دَِاَِسَِتَِاَِنَِڪَِدَِهَِ سَِـَِڪَِسَِیَِ 💦
2.15K subscribers
555 photos
11 videos
489 files
687 links
دنـیـای داسـتـان صـکـصـی🙊
📍 #داستان
📍 #لز
📍 #گی
📍 #محارم
📍 #بیغیرتی
📍 #عاشقانه
📍 ُرد_سال
📍 #وویس_سکسی
📍 #محجبه
📍 #تصویری
📍 #چالش
#لف_دادن_خز_شده_بیصدا_کن‌_💞
Download Telegram
سکس با دختر عمو و زن عمو (۱)
1402/07/15
#دختر_عمو #زن_عمو

سلام اسم من حسامه و دختر عموم زری من الان ۳۰ سالمه و دختر عموم ۴۰ین خاطره برای ۱۵ سال پیشه وقتی که من ۱۵ سالم بود و دختر عموم ۲۵ سالش بود
ما و عموم اینا از قدیم تو یه خونه ویلایی بزرگ زندگی میکردیم که عموم یه دختر داشت هیکلش مثل باربی بود قد و وزنش هم متوسط بود من از وقتی که به سن بلوغ رسیدم بدجوری تو کفش بودم همیشه به عشق ش یه جق میزدم وقتی که میدیم تو حیاطه همیشه خودمو بهش نزدیک میکردم که خوب کس و کونشو دید بزنم عمو و زن عموم و دخترش صبح تا ساعت ۲ همیشه سرکار بودن طبق معمول پدر و مادرم من هم شاغل بودن وقتی که من بیدار میشدم هیچکس خونه نبود و اتاق عموم اینا که سه تا اتاق داشت با ما سوا بود و من کلیدشو از روش یه کپی گرفته بودم وقتی که همه میرفتن سر کار صبح من میرفتم در خونه عموم باز میکردم میرفتم سر کشوی دختر عموم که پر از شورت و سوتین بود تا شب هم میدیدی تموم نمیشد با شورت و سوتینش همیشه جق میزدم ابمو میپاشیدم روشون هر روز کار من این شده بود
یه روز که رفتم سر وقت کشوش دیدم یه بسته سیگار تو کشوش هست خیلی مغزمو درگیر کرد بعد چند روز که دختر عموم رفت حموم من رفتم حیاط دیدم چراغ حموم روشنه اخه حموم ما تو حیاط بود در حموم فلزی بود یه قسمت از در یه سوراخ کوچیک داشت که میتونستی داخل حموم ببینی رفتم نزدیک در حموم از تو سوراخ داشتم داخل حموم می دیدم که ید دفعه دیدم اه خانوم خانوما لخت نشسته داره سیگار میکشه از اون روز دیگه یه آتو دستم داشتم.
یه روز که دختر عموم اومد خونه ما نشست کنار من منم که داشتم تلویزیون میدیدم جوری نشسته بود که پشتش به من بود و داشت بلند با مادرم که تو اشپزخونه بود صحبت میکرد من دلمو زدم به دریا ضربان قلبم داشت تن تن میزد دستو بردم نزدیک کونش و مالیدم دستمو به کونش دیدم هیچ عکسالمی نشون نمیده همین طور دستو گذاشته بود رو کونش که جراتم بیشتر شد دستمو از پشت بردم تو شلوار گذاشتم رو کونش همین طور قلبم داشت میترکید ولی اون حتی به پشتش هم حتی یه نگاه نکرد
اون روز تموم شد تابستون شد ما رفتیم مشهد دختر عموم هم با ما اومد مشهد رسیدم مشهد هتل گرفتیم من و مادرم و دختر عموم شب شد ما در گفت من میرم حرم زیارت من و دختر عموم گفتیم ما خسته این فردا میریم حرم ما موندیم و مادر رفت حموم و دستشویی اتاق هتل با هم بودن من هم که خسته بودم خوابم برد دختر عموم میبینه بو گرفته پا میشه میره حموم بعد از اینکه اون میره حموم من دستشویم میگیره تو خواب پا شدم که برم دست شویی در باز کردم دیدم دختر عموم زیر لخت لخت داره حموم میکنه منو که دید یه جیغ محکم کشید و گفت گمشو بیرون منم که در بستم از پشت در بهش گفتم دستشویم داره میریزه ولی چقد سفیده لامصب اومد بیرون بعد از ۲ دقیقه من رفتم کارمو کردم دیدم تو رختنکن حموم شورتش اویزونه یه جق زدم پاچیدم روش که بفهمه کار منه بعد ۲روز از مشهد اومدیم یه روز که رفت حموم از سر کار زود اومده بود کسی خونه نبود دلمو زدم به دریا گفتم باید بکنمش امروز حتما رفتم دیدم از سوراخ در حموم که داره سیگار میکشه از همون سوراخ یه عکس انداختم اومدم تو خونه همیشه گوشیشو با خودش میبره حموم اهنگ گوش میکنه یا با دوستاش صحبت میکنه یه پیام بهش دادم بهش گفتم سلام سیدم سین زد گفت سلام بهش گفتم من از تو چیزی میدونم که هیچ کس نمیدونه با پرویی جواب داد من که چیز مخفی ندارم از کسی بترسم گفتم مدرک دارم گفت ببینم گفتم از بفرستم ببینی در حموم باز میکنی بیام تو باهت صحبت کنم گفت اول بفرست عکس سیگار کشیدنشو براش فرستادم درم سین زد جواب داد ای کسکش اینو کی انداختی تو
سکس با زن عمو جونم بهترین سکس عمرم (۱)
1402/08/06
#زن_عمو

سلام به دوستان عزیز بار اولم هست داستان می نویسم شرمنده اگه درست نتونستم توضیح بدم درمورد خودم صحبت کنم یک پسر ۱۷ساله قد بلند بدنساز و پوستم یکم سفید هست و زن عموم قدش یه سر گردن از من کوتاه تر بود خیلی سفید بود و کون بزرگی داشت و پستون هاشم خیلی سایزشون خوب بود نمی‌دونم سایزشون چند بود اما داخل دستم به زور جا میشد من خونه عموم خیلی رفت آمد دارم آخر شب میشینم من زن عموم عموم قلیان میکشیم و اکثرا هرشب یا یه شب درمیون میکشیم داخل بالکن عموم خیلی بهم اعتماد.داشت زن عموم هم همینطور و چند سال بود ازدواج کرده بودن اینطور از مادر بزرگم شنیده بود عموم انگار مشکل داره نمیتونن بچه بیارن خوب دیگه گذشت چند وقت تا عموم تصمیم گرفت ماشینش بفروشه که خودشو درمان کنه خارج از کشور اون موقع ماشین اروندی سراتوش فروخت و زن عموم خانواده مادریش تهران بودن و ماهم اهواز بودیم دور بود خانوادش عموم زن عموم درخواست کردن که من به زن عموم هر روز سر بزنم عموم گفت اگه تونستی پیش زن عموت شب بمون نترسه منم سریع قبول نکردم گفتمش بینم چی میشه عموم زن عموم اصرار کردن و مامانم گفت برو و منم قبول کردم شب اول موندم خونشون قلیون کشیدیم زن عموم باهام خیلی راحت بود درد دل میکرد و با لباس راحت تاب شلوار کوتاه بی روسری جلوم میموند اول که باهم ازدواج کردن جلوم حجاب میکرد اما دیگه بهم اعتماد داشت سه روز گذشت خیلی بدنش داخل چشمم بود لباس خیلی تنگ میپوشید و داخل دید بود هرشب باهم قلیون می‌کشیدم و هرشب صمیمی تر من داخل سالن می‌خوابیدم زن عموم داخل اتاق یه روز از صبح بیدار شدم که که خواب بود زن عموم رفته بود حموم بیرون اومده بود و حسابی رفته بودم داخل کف زن عموم گفتم یا امشب میکنمش یا هیچ روزی موندم تا شب . زن عموم و عموم بعضی اوقات مشروبات الکلی میخورن منم خیلی کم میخورم در حد سه پیک همیشه داخل خونه عموم بود گفتم خدایا چیکار کنم امروز رفته حموم شب شد شام خوردیم و گفتمش زن عمو قلیان بکشیم گفت امیرعباس جان نه تنباکو داریم نه زغال گفتمش پس من سریع با موتور میرم میخرم میام گفت بیا کارت پول بهت بدم ازش نگرفتم و تنباکو زغال گرفتم رفتم خونه زن عموم زغال هارا روشن کردم سری قلیون چیدم و قلیون چاق کردم به زن عموم گفتم بیا بشین قلیون بکشه برم مشروب بیارم الان میام زن عموم گفت امشب حسش نیست انگار به دلش بد افتاده گفتمش زن عمو دیگه ساز مخالف نزن قبول کرد دوتا ته بشکه یک لیتری داشتیم یه سیاست که به خرج دادم از یه بکشه ریختم داخل ظرف شویی و باهاش آب قاطی کردم و اون بشکه رو بردم من از بشکه خودم استفاده کردم و زن عموم هم همینطور دیگه حکم مشروب کن الکل داشت درحد الکل ۱۵درصد خیلی ضعیف من زن عموم جو‌گیر کردم زن عموم گفت من بیشتر پنچ پیک نمیتونم بخورم رسیدیم سر پنچ پیک گفت تو اگه میخوای بخوری بخور گفتمش دیگه باید همراهی کنی اصلا این مشروب نمیگیره از دروغ گفتمش گفت تو بخور من برم صورتم بشورم گفتمش باشه من سه پیک دیگه خوردم گفتمش میبینی اصلا مشروبش نمیگیره تو فکر نباش گفتمش باید برسی بهم اونم سه پیک خورد دیگه داشت یه حالت مستی می‌گرفت و گفتمش دو پیک دیگه بزنیم که دیگه تموم بشه بشکه گفت مهم نیست دو پیک دادمش اومد گفت هوی منو ببر سر تختم دیگه هیچ حال خودش نبود مست بود یعنی هرکاری میکردم متوجه نمیشد منم گفتم الان موقعش هست بردمش داخل اتاق اصلا حال خودش نبود دستش دور گردنم بود منم تاب در آوردم هلش دادم روی تخت و شلوارش به سختی در آوردم و لباس های خودم در آوردم منم الکل مصرف کرده بود اما حال خودم بودم گفتم امشب باید تمام لذت رو ببرم امشب باید بکنم زن عموم رفتم داخل یخچال یه قرص کمر پیدا کردم و دیدم اسپره تاخیری هست زدم به کیرم زدم رفتم سراغش رفتم داخل بغلش قبل این که بکنمش گفتم یه آتو خوب ازش بگیرم اگه مشکلی پیش اومد داخل عکس معلوم نبود مست هست من دستش گذاشتم سر کیرم و عکس گرفتم یه عکس هم گرفتم که داخل بغل هم هستیم گرفتم دیگه خیالم راحت شد و.ازش لب جانانه ای گرفتم آنقدر ممه هاش خوردم که دیگه خسته شدم رفتم سراغ کصش خیلی سفید بود و خوردمش و با انگشتم میکردم داخلش دیگه به لرزش افتاده بود و دیگه نوبت این بود که کیرم بندازم داخل کصش و یه تف جانانه انداختم و کیرم آروم هل دادم داخل کصش حال خودش نبود زن عموم اما ناله میکرد بیشتر همیشه تلمبه زدم و از خودم راضی شدم و احساس قدرت مند بودن کردم و آبم اومد من حول شدم دوست داشتم بریزم داخلش و ریختم داخلش و کیرم گذاشتم داخل پستونش دیگه وقت خواب بود سر زن عموم جابه جا کردم آوردم روی بالشت و پتو رو کشیدم روش دلم نمیومد دل بکنم ازش دلم زدم دریا خوابیدم داخل بغلش بی جون بود زن عموم سر سرم را گذاشتم سر پستون خاش که انگار پنبه بودن پستونش فرم داشتن آنقدر فرم داشتن که سرم تقریبا سر دوتاشون بود و پتو رو کشیده
هم پول دادم و هم…
1402/08/14
#ماساژ #زن_عمو

سلاام عسلیا حالتون چطوره اگر دوست داشتین حتما لایک کنید

با نور خورشیدی که افتاده بود رو صورتم ازخواب بیدار شدم، ی کش دادم و نشستم، انگار یکم کمرم درد میکرد! از تخت اومدم پایین و از اتاق رفتم بیرون، خونه ساکت و آروم بود، شوهرم صبح زود رفته بود سرکار …

رفتم سمت دستشویی به صورتم ی آب زدم و برگشتم که صبحونه بخورم ولی احساس میکردم درد کمرم داره بدتر میشه! بعد از صبحونه تصمیم گرفتم یکم نرمش کنم که بهتر بشه ولی ظاهرا تصمیمم اشتباه بود بهتر که نشد هیچ بدترم شده بودم، نزدیکای ظهر دوستم زنگ زد و گفت عصر بریم بازار، با این اوضاع کمرم اصلا نمیشد برم، جریانو واسش تعریف کردم و عذرخواهی کردم که نمیتونم برم ولی ی پیشنهاد داد که توجهمو جلب کرد
گفت ی خانم میشناسه تو کاره مـاسـاژه واقعا کارش خوبه هر کی عضله‌ش میگیره میره پیشش زود خوب میشه، اول خواستم نه بگم ولی بعد فکر کردم منکه تا حالا مـاسـاژ درست حسابی نگرفتم میرم هم از این درد راحت میشم هم خستگی از تنم درمیره

به زهرا (دوستم) گفتم خب باشه ی زنگ بهش بزن ببین کی فرصت داره تا برم، تلفن قطع کردیم یک ربع بعد دوباره زنگ زد گفت بعد ناهار میام دنبالت میریم، بهش گفتم موقعیت اورژانسیه قبول کرد
ی چیزایی واسه ناهار درست کرده بودم، رفتم یه دوش گرفتم که تمیز باشم و آماده شدم، نزدیکای ساعت سه بعدظهر بود که زهرا اومد سوار ماشین شدیم و رفتیم

وقتی رسیدیم ی خونه مسکونی بود، از بیرون همه چیز معمولی به نظر می رسید، وارد خونه شدیم ی خانوم خیلی خوش برخورد که حدودا چهل ساله به نظر می رسید از ما استقبال کرد، اسمش مریم بود، به طرف ی اتاق راهنماییمون کرد ماهم رفتیم داخل نشستیم.
داخل ساختمون یکم متفاوت تر بود همه چیز مثل سالن مـاسـاژ بود خصوصا اتاقی که داخلش نشسته بودیم
یکم بعد همون خانوم وارد اتاق شد و از ما پرسید: خب هر دوتاتون مـاسـاژ میخواید؟
زهرا گفت نه فقط ایشون، کمرش گرفته تلفنی گفتم بهت عزیزم
مریم ازم خواست مانتومو در بیارم رو تخت دراز بکشم، همین کارو انجام دادم و به شکم دراز کشیدم …
با انگشت رو کمرم فشار داد و جایی که درد میکرد رو گفتم، بعدم بهم گفت تاپمو در بیارم
میخواست با روغن مـاسـاژ بده منم تاپ و سوتینـم در اوردم گذاشتم کنار و خوابیدم

دستش گذاشت رو کمرم و شروع کرد مالیدن، چند دقیقه اول واقعا معذب بودم، ی زن سی و دو ساله بودم که تا حالا بجز شوهرم کس دیگه ای بدنمو لمس نکرده بود ولی الان تن لخــتم زیر دست یکی دیگه بود! ولی یکم که گذشت و روغن ریخت ریلکس‌تر شدم حتی داشت بهم خوش میگذشت حرکت دستاش و انگشتاش رو کمرم حس خیلی خوبی داشت، قشنگ خستگی رو از تن آدم خارج میکرد

یک ربعی همه جای کمر و شونه هامو اساسی مـاسـاژ داد، الیته مدام هم صحبت می کرد و میخندوندمون، مردارو مسخره میکرد از شوهرامون می پرسید و در کل واقعا خوش صحبت بود

یجا گفت حالا این همه چرت پرت میگیم ولی الان اگه دستای ی مرد رو کمرت بود بیشتر حـال میکردی، رو فاز شوخی بودیم منم تایید کردم و کلی گفتیم و خندیدیم
آخر مـاسـاژ مریم خانوم گفت مرد هم اگه بخوای سراغ دارم مـاسـاژت بده، مرد مطمئن
گفتم نه بابا شوخی میکردم من شوهر و بچه دارم نمیخوام
مریم: مطمئنی؟
من: بله مطمئن
مریم: پس پس فردا بیا یه دور دیگه خودم مـاسـاژت بدم جیگرت حـال بیاد
خلاصه حساب کردیم و شاد خندون زدیم بیرون، واقعا بهم خوش گذشت احساس سبکی میکردم از طرفی پول زیادی هم نگرفت

برگشتم خونه اون شب گذشت و فرداش که از خواب بیدار شدم کمرم خوب بود تقریبا مشکلی نداشت، زهرا هم واسش کار پیش اومده بود با خانواده رفته بودن شهرستان، منم دیدم درد ندارم زهرا هم نیست به مریم خانوم پیام دادم تشکر کردم و گفتم من فردا نمیام، ولی یکم بعد خودش زنگ زد، اصرار داشت که برم وقتی گفت بیا نترس ازت پول نمیگیرم یجوری شدم گفتم نکنه فکر میکنه واسه پول نمیخوام برم! قبول کردم گفتم باشه میام

فردای اون روز دوباره دوش گرفتم خوشگل موشگل کردم تیپ زدم و رفتم،
وقتی رسیدم بعد از سلام احوالپرسی گفت پس زهرا کجاست؟ واسش تعریف کردم که نیست و تنها اومدم
مثل دفعه قبل رفتم تو اتاق مانتو تاپمو در آوردم و دراز کشیدم، بعد از چند دقیقه اومد داخل در بست و اومد سمتم، تخت خوابیده بودم هنوز سوتیـنمم باز نکرده بودم، دستش گذاشت رو سینــم و تکونش داد

مریم: به به هشتادم که هست، خندیدم گفتم قابلتونو نداره مـال شما
فشارش داد و گفت من نمیخوام ولی اگه موافق باشی بدیم ی گربه دارم بخوره مـاسـاژتم بده

فک کردم واقعا منظورش گربه‌س گفتم باشه بده بخوره
اشتباهی شیرین با زن عمو (۲)
1402/09/07
#زن_عمو


سلام دوستان امیدوارم از خوندن داستان اول لذت برده باشید
اول داستان یکچیزی عرض کنم خدمتتون کسانی که باور میکنند و لایک کردن جاشون توی سرمون🤣اما دوستانی که باور ندارند و میگن دروغه اونا هم احترامشون واجب و افکارشون مهم نیست🙄الان مخاطبم کسانی هستند ک باور ندارند و فحش هم میدن یه مرحمتی کنند اخر کامنتشون شماره ننه ای خواهری چیزی بزارن تا مخش رو بزنم بهشون ثابت کنم ک حقیقت داره داستان باور نداری فحش نده عزیزم مهم نیست…
بریم سر اصل مطلب بعد از اتفاقاتی که توی ماشین افتاد و حال توپی که کردم یکم ک حالش بهتر شد اوردم نزدیک خونه شون پیادش کردم و رفتم تقریبا یه روزی شد ک نه من پیام دادم نه اون و خدایی خودم هنگ از اتفاقاتی که افتاده و یه استرسی افتاده بود به جونم…
تا اینکه پیام داد خیییلی کثافتی آخرش کار خودت کردی اشغال
منم گفتم تا کسی نخ نده کسی سر نخ رو نمیگیره آتیش گرفت و حسابی حرف بارم کرد و منم پیامارو از اعلان خوندم که خودش متوجه نشه و کلا پیوی رو پاک کردم
چند وقتی گذشت و باز آتیش خشمش فروکش کرد و باز آروم شد…
منم باز رفتم رو مخش و اینبار به هر بهانه ای توی پیام کیرم حواله کسش میکردم و کاملا واضح و مستقیم ازش میخواستم که باهام سکس کنه اونم مصمم که یه بار این غلط کردم برا هفت پشتم بسه
باز روال درد دل کردن و شکایت ادامه پیدا کرد که بهش گفتم صادقانه بگو یعنی خودت از اینکه کسی رو نداری ارضات کنه اذیت نمیشی؟؟گفت این دلیل نمیشه که برم به هرکی خواست بدم من بهش گفتم ولی ما دیگه آب از سرمون گذشته بیا و من رو به آرزوم برسون گفت تو فقط فکر یه جارو میکنی کجا بیام پیشت چجوری باهات بخوابم کسی مارو ببینه دیگه چی برامون میمونه؟؟
بهش گفتم تو اوکی بده بقیش رو بسپار به من.خلاصه سرسری و به صورت کاملا مسخره گفت اوکی منم شاد و خوشحال بهش گفتم میکنمت😍😍😍
یبار از پسر اون یکی عموم امار گرفتم که میگفت چند روزیه عموم برای کاری میره توی ۵۰ کیلومتری شهرمون و حسابی درگیره کارشه منم مخم به کار انداختم و دقیقا همون ساعتی که خونه رو ترک کرد رفتم دم در خونشون بدونه هماهنگی با خوده زن عمو در زدم زمانی ک من رو دید بی اختیار به سمت عقب رفت و ترسیده بود منم کاملا ریلکس رفتم تو و در بستم با اخم یه بهم کرد و گفت چراااا اومدی اینجا منم گفتم هیییس کار نداشته باش خودم زنگ زدم به عموم و بعد از احوالپرسی گفتم سرزده اومدم انگار تشریف نداری گفت نه خودت تنهایی گفتم اره یجوری شد و گفت اوکی گفتم خب میرم خونه ببخشید فکر کردم خونه ای گفت یه چای بخور حالا اشکال نداره منم خداحافظی کردم و دیدم زن عمو گفت دیوونه چرا زنگ زدی بهش گفتی؟؟
گفتم برا اینکه بدونه من خونه ام همسایه ای کسی بهش نگه.
خلاصه تو اوج هوس رفتم وارد ساختمان شدم و رفت توی آشپزخونه خودش رو سرگرم کرد منم با گوشیم توی اینستا میچرخیدم که یهو عمدا خندیدم و گفتم بیا بیا اینو ببین وقتی اومد کنارم دستش گرفتم و اب دهنم قورت دادم دیدم اونم استرس داره فشارش دادم به سینم و از پشت روسری رو کشیدم از سرش انداختم…
لذذذذذذذذذذذهخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخهم حیاش ریخته بود هم ناراضی بود شروع کردم به خوردن لاله گوشش و افتادم روش دم گوشش گفتم باید زودتر تمومش کنیم دیگه لال شده بود و همراهی میکرد نگاه به چشماش میکردم و لباش و تو دهنم میکشیدم در حالی ک روش بودم خودم زانو زدم و از روی زمین بلندش کردم لباسش رو در اوردم و با یه شلوار دامنی و سوتین بود ک باز افتادم روش و اینبار ترکیبی گردن و ممه میخوردم انقدر حشری شده بود ک اشک میریخت و میلرزید سوتینش باز کردم و سرم میزاشتم بین ممه هاش و وسطشون زبون میکشیدم کیرم از روی شلوار میکشیدم رو کسش دیگه ترس از اومدن کسی و هوس زیاد خودم باعث شد که زودتر شلوارش دربیارم و خودم هم شلوارم با شورت باهم در اوردم و روی کمر خوابیده بود که کیرم گذاشتم دم کس دااااغش کسش یکمی موهاش دراومده بود چون سرزده رفتم نمیدونست بنده خدا😂😂خلاصه دوبار کردم تو و در اوردم تا کیرم کامل خیس شد با اب کسش و تا دسته میکردم تو و تلمبه هام ریتمی سرعتیش کم و زیاد میکردم اونم فقط نفس نفس نفس…
به حدی بودیم که اگر هر کسی هم بالاسرمون بود دیگه برامون مهم نبود کیرم در آوردم و کنارش خوابیدم مجدد ممه میخوردم و لای کسش انگشت میکشیدم دیدم انگار دوست داره زل زد تو چشام و با یه صدای بریده بهم گفت برام بخور منم از شما چه پنهون رفتم بین دو تا پاشو زبون میزدم به بالای کسش واای که تو ابرا بود داشت دیوانه میشد شاید ۱ دقیقه نشده بود که سرم فشار اوردم روی کسش و پاش دوتا گوشم گرفته بود و بدنش رو جمع میکرد توی هم متوجه شدم ک ارضا شده
سکس با زن عموی بیوه (۱)
1402/10/27
#زن_بیوه #زن_عمو

سلام خدمت تمام اعضای سایت شهوانی از همین اول بگم من تجربه داستان نویسی اینا ندارم ناشیم دیگه اولین بارمه و کاملا مو به مو داستانم واقعیه.زیاد حاشیه نمیرم داستان مال یه ماه پیشه و میرم سر اصل مطلب من یه پسر ۱۹ساله قد وزن متوسط ورزشکار پوست سفید اهل یکی از شهرای ایران و زن عمومم یه زن تقریبا ۴۶،۴۷ ساله مذهبی ریزه میزه لاغر اما تو پر رنگ پوستشم روشنه تقریبا وکونشم خوش فرم. تقریبا ۶سال پیش بود که عموم فوت شد و زن عموم موند ویه پسر کوچیک و شوهرم نکرد گفت بعد اون خدا بیامرز شوهر نمیکنم رابطه شم با بقیه اعضای خونواده خوب نبود زیاد ولی با ما خوب بود اززمانی هم که یادمه زن عموم منو دوس داشت میگفت پسر خوبی هستیو بیشتر از سنت میفهمی و این حرفا تا رسید به یه ماه پیش من اصلا فکر سکس باهاش تو سرم نبود ولی دوسه پیش که اومون خونمون یادمه سریه اتفاقایی حالم بد بو اومد پیشم حرف میزد باهامو دل داریم میدادو بقیه هم اونور بودن دیدم شرت و سوتین سکسیشو دراورد تامیزد جلوم گفتم چرا این اینجوری میکنه یادمه شرت و سوتینشم بنفش بود اون همیشه تو ذهنم بود تایه ماه پیش گفتم یه احوالی ازشون بپرسم پیام دادم تلگرام سلام زن عمو چطورین خوبین (اینم بگم تو یه شهر دیگه زندگی میکنن با مادرش و پسر عموم )جواب داد گفت :سلام عزیزم چه عجب احوالی از ما پرسیدی و این حرفادیگه شب شد پیام ندادم خوابیدم صبح ساعت یازده اینا بود پیام دادسلام احوال پرسی کردو گفتمن تنهام بیچاره ام و این حرفادیگه شروع کرد دردودل کردن اول بار بود چت میکردیم باهم اینجوری بعد هی میگفت من تنهام با یه بچه کوچیک چیکار کنم این حرفا منم گفتم ما کنارتونم همیشه درسته سنم کمه ولی میایم سر میزنیم بهتون اونم گفت تو مثل پسرمی دوست دارم دوسه بارم تو پیاما قربون صدقم رفت و میگفت تنهام یه زن تنها هیچ امیدی ندارم هی درد دل میکرد و یه چیزی گفت اصلا شوک شدم گفت پسر خالم که یه مرد ۵۳سالس گفته صیغم شو منم گفنم یا خدا چی میگه این چجور روش میشه واین حرفا منم گفتم قلط کرده غیرتی شدمو گفت اروم باش عزیزم من اصلا جوابشو ندادم منم گفتم ناراحت نباشین درست میشه همه چی گفت چی درست میشه من ۶سال تنهام و دیگه زد سیم اخر اصلا تعجب کردم که این زن عموی مذهبی این حرفارو میزنه منم گفتم تنها نیستین من هستم گفت تنهایی منظورم چیز دیگه س الان دوزاریم افتاد گفتم عه پس اینجوریه منم گفتم منظورتو میفهمم گفت چیه منظورم بچه بهم برخورد گفت بچه گفتم منظورتون تنهایی و کمبود محبت و چیزای دیگه س دیگه کامل روم باز شده بود اونم گفت من همیشه میگفتم تو بیشتر از سنت میفهمی گفتم زنعمو من بچه نیستم و دیگه زیاد حاشیه نریم رومون بهم باز شده بودو قرار سکس گذاشتیم و خیلیم خجالتی بود تو چت اصلا نمیفهمیدم چی میگه فقط فهمیدم کیرمو میخواد اینم بگم کل کل داشتیم باهم سر سایز کیرمم هی میگفت بچه بهم عمدا میگفت منم عکس کیرمو فرستادم واسش شق شق شده بود تو عکس رگاش باد کرده بود کیرم حدود ۲۰سانته و کلفت خوش فرم سفید دیدم عکس رو سین کرد فورا جواب داد چهههه خبرهههه گفتم چی گفت چه چیزیه گفتم قابل نداره گفت نصیب ما نمیشه گفتم قرار گذاشتیم که نصیب شما بشه گفت چطوری من این شهر تو اون شهر خلاصه هرجوری شد گفتم به خوانواده که دو سه روز برم اون شهر هم وسایل ورزشی بخرم هم به فامیل سر بزنم اونام قبول کردن زنعمومم دیگه طاقت نداشت ۶سال بود کیر نخورده بود هی میگفت بیا پیشمون بیا باورمم نمیشد زنعموم ۴۷ساله م انقدر حشری باشه بدجور داغ بود توچت باورشم الانم سخته واسم خلاصه بریم سر اصل مطلب و سکس دیگه رفتم خونشون
امیر و زن عموی هوسباز

#زن_عمو

سلام من امیر هستم الان ۴۵ سالمه داستانم قدیمیه زمان دبیرستان .من ۳ تا پسر عمو داشتم که یکیش همسن خودم حسین یکیش ۵ سال از خودم کوچکتر بود سومی هم ۶ سالش که سال اول بود میخواست بره مدرسه …پسر عموهام بسیار بچه مثبت بودن حتی لباساشونم مامانشون عوض میکرد .برعکسش من رو همیشه از تو خیابون و کلانتری جمع میکردن بعد ها فهمیدم که زن عموم از من بخاطر اینا خوشش میومد…بگذریم من توجه ای به زن عموم نداشتم هفته آخر تابستان بود خونه ما همه رفتن مشهد من میرفتم خونه عموم چند بار زنمو جلو من مینشست و با دامن جوری که حتی شورتش رو هم میدیدم …ولی همیشه میگفت اخلاقش اینجوریه منظوری نداره . تا یک روز فوتبال داشت تلویزیون من داشتم نگاه میکردم بچه ها با عموم تو حیات داشتن کباب سیخ میکنند که زن عموم اومد تو و یه ساک آورد و به عنوان اینکه دنبال چیزی میگرده درست روبروی من نشست و مثل همیشه جوری که تمام رون و شورتش معلوم بود من تقریبا شهوتی شدم و کیرم کمی بلند شد .زنعمو گاهی یه تک نگاه میکرد به کیرم و به چشمم و لبخند میزد که یه دفعه حسین آمد و دیدم زن عموم هول شد سریع جمع نشست و پوشوند خودشو . از اونجا مطمئن شدم بی منظور نیست . فردای اون روز تو اون اتاق عموم با زن عموم داشتن راجب پرده بین اتاق حرف میزدن اتاق تو در تو بود که اون اتاق لموم اینا بودن اینور من دراز کشیده بودم بچه ها هم تو حیات داشتن بازی میکردن .که دیدم زن عموم امد تو این اتاق و طوری خودشو چسبوند به دیوار که عموم نبینه درست بالای سرمن .و نگاه کرد دید بیدارم همانطور که برا اندازه گیری حرف میزد یه دفعه با دستش پشت دامنشو داد بالا و باسنش خاروند من بالای سرم کونش رو میدیدم و شورت سفید توریشو که در ادامه حرفش نشست برای متر کردن دقیقا کونش تو صورت من بود منم راست کردم دیوونه داشتم میشدم به خودم گفتم خوب این قصدی اینکارو کرده . دستمو خیلی یواش گذاشتم رو کونش اول یه تکون کوچیک خورد برگشت نگاه کرد به من کیرمو برانداز کرد دید راست شده لبخندی زد و حرفشو با عموم ادامه داد منم دیدم اینجوریه شروع کردم به مالیدن و دستمو بردم تو شورتش . کمی با سوراخش بازی کردم و بردم سمت کوسش یه تکون خورد که دستم برسه به کوسش و رسید کمی مالیدمش و انگشتم رو کردم تو کوسش یه کم بعد دیدم لکنت گرفته و تو تنش لرزه افتاده که ترسید و بلند شد رفت … فردا صبح من از خواب بیدار شدم رفتم دستشویی امدم بیرون دیدم زن عموم دم دره سلام کردم و برای خستگی در کردن دستامو بالا گرفتم زن عموم هم آمد بره دستشویی از قصد دستشو زد به کیرم .و رفت تو دستشویی قبل که بره من دستشو گرفتم چسبوندم به کیرم و لب گرفتم ازش اونم کیرمو مالید و گفت برو الان بیدار میشن . مردم دیگه . بماند تو چند روز همینطوری لاس خشکه زدیم. یادم پنج شنبه بود و از شنبه مدارس باز می شد . حسین پسر عمو تو پانسیونی بود که فقط پنجشنبه و جمعه میومد خونه اون یکی ها هم مدارس معمولی …من برا خداحافظی رفتم تو حیات و با عموم و بچه ها خداحافظی کردم حسین و زن عموم تا دم در امدن تو نگاه زن عموم یه افسردگی یا التماس یه همچین حسی داشت . گفت امیرجان میری دیگه از شنبه خونه سوت و کور میشه کسی نیست جوک بگه و شلوغ کنه بچه ها هم که میرن تا بعد ظهر منم شفتم افتاده به شب … من تیز دوزاریم افتاد و گفتم حالا روزای اول مدرسه که تق و لقه شاید اومدم سر زدم بهتون … و راهی شدم . تا شنبه لحظه شماری کردم . جمعه شب رفتم حموم و کامل هرچی پشم بود رو ریختم . لباسا مو اتو کامل کشیدم ولی تا صبح بیدار باش بودم . صبح پاشدم لباس ترو تمیز و ادکلن زدم که برم ننه ام گفت بچه میخوای بری عروسی یا مدرسه انقده چوسان پوسان کردی . گفتم ننه معلم ببینه رو ادم حساب باز میکنه خوبه . گفت برو پدر سگ میشناسمت چه پدر سوخته ای هستی…رفتم با تاکسی سر کوچه شون و کمی این پا اون پا کردم که دیدم زن عموم با چادر داره میاد تا منو دید تند تر کرد و دم در خونشون رسید ب من سلام کردم و گفت نرفتی گفتم نه بابا روز اول کی میره … درو باز کرد رفتیم تو که دیدم یه پیر زنه که منو هم میشناخت داره نظافت میکنه زنی همسن زن عموم . که بعدا داستان اونم میگم . القصه ما رفتیم تو اتاق و اون رفت اتاق بغلی لباسشو عوض کنه بدون اینکه متوجه بشه سایش افتاده رو دیوار که دیدم دامن شو کشید پایین و بلوزشم دراورد من راست کردم .یواش رفتم تو اتاق هنوز نفهمیده بود .که سوتینشو هم باز کرد که من از پشت چسبیدم و سینه هاشو گرفتم یه تکون خورد برگشت گفت تویی ترسیدم …کمی سینه هاشومالیدم زیر گوششو لیسیدم و نرمی گوشش رو خوردم ناله ش درامد برگردوندمش و لباشو خوردم وای لبای گوشتی داشت سیر نمیشدم . که گفت امیرجان وایسا تا این خدیجه خانم نظافتچی رو رد کنم بره . بعدا . گفتم عمو چی گفت عموت با همکارش رفتن کاشان
زن عموی کوچک ترین برادرزاده شوهرمم

#زن_عمو

شب تولدش بود بهش زنگ زدم‌ امشب بریم بیرون
بیا دنبالم
زنگ زدم به شوهرم میای ؟ گفت نمیتونم گفتم پس من به سامان میگم بیاد گفت باشه
اومد دنبالم منو برداشت بردمش بیرون تو یه کافه براش یه تولد دو نفره بگیرم
از وقتی میشینم کنارش دستامو میگیره شروع میکنه بوس کردن و‌ نوازش
اومدیم از کافه بیرون خیلی خوشحال بود
نشستیم تو ماشین تا میتونست بوسم کرد و لبامو میخورد میگفت تو بهترین زن دنیایی زن عموی خودمی منم تو راه خودم بی مقدمه بوسش میکردم و لباشو میخوردم ماشینو برد یه کوچه خلوت و بن بست پارک کرد ازم لب گرفت دستشو برد تو موهام نوازشم کرد زیر گلومو میخورد و لیس میزد و بوس می کرد لاله گوشمو میکرد تو دهنش درمی آورد
منم آروم سرمو گذاشتم روی پاش دیگه دستشم میزاشت رو سینه هام میمالید دولا میشد ازم لب میگرفت
یواش یواش دستاشو برد زیر مانتوم دست زد به ممه هام تازه فهمیده بود من امشب سوتین نبستم ممه هامو شروع کرد به مالیدن هر از گاهی هم دولا میشد لبامو میخورد و ممه هامو میک میزد منم دستمو گذاشتم رو کیرشو براش از رو شلوار میمالوندم انقدر میک میزد ممه هامو که خودمم کامل خیس کرده بودم
گفتم بریم صندلی عقب میدونستم این پیشنهاد هیجانمونو صد برابر میکنه
رفتیم صندلی عقب ایندفعه سامی اومد زیر سینه های من خوابید یه ممو میخوره یکیو فشار میداد لب میکرفت ممه هامو میمالید عادت داشت عاشق مالیدن ممه بود خودمم دیوونه میشم وقتی میخوره گفتم بشین اونطرف من بیام تو بغلت اومدم سرمو گذاشتم رو پاهاش اونم همزمان ممه هامو میمالید خیلی آهسته اون یکی دستشو‌ رسوند به شلوارم منم چرخیدم دستمو بردم روی کیرش گذاشتم یذره براش مالوندم اون دستشو برد تو شلوارم منم دکمه های شلوارشو باز کردم کیرشو درآوردم اونم دستش تو شرت من بود داشت دور کوصمو برام میمالید منم کیرشو درآوردم گذاشتم جلوی صورتم یه بوسش کردم نگاهش کردم گفتم ای جاااان سالارت واقعا سالاری میکنه کیرشو خیلی دوست داشتم خیلی خوب منو ارضا میکردم یذره سر کیرشو بوس کردم بدنشو بوس کردم تو دستم بالا پایین کردم برا اولین بار بود که کیرشو بوس کردم خیلی آروم دهنمو غنچه کردم گذاشتم از سر کیرش تو دهنم یه آهی کشید کونشو از شدت لذت آورد بالا برد پایین کیرش بیشتر رفت تو دهنم زبونمو دور کیرش حلقه کردم چند بار بالا پایین کردم از دهنم درآوردم لیس زدم تنه و سر کیرشو
سامی هم داشت همزمان چوچولمو میمالید همینکه انگشت کرد تو کصم منم کیرشو تا ته کردم‌تو دهنم داشتم عق میزدم سرمو اوردم بالا یه نفس بگیرم یه لبی بهش دادم گفت دوست دارم این لبو وصل کنم به کس تنگت ولی نمیشد
دست انداختم با تخماش بازی کردم کیرشو میزاشتم تو دهنم سرمو میچرخوندم‌ رو کیرش اونم چوچولمو تند تند برام مالید که تا ارضا شدم منم کیرشو خیلی خوردم گفتم عشقم چرا تو نمیای گفت شوک شدم نمیتونم بیام
یه نگاه به به تخماش کردم یه بوس کردم گفتم اینها باشه سر فرصت اونم از خدا خواسته گفت مرسی عشق
منم سریع حالت داگی شدم تو ماشین
گفت عشقم جا نمیشه کونت
آخر مجبور شد صندلی هارو از فرمش در بیاره بده جلوتر
شلوارمو داد پایین یه بوس از کونم کرد یه لیسم به کوصم زد گفت جاااان چه داغه‌ سر کیرشو با آب کصم خیس کرد تا اومدم بگم یواش عشقم گذاشت تو‌کصم‌ چشمام سیاهیی رفت گفت آاااه عشق ابدی من
چند تا تلمبه زد من دوباره ارضا شدم
خودشم چندتا دیگه تلمبه زد استرس و شهوت با هم باعث شد جفتمون زود ارضا شیم
منم که داشتم‌لذت می بردم اولین تجربه سکس تو ماشینم بود آبش داشت میومد که خودم گفتم بریز لذت امشبو‌کامل کن گفت بریزم گفتم بریز من امشب مست آبتم
دستشو گذاشت رو شونه من کونمو چسبوند به بدنش کیرشو تا ته کرد تو‌ کصم آبش با فشار تو کصم خالی کرد
همونجوری دستمال گذاشت زیر کصم آبش خالی شه تو دستمال
منم نشستم رو صندلی پاهام خیلی درد گرفته بود
سامی گفت شلوارتو دربیار منم در آوردم شرتمم درآورد دوباره شلوارمو پام کردم گفت عشقم به مناسبت امشب شرتت مال من
منم گفتم باشه
سریع رفت داروخانه برام یه قرص اورژانسی خرید
منم بدون شرت رفتم خونه شوهرم اومده بود سریع رفتم یه دوش گرفتم آبشو از تو کصم خالی کردم هرچی اومده بیرون نشستیم شام خوردیم اما حس میکردم هنوز آب سامان تو کسمه
شبش هم هوتن شوهرم گیر داد بکنه اصولا هم سکسش یه ربعیه یذره بوسم کرد یه لب گرفت رفت کصمو بخوره دیدی خیلی لزجه گفت امشب خیلی حشری هستیا یذره کصمو خورد من مطمئنم که آب سامان بود داشت شوهرم میخورد . قد پنج دقیقه شوهرم تلمبه زد بازم من ارضا شدم اونم داشت ارضا میشد که پامو قفل کردم دور کمرش آبشم بریزه تو کصم … راستشو بخاید ترسیده بودم خیلی وقت بود قرص بارداری نخورده بودم استرس هم داشتم
هوتن گفت چرا اینکارو کردی گفتم دلم میخواست گفت بچه چی ؟ گفتم صبح برو برام قرص بگیر قبلا رفتنت و گف
لیسیدن جورابای زن‌عموم

#فوت_فتیش #زن_عمو #جوراب

سلام من اسمم b-a ۲۴سالمه و ساکن یکی از شهرهای غربی هستم
از ۱۴سالگی بود که فهمیدم فتیش و بردگی یعنی چی اول فکر نمیکردم برده باشم و حسم در حد دست زدن به پای خانوما بود
تا اینکه با سایت های مختلف آشنا شدم و بعد از دیدن فیلم های فتیش و پالیسی حسم صد برابر شد
جوری که برای لیسیدن پای یک زن دست به هرکاری میزدم
ولی تا سن۲۲سالگی فقط با فیلم خودمو ارضا میکردم
تا اینکه کم کم روی پاهای زن عموم قفلی زدم و همه فکرم رسیدن به پاهای نازش بود اونم وقتی که جوراب نازک مشکی پا میکرد
اینو بگم که حس من فقط وقتیه که جوراب نازک پای خانوما ببینم نمیدونم چرا به جوراب اسپرت و پای بدون جوراب علاقه ای ندارم
این زن عموی منم همیشه خدا جوراب نازک پاش میکرد یا رنگ پا یا مشکی
یه روز عموم و زن عموم اومدن خونمون و عموم گفت که باید واسه عمل چشمش بره تهران و قرار شد زن عموم بیاد خونه ما که تنها نباشه
وقتی پا گذاشتن تو خونه منم چشمم رفت سمت پاهای زن عموم که یه جوراب نازک مشکی کفه دار پاش بود سریع از فرصت استفاده کردم رفتم تو حیاط دماغمو کردم داخل پوتین های زن عموم داغ بود ولی بو نمیداد زبونمو تا ته پوتینا بالا پایین کردم خیلی شور بود وقتی داغی داخل پوتین رفت گذاشتمش تو جا کفشی اومدم داخل
زن عموم و مامانم رو مبل نشسته بودن منم عمدا نشستم پایین مبل الکی با گوشیم ور رفتم
بعد یواشکی دوربین مخفی گوشیمو زدم رو فیلمبرداری و خیلی آهسته گذاشتمش زیر پای زن عموم ب بعد خودم رفتم تو اتاقم
یه ده دقیقه بعد اومدم گوشیمو بیارم یهو دیدم زن عموم پاشو دقیق گذاشته رو لنز دوربین گوشیم و داره روی دوربین گوشیم پاهاشو بالا پایین میکنه منم کیرم شق کرده بود منتظر این بودم فیلم رو ببینم و به آرزوم برسم که زیر پای زن عموم چه حس حالی داره
زن عموم بلند شد رفت آشپزخونه منم سریع رفتم گوشی رو اوردم فیلمبرداری و قطع کردم وقتی فیلم رو باز کردم یا قررررررراااااانننننن بهترین لحظه‌ عمرم بود
اون روز سه بار با اون فیلم جق زدم
روز بعد از خواب پا شدم اومدم صبحونه بخورم دیدم مامانم رفته نون بخره زن عمومم خوابیده بود
یهو چشمم خورد به پاش جوراباشو در نیاورده بود منم نمیدونستم خوابش سبکه یا سنگین خیلی می ترسیدم نکنه نزدیک پاهاش بشم از خواب بپره
آخه زن عموم تازه با عموم ازدواج کرده بود و نمیخواستم با یه حرکت اشتباه باعث آبروریزی بشم
واسه همین یه خورده وسایل خونه رو جابجا کردم و سر صدا کردم ولی بیدار نشد منم گفتم تا مامانم برنگشته عملیاتو انجام بدم نفسمو حبس کردم عین لاکپشت نزدیک پاهاش شدم اول صورتمو نزدیک پاهاش کردم یا خدااا انگاری صاحب کل دنیا شده بودم
بعد چند دقیقه نوک زبونمو زدم به پاشنه پاش دیدم هنوز خوابه دهنمو باز کردم و پاشو کردم داخل حلقم البته خیلی آروم اینکارو کردم جوری بود که انگشت پاش ته حلقم بود چون که یکی از پاهاش جوری بود که کف پاش روی فرش بود زانوشو خم کرده بود منم زبونمو با بدبختی گذاشتم زیر انگشتای پاش یهو انگشتاشو یکم برد بالا منم سریع زبونمو گذاشتم زیر که انگشتاشو گذاشت رو زبونم سریع یه عکس از اون لحظه گرفتم یواش یواش زبونمو از زیر پاش بیرون کشیدم که یه دفعه زن عموم پاشو صاف کرد و خورد به صورتم و از خواب پرید
منم رنگم عین گچ سفید شد
زن عموم چند لحظه خشکش زده بود و بعدش گفت چه غلطی میکردی بی خانواده
منم چون خیلی داستان فتیش خونده بودم فکر میکردم عین اون داستانا الان زن عموم خوشش اومده و…
منم افتادم گوه خوردن و التماس کردن و زن عمومم دنبال گوشیش میگشت که زنگ بزنه عموم و بهش بگه
منم دیدم بدجوری بندو آب دادم بهش گفتم بخدا اگه زنگ بزنی منم درجا خودمو میکشم و از این حرفا
بعد اینکه این حرفو زدم زن عموم یکم نگام کرد و گفت میخواد بره خونه خودشون
منم شروع کردم از حسم گفتم و کلی قسم خوردم که یک درصدم قصدم سکس نبوده فقط خواستم زبونمو بزارم زیر پاهات
یکم نگام کرد بعد گفت این دیگه چه مدلشه
منم گفتم بخدا زن عمو فقط و فقط خواستم صورتمو بزارم کف پاهاتون و با زبونم پاهاتونو تمیز کنم
بعد هرچی اطلاعات در مورد فتیش و بردگی داخل سایت بود رو مو به مو نشونش دادم و گفتم من اینجور حسی دارم
کلی التماسش کردم به کسی چیزی نگه چون اگه کسی بدونه زندگیم نابود میشه و آبروم میره
هیچی نگفت تا مامانم برگشت منم رفتم تو اتاقم بیرون نیومدم
تا غروب شد زن عموم صدام زد گفت مامانت رفته بیرون از کاری که کردی چیزی به مامانت و عموت نگفتم
منم فکر کردم شاید بازم اجازه بده پاهای مقدسشو پرستش کنم
یهو بهم گفت برم کفشاشو از جاکفشی بیارم تو
منم قلبم ضربانش رفت رو هزار
آوردمش دادمش به زن عموم بعد یه فیلم میسترس و برده نشونم داد که میسترس روی بدن برده وایساده و داره برده رو له میکنه
زن عموم گفت تحمل این کارو داری؟
البته بگم زن عموم یه خورده خیلی ک
دیدن زن عمو با شورت قرمز

#زن_عمو #هیزی

===========================
سلام دوستان من علیم یه پسر جقی که 17 سالمه و توی یکی از شهر های خراسان زندگی میکنم.
داستان از اونجایی شروع شد که یه روز عمو با خانوادش پنجشنبه جمعه اومدن خونه ما. زن عموی ما 40 سالشه ولی دافه از اون دافا.عمل زیبایی زیاد کرده و ما از بچگی تو کفش بودیم.
خلاصه اینا یه دو روزی خونه ما بودن و ماهم زن عمو رو دید زدیم.
بنده خواهر زیاد دارم و یکی از خواهرام خونشون چسبیده به خونه ما.
شبا ما مردا میرفتیم خونه خواهرم فیلم میدیدیم ولی پدرم قدیمی بود و حوصله این کارا رو نداشت و تو خونه خودمون میخوابید و خانوم ها هم توی اتاق می‌خوابیدن.
روز آخر بود و ما همگی ناهار خونه خواهرم دعوت بودیم جاتون خالی جوج و زدیم و من پدرم اومدیم خونه.
من رفتم تو اتاق تا یه چرتی بزنم دیدم ساک لباس زن عمو تو اتاقه.
بنده هم که فوق‌العاده جرقی و مریض جنسی ام خواستم برم سر ساک زن عمو و شرت و کرستاشو ببینم که صدای عمو و … اینا اومد که اومدن خونه ما تا یه چرتی بزنن. منم منصرف شدم و خوابیدم.
یه دو ساعتی خوابیدم و بیدار شدم ولی سرم زیر پتو بود از زیر پتو بیرون نیومدم.
از صدا ها شنیدم که اینا میخوان برن که صدای پا اومد یکی اومد سمت ساک زن عمو و زیپ ساک و باز کرد و اینا فهمیدم که زن عمویه و فهمیدم که میخواد لباساشو عوض کنه.
منم همینطور که زیر پتو بودم تکون نخوردم مثلا خوابم.
خونه ما به خواب بیشتر نداره. تو حال که نمی تونست جلو همه لباس عوض کنه و منم نمی شد بیدار کنه که برو تو حال که من میخوام لباس عوض کنم بنده خدا فک میکرد من خوابم.
منم استرس گرفتم حشری شدم و زیر پتو یه نقشه شوم کشیدم 😂
با خودم گفتم وقتی می‌خواست شلوارشو بپوشه منم مثلا خوابم و نمیدونستم کسی تو اتاقه و داره لباس عوض میکنه و… یه غلطی میزنم و سرمو از زیر پتو در میارم و بیدار میشم.
خوشبختانه ساک زن عمو کنار من بود و زن عمو هم کنار من بود و صدا ها واضح بود.
صدای زیپ اومد که باز شد و یه جورایی فهمیدم زن عمو داره شلوارشو در میاره منم سریع سرمو از زیر پتو درآوردم و مثلا خواب آلود بودم، چشامو وا کردم دیدم زن عمو شلوارشو در آورده و یه شرت قرمز پاشه.
به به چه سفید بود. تا من از زیر پتو در اومدم دستپاچه شد و سریع خواست شلوارشو بگیره جلوش که منم سریع گفتم ببخشید و رفتم زیر پتو.
همه اینها تو کسری از ثانیه اتفاق افتاد ولی من چیزی میخواستم ببینم و دیدم و با این صحنه بار ها جق زدم.
ایشالله یه معجزه ای اتفاق بیفته و ما زن عمو رو واقعا بکنیم و داستانشو تعریف کنیم.
مخلص رفیقا☘️
نوشته: علی


cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
سکس با زن عموی خوشگل توپ

#زن_عمو

من تو خانواده ایی بزرگ شدم مثل تمام خانواده های ایرانی مذهب و دین و اسلام، یه عمو دارم که میخواست زن بگیره خلاصه دختری که انتخاب کرد هم سن من بود از خودم بگم احسانم و سنم 34 و قدم 177 وزنم 92 ورزشکار بدنسازی کار میکنم وقت خواستگاری چون منم رفتم باهاشون از عروس خانم خوشم اومد و گفتم محاله ولی واسه جق زدن خوبه. خواستگاری انجام شد و کارهای خرید و بقیه ش در حال انجام گرفتن بود ک ی روز ظهر برا خرید کردن اومدن خونه و من عروس خانم باز دیدم رفتم تو حیاط ک میوه و سبزی و وسایل بیارم که نهار درست کنن که اونجا دیدمش اسمش نمیگم چون میترسم کسی بفهمه پس ببخشین سلام کردم و احوال پرسی نمیدونم چرا ولی از دهنم در رفت و گفتم چقدر خوشگل و توپی امروز ک گفت یعنی نبودم ک اومدین خواستگاری ک گفتم چرا هستی خوب هم هستی اما کاش… ک گفت کاش چی تا خواستم جواب بدم عمو م اومد و گفت بیا تو چرا وایسادی ک گفت سلام کردم و احوال پرسی میکردم ک گفتم دهنت سرویس ک پایه ست. خلاصه سرتون درد نیارم این زن عموی ما قدش 170 سن ش هم سن خودم اما سینه بزرگ 85 کون گرد و چشاش بزرگ لب ها گوشتی. بگذریم. نهار خوردیم و کمک کرد ظرفا رو شستن و اومدیم تو حیاط ک من رفتم قلیون چاق کنم ک اومد رو تخت تو حیاط نشست و گفت منم بکشم گفتم اگ عمو کارت نداره اره بکش ک به عمو گفت و عمو گفت من خودم میکشم تو هم بکش. قلیون آماده کردم چاق کردم و پاس دادم بهش ک تا کام گرفت سرفه کرد ک خندیدم و گفتم بده بیاد که مال این حرفا نیستی ک گرفتم قلیون رو هی نگام میکرد ک قلیون میکشم که یه چشمک بهش زدم و خندیدم ک سرش انداخت پایین این اولین اشاره بود یا بهتر بگم اولین تیر بود که شلیک کردم. گذشت و عروسی کردن و رفتن سر خونه و زندگی خودشون یه دو ماه گذشته بود که عروسی کردن رفته بودم فوتبال ک موقع برگشت گفتم سر راه برم ی سر بزنم به عمو و زن عمو ک زنگ زدم به عموم که گفت من بیرونم زنگ بزن به زن عموت منم زنگ زدم به زن عمو ک جواب داد و گفتم میخوام بیام سمتتون چیزی نیاز ندارین سر راه بگیرم ک گفتش والا خوب ک زنگ زدی ک گفتم بگو گفت اگه زحمتی نیست سبزی برام بگیر بیار ی کیلو. گفتم باشه رفتم گرفتم اوردم و بهش دادم و سلام و اینا ک چ عجب راه گم کردی ک گفتم خب تازه عروس و دوماد باید تنها باشن و خندیدم ک گفت لوسی میدونی و من بیشتر خندیدم و خودش هم خندید. گفت معلومه ازت خیلی شیطونی و فکرت منحرفه که گفتم چرا میگی. گفت بخاطر اون چشمک زدنت و این خنده هات ک گفتم چه اشکال داره آدم با زن عموش رفیق باشه و ندار که گفت نه خیلی ممنون لطفت مایع دردسره و من خندیدم. ی لیوان اب اورد برام و خوردم و پاشدم ک گفت کجا چای گذاشتم و بمون گفتم نه خیس عرقم اومدم سر بزنم و برم حالا یه وقت دیگه و رفتم خونه. شب خوابم نمیبرد اومدم ی پیام دادم به دوستم ک جواب نداد یه کم بازی کردم با گوشی و خوابیدم دیگه. عصر دوباره جمع کردم برم فوتبال که رفتم ی سر بزنم سر راه که زنگ در که زدم دیدم چند لحظه مکث در باز شد رفتم بالا ک کسی نبود صدا زدم که دیدم زن عموم گفت حمومم بصبر میام بعد چند مین اومد که موهاش خیس و حوله پیچ بود خودش ک گفتم راحت باش میرم فقط سر زدم که گفت بشین خشک کنم لباس بپوشم میام گفتم نه میرم ک خم شد گوشت پاک کن برداره از رو میز که یهو حوله باش شد و سینه و کص شو و اون هیکل نازش دیدم ک یهو دید من دارم نگاه میکنم جمع و جور کرد و حوله رو پیچید دورش منم خب میرم توهم این حوله رو ببند نمیگی منم دلم میخواد و زدم بیرون. شبش وقت خواب دیدم پیام اومد از زن عموم که گفت ببخش بخاطر عصر خیلی بد شد اینطوری منو دیدی ک گفتم نه تازه خیلی هم انرژی بهم دادی و سه تا گل زدم یه شکلک خنده هم گذاشتم که دیدم گفت بترکی که زبونت لال نمیشه. که گفتم دلت میاد من لال باشم ک گفت بخدا شوخی کردم که گفتم خودمونیم ولی عجب مالی هستی دمت عموم گرم و خوشبحالش که گفت دلت خواست اره. گفتم اره و منتظر بودم جواب بده که نداد و فردا صبح که بیدار شدم سریع گوشی نگاه کردم ولی خبری ازش نبود تا چهار روز هیچ خبری نشد ازش و منم جرات نمیکردم برم که شب دیدم دوباره پیام داد احوال پرسی و اینا ک گفتم منتظر جوابت که گفت جواب چی شوخیت گرفته مگه دیوونه ایی من زن عمو تم احمق. دیگ هیچی نگفتم.
گذشت تا شد پنج ماهگی شدن جشن گرفتن که پنج ماه عروسی کردن دعوت و شام اینا که من نرفتم که زنگ زد گفت کجایی گفتم چرا گفت چرا نیومدی گفتم حوصله ندارم گفت حوصله نداری یا بخاطر من نمیای که انگار منتظر یه تلنگر بودم ترکیدم و گریه کردم و گفتم اره بخاطر تو نمیام که قربون صدقم رفت و گفت اشتباهه بفهم من قطع کردم.
بعد نیم ساعت دیدم پیام اومد رو گوشی که بخاطر من بیا. جون من بیا.
که کلی با خودم درگیر بودم و اعصابم خراب گفتم باشه میام اما نامردی.
گفت. ت
زن عموی سکسی من

#زن_عمو

سلام خدمت همه عزیزان
امیدوارم شاد باشید همیشه و اینکه احترام همدیگرو حفظ کنید. من واقعیتو میگم و فحاشی نشون دهنده شخصیت طرفه و مهمم نیست
من امیرم 22 سالمه ورزشکارم رشته روانشناسی میخونم.
من ی زن عمو دارم(زن کوچکترین عموم) ک 33 سالشه و قد بلند کمر باریک کونش هم توپره و ی هیکل فوق سکسی داره. ما تو ی شهر کوچیک زندگی میکنیم ک همه همه رو میشناسن و اگه ی اتفاقی بیوفته همه باخبر میشن.
داستان از اونجایی شروع میشه که من و عموهام و زن عمو هام دور هم جمع میشدیم و مافیا بازی میکردیم تا صب و هر دفعه هم خونه یکی بودیم. و خیلی هم حساس بود بازی هامون و سنگین. زن عمو کوچیکم مذهبی و پوشش جلو ماها کامل بود یعنی بر خلاف بیشتر یا لخت نمیگشت جلو ما.ی شبی از شبای مافیاییمون ی ساپورت تنگ و ی مانتوی م تا روی رونش میومد پوشیده بود اون شب اصلا حواسم به بازی نبود و فقط نگاه های پر از شهوت بهش میکردم و اونم متوجهش شد ساعت حدود 3 و نیم صبح بود همه رفتن بخوابن من تو فکرش بودم خوابم نمیبرد. بهش پیام دادم دندون درد دارم مگه خونتون قرص مسکن دارید؟ جواب نداد ی رب ساعت گذشت نوشت اره برو بردار فلان کابینت گفتم نمیتونم تکون بخورم گف میام خودم بهت میدم. اومد ی چادر سرش بود چشاشم تو خواب بود. اومد تو اتاقی ک من و پسر عمو هام بودیم قرص بهم داد موقع ک خواست بره یهو پسر عموم ی غلط زد تو خواب پاش رفت رو چادرش رو زمین گفتم نری بیدار میشه گفت ولم کن خوابم میاد چادر رو انداخت رفت (میدونستم موقعی ک خوابش میاد یا تازه بیدار شده از خواب این مدلی میشه اسمشم گذاشته بودیم قهوه تلخ واسه همین ک تلخ بود موقع خوابش میومد)یهو اون صحنه ای ک نباید میدیدم رو دیدم ی شورتک ک تا رو زانو هاش بود ی تیشرت سفید خوشگل واااای پوست تنش انقدر سفید بود ک غیر قابل وصف ممه های زیاد بزرگیم نداشت 70 نهایتا اون رو ک دیدم راست کردم رفتم ی جق زدم به یادش و اون شب تموم شد. رابطه ما عادی بود تا اینکه ی روز پیام داد میای بریم ی بازی مافیاست شرکت کنیم؟ گفتم کجاست و چطوریه؟ توضیحش داد و شب رفتم دنبالش ی تیپ بازم نسبتا تنگ و سکسی زده بود رفتیم اونجا هم ی جمع خانوادگی بود انگار با ی جمعیت شلوغ دست اول رو من مافیا بودم بردیم دست دوم دوتامون شهر بودیم بردیم دست سوم دیدم نیستش تو اون شلوغی متوجه نشدم رفت کجا الکی گفتم منم میرم بیرون یکی بیاد جایگزین ذهنم درگیر بود ک کجاست.
چن جا رفتم گشتم اثری نبود ازش بیخیال شدم گفتم برم تو ماشین زنگ بزنم بیاد بریم.
رسیدم تو ماشین یهو دیدمش با ی پسره از من کوچیکترم بود فک کنم از بیرون رسیدن دم در آیفون زدن عکس گرفتم ازش رفت بالا زنگ زد رو گوشیم گفتم من خسته بودم با ماشین رفتم ی دور خوردم اومدم الان گف نمیخواد بیای بالا دیگ بازی تموم میام بریم خونه خودتون اگ الان برم خونه علی میکشتم هیچی اومد سوار شد رفتیم خونه مطمئن نبودم چی ب چیه کی ب کیه گفتم گوشیش چک کنم اون شبم گذشت و صب بردمش خونه خودشون ی مدت بعد رفتیم مافیا گفتم زن عمو گوشیت بده ی لینکی مال قرعه کشی برات بفرستم ثبت نامت کنم بهم دادش چک کردم چیزی ندیدم رفتم گالریش رمز داشت بهم اعتماد داشت گفتم رمزو بزن اسکرین گرفتم ازش ببینم درسته رمزو زد چیزی ندیدم یهو یه چیزی لابه لای عکساش دیدم هیچ عکس لخت یا چیزی نداشت این یدون کنار ی پسر شاید 17 18 ساله تو ی کافه باغ نشسته بود و تو بغلش بود فورا با گوشیم رو گوشیش عکس گرفتم بهش دادمش
خیلی عادی رفتار کردم نمیخواستم هیز بازی و لاشی بازی در بیارم. اون شبم تموم شد رفتم خونه خیلی عادی پیام دادم بهش
سلام خوبی زن عمو؟
مرسی تو خوبی؟
متشکرم
میتونم ی سوال بپرسم
بگو اره
تو با عمو مشکل داری یا اختلافی چیزی؟
نه چطور
با من راحتی دیگه ؟ بگو راحت باش خیالت راحت رازدار خوبیم
ن میگم دیگه عهههههه
ولی عکسی ک من دیدم ی چیز دیگ میگه
کدوم عکس؟!!!
همون ک خودتو یکی دیگ تو کافه بودید
خجالت بکش من بهت اعتماد کردم
اتفاقی دیدم الانم قصد سوءاستفاده ندارم قصدم کمکه رشتم هست دیگه
امیر مطمئن باشم چیزی ب کسی نمیگی؟
اره دیگهههههه
بخدا دیوونه شدم تو این خونه نمیدونم چیکار کنم عموت ی ادم دیگه ای شده
چطور شده ؟
اخلاقش بد شده نمیتونم حرف بزنم باش ن میتونم حرفی بزنم نظری بدم هیییییچی به هییییچی هر شب مسخرم میکنه میگ زشت ترین زن دنیا تویی
اخهههه چرا تو ک خیلی خوشگلی
نمیدونم فقط بخاطر بچمم وایسادم والا هیچ دلخوشی ندارم ن مهر محبتی ن عشقی ن…
زن عمو اینا دلیل بر خیانت نمیشه اصلااا
میدونم میدونم
تا حالا باهاش خوابیدی؟؟؟؟
نهههه
راست بگو من یک مشاورم الان ن ی آشنا
ن بخدا فقط ی بار…
ی بار چی ؟؟
زشته هیچی
بگووووو
ی بار براش خوردم برام خورد
این بی ناموس کیه اصلا
هیچیییی پیش نگرد اصلا
ن بگو بهم
ولششش کن همین الان بلاکش میکنم میگم شوهرم ف