونی که پشتش به من بود همش میومد عقب سرشو میزد به باسنم یه بارم سرشو چند ثانیه نگه داشت با کف پا زدم به کمرش… خودش رو کشید جلوتر به بابام چشم غره رفتم اونم انگار نه انگار گفت سریعتر دخترم… میوه هارو گذاشتم بینشون با چنتا زیر دست بابام گفت اینجا نه دخترم بزار رو میز حال… میوه هارو برداشتم این سه تام از هر فرصتی برای دید زدن استفاده میکردن…بلند شدن اومدن تو حال نشستن بابام گفت بیا دخترم چند دقیقه پیش ما بشین…همین که نشستم سوالات بی سر و ته شون شروع شد تو کدوم دانشگاه درس میخونی دخترم… چه رشته ای… همین که فهمیدن سال آخر پزشکی عمومیم شروع کردن آی اینجام درد میکنه، دستم گزگز میکنه…منم پوکر فیس داشتم نگاهشون میکردم… یهو یکیشون برگشت گفت ناصرخان دخترتون ماشالا دکتره و دکتر محرم مریضه ببخشید با اجاز
ساحل لختی ها
#سکس_گروهی #بیغیرتی
دوستان من داوودم و این یکی از خاطره های چند سال گذشته س که با زنم شبنم در یکی مسافرت ها رفتیم ساحل نچرالیست ها. اونجا انواع آدم ها پیدا میشه ن. از بی ها و گی ها تا کنجکاوها و نچرالیست ها. البته توریست های فرصت طلب هم هستن که دنبال کس و کون مفتی ان!
چون شبنم میدونست که اندام من حالت زنانه کمی داره و دوست دارم که کون بدم زیاد راضی از همراهی با من نبود و می گفت خودت برو. بالاخره راضیش کردم و یه درس یه تیکه کوتاه پوشید و من هم یه شلوارک کوتاه با پیراهن پوشیدم. دو تا قمقمه آب هم پر از شراب کردم که شبنم رو سر حال بیارم که خودش رو لخت کنه. به محض رسیدن من کامل لخت شدم و رفتم توی آب. شنای لخت خیلی لذت داشت. تا کسی لخت تو دریا شنا نکنه واقعا نمی دونه چقدر می چسبه. وقتی برگشتم شبنم پیراهن رو کنده بود و سوتین و شورتش رو داشت. من سوتینش رو باز کردم و انگشتم رو بردم زیر شورتش و کمی کسش رو مالیدم. شراب داشت اثر خودش رو می کرد و کمی خودش رو شل کرده بود. یواش یواش شورتش رو کشیدم پایین و درش آوردم. دستش رو گرفتم و بردمش توی آب. یه نیم ساعتی تو آب با کس و کونش بازی کردم. با هم برگشتیم ساحل و روی ماسه ها دراز کشیدیم. چند دقیقه بعد من برای قدم زدن رفتم و سه مرد تیره پوست که بعد فهمیدم اسپنیش صحبت می کنن و مال آمریکای جنوبی هستن رو دیدم. یه چیزایی می گفتن و به نظر می رسید که منو مسخره می کنن. کیراشون سنگین بزرگ بود و حالت سیخ شدنشون رو داشتم تجسم می کردم. یکیشون یه چیزی گفت و من با تبسم بهشون نزدیک شدم. فکر کنم خواست کیرش رو بخورم و من هم با انگلیسی شکسته ازش اجازه گرفتم که کیرش رو بگیرم. اون هم خندید و همینطوری که داشتن میخندیدن من رو زمین به حالت سگی نشستم و شروع به ساک زدن شدم. ساحل خیلی شلوغ بود و مردم سعی میکرد که مستقیم نگاه نکنن. دوست داشتم که شبنم بیاد و ببینه که من چطور دارم حال می کنم ولی اون لخت دراز کشیده بود و به سمت ما توجه نداشت. همینطوری که داشتم کیرش رو میخوردم، دستی رو نزدیک سوراخ کونم حس کردم و بعد خیس شد. یکی دیگه شون داشت کیرش رو می مالوند روش. من مست شهوت شده بودم و تنها چیزی که یادم می آد اینه که در حدود نیم ساعت صورتم و کونم و پشتم همه چسبناک و لزج شده بود. هر سه تاشون کون و دهنم رو جلو مردم حسابی گاییدن و رفتن. منم کمی همونجا دراز کشیدم و سعی کردم شبنم رو پیدا کنم. فکر کردم که رفته شنا ولی هر چی دقت کردم تو آب پیداش نکردم. بعد از یک ربع نگران شدم و رفتم تو دریا که هم خودم رو بشورم و هم شبنم رو پیدا کنم. زنم رو توی آب پیدا نکردم. رفتم سر جایی که بودیم و دیدم که لباسش و حتی شورت و سوتینش اونجاست. یکدفعه هیجان و ترس سرتاسر وجودم رو گرفت و خودم رو کاملا یادم رفت. لبه ساحل شروع به قدم زدن کردم. خیلی ها نگاهم می کردن. چون کون دادنم رو دیده بودن و فکر میکردن بازم کونم میخواره!
خلاصه شبنم رو لخت تو بغل یه ایرونی پیدا کردم. کار خاصی نمی کردن. فقط زیر آفتاب دراز کشیده بودن و دست پسره رو کس زنم بود و تحریکش می کرد. نیم ساعت به همین حالت بودن و من از قدم زدن دورشون خسته شده بودم. یه جایی همون نزدیکی ها پیدا کردم و منتظر بازی اونا شدم. بعد از چند دقیقه پسره دست شبنم رو گرفت و کمی از ساحل دور شدن و رفتن زیر یکی از چادرها. همون سرپا شروع کردن به لب گرفتن و دست پسره از پشت رو باسن زنم بود. بعد به هم چسبیدن و همدیگه رو می مالیدن. بدجوری تحریک شده بودم و نمیدونستم از دیدن زنم با غریبه اینقدر خوشحال می شم. پسره سرش آورد پایین سمت گردن و بعد نوک سینه های شبنم. وقتی بیشتر دقت کردم دیدم دست پسره رفته رو کس زنم و با اندامش بازی می کنه. در عرض چند ثانیه بازی یکدفعه شدت گرفت و شبنم روی یه نیمکت خم شد و پسره کیرش رو چپوند تو کسش. حالا تلمبه نزن، کی بزن. تا حالا زنم رو اینقدر خوشحال و تحریک ندیده بودم. از زیادی آب شهوت شبنم، پسره هی مجبور بود کیرش رو دربیاره و با دستمال کاغذی خشک کنه. بعد از تلمبه ها عمیق بسیار هر دو به اوج رسیدن و رو ماسه ها ولو شدن. بعد چند دقیقه زنم به خودش اومد و فهمید که چه گندی زده و به سمت زیرانداز خودمون براه افتاد. منم برای اینکه عیشش رو خراب نکنم از پشت دستی رو کونش کشیدم و گفتم بریم که تو آب بشورمت. بهش گفتم منم بیکار نبودم و بند آب دادم. لخت تو دریا رفتیم و تا غروب تو آب قدم زدیم و همه چیز رو برای هم تعریف کردیم. بعدش قول دادیم که امروز مثل یه راز بین ما میمونه. الان هم لذت اون روز در خاطره مون زنده س!
نوشته: داوود
#سکس_گروهی #بیغیرتی
دوستان من داوودم و این یکی از خاطره های چند سال گذشته س که با زنم شبنم در یکی مسافرت ها رفتیم ساحل نچرالیست ها. اونجا انواع آدم ها پیدا میشه ن. از بی ها و گی ها تا کنجکاوها و نچرالیست ها. البته توریست های فرصت طلب هم هستن که دنبال کس و کون مفتی ان!
چون شبنم میدونست که اندام من حالت زنانه کمی داره و دوست دارم که کون بدم زیاد راضی از همراهی با من نبود و می گفت خودت برو. بالاخره راضیش کردم و یه درس یه تیکه کوتاه پوشید و من هم یه شلوارک کوتاه با پیراهن پوشیدم. دو تا قمقمه آب هم پر از شراب کردم که شبنم رو سر حال بیارم که خودش رو لخت کنه. به محض رسیدن من کامل لخت شدم و رفتم توی آب. شنای لخت خیلی لذت داشت. تا کسی لخت تو دریا شنا نکنه واقعا نمی دونه چقدر می چسبه. وقتی برگشتم شبنم پیراهن رو کنده بود و سوتین و شورتش رو داشت. من سوتینش رو باز کردم و انگشتم رو بردم زیر شورتش و کمی کسش رو مالیدم. شراب داشت اثر خودش رو می کرد و کمی خودش رو شل کرده بود. یواش یواش شورتش رو کشیدم پایین و درش آوردم. دستش رو گرفتم و بردمش توی آب. یه نیم ساعتی تو آب با کس و کونش بازی کردم. با هم برگشتیم ساحل و روی ماسه ها دراز کشیدیم. چند دقیقه بعد من برای قدم زدن رفتم و سه مرد تیره پوست که بعد فهمیدم اسپنیش صحبت می کنن و مال آمریکای جنوبی هستن رو دیدم. یه چیزایی می گفتن و به نظر می رسید که منو مسخره می کنن. کیراشون سنگین بزرگ بود و حالت سیخ شدنشون رو داشتم تجسم می کردم. یکیشون یه چیزی گفت و من با تبسم بهشون نزدیک شدم. فکر کنم خواست کیرش رو بخورم و من هم با انگلیسی شکسته ازش اجازه گرفتم که کیرش رو بگیرم. اون هم خندید و همینطوری که داشتن میخندیدن من رو زمین به حالت سگی نشستم و شروع به ساک زدن شدم. ساحل خیلی شلوغ بود و مردم سعی میکرد که مستقیم نگاه نکنن. دوست داشتم که شبنم بیاد و ببینه که من چطور دارم حال می کنم ولی اون لخت دراز کشیده بود و به سمت ما توجه نداشت. همینطوری که داشتم کیرش رو میخوردم، دستی رو نزدیک سوراخ کونم حس کردم و بعد خیس شد. یکی دیگه شون داشت کیرش رو می مالوند روش. من مست شهوت شده بودم و تنها چیزی که یادم می آد اینه که در حدود نیم ساعت صورتم و کونم و پشتم همه چسبناک و لزج شده بود. هر سه تاشون کون و دهنم رو جلو مردم حسابی گاییدن و رفتن. منم کمی همونجا دراز کشیدم و سعی کردم شبنم رو پیدا کنم. فکر کردم که رفته شنا ولی هر چی دقت کردم تو آب پیداش نکردم. بعد از یک ربع نگران شدم و رفتم تو دریا که هم خودم رو بشورم و هم شبنم رو پیدا کنم. زنم رو توی آب پیدا نکردم. رفتم سر جایی که بودیم و دیدم که لباسش و حتی شورت و سوتینش اونجاست. یکدفعه هیجان و ترس سرتاسر وجودم رو گرفت و خودم رو کاملا یادم رفت. لبه ساحل شروع به قدم زدن کردم. خیلی ها نگاهم می کردن. چون کون دادنم رو دیده بودن و فکر میکردن بازم کونم میخواره!
خلاصه شبنم رو لخت تو بغل یه ایرونی پیدا کردم. کار خاصی نمی کردن. فقط زیر آفتاب دراز کشیده بودن و دست پسره رو کس زنم بود و تحریکش می کرد. نیم ساعت به همین حالت بودن و من از قدم زدن دورشون خسته شده بودم. یه جایی همون نزدیکی ها پیدا کردم و منتظر بازی اونا شدم. بعد از چند دقیقه پسره دست شبنم رو گرفت و کمی از ساحل دور شدن و رفتن زیر یکی از چادرها. همون سرپا شروع کردن به لب گرفتن و دست پسره از پشت رو باسن زنم بود. بعد به هم چسبیدن و همدیگه رو می مالیدن. بدجوری تحریک شده بودم و نمیدونستم از دیدن زنم با غریبه اینقدر خوشحال می شم. پسره سرش آورد پایین سمت گردن و بعد نوک سینه های شبنم. وقتی بیشتر دقت کردم دیدم دست پسره رفته رو کس زنم و با اندامش بازی می کنه. در عرض چند ثانیه بازی یکدفعه شدت گرفت و شبنم روی یه نیمکت خم شد و پسره کیرش رو چپوند تو کسش. حالا تلمبه نزن، کی بزن. تا حالا زنم رو اینقدر خوشحال و تحریک ندیده بودم. از زیادی آب شهوت شبنم، پسره هی مجبور بود کیرش رو دربیاره و با دستمال کاغذی خشک کنه. بعد از تلمبه ها عمیق بسیار هر دو به اوج رسیدن و رو ماسه ها ولو شدن. بعد چند دقیقه زنم به خودش اومد و فهمید که چه گندی زده و به سمت زیرانداز خودمون براه افتاد. منم برای اینکه عیشش رو خراب نکنم از پشت دستی رو کونش کشیدم و گفتم بریم که تو آب بشورمت. بهش گفتم منم بیکار نبودم و بند آب دادم. لخت تو دریا رفتیم و تا غروب تو آب قدم زدیم و همه چیز رو برای هم تعریف کردیم. بعدش قول دادیم که امروز مثل یه راز بین ما میمونه. الان هم لذت اون روز در خاطره مون زنده س!
نوشته: داوود
آیس و کون دادن به چند نفر افغانی در یک شب
#افغان #سکس_گروهی #گی
قبلا داستان آشنایی با هادی و شیشه کشیدن اون رو گذاشتم. بعد اون ماجرا دیگه خودم شیشه با پایپ میزدم.
27 سالم بود. بعد بهمن هوا سرد بود ی چند روزی بود هوس کرده بودم به کارگر افغانی کون بدم. تو همون آژانس که بودم شماره های مسافر افغان های کم سن رو ذخیره میکردم.دهه ی آخر دی ماه بود.
هر شب به سه نفر از افغانیا تو واتس عکس از کونو بدن صافمو میفرستادم.
بعد چند روز یکیشون گفت بیا .
رفتم آدرسش قبلا برده بودمش. بنده خدا سوار شد با ی نفر دیگه دوتا که بودن هیچی نگفتم بعد که اون یکی همراهش پیاده شد
این گفت چیه
من گفتم میدونی چیه
همه جام صافه
یکی میخوام افغان باشه منو بکنه
گفت باشه امشب نمیتونم پیدا شد خبرت میکنم.
هر شب عکس جدید از کونم میدادم.
بالاخره دوشنبه شب بود ۲ اسفند
خودم قبلش شیشه زده بودم نعشه بودم.
همون گفت بیا جور شده.
گفت کجا هست بریم همونجا بکنمت
منم فک کردم خودشه فقط
رفتیم ی ساختمون نیمه کاره البته دیوار سقف اوکی.
رفتیم
وسط راه گفت هفت هشت نفری هستند اونجا
گفتم باشه بریم.
رسیدیم
من هم بی حسی داشتم هم کاندوم هم قرص تاخیری
وارد حیاط شدیم بعد دوتایی رفتیم طبقه بالا که هنوز پله ها درست نشده بودن
تو ی اتاق که بعد متوجه شدم همونجا میخوابم ی ۱۵ نفری داشتن ورق بازی میکردن
نمیدونم به اونا گفته بود یا نه
بعد با همین رفتیم اون یکی اتاق که پذیرایی مانند و بزرگ بود
هیچی پهن نبود
ی گوشه جایی شبیه کمد دیواری داشت
ی پتو آورد پهن کرد
منم نعشه شیشه و باز در حال زدن
همونجا خودش که تقریبا ۳۰ سالش بود با یکی دیگه که ۲۳ اینا میخورد بهش
اول اون ۲۳ ساله به دیوار تکیه داد شلوارشو درآورد
سفید بود کیرشماوووف دراز کلفتیشم جوووون
منم کندم لباسمو با شورت شورتمو دادم پایین
این پسر افغانیها که اسمش یادم نیست به سوراخم تف زد
انگشتم کرد
من بیحسی رو دادم گفتم بیا اینو بزن دیرتر این بیاد
زد به سوراخم و به کیرش
ولی چون زود شروع کرد به گاییدن کونمو ابم زود اومد
بعد اون یکی که رویه روم بود قرصو بهش داده بودم
اومد پشتم
شروع کرد به تلمبه زدن
بعد ابش نیومد گفت بریم پایین اتاق تاریک هست بهتره
رفتیم پایین سر بود اونجا رکابیمو پوشیدم
ی رختخواب پهن بود ی ملافه هم بود متکا هم بود
من با پایپ فندکام و شیشه خام رو به دیوار به سمت چپم کون لخت دراز کشیدم.
اون ۳۰ ساله اومد دوباره شروع کرد به تلمبه زدن منم مشغول کشیدن پایپ شدم.
ساک ماک اصلا نزدم
بعد یا دست کونمو فشار داد یعنی دمر بخوابم منم دمر شدم برای اینکه اون افغانی دوم راحتتر بگاد منو متکا رو برداشتم گذاشتم زیر شکمم
جووون چه تلمبه هایی میزد بعد نیم ساعت با اه گفتن آبشو ریخت تو سوراخم.
منم گفتم ببر دستشویی منو کونمو بشورم آب گرم نبود با آب سرد شستم سوراخمو خالی کردم
این افغانیه هم نکا میکرد نور گوشی رو گرفته بود .
بعد اون موقع ی شورت دخترونه مشکی طرحگل داشت اینا زیر شورتم بود بعد اینو پوشیدم رفتم زیر ملافه مشغول تا نفر بعد بیاد.
بیحسی هم نزدم
یهو دیدم ی افغانی با لباس مشکی اومد منم رکابی رو کنده بودم با شورت زنونه جلوش زانو زدم
اونم لخت شد
فک کردم ذوق داره با کونم با اون شورت ور میره اینا
ولی نه سریع شورت رو از پام درآورد منم فک کردم اینم میخواد به بغل منو بکنه. به بغل شدم که بکشم .
اشاره کرد که نه برگرد
گفتم اینجوری درد داره
کیرشمشق
بیحسی هم نزده بودم
ی ذره تف به کیرش زد کیرشم انصافا کلفت بود
پاهامو برد رو شونه هاشو فشار داد تو سرواخمکیرشو
دردم اومد کونمو دادم بالا
ولی ول کن نبود این نفر سوم باز فشار داد تا کامل رفت تو کونم پاهام هم رو پوشش بود.
تلمبه زد
آروم
یکی میزد مکث میکرد
تا اینکه دردم تبدیل به لذت دادن به ی افغانی احتمالا ۴۵ ساله شد
که وسطش گفتم جووون بگا منو اووووف. آخرش آبشو ریخت تو کونم بهش گفتم مرسی واقعا هیشکی اینقد خوب با کیرش به سوراخم حال نداده بود.
ی کلمه حرف نزد رفت.
بعد به بغل شدم
آبش از سوراخم میریخت بریون که یا دستم گرفتم به باسنم مالیدم.
این که رفت
مشغول کشیدن شیشه شدم باز بیحسی تو سوراخم کردم گفتم مث این دردم میاد با نفر بعد.
دوباره همون که دفع اول منو کرد آبش زود اومد انگار قرص تاخیری رو خورده بود اومد
گفت سوراخو بشور
گفتم بریم
رفتیم سوراخمو با فشار آب خالی
اونم کیرشو شست گفت بخوری گفتم با صابون بشور
با صابون کیرشو شست منم کمکش کردم همون شورت دخترونه طرح گل وسطاش کونم دیده میشد پامبود.
بعد رفتیم همون جایی که پایپو رختخواب بودن.
این پسر ۲۳ ساله که پوستش سفید بود
بدنش بی مو یذره مو داشت
فقط این دفعه دوم عین ی آدم حال کرد
با شورت روم دراز کشید بوسم کرد
شورتمو آروم درآورد
گفتم بیا بخواب من کونم سمت دهنت کیرتو بخورم تو بیحسی بزن به سوراخم انگشتم کن
کیرشو که میخوردم آه و ناله میکرد کیرشو میداد بالا
م
#افغان #سکس_گروهی #گی
قبلا داستان آشنایی با هادی و شیشه کشیدن اون رو گذاشتم. بعد اون ماجرا دیگه خودم شیشه با پایپ میزدم.
27 سالم بود. بعد بهمن هوا سرد بود ی چند روزی بود هوس کرده بودم به کارگر افغانی کون بدم. تو همون آژانس که بودم شماره های مسافر افغان های کم سن رو ذخیره میکردم.دهه ی آخر دی ماه بود.
هر شب به سه نفر از افغانیا تو واتس عکس از کونو بدن صافمو میفرستادم.
بعد چند روز یکیشون گفت بیا .
رفتم آدرسش قبلا برده بودمش. بنده خدا سوار شد با ی نفر دیگه دوتا که بودن هیچی نگفتم بعد که اون یکی همراهش پیاده شد
این گفت چیه
من گفتم میدونی چیه
همه جام صافه
یکی میخوام افغان باشه منو بکنه
گفت باشه امشب نمیتونم پیدا شد خبرت میکنم.
هر شب عکس جدید از کونم میدادم.
بالاخره دوشنبه شب بود ۲ اسفند
خودم قبلش شیشه زده بودم نعشه بودم.
همون گفت بیا جور شده.
گفت کجا هست بریم همونجا بکنمت
منم فک کردم خودشه فقط
رفتیم ی ساختمون نیمه کاره البته دیوار سقف اوکی.
رفتیم
وسط راه گفت هفت هشت نفری هستند اونجا
گفتم باشه بریم.
رسیدیم
من هم بی حسی داشتم هم کاندوم هم قرص تاخیری
وارد حیاط شدیم بعد دوتایی رفتیم طبقه بالا که هنوز پله ها درست نشده بودن
تو ی اتاق که بعد متوجه شدم همونجا میخوابم ی ۱۵ نفری داشتن ورق بازی میکردن
نمیدونم به اونا گفته بود یا نه
بعد با همین رفتیم اون یکی اتاق که پذیرایی مانند و بزرگ بود
هیچی پهن نبود
ی گوشه جایی شبیه کمد دیواری داشت
ی پتو آورد پهن کرد
منم نعشه شیشه و باز در حال زدن
همونجا خودش که تقریبا ۳۰ سالش بود با یکی دیگه که ۲۳ اینا میخورد بهش
اول اون ۲۳ ساله به دیوار تکیه داد شلوارشو درآورد
سفید بود کیرشماوووف دراز کلفتیشم جوووون
منم کندم لباسمو با شورت شورتمو دادم پایین
این پسر افغانیها که اسمش یادم نیست به سوراخم تف زد
انگشتم کرد
من بیحسی رو دادم گفتم بیا اینو بزن دیرتر این بیاد
زد به سوراخم و به کیرش
ولی چون زود شروع کرد به گاییدن کونمو ابم زود اومد
بعد اون یکی که رویه روم بود قرصو بهش داده بودم
اومد پشتم
شروع کرد به تلمبه زدن
بعد ابش نیومد گفت بریم پایین اتاق تاریک هست بهتره
رفتیم پایین سر بود اونجا رکابیمو پوشیدم
ی رختخواب پهن بود ی ملافه هم بود متکا هم بود
من با پایپ فندکام و شیشه خام رو به دیوار به سمت چپم کون لخت دراز کشیدم.
اون ۳۰ ساله اومد دوباره شروع کرد به تلمبه زدن منم مشغول کشیدن پایپ شدم.
ساک ماک اصلا نزدم
بعد یا دست کونمو فشار داد یعنی دمر بخوابم منم دمر شدم برای اینکه اون افغانی دوم راحتتر بگاد منو متکا رو برداشتم گذاشتم زیر شکمم
جووون چه تلمبه هایی میزد بعد نیم ساعت با اه گفتن آبشو ریخت تو سوراخم.
منم گفتم ببر دستشویی منو کونمو بشورم آب گرم نبود با آب سرد شستم سوراخمو خالی کردم
این افغانیه هم نکا میکرد نور گوشی رو گرفته بود .
بعد اون موقع ی شورت دخترونه مشکی طرحگل داشت اینا زیر شورتم بود بعد اینو پوشیدم رفتم زیر ملافه مشغول تا نفر بعد بیاد.
بیحسی هم نزدم
یهو دیدم ی افغانی با لباس مشکی اومد منم رکابی رو کنده بودم با شورت زنونه جلوش زانو زدم
اونم لخت شد
فک کردم ذوق داره با کونم با اون شورت ور میره اینا
ولی نه سریع شورت رو از پام درآورد منم فک کردم اینم میخواد به بغل منو بکنه. به بغل شدم که بکشم .
اشاره کرد که نه برگرد
گفتم اینجوری درد داره
کیرشمشق
بیحسی هم نزده بودم
ی ذره تف به کیرش زد کیرشم انصافا کلفت بود
پاهامو برد رو شونه هاشو فشار داد تو سرواخمکیرشو
دردم اومد کونمو دادم بالا
ولی ول کن نبود این نفر سوم باز فشار داد تا کامل رفت تو کونم پاهام هم رو پوشش بود.
تلمبه زد
آروم
یکی میزد مکث میکرد
تا اینکه دردم تبدیل به لذت دادن به ی افغانی احتمالا ۴۵ ساله شد
که وسطش گفتم جووون بگا منو اووووف. آخرش آبشو ریخت تو کونم بهش گفتم مرسی واقعا هیشکی اینقد خوب با کیرش به سوراخم حال نداده بود.
ی کلمه حرف نزد رفت.
بعد به بغل شدم
آبش از سوراخم میریخت بریون که یا دستم گرفتم به باسنم مالیدم.
این که رفت
مشغول کشیدن شیشه شدم باز بیحسی تو سوراخم کردم گفتم مث این دردم میاد با نفر بعد.
دوباره همون که دفع اول منو کرد آبش زود اومد انگار قرص تاخیری رو خورده بود اومد
گفت سوراخو بشور
گفتم بریم
رفتیم سوراخمو با فشار آب خالی
اونم کیرشو شست گفت بخوری گفتم با صابون بشور
با صابون کیرشو شست منم کمکش کردم همون شورت دخترونه طرح گل وسطاش کونم دیده میشد پامبود.
بعد رفتیم همون جایی که پایپو رختخواب بودن.
این پسر ۲۳ ساله که پوستش سفید بود
بدنش بی مو یذره مو داشت
فقط این دفعه دوم عین ی آدم حال کرد
با شورت روم دراز کشید بوسم کرد
شورتمو آروم درآورد
گفتم بیا بخواب من کونم سمت دهنت کیرتو بخورم تو بیحسی بزن به سوراخم انگشتم کن
کیرشو که میخوردم آه و ناله میکرد کیرشو میداد بالا
م
اولین سکسم با پسر عموم
#سکس_گروهی #گی
سلام
من الان ۴۶ سالمه و مفعولم فقط دادم چند بار خواستم فاعل بشم نتونستم اخه کیرم راست نمیشه اگر هم بشه سفت نمیشه اخه مردونگیم کمه به همین خاطر نتونستم ازدواج کنم با خانم ها نمیتونم ارتباط برقرار کنم فقط با همجنس هستم
اولین سکسم تو نوجوانی بود بقولی پردم رو اون موقع زدن من سینه هام بزرگ هستن عکسهام تو پیجم هست از بچه گیم عاشق سوتین بودم اون موقع مثل الان انقدر سایت نبود که بشه راحت خرید کرد داشتم با سوتین دختر عموم بازی میگردم تو حمومشون پسر عمو که حدودا بیست سالش بود مچم رو گرفت اولش هول کردم وقتی کمی ارومم کرد تازه متوجه شدم چند وقته دنبالم بوده رابطه ما اولش با حرف زدن و بغل کردن و ماچ کردن شروع شد اولش خجالت میکشیدم ولی بعدش عاشق بغل مردونش شدم پاهام رو میمالیدسینه هام رو میمالید باهام بازی میکرد در کل پیشش خیلی اروم بودم جلسه سوم دیدم برام شورت و سوتین خریده خیلی خوشم امد قشنگ رو نقطه حساس حس من دست گذاشته بود پیشش تنم می کردم و حس زنونگیم زده بود بالا تو بغلش بودم کیرش رو کاملا حس میکردم کیر خودم اندازه یه هسته خرما بود ولی وقتی کیرش رو دیدم نمیدونم چی شد با تمام وجود بوسش کردم کیرش حدود ۱۷ سانت ولی معمولی بود کلفت نبود از سکس ودخول از عقب برام گفت و لذتی که داره اولش خیلی ترسیده بودم ولی اون با حرف هاش ارومم میکرد نمیدونم چی شد خودم رو زیرش دیدم و کیرش رو دم سوراخم اولش با وازلین و انگشت بازم کرد درد داشتم ولی لذت تجربش برام بیشتر بود اروم اروم کیرش رو هل داد تو تا سرش جا شد از شدت درد خودم رو پرت کردم جلو ولی اون سنگینیش اجازه نداد بتونم فرار کنم باهام عشق بازی میکرد کوشم رو میخورد سینه هام رو میمالید یه دفعه احساس کردم تخماش نزدیک سوراخ کونمه تا ته جا کرده بود گریم گرفته بود ولی اون دست بردار نبود اروم تلمبه میزد تا ارضاع شد یه چند روزی باهام کاری نداش ولی دیگه من اون ادم سابق نبودم عاشق کیرش بودم کون دادن من اول هفته ای یه بار بعدش به دو تا سه بار هم رسید خیلی هوام رو داشت مثل یه دختر باهام برخورد میکرد برام لاک و رژ لب میگرفت اسم دخترونه روم گذاشته بود سحر صدام میکردپنج سال با هم بودیم قشنگ ترین روزها و شبهای عمرم رو با اون گذروندم ولی روزگار ازم گرفتش توی یه تصادف از بین رفت تا چند وقت ادم خودم نبودم همش فکر پسر عموم بودم اون موقع هنرستان میرفتم سال دوم بودم خیلی گوشه کیر شده بودم معلم کارکاه هنرستان باهام خیلی حرف میزد تو حرف هام حسم رو فهمید نفر بعدی زندگیم اون شد کیرش حدود ۱۹ سانت و خیلی کلفت بود این دومین تجربه من بود نمیخواستم اون کیر رو از دست بدم تجربه سکس با کیر کلفت هم برام تازگی داشت سکسش عالی بود و خیلی حرفه ای دوست گی زیاد داشت هم فاعل هم مفعول من گروپ رو اونجا تجربه کردم مجرد بود اهل سکس اویل فقط خودش بود ولی تو سکس های بعدی دوستاشم بودن چون خونش همیشه مکان بود پارتی سکس زیاد میگرفت حدود بین چهار تا نه نفر هم فاعل هم مفعول یه وقت میدیدی سه تا فاعل رو یه مفعول هستن هنوزم دورش شلوغه هنوز با هم رابطه داریم هر چند اون ادم سابق که هر وقت میرفتم خونش حداقل دو تا سه بار اونم طولانی سکس میکرد نیست ولی هنوز کیرش مزه قدیم رو میده عاشقتونم امیدوارم از دستان زندگیم لذت برده باشین
نوشته: کامران
#سکس_گروهی #گی
سلام
من الان ۴۶ سالمه و مفعولم فقط دادم چند بار خواستم فاعل بشم نتونستم اخه کیرم راست نمیشه اگر هم بشه سفت نمیشه اخه مردونگیم کمه به همین خاطر نتونستم ازدواج کنم با خانم ها نمیتونم ارتباط برقرار کنم فقط با همجنس هستم
اولین سکسم تو نوجوانی بود بقولی پردم رو اون موقع زدن من سینه هام بزرگ هستن عکسهام تو پیجم هست از بچه گیم عاشق سوتین بودم اون موقع مثل الان انقدر سایت نبود که بشه راحت خرید کرد داشتم با سوتین دختر عموم بازی میگردم تو حمومشون پسر عمو که حدودا بیست سالش بود مچم رو گرفت اولش هول کردم وقتی کمی ارومم کرد تازه متوجه شدم چند وقته دنبالم بوده رابطه ما اولش با حرف زدن و بغل کردن و ماچ کردن شروع شد اولش خجالت میکشیدم ولی بعدش عاشق بغل مردونش شدم پاهام رو میمالیدسینه هام رو میمالید باهام بازی میکرد در کل پیشش خیلی اروم بودم جلسه سوم دیدم برام شورت و سوتین خریده خیلی خوشم امد قشنگ رو نقطه حساس حس من دست گذاشته بود پیشش تنم می کردم و حس زنونگیم زده بود بالا تو بغلش بودم کیرش رو کاملا حس میکردم کیر خودم اندازه یه هسته خرما بود ولی وقتی کیرش رو دیدم نمیدونم چی شد با تمام وجود بوسش کردم کیرش حدود ۱۷ سانت ولی معمولی بود کلفت نبود از سکس ودخول از عقب برام گفت و لذتی که داره اولش خیلی ترسیده بودم ولی اون با حرف هاش ارومم میکرد نمیدونم چی شد خودم رو زیرش دیدم و کیرش رو دم سوراخم اولش با وازلین و انگشت بازم کرد درد داشتم ولی لذت تجربش برام بیشتر بود اروم اروم کیرش رو هل داد تو تا سرش جا شد از شدت درد خودم رو پرت کردم جلو ولی اون سنگینیش اجازه نداد بتونم فرار کنم باهام عشق بازی میکرد کوشم رو میخورد سینه هام رو میمالید یه دفعه احساس کردم تخماش نزدیک سوراخ کونمه تا ته جا کرده بود گریم گرفته بود ولی اون دست بردار نبود اروم تلمبه میزد تا ارضاع شد یه چند روزی باهام کاری نداش ولی دیگه من اون ادم سابق نبودم عاشق کیرش بودم کون دادن من اول هفته ای یه بار بعدش به دو تا سه بار هم رسید خیلی هوام رو داشت مثل یه دختر باهام برخورد میکرد برام لاک و رژ لب میگرفت اسم دخترونه روم گذاشته بود سحر صدام میکردپنج سال با هم بودیم قشنگ ترین روزها و شبهای عمرم رو با اون گذروندم ولی روزگار ازم گرفتش توی یه تصادف از بین رفت تا چند وقت ادم خودم نبودم همش فکر پسر عموم بودم اون موقع هنرستان میرفتم سال دوم بودم خیلی گوشه کیر شده بودم معلم کارکاه هنرستان باهام خیلی حرف میزد تو حرف هام حسم رو فهمید نفر بعدی زندگیم اون شد کیرش حدود ۱۹ سانت و خیلی کلفت بود این دومین تجربه من بود نمیخواستم اون کیر رو از دست بدم تجربه سکس با کیر کلفت هم برام تازگی داشت سکسش عالی بود و خیلی حرفه ای دوست گی زیاد داشت هم فاعل هم مفعول من گروپ رو اونجا تجربه کردم مجرد بود اهل سکس اویل فقط خودش بود ولی تو سکس های بعدی دوستاشم بودن چون خونش همیشه مکان بود پارتی سکس زیاد میگرفت حدود بین چهار تا نه نفر هم فاعل هم مفعول یه وقت میدیدی سه تا فاعل رو یه مفعول هستن هنوزم دورش شلوغه هنوز با هم رابطه داریم هر چند اون ادم سابق که هر وقت میرفتم خونش حداقل دو تا سه بار اونم طولانی سکس میکرد نیست ولی هنوز کیرش مزه قدیم رو میده عاشقتونم امیدوارم از دستان زندگیم لذت برده باشین
نوشته: کامران
در قلب امواج؛ شبی دیگر با امیر و سارا
#مستی #سکس_گروهی
سلام خدمت همه ی شهوانی های عزیز
قبل از هر چیزی ممنونم از عزیزانی که از داستان قبلی من حمایت کردند واقعا استقبال خوبی شد که باعث شد اولین داستانم در لیست پرطرفدارها قرار بگیره ، اینبار پرانرژی تر از قبل برگشتم تا یک خاطره جذاب دیگه از رابطه پررمزو راز چهارنفرمون رو براتون بنویسم. داستان قبلیم با عنوان اولین رابطه گروهی من و سحر منتشر شد .
من سینام ۳۵ سالمه ، خانمم سحر ۲۸ سالشه ، یه زوج هات و حشری ،پرانرژی با ظاهری تقریبا خوش فیس ، گرم و خوشرو عاشق مسافرت ،طبیعت گردی ،ماجراجویی ،مهمونی ، دورهمی ، رقص ، مشروب و فانتزی های سکسی .
تو خاطره قبلی گفتم که چی شد ما سه سال پیش ناخودآگاه و بدون هیچ پیش زمینه قبلی و به صورت کاملا اتفاقی وارد یک رابطه گروهی جذاب با زوج دوست داشتنی امیر و سارا شدیم .
شاید تو ذهن شما این ذهنیت به وجود بیاد که حالا که دو تا زوج تو یه شب کاملا سکسی در کنار هم سکس کردند و لذت بردند احتمالا از روزای بعد و تا موقعی که این رابطه ادامه دار باشه سکس بخش انکار ناپذیر این رابطه میشه و حتی پا رو فراتر از قبل میذاریم و به فانتزی های جدیدتر فکر میکنیم، ولی در مورد ما واقعا اینجوری نبود دقیقا از روز بعدش انگار نه انگار اتفاقی افتاده مثل یک خواب شیرین بود که تموم شده بود دیگه نه در موردش صحبت کردیم و نه هیچ واکنشی نسبت به اتفاقات اون غروب رویایی داشتیم . البته این بیشتر با جنبه بودنه بچه ها رو میرسوند .
بعد از اتمام اون سفر ، رابطه ما با امیر و سارا بسیار صمیمی تر از قبل شده بود ، جوری که با همه ی گرفتاری ها حداقل یکی دوبار در ماه خونه هم مهمونی میرفتیم ،انواع و اقسام بازی ها رو داشتیم قلیون میکشیدیم ، مست می کردیم و آخر شبا چهارتایی میرقصیدیم و مشغول خوش گذرونی !البته اینم بگم هیچ اتفاق سکسی هم بینمون رقم نمیخورد .
چندین ماه از این ماجرا گذشت و گذشت تا اینکه تو اولین شب سال نو ۱۴۰۱ من و سحر مطابق معمول هر سال ، خودمون را واسه اولین شب سکسی سال نو آماده می کردیم .سحر به مناسبت سال ببر یه ست شرت و سوتین ببری فوق سکسی خریده بود . منم بیکار ننشسته بودم و یه ست شرت رکابی فانتزی توری مانند مشکی خریده بودم .
اتاق خوابمون رو با چراغ های ال ای دی نورپردازی کردم . بساط شراب و قلیون رو هم آماده کردم ، موزیک عاشقانه با صدای کم پلی کردم و با همون لباس های سکسی شروع کردیم به قلیون کشیدن و شراب خوردن ، داغ شدیمو مشغول لب و لب بازی و خوردن شدیم یه چند دقیقه ای معاشقه داشتیم تا اینکه سحر گفت پایه ای یه چالش داشته باشیم گفتم جونم من هستم .
سوال و جواب در مورد بهترین های سکسی سال ۱۴۰۰ از فیلم و سریال گرفته تا اتفاقات و خاطره ها و پوزیشن و کلا هر چیزی که مربوط به سکس میشد . به صورت نوبتی از هم شروع کردیم،از فلشینگ تو جاهای مختلف گرفته تا رابطه های جدید ، کراش هایی که داریم و خیلی چیزای سکسی دیگه !
مدام سوالات مختلف از هم می پرسیدیم و از شنیدن جواب های بعضا عجیب و غریب شوکه و شهوتی تر میشدیم تا اینکه اتفاقی من پرسیدم بهترین رابطه سکسی که در سال ۱۴۰۰ داشتیم ؟؟
یهو دیدم سحر رفت تو فکر با یه لبخند ریز گفت کنار آبشار اون غروب کذایی من و تو وووو امیرو سارا . وای سینا چقدر همه چیز بینظیر بود.” نکنه یادت رفته ؟ تو چشماش نگاه کردمو گفتم“منو فراموشی !! اونم این خاطره عزیز؟ یکی از بهترین روزهایی عمرم بود”
سحر با نگاهی پر از حس نوستالژی به سقف خیره شد. “همه چیز از همون لحظهای که به آبشار رسیدیم، جادویی بود. صدای آب که از ارتفاع میریخت، خنکی نسیم، و اون فضای دنج و خلوت… انگار وارد یه دنیای دیگه شده بودیم.” بهش گفتم یادته تو اون آب سرد با اون لباسای عجیب و غریب چهار نفری رفتیم زیر آبشار واقعا دوست داشتم زمان توی همون لحظه متوقف میشد .
سحر با چشمانی براق و پر از خاطره ادامه داد: “آره، اون لحظه… تو اون آب سرد، و اون غروب زیبای خورشید با اون بوی الکل و مستی یه حس رهایی داشتم البته حس میکردم یه چیزی اینجا واقعا کمه تا اینکه کیر کلفت و شق تو رو دیدم که از زیر شلوار داره داد میزنه که قطعه گم شده پازل غروب رویایی شما منم …تو همین حین کیر منو محکم گرفت تو دستش چند تا تکون شدید بهش داد و همزمان تو بغلم ارضا شد . منم به شوخی گفتم خب گناه من چیه عوضی کون و سینه های گنده رو انداختی بیرون و برا خودت جلو جلو میرفتی انتظار داشتی سالار همه اینارو ببینه و اون گوشه ساکت بشینه . سحر خنده ای زد و گفت قربون سالار برم من با این همه وقت شناسیش !!
تو چشای سحر زل زدمو گفتم دوست داری بازم تکرارش کنیم ؟
سحر گفت وای سینا مگه میشه دوست نداشته باشم آرزومه واقعا ، اصلا یکی از آرزوهای سال جدیدم همینه !!
منم یه لب آبدار از تو لباش گرفتمو گفتم بهت قول میدم بازم امسال هم تکرارش کنیم . ا
#مستی #سکس_گروهی
سلام خدمت همه ی شهوانی های عزیز
قبل از هر چیزی ممنونم از عزیزانی که از داستان قبلی من حمایت کردند واقعا استقبال خوبی شد که باعث شد اولین داستانم در لیست پرطرفدارها قرار بگیره ، اینبار پرانرژی تر از قبل برگشتم تا یک خاطره جذاب دیگه از رابطه پررمزو راز چهارنفرمون رو براتون بنویسم. داستان قبلیم با عنوان اولین رابطه گروهی من و سحر منتشر شد .
من سینام ۳۵ سالمه ، خانمم سحر ۲۸ سالشه ، یه زوج هات و حشری ،پرانرژی با ظاهری تقریبا خوش فیس ، گرم و خوشرو عاشق مسافرت ،طبیعت گردی ،ماجراجویی ،مهمونی ، دورهمی ، رقص ، مشروب و فانتزی های سکسی .
تو خاطره قبلی گفتم که چی شد ما سه سال پیش ناخودآگاه و بدون هیچ پیش زمینه قبلی و به صورت کاملا اتفاقی وارد یک رابطه گروهی جذاب با زوج دوست داشتنی امیر و سارا شدیم .
شاید تو ذهن شما این ذهنیت به وجود بیاد که حالا که دو تا زوج تو یه شب کاملا سکسی در کنار هم سکس کردند و لذت بردند احتمالا از روزای بعد و تا موقعی که این رابطه ادامه دار باشه سکس بخش انکار ناپذیر این رابطه میشه و حتی پا رو فراتر از قبل میذاریم و به فانتزی های جدیدتر فکر میکنیم، ولی در مورد ما واقعا اینجوری نبود دقیقا از روز بعدش انگار نه انگار اتفاقی افتاده مثل یک خواب شیرین بود که تموم شده بود دیگه نه در موردش صحبت کردیم و نه هیچ واکنشی نسبت به اتفاقات اون غروب رویایی داشتیم . البته این بیشتر با جنبه بودنه بچه ها رو میرسوند .
بعد از اتمام اون سفر ، رابطه ما با امیر و سارا بسیار صمیمی تر از قبل شده بود ، جوری که با همه ی گرفتاری ها حداقل یکی دوبار در ماه خونه هم مهمونی میرفتیم ،انواع و اقسام بازی ها رو داشتیم قلیون میکشیدیم ، مست می کردیم و آخر شبا چهارتایی میرقصیدیم و مشغول خوش گذرونی !البته اینم بگم هیچ اتفاق سکسی هم بینمون رقم نمیخورد .
چندین ماه از این ماجرا گذشت و گذشت تا اینکه تو اولین شب سال نو ۱۴۰۱ من و سحر مطابق معمول هر سال ، خودمون را واسه اولین شب سکسی سال نو آماده می کردیم .سحر به مناسبت سال ببر یه ست شرت و سوتین ببری فوق سکسی خریده بود . منم بیکار ننشسته بودم و یه ست شرت رکابی فانتزی توری مانند مشکی خریده بودم .
اتاق خوابمون رو با چراغ های ال ای دی نورپردازی کردم . بساط شراب و قلیون رو هم آماده کردم ، موزیک عاشقانه با صدای کم پلی کردم و با همون لباس های سکسی شروع کردیم به قلیون کشیدن و شراب خوردن ، داغ شدیمو مشغول لب و لب بازی و خوردن شدیم یه چند دقیقه ای معاشقه داشتیم تا اینکه سحر گفت پایه ای یه چالش داشته باشیم گفتم جونم من هستم .
سوال و جواب در مورد بهترین های سکسی سال ۱۴۰۰ از فیلم و سریال گرفته تا اتفاقات و خاطره ها و پوزیشن و کلا هر چیزی که مربوط به سکس میشد . به صورت نوبتی از هم شروع کردیم،از فلشینگ تو جاهای مختلف گرفته تا رابطه های جدید ، کراش هایی که داریم و خیلی چیزای سکسی دیگه !
مدام سوالات مختلف از هم می پرسیدیم و از شنیدن جواب های بعضا عجیب و غریب شوکه و شهوتی تر میشدیم تا اینکه اتفاقی من پرسیدم بهترین رابطه سکسی که در سال ۱۴۰۰ داشتیم ؟؟
یهو دیدم سحر رفت تو فکر با یه لبخند ریز گفت کنار آبشار اون غروب کذایی من و تو وووو امیرو سارا . وای سینا چقدر همه چیز بینظیر بود.” نکنه یادت رفته ؟ تو چشماش نگاه کردمو گفتم“منو فراموشی !! اونم این خاطره عزیز؟ یکی از بهترین روزهایی عمرم بود”
سحر با نگاهی پر از حس نوستالژی به سقف خیره شد. “همه چیز از همون لحظهای که به آبشار رسیدیم، جادویی بود. صدای آب که از ارتفاع میریخت، خنکی نسیم، و اون فضای دنج و خلوت… انگار وارد یه دنیای دیگه شده بودیم.” بهش گفتم یادته تو اون آب سرد با اون لباسای عجیب و غریب چهار نفری رفتیم زیر آبشار واقعا دوست داشتم زمان توی همون لحظه متوقف میشد .
سحر با چشمانی براق و پر از خاطره ادامه داد: “آره، اون لحظه… تو اون آب سرد، و اون غروب زیبای خورشید با اون بوی الکل و مستی یه حس رهایی داشتم البته حس میکردم یه چیزی اینجا واقعا کمه تا اینکه کیر کلفت و شق تو رو دیدم که از زیر شلوار داره داد میزنه که قطعه گم شده پازل غروب رویایی شما منم …تو همین حین کیر منو محکم گرفت تو دستش چند تا تکون شدید بهش داد و همزمان تو بغلم ارضا شد . منم به شوخی گفتم خب گناه من چیه عوضی کون و سینه های گنده رو انداختی بیرون و برا خودت جلو جلو میرفتی انتظار داشتی سالار همه اینارو ببینه و اون گوشه ساکت بشینه . سحر خنده ای زد و گفت قربون سالار برم من با این همه وقت شناسیش !!
تو چشای سحر زل زدمو گفتم دوست داری بازم تکرارش کنیم ؟
سحر گفت وای سینا مگه میشه دوست نداشته باشم آرزومه واقعا ، اصلا یکی از آرزوهای سال جدیدم همینه !!
منم یه لب آبدار از تو لباش گرفتمو گفتم بهت قول میدم بازم امسال هم تکرارش کنیم . ا
تبدیل شدن خونه به جنده خونه
#سکس_گروهی
دارم از یک شب خوب و خاطرهانگیز در دو سال پیش حرف میزنم. اون شب یک مهمونی توی خونه ما در حال برگزاری بود و خاله من و خانوادش دعوت بودند. مامانم شام مفصلی تدارک دیده بود. طبق معمول قبل از خوردن شام، همگی نشسته بودیم پای تلویزیون و داشتیم موزیک ویدئو نگاه میکردیم. هر از گاهی مامانم و خالم بلند میشدند و با صدای آهنگ میرقصیدن.
اجازه بدید یه کم از خودم بگم، اسم من رضا هست و 22 سالمه. توی یک خانواده چهار نفره زندگی میکنم. خوشبختانه خانوادهی روشنفکر و شادی دارم. اسم خواهرم پریناز هست و 20 سالشه. هر دو دانشجو هستیم. اون شب، خواهرم در مهمونی نبود. با همکلاسیهاش رفته بودند بیرون، بگردند. توی مهمونی، بعضی وقتها مامانم و خالهم شیطونی میکردند و موقع رقصیدن، پشت به پشت هم میایستادن و باسنهاشون رو به همدیگه میزدن و به هم میمالوندن، و یا مامانم میرفت جلوی صورت شوهرخالم، قر میداد. خاله هم که طبق معمول برای بابای من دلبری میکرد و میرفت جلوش و پستونهای بزرگش رو میلرزوند. مامانم 43 و خالم 46 سالشه. من و پسرخالم که تقریباً همسن هستیم، کنار هم نشسته بودیم و داشتیم رقص و بدنهای زیبای مامانامونو نگاه میکردیم و لذت میبردیم. همونطور که گفتم این خاطره برای دو سال پیش هست، در اون موقع روابط خانوادگی و روابط فامیلی ما نهایتاً در حد هیز بازی و لاس زدن بود امّا یک اتفاق باعث شد که روابط ما دستخوش تغییر بشه و سکس خانوادگی و سکس فامیلی برای ما تحقق پیدا کنه.
بعد از خوردن شام بود من و پسرخالم داشتیم سفره رو جمع میکردیم و مامان و خاله هم میخواستن شستن ظرفها رو شروع کنن که زنگ خونه زده شد. پریناز بود. درب رو باز کردم. خواهرم اومد داخل امّا به سختی. نمیتونست خوب راه بره و خیلی درد داشت. فوری رفتم زیر بغلش رو گرفتم تا توی راه رفتن کمکش کنم. بهم گفت: رضا، فقط منو برسون به تختخوابم. منم تا توی اتاقخواب، زیر بغلش رو گرفتم و بردمش. در حین رفتن، همه توجهشون جلب شد. وقتی پریناز رو بردم توی اتاقخواب و گذاشتمش روی تختخواب، همه اومدن توی اتاق و جویای حالش شدن و دلیل بدحالیش رو ازش میپرسیدن.
خوشبختانه خواهرم یک دختر بیحیا بود و بعد از این اتفاق بیحیا تر هم شد. ما همه میدونستیم که پریناز ، همزمان چندتا دوسپسر داره و به عبارتی یک دختر لاشی است. البته لاشی بودن خواهرم برای من همیشه مایه افتخار بوده و هست. وقتی بابام از خواهرم پرسید که چه اتفاقی برات افتاده؟ خواهرم خیلی راحت به بابا گفت: چندتا از پسرهای کلاسمون از باسن بهم تجاوز کردن. مامانم پرسید کجا و کی؟ اونم گفت: چند ساعت پیش توی پارک جنگلی سرخه حصار. خلاصه هر کسی یه سوالی میپرسید و برای کمک به خواهرم یه کامنتی میداد.
زن عموی من پزشک عمومی هست، مادرم پیشنهاد داد که به اون بگیم که بیاد پریناز رو معاینه کنه و اگر کاری لازم باشه براش انجام بدیم. عموم توی محله ما زندگی میکنه، زن عموم ظرف ده دقیقه خودشو رسوند به خونه ما. همه توی اتاقخواب بودیم و کنار تخت پریناز، زن عموم، قبل از اینکه شروع کنه به معاینه خواهرم، گفت همه برن بیرون. چون باید شلوار و شورت پریناز رو میکشید پایین. مامانم به زن عموم گفت اینجا که غریبه نیست، سخت نگیر، اشکالی نداره.
پریناز با اینکه درد داشت امّا با خنده به زن عموم گفت: زنعمو وقتی تو میتونی کون و کس منو ببینی، چرا پدر و مادرم نتونن ببینن؟ لبخند روی لب هممون نشست. حدس میزدم، خواهرم فرصت رو غنیمت شمرده بود تا بتونه در خانواده و فامیل، حیا زدایی بکنه به قصد لذت بیشتر و زندگی بهتر. خاله من که یک زن شیطون هست سریع رفت سمت پریناز و به زن عمو گفت: بزار توی معاینهی پریناز کمکت کنم و شلوار پریناز رو جلوی همه ما کشید پایین! پریناز خندید و خودش شورتش رو هم کشید پایین و صدای قهقهه و خنده اتاق رو پر کرد.
پریناز به روی شکم خوابید و با دوتا دستش لپهای کونش رو گرفت و چاک کونش رو باز کرد. کس و کون خواهرم، در معرض دید همگان قرار گرفت. سوراخ کون پریناز خیلی گشاد شده بود و اندکی خونریزی کرده بود. زن عموم با نور گوشی موبایلش، با دقت سوراخ کون پریناز رو نگاه کرد و گفت: خدا رو شکر پارگی مقعد در حدی نیست که نیاز به بخیه زدن باشه. کاری که لازم است اینه که باید توی یک تشت، آب ولرم و کمی بتادین ریخته بشه و پریناز جون روزی چند بار داخل تشت به مدت یک ربع بشینه مخصوصاً بعد از مدفوع کردن. خلاصه معاینه که تمام شد، زن عموم رفت خونه خودشون و ما موندیمو این کون پاره خواهرم.
از خندهها و حرفهای پریناز معلوم بود از اینکه چندتا پسر بهش تجاوز کردن، خیلی هم ناراحت نیست. اونجا بود که فهمیدم، پریناز از اون دسته افرادی هست که دنبال لذتهای دردناک و دردهای لذتبخش هست. شوهر خالم به پریناز گفت خیلی دوست دارم
#سکس_گروهی
دارم از یک شب خوب و خاطرهانگیز در دو سال پیش حرف میزنم. اون شب یک مهمونی توی خونه ما در حال برگزاری بود و خاله من و خانوادش دعوت بودند. مامانم شام مفصلی تدارک دیده بود. طبق معمول قبل از خوردن شام، همگی نشسته بودیم پای تلویزیون و داشتیم موزیک ویدئو نگاه میکردیم. هر از گاهی مامانم و خالم بلند میشدند و با صدای آهنگ میرقصیدن.
اجازه بدید یه کم از خودم بگم، اسم من رضا هست و 22 سالمه. توی یک خانواده چهار نفره زندگی میکنم. خوشبختانه خانوادهی روشنفکر و شادی دارم. اسم خواهرم پریناز هست و 20 سالشه. هر دو دانشجو هستیم. اون شب، خواهرم در مهمونی نبود. با همکلاسیهاش رفته بودند بیرون، بگردند. توی مهمونی، بعضی وقتها مامانم و خالهم شیطونی میکردند و موقع رقصیدن، پشت به پشت هم میایستادن و باسنهاشون رو به همدیگه میزدن و به هم میمالوندن، و یا مامانم میرفت جلوی صورت شوهرخالم، قر میداد. خاله هم که طبق معمول برای بابای من دلبری میکرد و میرفت جلوش و پستونهای بزرگش رو میلرزوند. مامانم 43 و خالم 46 سالشه. من و پسرخالم که تقریباً همسن هستیم، کنار هم نشسته بودیم و داشتیم رقص و بدنهای زیبای مامانامونو نگاه میکردیم و لذت میبردیم. همونطور که گفتم این خاطره برای دو سال پیش هست، در اون موقع روابط خانوادگی و روابط فامیلی ما نهایتاً در حد هیز بازی و لاس زدن بود امّا یک اتفاق باعث شد که روابط ما دستخوش تغییر بشه و سکس خانوادگی و سکس فامیلی برای ما تحقق پیدا کنه.
بعد از خوردن شام بود من و پسرخالم داشتیم سفره رو جمع میکردیم و مامان و خاله هم میخواستن شستن ظرفها رو شروع کنن که زنگ خونه زده شد. پریناز بود. درب رو باز کردم. خواهرم اومد داخل امّا به سختی. نمیتونست خوب راه بره و خیلی درد داشت. فوری رفتم زیر بغلش رو گرفتم تا توی راه رفتن کمکش کنم. بهم گفت: رضا، فقط منو برسون به تختخوابم. منم تا توی اتاقخواب، زیر بغلش رو گرفتم و بردمش. در حین رفتن، همه توجهشون جلب شد. وقتی پریناز رو بردم توی اتاقخواب و گذاشتمش روی تختخواب، همه اومدن توی اتاق و جویای حالش شدن و دلیل بدحالیش رو ازش میپرسیدن.
خوشبختانه خواهرم یک دختر بیحیا بود و بعد از این اتفاق بیحیا تر هم شد. ما همه میدونستیم که پریناز ، همزمان چندتا دوسپسر داره و به عبارتی یک دختر لاشی است. البته لاشی بودن خواهرم برای من همیشه مایه افتخار بوده و هست. وقتی بابام از خواهرم پرسید که چه اتفاقی برات افتاده؟ خواهرم خیلی راحت به بابا گفت: چندتا از پسرهای کلاسمون از باسن بهم تجاوز کردن. مامانم پرسید کجا و کی؟ اونم گفت: چند ساعت پیش توی پارک جنگلی سرخه حصار. خلاصه هر کسی یه سوالی میپرسید و برای کمک به خواهرم یه کامنتی میداد.
زن عموی من پزشک عمومی هست، مادرم پیشنهاد داد که به اون بگیم که بیاد پریناز رو معاینه کنه و اگر کاری لازم باشه براش انجام بدیم. عموم توی محله ما زندگی میکنه، زن عموم ظرف ده دقیقه خودشو رسوند به خونه ما. همه توی اتاقخواب بودیم و کنار تخت پریناز، زن عموم، قبل از اینکه شروع کنه به معاینه خواهرم، گفت همه برن بیرون. چون باید شلوار و شورت پریناز رو میکشید پایین. مامانم به زن عموم گفت اینجا که غریبه نیست، سخت نگیر، اشکالی نداره.
پریناز با اینکه درد داشت امّا با خنده به زن عموم گفت: زنعمو وقتی تو میتونی کون و کس منو ببینی، چرا پدر و مادرم نتونن ببینن؟ لبخند روی لب هممون نشست. حدس میزدم، خواهرم فرصت رو غنیمت شمرده بود تا بتونه در خانواده و فامیل، حیا زدایی بکنه به قصد لذت بیشتر و زندگی بهتر. خاله من که یک زن شیطون هست سریع رفت سمت پریناز و به زن عمو گفت: بزار توی معاینهی پریناز کمکت کنم و شلوار پریناز رو جلوی همه ما کشید پایین! پریناز خندید و خودش شورتش رو هم کشید پایین و صدای قهقهه و خنده اتاق رو پر کرد.
پریناز به روی شکم خوابید و با دوتا دستش لپهای کونش رو گرفت و چاک کونش رو باز کرد. کس و کون خواهرم، در معرض دید همگان قرار گرفت. سوراخ کون پریناز خیلی گشاد شده بود و اندکی خونریزی کرده بود. زن عموم با نور گوشی موبایلش، با دقت سوراخ کون پریناز رو نگاه کرد و گفت: خدا رو شکر پارگی مقعد در حدی نیست که نیاز به بخیه زدن باشه. کاری که لازم است اینه که باید توی یک تشت، آب ولرم و کمی بتادین ریخته بشه و پریناز جون روزی چند بار داخل تشت به مدت یک ربع بشینه مخصوصاً بعد از مدفوع کردن. خلاصه معاینه که تمام شد، زن عموم رفت خونه خودشون و ما موندیمو این کون پاره خواهرم.
از خندهها و حرفهای پریناز معلوم بود از اینکه چندتا پسر بهش تجاوز کردن، خیلی هم ناراحت نیست. اونجا بود که فهمیدم، پریناز از اون دسته افرادی هست که دنبال لذتهای دردناک و دردهای لذتبخش هست. شوهر خالم به پریناز گفت خیلی دوست دارم