خاله جوراب پوش و تشنه من
1402/01/09
#ماساژ #جوراب #خاله
سلام امیر هستم ۲۵ ساله از رشت
یه خاله دارم به اسم مرجان .داستان از اونجایی شروع شد ک یکم شوهرخالم باعث شده بود خالم بش کم محلی کنه اخلاق درستی نداشته و همش تیکه و حرفای بیهوده میزده .خلاصه حسابی خالم دلش ازش پر بود . یه روز واسه خرید رفتم بیرون تقریبا ساعت ۵ بود ک خالم هم خرید داشتو با مادرم هماهنگ شد اومد رفتیم خرید . خلاصه بعد کلی چرخ زدنو خرید مادرم رفت تا مغازه خودش مشتری داشت . خالمم گفت امیر بیا بریم خونمون بچه ها نیستن . شوهرخالتم رفته دهات باغ کار داره .خلاصه رفتیم سمت خونه خاله رسیدیم یکم نشستیم یه چایی خوردیم . خالم جوارب شیشه ای بدون کف خودشو از پاش در یاورده بود یه شلوار استرج با پیرهن مردونه پوشیده بود . خالم گفت وای قدم میزنم زانو درد میگیره خاله جون . من گفتم چطوره یکم بمالی با روغن شترمرغ اینا . گفت تاحالا امتحان نکردم خاله شوهرخالتم ک اصلا توحه نداره فقط بلده غر بزنه . گفتم خاله من میمالم واست . دراز بکش خالم درجا خوابید جورابش پاش بود . اروم شروع ب ماساژ دادن پشت زانو و پشت ساق پاش شدم . گفتم خاله فشارش زیاد دستم اروم تر بمالم چون داشت اوف اوف میکرد درد داشت . گفت خاله اره یکم اروم تر ولی داره دردمو کم میکنه گفتم چشاتو ببند شلوارو تا زانو دادم بالا ساق پاهای قشنگش سفیدش چشمو گرفت . باز با حوصله و اروم شروع کردم ب مالیدن پشت زانو پاش . کم کم اومد سمت جورابو پاش کف پاشو با شصت دستم اروم فشار میدادم و اونم پنجشو تکون میداد بوی بی نظیر جورابش بلند میشد من دیگ شق شق بودم اروم رفتم پشت رانشو مالیدم چشاش هنوز بسته بود . گفتم خاله پشتتم بمالم گفت خسته نشی کفتم نه خاله این چ حرفیه فقط برای اینکه مسلط باشم میشه رو باسنت بشینم . گفت اره خاله جون بیا . منم تیز رفتم نشتستم سرشونه پشتو گردنو ده دقیقه مالیدم اومدم سمت کونش اروم یکم فشار دادم کونشو چشاشو باز کرد گفت خاله جون امیر درسته نرمه ولی دیگه نچلونش بعد خندید منم ک دیدم چراغ سبز داده گفتم چشاتو ببند ک تازه شروع شده ماساژت گفت باشه ساعتو یه نگاه کرد گفت زود تا کسی نیاد بد میشه .منم مالیدن پاهاشو از کف با جوراب شروع کردم اروم اروم کیرمو در اوردم سرشو میزدم ب کف پاهای خاله . یهو گفت چرا بزرگ انگشتت انثد نبودا گفتم چشتو ببند با من دیگ چشاشو بست کیرمو در اوردم گذاشتم رو کف پاش یهو پاشو جمع کردم نگهداشتم . خالم گفت وای خاله کل وف پام رو گرفته . اوه چه چیزیه بعد با پاش یکم مالید گفت خاله وقت نداریم بیا پشتم بشین رفتم نشستم شلوارشو کندم . دستاشو گذاشت دو طرف لپ کونش باز کرد گفت بکن توش ک شوهرخالت عرضه نداره . یهو کردم تو نفسش بند اومد . دو دقیقه کمر زدم با صدای لرزون گفت خااااااالهههه جووووون اووووووووی لرزید . منم یکم کردمو ابم داشت میومد گفتم خاله چی کنم ابمو گفت بریز رو کمرم . گفتم نه پاتو جفت کن کف پات خالی کنم . درجا پاشو جفت کرد من در اوردم کل ابمو کف پاش ریختم . بهترین اتفاق عمرم بود .مرسی ازت خاله جونم
نوشته: امیر
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
1402/01/09
#ماساژ #جوراب #خاله
سلام امیر هستم ۲۵ ساله از رشت
یه خاله دارم به اسم مرجان .داستان از اونجایی شروع شد ک یکم شوهرخالم باعث شده بود خالم بش کم محلی کنه اخلاق درستی نداشته و همش تیکه و حرفای بیهوده میزده .خلاصه حسابی خالم دلش ازش پر بود . یه روز واسه خرید رفتم بیرون تقریبا ساعت ۵ بود ک خالم هم خرید داشتو با مادرم هماهنگ شد اومد رفتیم خرید . خلاصه بعد کلی چرخ زدنو خرید مادرم رفت تا مغازه خودش مشتری داشت . خالمم گفت امیر بیا بریم خونمون بچه ها نیستن . شوهرخالتم رفته دهات باغ کار داره .خلاصه رفتیم سمت خونه خاله رسیدیم یکم نشستیم یه چایی خوردیم . خالم جوارب شیشه ای بدون کف خودشو از پاش در یاورده بود یه شلوار استرج با پیرهن مردونه پوشیده بود . خالم گفت وای قدم میزنم زانو درد میگیره خاله جون . من گفتم چطوره یکم بمالی با روغن شترمرغ اینا . گفت تاحالا امتحان نکردم خاله شوهرخالتم ک اصلا توحه نداره فقط بلده غر بزنه . گفتم خاله من میمالم واست . دراز بکش خالم درجا خوابید جورابش پاش بود . اروم شروع ب ماساژ دادن پشت زانو و پشت ساق پاش شدم . گفتم خاله فشارش زیاد دستم اروم تر بمالم چون داشت اوف اوف میکرد درد داشت . گفت خاله اره یکم اروم تر ولی داره دردمو کم میکنه گفتم چشاتو ببند شلوارو تا زانو دادم بالا ساق پاهای قشنگش سفیدش چشمو گرفت . باز با حوصله و اروم شروع کردم ب مالیدن پشت زانو پاش . کم کم اومد سمت جورابو پاش کف پاشو با شصت دستم اروم فشار میدادم و اونم پنجشو تکون میداد بوی بی نظیر جورابش بلند میشد من دیگ شق شق بودم اروم رفتم پشت رانشو مالیدم چشاش هنوز بسته بود . گفتم خاله پشتتم بمالم گفت خسته نشی کفتم نه خاله این چ حرفیه فقط برای اینکه مسلط باشم میشه رو باسنت بشینم . گفت اره خاله جون بیا . منم تیز رفتم نشتستم سرشونه پشتو گردنو ده دقیقه مالیدم اومدم سمت کونش اروم یکم فشار دادم کونشو چشاشو باز کرد گفت خاله جون امیر درسته نرمه ولی دیگه نچلونش بعد خندید منم ک دیدم چراغ سبز داده گفتم چشاتو ببند ک تازه شروع شده ماساژت گفت باشه ساعتو یه نگاه کرد گفت زود تا کسی نیاد بد میشه .منم مالیدن پاهاشو از کف با جوراب شروع کردم اروم اروم کیرمو در اوردم سرشو میزدم ب کف پاهای خاله . یهو گفت چرا بزرگ انگشتت انثد نبودا گفتم چشتو ببند با من دیگ چشاشو بست کیرمو در اوردم گذاشتم رو کف پاش یهو پاشو جمع کردم نگهداشتم . خالم گفت وای خاله کل وف پام رو گرفته . اوه چه چیزیه بعد با پاش یکم مالید گفت خاله وقت نداریم بیا پشتم بشین رفتم نشستم شلوارشو کندم . دستاشو گذاشت دو طرف لپ کونش باز کرد گفت بکن توش ک شوهرخالت عرضه نداره . یهو کردم تو نفسش بند اومد . دو دقیقه کمر زدم با صدای لرزون گفت خااااااالهههه جووووون اووووووووی لرزید . منم یکم کردمو ابم داشت میومد گفتم خاله چی کنم ابمو گفت بریز رو کمرم . گفتم نه پاتو جفت کن کف پات خالی کنم . درجا پاشو جفت کرد من در اوردم کل ابمو کف پاش ریختم . بهترین اتفاق عمرم بود .مرسی ازت خاله جونم
نوشته: امیر
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
جوراب نامادری (۲)
1402/05/02
#جوراب #ارباب_و_برده #فوت_فتیش
#جوراب_نامادری
درود بر شما
تاکید میکنم اگر با داستان حال نمیکنین نخونید البته حق دارین نظر بدین دوستان من نگاه میکنم نظرات شمارو
خب بریم ادامه داستان
فردا صبح شد ؛ خدارو شکر خبری از دخترش نبود اما خودش بلند شد یهو دیدم به طرف من اومد که تازه دراز کشیده بودم رو تختم اومد صدام کرد ترسیدم گفتم کار بگه بهم؛
یه لحظه بشین رو زمین باهات کار دارم
خودش نشست روبروم روی تخت ؛
فقط دوست داشت رو من مسلط باشه و ادای ادمای مهربونو دراره ؛
عزیزم من بابت دیشب متاسفم دخترم حقی نداشت با تو این رفتارارو بکنه دیدم گفت؛ بلند شو؛ بلند شدم بغلم کرد ؛ حتی اشاره ای به این همه تحقیر خودش نکرد؛ عزیز دلم سرمو بوسید؛ از این به بعد بیشتر حرف مامانی رو گوش میدی ها؛ چشم بانو ؛ واقعا دوست داری به من میگی بانو اذیت نمیشی؟ نه بانو من کوچیک شما هم خدمتگذار شما ؛ اینو که گفتم یه پوزخندی زد؛ خب ببین من دیگه دارم میرم اومدم باهات حساب میکنم این هفته رو ؛ چشم بانو صبحانه آمادست؛ رفت سمت میز نشست داشت چایی میخورد ؛ تو صبحونه خوردی دیگه؟ اره بانو خوردم ؛ در حالی که دلم ضعف کرده بود جرات نداشتم کنارش صبحونه بخورم ابهت خاصی داشت آدم جرات نمیکرد؛
بعد گفت ببین من داره دیرم میشه تا من دارم صبحانه میخورم برو مانتو جورابامو آماده کن ؛ چشم؛
رفتم سمت باز کمد ؛ در رو باز کردم دیدم خانم دیگه حتی جوراباشو درست نذاشت همش گوله شده این طرف اون طرف اتاقش بود و حتی جورابای دخترش تو اتاقشم همین بود یهو دیدم گفت ؛ اتاقم اشغال باشه اشغالت میکنم؛ با لحن شوخی گفت؛
سریع اتاقشو تمیز کردم جورابارو برداشتم ولی همش چند بار پوشیده بود همش خاکی بود ؛ یک مشکی اداری کفه دار که تقریبا دیدم از همش تمیز تره براش اوردم با مانتویی که خیلی دوست داره ؛ خب چی شد ببینم
این جورابا چرا اینطورین؟
یکم خاکی شدن بانو همشون کثیفن هیچکدوم نشسته بودین؟
اره دیگه وظیفه من نیست ،تمیز کردن همش وظیفه توئه ؛ هر روز میخوام برم سرکار یه جوراب تمیز یه مانتو اتو کرده به من میدی فهمیدی؛ بله بانو
محکم اومد جلو با دستش زد تو سرم خاااک تو سرت این چیه چرا خاک گرفته جورابامو خب این جورابارو زود باش تمیز کن همین الان باید برم بشین ؛ نشستم چهار زانو جلوش بیا من وقت شستنشو ندارم خودت با زبونت قشنگ اون خاکشو میگیری؛
چشم ؛ بیا ؛ منم جلوش قشنگ عین جارو برقی مکیدم ؛ از صدای مکیدنم خندش میگرفت ؛ افرین 😂😂
خوبه ببینم؛ فکر کنم تمیز شد ؛ پام کن زود؛
پاش کردم جورابو بعد ؛ افرین عزیزم کفشمم که برق انداختی خوبه؛ و رفت ؛
از طمع خاکی که ناشتا خورده بودم رو کفشو جورابش حالم داشت بد میشد رفتم سریع دستشویی دهنمو شستم ؛
منتظر موندم دوباره تا بیاد ؛ چند روز بعد اومد نمیدونم کجا رفته بود ولی اومد تو من خواب بودم دیدم برق اتاقمو روشن کرد جوراب بشو بدون هیچ حرفی دراورد گوله کرد محکم پرت کرد طرف من بعد بدون هیچ حرفی رفت ؛ رفت اتاقش گفت ؛ بدو آب میوه ام چی شد؟ خیلی خستم ؛
من نمیدونم چه قدر مهمونی میرفت دیدم خواهرش زنگ زد اب میوه رو براش اوردم البته قبلش با جورابش حسابی کردم تو دهنم تا تمیز شه دیگه عادت کرده بودم لذت میبردم
دیدم داره صحبت میکنه؛ بعد اینکه صحبتش تموم شد اومد پیش من ؛ خب بدو بیا اینجا ؛ صدام کرد و ما رفتیم تو حال دیدم به حسابم طبق توافق ریخت اما برای خدمات اضافیم که براش کار کردم پولی نریخت ؛ خوب همون پولی که توافق کرده بودیمو ریختم ؛ ببین خودت گفتی خدمت کردن به من دوست داری پس این خدمات اضافت که لباسامو میشوری جورابامو کفشامو تمیز میکنی اصلا برام مهم نیست؛ خانم میت
1402/05/02
#جوراب #ارباب_و_برده #فوت_فتیش
#جوراب_نامادری
درود بر شما
تاکید میکنم اگر با داستان حال نمیکنین نخونید البته حق دارین نظر بدین دوستان من نگاه میکنم نظرات شمارو
خب بریم ادامه داستان
فردا صبح شد ؛ خدارو شکر خبری از دخترش نبود اما خودش بلند شد یهو دیدم به طرف من اومد که تازه دراز کشیده بودم رو تختم اومد صدام کرد ترسیدم گفتم کار بگه بهم؛
یه لحظه بشین رو زمین باهات کار دارم
خودش نشست روبروم روی تخت ؛
فقط دوست داشت رو من مسلط باشه و ادای ادمای مهربونو دراره ؛
عزیزم من بابت دیشب متاسفم دخترم حقی نداشت با تو این رفتارارو بکنه دیدم گفت؛ بلند شو؛ بلند شدم بغلم کرد ؛ حتی اشاره ای به این همه تحقیر خودش نکرد؛ عزیز دلم سرمو بوسید؛ از این به بعد بیشتر حرف مامانی رو گوش میدی ها؛ چشم بانو ؛ واقعا دوست داری به من میگی بانو اذیت نمیشی؟ نه بانو من کوچیک شما هم خدمتگذار شما ؛ اینو که گفتم یه پوزخندی زد؛ خب ببین من دیگه دارم میرم اومدم باهات حساب میکنم این هفته رو ؛ چشم بانو صبحانه آمادست؛ رفت سمت میز نشست داشت چایی میخورد ؛ تو صبحونه خوردی دیگه؟ اره بانو خوردم ؛ در حالی که دلم ضعف کرده بود جرات نداشتم کنارش صبحونه بخورم ابهت خاصی داشت آدم جرات نمیکرد؛
بعد گفت ببین من داره دیرم میشه تا من دارم صبحانه میخورم برو مانتو جورابامو آماده کن ؛ چشم؛
رفتم سمت باز کمد ؛ در رو باز کردم دیدم خانم دیگه حتی جوراباشو درست نذاشت همش گوله شده این طرف اون طرف اتاقش بود و حتی جورابای دخترش تو اتاقشم همین بود یهو دیدم گفت ؛ اتاقم اشغال باشه اشغالت میکنم؛ با لحن شوخی گفت؛
سریع اتاقشو تمیز کردم جورابارو برداشتم ولی همش چند بار پوشیده بود همش خاکی بود ؛ یک مشکی اداری کفه دار که تقریبا دیدم از همش تمیز تره براش اوردم با مانتویی که خیلی دوست داره ؛ خب چی شد ببینم
این جورابا چرا اینطورین؟
یکم خاکی شدن بانو همشون کثیفن هیچکدوم نشسته بودین؟
اره دیگه وظیفه من نیست ،تمیز کردن همش وظیفه توئه ؛ هر روز میخوام برم سرکار یه جوراب تمیز یه مانتو اتو کرده به من میدی فهمیدی؛ بله بانو
محکم اومد جلو با دستش زد تو سرم خاااک تو سرت این چیه چرا خاک گرفته جورابامو خب این جورابارو زود باش تمیز کن همین الان باید برم بشین ؛ نشستم چهار زانو جلوش بیا من وقت شستنشو ندارم خودت با زبونت قشنگ اون خاکشو میگیری؛
چشم ؛ بیا ؛ منم جلوش قشنگ عین جارو برقی مکیدم ؛ از صدای مکیدنم خندش میگرفت ؛ افرین 😂😂
خوبه ببینم؛ فکر کنم تمیز شد ؛ پام کن زود؛
پاش کردم جورابو بعد ؛ افرین عزیزم کفشمم که برق انداختی خوبه؛ و رفت ؛
از طمع خاکی که ناشتا خورده بودم رو کفشو جورابش حالم داشت بد میشد رفتم سریع دستشویی دهنمو شستم ؛
منتظر موندم دوباره تا بیاد ؛ چند روز بعد اومد نمیدونم کجا رفته بود ولی اومد تو من خواب بودم دیدم برق اتاقمو روشن کرد جوراب بشو بدون هیچ حرفی دراورد گوله کرد محکم پرت کرد طرف من بعد بدون هیچ حرفی رفت ؛ رفت اتاقش گفت ؛ بدو آب میوه ام چی شد؟ خیلی خستم ؛
من نمیدونم چه قدر مهمونی میرفت دیدم خواهرش زنگ زد اب میوه رو براش اوردم البته قبلش با جورابش حسابی کردم تو دهنم تا تمیز شه دیگه عادت کرده بودم لذت میبردم
دیدم داره صحبت میکنه؛ بعد اینکه صحبتش تموم شد اومد پیش من ؛ خب بدو بیا اینجا ؛ صدام کرد و ما رفتیم تو حال دیدم به حسابم طبق توافق ریخت اما برای خدمات اضافیم که براش کار کردم پولی نریخت ؛ خوب همون پولی که توافق کرده بودیمو ریختم ؛ ببین خودت گفتی خدمت کردن به من دوست داری پس این خدمات اضافت که لباسامو میشوری جورابامو کفشامو تمیز میکنی اصلا برام مهم نیست؛ خانم میت
زنپوشی با لباس و جوراب مامان پروانه
1402/06/14
#جوراب #زنپوش
سلام
من میلاد ( زهره ) ۲۱ سالمه ، زنپوش و مفعولم از بچگی عاشق جوراب نازک شیشه ای بودم ، مامانم اسمش پروانه و قد متوسط و بدن پُری داره و پاهاش به معنای واقعی خیلی خوش فرمه معلمه و همیشه جوراب نازک شیشه ای مشکی پاش میکنه با کفش پاشنه متوسط .
یه میلف واقعی ، یه مامان سکسی که وقتی از سر کار میومد خونه جوراباش و پاهای خوش فرم و سفیدش هوش از سرم میبرد .
یه روز وقتی ۱۲_۱۳ سالم بود برای اولین بار با قضیه زنپوشی آشنا شدم و خیلی خوشم اومد . به سرم زد برم سر کمد مامانم ، وقتی کمد لباس زیراش و باز کردم با یه عالمه شورت و سوتین سکسی و لامبادا و لباس شب مواجه شدم . کیرم سیخ شده بود و تو ذهنم همش کص و کون مامانمو توی اون شورتا تصور میکردم .
کسی خونمون نبود و یه شورت و سوتین سکسی انتخاب کردم و با جوراباش پوشیدم و واسه اولین بار تو آیینه زهره خانومو دیدم .
بگذریم … گذشت و تقریبا ۱۹ سالم بود و دوست داشتم با لباسای مامان جونم سکس کنم .
یه روز توی اینستا میچرخیدم و زیر پستا کامنت میذاشتم دنبال ی فاعل مطمئن میگشتم . که با یه پسر ۲۷ ساله به اسم مهران آشنا شدم .
تقریبا یک هفته سکس چت کردیم و باهم آشنا شدیم و قرار شد حضوری همو ببینیم و توی ماشین باهم آشنا بشیم و اگه شرایط بود واسش ساک بزنم .
واسه ساعت ۸ شب قرار گذاشتیم که هوا کامل تاریک شده باشه . رفتم حمام دوش گرفتم و شیو کردم و رفتم سراغ کمد مامان پروانه و یه شورت توری مشکی با سوتین توری انتخاب کردم و پوشیدم یه جفت جوراب ساق بلند زیر زانو شیشه ای که مامانم میپوشید برداشتم و پوشیدم .
روی اونا لباس خودمو پوشیدمو حرکت کردم به سمت محل قرار ، حالم خیلی خوب بود یه حس عجیب داشتم و خودمو میذاشتم به جای مامانم و دوست داشتم جندگی کنم .
مهران رسید و سوار ماشینش شدم قلبم داشت میومد توی دهنم و از استرس زیاد نمیتونستم حرف بزنم . بعد از یه احوالپرسی کوتاه یکدفعه دیدم مهران دستشو گذاشت روی پام ، یهو قلبم شروع به تند تند زدن کرد حال عجیبی بودم ، یکم عشوه اومدم و به به سرم زد شلوارمو در بیارم که دستش پوستو گوشتمو لمس کنه و شورت مامان جونمو ببینه ، شلوارم و کشیدم پایین ولی کامل از پام در نیاوردم ، دستشو برد لای پاهام و شروع کرد به نوازش کردن منم شهوتم چسبیده بود به سقف و دستمو بردم جای کیرش که دیدم کیرش سیخ شده . یکم مالیدم که با صدای لرزون گفت بخورررررش ، و منم مثل یک جنده شروع به خوردن کردم واسش پشت فرمون .
یه ده دقیقه ای خوردم و در این بین همش داشت در مورد مامانم حرف میزد و منو بیشتر تحریک میکرد .
مهران فوت فتیش بود ، پاهامو از کفشم درآوردم و بعد از کلی بو کشیدن و بوس کردن پاهام و کونم ، پاهامو گذاشتم رو کیرش واسش بالا پایین کردم و یهو دیدم آبش سرازیر شد روی جورابای مامانم …
هنوز سوراخم دست نخورده بود و تنگ تنگ …
پایان قسمت اول
نوشته: میلاد ( زهره)
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
1402/06/14
#جوراب #زنپوش
سلام
من میلاد ( زهره ) ۲۱ سالمه ، زنپوش و مفعولم از بچگی عاشق جوراب نازک شیشه ای بودم ، مامانم اسمش پروانه و قد متوسط و بدن پُری داره و پاهاش به معنای واقعی خیلی خوش فرمه معلمه و همیشه جوراب نازک شیشه ای مشکی پاش میکنه با کفش پاشنه متوسط .
یه میلف واقعی ، یه مامان سکسی که وقتی از سر کار میومد خونه جوراباش و پاهای خوش فرم و سفیدش هوش از سرم میبرد .
یه روز وقتی ۱۲_۱۳ سالم بود برای اولین بار با قضیه زنپوشی آشنا شدم و خیلی خوشم اومد . به سرم زد برم سر کمد مامانم ، وقتی کمد لباس زیراش و باز کردم با یه عالمه شورت و سوتین سکسی و لامبادا و لباس شب مواجه شدم . کیرم سیخ شده بود و تو ذهنم همش کص و کون مامانمو توی اون شورتا تصور میکردم .
کسی خونمون نبود و یه شورت و سوتین سکسی انتخاب کردم و با جوراباش پوشیدم و واسه اولین بار تو آیینه زهره خانومو دیدم .
بگذریم … گذشت و تقریبا ۱۹ سالم بود و دوست داشتم با لباسای مامان جونم سکس کنم .
یه روز توی اینستا میچرخیدم و زیر پستا کامنت میذاشتم دنبال ی فاعل مطمئن میگشتم . که با یه پسر ۲۷ ساله به اسم مهران آشنا شدم .
تقریبا یک هفته سکس چت کردیم و باهم آشنا شدیم و قرار شد حضوری همو ببینیم و توی ماشین باهم آشنا بشیم و اگه شرایط بود واسش ساک بزنم .
واسه ساعت ۸ شب قرار گذاشتیم که هوا کامل تاریک شده باشه . رفتم حمام دوش گرفتم و شیو کردم و رفتم سراغ کمد مامان پروانه و یه شورت توری مشکی با سوتین توری انتخاب کردم و پوشیدم یه جفت جوراب ساق بلند زیر زانو شیشه ای که مامانم میپوشید برداشتم و پوشیدم .
روی اونا لباس خودمو پوشیدمو حرکت کردم به سمت محل قرار ، حالم خیلی خوب بود یه حس عجیب داشتم و خودمو میذاشتم به جای مامانم و دوست داشتم جندگی کنم .
مهران رسید و سوار ماشینش شدم قلبم داشت میومد توی دهنم و از استرس زیاد نمیتونستم حرف بزنم . بعد از یه احوالپرسی کوتاه یکدفعه دیدم مهران دستشو گذاشت روی پام ، یهو قلبم شروع به تند تند زدن کرد حال عجیبی بودم ، یکم عشوه اومدم و به به سرم زد شلوارمو در بیارم که دستش پوستو گوشتمو لمس کنه و شورت مامان جونمو ببینه ، شلوارم و کشیدم پایین ولی کامل از پام در نیاوردم ، دستشو برد لای پاهام و شروع کرد به نوازش کردن منم شهوتم چسبیده بود به سقف و دستمو بردم جای کیرش که دیدم کیرش سیخ شده . یکم مالیدم که با صدای لرزون گفت بخورررررش ، و منم مثل یک جنده شروع به خوردن کردم واسش پشت فرمون .
یه ده دقیقه ای خوردم و در این بین همش داشت در مورد مامانم حرف میزد و منو بیشتر تحریک میکرد .
مهران فوت فتیش بود ، پاهامو از کفشم درآوردم و بعد از کلی بو کشیدن و بوس کردن پاهام و کونم ، پاهامو گذاشتم رو کیرش واسش بالا پایین کردم و یهو دیدم آبش سرازیر شد روی جورابای مامانم …
هنوز سوراخم دست نخورده بود و تنگ تنگ …
پایان قسمت اول
نوشته: میلاد ( زهره)
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
همسرم و خواهر زنم
1402/06/29
#فتیش #جوراب
سلام من علی هستم ۲۳ سالمه این داستان واقعی هستش براتون تعریف میکنم.من ۱ساله ازدواج کردم بادختر عمهام که ۳۲سالشه وازمن ۱۱سال بزرگتره اولش خانوادم مخالف بودن ولی بعدفراریش دادم بعدا عروسی کردیمو خلاصه…همسرم اسمش رباب هستش وزنش۷۰ باقد ۱۸۰ خیلی خوشگل وباوقار مذهبی بدنش سفید سفید کون قلمبه ای داره با ممه های ۷۰ همیشه چادرسرشه حتی موقع خواب جوراب میپوشه منم که فتیش جوراب دارم خیلی بهش گیر نمیدم چون ازمن بزرگتره نمیخوام بهش بربخوره یه ماخونمون تهرانه خونه مادرزنم شهرستان هستش ازهمون روز بعدعروسی اومدیم تهران زندگی زناشویی خوبی داشتیم ازمن راضی بود منم از اون سکسمون یکساعتی طول میکشید بعضی وقتا اوپیشنهادمیداد منم دیوونه میشدم اما من فتیش پا وجواب داشتم اما بروز نداده بودم یه روز موقع سکس پاهاشو کردم دهنم دیدم خیلی داره حال میکنه فرداش ازمن پرسید دیشب چراپاهامومیخوردی بهش همه چیزوگفتم اونم لبامو گازگرفت گفت چرابهم الان داری میگی گفتم خجالت میکشیدم بعد رفت اتاق خوابمون اومد دیدم جوراب مشکی نازک بالازانوشو پوشیده اومد نشست روم گفت از امروز قراره زیاد حال کنیم منم دلم داشت از دهنم بیرون میومد گفتم چشم عزیزم قربونت برم بعد پاهاشو گذاشت رو سینم گفت لیس بزن منم مثل دیوونه ها لیس میزدم بو میکردم شورتشو درآورد داشت خودشوانگشت میکرد بایه دستش هم کیر کلف ۲۰ سانتی مو بازی میداد منم دیوونه شده بودم بلندش کردم به پشت خوابوندم بعد کیرمو گذاشتم دهنش با ولع ساک میزد بعد منم آروم رفتم سراغ کص آبدارش بعد فهمیده بود پاش هی میآورد طرف دهنم تا بلیسمشون چرخیدم پاهاشو انداختم رو دوشم کیرمو تا ته فروکردم تو کصش یه آهی کشید گفت محکم بزن همینطور که میزدم به کصش ساق پاهاشو گازمیگرفتم اونم لبشو گازمیگفت بعد رفتم سراغ ممه هاش نوبتی هردو رو میخودم اونم میخندید وعشوه میومد بعد چندباری زدم خالی شد منم که پاهاشو گاز میگرفتم هیچی نمیگفت سعی کردم یه حالی به خودم بدم پریدم اسپری زدم اونم که نیمه جون روتخت درازکشیده بود رفتم سراغش بعد یه مدتی صداش بلند شد باصدای خسته وضعیف میگفت تمومش کن بسمه پاره شدم منم دیوونه میشدم تقریبا چندباری ارضاش کردم دیگه جون نداشت جوراباش خیس خیس شده بود اونقدر عرق کرده بود که تنم به تنش میچسبید بعد دیدم دآره بادستش پس میزنه منم ول کنش نبودم صداش داشت زیادمیشد یکم باپاهاش بازی کردم که نفسی بکشه بعد رفتم سراغش دلاش کردم از پشت تاتح فروکردم تو کصش دیگه داشت گریه میکرد والتماس میکرد که تمومش کنم منم با سرعت زیاد تلمبه میزدم که آبم اومد ریختم روی کمرش ومثل مردها افتادم روش همینطوری داشت نفس نفس میزد و دادوبیداد میکرد.بعد از یکمی بلندشدم خودموپاک کردم رفتم حموم دیدم پشت سرم من اومد حموم منم رفتم بخوابم داشت خوابم میبرد اومد اتاق بدنشو خشک کرد چراغ و زد اومد خوابید.فرداش تعطیل بود ساعت ۱۰ بود بیدارشدم دیدم خوابیده بوسش کردم برم صبحونه درس کنم فهمیدم مریض شده بعدازصبحونه بردمش دکتر دکتره گفت باید یک هفته استراحت کنه وبهش رسیدگی بشه منم چون سرکارمیرفتم نمیشد ازاتاق دکتر بیرون اومدیم دکتر صدام کرد یه خانوم جاافتاده حشری بود دکتر بهم گفت یکم رعایت کن بهش فشار اومده یه هفته ای سکس نکنید منم خندیدم گفتم نمیشه آخه یه پوزخندی زدوگفت یک هفته با دست کارتو راه بنداز منم خندیدم اومدم بیرون رفتیم داروهاشو گرفتم اومدیم خونه دیدم اصلا باهام حرف نزد رسیدیم خونه کفششاشو در آوردم گرفتم بغلم آوردم اتاق خواب لباساشو دربیارم بهم گفت علی جان گفتم جان گفت دیشب خیلی اذیتم کردی گفتم ح
1402/06/29
#فتیش #جوراب
سلام من علی هستم ۲۳ سالمه این داستان واقعی هستش براتون تعریف میکنم.من ۱ساله ازدواج کردم بادختر عمهام که ۳۲سالشه وازمن ۱۱سال بزرگتره اولش خانوادم مخالف بودن ولی بعدفراریش دادم بعدا عروسی کردیمو خلاصه…همسرم اسمش رباب هستش وزنش۷۰ باقد ۱۸۰ خیلی خوشگل وباوقار مذهبی بدنش سفید سفید کون قلمبه ای داره با ممه های ۷۰ همیشه چادرسرشه حتی موقع خواب جوراب میپوشه منم که فتیش جوراب دارم خیلی بهش گیر نمیدم چون ازمن بزرگتره نمیخوام بهش بربخوره یه ماخونمون تهرانه خونه مادرزنم شهرستان هستش ازهمون روز بعدعروسی اومدیم تهران زندگی زناشویی خوبی داشتیم ازمن راضی بود منم از اون سکسمون یکساعتی طول میکشید بعضی وقتا اوپیشنهادمیداد منم دیوونه میشدم اما من فتیش پا وجواب داشتم اما بروز نداده بودم یه روز موقع سکس پاهاشو کردم دهنم دیدم خیلی داره حال میکنه فرداش ازمن پرسید دیشب چراپاهامومیخوردی بهش همه چیزوگفتم اونم لبامو گازگرفت گفت چرابهم الان داری میگی گفتم خجالت میکشیدم بعد رفت اتاق خوابمون اومد دیدم جوراب مشکی نازک بالازانوشو پوشیده اومد نشست روم گفت از امروز قراره زیاد حال کنیم منم دلم داشت از دهنم بیرون میومد گفتم چشم عزیزم قربونت برم بعد پاهاشو گذاشت رو سینم گفت لیس بزن منم مثل دیوونه ها لیس میزدم بو میکردم شورتشو درآورد داشت خودشوانگشت میکرد بایه دستش هم کیر کلف ۲۰ سانتی مو بازی میداد منم دیوونه شده بودم بلندش کردم به پشت خوابوندم بعد کیرمو گذاشتم دهنش با ولع ساک میزد بعد منم آروم رفتم سراغ کص آبدارش بعد فهمیده بود پاش هی میآورد طرف دهنم تا بلیسمشون چرخیدم پاهاشو انداختم رو دوشم کیرمو تا ته فروکردم تو کصش یه آهی کشید گفت محکم بزن همینطور که میزدم به کصش ساق پاهاشو گازمیگرفتم اونم لبشو گازمیگفت بعد رفتم سراغ ممه هاش نوبتی هردو رو میخودم اونم میخندید وعشوه میومد بعد چندباری زدم خالی شد منم که پاهاشو گاز میگرفتم هیچی نمیگفت سعی کردم یه حالی به خودم بدم پریدم اسپری زدم اونم که نیمه جون روتخت درازکشیده بود رفتم سراغش بعد یه مدتی صداش بلند شد باصدای خسته وضعیف میگفت تمومش کن بسمه پاره شدم منم دیوونه میشدم تقریبا چندباری ارضاش کردم دیگه جون نداشت جوراباش خیس خیس شده بود اونقدر عرق کرده بود که تنم به تنش میچسبید بعد دیدم دآره بادستش پس میزنه منم ول کنش نبودم صداش داشت زیادمیشد یکم باپاهاش بازی کردم که نفسی بکشه بعد رفتم سراغش دلاش کردم از پشت تاتح فروکردم تو کصش دیگه داشت گریه میکرد والتماس میکرد که تمومش کنم منم با سرعت زیاد تلمبه میزدم که آبم اومد ریختم روی کمرش ومثل مردها افتادم روش همینطوری داشت نفس نفس میزد و دادوبیداد میکرد.بعد از یکمی بلندشدم خودموپاک کردم رفتم حموم دیدم پشت سرم من اومد حموم منم رفتم بخوابم داشت خوابم میبرد اومد اتاق بدنشو خشک کرد چراغ و زد اومد خوابید.فرداش تعطیل بود ساعت ۱۰ بود بیدارشدم دیدم خوابیده بوسش کردم برم صبحونه درس کنم فهمیدم مریض شده بعدازصبحونه بردمش دکتر دکتره گفت باید یک هفته استراحت کنه وبهش رسیدگی بشه منم چون سرکارمیرفتم نمیشد ازاتاق دکتر بیرون اومدیم دکتر صدام کرد یه خانوم جاافتاده حشری بود دکتر بهم گفت یکم رعایت کن بهش فشار اومده یه هفته ای سکس نکنید منم خندیدم گفتم نمیشه آخه یه پوزخندی زدوگفت یک هفته با دست کارتو راه بنداز منم خندیدم اومدم بیرون رفتیم داروهاشو گرفتم اومدیم خونه دیدم اصلا باهام حرف نزد رسیدیم خونه کفششاشو در آوردم گرفتم بغلم آوردم اتاق خواب لباساشو دربیارم بهم گفت علی جان گفتم جان گفت دیشب خیلی اذیتم کردی گفتم ح
پسر عمه حشری و من با حس زنونگی
1402/07/15
#گی #جوراب #زنپوش
سلام دوستان
میلاد هستم 22 سالمه زنونه پوش و مفعول
تو 17 سالگی برای اولین بار پلمپ کونمو پسر عمه م باز کرد که خاطرشو براتون تعریف میکنم .
من ی پسر خونگی سفید و بی مو بودم و سرم تو کار خودم بود و زیاد اهل رفیق و دوست و این چیزا نبودم .
رابطه خانوادگی خوبی با عمم اینا داشتیم به همین خاطر هفته ای دو سه بار میومدن خونمون یا ما میرفتیم اونجا ، من از کودکی پا و جوراب شیشه ای خانومای فامیل و مامانم واسم جذاب بود و هر وقت میدیدم ی حس خاصی بهم دست میداد یا به عبارتی شهوتی میشدم .
ی روز که عمم اینا اومده بودن خونمون ناهار قرار شد بعد از ناهار موقع غروب آفتاب بزرگترها برن بازارگردی و بیرون .
بچه ها هم بمونیم خونه و بازی کنیم . پسرعمم محمد یک سال ازم بزرگتر بود و از اون بچه های شر و شیطون بود و یه موبایل داشت که داخلش پر از فیلم سوپر بود .
وقتی همه رفتن بیرون ما تصمیم گرفتیم قایم موشک بازی کنیم و تا سرگرم بشیم ، یکی از بچه ها چشم گذاشت و من رفتم که قایم بشم دیدم پسرعمم هم با من داره میاد یه گوشه ای توی اتاق مامانم و بابام پیدا کردیم و قایم شدیم . در همین حین که داشتن دنبالمون میگشتن دیدم محمد دستشو برد جای کونم و میماله و انگشتم میکنه از روی شلوار زبونم بند اومده بود و نمیتونستم چیزی بگم واقعاااا داشتم لذذذت میبردم حقیقتا …
ادامه داد تا اینکه مارو پیدا کردن و خودشو جمع و جور کرد من لپام گل انداخته بود و هیچی حرف نمیزدم ی ذره هم می ترسیدم .
دو سه بار دیگه همون روز این اتفاق افتاد و آخرش کار به جایی رسید که دستشو میبره توی شلوارم و سوراخمو لمس میکرد و من فقط میگفتم نکن و بعضی وقتا هم از شدت شهوت آخ و اوخ میکردم و اونم حال میکرد .
ی روز زنگ زد بهم که آماده شو باهم بریم بیرون کافی شاپ منم قبول کردم و رفتم که آماده بشم .
خلاصه رفتیم بیرون و دیدم داره حرفهای عجیبی میزنه که صبحا بابام اینا میرن بیرون من تنهام اجازه بگیر بیا پیشم بخواب شب باهم با کامپیوتر بازی کنیم و از اینجور داستانا .
عمم جوراب شیشه ای هاش همیشه دیونه کننده بود و من عاشق بو کردنشون بودم و با خودم گفتم به همین بهانه هم که شده برم و جورابای عمه جون و کش برم و از بو و مزه عرق پاهای عمه جونم لذت ببرم .
خلاصه به هر زحمتی بود خانواده رو راضی کردم و شب رفتم خونشون و بعد از شام و بازی رختخواب انداختیم توی اتاقش که بخوابیم دیدم دوباره شروع کرد به مالوندن کونم . با خودم گفتم اگه یه زمانی ازم درخواست کرد که بهش بدم چی بگم یا اگه جوابم نه باشه قراره با چه چیزی تهدیدم کنه .
که یکدفعه دیدم سوراخم خیس و سرد شد 🤤😅
محمد کرم دست و صورت آورده بود و با کرم سوراخمو چرب کرده بود و انگشت میکرد . شهوتم چسبیده بود به سقف و به معنای واقعی قفل کرده بودم و هیچ کاری نمیتونستم بکنم
صورتشو چسبوند به سرم و با زبونش گوشمو میخورد . که سر و صدا شد و ما کاسه کوزمونو جمع کردیم و من با همون سوراخ چرب و شهوت خودمو زدم به بخواب که دست از سرم برداره .
دیدم با خودش زمزه میکنه که فردا میکنمت فک نکن خودتو زدی به خواب نمیفهمم . ولی من هیچی نگفتم و به همون حالات ادامه دادم تا فردا شد .
وقتی بیدار شدم همه رفته بودن سر کار و من و محمد تنها بودیم محمد خواب بود بلند شدم برم دستشویی به سرم زد تا محمد خوابه برم سراغ جورابای عمه و باهاشون جق بزنم و حال کنم . رفتم توی اتاق عمم و ی جفت جوراب شیشه ای کف دار نازک گلوله شده بود گوشه اتاق برداشتم و گذاشتم جلو دهن و بینیم و تا میتونستم نفس عمیق کشیدم وااااای چقدر خوب بود وقتی تصور میکردم پاهای عم
1402/07/15
#گی #جوراب #زنپوش
سلام دوستان
میلاد هستم 22 سالمه زنونه پوش و مفعول
تو 17 سالگی برای اولین بار پلمپ کونمو پسر عمه م باز کرد که خاطرشو براتون تعریف میکنم .
من ی پسر خونگی سفید و بی مو بودم و سرم تو کار خودم بود و زیاد اهل رفیق و دوست و این چیزا نبودم .
رابطه خانوادگی خوبی با عمم اینا داشتیم به همین خاطر هفته ای دو سه بار میومدن خونمون یا ما میرفتیم اونجا ، من از کودکی پا و جوراب شیشه ای خانومای فامیل و مامانم واسم جذاب بود و هر وقت میدیدم ی حس خاصی بهم دست میداد یا به عبارتی شهوتی میشدم .
ی روز که عمم اینا اومده بودن خونمون ناهار قرار شد بعد از ناهار موقع غروب آفتاب بزرگترها برن بازارگردی و بیرون .
بچه ها هم بمونیم خونه و بازی کنیم . پسرعمم محمد یک سال ازم بزرگتر بود و از اون بچه های شر و شیطون بود و یه موبایل داشت که داخلش پر از فیلم سوپر بود .
وقتی همه رفتن بیرون ما تصمیم گرفتیم قایم موشک بازی کنیم و تا سرگرم بشیم ، یکی از بچه ها چشم گذاشت و من رفتم که قایم بشم دیدم پسرعمم هم با من داره میاد یه گوشه ای توی اتاق مامانم و بابام پیدا کردیم و قایم شدیم . در همین حین که داشتن دنبالمون میگشتن دیدم محمد دستشو برد جای کونم و میماله و انگشتم میکنه از روی شلوار زبونم بند اومده بود و نمیتونستم چیزی بگم واقعاااا داشتم لذذذت میبردم حقیقتا …
ادامه داد تا اینکه مارو پیدا کردن و خودشو جمع و جور کرد من لپام گل انداخته بود و هیچی حرف نمیزدم ی ذره هم می ترسیدم .
دو سه بار دیگه همون روز این اتفاق افتاد و آخرش کار به جایی رسید که دستشو میبره توی شلوارم و سوراخمو لمس میکرد و من فقط میگفتم نکن و بعضی وقتا هم از شدت شهوت آخ و اوخ میکردم و اونم حال میکرد .
ی روز زنگ زد بهم که آماده شو باهم بریم بیرون کافی شاپ منم قبول کردم و رفتم که آماده بشم .
خلاصه رفتیم بیرون و دیدم داره حرفهای عجیبی میزنه که صبحا بابام اینا میرن بیرون من تنهام اجازه بگیر بیا پیشم بخواب شب باهم با کامپیوتر بازی کنیم و از اینجور داستانا .
عمم جوراب شیشه ای هاش همیشه دیونه کننده بود و من عاشق بو کردنشون بودم و با خودم گفتم به همین بهانه هم که شده برم و جورابای عمه جون و کش برم و از بو و مزه عرق پاهای عمه جونم لذت ببرم .
خلاصه به هر زحمتی بود خانواده رو راضی کردم و شب رفتم خونشون و بعد از شام و بازی رختخواب انداختیم توی اتاقش که بخوابیم دیدم دوباره شروع کرد به مالوندن کونم . با خودم گفتم اگه یه زمانی ازم درخواست کرد که بهش بدم چی بگم یا اگه جوابم نه باشه قراره با چه چیزی تهدیدم کنه .
که یکدفعه دیدم سوراخم خیس و سرد شد 🤤😅
محمد کرم دست و صورت آورده بود و با کرم سوراخمو چرب کرده بود و انگشت میکرد . شهوتم چسبیده بود به سقف و به معنای واقعی قفل کرده بودم و هیچ کاری نمیتونستم بکنم
صورتشو چسبوند به سرم و با زبونش گوشمو میخورد . که سر و صدا شد و ما کاسه کوزمونو جمع کردیم و من با همون سوراخ چرب و شهوت خودمو زدم به بخواب که دست از سرم برداره .
دیدم با خودش زمزه میکنه که فردا میکنمت فک نکن خودتو زدی به خواب نمیفهمم . ولی من هیچی نگفتم و به همون حالات ادامه دادم تا فردا شد .
وقتی بیدار شدم همه رفته بودن سر کار و من و محمد تنها بودیم محمد خواب بود بلند شدم برم دستشویی به سرم زد تا محمد خوابه برم سراغ جورابای عمه و باهاشون جق بزنم و حال کنم . رفتم توی اتاق عمم و ی جفت جوراب شیشه ای کف دار نازک گلوله شده بود گوشه اتاق برداشتم و گذاشتم جلو دهن و بینیم و تا میتونستم نفس عمیق کشیدم وااااای چقدر خوب بود وقتی تصور میکردم پاهای عم
بوی جوراب زن دایی محبوبه
1402/11/15
#فوت_فتیش #جوراب
سلام به همگی
مهدی هستم این داستانو میگم که واقعیه
۲۸سالمه از تهران
ماجرا از این قرار که یه زندایی دارم به اسم محبوبه ۳۶سالشه
با اسمش حشری میشم کلا جوری شده حتی اسم محبوبه میشنوم حال میکنم
عاشق جورابش و پاهاش بودم و آرزو داشتم جورابشو بو کنم ببینم اصلا بو میده یا نه چون این کارو دوست داشتم
یه روزی خونشون بودیم جوراب پاش بود رفت اتاق دراورد منم تحت نظر داشتمش رفتم تو اتاق هر چقدر گشتم پیدا نکردم زدم بیرون ضد حال خوردم جوراب مچی شیشه ای پاش بود که نشد بو کنم
فانتزیم این بود یبار بکنمش خیلی خوشگل و خوشتیپ بود
بعد مدتها تو اینستا چندتا کلیپ فرستادم لایک کرد اینا
کلا سنگین بود ولی خوش اخلاق
کرمم گرفت ازش پرسیدم ی سوال دارم ازت محبوبه
گفتش جانم؟
گفتم تو یه جمعی بودیم صحبت این بود که جوراب و پای خانوما بو نمیده با استیکر خنده فرستادم گفتم واقعیته؟؟؟ اصلا اینجوریه یا نه؟؟
سین زد استرس گرفتم با تاخیر ج داد وا چه حرفا
ضد حال خوردم
دیدم داره تایپ میکنه
نوشت بستگی ب نوع کفش و جوراب داره و اینکه واسه هرکی ممکنه اتفاق بیفته
این سوالو از خیلیا میپرسیدم همه میگفتن ن بو نمیده خیلی کم اعتراف میکردن ک اره بو میده
گفتم برا شما پیش اومده جورابتون یکم بو بده؟؟؟
کیرم شرتمو داشت جرررر میداد منتظر بودم گفت نه اصلا
ریده شد تو حالم بعد دیگه کلا زدیم تو فاز چیز دیگه …
بعد چند ماه دیدمش تو یه مهمونی دیدم جوراب مچی شیشه ای مشکی پوشیده در نیاورد اصلا بعد چند ساعت دیدم رفت دراورد اوووف رفتم مثلا گوشی ج بدم تو اتاق خواب دیدم ی جوراب نو و تازه ک مال محبوبه بود اونجاست اوووم برداشتم بووو کردم سریع فقط یک لحظه چشامو بستم بووو کشیدم ولی دیدم اصلاااا هیچ بویی نمیده فقط بوی تازگی همون جوراب یعنی بو پارچه یا همون نخ بود کلا تمیز بود ضد حال خوردم گفتم پس راست گفته جورابش بووو نمیده
گذشت تا اینکه تو تلگرام یکی داشت در مورد این چیزا میحرفید ازش پرسیدم مال کیارو بو کردی همرو گفت و میگفت بووو گند پا میدادن یا شورتشون بو میدادن من با خودم گفتم این کونی یا دروغ میگه یا اونا کثیفن مگه میشه انقد بو بدن
خیلی کنجکاو بودم عاشق جوراب زنونه اونم فقط میلف خوشگل و خوشتیپ بودم
یه روز خونه محبوبه دعوت بودن همه منم رفتم و شب قرار شد بمونیم اون شب همه باهم یکم رفتیم پیاده روی و اومدیم خونشون
خوابمون میومد خواستیم بخوابیم دیدم محبوبه ک تو خونه جوراب درمیاورد از بیرون اومدیم سردش بود جوراب پاش بود ی جوراب مچی اسپرت مشکی خوشگل اوووف ولی همیشه تمیز همه خوابیدن ساعت ۴صب بود رفتم دستشویی دیدم محبوبه خوابه چشم خورد به پاش که جوراب اسپرت مشکی تو پاش بود اوووف روانی شدم شق کردم ولی موقعیت نداشتم دلو زدم به دریا آروم رفتم زیر پاش دراز کشیدم فوقش میدیدنم میگفتم همینجا خوابم برده بعد چند دقیقه انالیز دیدم کسی نیست صورتمو نزدیکه پای محبوبه کردم ضربانم هزار بود آروم دماغمو چسبوندم رو جورابش گفتم هرچند تمیزه ولی حال میده عمییییق بوووو کشیدم جورابشون صورتم رو پاش بود زیر پنجه پا که جوراب پوشیده بود و قشنگ بو کردم جووون جوراب مچی اسپرتشو بووو میکردم کیرمو میمالیدم رو فرش یهو سورپرایز شدم تعجب کردم بووو کردم دیدم جورابش بوووو عرق میده زیاد اووووف وای محبووووبه
جورابشو باز بو کردم دیدم بعله بو داره اونم چ بوییی بو عرق خشک شده مثل شبیه بو برنج جون همونجا آبم پاشید جفت جورابش بووو میدادن
خیلی حال داد
امیدوارم خوشتون اومده باشهنوشته: مهدی 32
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
1402/11/15
#فوت_فتیش #جوراب
سلام به همگی
مهدی هستم این داستانو میگم که واقعیه
۲۸سالمه از تهران
ماجرا از این قرار که یه زندایی دارم به اسم محبوبه ۳۶سالشه
با اسمش حشری میشم کلا جوری شده حتی اسم محبوبه میشنوم حال میکنم
عاشق جورابش و پاهاش بودم و آرزو داشتم جورابشو بو کنم ببینم اصلا بو میده یا نه چون این کارو دوست داشتم
یه روزی خونشون بودیم جوراب پاش بود رفت اتاق دراورد منم تحت نظر داشتمش رفتم تو اتاق هر چقدر گشتم پیدا نکردم زدم بیرون ضد حال خوردم جوراب مچی شیشه ای پاش بود که نشد بو کنم
فانتزیم این بود یبار بکنمش خیلی خوشگل و خوشتیپ بود
بعد مدتها تو اینستا چندتا کلیپ فرستادم لایک کرد اینا
کلا سنگین بود ولی خوش اخلاق
کرمم گرفت ازش پرسیدم ی سوال دارم ازت محبوبه
گفتش جانم؟
گفتم تو یه جمعی بودیم صحبت این بود که جوراب و پای خانوما بو نمیده با استیکر خنده فرستادم گفتم واقعیته؟؟؟ اصلا اینجوریه یا نه؟؟
سین زد استرس گرفتم با تاخیر ج داد وا چه حرفا
ضد حال خوردم
دیدم داره تایپ میکنه
نوشت بستگی ب نوع کفش و جوراب داره و اینکه واسه هرکی ممکنه اتفاق بیفته
این سوالو از خیلیا میپرسیدم همه میگفتن ن بو نمیده خیلی کم اعتراف میکردن ک اره بو میده
گفتم برا شما پیش اومده جورابتون یکم بو بده؟؟؟
کیرم شرتمو داشت جرررر میداد منتظر بودم گفت نه اصلا
ریده شد تو حالم بعد دیگه کلا زدیم تو فاز چیز دیگه …
بعد چند ماه دیدمش تو یه مهمونی دیدم جوراب مچی شیشه ای مشکی پوشیده در نیاورد اصلا بعد چند ساعت دیدم رفت دراورد اوووف رفتم مثلا گوشی ج بدم تو اتاق خواب دیدم ی جوراب نو و تازه ک مال محبوبه بود اونجاست اوووم برداشتم بووو کردم سریع فقط یک لحظه چشامو بستم بووو کشیدم ولی دیدم اصلاااا هیچ بویی نمیده فقط بوی تازگی همون جوراب یعنی بو پارچه یا همون نخ بود کلا تمیز بود ضد حال خوردم گفتم پس راست گفته جورابش بووو نمیده
گذشت تا اینکه تو تلگرام یکی داشت در مورد این چیزا میحرفید ازش پرسیدم مال کیارو بو کردی همرو گفت و میگفت بووو گند پا میدادن یا شورتشون بو میدادن من با خودم گفتم این کونی یا دروغ میگه یا اونا کثیفن مگه میشه انقد بو بدن
خیلی کنجکاو بودم عاشق جوراب زنونه اونم فقط میلف خوشگل و خوشتیپ بودم
یه روز خونه محبوبه دعوت بودن همه منم رفتم و شب قرار شد بمونیم اون شب همه باهم یکم رفتیم پیاده روی و اومدیم خونشون
خوابمون میومد خواستیم بخوابیم دیدم محبوبه ک تو خونه جوراب درمیاورد از بیرون اومدیم سردش بود جوراب پاش بود ی جوراب مچی اسپرت مشکی خوشگل اوووف ولی همیشه تمیز همه خوابیدن ساعت ۴صب بود رفتم دستشویی دیدم محبوبه خوابه چشم خورد به پاش که جوراب اسپرت مشکی تو پاش بود اوووف روانی شدم شق کردم ولی موقعیت نداشتم دلو زدم به دریا آروم رفتم زیر پاش دراز کشیدم فوقش میدیدنم میگفتم همینجا خوابم برده بعد چند دقیقه انالیز دیدم کسی نیست صورتمو نزدیکه پای محبوبه کردم ضربانم هزار بود آروم دماغمو چسبوندم رو جورابش گفتم هرچند تمیزه ولی حال میده عمییییق بوووو کشیدم جورابشون صورتم رو پاش بود زیر پنجه پا که جوراب پوشیده بود و قشنگ بو کردم جووون جوراب مچی اسپرتشو بووو میکردم کیرمو میمالیدم رو فرش یهو سورپرایز شدم تعجب کردم بووو کردم دیدم جورابش بوووو عرق میده زیاد اووووف وای محبووووبه
جورابشو باز بو کردم دیدم بعله بو داره اونم چ بوییی بو عرق خشک شده مثل شبیه بو برنج جون همونجا آبم پاشید جفت جورابش بووو میدادن
خیلی حال داد
امیدوارم خوشتون اومده باشهنوشته: مهدی 32
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
لیسیدن جورابای زنعموم
#فوت_فتیش #زن_عمو #جوراب
سلام من اسمم b-a ۲۴سالمه و ساکن یکی از شهرهای غربی هستم
از ۱۴سالگی بود که فهمیدم فتیش و بردگی یعنی چی اول فکر نمیکردم برده باشم و حسم در حد دست زدن به پای خانوما بود
تا اینکه با سایت های مختلف آشنا شدم و بعد از دیدن فیلم های فتیش و پالیسی حسم صد برابر شد
جوری که برای لیسیدن پای یک زن دست به هرکاری میزدم
ولی تا سن۲۲سالگی فقط با فیلم خودمو ارضا میکردم
تا اینکه کم کم روی پاهای زن عموم قفلی زدم و همه فکرم رسیدن به پاهای نازش بود اونم وقتی که جوراب نازک مشکی پا میکرد
اینو بگم که حس من فقط وقتیه که جوراب نازک پای خانوما ببینم نمیدونم چرا به جوراب اسپرت و پای بدون جوراب علاقه ای ندارم
این زن عموی منم همیشه خدا جوراب نازک پاش میکرد یا رنگ پا یا مشکی
یه روز عموم و زن عموم اومدن خونمون و عموم گفت که باید واسه عمل چشمش بره تهران و قرار شد زن عموم بیاد خونه ما که تنها نباشه
وقتی پا گذاشتن تو خونه منم چشمم رفت سمت پاهای زن عموم که یه جوراب نازک مشکی کفه دار پاش بود سریع از فرصت استفاده کردم رفتم تو حیاط دماغمو کردم داخل پوتین های زن عموم داغ بود ولی بو نمیداد زبونمو تا ته پوتینا بالا پایین کردم خیلی شور بود وقتی داغی داخل پوتین رفت گذاشتمش تو جا کفشی اومدم داخل
زن عموم و مامانم رو مبل نشسته بودن منم عمدا نشستم پایین مبل الکی با گوشیم ور رفتم
بعد یواشکی دوربین مخفی گوشیمو زدم رو فیلمبرداری و خیلی آهسته گذاشتمش زیر پای زن عموم ب بعد خودم رفتم تو اتاقم
یه ده دقیقه بعد اومدم گوشیمو بیارم یهو دیدم زن عموم پاشو دقیق گذاشته رو لنز دوربین گوشیم و داره روی دوربین گوشیم پاهاشو بالا پایین میکنه منم کیرم شق کرده بود منتظر این بودم فیلم رو ببینم و به آرزوم برسم که زیر پای زن عموم چه حس حالی داره
زن عموم بلند شد رفت آشپزخونه منم سریع رفتم گوشی رو اوردم فیلمبرداری و قطع کردم وقتی فیلم رو باز کردم یا قررررررراااااانننننن بهترین لحظه عمرم بود
اون روز سه بار با اون فیلم جق زدم
روز بعد از خواب پا شدم اومدم صبحونه بخورم دیدم مامانم رفته نون بخره زن عمومم خوابیده بود
یهو چشمم خورد به پاش جوراباشو در نیاورده بود منم نمیدونستم خوابش سبکه یا سنگین خیلی می ترسیدم نکنه نزدیک پاهاش بشم از خواب بپره
آخه زن عموم تازه با عموم ازدواج کرده بود و نمیخواستم با یه حرکت اشتباه باعث آبروریزی بشم
واسه همین یه خورده وسایل خونه رو جابجا کردم و سر صدا کردم ولی بیدار نشد منم گفتم تا مامانم برنگشته عملیاتو انجام بدم نفسمو حبس کردم عین لاکپشت نزدیک پاهاش شدم اول صورتمو نزدیک پاهاش کردم یا خدااا انگاری صاحب کل دنیا شده بودم
بعد چند دقیقه نوک زبونمو زدم به پاشنه پاش دیدم هنوز خوابه دهنمو باز کردم و پاشو کردم داخل حلقم البته خیلی آروم اینکارو کردم جوری بود که انگشت پاش ته حلقم بود چون که یکی از پاهاش جوری بود که کف پاش روی فرش بود زانوشو خم کرده بود منم زبونمو با بدبختی گذاشتم زیر انگشتای پاش یهو انگشتاشو یکم برد بالا منم سریع زبونمو گذاشتم زیر که انگشتاشو گذاشت رو زبونم سریع یه عکس از اون لحظه گرفتم یواش یواش زبونمو از زیر پاش بیرون کشیدم که یه دفعه زن عموم پاشو صاف کرد و خورد به صورتم و از خواب پرید
منم رنگم عین گچ سفید شد
زن عموم چند لحظه خشکش زده بود و بعدش گفت چه غلطی میکردی بی خانواده
منم چون خیلی داستان فتیش خونده بودم فکر میکردم عین اون داستانا الان زن عموم خوشش اومده و…
منم افتادم گوه خوردن و التماس کردن و زن عمومم دنبال گوشیش میگشت که زنگ بزنه عموم و بهش بگه
منم دیدم بدجوری بندو آب دادم بهش گفتم بخدا اگه زنگ بزنی منم درجا خودمو میکشم و از این حرفا
بعد اینکه این حرفو زدم زن عموم یکم نگام کرد و گفت میخواد بره خونه خودشون
منم شروع کردم از حسم گفتم و کلی قسم خوردم که یک درصدم قصدم سکس نبوده فقط خواستم زبونمو بزارم زیر پاهات
یکم نگام کرد بعد گفت این دیگه چه مدلشه
منم گفتم بخدا زن عمو فقط و فقط خواستم صورتمو بزارم کف پاهاتون و با زبونم پاهاتونو تمیز کنم
بعد هرچی اطلاعات در مورد فتیش و بردگی داخل سایت بود رو مو به مو نشونش دادم و گفتم من اینجور حسی دارم
کلی التماسش کردم به کسی چیزی نگه چون اگه کسی بدونه زندگیم نابود میشه و آبروم میره
هیچی نگفت تا مامانم برگشت منم رفتم تو اتاقم بیرون نیومدم
تا غروب شد زن عموم صدام زد گفت مامانت رفته بیرون از کاری که کردی چیزی به مامانت و عموت نگفتم
منم فکر کردم شاید بازم اجازه بده پاهای مقدسشو پرستش کنم
یهو بهم گفت برم کفشاشو از جاکفشی بیارم تو
منم قلبم ضربانش رفت رو هزار
آوردمش دادمش به زن عموم بعد یه فیلم میسترس و برده نشونم داد که میسترس روی بدن برده وایساده و داره برده رو له میکنه
زن عموم گفت تحمل این کارو داری؟
البته بگم زن عموم یه خورده خیلی ک
#فوت_فتیش #زن_عمو #جوراب
سلام من اسمم b-a ۲۴سالمه و ساکن یکی از شهرهای غربی هستم
از ۱۴سالگی بود که فهمیدم فتیش و بردگی یعنی چی اول فکر نمیکردم برده باشم و حسم در حد دست زدن به پای خانوما بود
تا اینکه با سایت های مختلف آشنا شدم و بعد از دیدن فیلم های فتیش و پالیسی حسم صد برابر شد
جوری که برای لیسیدن پای یک زن دست به هرکاری میزدم
ولی تا سن۲۲سالگی فقط با فیلم خودمو ارضا میکردم
تا اینکه کم کم روی پاهای زن عموم قفلی زدم و همه فکرم رسیدن به پاهای نازش بود اونم وقتی که جوراب نازک مشکی پا میکرد
اینو بگم که حس من فقط وقتیه که جوراب نازک پای خانوما ببینم نمیدونم چرا به جوراب اسپرت و پای بدون جوراب علاقه ای ندارم
این زن عموی منم همیشه خدا جوراب نازک پاش میکرد یا رنگ پا یا مشکی
یه روز عموم و زن عموم اومدن خونمون و عموم گفت که باید واسه عمل چشمش بره تهران و قرار شد زن عموم بیاد خونه ما که تنها نباشه
وقتی پا گذاشتن تو خونه منم چشمم رفت سمت پاهای زن عموم که یه جوراب نازک مشکی کفه دار پاش بود سریع از فرصت استفاده کردم رفتم تو حیاط دماغمو کردم داخل پوتین های زن عموم داغ بود ولی بو نمیداد زبونمو تا ته پوتینا بالا پایین کردم خیلی شور بود وقتی داغی داخل پوتین رفت گذاشتمش تو جا کفشی اومدم داخل
زن عموم و مامانم رو مبل نشسته بودن منم عمدا نشستم پایین مبل الکی با گوشیم ور رفتم
بعد یواشکی دوربین مخفی گوشیمو زدم رو فیلمبرداری و خیلی آهسته گذاشتمش زیر پای زن عموم ب بعد خودم رفتم تو اتاقم
یه ده دقیقه بعد اومدم گوشیمو بیارم یهو دیدم زن عموم پاشو دقیق گذاشته رو لنز دوربین گوشیم و داره روی دوربین گوشیم پاهاشو بالا پایین میکنه منم کیرم شق کرده بود منتظر این بودم فیلم رو ببینم و به آرزوم برسم که زیر پای زن عموم چه حس حالی داره
زن عموم بلند شد رفت آشپزخونه منم سریع رفتم گوشی رو اوردم فیلمبرداری و قطع کردم وقتی فیلم رو باز کردم یا قررررررراااااانننننن بهترین لحظه عمرم بود
اون روز سه بار با اون فیلم جق زدم
روز بعد از خواب پا شدم اومدم صبحونه بخورم دیدم مامانم رفته نون بخره زن عمومم خوابیده بود
یهو چشمم خورد به پاش جوراباشو در نیاورده بود منم نمیدونستم خوابش سبکه یا سنگین خیلی می ترسیدم نکنه نزدیک پاهاش بشم از خواب بپره
آخه زن عموم تازه با عموم ازدواج کرده بود و نمیخواستم با یه حرکت اشتباه باعث آبروریزی بشم
واسه همین یه خورده وسایل خونه رو جابجا کردم و سر صدا کردم ولی بیدار نشد منم گفتم تا مامانم برنگشته عملیاتو انجام بدم نفسمو حبس کردم عین لاکپشت نزدیک پاهاش شدم اول صورتمو نزدیک پاهاش کردم یا خدااا انگاری صاحب کل دنیا شده بودم
بعد چند دقیقه نوک زبونمو زدم به پاشنه پاش دیدم هنوز خوابه دهنمو باز کردم و پاشو کردم داخل حلقم البته خیلی آروم اینکارو کردم جوری بود که انگشت پاش ته حلقم بود چون که یکی از پاهاش جوری بود که کف پاش روی فرش بود زانوشو خم کرده بود منم زبونمو با بدبختی گذاشتم زیر انگشتای پاش یهو انگشتاشو یکم برد بالا منم سریع زبونمو گذاشتم زیر که انگشتاشو گذاشت رو زبونم سریع یه عکس از اون لحظه گرفتم یواش یواش زبونمو از زیر پاش بیرون کشیدم که یه دفعه زن عموم پاشو صاف کرد و خورد به صورتم و از خواب پرید
منم رنگم عین گچ سفید شد
زن عموم چند لحظه خشکش زده بود و بعدش گفت چه غلطی میکردی بی خانواده
منم چون خیلی داستان فتیش خونده بودم فکر میکردم عین اون داستانا الان زن عموم خوشش اومده و…
منم افتادم گوه خوردن و التماس کردن و زن عمومم دنبال گوشیش میگشت که زنگ بزنه عموم و بهش بگه
منم دیدم بدجوری بندو آب دادم بهش گفتم بخدا اگه زنگ بزنی منم درجا خودمو میکشم و از این حرفا
بعد اینکه این حرفو زدم زن عموم یکم نگام کرد و گفت میخواد بره خونه خودشون
منم شروع کردم از حسم گفتم و کلی قسم خوردم که یک درصدم قصدم سکس نبوده فقط خواستم زبونمو بزارم زیر پاهات
یکم نگام کرد بعد گفت این دیگه چه مدلشه
منم گفتم بخدا زن عمو فقط و فقط خواستم صورتمو بزارم کف پاهاتون و با زبونم پاهاتونو تمیز کنم
بعد هرچی اطلاعات در مورد فتیش و بردگی داخل سایت بود رو مو به مو نشونش دادم و گفتم من اینجور حسی دارم
کلی التماسش کردم به کسی چیزی نگه چون اگه کسی بدونه زندگیم نابود میشه و آبروم میره
هیچی نگفت تا مامانم برگشت منم رفتم تو اتاقم بیرون نیومدم
تا غروب شد زن عموم صدام زد گفت مامانت رفته بیرون از کاری که کردی چیزی به مامانت و عموت نگفتم
منم فکر کردم شاید بازم اجازه بده پاهای مقدسشو پرستش کنم
یهو بهم گفت برم کفشاشو از جاکفشی بیارم تو
منم قلبم ضربانش رفت رو هزار
آوردمش دادمش به زن عموم بعد یه فیلم میسترس و برده نشونم داد که میسترس روی بدن برده وایساده و داره برده رو له میکنه
زن عموم گفت تحمل این کارو داری؟
البته بگم زن عموم یه خورده خیلی ک
جورابای دختر چادری
#جوراب #فوت_فتیش
سلام به همه اسم من مجتبی هست ۲۸ سالمه این داستان مال ۱۴ سال پیش هست آذر ۸۸
مقدمه
من اون موقع ۱۴ سالم بود و توی خانواده مذهبی به دنیا آمده بودم و همسایه روبه رویی ما خانواده محمودی بود پدر خانواده آقا جواد هم بچه محل هم دوست قدیمی پدرم محسوب میشد و نهایتا دوسال باهم اختلاف سنی داشتن با پدرم تو یه شرکت کار میکردن و مادرم با معصومه خانوم زنش هم دوست صمیمی بودن و هرجا که میرفت با اون میرفت دوتا دختر داشتن بزرگ کوثر بود ۱۷ سالش و دختر کوچیکشون فاطمه بود که ۱۰ سالش بود اونا هم مثل ما مذهبی بودن و معصوم خانوم هم خودش هم دختراش با چادر بودن و محجبه از کوثر بخوام براتون بگم یه دختر لاغر با وزن ۴۸ کیلو قد ۱۶۷ با صورت کشیده چشمای مشکی درشت بینی کوچیک و لبای کمی بزرگ خیلی دختر خوشگل و قشنگی بود و چادر هم بهش خیلی میومد منم خیلی ازش خوشم میومد مخصوصا پاها و جورابش همیشه دلم میخواست جورابشو یا بمالم بو کنم بگذریم من اون موقع خیلی علاقه داشتم به جورابای زنا نگاه کنم مخصوصا جورابای کوثر و اون موقع بخاطر نبود اطلاعات و اینترنتی هیچی نمیدونستم از این حس و فکر میکردم یه مشگلی دارم و فقط من اینجوریم و بعد ها که سنم بیشتر شد و اینترنت امد فهمیدم این حس اسمش فوت فتیش بود که یه گرایش جنسی محسوب میشد
داستان
من به بهونه های مختلف از جمله درس و بازی خونه کوثر اینا میرفتم و بعضی وقتا هم اونا خونه ما میومدن و کوثر چون رشتش ریاضی بود و خیلی ریاضیش خوب بود بعضی وقتا باهام ریاضی کار میکرد یروز نزدیکای ساعت ۲ بود میخواستم برم خونه کوثر اینا واسه ریاضی اون روز مادرم خونه نبود فکر کنم رفته بود بیرون خرید مثل اینکه میخواست سبزی آش بگیره از خونمون امدم بیرون دیدم کوثر با چادر و لباس مدرسش امد خونه مدرسش نمونه دولتی بود چادر هم باید تو مدرسه سر میکردن من دفتر و کتابم دستم کوثر هم تازه از مدرسه امد بهش سلام کردم و جوابمو داد گفتم کوثر خانم وقت و حوصله دارید امروز باهم یکم ریاضی تمرین کنیم که کوثر گفت حتما بزار یه لحظه ببینم خونه بهم ریخته نباشه کلید انداخت درو واز کرد رفت تو هی صدا میزد مامان مامان بعد ابجیشو صدا زد فاطمه فاطمه دید صدایی نمیاد امد جلو در ازم پرسید آقا مجتبی مامانم خونه شماست گفتم نه گفتم فکر کنم با مادرم رفتن رفتن سبزی اش بگیرن چون مادر منم خونه نیست بعد کوثر گفت حتما بعدش میخواد فاطمه رو هم ببره پارک چون دیروز همش به مامانم میگفت فردا بریم پارک گفت بیا رفتیم تو خونه رفتیم تو اتاق کوثر من نشستم زمین اون نشست رو صندلی میز کامپیوترش داشتیم تمرین میکردیم پاهاش همش جلو صورتم آویزون بود و بوی جورابای مشکیش هی میخورد به دماغم بوی عرق میداد بعد چند دیقه کوثر با خجالت گفت آقا مجتبی ببخشیدا اگه جورابام بو میدن دیشب میخواستم بشورمشون که نشد ببخشید اگه بوش شما اذیت میکنه منم گفتم کدوم بو گفت یعنی شما متوجه نمیشین بوی جوراب منو گفتم مگه جوابتون بو میده تعجب کرد گفتم میتونم جورابتونو بو کنم منم با کمال خونسردی شروع کردم بو کردن واقعا لذت بخش بود جورابش بوی عرق میداد اما سعی کردم خودمو عادی نشون بدم گفتم دیدین بو نمیده چشماش از تعجب گرد شده بود گفتم اصلا بو بده من براتون میشورم که گفت نه تورو خدا این حرفو نزنید زشته گفتم زشته چیه این همه مدت دارید به من مفت و مجانی ریاضی یاد میدید این وظیفه منه برای شما کاری کنم تا امد حرفی بزنه یا پاشو بکشه دستمو سریع بردم پشت جورابش که تا بالای قوزک پاش بود بعد سریع کشیدم جوراباشو درآوردم گفتم حالا که اینطوره منم این جوراباتونو واستون میشورم کوثر از این حرکات و حرفای من سرجاش خشکش زده بود من رفتم تو دستشویشونو درو بستمو شروع کردم یه دل سیر بو کردن جوراباش جوراباش حسابی بو میداد به قدری بو کردم که از شدت حشریت آبم امد شرتم خیس خیس شد بعد برای اینکه شک نکنه سریع جوراباشو شستمو امدم از دستشویی بیرون بهش گفتم اینارو کجا بزارم گفت ببر بزار تو رخت پهن کن توی تراس رفتم و گذاشتمش همونجا امدم نشستم سرجام همونجوری با صورت متعجب بهم گفت آقا مجتبی این چه کاری بود کردید گفتم کار من خدمت به شماست این وظیفه منه که خم شدمو پاهاشو بوسیدم پاهاشو نبرد عقب فقط گفت نکن آقا مجتبی خجالت میکشم بعدا پاها کثیفن تو نباید بوسشون کنی گفتم پاهای شما اگه کثیفم باشن من بازم میبوسمشون یه لبخند ریزی زد و صورتشو پشت چادرش از خجالت پنهان کرد بعدش پاشدم که برم از هم خدافظی کردیم و رفتم خونمون رفتم حمومو بخاطر آمدن آبم غسل کردم اون موقع بخاطر اینکه فکر میکردم جق زدن ارضا شدن گناه اینکارارو نمیکردم و ارضا که می شدم میرفتم غسل میکردم که البته الان دیگه از این کارارو نمیکنم بگدریم یه هفته گذشت اخرای آذر بود و من میخواستم واسه امتحانات دی ماه آماده بشم خواستم
#جوراب #فوت_فتیش
سلام به همه اسم من مجتبی هست ۲۸ سالمه این داستان مال ۱۴ سال پیش هست آذر ۸۸
مقدمه
من اون موقع ۱۴ سالم بود و توی خانواده مذهبی به دنیا آمده بودم و همسایه روبه رویی ما خانواده محمودی بود پدر خانواده آقا جواد هم بچه محل هم دوست قدیمی پدرم محسوب میشد و نهایتا دوسال باهم اختلاف سنی داشتن با پدرم تو یه شرکت کار میکردن و مادرم با معصومه خانوم زنش هم دوست صمیمی بودن و هرجا که میرفت با اون میرفت دوتا دختر داشتن بزرگ کوثر بود ۱۷ سالش و دختر کوچیکشون فاطمه بود که ۱۰ سالش بود اونا هم مثل ما مذهبی بودن و معصوم خانوم هم خودش هم دختراش با چادر بودن و محجبه از کوثر بخوام براتون بگم یه دختر لاغر با وزن ۴۸ کیلو قد ۱۶۷ با صورت کشیده چشمای مشکی درشت بینی کوچیک و لبای کمی بزرگ خیلی دختر خوشگل و قشنگی بود و چادر هم بهش خیلی میومد منم خیلی ازش خوشم میومد مخصوصا پاها و جورابش همیشه دلم میخواست جورابشو یا بمالم بو کنم بگذریم من اون موقع خیلی علاقه داشتم به جورابای زنا نگاه کنم مخصوصا جورابای کوثر و اون موقع بخاطر نبود اطلاعات و اینترنتی هیچی نمیدونستم از این حس و فکر میکردم یه مشگلی دارم و فقط من اینجوریم و بعد ها که سنم بیشتر شد و اینترنت امد فهمیدم این حس اسمش فوت فتیش بود که یه گرایش جنسی محسوب میشد
داستان
من به بهونه های مختلف از جمله درس و بازی خونه کوثر اینا میرفتم و بعضی وقتا هم اونا خونه ما میومدن و کوثر چون رشتش ریاضی بود و خیلی ریاضیش خوب بود بعضی وقتا باهام ریاضی کار میکرد یروز نزدیکای ساعت ۲ بود میخواستم برم خونه کوثر اینا واسه ریاضی اون روز مادرم خونه نبود فکر کنم رفته بود بیرون خرید مثل اینکه میخواست سبزی آش بگیره از خونمون امدم بیرون دیدم کوثر با چادر و لباس مدرسش امد خونه مدرسش نمونه دولتی بود چادر هم باید تو مدرسه سر میکردن من دفتر و کتابم دستم کوثر هم تازه از مدرسه امد بهش سلام کردم و جوابمو داد گفتم کوثر خانم وقت و حوصله دارید امروز باهم یکم ریاضی تمرین کنیم که کوثر گفت حتما بزار یه لحظه ببینم خونه بهم ریخته نباشه کلید انداخت درو واز کرد رفت تو هی صدا میزد مامان مامان بعد ابجیشو صدا زد فاطمه فاطمه دید صدایی نمیاد امد جلو در ازم پرسید آقا مجتبی مامانم خونه شماست گفتم نه گفتم فکر کنم با مادرم رفتن رفتن سبزی اش بگیرن چون مادر منم خونه نیست بعد کوثر گفت حتما بعدش میخواد فاطمه رو هم ببره پارک چون دیروز همش به مامانم میگفت فردا بریم پارک گفت بیا رفتیم تو خونه رفتیم تو اتاق کوثر من نشستم زمین اون نشست رو صندلی میز کامپیوترش داشتیم تمرین میکردیم پاهاش همش جلو صورتم آویزون بود و بوی جورابای مشکیش هی میخورد به دماغم بوی عرق میداد بعد چند دیقه کوثر با خجالت گفت آقا مجتبی ببخشیدا اگه جورابام بو میدن دیشب میخواستم بشورمشون که نشد ببخشید اگه بوش شما اذیت میکنه منم گفتم کدوم بو گفت یعنی شما متوجه نمیشین بوی جوراب منو گفتم مگه جوابتون بو میده تعجب کرد گفتم میتونم جورابتونو بو کنم منم با کمال خونسردی شروع کردم بو کردن واقعا لذت بخش بود جورابش بوی عرق میداد اما سعی کردم خودمو عادی نشون بدم گفتم دیدین بو نمیده چشماش از تعجب گرد شده بود گفتم اصلا بو بده من براتون میشورم که گفت نه تورو خدا این حرفو نزنید زشته گفتم زشته چیه این همه مدت دارید به من مفت و مجانی ریاضی یاد میدید این وظیفه منه برای شما کاری کنم تا امد حرفی بزنه یا پاشو بکشه دستمو سریع بردم پشت جورابش که تا بالای قوزک پاش بود بعد سریع کشیدم جوراباشو درآوردم گفتم حالا که اینطوره منم این جوراباتونو واستون میشورم کوثر از این حرکات و حرفای من سرجاش خشکش زده بود من رفتم تو دستشویشونو درو بستمو شروع کردم یه دل سیر بو کردن جوراباش جوراباش حسابی بو میداد به قدری بو کردم که از شدت حشریت آبم امد شرتم خیس خیس شد بعد برای اینکه شک نکنه سریع جوراباشو شستمو امدم از دستشویی بیرون بهش گفتم اینارو کجا بزارم گفت ببر بزار تو رخت پهن کن توی تراس رفتم و گذاشتمش همونجا امدم نشستم سرجام همونجوری با صورت متعجب بهم گفت آقا مجتبی این چه کاری بود کردید گفتم کار من خدمت به شماست این وظیفه منه که خم شدمو پاهاشو بوسیدم پاهاشو نبرد عقب فقط گفت نکن آقا مجتبی خجالت میکشم بعدا پاها کثیفن تو نباید بوسشون کنی گفتم پاهای شما اگه کثیفم باشن من بازم میبوسمشون یه لبخند ریزی زد و صورتشو پشت چادرش از خجالت پنهان کرد بعدش پاشدم که برم از هم خدافظی کردیم و رفتم خونمون رفتم حمومو بخاطر آمدن آبم غسل کردم اون موقع بخاطر اینکه فکر میکردم جق زدن ارضا شدن گناه اینکارارو نمیکردم و ارضا که می شدم میرفتم غسل میکردم که البته الان دیگه از این کارارو نمیکنم بگدریم یه هفته گذشت اخرای آذر بود و من میخواستم واسه امتحانات دی ماه آماده بشم خواستم
دوستم و جوراب مامانم
#مامان #هیزی #جوراب
محمد رضا 18
داستان از اینجا شروع شد که سال پیش تو درس ها افت کرده بودم.قرار شد با یکی از دوستام بریم خونه هم برا درس خوندن با هم.
دوستم اسمش علی
روز اول شد اومد خونه ما و یه لحظه متوجه شدم حواسش پرت شد.مامانم تو خونه بود و تازه از سرکار برگشته بود. و داشت غذا درست میکرد.متوجه شدم چشمای دوستم یکم سمت پایین ولی هنوز شک داشتم به پاهای مامانم نگاه میکنه یا نه.
رفتیم شروع کنیم درس بخونیم با هم ولی خیلی حواسش پرت بود اصلا مثل قبلش نبود حدود نیم ساعت خوندیم و پرسیدم ازش چیزی شده و مثل همیشه جواب درست نداد.همون لحظه مامانم اومد توی اتاق که ازمون پذیرایی کنه و اون لحظه دیدم که پاهای مامانو نگاه میکنه و چشم ازشون برنمیدارد.دوباره وقتی رفت پرسیدم ازش که حواست پرت چی شده بگو بازم چیزی نگفت.بازم مدتی گذشت مامانم اومد تو اتاق ولی این دفعه نمیخواست زود بره اومد که یکم با علی صحبت کنه و آشنا بشه.مامانم هنوز لباسای کارش رو عوض نکرده بود و منم یادم بود علی بیرون که می رفتیم به پاها خیلی نگاه نمیکرد بعد از این فهمیدم که جوراب دوست داره و پاهای مامان من تو جوراب شیشه ای مشکی چشمش رو گرفته چند دقیقه صحبت کردیم و مامانم بازم از اتاق رفت و علی مست شده بود اصلا حالش عادی نبود. بعد ساعتی از خونمون رفت و موقع خداحافظی دوباره به مامانم نگاهی کرد ولی جوراب پاش نبود و زود چشماش دزدید و رفت.
چند روز بعد من رفتم خونشون و دیدم مامان اون هم جوراب میپوشه ولی شیشهای نبودن و در حد و اندازه جورابای مامانم نازک نیست برا همین خیلی علاقه نداره بهشون.منتظر بودم فقط ببینم آخرش چی میشه پس بعد از اینکه از خونشون بیرون رفتم زود بهش گفتم فردا بیا خونه ما یکم چسی اومد ولی آخرش راضی شد.
در خونه زد و اومد تو سریع چشمش به جوراب تو پای مامانم افتاد مشکی شیشه ای بود و هوس کرد علی نمی خواست بیاد تو اتاق برا درس ولی به زور اومد میخواست تا چند ساعت چشاش رو جوراب زوم باشه.توی اتاق من یه جفت از جورابای مامانم بود و بازم شیشهای بود ولی رنگ پا از لحظه شروع درس چشمش به اینا بود منم چند بار خواستم بگم بس کنه ولی خب تاثیر نداشت میگفتم فرش نبین کتاب ببین ولی مهم نبود براش خواستیم استراحت کنیم و مامانم اومد بازم پذیرایی کرده آزمون و رفت و بازم علی زوم شد روش.جورابای رنگ پا که تو اتاقم بود یه جوری گذاشتم پیش خودمون که بتونه ببینشون و متوجه نشد این کار کردم.درس شروع کردیم که دیدم جوراب سر جاش نیست و داشت دست میزد بش .دستمالی میکردشون تا فهمیدم جفتش نیست و یکیش دسته و خواستم ببینم اون یکی کجاست که از جای دستش حدس زدم دستش تو شلوارش کرده بود و جوراب اونجا گذاشته بود و میمالیدش منم کاری نداشتم بهش تا اینکه مامانم اومد.اون روز مامانم میخواست بره بیرون و لباس کارش عوض کرد حاضر شد بره بیرون و جوراب رنگ پا شیشهای می خواست بپوشه و یادش اومد که تو اتاق منه جورابش. اومد و نگاه کرد دید نیست از من پرسید جوراب من اینجا نبود منم گفتم که نمیدونم و رفت یکی دیگه بپوشه که علی صداش کرد گفت همینان و دیدم یکی از تو شرتش در آورد و یکی هم تو دستش بود مامانم اومد گرفت ازش علی گفت که جورابت اینجا بود ممد رضا ندیدش از اون لحظه مطمئن شدم دلش با پاها مامانمه و مامانم تشکر کرد و رفت بپوشه که دست به کف جوراب زد یکم رفتارش عوض شد بعداً فهمیدم خیس شده بوده یکم مامانم رفت و منو علی تنها موندیم تو خونه بهش گفتم میخوام ازت پذیرایی کنم .یه جفت جوراب شیشه ای مشکی
مامانم برداشتم آوردم یه جفتم رنگ پا براش آوردم گفتم ازینا دوس داری ؟
جواب داد که آره خیلی دوست دارم منم گفتم چرا دوس داری و رک و پوست کنده گفت تو پای زنا خیلی قشنگ و تو پاهای مامانت خیلی دوست دارم منم گفتم چکار میخوای کنی باهاشون که برمیداری گفت دوست دارم باهاشون جلق بزنم منم گفتم خب انجام بده و دیدم راست میگفت مشکی ها رو گذاشت رو کیرش و جق زد و کل آبشو ریخت تو جوراب گفتم پاک نمیکنی و اونم گفت که بهتره بمونه و منم کاری نداشتم بهش همونطور گذاشتم سر جاش دوباره رفتیم ادامه بدیم درس خوندن ولی دیر شده بود علی وسایلشو جمع کرد که بره به من گفت یه جفت ازشون بیار برام هر موقع خواستم باهاش جلق بزنم منم یه جفت دیگه مشکی براش آوردم و خوشحال شد معلوم بود تو کونش عروسی همینطور رفت.
چند بار بعد اومد و بازم همون مثل قبل بود مامانم هم فهمیده تو جورابش ریخته شده ولی هیچی نمیگفت خلاصه بعد مدتی گذشت.این بود داستان آوردن آب رفیقم با جوراب شیشه ای ها و پای مامانم
چند بار داستان های دیگ باز اتفاق افتاده اگه ری اکشن ها خوب بود اونا هم مینویسم.
قربون شما ممد رضا
نوشته: محمد رضا
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
#مامان #هیزی #جوراب
محمد رضا 18
داستان از اینجا شروع شد که سال پیش تو درس ها افت کرده بودم.قرار شد با یکی از دوستام بریم خونه هم برا درس خوندن با هم.
دوستم اسمش علی
روز اول شد اومد خونه ما و یه لحظه متوجه شدم حواسش پرت شد.مامانم تو خونه بود و تازه از سرکار برگشته بود. و داشت غذا درست میکرد.متوجه شدم چشمای دوستم یکم سمت پایین ولی هنوز شک داشتم به پاهای مامانم نگاه میکنه یا نه.
رفتیم شروع کنیم درس بخونیم با هم ولی خیلی حواسش پرت بود اصلا مثل قبلش نبود حدود نیم ساعت خوندیم و پرسیدم ازش چیزی شده و مثل همیشه جواب درست نداد.همون لحظه مامانم اومد توی اتاق که ازمون پذیرایی کنه و اون لحظه دیدم که پاهای مامانو نگاه میکنه و چشم ازشون برنمیدارد.دوباره وقتی رفت پرسیدم ازش که حواست پرت چی شده بگو بازم چیزی نگفت.بازم مدتی گذشت مامانم اومد تو اتاق ولی این دفعه نمیخواست زود بره اومد که یکم با علی صحبت کنه و آشنا بشه.مامانم هنوز لباسای کارش رو عوض نکرده بود و منم یادم بود علی بیرون که می رفتیم به پاها خیلی نگاه نمیکرد بعد از این فهمیدم که جوراب دوست داره و پاهای مامان من تو جوراب شیشه ای مشکی چشمش رو گرفته چند دقیقه صحبت کردیم و مامانم بازم از اتاق رفت و علی مست شده بود اصلا حالش عادی نبود. بعد ساعتی از خونمون رفت و موقع خداحافظی دوباره به مامانم نگاهی کرد ولی جوراب پاش نبود و زود چشماش دزدید و رفت.
چند روز بعد من رفتم خونشون و دیدم مامان اون هم جوراب میپوشه ولی شیشهای نبودن و در حد و اندازه جورابای مامانم نازک نیست برا همین خیلی علاقه نداره بهشون.منتظر بودم فقط ببینم آخرش چی میشه پس بعد از اینکه از خونشون بیرون رفتم زود بهش گفتم فردا بیا خونه ما یکم چسی اومد ولی آخرش راضی شد.
در خونه زد و اومد تو سریع چشمش به جوراب تو پای مامانم افتاد مشکی شیشه ای بود و هوس کرد علی نمی خواست بیاد تو اتاق برا درس ولی به زور اومد میخواست تا چند ساعت چشاش رو جوراب زوم باشه.توی اتاق من یه جفت از جورابای مامانم بود و بازم شیشهای بود ولی رنگ پا از لحظه شروع درس چشمش به اینا بود منم چند بار خواستم بگم بس کنه ولی خب تاثیر نداشت میگفتم فرش نبین کتاب ببین ولی مهم نبود براش خواستیم استراحت کنیم و مامانم اومد بازم پذیرایی کرده آزمون و رفت و بازم علی زوم شد روش.جورابای رنگ پا که تو اتاقم بود یه جوری گذاشتم پیش خودمون که بتونه ببینشون و متوجه نشد این کار کردم.درس شروع کردیم که دیدم جوراب سر جاش نیست و داشت دست میزد بش .دستمالی میکردشون تا فهمیدم جفتش نیست و یکیش دسته و خواستم ببینم اون یکی کجاست که از جای دستش حدس زدم دستش تو شلوارش کرده بود و جوراب اونجا گذاشته بود و میمالیدش منم کاری نداشتم بهش تا اینکه مامانم اومد.اون روز مامانم میخواست بره بیرون و لباس کارش عوض کرد حاضر شد بره بیرون و جوراب رنگ پا شیشهای می خواست بپوشه و یادش اومد که تو اتاق منه جورابش. اومد و نگاه کرد دید نیست از من پرسید جوراب من اینجا نبود منم گفتم که نمیدونم و رفت یکی دیگه بپوشه که علی صداش کرد گفت همینان و دیدم یکی از تو شرتش در آورد و یکی هم تو دستش بود مامانم اومد گرفت ازش علی گفت که جورابت اینجا بود ممد رضا ندیدش از اون لحظه مطمئن شدم دلش با پاها مامانمه و مامانم تشکر کرد و رفت بپوشه که دست به کف جوراب زد یکم رفتارش عوض شد بعداً فهمیدم خیس شده بوده یکم مامانم رفت و منو علی تنها موندیم تو خونه بهش گفتم میخوام ازت پذیرایی کنم .یه جفت جوراب شیشه ای مشکی
مامانم برداشتم آوردم یه جفتم رنگ پا براش آوردم گفتم ازینا دوس داری ؟
جواب داد که آره خیلی دوست دارم منم گفتم چرا دوس داری و رک و پوست کنده گفت تو پای زنا خیلی قشنگ و تو پاهای مامانت خیلی دوست دارم منم گفتم چکار میخوای کنی باهاشون که برمیداری گفت دوست دارم باهاشون جلق بزنم منم گفتم خب انجام بده و دیدم راست میگفت مشکی ها رو گذاشت رو کیرش و جق زد و کل آبشو ریخت تو جوراب گفتم پاک نمیکنی و اونم گفت که بهتره بمونه و منم کاری نداشتم بهش همونطور گذاشتم سر جاش دوباره رفتیم ادامه بدیم درس خوندن ولی دیر شده بود علی وسایلشو جمع کرد که بره به من گفت یه جفت ازشون بیار برام هر موقع خواستم باهاش جلق بزنم منم یه جفت دیگه مشکی براش آوردم و خوشحال شد معلوم بود تو کونش عروسی همینطور رفت.
چند بار بعد اومد و بازم همون مثل قبل بود مامانم هم فهمیده تو جورابش ریخته شده ولی هیچی نمیگفت خلاصه بعد مدتی گذشت.این بود داستان آوردن آب رفیقم با جوراب شیشه ای ها و پای مامانم
چند بار داستان های دیگ باز اتفاق افتاده اگه ری اکشن ها خوب بود اونا هم مینویسم.
قربون شما ممد رضا
نوشته: محمد رضا
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
جوراب های دختر چادری
#زن_چادری #جوراب #فوت_فتیش
سلام به همه اسم من مجتبی هست ۲۸ سالمه این داستان مال ۱۴ سال پیش هست آذر ۸۸
مقدمه
من اون موقع ۱۴ سالم بود و توی خانواده مذهبی به دنیا آمده بودم و همسایه روبه رویی ما خانواده محمودی بود پدر خانواده آقا جواد هم بچه محل هم دوست قدیمی پدرم محسوب میشد و نهایتا دوسال باهم اختلاف سنی داشتن با پدرم تو یه شرکت کار میکردن و مادرم با معصومه خانوم زنش هم دوست صمیمی بودن و هرجا که میرفت با اون میرفت دوتا دختر داشتن بزرگ کوثر بود ۱۷ سالش و دختر کوچیکشون فاطمه بود که ۱۰ سالش بود اونا هم مثل ما مذهبی بودن و معصوم خانوم هم خودش هم دختراش با چادر بودن و محجبه از کوثر بخوام براتون بگم یه دختر لاغر با وزن ۴۸ کیلو قد ۱۶۷ با صورت کشیده چشمای مشکی درشت بینی کوچیک و لبای کمی بزرگ خیلی دختر خوشگل و قشنگی بود و چادر هم بهش خیلی میومد منم خیلی ازش خوشم میومد مخصوصا پاها و جورابش همیشه دلم میخواست جورابشو یا بمالم بو کنم بگذریم من اون موقع خیلی علاقه داشتم به جورابای زنا نگاه کنم مخصوصا جورابای کوثر و اون موقع بخاطر نبود اطلاعات و اینترنتی هیچی نمیدونستم از این حس و فکر میکردم یه مشگلی دارم و فقط من اینجوریم و بعد ها که سنم بیشتر شد و اینترنت امد فهمیدم این حس اسمش فوت فتیش بود که یه گرایش جنسی محسوب میشد
داستان
من به بهونه های مختلف از جمله درس و بازی خونه کوثر اینا میرفتم و بعضی وقتا هم اونا خونه ما میومدن و کوثر چون رشتش ریاضی بود و خیلی ریاضیش خوب بود بعضی وقتا باهام ریاضی کار میکرد یروز نزدیکای ساعت ۲ بود میخواستم برم خونه کوثر اینا واسه ریاضی اون روز مادرم خونه نبود فکر کنم رفته بود بیرون خرید مثل اینکه میخواست سبزی آش بگیره از خونمون امدم بیرون دیدم کوثر با چادر و لباس مدرسش امد خونه مدرسش نموله دولتی بود چادر هم باید تو مدرسه سر میکردن من دفتر و کتابم دستم کوثر هم تازه از مدرسه امد بهش سلام کردم و جوابمو داد گفتم کوثر خانم وقت و حوصله دارید امروز باهم یکم ریاضی تمرین کنیم که کوثر گفت حتما بزار یه لحظه ببینم خونه بهم ریخته نباشه کلید انداخت درو واز کرد رفت تو هی صدا میزد مامان مامان بعد ابجیشو صدا زد فاطمه فاطمه دید صدایی نمیاد امد جلو در ازم پرسید آقا مجتبی مامانم خونه شماست گفتم نه گفتم فکر کنم با مادرم رفتن رفتن سبزی اش بگیرن چون مادر منم خونه نیست بعد کوثر گفت حتما بعدش میخواد فاطمه رو هم ببره پارک چون دیروز همش به مامانم میگفت فردا بریم پارک گفت بیا رفتیم تو خونه رفتیم تو اتاق کوثر من نشستم زمین اون نشست رو صندلی میز کامپیوترش داشتیم تمرین میکردیم پاهاش همش جلو صورتم آویزون بود و بوی جورابای مشکیش هی میخورد به دماغم بوی عرق میداد بعد چند دیقه کوثر با خجالت گفت آقا مجتبی ببخشیدا اگه جورابام بو میدن دیشب میخواستم بشورمشون که نشد ببخشید اگه بوش شما اذیت میکنه منم گفتم کدوم بو گفت یعنی شما متوجه نمیشین بوی جوراب منو گفتم مگه جوابتون بو میده تعجب کرد گفتم میتونم جورابتونو بو کنم منم با کمال خونسردی شروع کردم بو کردن واقعا لذت بخش بود جورابش بوی عرق میداد اما سعی کردم خودمو عادی نشون بدم گفتم دیدین بو نمیده چشماش از تعجب گرد شده بود گفتم اصلا بو بده من براتون میشورم که گفت نه تورو خدا این حرفو نزنید زشته گفتم زشته چیه این همه مدت دارید به من مفت و مجانی ریاضی یاد میدید این وظیفه منه برای شما کاری کنم تا امد حرفی بزنه یا پاشو بکشه دستمو سریع بردم پشت جورابش که تا بالای قوزک پاش بود بعد سریع کشیدم جوراباشو درآوردم گفتم حالا که اینطوره منم این جوراباتونو واستون میشورم کوثر از این حرکات و حرفای من سرجاش خشکش زده بود من رفتم تو دستشویشونو درو بستمو شروع کردم یه دل سیر بو کردن جوراباش جوراباش حسابی بو میداد به قدری بو کردم که از شدت حشریت آبم امد شرتم خیس خیس شد بعد برای اینکه شک نکنه سریع جوراباشو شستمو امدم از دستشویی بیرون بهش گفتم اینارو کجا بزارم گفت ببر بزار تو رخت پهن کن توی تراس رفتم و گذاشتمش همونجا امدم نشستم سرجام همونجوری با صورت متعجب بهم گفت آقا مجتبی این چه کاری بود کردید گفتم کار من خدمت به شماست این وظیفه منه که خم شدمو پاهاشو بوسیدم پاهاشو نبرد عقب فقط گفت نکن آقا مجتبی خجالت میکشم بعدا پاها کثیفن تو نباید بوسشون کنی گفتم پاهای شما اگه کثیفم باشن من بازم میبوسمشون یه لبخند ریزی زد و صورتشو پشت چادرش از خجالت پنهان کرد بعدش پاشدم که برم از هم خدافظی کردیم و رفتم خونمون رفتم حمومو بخاطر آمدن آبم غسل کردم اون موقع بخاطر اینکه فکر میکردم جق زدن ارضا شدن گناه اینکارارو نمیکردم و ارضا که می شدم میرفتم غسل میکردم که البته الان دیگه از این کارارو نمیکنم بگدریم یه هفته گذشت اخرای آذر بود و من میخواستم واسه امتحانات دی ماه آماده بشم خواستم
#زن_چادری #جوراب #فوت_فتیش
سلام به همه اسم من مجتبی هست ۲۸ سالمه این داستان مال ۱۴ سال پیش هست آذر ۸۸
مقدمه
من اون موقع ۱۴ سالم بود و توی خانواده مذهبی به دنیا آمده بودم و همسایه روبه رویی ما خانواده محمودی بود پدر خانواده آقا جواد هم بچه محل هم دوست قدیمی پدرم محسوب میشد و نهایتا دوسال باهم اختلاف سنی داشتن با پدرم تو یه شرکت کار میکردن و مادرم با معصومه خانوم زنش هم دوست صمیمی بودن و هرجا که میرفت با اون میرفت دوتا دختر داشتن بزرگ کوثر بود ۱۷ سالش و دختر کوچیکشون فاطمه بود که ۱۰ سالش بود اونا هم مثل ما مذهبی بودن و معصوم خانوم هم خودش هم دختراش با چادر بودن و محجبه از کوثر بخوام براتون بگم یه دختر لاغر با وزن ۴۸ کیلو قد ۱۶۷ با صورت کشیده چشمای مشکی درشت بینی کوچیک و لبای کمی بزرگ خیلی دختر خوشگل و قشنگی بود و چادر هم بهش خیلی میومد منم خیلی ازش خوشم میومد مخصوصا پاها و جورابش همیشه دلم میخواست جورابشو یا بمالم بو کنم بگذریم من اون موقع خیلی علاقه داشتم به جورابای زنا نگاه کنم مخصوصا جورابای کوثر و اون موقع بخاطر نبود اطلاعات و اینترنتی هیچی نمیدونستم از این حس و فکر میکردم یه مشگلی دارم و فقط من اینجوریم و بعد ها که سنم بیشتر شد و اینترنت امد فهمیدم این حس اسمش فوت فتیش بود که یه گرایش جنسی محسوب میشد
داستان
من به بهونه های مختلف از جمله درس و بازی خونه کوثر اینا میرفتم و بعضی وقتا هم اونا خونه ما میومدن و کوثر چون رشتش ریاضی بود و خیلی ریاضیش خوب بود بعضی وقتا باهام ریاضی کار میکرد یروز نزدیکای ساعت ۲ بود میخواستم برم خونه کوثر اینا واسه ریاضی اون روز مادرم خونه نبود فکر کنم رفته بود بیرون خرید مثل اینکه میخواست سبزی آش بگیره از خونمون امدم بیرون دیدم کوثر با چادر و لباس مدرسش امد خونه مدرسش نموله دولتی بود چادر هم باید تو مدرسه سر میکردن من دفتر و کتابم دستم کوثر هم تازه از مدرسه امد بهش سلام کردم و جوابمو داد گفتم کوثر خانم وقت و حوصله دارید امروز باهم یکم ریاضی تمرین کنیم که کوثر گفت حتما بزار یه لحظه ببینم خونه بهم ریخته نباشه کلید انداخت درو واز کرد رفت تو هی صدا میزد مامان مامان بعد ابجیشو صدا زد فاطمه فاطمه دید صدایی نمیاد امد جلو در ازم پرسید آقا مجتبی مامانم خونه شماست گفتم نه گفتم فکر کنم با مادرم رفتن رفتن سبزی اش بگیرن چون مادر منم خونه نیست بعد کوثر گفت حتما بعدش میخواد فاطمه رو هم ببره پارک چون دیروز همش به مامانم میگفت فردا بریم پارک گفت بیا رفتیم تو خونه رفتیم تو اتاق کوثر من نشستم زمین اون نشست رو صندلی میز کامپیوترش داشتیم تمرین میکردیم پاهاش همش جلو صورتم آویزون بود و بوی جورابای مشکیش هی میخورد به دماغم بوی عرق میداد بعد چند دیقه کوثر با خجالت گفت آقا مجتبی ببخشیدا اگه جورابام بو میدن دیشب میخواستم بشورمشون که نشد ببخشید اگه بوش شما اذیت میکنه منم گفتم کدوم بو گفت یعنی شما متوجه نمیشین بوی جوراب منو گفتم مگه جوابتون بو میده تعجب کرد گفتم میتونم جورابتونو بو کنم منم با کمال خونسردی شروع کردم بو کردن واقعا لذت بخش بود جورابش بوی عرق میداد اما سعی کردم خودمو عادی نشون بدم گفتم دیدین بو نمیده چشماش از تعجب گرد شده بود گفتم اصلا بو بده من براتون میشورم که گفت نه تورو خدا این حرفو نزنید زشته گفتم زشته چیه این همه مدت دارید به من مفت و مجانی ریاضی یاد میدید این وظیفه منه برای شما کاری کنم تا امد حرفی بزنه یا پاشو بکشه دستمو سریع بردم پشت جورابش که تا بالای قوزک پاش بود بعد سریع کشیدم جوراباشو درآوردم گفتم حالا که اینطوره منم این جوراباتونو واستون میشورم کوثر از این حرکات و حرفای من سرجاش خشکش زده بود من رفتم تو دستشویشونو درو بستمو شروع کردم یه دل سیر بو کردن جوراباش جوراباش حسابی بو میداد به قدری بو کردم که از شدت حشریت آبم امد شرتم خیس خیس شد بعد برای اینکه شک نکنه سریع جوراباشو شستمو امدم از دستشویی بیرون بهش گفتم اینارو کجا بزارم گفت ببر بزار تو رخت پهن کن توی تراس رفتم و گذاشتمش همونجا امدم نشستم سرجام همونجوری با صورت متعجب بهم گفت آقا مجتبی این چه کاری بود کردید گفتم کار من خدمت به شماست این وظیفه منه که خم شدمو پاهاشو بوسیدم پاهاشو نبرد عقب فقط گفت نکن آقا مجتبی خجالت میکشم بعدا پاها کثیفن تو نباید بوسشون کنی گفتم پاهای شما اگه کثیفم باشن من بازم میبوسمشون یه لبخند ریزی زد و صورتشو پشت چادرش از خجالت پنهان کرد بعدش پاشدم که برم از هم خدافظی کردیم و رفتم خونمون رفتم حمومو بخاطر آمدن آبم غسل کردم اون موقع بخاطر اینکه فکر میکردم جق زدن ارضا شدن گناه اینکارارو نمیکردم و ارضا که می شدم میرفتم غسل میکردم که البته الان دیگه از این کارارو نمیکنم بگدریم یه هفته گذشت اخرای آذر بود و من میخواستم واسه امتحانات دی ماه آماده بشم خواستم
پاهای مامان ؛ لذت ناخواسته
#جوراب #مامان #فوت_فتیش
سلام دوستان اسم من سامانه و ۲۲ سالمه
تک فرزندم و نه خواهر دارم نه برادر ، واسه همین از بچگی با تنها کسی ک راحت بودم مامان بود و فقط با اون حرف میزدم
مامان من از وقتی که یادم میاد شاغله و هنوز هم بازنشست نشده . الان ۴۵ سالشه و معاون یه مدرسس .
قبلا وقتی که من ۱۲ ۱۱ سالم بود مامانم معلم بود و مدرسه هامون نزدیک هم بود . بعد مدرسه میومد دنبالم و با هم برمیگشتیم خونه . اون زمان مثل الان همه گوشی نداشتن و بعد از خوردن ناهار کنار هم دراز می کشیدیم و تلویزیون میدیدم . من تا اون موقع هنوز ارضا نشده بودم و هیچی راجب سکس و شهوت و … نمیدونستم . ولی یه حسی داشتم همیشه دوست داشتم بدن مامانو لمس کنم . چون نرم بود خوشم میومد . دقیق یادم نیست چجوری شروع شد ولی اکثر روزا وقتی میرسیدیم خونه و نهار میخوردیم بعدش کنار هم دراز می کشیدیم و من شروع میکردم دست زدن به بازو ها و سینه های مامان . اونم فقط میگفت نکن زشته . منم میگفتم بزار یکم بمالم نرمه دوست دارم . اونم دستشو میذاشت رو چاک سینش ولی من انقدر اصرار میکردم میذاشت یکم ممه هاشو بمالم . خلاصه این اولین خاطرم از حسم به مامان بود . همه اینها گذشت تا وقتی که بالاخره برای اولین بار توی خواب ابم اومد . کلاس هفتم بودم ۱۳ سالم بود .
فرداش تو راه برگشت از مدرسه به مامان گفتم دیشب یه مایع سفید تو خواب ازم اومده و چیه و … ؟! اونم گفت هیس ! آروم بگو ، چیزی نیست تازه مرد شدی .
دقیقا از همون روزا بود ک دیگه نذاشت خیلی بهش نزدیک بشم
و به بدنش دست بزنم
همون موقع ها بود که تو مدرسه بیشتر راجب مسائل سکسی حرف میزدیم و تازه با جق آشنا شده بودم .
ولی گوشی نداشتم و مجبور بودم با کامپیوتر هر چی میخواستم سرچ کنم .
اولین صحنه سکسی ک یادمه یه فیلم پالیسی بود که دیدم و برای اولین بار با اون جق زدم . فک کنم همین دلیل این بود که الان هم فوت فتیشم …
میرفتم تو کامپیوتر سرچ میکردم " پالیسی " عکس پای دختر " مالیدن کیر با پا " و … 😂
۱۳ سالم بود حق بدید اسماشو بلد نبودم (فوتجاب و فوت فتیش و اینارو نمیدونستم چیه)
گذشت چند ماه همینجوری و تقریبا هفته ای چند بار جق میزدم
تا اینکه یه روز که خونه تنها بودیم با مامان یهو صدام کرد سامان !!
بیا تو اتاق ببینم
یکم ترسیدم ، گفتم یعنی چی شده
رفتم دیدم مامانم نشسته روبرو کامپیوتر
گفت : اینا چیه میبینی بیشعور
وای هیچ وقت یادم نمیره
هر چیزی این مدت سرچ کرده بودم جلوی چشم مامان بود 🤦♂️
بلد نبودم هیستوری گوگل رو پاک کنم
کلی فحش و بد و بیراه از مامان شنیدم
گفتم ببخشید دست خودم نیست دوست دارم عکس پا ببینم 😑
مامانم چیزی نگفت و رفت بیرون از اتاق
ولی بعدش پدرم رو در اورد
دیگه نمیذاشت از اینترنت استفاده کنم
رفتارش باهام بد شده بود
هر موقع تنها بودیم بازم با حرفاش آزارم میداد
از طرفی منم محروم شده بودم از دیدن عکس و فیلم
شاید همین رفتار مامانم باعث شد بیشتر به پاها و بدن خودش توجه کنم 🤦♂️
وقتی نمیتونستم با اینترنت خودمو سرگرم کنم
وقتی حشری میشدم میرفتم سراغ شورت و جوراب های مامان
و با اونا خودمو ارضا میکردم
یبار انقدر به سرم میزد که وقتی مامانم خواب بود میرفتم کون و پاهاشو دید میزدم و آبمو میاوردم
بعد از چند ماه مامان بیخیال شد و دوباره گذاشت از اینترنت استفاده کنم
اون زمان اولین گوشی خودم رو هم خریده بودم
و خب مامان دید چاره ای نداره چون بالاخره با گوشی هر کاری میخواستم میتونستم بکنم
ولی من لذت جدید پیدا کرده بودم ، پاها و جورابای مامان 🥲
وقتی از مدرسه میومدیم میرفتم جوراب داغ مامانو برمیداشتم
وایمیسادم تا خوابش ببره
اگه میتونستم به پاهاش نزدیک میشدم و بو میکردم
اگه هم نمیتونستم فقط نگاه میکردم و ارضا میشدم
اگه هم موقعیت بد بود از پاهاش عکس میگرفتم و میرفتم تو اتاقم نگاه میکردم .
تقریبا ۱۵ سالم شده بود
تا اتفاق بعدی ک باعث شد دوباره شوکه بشم
یبار خونه بودم مشغول عشق و حال با جورابای مامان که یهو مامان رسید
من فقط یه پتو انداختم روم و همونجا رو تخت خوابیدم
مامان اومد سلام کرد یه نگاه بهم کرد و رفت
به خودم اومدم دیدم واییی یه لنگه جورابای مامان دقیقا کنار تختم افتاده و مامانم قطعا دیده 🤦♂️
اونجا مطمئن شدم ک میدونه جوراباشو برمیدارم
اتفاق بعدی که یکی دو سال بعد بود از اینم بدتر بود (اینجا ۱۶ ۱۷ سالم بود)
یبار وقتی خواب بود مشغول گرفتن عکس و فیلم از پاهاش بودم
چند دقیقه طول کشید
مامانم بیدار شد منم بلند شدم برم تو اتاق ک عکسارو ببینم
که مامان گفت : عکساتو گرفتی ؟ 😬😬😬😬
این حرفش تیر خلاص بود برام
هیچی نگفتم اومدم تو اتاقم
گفتم وای همه چیو میدونه ، هم حس خوبی بود هم بد
پیش خودم گفتم وقتی همه چیو میدونه ولی چیزی بهم نمیگه یعنی بدش نمیاد دیگه
ولی میترسیدم جلوتر برم و کاری کنم
فکر کردم ک اگه یکم واضح تر این
#جوراب #مامان #فوت_فتیش
سلام دوستان اسم من سامانه و ۲۲ سالمه
تک فرزندم و نه خواهر دارم نه برادر ، واسه همین از بچگی با تنها کسی ک راحت بودم مامان بود و فقط با اون حرف میزدم
مامان من از وقتی که یادم میاد شاغله و هنوز هم بازنشست نشده . الان ۴۵ سالشه و معاون یه مدرسس .
قبلا وقتی که من ۱۲ ۱۱ سالم بود مامانم معلم بود و مدرسه هامون نزدیک هم بود . بعد مدرسه میومد دنبالم و با هم برمیگشتیم خونه . اون زمان مثل الان همه گوشی نداشتن و بعد از خوردن ناهار کنار هم دراز می کشیدیم و تلویزیون میدیدم . من تا اون موقع هنوز ارضا نشده بودم و هیچی راجب سکس و شهوت و … نمیدونستم . ولی یه حسی داشتم همیشه دوست داشتم بدن مامانو لمس کنم . چون نرم بود خوشم میومد . دقیق یادم نیست چجوری شروع شد ولی اکثر روزا وقتی میرسیدیم خونه و نهار میخوردیم بعدش کنار هم دراز می کشیدیم و من شروع میکردم دست زدن به بازو ها و سینه های مامان . اونم فقط میگفت نکن زشته . منم میگفتم بزار یکم بمالم نرمه دوست دارم . اونم دستشو میذاشت رو چاک سینش ولی من انقدر اصرار میکردم میذاشت یکم ممه هاشو بمالم . خلاصه این اولین خاطرم از حسم به مامان بود . همه اینها گذشت تا وقتی که بالاخره برای اولین بار توی خواب ابم اومد . کلاس هفتم بودم ۱۳ سالم بود .
فرداش تو راه برگشت از مدرسه به مامان گفتم دیشب یه مایع سفید تو خواب ازم اومده و چیه و … ؟! اونم گفت هیس ! آروم بگو ، چیزی نیست تازه مرد شدی .
دقیقا از همون روزا بود ک دیگه نذاشت خیلی بهش نزدیک بشم
و به بدنش دست بزنم
همون موقع ها بود که تو مدرسه بیشتر راجب مسائل سکسی حرف میزدیم و تازه با جق آشنا شده بودم .
ولی گوشی نداشتم و مجبور بودم با کامپیوتر هر چی میخواستم سرچ کنم .
اولین صحنه سکسی ک یادمه یه فیلم پالیسی بود که دیدم و برای اولین بار با اون جق زدم . فک کنم همین دلیل این بود که الان هم فوت فتیشم …
میرفتم تو کامپیوتر سرچ میکردم " پالیسی " عکس پای دختر " مالیدن کیر با پا " و … 😂
۱۳ سالم بود حق بدید اسماشو بلد نبودم (فوتجاب و فوت فتیش و اینارو نمیدونستم چیه)
گذشت چند ماه همینجوری و تقریبا هفته ای چند بار جق میزدم
تا اینکه یه روز که خونه تنها بودیم با مامان یهو صدام کرد سامان !!
بیا تو اتاق ببینم
یکم ترسیدم ، گفتم یعنی چی شده
رفتم دیدم مامانم نشسته روبرو کامپیوتر
گفت : اینا چیه میبینی بیشعور
وای هیچ وقت یادم نمیره
هر چیزی این مدت سرچ کرده بودم جلوی چشم مامان بود 🤦♂️
بلد نبودم هیستوری گوگل رو پاک کنم
کلی فحش و بد و بیراه از مامان شنیدم
گفتم ببخشید دست خودم نیست دوست دارم عکس پا ببینم 😑
مامانم چیزی نگفت و رفت بیرون از اتاق
ولی بعدش پدرم رو در اورد
دیگه نمیذاشت از اینترنت استفاده کنم
رفتارش باهام بد شده بود
هر موقع تنها بودیم بازم با حرفاش آزارم میداد
از طرفی منم محروم شده بودم از دیدن عکس و فیلم
شاید همین رفتار مامانم باعث شد بیشتر به پاها و بدن خودش توجه کنم 🤦♂️
وقتی نمیتونستم با اینترنت خودمو سرگرم کنم
وقتی حشری میشدم میرفتم سراغ شورت و جوراب های مامان
و با اونا خودمو ارضا میکردم
یبار انقدر به سرم میزد که وقتی مامانم خواب بود میرفتم کون و پاهاشو دید میزدم و آبمو میاوردم
بعد از چند ماه مامان بیخیال شد و دوباره گذاشت از اینترنت استفاده کنم
اون زمان اولین گوشی خودم رو هم خریده بودم
و خب مامان دید چاره ای نداره چون بالاخره با گوشی هر کاری میخواستم میتونستم بکنم
ولی من لذت جدید پیدا کرده بودم ، پاها و جورابای مامان 🥲
وقتی از مدرسه میومدیم میرفتم جوراب داغ مامانو برمیداشتم
وایمیسادم تا خوابش ببره
اگه میتونستم به پاهاش نزدیک میشدم و بو میکردم
اگه هم نمیتونستم فقط نگاه میکردم و ارضا میشدم
اگه هم موقعیت بد بود از پاهاش عکس میگرفتم و میرفتم تو اتاقم نگاه میکردم .
تقریبا ۱۵ سالم شده بود
تا اتفاق بعدی ک باعث شد دوباره شوکه بشم
یبار خونه بودم مشغول عشق و حال با جورابای مامان که یهو مامان رسید
من فقط یه پتو انداختم روم و همونجا رو تخت خوابیدم
مامان اومد سلام کرد یه نگاه بهم کرد و رفت
به خودم اومدم دیدم واییی یه لنگه جورابای مامان دقیقا کنار تختم افتاده و مامانم قطعا دیده 🤦♂️
اونجا مطمئن شدم ک میدونه جوراباشو برمیدارم
اتفاق بعدی که یکی دو سال بعد بود از اینم بدتر بود (اینجا ۱۶ ۱۷ سالم بود)
یبار وقتی خواب بود مشغول گرفتن عکس و فیلم از پاهاش بودم
چند دقیقه طول کشید
مامانم بیدار شد منم بلند شدم برم تو اتاق ک عکسارو ببینم
که مامان گفت : عکساتو گرفتی ؟ 😬😬😬😬
این حرفش تیر خلاص بود برام
هیچی نگفتم اومدم تو اتاقم
گفتم وای همه چیو میدونه ، هم حس خوبی بود هم بد
پیش خودم گفتم وقتی همه چیو میدونه ولی چیزی بهم نمیگه یعنی بدش نمیاد دیگه
ولی میترسیدم جلوتر برم و کاری کنم
فکر کردم ک اگه یکم واضح تر این