دَِاَِسَِتَِاَِنَِڪَِدَِهَِ سَِـَِڪَِسَِیَِ 💦
2.15K subscribers
555 photos
11 videos
489 files
687 links
دنـیـای داسـتـان صـکـصـی🙊
📍 #داستان
📍 #لز
📍 #گی
📍 #محارم
📍 #بیغیرتی
📍 #عاشقانه
📍 ُرد_سال
📍 #وویس_سکسی
📍 #محجبه
📍 #تصویری
📍 #چالش
#لف_دادن_خز_شده_بیصدا_کن‌_💞
Download Telegram
جنب شدن در خواب با فکر مادرم (۴)

#مامان #بیغیرتی #فانتزی

...قسمت قبل
اسم مادر من سمیه است اون ی زن چاق و مذهبیه و لب های خشک و کون و سینه های بزرگی داره و ۵۰ سالشه ما تو یه خونه ی قدیمی زندگی می کنیم یک شب خواب دیدم مادرم تو اتاقش با همون لباس و مقنعه و چادرش خوابیده و شب بود و هوا مه آلود بود و من دست مادرمو گرفتم و از خواب بیدارش کردم و مادرم گفت چیه و چی شده و من با بغض گونه ی گوشتی و سفید و صافشو بوسیدم و بلندش کردم و تو خوابم هی به کون بزرگش دست میکشیدم و بعد لوازم آرایش زنان و لباس توری خیلی نازک و تنگ که تو خوابم جلو دستم بود آوردم و مادرم تعجب کرد و گفت اینا چیه گناهه و من وقتی این حرفو زد ناگهان سینه ی چپشو از رو مقنعش فشار دادم و آه شهوتناکی کشید…و من قشنگ صورتشو که هیچ وقت نمیذاشت تو واقعیت ارایش بشه با لوازم آرایش زنان آرایش کردم و لبشو با رژ لب قرمز بسیار غلیظی , قرمز کردم و و لباسشو در اوردم و اون می گفت تو رو خدا این کارو با من نکن و گونش از خجالت قرمز شده بود وقتی با اون گونه ی قرمز و سفید و لب های بسیار قرمز و سینه های گندش اروم تو خوابم با خجالت نفس می کشید… کیرم شق شق شد و مادرم فقط زیر لباس سفید که زیرش اون سینه های گنده با کرست سیاه معلوم بود و یک شلوارک سفید نخی که بخاطر پاهای ضخیم و گوشتیش تو پاش تنگ شده بود تنش بود و قسمت لای کونش بخاطر عرق قهوه ای و خیس شده بود و بوی خیلی شهوتناکی میداد و من و قتی قشنگ ارایشش کردم … به زور اون لباس سیاه توری کوچیک و تنگو تنش کردم و اون سینه ها و کونش انقدر بزرگ و برجسته بود که اون لباس توری با هر نفس مامانم و بالا اومدن سینش و جابه جا شدن کونش هنگام راه رفتن داشت منفجر می شد و وقتی من مادر ۵۰ ساله و مذهبی و متعصب رو که تو عمرش ارایش نکرده بود قشنگ آرایش کردم اون لباس توری تنگو تنش کردم که بخاطر بزرگی سینش یکم ترک خورده بود رو به حمام بردم و محکم با پشت دست به کون بزرگش یه چک زدم و که داشت اون تورو پاره می کرد و تور سیاه داشت ترک بر میداشت و گفتم دستاتو بزار رو دیوار حمام که کاشی بود و بعد وقتی دستشو رو دیوار حمام گذاشت اون کون بزرگ و تاقچه ای اش بالا اومد و مقنعه همسرش بود و من یکم اب تو سطل رو ی کونش ریختم و مادرم با نفس های عمیق و آهسته و با شرم میگفت این کارو با من نکن و التماس می کرد … وقتی آب سطل رو کونش ریخت کون تاقچه ایش که بالا اومده بود خیس شد شلوار نخی زیر تور به کونش چسبید …جوری که شلوار نخی تنگ تر شده بود و پوست کونش از زیر آن نمایان بود و شلوار نخی از زیر تور چسبیده بود به کونش … و کون بزرگ مادرمو بسیار شهوتناک تر کرده و مادرم آهسته صحبت می کرد و زمزمه می کرد و نفس های لرزانی می کشید و من با پماد کیر کوچک و باریک رو چرب کردم و شلوار نخی سفید و تو رو هم یکم پاره کردم و کونشو با پماد چرب کردم و مادرم وقتی مقعدشو واز رو اون کون بسیار بزرگ و شهوتناک چرب می کردم اروم زمزمه می کرد و صداش می لرزید و آهسته می گفت این کارو با من نکن و من از پشت سینه های بزرگشو گرفتم و کیرمو اروم تو کونش فرو کردم و کونش انقدر تنگ بود که انگار مکش داشت و لبمو می کشید و من به چهره ی آرایش کرده ی مادر مومنم با اون لب های بسیار قرمز نگاه می کردم و نوک سینه های گندش سفت شد و خیس شد و چشماشو بست و من لبای قرمزشو بوسیدم و آبمو تو کونش خالی کردم و از خواب پریدم و وقتی دیدم مادرمو تو خواب آماده کرده بودم و اونو تو حمام گاییده بودم و به اون کون و سینه های بزرگش که زیر چادر براق تکون می خورد و اون صورت صاف و جا افتاده که بسیار بالغ و شهوتناک بود فکر می کردم و به خواب شهوتناکی که دیده بودم فکر می کردم تمام بدنم به خارش می افتاد و وقتی که یاد آن خواب و اون کون بزرگ مادر مذهبی و گوشتیم میفتادم , دوست داشتم به آن خواب برگردم و به کون بزرگ مادر مذهبیم شلاق بزنم و با این افکار آبم و شاشم با هم می آمد که کف کرده بود…
نوشته: ذهن بیمار



cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
پشت کنکوری ای که عاقبت بخیر شد

#همسر #بیغیرتی

این خاطره چندمم هست که برای یکی از دوستان تو پی وی تعریف کردم و دلم نیومد به شکل داستان نذارمش امیدوارم خوشتون بیاد
داستان قبلیم رو میتونید از لینک زیر بخونید
/dastan/میخوام-بگم-چی-شد-که-اینجوری-شد-۵-و-پایانی-
یه خاطره از پارسال دارم پسر عمم که پشت کنکوری بود
همونطور که مارو میشناسید پیمان هستم و همسرم مرجان که دبیر شیمی
پسر عمم که اسمش مهدی هست
پارسال کنکور داشت
خوب ما وقتی ازدواج کردیم پسر عمم خیلی کوچیک بود ،مهدی تو بغل مون بزرگ شد چون با عمم که تقریبا هم سن و سالمون بود خیلی رفت و آمد داشتیم،واسه همین مرجان به مهدی یه جورایی نگاه بچگونه داشت و خداییش هم ما فکر نمیکردیم که انقدر بزرگ شده باشه
مثلا مهدی 2 ساله بود فکر کنم ما عقد کردیم حرف اومدنش و همه چیشو مرجان دیده بود،وقتی میومدن خونمون هیچ وقت نه تنها حجاب نمیکرد جلوش بلکه تقریبا همون حالتی که جلو من بود پیش اونم بود یعنی اصلا به ذهنمونم نمیرسید مهدی یه روزی بالاخره بزرگ میشه شهوت میاد سراغش خخخخ
اگه مهدی میومد خونمون به واسطه ی اینکه خونشون هم خیلی به خونمون نزدیک بود اگه مرجان به طور مثال تاپ و شلوارک یا یه پیراهن یه سره بی آستین کوتاه ازاین خونگی ها ، تنش بود هیچ وقت نمی رفت عوض کنه بگه پسره بزرگ شده
در عین حال ما تو فانتزی هامون همیشه از نفر سوم کیر کلفت و دراز حرف میزدیم گهگاه میگفتیم هم سن خودمون یا کم سن ولی هیچ وقت اون فردی که بعضی وقتا من اصرار میکردم به مرجان که یه اسم بگه مهدی تو ذهنمون هم نمیومد
پارسال دقیقا تو عید دیدنی که خونه عمم رفتیم مهدی اومد گفت خاله مرجان من میتونم از شما تو شیمی کمک بگیرم واسه کنکور؟ مرجان هم با روی باز استقبال کرد و گفت من هر وقت خواستی در خدمتم
من هم استقبال کردم و گفتم که باید بترکونی و دکتر که شدی باید بشی پزشک مخصوص خاله مرجانت
قرار شد ایام عید شروع کنن به مرور درسهای شیمی از اول بحث های شیمی یه دوره ی کلی بکنن و من واسه اینکه پسرم مهدی رو که داداش صدا میزنه اذیت نکنه مواقع کلاس ببرمش خونه ی نزدیکا یا ببرم پارک و کلا تو خونه نمونه
اولین جلسه با اینکه از قبل هماهنگ بودیم ما به طور کل یادمون رفته بود و حسب بر قضا به سرمون زد که سکس کنیم چون پسرم رو برده بودیم خونه خالش از صبح بازی کنه چون شب خونشون دعوت بودیم
وسط عملیات سکس و فیلم از رو لپ تاپ گذاشته بودیم زده بودم به تی وی که یه مرده زنشو داده بود به دوستش بکنه و خودمونم رو هم داشتیم با هم ور میرفتیم و حرفهای فانتزی مونو میزدیم که یهو آیفون به صدا در اومد و پریدم دیدم عه مهدی پشت دره
گفتم مرجاااااااااان مهدییییییی یادمون رفته بود اومده
مثل برق از جاش پرید و همه چیز میزارو جمع و جور کردیم و من همون موقع که به مرجان گفتم مهدی پشت دره مثل اوسکولا در رو زدم ما خونمون ویلاییه تا ز حیاط بیاد بالا اصلا یادم رفت که خودمو مرتب کنمو یهو یادم اومد وقتی که مهدی رو پله های دم ایوون خونه بود
گفتم آخ لباس تنم نیست درجا یه زیر پیراهن و شورت تنم کردم و تا بیام شلوار و بپوشم مهدی اومده بود تو و دیگه چون عادت به یالله گفتن هم نداشت تو خونه ما یه راست اومد تو خونه و سلام کرد
حالا فکرشو بکن مرجان حتی وقت نکرد موهاشو مرتب کنه تازه تونسته بود وسایل سکسمون رو جمع کنه از وسط پذیرایی
و از شانس خوب من رفته بود تو اتاق خواب که مهدی وارد خونه شد و الا پدرمو در میاورد از بس غر میزد سرم
خلاصه مرجان وقتی فهمید مهدی اومده تو اتاق یه حوله حموم پوشید و اومد بیرون و با موهای ژولیده با مهدی سلام علیک کرد و مهدی هم طبق عادت از بچگیش رفت با مرجان دست داد و روبوسی کرد و من حتی تو ذهنم هییییچ موردی نیومد که مثلا مرجان الان لخت مادرزاد وقتی میبوستش مهدی آیا بهش حس داره یا نه حولش کنار میره ممه هاش پیدا میشه مهدی به چه دیدی میبینتش و از این موارد یعنی فانتزی مونو رو مهدی حتی فکر هم نکردیم
مرجان به مهدی گفت ببخشید یادم نبود داشتم میرفتم حموم و من تازه شلوار پوشیده بودم که یهو چشمم خورد به لپ تاپ که همچنان روی فیلمه پورن هست فیلمه تموم شده بود چون از این فیلمهای خونگی آپلود شده بود فقط تلویزیون رو خاموش کرده بود مرجان ولی یادش رفت که از لپ تاپ داشته پخش می شده رو تلویزیون
بدون اینکه جلب توجه کنم آروم آروم رفتم لپ تاپ و همونطوری بستم رومو که اونور کردم دیدم مهدی داشت منو دنبال میکرد و دیده انگار یه چی پلی شده بوده الان استوپ خورده خود فیلم معلوم نبود ولی از دور این گیف های تبلیغاتی بقل سایت پورن هاب معلوم بود که سکسیه
خودمو زدم به اون راه و گفتم مرجان تا من با مهدی یکم حرف میزنیم تو پس برو دوش بگیر بیا مرجان گفت باشه و رفت تو حموم و قبلش هم حوله رو دم در حموم در آورد و انداخت پشت در که البته سابقه لخت دیدن مرجان رو مهدی داشت
ساره، یک شیطان(۲)

#بیغیرتی #همسر

...قسمت قبل
فصل دوم: بیننده ی خوبی‌ باش
بعد مطرح شدن اسم سیروان استقبال دنی برام قابل حدس بود اون فقط میخواست حس شهوتش رو با دیدن من زیر کیر یک نفر دیگه ارضا کنه براش خیلی شخص فرقی نداشت اون نیاز داشت به کاکولد بودن و براش دست به هر کاری میزد اما من باید مطمئن میشدم که این موضوع برام تبدیل به یک کابوس نشه و سیروان هم یک سیب زمینیه بی بخار مثل شوهر بی غیرت نباشه برای همین ازش خواستم بهم تنیس یاد بده تا بتونم بیشتر باهاش‌وقت بگذرونم و ببینم ایا این همون چیزیه که میتونه منو سیراب‌کنه یا میشه قوز بالا قوزم.
یک روز در میون باهاش‌ کلاس میرفتم خیلی اوقات با یک ماشین می رفتیم یا بعد کلاس یک قهوه با هم میخوردیم و معمولا سعی میکردم باهاش‌خیلی‌گرم بگیرم و ذهنیت یک دختر شیطون و راحت رو براش بسازم اغواگری با لباس های عجیب و غریب هم که بماند بعد از نزدیکی وقتش بود یک کار عملی هم انجام بدم و یک قدم به جلو بردارم برای همین یک روز دعوتش کردم به استخر بعد از کلاس و اونم خیلی راحت قبول کرد و فقط گفت لوازم شنا همراهش‌نیست و منم گفتم احتمالا ست شنای استفاده نشده تو خونه پیدا میشه و حرکت کردیم به سمت به سمت خونه بعد حرکتش پرسید دنی خونه ست؟ با جواب مطلوبش ذهشو آماده ی هر چیزی کردم.
-دنی‌ معمولا این موقع از روز خونه نیست اما باشه هم مشکلی نداره شنا میکنیم دیگه نمیخوای بخوری منو که .
+من هر چیزی رو با سس قرمز تند میخورم(با خنده)
جوابم تقریبا مطمئنش کرد که خبراییه
-اره تو یخچال سس قرمز تند داریم
رسیدیم و از سیروان خواهش کردم تو حال منتظرم بمونه تا برم آماده شم و ست شنا رو براش بیارم .
سکسی ترین مایوم رو پوشیدم که در واقع بیکینی بود فقط شورت به دوتا بند به سوتینش متصل بود و دور گردنم گره میخورد و پشت اصلا نداشت
بدون حرف‌ اضافه رفتم پایین سیروان اب دهنشو قورت داد معلوم بود داره با خودش مبارزه میکنه که راست نکنه با یک چهره ی مغموم بهش گفتم
-فک کنم دنی اون ست رو داده کسی استفاده کنه و ست نو نداریم
+او چه حیف شد پس امروز قسمت نیست شنا کنیم
-چرا قسمت نباشه خب با شورت بیا تو آب چه فرقی داره؟
+اخه شورتم ندارم اضافه اینی که تنمه هم خیس بشه دیگه بدم میاد بدون شورت شلوار بپوشم
-خب یک پیشنهاد بهتر اصلا شورتتم در بیار
سکوت مطلق حکمفرما شد دیگه دستم رو شد براش از شوک حرفم در اومد گفت
+ساره میفهمی چی میگی؟
-اره اصلا هم بد نیست
+دنی بیاد چی؟میدونی جفتمون رو جر میده؟!!
-میذاری غصه ی شوهر خودمو خودم بخورم ؟ اولا نمیاد دوما یک درصدم بیاد جوابش‌ با من نگران نباش
خیلی دو دل بود داشت بال بال میزد برای کردنم و از طرفی داشت سکته میکرد برای ترس از اومدنه دنی.
دستشو کشیدم بردمش سمت استخر یکم وا داده بود ولی خیلی کند بود
-میخوام کارو برات راحت کنم سیروان .
مایوم رو در آوردم و لخت لخت جلوش‌واستادم این کارم سرعتش رو یکم بیشتر کرد اما ترسشو کم نکرد دیگه معلوم بود چی میخوام ازش برای همینم خودم رفتم جلوش چیزی که میخواستم رو به دست آوردم ،یک کیر چند سانت از ساعد دستم کوچکتر.
برای سیروان که روی لبه ی تیغ بود یک شوک دیگه معلوم نبود چه بلایی سرش میاره برای همین به بهانه ی‌آهنگ گذاشتن به دنی پیام دادم:
اینجا نیا، از دوربین نگاه کن، بیننده ی خوبی باش.
نوشته: جو لاندو


cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
زن‌ و شوهری‌ که‌ تریسام‌ دوست‌ داشتند

#تریسام #بیغیرتی

سلام به همه عزیزانی که دارن این متن رو میخونن اول کار بگم که این داستان کاملا واقعیه و فقط من اسم هارو عوض میکنم یه شب بعد از باشگاه حدود ساعت های ۸نیم۹بود که با پسر عموم سهیل رفیتم کافه رفیق پسر عموم هم اونجابودداشت قلیون میکشیدسلام علیک کردیم رفتیم پیشش نشستیم رو یه تخت قلیون ماهم اماده شد اورد بعد از چند دقیقه که گذشت حرف به حرف دوست دختر سکس این حرفا شد به رفیق پسر عموم گفتم که کسیا نداری یه شب باهاش بریم بخوابیم گفت چرا دارم اما نمیدونم پا میده یا نه گفتم حالا شمارشو بده ببینیم چی میشه یه شماره داد منم پیامش دادم چند روزی خبری نبود پیامم داد تو تلگرام که شما گفتم که شمارتو از یه بچه ها گرفتم گفت بیخود کارتو بگو گفتم قصد مزاحمت ندارم به رفیقم گفتم دنبال یه کیس میگردم شمارو معرفی کرد گفت مشخصاتتو بده عکس با علامت هم بده ببینمت منم مشخصات خودمو دادم من قدم ۱۸۶تغریبا هیکلی موهامم خرمایی رنگه خلاصه عکسمو فرستادم گفت اول باید ۵۰۰بزنی گفتم من کسیو که نه دیدمش نه ادرسی ازش دارم نه چیزی چطوری اعتماد کنم خلاصه حوصلتونو نبرم یه چند روزی باهم کلنجار رفتیم تا راضی شد برم پیشش اونجا بعد تموم شدن کار پولو بدمش گفت حالا که من اوکی کردم عکس کیرتم بده خوب منم عکسشو به کسی نمیدم دیگه اخر مجبور شدم که بدم بهش تو راه دانشگاه بودم تو اتبوس نشسته بودم یه عکس از قبل گرفته بودم فرستادم براش اقا این از ما خوشش اومد یه شب جمعه هماهنگ کرد منم قبلش کس کرده بودم اما مورد اعتماد بودن اینو نمیشناختم خیلی استرس داشتم شبی که میخواستم برم زنگ زدم پسر داییم سهراب گفتم یه چاقو میخوام گرفتم با یه اسپری فلفل از محل زندگیم حدود ۲۵کیلومتری دور شدم با پسر عموم سهیل و پسر خالش شایان خیلی رفیق بودم رفتم بعد از کلی تاب خوردن تو خیابون ها جارو پیدا کردم رفتم پیامش دادم که پشت در خونم ساعت ۱نیم شب جمعه بود درو با ارومی باز کرد رفتم تو یه خانوم حدود ۳۰ساله بود سلام کردم یه دست رو بوسی کردم خدایی بدن خیلی عالی داشت بر عکس قیافش زیاد خوب نبود گفت تا اینجا اومدی ولی یه چیزی میخوام بهت بگم من یکی از رفیقام اینجاس یه لحظه ریدم تو خودم گفتم دختر یا پسر گفت مرده ولی خیلی مرد آرومیه اتیشی شدم گفت کاری باهامون نداره فقط میخواد سکسمون رو ببینه منم خیلی راه اومده بودم مجبوری قبول کردم اروم چاقو رو از پشتم در اوردم گفتم برو جلو گفت کفشاتو در بیار پشتم اروم بیا بالاموقعی که داشت میرفت بالا کونشو که دیدم همونجا میخواستم بگیرم بکنمش انقدر این بشر خوش اندام بود رفتیم طبقه ۲من کارم دوربینه لامپ ها خاموش بود خیلی راحت تر میتونستم تشخیص بدم تو اتاق دوربین هست یا نه یه چکی کردم همه چی اوکی بودسیم کشی چیزی هم رو دیوار نبود یه لنز قرمزی هم معلوم نبود مطمائن شدم که همه چی تا اینجا اوکیه تو اتاقم زیاد چیزی نبود فقط یه تخت بود یه فرش که فقط وسط اتاقو کرفته بود با یه مبل دیدم یه مرد با یه قد ۱۶۵اومد سلام علیک کرد گفت من کاریتون ندارم فقط دوس دارم یکی رفیقمو میکنه ببینم همین گفتم اوکی پس اولش برو تو اتاق تا من یکم عشق بازی کنم لب اینا بگیرم لخت که شدیم بیا قبول کرد اومدیم رو تخت وای نگم براتون خیلی بدن خوبی داشت شرو کردیم لب گرفتن اینا ندا هم خیلی حرفه ای بود گردن منو گرفت پیچید به من شروع کردیم لب گرفتن لختش کردم سینه هاشو داشتم میخوردم دیدم یارو اومد بیرون سگ شدم بلند شدم از رو کار گفتم واسه چی اومدی گفت قرارمون این بود دیگه با هزار دربه دری راضی شدم ندا هم هی مدام میگفت شهریار بیا همینجا کاریمون نداره حالا نگو یارو شوهر زنه بود ما نمیدونستیم فک میکردیم دوستشه یارو نشست رو مبل منم نمیتونستم هی مجبور بودم زیر نظرش بگیرم یهو فیلم نگیره دردسر بشه رفتم رو کار لب سینه همه جاشو خوردم دستمو که بردم رو کسش یه کس تپل لیزر کرده گفتم این خوردن داره اومدم برم پایین سرمو گرفت منم گفتم اصلا راه نداره اخرش حدود یه ۳یا۴دقیقه ای کسشو خوردم کسش آب باز کرد منم از شق درد مرده بودم ندا گفت حالا دراز بکش دراز کشیدم رو تخت یه ساکی زد واسم که قبلیا اینجوری نخورده بودن واسم قشنگ تا ته حلقش میرفت تف میکرد روش واسم دستشو زیر تخمام میکرد باهاش بازی میکرد میومد بالا تف میکرد روش هی میگفت عجب کیری داری کیر من حدود یه ۲۰ سانتی هست من خانواده مادریم عرب اهواز هستن خانواده پدریم هم کلا کیر گنده هستن بگذریم میومد بالا دوباره میرفت پایین دور کلاهشو لیس میزد بلند شد گفت دیگه نمیتونم بیا روم کاندوم گذاشتم دیدم تا نصفه کیرم اومد یکم تلمبه زدم پاره شد گفتم جهنم ضرر یا ایدز رو میگیریم یا نمیگیریم😅 در اوردم بالا پایین میکردم پاهاشو داده بودم بالا تختشم فنری بود یه تلمبه که میزدی خود تخت بالا پایینت میکرد یهو دیدم منو محکم بغلم کرد کن
پس از فاجعه...

#فانتزی #بیغیرتی #مامان

هزار سال از فاجعۀ بزرگ می گذشت و جهان با خاک یکسر شده بود. وقتی که یکی از اُپراتورهای آمریکایی شلیک موشک هسته ای، به اشتباه به سوی خاک خود آمریکا شلیک کرده بود و آمریکا به تلافی به روسیه حمله کرده بود و شدت تشعشعات نه تنها این کشور ها را بلکه کشورهای دیگر را نیز بلعیده بود و در تمام جهان تنها سه میلیون نفر زنده مانده بودند و حال، پس از هزار سال، هرگونه دانش پیشرفته ای مثل یک طاعون در نظر گرفته میشد که یادآور فاجعه بزرگ باشد. این سه میلیون نفر که کمابیش همگی ایرانی بودند، در جایی در کرانه های کوه های البرز زندگی میکردند که از هر دو سوی خشکی جهان فاصله ای زیاد داشت و سیل های مهیب کمتر در آن جاری میشد و از بختی که داشتند تنها افراد نجات یافتۀ جهان بودند که با زاد و ولدی بسیار زیاد، علی رغم مرگ بیشتر فرزندانشان و تولد عجیب ترین فرزندان ناقص، بالاخره پس از هزار سال از فاجعه، توانسته بودند جمعیتی پنجاه میلیون نفری را به وجود بیاورند. در میان این جمعیت جدید از انسان ها، شاخه های مختلفی از انسان های تکامل یافته را میشد دید که در شهر بزرگِ “تهران” که آخرین شهر انسان ها بود زندگی میکردند. بیشترشان قد بلندی داشتند و هیچکس قدی کمتر از دو متر و نیم نداشت. در میانشان اشکال انسان های نخستین کمتر یافت میشد. چهاردست ها که کارهای سخت را انجام میدادند و سازندگان خانه ها بودند، سه چشم ها که با یک چشمِ همیشه بیدار، حتی در خواب هم نگهبانی میکردند، بی انگشت ها که شناگران ماهری بودند و دستانی مثل باله داشتند که انگشتانشان را در کنار هم داشتند، چند کیرها که به ازای هر کیر شش تخم داشتند و همزمان چندین زن را باردار می کردند و کیرهای بلند و کلفتشان مثل مار در کُس چند زن می رفت و آنان را پس از چند بار ارضا شدن پیاپی، باردار میکرد. بی کیر ها و بی خایه ها که عمری طولانی داشتند و بر بالای درختان زندگی میکردند و دانشمندانی بودند عاری از هر نیازی به سکس. در میان زن ها هم سه کُس و چهارکُس هایی بودند که همزمان از چند مرد چند بچه بار می گرفتند. قانون این بود که کیر و کُس ها همگی عمومی بودند و کمتر مهمونی ای بود که توش کسی بیکار بشینه. بویژه اکبر آقا که میخواست همه ببینن چه زنی داره، معمولا خودش لباس زنشو بیرون بیاورد تا پنج کُس صورتی زنش، کیرهای مهمونا رو دراز کنه و اگر کسی تا آخرین قطره آبشو تو کُس فاطمه زن اکبر آقا نمی ریخت حرمت شکنی کرده بود و باید دفعه بعد سه شبانه روز رو فاطمه تلمبه میزد که اکبر آقا ببخشدش وگرنه جنگی میشد که بیا و ببین و کار به قمه کشی میکشید. یه بار که اصغرآقا داداش اکبرآقا قرص ضد اسهال خورده بود و کیرش بلند نمی شد و قبول نکرد زن داداششو بکنه، اکبر آقا همه اهل اون محل رو ریخته بود بیرون که:" ایهاالناس، این بیشرف رو ببینین که نون و نمک منو خورده و هنوز رنگ کُس زنمو ندیده، من این ننگ رو کجا ببرم. به کی بگم که داداشم، نزدیک ترین آدمم حتی نکرد یه بار کوس زنمو به سر کیرش آشنا کنه". همین لحظه بود که بعد از دلداری دادن به اکبر آقا، چند تا از پسرای محل که یکیشون از نژاد خرکیرانِ‌چندکیردار بود، دامنشو داده بود بالا و شش مار سفیدِ سیخ رو نشون داده بود که:" غصه نخور اکبرآقا من در خدمتم، این بدبخت شاید مریضه وگرنه مگه میشه آدم زن داداششو نکنه؟. اصلا روایت داریم از خایة‌العنبیا که وارد بهشت نمیشه مردی که زن های قوم و خویشش رو نگاد!." در این لحظه ممدآقا پدر این پسر، پریده بود وسط که:" پسره بی غیرت، تو این همه کیر داشتی و یه بار مادرتو نگاییدی؟. حالا اومدی آبتو خرج کُس زن اکبر میکنی؟. تف تو اون آب و نونی که به خوردت دادم. شب میای تا صبح رو مامانت تلمبه میزنیا. زن بیچاره چقدر برای تو زحمت بکشه آخه؟!. خجالت نمیکشی تا حالا یه بار کوسش نذاشتی؟!. هنوز یه بچه از تو نداره!. تا کِی باید کیر های یکنواخت و تکراری بره تو کوس هاش؟!". علی که این حرف رو از پدرش شنید سُرخ شد و گفت:" رو چِشَم بابا، تا سال تموم نشده پنج تا بچه از کوس های مامان میکشیم بیرون بهت قول میدم#34;. در تمام این مدت، سمیر برادر علی که ضایع شدن برادرش جلو جمع رو دیده بود میخندید چون بالای صد بار با تَک کیری که داشت، کوس مادرش رو آبیاری کرده بود و خیلی از نژاد تَک کیر های خَرکیر از تخم خودش بودن و مادرش معصومه همیشه به اینکه پسرش از این کُسش درمیاره و میکُنه تو اون کُسش برای زن های دیگه تعریف میکرد. حتی تو مدرسه خیلی از پسرها باهاش رفیق شده بودن که یه شب ببرنش خونه خودشون که سمیر مامان اونا رو هم بگاد و برای این خدمات، سمیر نشان افتخار شهروند برتر رو از ملکه گرفته بود. شب همون اتفاق هم شاهزاده هاشم،پسر ملکه، سمیر رو با تهدید و ارعاب فرستاده بود سراغ مادرش که دست کم سه بار کُس ملکه رو سیراب کنه از آب
داستان لیلا زنم و صاحبکارش !

#همسر #بیغیرتی

داستان کاملا واقعی هست حتی اسامی !
من ۳۹ سالمه ، مدت هفت ساله با لیلا خانمم ازدواج کردم . لیلا ۴۲ سالشه و سه سال از خودم بزرگتره .
لیلا زنم زمان دانشجوییش دوست پسرهای زیادی داشته اما جلوش کاملا پلمپ بود و همه دوست پسراش فقط از کون کرده بودنش و خودم شب عروسی جلوشو باز کردم .
لیلا قیافه معمولی داره و آنچنان خوشگل نیست. قدش هم نسبتا کوتاه و ۱۶۰ هست اما کمر باریک و کون خیلی گرد و گنده و خوشگلی داره . خودش میگه همه دوست پسرام عاشق کونم شدن که باهام سکس کردن . رونهاش نسبتا تپل و کلا پایین تنه خوبی داره . بقول خودش حداقل یازده تا دوس پسر داشته بود و میانگین هر کدومشون بالای پنجاه بار کونش گذاشته بودن و زنم یه کونی تمام عیار بود که تو مجردی خیلی زیاد کون داده بود و پسرای دانشگاهشون رو به لذت رسونده بود.
شش ماهی میشد برای شغلم به غرب کشور مهاجرت کرده بودیم ، یه خونه آپارتمانی اجاره کرده بودیم و لیلا خیلی تنها بود. یه روز بهم گفت اگه کار و شغل مناسبی برام باشه اجازه میدی سر کار برم؟! گفتم چه اشکالی داره؟ مشکلی نیست .
بعد ی مدت از سایت دیوار یه آگهی منشی شرکت بیمه زده بودن که صبح تا ظهر بود و ماهی ۴ تومن میداد . صاحبکار لیلا یه پسر جوون ۱۹ ساله بود که باباش پولدار بود و براش شرکت بیمه زده بود ، لیلا سر کار میرفت و حدود دو ماهی میشد مشغول بود که میدیدم رفتاراش تغییر کرده ، لگ کوتاه چسبان سفید قد ۸۰ با تاپ یقه باز و نازک می پوشید که سوتینش و نوک ممه هاش قشنگ زیرش معلوم بود ، مانتو کوتاه که حدود ۸۰ درصد باسنش معلوم بود ، خیلی ارایش غلیظ میکرد و روحیه ش عالی شده بود . من و لیلا موقع عقد با هم قرار گذاشته بودیم هیچ کدوممون رو گوشیش قفل نذاره اونم طبعا نمیذاشت . یه روز از سر کار اومدم خونه دیدم لیلا تو حمومه ، گفتم الان فرصت خوبیه که دزدکی یه نگاهی به گوشیش بندازم . رو واتساپ ش رفتم دیدم به صاحبکارش پیام داده بود و عکس تمام قد با شورت و سوتین برا صاحب کارش فرستاده ، ازش تشکر کرده بود بابت حالی که بهش داده !! صاحبکارش گفته بود : من تا حالا کوص نکردم . واقعا خیلی خوشبختم که یه زن اوپن رو میکنم. هیچی مث کوص تنگ ت حال نمیده !!
متوجه شدم یک لحظه بشدت عصبی شدم از شدت خشم میخواستم همون لحظه برم تو حموم و به قتل برسونمش ، اما همزمان با احساس عصبانیت نمیدونم چرا کیرم هم شق و سفت شده بود‌، خیلی بدم از این حالت خودم میومد .دوس داشتم کیرم شق نشه چون یه نفر زنمو میکرد و داشت بهم خیانت میکرد ،اما از تصور عکسهای لختی زنم برا صاحبکارش و تصور سکس ش با خانمم بی اختیار تخمام به هم میچسبید و قطره ای آب ذوق از سر کیرم در اومده بود و لذت میبردم . حالت خشم و لذت همزمان دوتایی منو سردرگم کرده بود. با خودم فکر کردم به لیلا بگم و طلاقش بدم ، اما بعدش با خودم فکر کردم که اولا ما زندگی خوبی داریم و منطقی نیست برا یه سکس خانمم همه چی رو به هم بریزیم ، دوما نمیخواستم عنوان کنم و پررو بشه و بفهمه منم خوشم از کوص دادن خانمم میاد . از همه اینا گذشته ما فقط چند ماه دیگه تو اون شهرستان بودیم و بعدش شهر خودمون برمیگشتیم و همه چی تموم میشد. تصمیم گرفتم لیلا به صاحبکارش کوص بده و منم دورادور لذت ببرم و خودمو به ندونستن بزنم .
مواقعی که لیلا نزدیک گوشیش نبود سریعا نگا میکردم یه روز کون لیلا گذاشته بود،خیلی خوشم میومد یه پسر جوون و پر انرژی زنمو میکنه . صاحبکارش تقریبا هر روز اخر وقت ساعت ۲ زنمو میکرد و بعدش میفرستاد خونه .
بعد حدود چهار ماه کم کم موعد برگشتن به شهر خودمون رسید. روزهای اخر اینقد صاحبکارش لیلا رو میکرد که کوص و کونش سرویس شده بود‌‌. بشدت دلتنگ هم شده بودن . یه شب لیلا گفت اگه میشه ماموریت رو تمدید کن شش ماه دیگه بمونیم ،اینجا شهر خوبیه . با اینکه میتونستم تمدید کنم اما نکردم. تو دل خودم گفتم کوص دادی نوش جونت اینم تنوع متاهلی مون هدیه من به تو ! اما بازی تمومه دیگه . کافیته !
از اون شهر اومدیم شهر خودمون که فاصله ش خیلی دور از اونجا بود . یه مرتبه پسره اومد تا شهرمون و موقعی من خونه نبودم لیلا رو کرده بود. اما برگشته بود شهرش و بیخیال لیلا شد ‌. لیلا هم بیخیال اون شده بود. الان چن سالی میگذره و هیچ حرکتی از لیلا ندیدم .با اینکه هنوزم تماسش رو چک میکنم و حتی یکی دوبار یواشکی میکروفن مخفی که مثل خودکار هست تو کیفش گذاشته بودم اما انگار اونم حس و حالش رو نداره دیگه . الان وقتی با لیلا سکس میکنم اون تصاویر که برا صاحبکارش فرستاده تو ذهنم میاد ، کون دادنهاش و کوص دادنهاش به اون پسر جوون ، همه اینا حشریم میکنه و محکمتر میکوبم تو کوصش !!! اما نمیخام اون راز رو هیچ وقت بازگو کنم و خجالت زدش کنم و خودمو هم کوچیک کنم . پایان .
نوشته: امام خمینی


cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
خانومم و ماساژور

#بیغیرتی #همسر #ماساژ

سلام وقت بخیر همه دوستان
اسم من یاشار و خانومم مینا که بهش میگم(کوس طلا) تقریبا باهم راحتیم و راحت علایق و خواسته هامون رو به هم دیگه میگیم.
مینا ۳۱ سالشه قدش ۱۶۴ و وزنش ۶۳ کیلو سینه های ۷۵ و کون خوش فرمی داره چون بدنسازی کار میکنه ۲&۳ سالی هست
ما تو سکس همه جور فانتزی داریم از فانتزی دیده شدن سکسمون تا چندتا کیر برای مینا و در مورد همه شون موقع سکس و هات بودنمون حرف میزنیم و این حرفا باعث حشری شدن و لذت بیشتر جفتمون میشه
مینا عاشق ماساژه و خیلی دوست داشت ماساژ توسط یه آقا رو تجربه کنه
ولی متاسفانه اعتماد کردن به آدما این روزا خیلی سخت یا حتی غیر ممکن شده ولی من چند ماه پیگیر یه ادم مطمئن بودم که مینا جونم به خواسته ش برسه و تو این مدت حین سکس فقط سوال می کرد کسی رو پیدا نکردی بیاد منو ماساژ بده، منم برای اینکه ببینم نظر خودش چیه بهش میگفتم خودت پیدا کن خب همه برا تو سر و دست میشکونن که ،میگفت من از کجا پیدا کنم دیوونه نمیشه من پیدا کنم خودت پیدا کنی بهتره
خلاصه یه نفر رو از یه گروهی بود به اسم ماساژور ها پیدا کردم و پیام دادم که من متاهلم و یه ماساژور میخوام که بیاد منزل و منو ماساژ بده و گفت من در خدمتم و تعرفه ماساژ رو گفت من گفتم مشکلی نیست فقط جسارتا مدارکی دارید که ثابت کنه که ماسور هستید و دیدم چندتا عکس مدارکش رو فرستاد و گفت اینم مدرک
بهش گفتم اگر همسرم هم ماساژ بخواد انجام میدید گفت بله مشکلی نیست فقط باید بینش چند دقیقه استراحت کنم گفتم پس من بهتون خبر میدم
به مینا گفتم یه نفر پیدا کردم بیاد جفتمونو ماساژ بده گفت کیه؟ مطمئنه ؟گفتم نمیدونم کیه ولی ماساژوره مدارکش رو دیدم
گفت باشه بگو بیاد ببینیم چیکار میکنه
چن روز بعد به ماسوره که اسمش علی بود پیام دادم که کی وقت میکنی بیای؟
گفت شما تایم خاصی مدنظرتون ؟ گفتم جمعه اگر بتونی ساعت ۵ بیای عالیه و گفت باشه ساعت ۵ جمعه میام فقط لوکیشن بفرستید .
جمعه از صبح استرس داشتم که نکنه پسره کار دستمون بده یا آبرو ریزی بشه یا مینا بدش بیاد (هزارتا فکر کردی که ادم میخواد فانتزیشو به واقعیت تبدیل کنه میاد تو ذهنش)
به مینا گفتم برو حموم کامل کوستو سفید کن گفت مگه قراره کوسمو ببینه که کامل شیو کنم گفتم اون رفت که ماسکس میکنیم گفت باشه رفت حموم و اومد
دیگه ساعت شده بود ۴ عصر قلبم تن تن میزد و دیدم علی زنگ زد گفت من احتمالا نیم ساعت زودتر بیام مشکلی که نیست منم گفتم نه بهتر ما منتظریم قطع کردم و به مینا گفتم نیم ساعت دیگه میاد گفت زودتر میام، گفت باشه
مینا رفت تو اتاق گفت من آماده بشم منم تو گوشی بودم
دیگه ساعت نزدیک اومدن علی بود مینا از اتاق اومد بیرون و دیدم یه لباس یه سره کِرِم داره از بالا تا پایین اونو پوشیده بدون سوتین و شورت کل برجستگی های بدنش مشخصه تو این لباس هر بار این لباس رو میپوشه من واقعا کیف میکنم از دیدن بدنش
گوشیم زنگ خورد ،علی بود گفت من تو لوکیشن هستم کدوم خونه هستید گفتم پلاک فلان زنگ سوم که دیدم زنگ زد کامل دیگه استرس گرفته بودم
قلبم داشت میومد بیرون در واحد رو باز کردم و دیدم علی با وسایل اومد و سلام و احوال پرسی کردیم و به مینا هم سلام داد و اومد تو گفت اول خودتون ماساژ میگیرید یا همسرتون ؟
به مینا نگاه کردم گفتم اول خانومم ،گفت پس اماده بشن که ماساژ بدم
گفتم چی تنشون باشه گفت چون از روغن مخصوص استفاده می کنیم چیزی تنشون باشه ‌که اگر روغنی شد مشکلی نباشه
مینا رفت تو اتاق گفت بزار لباس بپوشم بیام بعد چن دیقه اومد برگام ریخت یه شورت و سوتین طلایی براق روش لباس خواب حریر و توری که زیبایی اونا رو چند برابر میکرد و اومد علی گفت اگر میشه لباس رویی رو دربیارید که راحت باشید البته پوشیدن لباس توری هیچ فرقی با نپوشیدنش نداشت مینا اومد دراز کشید و من رفتم رو مبل نشستم که تماشا کنم
مینا رو به شکم دراز کشید و علی شروع کرد به ماساژ و از پاها شروع کرد و کم کم به رون های مینا رسید و مینا کیف میکرد، منم ک راست کرده بودم ولی به روی خودم نمی‌اوردم
به علی گفتم اگر راحت نیستید شلوارتون رو در بیارید که روغنی نشه گفت شلوارک هست با اجازه اونو تنم میکنم و گفتم خب شورت باشه بهتره که شلوارک راحت نیستید
گفت اگر شما میگید و موردی نداره با شورت ادامه میدم و دیدم بله یه شورت هفت ابی که کیرش از رو شورت قشنگ پیدا بود و اومد نشست رو پاهای مینا و شروع کرد از کمر به بالا رو ماساژ بده ،مینا دیگه شل شده بود و گفت اینجا رو ماساژ نمیدید(کونش رو نشون داد) علی گفت شورت دارید باید دربیارید و دیدم مینا کونش رو داد بالا و تو همون حالت شورتو دراورد ،دیگه خانومم کون لخت جلو یه نفر که نمیشناختیم دراز کشیده بود و علی شروع کرد لپ های کون مینا رو ماساژ دادن فقط ۱۰ دیقه بدون مکث کون مینا رو ماساژ داد دیگه معلوم بود
کون دادن و جق زدن به یاد مامانم

#بیغیرتی #سوءاستفاده #خاطرات_کودکی

حدود ۱۲-۱۳ سالم بود که با تیم هندبال واسه مسابقات رفته بودیم یه شهر دیگه و قرار بود ۳ روز اونجا باشیم و ۳ تا بازی بکنیم و بعد از بازی سوم برگردیم شهرمون. یه مختصر از خودم بگم قبل از اینکه بریم تو داستان.
من از بچگی به مادرم رفته بودم. پوست سفید چشم‌های قهوه‌ای و رون و باسن درشت. همین باعث میشد تو مدرسه از سال بالایی‌ها زیاد حرف بشنوم. به‌دلیل اینکه با پدر و مادرم راحت نبودم چیزی بهشون نمی گفتیم و همین باعث شد نفهمم این حرفا درست نیست و تیکه و کنایه‌ست. راستش رو بخوایین اصلا تفاوتی بین زن و مرد نمیدیدیم و نمیدونستم گی چیه و فکر میکردم هر کسی با هرکسی میتونه باشه. عجیب به‌نظر میاد ولی دنیای بچگی بود دیگه. پسر داییم اولین‌نفری بود که از من سواستفاده کرد. وقتایی که خونه‌شون بودم چون اکثرا صبح بود (بابام منو میذاشت اونجا که تا عصر تنها نباشم) پسر داییم باهام بازی میکرد (۷ سال ازم بزرگتر بود، اون ۱۶-۱۷ سالش بود و من ۹ سالم) و بعدش به بهونه خستگی منو میبرد تو اتاق تکی خودش و در رو قفل میکرد و زیر پتو با هم میخوابیدیم و شروع می کرد من رو مالیدن. من بدم نمیومد و از توجهی که بهم میکرد راضی هم بودم چون حسابی ماساژم میداد و با کیرمم بازی میکرد و کیر خودش رو هم میداد دست من تا بمالم. سینه هام رو میمالید با اینکه لاغر بودم و انگشتش رو خیس میکرد و رو سوراخ کونم میذاشت. حتی گاهی که خیالش از اینکه کسی تو خونه نیست راحت می شد شلوارم رو کامل در مورد و سوراخ کونم رو میبوسید و میلیسید و منم خیلی خوشم میومد. همه‌ش به من میگفت تو زنمی و باهات ازدواج میکنم. از اینکه میگفت زنمی بدم میومد ولی اینکه میگفت باهات ازدواج میکنم برام جالب بود با اینکه پسر بودم. کم‌کم شروع کرد روم خوابیدن و کیرش رو لای پام میذاشت که برخورد کیرش به تخمام و کیرم خیلی خوب بود و باعث میشد یه‌جوری بشم ولی آبم نمیومد چون عملا آبی نبود که بخواد بیاد. خودش ولی آبش زیاد میومد و غلیظ و سفید بود و چند بار که حواسش نبود از لای پام برمی داشتم میخوردمش. گذشت و گذشت تا من ۱۲-۱۳ سالم شد و تو تیم هندبال مدرسه بودم و تو مسابقات انتخابی تست دادم و واسه زیر ۱۵ سال شهر انتخاب شدم. مسابقات مرکز استان بود و باید ۳ روز میرفتیم یه شهر دیگه. وقتی واسه سوار شدن به اتوبوس رفتم دیدم همه از خودم بزرگترن. اتفاقی که معمولا میفته و اسم مسابقات زیر ۱۵ ساله ولی خب تیم‌ها بازیکنای ۲۰ سال به بالا شون رو هم میارن ولی چون مسابقات رسمی نیست معمولا کسی نیست که ایراد بگیره. من با ۴ نفر دیگه هم‌اتاق شدم و شب اول رو خوابیدیم و اتفاقی نیفتاد. فرداش رفتیم مسابقه رو دادیم و برگشتیم. دونه‌دونه رفتیم حموم و برگشتیم و من آخری بودم که تو اتاق با حوله تنی نشسته بودم و همه نگاهشون به پاهام بود ولی یکی بیشتر نگاه میکرد. صحبتاشونم جوری بود که انگار با هم دوستن. بعد از چند دقیقه ۳ نفرشون دونه‌دونه رفتن بیرون. انگار بهشون پیام داده بود که برید بیرون تنهامون بذارید. اونا رفتن و یکی اومد در زد. حالا شدن دو نفر و من. که حمله آوردن سمتم و حوله رو از تنم درآوردن. واقعا البته نیازی به این کار نبود چون من خودم مفعول بودم و مشکلی نداشتم ولی تا حالا به دونفر نداده بودم. منو خوابوندن رو تخت و یکیشون اومد روم و کیرش رو با تف خیس کرد و گذاشت تو کونم که خیلی اذیت نشدم و همین باعث شد کلی بهم فحش بده هم به خودم هم به مامانم. جالب اینکه اسم و مشخصات مامانمو به‌جزییات میدونست و دائم بهش فحش میداد که بعدا فهمیدم باباش همکار مامانمه و اینا هم همسایه‌مونن و کلی پشت مامانم حرف هست تو اون محله که اگه خواستید بعدا داستانش رو مینویسم. اون من رو چنددقیقه‌ای کرد و اون دوستش هم همزمان تو دهنم تلمبه میزد و واسش ساک میزدم. اون اولی آبش اومد و ریختش تو کونم و با کیر خونی بلند شد چون ناشی بود و بلد نبود و تا ته میکرد تو بدون اینکه بفهمه کیرش و کون من خشک شده. دومی اومد کونم رو تمیز کرد و شروع کرد کردن که اون هم آبش اومد و ریخت همون تو. این حین فهمیدن به مامانم که فحش میدادن من واکنشی نداشتم و کیرم هم بلند شده بود واسه همین یکیشون اومد دوباره شروع کرد به مامانم فحش دادن و میگفت منم یه روز میکنمش مثل آقای X و Y که ترتیبش رو تو خونه خالی دادن و واسم جق زد تا آبم اومد. فرداش هم یه بار دیگه منو کردن و این بار آبشون رو با ساک زدن آوردم. اگه دوست داشتید مینویسم.
نوشته: رضا



cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
همسر زیبا و جذاب من پریا (۱)

#بیغیرتی #همسر

سلام من پوریا هستم و ۳۲ سالمه قدم ۱۷۲ وزنم ۸۰کیلو اسم همسر زیبا و لوندم پریا هستش و ۲۷ سالشه من ۵ سال باهاش دوست بودم تا سال گذشته ازدواج کردیم همسر من فوق العاده لوند و سکسی هستش قدش ۱۶۷ اندام تپل و برجسته کلاس رقص میره و شکم نداره سینه هاش خیلی بزرگه قبلا سایز ۸۰ بود اما قبل ازدواجمون دکتر رفت و بهش چربی تزریق کرد و سایزش رو الان به ۹۵ رسونده رونای پر و درشتی داره اما نگم از باسنش گرد و بزرگ و زیبا طوری که وقتی شلوار جین میپوشه یا لگ و ساپورت واقعا سکسی و جذاب میشه خیابون که میریم همیشه یه تک کت کوتاه میپوشه با لگ یا شلوار جین تنگ همین باعث میشه باسن بزرگش حسابی تو خیابون تو چشم باشه و به خصوص مرد های سن بالا از دید زدنش لذت میبرن خود منم خوشم میاد وقتی کون گنده ی پریای زیبای من تو خیابون دلبری میکنه یادمه اوایل ازدواجمون بود رفته بودیم پاساژ گردی پریای من یه تک کت سفید پوشیده بود با یه لگ صورتی فوق تنگ زیرشم شورت لامبادا و یه نیم تنه سفید از بالا سینه های گنده و سفید سایز ۹۵ش بیرون زده بود موهاشم فرفری و طلایی چشماشم عسلی چیزی از زیبایی کم نداشت رفتیم تو یه مغازه فروشنده یه مرد سن بالا بود مغازه مانتو های کوتاه و جلو باز مخصوص پریای من رو می‌فروخت من خودم رو به اون راه زدم که با گوشی مشغولم پریا حسابی با فروشنده لاس میزد ازش یه تک کت کوتاه گرفت و می‌رفت تو اتاق پرو در نیمه باز بود تک کت رو پوشید رو به من و فروشنده گفت خوشگل شدم وای بدن سفیدش نافش سینه ها و شکم نرم سفید و قشنگش تو چشم یارو بود داشت با چشماش زن من رو میخورد منم لذت میبردم بعدش کت رو در آورد و گفت از این خوشم اومده با همون اندام سکسی و نیم تنه لختی گفتش لطفا اون مانتو هم بدین فروشنده دست پاش میلرزید از هیجان دیدن یه همچین گوشتی مانتو رو پوشید و خودش رو تو آینه نگاه کرد و پسندید و گفت اون شلوار جین هم میخوام وای چی میدیدم پریای من بی پروا ساپورتش رو کشید پایین اون زیر یه شورت لامبادای صورتی پوشیده بود فروشنده میخ شده بود و داشت نگاه می‌کرد و انگار نه انگار من اونجا بودم باسن پریای من برجسته پهن و سفید بود شلوار جین رو پوشید تنگ تنگ بود جلوی رونش چند تا پارگی داشت که گوشتای رون همسر من رو نشون میداد رو به من با لبخند نازی گفتش چطوره عشقم میاد بهم ؟ منم گفتم عالیه عزیزم بخر پریا با آرایش غلیظ و جنده وار و مژه های بلند شده جلوی یه مرد دیگه عشوه میومد و من داشتم از این همه زیبایی لذت می‌بردم بعدشم رفتیم یه رستوران شیک و با کلاس اونجا هم همه ی نگاه ها رو پریای من بود حتی مرد های متاهل که با زن هاشون بودن سینه های بزرگ خانومم از تاپ نیم تنش بیرون زده بود نگاه میکردن از باسن بزرگ و خوش فرمش هم نگم که موقع قدم برداشتن قمبلاش از پشت لگ تنگ صورتی جانانه میلرزید و چپ راست میشد و دل هر مردی رو میلرزوند شب که رسیدیم خونه یه سکس جانانه کردیم بعد سکس بهش گفتم من عاشق این مدل سکسی بودن تو هستم عاشق جنده بودنتم پریا عاشق این بود جنده یا کصده صداش کنم حتی بعضی وقتا بهش میگفتم کص پری و اونم حال میکرد حتی دوران دوستیمون هم پریا با یه مرد زن دار سن بالای پولدار رابطه داشت البته خودمم بازاری هستم و وضع مالی خوبی دارم و پریا بخاطر همین حاظر شد ازدواج کنه با من چون پریا عاشق پول و طلا بود منم براش چیزی کم نمیذاشتم پریا عاشق دیدم فیلم های bbc سیاه پوست های کیر بزرگ بود هرشب قبل سکس این مدل پورن می‌دیدیم جنده ی من واقعا سکسی و جذاب بود حتی شب عروسیمون پریا لباسش باز بود پشتش باز از جلو هم دوتا پستونا بزرگ بیرون بود آرایش غلیظ ک زیبایی داشت با مرد های مجلس حسابی رقصید و منم کیف میکردم از این حجم سکسی بودن همسر نازم بودم تو خونه هم همیشه با شورتک های تنگ و سکسی می‌گشت تا با کون گنده و قلمبش برام دلبری کنه منم همیشه بهش میگفتم بیرون میری هیچوقت مانتوی بلند نپوش همیشه باسن گنده و خوش فرمت رو بنداز بیرون تا همه از دیدن این همه زیبایی کیف کنن منم هر شب با هیجان بیشتری باهاش سکس میکردم پری مادرش یه پسر خاله داره به اسم علی که الان ۴۲ سالشه این علی آقا قد تقریبا بلندی داره چهار شونه و کچل بدن سبزه ای داره تو تهران زندگی میکنه خیلی هم میلیاردره حتی ماه عسل هم منو همسرم وقتی ترکیه رفتیم به عنوان کادوی عروسی کلید خونش تو آنتالیا رو بهمون داد منم با اینکه پول داشتم اما قبول کردم کلا علی با پریا خیلی صمیمی بود با اینکه خودش زن داشت تو مهمونی ها وقتی که میومد شمال ( ما ساکن شمال هستیم ) علی همیشه پیش خانومم می‌نشست برای هم مشروب میریختن و حرف میزدن و میخندیدن حتی تو دوران دوستی هم پری همیشه تعریف علی رو پیش من میکرد من بعضی وقتا حشری میشدم وقتی فکرشو میکردم علی بیفته رو پری و ترتیبش رو بده وای چقدر ج
ساحل (۳)

#بیغیرتی #خواهر

...قسمت قبل
برای همین تصمیم گرفتم جوری به هومن اوکی بدم که زیاد خجالت نکشم. سرم رو سمت پنجره کابین گرفتم و گفتم راستش از آبروریزیش می ترسم. دیگه قضیه سر لب گرفتن و این چیزا نیست بحث کون هست…
اونم نه با انگشت کردن بلکه با کیر اصلا آبرو برام نمی مونه…
وقتی دید نرم شدم از روبرو پا شد و اومد کنارم نشست و دستشو دور گردنم حلقه کرد و گفت به جون امیر سه ماهه تو کفش هستم کلی به خاطر ساحلتون کف دستی رفتم. از هیچ چی نترس آبروریزی نمیشه کسی قرار نیست بفهمه همه چی بین خودمون دوتا میمونه کسی هم چیزی نمیفهمه مطمئن باش فقط هم از کون می زنم توش با کسش کاری ندارم.
به هومن گفتم اگه غریبه بودی مشکلی نبود ولی اگه کسی بفهمه من با تو همکاری کردم آبرو برام نمیمونه تازه یه چیزی هم هست که منو خیلی ناراحت میکنه .برگشت گفت چی؟ روم نشد رو در رو بهش بگم و گفتم الان برات اس ام اس میزنم بلند شدم اومدم یه طرف دیگه براش تو پیامک نوشتم اینکه با کردن کون خواهرم آبت بیاد اینکه کون خواهرم آبتو بیاره برای من خجالت آوره فرداش دیگه تو دبیرستان نمیتونیم تو صورت همدیگه نگاه کنیم. وقتی خوند گفت خوب قانون کردن همینه دیگه کون میکنی تا آبت بیاد…
اگه به منم اوکی بدی اینقدر باید بکنم تا آبم بیاد. کی میتونه کون خواهرت بذاره ولی آبش نیاد؟
از خجالت سرمو پائین گرفته بودم و سکوت کرده بودم. دوباره رفت صندلی روبرو نشست و گفت تو که بدت نمیاد من بندازم تو کونش بدت میاد؟
با کمی تاخیر به هومن گفتم بدم نمیاد ولی بعد این کار دوستی من و تو هم تموم میشه تا اینو گفتم هومن یه جون بلند گفت و اومد سر و صورت منو ماچ کرد
در حالیکه می خندید گفت اصولا دخترا وقتی به دوست پسرشون حال میدن قطع رابطه میکنن… نذاشتم حرفش تموم شه و گفتم ساحل از گوشت و پوست خون منه کردن ساحل یعنی کردن من …
خنده ای کرد و گفت برادر و خواهر هر دو کون توپی دارند…به خصوص ساحلتون که تا حالا کیر بهش نرفته کونش صفر کیلومتره میخوام اولین نفری باشم که بهش فرو میکنم.
بعد ازم پرسید لیلا رو که کردی چند دقیقه ای آبت اومد؟ گفتم تقریبا 10 دقیقه خندید و گفت من با کون خواهرت به 3 دقیقه نمیکشه آبم میاد…
احساس میکردم هومن با این حرفهایی که میزنه حشری شده البته من هم دست کمی از هومن نداشتم.
توی اون لحظات داخل تله کابین حالت و رفتار من شبیه کسانی بود که دیوار بین غیرت و لذتشون فرو ریخته و فقط لذت باقی مونده…
با خواندن مطالب دیگران داخل اینترنت در مورد خواهر و بستگان نزدیک نتیجه گیری کرده بودم که خیلی از پسرهای زیر 20 سال با انگشت کردن مالیدن و دستمالی خواهرشون توسط پسرهای دیگه در ظاهر مخالف ولی در باطن لذت می برند و این در مورد من هم صدق میکرد با این تفاوت که مورد من از مرحله انگشت کردن و دستمالی گذشته بود و داشت به مرحله کردن می رسید… حالات و رفتار هومن هم به خاطر جواب نصف و نیمه ای که به خاطر ساحل بهش داده بودم کاملا تغییر کرده بود به طوری که تو اون لحظات میدونستم هر درخواستی که ازش بکنم با جواب مثبتش روبرو میشم. به همین دلیل با توجه به جو ایجاد شده بهترین فرصت بود که شرط اصلی کردن ساحل رو به هومن بگم. با همه خجالتی که به خاطر مطرح کردن این موضوع می کشیدم به هومن گفتم اگه ساحل بهت میده و میذاره که بکنیش من مشکلی بابت این کار ندارم. ولی یه شرط داره…
تا این رو گفتم هومن شاکی شد و گفت تا چند دقیقه پیش راضی شده بودی شرطی هم در کار نبود . بدون توجه به حرفاش در حالیکه خجالت میکشیدم نگاش کنم گفتم شرطم اینه که موقع کردنش منم اونجا باشم و یواشکی ببینم. وقتی این رو گفتم هومن خنده بلند مسخره ای کرد. و شروع کرد به اوه اوه کردن و سوت و کف زدن… بعد از چند لحظه به حرف اومد و گفت تمام رفتار و حالت و صحبت کردنت تابلو بود که خودتم تو کفی. ببین لامصب ساحل جون چه کس و کونیه که تو هم تو کفشی…البته منم اگه چنین خواهر دافی تو خونمون داشتم سوراخ عقب و جلوشو یکی کردم دیگه خودمو خلاص کرده بودم اون چیزایی رو که باید میگفتم گفته بودم . بالاخره همه اون حرفایی رو که میخواستم توی اون چند ماه به هومن بزنم زده بودم. منتظر بودم شگفت زدگی و تیکه هایی که هومن به من مینداخت تمام بشه تا بتونم خواسته هام رو واضح تر بیان کنم .
بالاخره وقتی حرفاش تموم شد دوباره شرط کردن ساحل رو مطرح کردم هومن هم که معلوم بود عصبی شده در مقابل این شرطی که من گذاشتم اسرار داشت تا از من اعتراف بگیره که تو کف ساحل هستم. شاید هدفش این بود که من از شرط گذاشتنم منصرف بشم. ولی من کل برنامه این چند ماهه ام دیدن کرده شدن ساحل بود.و به هیچ عنوان حتی به قیمت اعتراف کردنم کوتاه نمی اومدم. تابلو بود که شرط منو در مقابل اعتراف کردنم قرار داده این همه مدت صبر نکرده بودم که به خاطر یه اعتراف بی خیال شم.
هومن هم که د
سمانه جوون

#بیغیرتی #زن_شوهردار

سلام اسمم سمانس یه دختر چادری و پاک حشری بودم تا اینکه ازدواج کردم ۲۰ سالم بود ما سکس خوبی نداشتیم با همسر سابقم خیلی کاکولد بود چندین بار پیشنهاد سکس با غریبه ها رو داده بود بهم اما قبول نمی کردم سال دوم ازدواج تصادف کرد و افتاد گوشه خونه دیگه عملا هیچ کاری نمی‌کردیم حتی ماهی یک بار هم نمیشد .رفتم واسه استخدام تو یه شرکت گفتن باید مجرد باشی گفتم مجردم و طلاق گرفتم گفتن باید مانتویی بشی شدم .و همه اینا با هماهنگی علی شوهرم بود . یه هفته نگذشته بود که امیر یکی از همکارام بهم درخواست ازدواج داد خیلی مرد جذابی بود کم کم عاشقش شدم اما شوهر داشتم و کسی هم تو شرکت نمی‌دونست. امیر گفت اجازه بدم بیاد خواستگاری گفتم نمیشه و کار رو بهانه کردم و گفتم اخراج میشم و… اما گفت که اگه ازدواج موقت کنیم هیچکس نمی‌فهمه و مشکلی هم پیش نمیاد بالاخره انقدر منو جذب کرده بود که موضوع رو به علی شوهرم گفتم .گفت بگو بیاد منو به جای داداشت معرفی می‌کنیم و باهاش ازدواج موقت میکنی چند ماه با هم هستین تا ببینیم چی میشه گفتم پس منو طلاق بده گفت نه و قبول نکرد قرار شد منو علی به زندگیمون ادامه بدیم اما امیر هم بیاد خواستگاری کنه و من ۳ ماه زنش بشم تا علی هم یه کم بهتر بشه تا اون موقع.شب اول که امیر اومد خواستگاری و از شوهرم منو خواستگاری کرد ولی فکر می‌کرد داداشمه با هم قرار گذاشتیم امیر بیاد پیش ما زندگی کنه تو این ۳ ماه چون من نمیتونستم علی رو ول کنم با اون شرایط حال بدش و
… به هیچ کسی هم هیچ چیز نگفتیم همون شب خواستگاری یه صیغه خودمون خوندیم جلوی شوهرم و همونجا ۱۰۰ میلیون بهم داد بدون اینکه چیزی ازش بخوام جلوی شوهرم دستم رو گرفت و رفتیم تو اتاق خواب .کلی قربون صدقش رفت و حرفه‌ای قشنگ زد تا استرسم کم شد لبامو رفت تو هم دیگه تا اینکه کیرش رو درآورد وووواوووو چه هیولایی فکر کنم ۲۵ سانتی بود بزرگ و سفت مثل استخون از کسم آب میومد و خیس خیس بودم با انگشت کسم رو آماده کرد و آلتش رو کرد توم چه حال عجیبی اولین ارگاسم رو گرفتم با دیدن صحنه جر خوردن کس کوچولو و کیر بزرگ امیر که فقط سرش رفته بود تو کس … کم کم جا باز کرد و خودم نشستم روش و با جیغ سعی کردم بیشتر بکنم تو کسم و ارضا میشدم چند بار آخرش هم دمر خوابیدم تا آبش بیاره اما خیلی کمر سفتی داشت خونسرد تلمبه میزد ارگاسم نهایی رو گرفتم و رون پاهام بی اختیار میلرزید و بدنم سست شد دیگه نتونستم ادامه بدم بیچاره یکم جق زد دید نمیاد آبش دوباره دمر خوابیدم چند تا تلمبه مرگبار زد تا اینکه واژنم که بعد ارضا خشک شده بود از آب کیرش مرطوب و خوشگل شد کشید بیرون شلوارش رو پوشید در حالی که عرق کرده بود منم سرحال و شنگول از اولین زنانگی کاملم خودم رو تمیز کردم و لباس پوشیدم و رفتم پیش علی شوهرم امیر هم لباساشو کامل پوشید و اومد که خداحافظی کنه بره خونش اما به اسرار من و علی نرفت و اون شب رو موند اونجا بغل هم خوابیدیم درست کنار شوهرم گاهی میبوسیدمش خوشحال بودم یه مرد واقعی دارم حالا نصف شب همونجا کنار شوهرم وقتی خواب بود دیدم با دستهای مردونه داره با باسنم بازی میکنه بیدار شدم بغلش کردم و بوس بازی کردیم گفت بریم تو اتاق گفتم نه همینجا …دوباره پاهامو داد بالا و با یه تف سعی کرد توش کنه یه سکس عالی دیگه داشتیم کنار شوهرم که خواب خواب بود و حتی با جیغ های من هم بیدار نشد .یک ماه بعد از علی طلاق گرفتم و زن دوم امیر شدم یه خونه واسم خرید و یک سال با من بود بعد رهام کرد وقتی زن اولش فهمید .اما حالا یه زن بیوه بودم با یه خونه و پول کافی .هر وقت به کسی اعتماد کنم بهش میدم و جنده شدم واقعا اما هیچ سکسی به اون شب و دو با سکسمون با امیر نمیرسه
نوشته: سمانه



cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
بیغیرتی جای خون در رگهای من (۱)

#بیغیرتی

صدای گاییده شدن خواهرم مثل مته رو مخم بود
به این فکر میکردم چقدر باید از خانواده بی ناموسی باشی که همه جلوی هم راحت باشن
یه مادری که مرده بود و یه بابای معتاد مفنگی!
اعصابم داغون شده بود
با این که ۱۰ سالم بود اما اونقدر تو این لجن زار زندگی کرده بودم که همه چیو میفهمیدم
از صبح تا شب پادویی اکبر مکانیک و میکردم
شبم که میومدم به لطف بابام هر شب یکی رو خواهرم بود
چند سال به این ترتیب گذشت که یکی از همون پیریایی که برا کردن خواهرم اومده بود
بابام به همون شوهرش داد رفت
با گرفتن چند میلیون پول ازش خواهرمو داد و پرونده اونم بسته شد
غیرتم ته کشیده بود انگار چون رابطه خوبی با این خانواده نداشتم روشون غیرتم نداشتم
برای همین بعد شوهر دادن خواهرم
از اون خونه لعنتی زدم بیرون
بابام برام مهم نبود
با پس اندازم بلیط گرفتم برا یه شهر دیگه
چند شب به هر بدبختی بود تو پارک و مسافر خونه سر کردم
اما پس اندازم داشت ته میکشید
دنبال کار میگشتم
چون از بچگی به لطف اکبر مکانیک کارو یاد گرفته بودم
برا همین یجا به بدبختی کار گیر اوردم یه اتاقک کوچیکی هم داشت که اجازه دادن اونجا بمونم
حقوقش خیلی نبود اما برا من بهتر از سگ دونی بابام بود
روزا تا شب کار میکردم و فکر خوش گذرونی و تفریح از مخمم رد نمیشد
اما تا روزی که پسر اوستام مهرداد و دیدم!
چند باری که تو مغازه بودم باهام حرف زده بود
و کم کم باهاش صمیمی میشدم
خانواده متوسط رو به بالایی بودن و پسرشونم دردونه پدر و مادر بود
پسر خوبی بود اما بشدت اهل دختر بازی و اینجور کارا بود
همیشه از اینکه دوست دختراشو چجور میکشه تا خونه تعریف میکرد
_پسر تو چرا اینجوری هستی؟
_چجوریم؟
_اینقدر پاستوریزه هستی اخه ندیدم پسر مثل تو
_یعنی تا حالا یه دوست دخترم نداشتی؟
_داداش من چشم باز کردم داشتم کار میکردم دوست دختر کجا بود مشتی
_یه دختره هست باهاش دوستم میخوای بگم یکی از دوستاشم بیاره شب بریم بیرون
_نه کار دارم مهرداد
_بابا ول کن کارو شب که کار نداری
با اصرارای زیاد مهرداد قانع شدم البته خودمم کنجکاو بودم چون تا الان که ۲۰ سالم بود با دختری حرفم نزده بودم!
جق زیاد میزدم اما با دختری نبودم تا حالا
مهرداد یکی از پیراهن و شلواراشو داد بپوشم
یه دستی هم به موهام کشیدم و سوار ماشینش شدیم تا بریم دنبال دوست دخترش و دوستش!
شیما دوست دختر مهرداد و دوستش که پریا بود سوار شدن
انگار خبر داشتن که قراره پریا با من آشنا شه!
انتظار داشتم بعد خوردن آبمیوه و … دخترارو برسونیم خونشون که مهرداد یجا دیگه ماشینو پارک کرد!
_مهرداد اینجا کجاس؟
_اون یکی خونمونه دیگه اینجا کلا خالیه کسی نمیره و بیاد من هر از گاهی اینجا سر میزنم
پریا با شک به شیما نگاه میکرد که شیما با چشم و ابرو جوابشو میداد
با پریا یخورده حرف زده بودیم و … اما انتظار نداشتم مهرداد سریع بره خونه
وارد خونه شدیم مهرداد یه چشمک به من زد و آروم بغل گوشم گفت: امروز وقت حال کردنه تابلو نکنیا
حالم یه جوری شده بود تا حالا تو این موقعیت قرار نگرفته بودم
دخترا خیلی راحت لباساشونو کندن و نشستن
شیما و مهرداد خیلی راحت بغل هم نشستن
و من و پریا هم یکم با فاصله اما کنار هم نشستیم
یه خورده که حرف زدیم یهو شیما و مهرداد شروع کردن لب گرفتن
من و پریا هم با تعجب نگاه کردیم به هم
مهرداد یهو رو به ما گفت:
_بچه ها ما میریم اون یکی اتاق شما هم راحت باشین
مشخص بود منظورش چیه!
به دخترا نمیخورد مذهبی و بسته باشن
پریا بهم لبخند میزد
سعی کردم خودمو نزدیکش کنم
و دست انداختم دور شونش
انگار بدش نیومده بود
خودش سرشو اورد جلو و از هم لب گرفتیم
همونجور ادامه میدادیم تا دستمو بردم رو سینه هاش و میمالوندمشون
انگار حرارت بدنش بدجور بالا رفت که دستشو گذاشت رو کیرم
از رو شلوار دستشو میمالید بهش
دیدم که اوکیه زیپ شلوارمو باز کردم و کیرمو اوردم بیرون
نیمه شق شده بود
انتظار داشتم برام بماله اما همونجور که رو مبل نشسته بود سرشو خم کرد رو کیرم
کیرمو کرد تو دهنش
اصلا انتظار نداشتم!
اولین بار بود که کیرم تو دهن یه دختر میرفت!
پریا دید که اونجوری راحت نیست رفت نشست رو زمین جلوی پام
کیرمو یه جوری ساک میزد که مطمئن بودم بار اولش نیست بار اول که هیچ تازه کارم نیست
یه صداهایی هم از اتاق میومد که مشخص بود مهرداد و شیما هم مشغول بودن حسابی
از هیجان و استرس ابم نمیومد
که پریا خیلی عادی شلوارشو کشید پایین و اومد نشست رو کیرم
_فکر کنم کاندوم نداشته باشی
بزور صدام در میومد
_نه ندارم
_پس بیخیال
یه جوری کیرمو چپوند تو کسش که احساس کردم داغی از کیرم رسید به مغزم
پریا خیلی حرفه ای کمرشو قوس میداد و رو کیرم بالا پایین میشد
_هر موقع ابت خواست بیاد بهم بگو
_داره میاد
کیرمو از کسش بیرون کشید که باعث شد آبم بریزه رو شکمش
هنوز تو شوک بودم باورم نمیشد دختر
مامان فداکار

#بیغیرتی #خاطرات_نوجوانی #مامان

سلام من علی هستم الان 22 سالم و آمل زندگی می‌کنم.
ماجرایی که می‌خوام براتون تعریف کنم برمیگرده به 8 سال پیش اون زمان 14 سالم بود و کلاس سوم راهنمایی بودم.
خانواده پدریم وضع مالی خیلی خوبی داشتن ولی بخاطر اعتیاد و بی عرضگی پدرم یه جورایی از خانواده طرد شده بودیم و مجبور شدیم به یکی محله های پایین شهر اسباب کشی کنیم، پدرم اون زمان تو یه کارخونه لبنیات کار می‌کرد شیفت های کارخونه 12 ساعت بود که هر هفته تغییر می‌کرد بخاطر همین بیشتر زمانی که خونه بود می‌خوابید و نمی‌تونست برای ما زیاد وقت بزاره.
اسم مامانم کبراست 6 سال از بابام کوچیکتره و وقتی 15 سالش بود با پدرم عروسی کرد تو 17 سالگیش من به دنیا اومدم،‌ مامانم زن خیلی مهربون و صبوریه، خیلی خوشگل و خوش لباسم هست جوری که همه به پدرم حسودی می‌کردن که همچنین زنی داره، حتی بعد اعتیاد پدرم با وجود مشکلات مالیمون مامان بخاطر من و داداشم از پدرم جدا نشد.
یکم از ظاهر مامانم میگم که یه تصویر ازش داشته باشین، وزن مامان 70 و قدش 1/78 یه بدن توپر و کشیده داره سایز سینه‌هاش 85 و یه باسن خوش فرم داره که همه تو کفشن، پوستش خیلی سفیده جوری که اگه دوش آب گرم بگیره یا یه قسمت از بدنشو فشار بده سریع قرمز میشه رنگ چشم و موهاش هم قهوه‌ایه.
حالا اصل داستان تعریف می‌کنم
محله‌ای که بهش اسباب‌کشی کرده بودیم یکی از محله‌های بدنام شهر بود از همون روز اول متوجه شدیم از نظر فرهنگی چقدر با همسایه‌ها فرق داریم از لباس‌ پوشیدن و نوع صحبت کردن گرفته تا طرز فکر و عقایدی که داشتیم بنابراین طول می‌کشید تا به شرایط جدید عادت کنیم طبیعتاً برای من که سنم کمتر بود و تو اوایل نوجوانی بودم کنار اومدن با این موضوع و دوست پیدا کردن سخت بود مخصوصاً برای من که یه پسر اتو کشیده و ناز پرورده بودم.
بالاخره بعد یکی دو هفته با محمد پسر همسایمون رفیق شدم از اون به بعد کم کم با بچه‌های چند تا کوچه اطراف خونمون هم دوست شدم اون روزا بعد از مدرسه بیشتر اوقات با دوستای جدیدم بودم که یه روز اتفاقی افتاد که اصلاً انتظارشو نداشتم.
اون روز بعدازظهر من و محمد باهم بودیم، محمد بهم گفت سیگار میکشی؟ گفتم نه تا حالا امتحان نکردم، چطور؟ گفت من می‌خوام سیگار بکشم تو هم امتحان کن حال میده، منم قبول کردم، محمد گفت سیگار و تو ساختمون نیمه کاره کوچه پایینی جاساز کرده بعدش رفتیم تا سیگار برداریم.
کوچه خلوت بود و هیچ رفت و آمدی نبود، وارد ساختمون شدیم رفتیم طبقه ی دوم محمد به یه اتاق اشاره گفت بریم سیگار تو این اتاق من جلوتر راه می‌رفتم و محمد پشت سرم بود همین که رفتم تو اتاق شوکه شدم دیدم تو اتاق سه تا پسر هستن که حداقل چهار پنج سال ازم بزرگترن یکیشون سریع دستمو گرفت وقتی رومو برگردوندم دیدم محمد نیست وقتی دیدم پسرا با پوزخند بهم نگاه میکنن ترس تمام بدنم گرفت سعی کردم دستمو آزاد کنم ولی نشده پسری که منو گرفته بود یه پسر چاقه سبز رو بود که قدش یه سرو گردن از من بلندتر بود زورم بهش نمی‌رسید هر چقدر تقلا می‌کردم عین خیالش نبود
همین لحظه یکی دیگه از پسرا کیرشو از شلوارش در اورد اون لحظه فهمیدم چه بلایی قراره سرم بیاد، شروع کردم به گریه کردن به هرکس و هرچیزی که بلد بودم قسمشون دادم ولی فایده نداشت تا این که یه چهره آشنا دیدم، مهدی بود که اومد تو اتاق!!
مهدی رو اولین بار موقع اسباب‌کشی دیدم وقتی دید داریم وسایلو جابجا می‌کنیم اومد بهمون کمک کرد اونم پنج شیش سالی ازم بزرگ‌تر بود یه پسر سفید رو بود که موهاش فرفری و بور بود و رنگ چشماش سبز بود.
مهدی گفت ولش کنید این پسر اسمش علیه و آشنای منه از این بعد کاریش نداشته باشید بعد رو به من کرد و گفت تو اینجا چیکار می‌کنی!؟ سریع برو خونتون، منم با تمام سرعت از اون ساختمون دور شدم.
همون روز غروب اتفاقی محمد دیدم منو صدا زد ولی من بهش بی توجهی کردم و داشتم راه خودم می‌رفتم، بقیه ماجرا رو از زبون خودمون تعریف می‌کنم.
محمد: علی داداش یه دقیقه وایستا ببین چی میگم
علی: چرا باید به حرف یکی که رفیقشو میفروشه گوش بدم!؟
محمد: بابا غلط کردم، گوه خوردم، خودت نمی‌خوای بدونی قضیه چی‌ بوده؟
علی: مشخصه دیگه حرفی برای گفتن نمی‌مونه
محمد: تو تازه اومدی این محل از یه سری چیزا خبر نداری اگه بدونی به نفع خودته
علی: باشه بگو ببینم چی میگی
محمد: این چهارتا پسر که دیدی از بقیه بچه‌های محل بزرگترن و به بقیه زور میگن برای این که اذیت نشی یا باید بری تو تیمشون یا بهشون باج بدی منم برای همین مجبور شدم این کارو انجام بدم وگرنه بلای که قرار بود سرتو بیاد سر من می‌اومد
علی: ولی این دلیل نمیشه که رفیقتو بفروشی
محمد: می‌دونم ولی خودت بزار جای من، حالا که اتفاقی برات نیفتاده
علی: خیلی بی چشم و رویی
محمد شروع کرد جزئیات بیشتری تعریف کردن بعد صحبت با مح
کون‌لیسِ زنِ جنده‌م شدم

#همسر #فانتزی #بیغیرتی

زنم: یعنی واقعا این فانتزیته؟
من: آره سحرِ من. آره عشقم. دوست دارم وقتی بدن نازت تو بغل دوست‌پسرته، وقتی ایستاده داری ازش لب میگیری، من سرم تو کونِ گنده‌ات باشه و برات سوراخ کونت رو بخورم. دوست دارم بهم بگی بخور مادرت رو گاییدم، بخور بی‌ناموسِ کون‌لیس. کونمرو جلو دوست‌پسرم بلیس مادرت رو بکن‌هام گاییدن،بخوووور خوارکسده.
زنم: اما تو که عاشقمی
من: آره، هنوز و همیشه عاشقتم. ولی دوست دارم سکسِت رو با بکنت ببینم. دوست دارم وسط سکست، خودت، اما نه بکنت، تحقیرم کنی.
زنم: چجوری؟
من: دوست دارم بُکُنِت رو بیاری خونه، لباس نازکِ کوتاه بپوشی. جوری که خم که میشی کُس خوشگلت که کاش یه روز از روش آب‌کیر بکنت رو بلیسم، بیفته بیرون. بعد هِی برای پسره عشوه بیایی. طرف ندونه که منِ مادرجنده کاکولدم. فکر کنه که تو حشری شدی، فقط همین. من به یه بهونه میرم بیرون، وقتی میام میبینم داری براش میخوری. بگم عععع، چیکار میکنی سحر من؟ بگی بیا بهت بگم، بیا بی‌ناموس. بعد با دهن پر از تُفِت، وقتی تازه کیر طرف رو از دهنت درآوردی و عطر کیرش تو دهنت پیچیده و کیرش دستته،یه تفِ گنده بکنی تو صورتم. بگی کسسسسس‌کشششش این بکن منه. زن جنده‌ت رو می‌خواد بگاد، مشکلی داری؟ پیش از اینکه حرف بزنم، بگی بخوا که بشینم رو دهنت. بشینی رو دهنم، سوراخ کونت رو تنظیم کنی تو دهنم. سهم من از بشه سوراخ کونت برای دهنم، سهم بکنت بشه دهنت برای کیرش. هر چند لحظه یه بار تف کنی رو صورتم بگی مادرت رو سگ بگاد، کونم رو عمیق بلیس، وگرنه میرینم دهنت. من زبونم رو بکنم تو کونت. کیر بکنت تو دهنت باشه و اوق بزنی. سوراخ کونت باز شده، وااااای به عمق کونت رسیدم.زبونم یه چیز تلخ رو لمس میکنه.به روم نمیارم که چیه. دلم عاشق عطر سکسیِ کونته. پس همچنان برات کون‌لیسی میکنم. تو دیگه تو حال خودت نیستی، میخوای به بکنت بدی، سگی میشی و تون میاد پشتت، من میرم زیرت که کُسِت رو بلیسم، ولی میگی نه، برو کون بکنم رو بلیس. وای چه کون سفیدی داره. میرم بلیسمش. اون داره تلمبه میزنه. تو،سحر ناز من، رو ابرهایی، من؟ من تو کونِ بکنتم. واااای چه کیری برات راست کرده. حق داشتی اینجوری برای جور شدن این کیر اونجوری مثل جنده‌ها له‌له بزنی. پوزیشن رو عوض می‌کنید. اون می‌خوابه، تو میری روش میشینی و بهم میگی ازپشت سوراخ کون گشادشده‌ت رو بلیسم. خودم با لیسید گشاد کردمش. من میرم که دوباره به اون چیزی که تو کونت لمس کرده بودم برسم. واااای، دیگه ازش لذت میبرم. دوست دارم برات بخورمش. کونت دهن منه، کست دور کیر بکنت. داری بهم فحش میدی. داری تحقیرم میکنی. شدم سگت.کونت گشاد شده و ، دوست داری جلو بکنت برینی دهنم. جوووووون، یهو از رو کیرِ خرِ بکنت بلند میشی و کیرش رو تا خایه میکنی تو دهنِ منِ زن‌جنده. بله، آب‌کیر طرف با شدت خالی میشه تو دهن من.
نوشته: فانتزی‌باز


cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
ساختمانی پر از بیغیرتی (۱)

#زنپوش #خواهر #بیغیرتی

من پدرام هستم. تو یه خونه نسبتا بزرگ دو طبقه زندگی میکنیم با همسایه طبقه بالاییمون شریک هستیم خونه رو. دوتا سوئیت کوچک هم توی حیاط داریم که اجاره می دهیم الان البته فقط سوئیت ما اجاره است.سویت همسایه مون رو به مسافرا ی استانهای دیگه اجاره میده برای چند شب. سوییت ما هم دوتا دانشجوی پسر هستند. به اسمهای حسین و امید. ظهری بود نسبتا گرم خونه ساکت بود مثه همیشه به امید پیام دادم یکم حال کنیم ولی جوابمو نداد تو کف بودم یه حسی منو کشوند پشت در سوئیت صدای اه های ریز و خفه می اومد.انگار یه زن داشت کس میداد و از درد یا شهوت ناله های ریز میکرد.سوئیت در و پنجره چفتی نداشت کلا دو تا اتاق بهم پیوسته بود با یه حموم دستشویی کوچک یه طرف اتاق هم شده بود آشپزخونه.از همون طرف آشپزخانه پنجره همیشه نیمه باز بود با خودم گفتم لعنتی امید داره کس میکنه منو ادم حساب نمیکنه.کنجکاو رفتم اروم پشت پنجره صدا واضح تر و آشناتر شد واسم .گوشم تیز شد داخل نگاه کردم باورم نمیشد مهتاب خواهرم رو فرش حالت سگی شده بود و حسین داشت از پشت با ریتم یکنواختی میکردش نمیدیدم ولی شک نداشتم کصشو میکرد.هنگ بودم خون به مغزم نمی رسید سر خواهرم پایین بود ولی هر برادری خواهرشو میشناسه خیلی راحت.دهنم خشک شده بود جرات هیچ کاری نداشتم آدم غیرتی ای نبودم ولی دیدن گاییده شدن ناموس ادم تجربه ی عجیبیه.مهتاب از من 4 سال بزرگتر بود من 22 بودم اون 26.سرشو اورد بالاتر چشاش نیم بند بود و معلوم بود داره لذت میبره از دادن .آه های اروم میکشید کاملا لخت بود خواهرم و حسین داشت با لذت کصشو میکرد دوطرف کونشو گرفته بود و مرتب کصشو سیخ میزد.کرخت شده بودم نه میتونستم حرکت کنم نه چشم بردارم میدونستم دوست پسر داره ابجیم ولی اینجوری راحت کس بده توی خونه ی خودمون غیرقابل باور بود کمی.تو حال خودم بودم اروم کیرمو در اوردم و دیدم شق شده و اب ازش اویزونه.یهو دست یکی منو پروند حرکت تندی کردم بی هیچ سر و صدای خاصی .دیدم امیده با نیش باز داره منو نگاه میکنه داخلو نگاه انداخت و اروم گفت
-کونی خوشت میاد خواهرتو داره حسین جر میده نوبت منم میشه اول تو رو کردم بعدم نوبت ابجیته .
هیچی نگفتم سرم پایین بود حسم رفته بود حرفاش آزارنده بود پرسیدم
-امید باره چندمه؟
-دومه داره میکنه خواهرتو
دستشو کشید روی کونم و گفت
-فکر میکردم تا الان تموم کردن بعد نوبت منو تو بود ولی. . .
دیگه حرفی نزد کمربندمو باز کرد و منو خم کرد روی دیوار دستشو برد لای پاهام منم دوباره ابجیمو نگاه میکردم در حالی که امید داشت کونمو میمالید یه دیوار اونورتر ناموسم داشت گاییده میشد.صدای شالاپ شلوپ اروم کس خواهرم به گوشم میرسید سرعتشو بیشتر کرده بود حسین و همین ناله ی خواهرمو دراورده بود
-اههه اههههه هاا ااااا ارروم اررروم حسین جون جوون
حس خوبی نداشتم یه نره خر اونور داشت خواهرمو میگایید و من بعنوان یک برادر هیچ غلطی نمیتونستم بکنم یعنی نمیدونستم چیکار کنم تازه جلوی امید هم لو رفتم به عنوان یک بیغیرت قبلا منو کونی میدید فقط .حالا بی غیرت هم اضافه شده بود. انگار امید متوجه شده بود
-پدرام جون چی بدت بیاد یا نه خواهرت جنده هست همچین دختر داف و خوشگلی معلومه کس میده تو که داداششی باید بکنی دخترارو. کون میدی زیر خواب منی و من میکنمت اون که توی ذاتشه دادن. شماها خونوادگی دادن توی ذاتتونه
حرفاش هم اذیتم میکرد هم کیرمو دوباره شق.البته درباره خوشگلی و داف بودن خواهرم حرفش حق بود
حسین گاییدنشو ادامه می داد و یهو کوبید ته کس خواهرم و نگه داشت یه ناله ی بلندی کشید و کل ابشو خالی کرد نمیدونم توی کصش یا کاندوم.خواهرم اه بلندی از سر اسودگی کشید و خمتر و پهن زمین شد کیر حسن در اومد و دیدم اب کیر از سر کیر لختش اویزونه. خبری از کاندوم نبود
امید هم حشری شده بود مثه من.منو نشوند جلوی خودش و کیرشو کرد دهنم اصلا امون نداد مخالفت کنم. با شدت کیرشو عقب جلو میکرد توی دهنم مدام اوق میزدم اما اون وحشی شده بود از دیدن گاییده شدن ناموسم جلوی خودم و اینکه من هیچ غلطی نتونستم بکنم دستامو گذاشتم دو طرف رونای امید و و دهنمو تا جایی که میشد باز کردم اونم تا میتونست کیر بزرگشو میکرد دهنم و در می آورد. بعد کص خواهرم نوبت گاییده شدن دهن من بود انگار.کاری نمیتونستم بکنم کنترل سکسامون کاملا دست امید بود و اونم به عنوان فاعل و مسلط رابطه مدام خشنتر میشد توی رابطه .منم بیشتر وا میدادم و دیگه کامل توی مشتش بودم.یهو آبشو کامل توی دهنم خالی کرد و نگه داشت ابکیر از دو طرف لبام میریخت بیرون سرمو محکم نگه داشته بود فهمیدم میخواد خوردم بده ولی بدم می اومد با سختی سرمو خلاص کردم و اب کیرا رو تف کردم شاکی گفتم
-وحشی چه خبره خفه شدم
-کونی زبون در اوردی وقتی کیرم دهنت بود حرف نمیزدی
-داشتی خفم میکردی امید
-چر