دَِاَِسَِتَِاَِنَِڪَِدَِهَِ 💦
2.27K subscribers
558 photos
11 videos
489 files
692 links
دنـیـای داسـتـان صـکـصـی🙊
📍 #داستان
📍 #لز
📍 #گی
📍 #محارم
📍 #بیغیرتی
📍 #عاشقانه
📍 ُرد_سال
📍 #وویس_سکسی
📍 #محجبه
📍 #تصویری
📍 #چالش
#لف_دادن_خز_شده_بیصدا_کن‌_💞
Download Telegram
خواهرم پارمیدا
1402/12/10
#تابو #خواهر

سلام دوستان قبل از خوندن سه تا نکته رو توجه کنید. یک: داستان به طرز وحشتناکی طولانیه و اگر حوصله دارید نخونید و الکی به من فحش ندید. دو: داستان راجب محارمه و تابو داره پس اگه خوشتون نمیاد همین الان برید بیرون و نکه بشینی تا تهشو بخونی اخرم به من فحش بدی. سوم:اگر فکر میکنی تخیلیه اوکی باشه ولی در جواب اینایی که میان میگن توهمات ذهن به جقی باید بگم آخه داداش تو چطور روت میشه به من بگی جقی؟ اومدی توی سایت شهوانی داری داستان سکسی میخونی بعد به من میگی جقی؟ جق چیه بابا اصلا شما اومدی تندی خوانیتو قوی کنی حتما آره؟ اسم هارو هم عوض کردم که لو نریم پس بریم سراغ داستان.
من اسمم سعیده توی یه شهر کوچیک زندگی میکنم و پدرم نجاره و مادرم خانه دار. داستان برمیگرده به ۱۸ سالگی من. من یه خواهر دارم که با هم دوقلو ایم و اونم اون زمان ۱۸ سالش بود. خواهرم پارمیدا مثل من لاغر،سفید، با چشمای آبی و موهای قهوه ای لخت بود که طرز وحشتناکی سکسیش کرده بود و میدونستم توی محلمون هر پسری آرزوش اینه که خواهر من به نگاه بهش بکنه. هر چقدر از زیبایی و خوش اندامی این دختر بگم کم گفتم. البته اون توی خونه اتفاقا خیلی با حجاب میگشت و همیشه لباس گشاد و آستین بلند و شلوار گشاد و بلند پاش بود و منم حسی بهش نداشتم و پدرمم مرد غیرتی و سخت گیری بود و حتی مانتو شلوار های خواهرمم خیلی گشاد و عادی بودن و اینقدر هم زیبا بود که هیچ نیازی به آرایش نداشت. من فقط از خوشگلیش خبر داشتم و هیچ خبری از اندامی که زیر اون لباسای گشاد داشت خبر نداشتم.
اتاق های من و پارمیدا جدا از هم بود و منم با وجود قیافه خوبی که داشتم حوصله رابطه نداشتم چون شهرمون کوچیک بود و دهن ادم گاییده میشد از بس دختراش چسی میومدن و میترسن که بیرون بیان و … و کلا این شهرا اگه به دو تا دختر پیشنهاد بدی چنان معروف میشی که همه تورو هول میبینن چون شهرمون خیلی کوچیک بود و همه همدیگرو میشناختن.
من و پارمیدا جفتمون بدنسازی میرفتیم و حدس میزدم باید هیکلش هم خوب باشه اما نه چشمی بهش داشتم و نه دلم میخواست بدنشو ببینم.
تا اینکه من و پارمیدا توی ۱۸ سالگی دانشگاه قبول شدیم اما دانشگاهی که قبول شدیم توی تبریز بود و با اتوبوس تقریبا یک روز راه بود و مشکل بعدی این بود که اونجا زبان مردم رو خیلی نمیفهمیدیم. پدر و مادرم که من و پارمیدا رو به تبریز بردن موقع ثبت نام متوجه شدیم که از دادن خوابگاه معذورن و من و پارمیدا خیلی توسط پدرمون سرزنش شدیم که خیر سرتون با هم انتخاب رشته کردید که پیش هم بیوفتید اما اون سر دنیا اونم بدون خوابگاه افتادید و حالا چه گوهی باید بخوریم و کلی غرغر دیگه. پدرم کا کلا میگفت باید بیخیال بشید اما بعد از کلی کش و قوس و بحث مادرم پدرم رو راضی کرد که برای ما دو تا یه خونه دانشجویی اجاره کنن اما پدرم هم برای هزینه هاش کلی گیر داد و هم میترسید که اونجا کاری کنیم اما مادرم بهش گفت یه خونه کوچیک پیدا میکنیم و اتفاقا چون خواهر و برادرن حواسشون به هم هست و کاری نمیتونن بکنن و بالاخره ما دنبال خونه گشتیم و در آخر یه خونه پیدا کردیم. البته خونه که نگم براتون کلا یه اتاق ۹ متری بود و یه حال ۹ متری و یه آشپزخونه خیلی تنگ و حموم و دستشویی و بدون حیاط و تراس که توی زیر زمین هم بود. من و خواهرم با نا امیدی شروع کردیم و من از اونجایی که از پدرم کلی یاد گرفته بودم توی یه نجاری شروع به شاگردی کردم و چس مثقال در میاوردم که اوضاع بگایی مون کمتر بشه و خواهرمم همش میگفت بره سر کار اما من قبول نمیکردم. یه مدت گذشت و متوجه شدم خواهرم خیلی پولدار تر ا
گاییدن کون ابجیم تو هتل تو اصفهان
1402/12/12
#آنال #تابو #خواهر

سلام دوستان …این داستان واقعی منو ابجیم هست هر کسی که دوست نداره ودم از غیرت میزنه از همین اول این داستان رو نخونه کسی رو به زور یا با کارت دعوت اینجا نیاوردم که این داستان رو بخونه پس لطفا دوستانی که حس سکس با محارم رو دارن مخصوصا سکس با ابجی این داستا رو بخونن …ممنون …من ۲۵ سالم بود که ابجیم آنوقت ۱۴ سالش بود …یک روز به طور اتفاقی که وارد اتاق شدم دیدم ابجیم لخت جلوی آینه است وقتی چشمم به کوسش که تازه مو درآورده بود وسینهای نوک کلفت که تازه رسیده بودن وبدن سفیدش افتاد فکر گاییدن ابجی موند تو سرم خلاصه یک سال موندم تو کف بدن ابجیم وکوس وسینهاش کلا جلوی چشام بود توی این یک سال بهر بهونه ای خودمو بهش میرسوندم وبغلش میکردم چه موقع ظرف شستن وچه موقع درس خوندن …خلاصه به هر بهونه ای بغلش میکردم وروز به روز جراتم بیشتر می‌شد جوره که این اواخر وقتی بغلش میکردم کیر شق شدمو هم آروم میزاشتم بین روناش …البته بعدها فهمیدم که ابجیم بعد چند ماه خودش متوجه شده بود که دارم باهاش حال میکنم وعمدا بغلش میکنم وبهش حس دارم …داستانو خلاصه میکنم …جوری شد که یک شب وقتی از استخر برمیگشتم دیدم در اتاقش نیمه بازه ویک سینه اش از کورستش افتاده بیرون وبدون پتو خوابیده بود وفقط یک شورت قرمز پاش بود …که نتونستم جلوی خودمو بگیرم وکیرم بدجورشق شد وندونستم که دارم چکار میکنم رفتم آروم شورتشو در آوردم وکیرمو خیس کردم وگذاشتم دره کوسش وفشار دادم دیدم با دردی که به کوسش اومد چشاشو باز کرد ومن زود اتاق رو ترک کردم وخیلی ترس واسترس ونگرانی داشتم که ابرو ریزی کنه …خلاصه بعدا مفصل براتون تعریف میکنم که چی شد …بعد دو ماه من میخواستم برای عقد یک قرار داد برم اصفهان که ابجیم گفت منم بیام گفتم اگه بهت اجازه بدن بیا خلاصه رضایت خانواده رو گرفت وراه افتادیم هم خودش میدونست که توی این سفر گاییده میشه هم من …خلاصه توی هتل تو اصفهان نزدیکترین هتل به پل فلزی بود ساعت ۲ شب شورت ابجیمو با رضایت خودش کشیدم پایین وکیرمو کردم تو کونش خودش اون شب ۵ بار ارضا شد ولی ۳ شب طول کشید تا تونستم تمام کیرمو تو کونش جا بدم آخه هم کیرم خیلی کلفت بود وهم کون ابجیم خیلی تنگ البته شب سوم دیگه تا خایه ها تو سوراخ کون ابجی ۱۵ ساله ام جا دادم .الان که ۱۹ سالش شده تا الان از کون میکردمش که چند ماه پیش به خاست واصرار خودش کوسشو هم کردم وپردشو زدم وتا قطره آخر تو کوسش خالی کردم ویه قرص اورژانسی هم همون لحظه بهش دادم که حامله نشه والان دیگه هم از کون میکنمش وهم از کوسش تقریبا دیگه زنو شوهر شدیم و خیلی هم عاشق هم شدیم آرزوشه که من حاملش کنم و بچه من تو شکمش باشه …ما باهم قرار گذاشتیم که از اینجا بریم فرانسه و آنجا تشکیل زندگی بدیم و بچه دار بشیم انشالله چند ماه دیگه از اینجا میریم …دوست گرامی سعی کن خودت ابجیتو بکنی …چون خودش هم خیالت راحت باشه که بارها به سکس کردن با تو فکر کرده چون نمیتونه پیش قدم بشه خودت پیش قدم شو و یه خورده تلاش کن و سعی کن اعتمادش جلب کنی و به طرف خودت بکشی …اینو بدون تو اگه مخ ابجی رو نزنی و نکنیش وراحتش نکنی ۱۰۰در۱۰۰ یکی دیگه مخشو میزنه وبهش رحم هم نمیکنه وکوس وکونشو یکی میکنه پس کی بهتر از برادر برای ابجیش.نوشته: خودم



cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
لاپایی با خواهر
1402/12/13
#خاطرات_نوجوانی #لاپایی #خواهر

داستانی که میخوام بگم ماله بیست سال پیش هست، وضع مالی ما چندان خوب نبود، من با پدر مادرم و خواهرام همه تو یه اتاق هیجده متری زندگی میکردیم و میخوابیدیم، شونزده سالم بود که تو یه شب زمستونه از خواب بیدار شدم، نصف شب بود و هرکار میکردم خوابم نمیبرد، یه خواهرم که از من سه سال بزرگتر بود کنارم خوابیده بود و یه طرف دیگم دیوار بود، نمیدونم چرا برای اولین بار انقد حشری شدم، و میخواستم دستش بزنم، قبل این هیچ نظری بهش نداشتم، خودم رو به خواب زدم و با ترس و لرز دستم رو بردم زیر پتوش و بهش چسبوندم، عکس العملی نشون نداد، واسه اینکه تابلو نشه تا چند دقیقه هیچ تکونی نخوردم و بعدش دوباره دستم رو تکون دادم و این دفعه چسبوندم به کونش، خیلی نرم بود و داشتم از شهوت میمردم ولی کاری نکردم تا صبح، روز بعدش کلی فکر کردم که و برای شب بعدی برنامه چیده بودم، کم کم مالیدنم بیشتر شد، روز بعد به سینه هاش، و روز بعدی به کصش دست زدم، البته هر شب از رو لباس بود، یه شب خیلی حشری بودم و با اینکه خیلی میترسیدم دستم رو بردم رو کمرش و زیر شلوارش کردم، کونش رو داشتم واسه اولین بار دست میزدم، خلاصه چند وقتی گذشت و من حتی شب ها کصش رو هم دست میزدم، تا اینکه یه شب کصخل شدم و گفتم اینکه تا حالا با دست زدنم بیدار نشده، شاید اگه کیرم رو به کونش بچسبونم هم چیزی نفهمه، شب اول از رو لباس کیرم رو به کونش چسبوندم، منتظر بودم یه شلوار سفید شل داشت تنش کنه تا بتونم تو خواب از کونش پایین بکشم و بتونم کیرم رو به کونش بچسبونم، تا اینکه یا شب به آرزوم رسیدم، اون شب جن رفته بود تو جلدم، هیچی حالیم نبود، قلبم مثل هر شب با سرعت میزد و دست هام میلرزید، شلوارش رو به آرومی پایین کردم، و کیرم رو تف زدم، گذاشتم لای کونش، موهای کون و کصش رو حس میکردم، جوگیر شدم و یه کم دیگه کیرم رو بهش چسبوندم و عقب جلو میکردم، مالیدن کیرم تو بین کون و کصش انقد حشریم کرد که حتی نتونستم خودم رو کنترل کنم و آبم ریخت بین کونش، اون روزا چون زیاد جق میزدم آبم زیاد نمیومد ولی اون شب حس کردم تمام وجودم رو خالی کردم بین پاهاش، شلوارشو آروم کشیدم بالا و خوابم برد، فرداش که بیدار شدم یه ترسی تو دلم بود که نکنه فهمیده باشه، ولی هیچ اتفاقی نیافتاد، همین باعث شد که من حداقل بیست بار دیگه این کار رو باهاش انجام بدم، اون موقع ها که بچه بودم و مغزم درست کار نمیکرد، ولی الان که فکر میکنم اصلا امکان نداره اون چیزی حس نکرده باشه یا اینکه روز بعدش آب کیرم رو بین پاهاش ندیده باشه، شاید شبا بیدار بوده ولی میزاشته من کارمو انجام بدم، به هر حال خیلی شانس آوردم گیر نیافتادم، و اینکه الان بعضی روزا از کارم پشیمونم، با اینکه الان سالی یه بار هم به زور میبینمش، ولی هر بار بهش نگاه میکنم یه خجالتی تو خودم احساس میکنم و نگاه کردن تو چشاش برام سخت شده!نوشته: فرهاد



cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
ماجرا های من و خواهرم آنیکا
1402/12/14
#تابو #خواهر

و میخوام ماجراهای من و خواهرم آنیکا رو براتون تعریف کنم سلام من الیوت هستم
شغل من عکاسیه پرتره هست و به صورت آزاد فیلمبردار فیلمهای پورن هستم
اسم خواهرم آنیکا هست و اون یک مدل و یک پورن استاره که کلی طرفدار تو اینستا گرام و تو سایت پورن هاب داره
شاید اون رو بشناسید و شما هم یکی از اون طرفدار ها بشید,
موهای لختی مشکی داره, سینه های کلوچه ای داره, کمرش باریکه, باسن بزرگ به شکل قلب داره که دوتا فرورفتگی مثل فرو رفتگی های صورتش داره
( در مورد فیلمها و عکسهایی که ازش میبینید بهتره بگم که اینها نمونه کارهای من و میتونید برای همکاری بهم ایمیل بدید, ایمیل رو شوخی کردم :)
من و آنیکا به تازگی ازدواج کردیم… بله ازدواج کردیم و الان توی ماه عسل روی کشتی کروز دارم داستانمون رو براتون بازگو میکنم, پس کمربند ها رو سفت ببندید چون ممکنه در ادامه شلوارتون از پاتون دربیاد :) حالا بریم که داستان رو براتون تعریف کنم.
من و آنیکا خواهر و برادریم, از لحاظ سنی تقریبا هم سن هستیم و اختلاف سنی کمی با هم داریم و به این واسطه از بچگی همبازی بودیم و بیشتر روزهامون رو در کنار هم میگذروندیم
ما پیوند و رابطه خاصی از همون بچگی باهم داشتیم که موجب عشق بینمون شد, بخوام رابطه و دوستی مون رو بگم آنیکا تنها یار من در این دنیاست که حاضره برای کشف یک معما و یا یک راز مخفی هرجا با من بیاد و هر از خود گذشتگی رو برای برادرش انجام بده, آنیکا برای من مثل تهمینه است که حاضر شد لباس کلفت ها رو برای دستان در فیلم شاهزاده پارسی به تن کنه و اگر نگیم خودشه مثل اونه حتی صدای دلنشینش، مثلاً من این تفاوت بیولوژیکی زن و مرد که یک پسر بچه تا سال ها براش یک راز سر به مهره رو تو بچگی فهمیدم, خب آنیکا اون بود که این رازو برام فاش کرد, داستانش از این قرار بود که…
یک روز تابستونی و گرم, من و آنیکا و سارا دختر خالمون داشتیم تو حیاط آب بازی میکردیم و کلی خیس شدیم, یادمه که آنیکا یک تیشرت سبز و سفید راه راه و یک دامن کوتاه سبز به رنگ تیشرتش پوشیده بود, اون پاهای سفیدی هم داشت و هر بار که خم میشود که شلنگ آب رو برداره دامنش بالا میرفت و شورت سفیدش تا جای ممکن از زیر دامن خودشو نشون میداد, من و سارا تو بازی حسابی آنیکا و همدیگه رو خیس کرده بودیم و آنیکا چون مدام خم میکرد تا سرشو بیاره پایین از پشت حسابی خیسش کردیم, اون شورتش هم که نازک بود و با رطوبتش چسبیده بود به باسنش جوری که فرو رفته بود لای فرو رفتگی و دور واژنش, که میشود به صورت محو اونو دید، هر بار که خم میشود نگاهم نا خواسته به لای پاهاش جلب میشود, یک معما بود که ذهنمو درگیر حلش کرده بود…
بعد نزدیک به یک ساعت آب بازی, نیاز بود که لباس های خیسمون رو عوض کنیم, مامانم اخطار داده بود با لباس خیس وارد خونه نشیم, لباس هامون رو تو حیاط عوض کنیم و بعد ببریم داخل
از روی بند رخت ها, لباس شسته شده و تمیز و خشک برای خودمون برداشتیم, سارا که جیشش گرفته شلوار جین و صورتیش رو درآورد و دوید رفت تو خونه, آنیکا هم رفت پشت درخت بلوط بزرگ که دورش بوته و پرچین بود که لباس عوض کنه, ما اونجا همیشه برای قایم شدن میرفتیم, به دنبالش رفتم, دامنشو داشت در میاورد, با لبخندی رفتم پیشش و شروع کردم به درآوردن لباس هام, آنیکا ایستاد و با تعجب به من نگاه کرد و گفت: الیوت من میخوام لخت بشم تو که نمیخوای لخت منو ببینی!
“تو فکرم گفتم شاید”
پرسیدم چرا!؟
گفت: خب تو پسری نباید لخت دخترها رو نگاه کنی!
نگاهم ناخواسته دوباره رفت سراغ شورتش, داشت دامنشو مثل مادرم وقتی که لباس ها رو میچلونه و آویزون
قلبِ سرد (۱)

#تابو #خواهر

You can respect others or not respect them-
از جایی که یادم میاد خاطره خوبی نداشته بودم بچگی هام که مثل برق گذشت و همینطور مثل اینکه بهت صاعقه برخورد بکنه دردناک بود’.
از جایی که یادم میاد پدرم هیچوقت وجود نداشت و مادرم همیشه ناراحت و افسرده بود …
پدری که اگر در ماه ۳ دفعه قرار بود ببینمش خلاصه اون دیدن خاتمه می یافت به کتک خوردنم و همچنین کتک خوردن مادرم!
و این جریان تا ۹ سالگی من ادامه داشت دقیقا تا جایی که صبر مادرم تموم شد و تصمیم گرفت طلاق بگیره و زندگی خودش و من رو عوض کنه! ولی اینجا یه مشکلاتی برمی‌خورد و جزوی از این مشکلات راضی نبودن پدر و مادرش ، نداشتن خونه و پس انداز و حضانت من بود!
به هر سختی که شدش مادرم طلاقشو گرفت و تو دادگاه حضانت من دست مادرم داده شد -به دلیل اینکه پدرم نه خونه ای داشت به نام خودش و هم معتاد بود و تقریبا میتونم بگم هیچ جوره صلاحیت نگه داشتنم رو نداشت …؛ بعد از طلاق رفتیم خونه مادربزرگ و پدربزرگم میدونی اونجا بد نگذشت بهم ولی واقعا خوبم نگذشته بود بهم` ولی هر اتفاق بدی که برام می افتاد یادم میومد که از چه میدون جنگی سالم اومده بودم بیرون و هر دفعه برام جای شکر داشت تقریبا میتونم بگم تو اون خونه ۳ سال از زندگی من گذشت خلاصه این ۳ سال این بود که مادرم شروع کرد به درس خوندن و خودمم وضعیت درسیم خیلی بهتر شد تا جایی که مادرم با یه آدم جدید آشنا شد همون آدمی که الان جایگاه پدر من رو داره آدمی که خودش ۲ تا بچه داره و باعث زندگی بهم ریخته شدش زنی بوده که به معنای واقعی جندگی کرده! همون آدمی که دخترش باعث شده من این واقعه رو بنویسم~ بعد از اینکه مادرم منو با خبر کرد از اینکه قراره ازدواج بکنه و دوباره یه خانواده تکمیل داشته باشیم تنها حسی که داشتم حس ترس بود" و واقعا نمیتونستم قبول کنم همچین چیزی رو! ولی گذشت و گذشت و گذشت که < محمد > پدر ناتنیم > خودشو بهم ثابت کرد و متوجه شدم آدم خوبیه! گذشت و گذشت تا ما بعد از ۱ سال آشنایی خونه خریدیم و تشکیل زندگی دادیم اون اوایل همچی بین من و بچه های محمد یعنی (سارا)و(متین) سرد بود نمیدونم دلیلش چی بود شاید بخاطر این بود که اونا فکر میکردن من دشمنشونم چون فقط ۸ و ۷ سال سن داشتن و یا شایدم چون از یه میدون جنگ مثل من زنده اومده بودن بیرون و نمیتونستند دوباره اعتماد بکنن …
همین موقع ها بود که من دختری وارد زندگیم شد که باعث داشتن قلبِ سردم شد دختری که همه کار برام کرد و من براش هیچ کاری نکردم دختری که ۲ سال تموم تمام وجودش رو بهم اثبات کرد و من تو بدبختی هاش داشتم بهش میخندیدم دختری که باعث تجربه اولین هام شد اولین بغل ، اولین بوس ، اولین ساک ، اولین سکس ، …
ولی خب من لیاقت هیچ کدومشونو نداشتم! بعد از ۲ سال یهویی مثل همه دعواهایی که میکردیم باهم تکرار کردیم ولی بعد اون دعوا و اون شب حس تنهایی خیلی خیلی زیادی بهم وارد شد حسی که تا حالا تجربه نکرده بودم حتی با نبودن پدرم! میدونی من بعد اون شب خیلی تلاش کردم که برگردم به اون دختر دختری که کل زندگیم شده بود! ولی نشد و اون دیگه بهم حسی نداشت و… بعد از گذشت ۲ سال تو خانواده دیگه همچی فرق کرده بود و من افسردگیم تقریبا تموم شده بود و اواخر سن ۱۴ سالگیم بود و الان دیگه سارا شده بود ۱۱ و ۱۲ سالش و متین ۹و۱۰ سالش و روابطمون خیلی خیلی گرم تر شده بود از شخصیت ها میخوام بگم کنجکاو ، باهوش ، نیمه عصبانی و الان دیگه میتونم بگم حشری! شخصیتی بود که سارا رو توصیف می‌کرد و سیاست ، باهوش ، و آب زیرکاه چیزی بود که شخصیت متین رو توصیف می‌کرد! ولی اون اوایل برای من این دوتا برعکس بودن و من فکر میکردم سارا آدم گوه تریه تا متین ولی گذر زمان ثابت کرد که این فقط یه اشتباهه.
وقت ها گذشته بود و من دیگه حشرم چسبیده بود به سقف جوری که همه جور کتگوری رو دنبال میکردم ولی هیچکدوم اونقدر برام جذاب نبود تا وقتی که رسیدم به موضوع خواهر و زندگیم عوض شد !
از اون تایم به بعد نگاهم به سارا کاملا تغییر کرد و …
ادامه داستان بستگی به شما داره -خودتون میدونید باید چیکار کنید.
نوشته: Maybe Psycho



cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
با خیار و کیر گاییده شد

#خواهر

سلام فرزاد هستم و ۲۷ سالمه . من یه خاله دارم که دختری ۲۱ ساله داره که اسمش بیتا ست من و بیتا هر دو تک فرزندیم و از بچگی باهم بزرگ شدیم و عین یه ابجی بود واسم . همیشه و همه جا برادرانه پشتش بودم و نزاشتم اب تو دل خواهرم تکون بخوره .
یه عصر بهاری توی مغازم بودم(بوتیک دارم) که دیدم بیتا داره بهم زنگ میزنه جواب دادم گفتم :جانم بیتا
با صدایی گریه و ناله مانند گفت فرززااااد یه کار واجب دارم باهات میتونی بیای خونمون. گفتم چی شده مگه ؟ با همون صدا گفت یه مشکلی واسم پیش اومده بیا. با استرس گفتم پس خاله کجاست؟
گفت مامان جون (مامان باباش)حالش بد بود امشب با بابام رفتن پیشش بمونن.
گفتم باشه عزیزم الان مغازه رو میبندم زود میام.
خلاصه رفتم به سمت خونه خالا و زنگ درو زدم در باز شد رفتم بالا . صدا زدم بیتا جان کجایی؟
_اینجام بیام بیا تو اتاق.
اروم درو باز کردم و یدفعه بیتا رو دیدم که لخت روبروم وایساده بود و یه نصفه خیار هم تو کسش
واای باورم نمیشد چی دیده بودم
زبونم بند اومده بود
به خودم اومدم داد زدم چه گهیی خوردی داشته چه غلطی میکردی جنده
هولش دادم رو تخت و دو تا سیلی تو گوشش زدم
اونم همزمان با داد من گریه میکرد و زیر لب میگفت غلط کردم ببخشید
همینجور بهش فحش میدادم و اون بدتر گریه میکرد هی میگفت اروم باش توروخدا یواش تر .
بالاخره یه کم بعد که اروم شدم گفتم بگو داشتی چه گهی میخوردی
همنجور رو تخت با حالت نشسته که پاهاشو باز کرده بود تا درد خیار کلفت بیشتر از این اذیتش نکنه گفت: امروز که مامان اینا رفت بیرون منم حالم خیلی بد بود دو تا فیلم دیدم و …
خفه شو دیگه دهنتم ببند بیتا
وایسا ببینم چیکار میتونم بکنم دراز بکش
با اکراه دراز کشید و جلو چشمشو با دستش گرفت
با دو تا انگشتم خیارو گرفتم و محکم کشیدم نه به این راحتی ها در نمیومد نگاهی به دور و برم انداختم روی میزش یه کرم نرم کننده دیدم پاشدم برش داشتم و اوردم یکم ازش برداشتم و زدم به دو لبه کسش و چرب کردم و باز کشیدم آهی از روی درد کشید زیر لب زهر ماری گفتم و دوباره محکم تر کشیدم که بالاخره درومد و بیتا آخ بلندی گفت و منم سریع پاشدم رفتم تو سالن رو مبل نشستم رفتم تو فکر و بابت رفتارم باهاش پشیمون شدم اونم نیاز داره نباید میزدمش و بدن سکسی و سفیدش اومد تو ذهنم و کسش که قرمز شده بود همه اینا رو از اول داشتم مرور میکردم که صدای پای بیتا اومد لباس راحتیاشو پوشید و اومد روی مبل کناری نشست زل زدم به چشماش که اشکی بود و از خجالت نمیتونست سرشو بیاره بالا. رفتم سمتش و نشستم کنارش و شونشو گرفتم و سرشو گذاشت رو شونم . اروم موهاشو نوازش کردم :ببخشید که باهات بد حرف زدم قربونت برم تو هم نیاز داری از سنگ که نیستی صدامو بردم بالا تر و گفتم آخه من باید خیارو از تو کس ابجیم بکشم بیرون؟ رفت پایین تر و روی پام دراز کشید و از شرم سرشو کرد بین پام و گفت ببخشید داداش اشتباه کردم . نمیدونم چی شد که یه دفعه گفتم دهنت سرویس کیر میخواستی خودم میکردمت این کار چیه این چه حرفی بود که زدم !!! بیتا از روی پام بلند شد و با بهت نگام کرد که در یه حرکت لحظه ای دستشو کشیدم و انداختمش رو خودم رفتم سمت صورت خوشگلش و لباشو گرفتم و محکم میخوردم اولش مقاومت کرد ولی کم کم اونم باهام همراهی میکرد . رفتم سمت گردنش و محکم میخوردم هی میرفتم پایین تر تا رسیدم به سینه هاش تیشرتشو در آوردم و ممه های صورتی و گردشو به دندون گرفتم اخ که چه لذت بخش بود بیتا هم مدام ناله میکرد میگفت برو پایین رفتم سمت کسش شروع کردم به خوردن کس ناز و متورم شدش بیتا مدام ناله میکرد و اه های بلند میکشید شلوارمو کشیدم پایین و کیر سیخ شدم و در اوردم و با یه ضربه فرو کردم تو کسش عقب و جلو میکردم و تلمبه میزدم و با دو تا دستم ممه هاشو فشار میدادم گفتم حالا کیر من بهتره یا خیار ؟ناله کرد و گفت واای جر خوردم اآااای کیرتو بهتره وای کسم جر خورد با این حرفاش تلمبه هام سرعتی تر کردم و داشتم ارضا میشدم درش اوردم و ریختم رو کسش . هردو تامون باهم ارضا شدیم و بی حال نفهمیدم کی خوابم برد .
بلند شدم دیدم هوا تاریکه بیتا هم کنارم رو مبل خوابه . چند تا بوسه روی سرش زدم و رفتم کنارش بغلش کردم و گفتم عشقم پاشو شب شده . بیدار شد گفت چی گفتی؟گفتم عشقم پاشو شب شده . با خجالت سرشو گذاشت رو گردنم و خندید . بعد اون ماجرا دو بار سکس داشتیم که تهش به ازدواجمون ختم شد و از این ماجرا دو سال میگذره . امیدوارم خوشتون اومده باشه خدا نگهدار.
نوشته: فرزاد



cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
خواهر قشنگم (۱)

#تابو #خواهر

سلام.من مسعود هستم!
داستانی که قرار هست بخونید،از یک اتفاق واقعی برداشت شده! در واقع اقتباس شده! فقط یکم طولانی هست!
داستان متفاوتی شاهد خواهید بود که توصیه میکنم،تا آخر بخونید!
.
در حال حاضر ،من بازاریاب یه شرکت لوازم آرایش در دبی هستم و توی بخش فروشش فعالیت میکنم.
ماجرا مفصله.مربوط به زمانیه که کیش کار میکردم.
من با خواهرم و مادرم در تهران زندگی میکردم.پدرم سالها پیش فوت کرده بود.
با خواهرم که از خودم بزرگتره خیلی راحت هستم.خیلی از مسائل را با هم در میون میذاریم از دوست پسر و دوست دختر تا درد پریود و نوار بهداشتی!چون پدرمون حضور نداشت و فضای خونه زنانه بود.
مادرم سنتی هست ولی خواهرم توی خونه حسابی باز میچرخه.
یه بار ازدواج ناموفق داشته.عاشق بزن برقص و مدلینگ و آرایش و لباس و تناسب اندام و از این چیزاست.
زمانی که کیش بودم یک سال بود که طلاق گرفته بود و البته دو سال قبلش هم خونه خودمون بود و دنبال کارهای طلاق…!
هنوز مزه سکس زیر زبونش بود و در طول این سه سال هم ،با کسی وارد رابطه نشده بود.
ماجرا زمانی اتفاق افتاد که شیش ماه اومد پیش من کیش…
توی اون بازه زمانی برای اینکه از فضای افسردگی بعد از طلاق بیاد بیرون.ازش خواسته بودم که بیاد پیش خودم یه مدت کار کنه.
حتی بعد از یک سال هم بعضی وقت ها یادش می افتاد و اعصابش به هم میریخت.
از نوجوانی آرزوی اینو داشت که مدل بشه و روی استیج فشن شو راه بره.
منم یه آرشیو کامل از عکس و فیلم های فشن و شوهای کمپانی ویکتوریا سیکرت براش جمع کرده بودم.بعضی وقتا با هم میدیدیم و در موردش صحبت میکردیم.
لباس های مختلف میخرید و می پوشید و جلوی من راه میرفت.مثلا تمرین می کرد.آخرشم یکی از لباسا را انتخاب میکردم و آهنگ میذاشتیم و با هم میرقصیدیم…
عجیب ترین چیز برای من این بود که در حضور خودش هیچ وقت شهوتی نمیشدم اما وقتی کنارم نبود با عکس ها و فیلم های رقصش تحریک میشدم و خودارضایی میکردم،نمیدونم شاید در حضور خودش استرس یا نوعی شرم داشتم که بعدها برطرف شد و رسما جلوش شق راه میرفتم!
خودم دوست دختر نداشتم و حوصله و وقتش را هم نداشتم،هر وقت میزد بالا،خودارضایی کارمو راه مینداخت.
اما خواهرم یه جورایی تابو بود برام ،به خاطر همین خیلی تحریک کننده بود.
خلاصه اینکه.بعد از مدتی تصمیمش جدی شد که بره ترکیه یا دبی و وارد مدلینگ بشه(اون موقع،من هنوز کیش بودم)کلی هم در موردش تبلیغ میکردن
البته حواسمون بود که از این کلاه برداریا نباشه.چون دخترها را گول میزدن و به بهانه مدلینگ میبردن برای اسکورتینگ.همین الان کلی دختر ایرانی و عراقی و آفریقایی و پاکستانی و سوری اینجا(دبی) هستند که زیر خواب شاهزاده های اماراتی هستن(بگذریم…)
خواهرم،خوشگل و خوش اندام بود،اما نه در اندازه و استاندارد یک مدل!
تصمیم گرفته بود که با ورزش مداوم و رژیم مخصوص،خودشو به اون استاندارد برسونه!
کلی با هم ورزش می کردیم و خودشم باشگاه میرفت و رژیم غذایی و …
من از دوران نوجوانی با داستان های سکسی آشنا شده بودم و بیشتر سکس محارم برام جذاب بود(البته فقط خواهر.به هیچ وجه در مورد مادر اینطور فکر نمیکنم)
فرصت خوبی بود که فانتزی مو عملی کنم.
منم رفتم تو نخش و رفته رفته فیلم ها و تصاویری که با هم می دیدیم سکسی تر میشد،از دیدن فیلم های اروتیک شروع شد،توی نت گشتم و هرچی فیلم سینمایی اروتیک پیدا شد،دانلود کردم، از نیمفومانیاک بگیر تا دِرامِرز(همون فیلم فرانسوی که خواهر و برادر سکس میکنن)
رفته رفته در مورد سکس و فانتزی های جنسی هم حرف میزدیم و میدیدم که خوشش میاد!
مثلا اگه دیشب یه بحثی شده بود،امشب خودش سر بحث را باز میکرد!
کم کم از لابه لای حرف هاش،متوجه شدم که یه جورایی گرایش به فانتزی خیانت داره(که فکر کنم احتمالا از اون حس انتقامی که نسبت به شوهر سابقش داشت،ریشه میگرفت)
مثلا یه بار که در مورد فانتزی های خاص صحبت میکردیم،گفتم: یه فانتزی هست به اسم کاکولد،که زن جلوی چشم شوهرش با مرد دیگه ای سکس میکنه! یه مدل هم هست که؛ زن،شوهرش را با طناب میبنده و با مرد یا مردهای دیگه سکس میکنه!
اینجا واکنش خواهرم این بود؛ وااا چه جالب…!
یعنی نگفت؛ اوه چقدر وحشتناک،چقدر بد! گفت چه جالب!!!
نمیدونم،واقعا اینها را تا اون موقع نشنیده بود یا با این فانتزی ها آشنا بود و فقط جلوی من این ژست تعجب را میگرفت؛ احتمالا به خاطر اینکه من ترغیب بشم و بحثمون ادامه پیدا کنه…(بعدها دستگیرم شد که ؛ بله، مثل اینکه آبجی خانوم،عمدا داشت با من لاس سکسی میزد و احتمالا اونم مثل من که موقع صحبت در این مورد کیرم شق میشد و سر کیرم همیشه خیس بود! اونم کصش خیس میشده! و لذت میبرده)
خلاصه؛ هردومون میدونستیم که چه اتفاقی داره میوفته و به این مسیر ادامه میدادیم!
نمیدونم تو ذهن خواهرم چی میگذشت! اما من تقریبا هدف خودمو م
دکتر رینوپلاست و خواهرم سپیده (۱)

#دکتر #خواهر

سلام.سپهرم الان ک می‌نویسم ۲۲سال دارم و اتفاق پارسال افتاد
با سپیده خواهرم تنها فرزندان خانواده هستیم ساکن شهریار ک سپیده ۴سال ازم بزرگتره و با اندام سرحالی ک داره کم و بیش خواستگار زیاد داشت ولی خانواده و بیشتر خودش ممانعت می کردند و مشغول دانشگاه و ترم سه پرستاری بود ،جدای از زیبایی ک ارثی داریم سپیده خیلی ب اندامش میرسه و همیشه بهش میگفتم واقعا مرد رویاهات. ی فرشته تمام نصیبش میشه .از اندامش بگم قدش ۱۸۰ و پاهای کشیده و گوشتی شاید ۷۰کیلو باشه دقیق نمی‌دونم باسن پهن و پوستی مثل مهتابی سفید و بخاطر تکواندو ک می‌ره کلا راحت ۱۸۰میزنه و چهره بانمک داره مثل سلنا گومز یجورایی ،اینارو گفتم دقیقا تجسم کنین
بخاطر رشته پیراپزشکی همش تایم یک دانشگاه نمی‌رفت با هم ترماش میرفتم. پیش دکترا و بیمارستان ها. ب گفته خودشون ک مامان. راضی کرده بود یجورایی ولی همش نسبت ب زیبایی و آزاد بودن سپیده همه بهش حساس بودن حتی خود من ک واقعا در حسرت شوهر آیندش بودم ک کی می‌تونه باشه
با کلی کاوش بالاخره ب تایید بابا. سپیده پاره وقت می‌رفت پیش دکتر جراح بینی و طی این یکی دوماه ک می‌رفت کلا هم غمش شده بود و دکتر فلانی و چپ و راست ازش تعریف میکرد !پیش خودم گفتم ببینم کیه ک اینجوری دل سپیده برده و بروز عصر رفتم سرزده مطب شخصی دکتر و یه منشی دماغ عملی داشت ک با کلی عمل هنوز بینی جالبی نداشت و بعد از سلام و احوال پرسی ازم پرسید وقت قبلی داشتین ک گفتم برادر سپیده هسم و کلی تحویلم گرفت و گفت پیش دکتر و بفرمایید بشینین ک گفتم خودش در جریان هست ک گفت آها پس بفرمایید داخل و منو رو ب در اتاق همراهی کرد و یکم مکث کردم بره بشینه پشت سیستم و در سمت خودم کشیدم و با کردم رفتم داخل ک سپیده تا منو دید اومد سمتم و بقلم کرد ک یه لحظه جا خوردم چرا ولم نمیکنه و بلند می‌گفت داداشی سر زده اومده چرااا و بلند می‌گفت منم بقلش کردم و دستم پشت کمرش کشیدم تا بالای باسناش و منتظر بودم دکی بیاد ببینمش ک سپیده رفت یه اتاق دیگه و تازه متوجه شدم عععع سپیده انگار با یه بلوز و شلوار ک ب زور تا بالای باسنش میرسه و شلوار قد هفتادش ک ساق پاهاش تا زیر زانوهاش ب چشم میومد ک منکه خواهرم بود واقعا دلم خاست و نشستم روی صندلی و بالاخره دکتر اومد یه آقای تقریبا سی و خوردی ای سال ک بدن آنچنان روفرمی نداشت و روپوشش کامل دگمه هاش باز بود و کیرش باد کرده بود و معلوم بود داره وانمود می‌کنه که اتفاقی نیافتاده الکی و سلام و احوال پرسی گرم و و گفت چند لحظه تشریف داشته باشین. الان میام و رفت از اتاقش بیرون.منم از فرصت استفاده کردم و رفتم اتاقی ک سپیده بود و در باز کردم گویا سپیده پشت پرده بود کنار تخت ک بدون صدا کردن رفتم سمتش بلهههه سپیده داشت لباسش مرتب میکرد و معلوم بود دکی یه مالش اساسی بهش داده و رفتم بیرون و در ک بستم هنوز دکتر نیومده بود و سپیده اومد بیرون خیلی بشاش و آقای دکتر کجاست و نشست سر صندلیش و ب مسخره بازی و ادای دکتر در آوردن ک گفتم کافیه اونهمه مریض بیرون درب نشستن و دکتر دقیقا کجاست ک انگار منتظر حرف من بود و وارد شد و نگاه توام ب سپیده ؛این خانوم هنوز کودک درونش فعال و در دوران طفولیت سیر می‌کنه الارقم استایل بزرگش ک سپیده با ناز و ب نشونه اعتراض گفت دکتررررر
با نشستن دکتر سر صندلی سپیده هم صندلی کنار دکتر نشست و اوایل مریض با چسب بر صورت و یه همراه وارد شد ک یه لحظه فکر کردم بیمار ادای ربات در میاره و سپیده هدایتش کرد سمت اون اتاق دیگه منم از دکتر خدافظی کردم و با نگاه های تیز منشی رو خودم ک معلوم بود کاسه ای زیر نیم کاسه داره یه لیوان آب خوردم و با علامت دست ازش خدافظی کردم ک جلوی اون همه مریض پاشد و با صدای رسا ازم خدافظی کرد و مسیر خونه در پیش گرفتم و حین رانندگی همش بفکر اتفاقات سپیده بودم ،خواستم یه حالی عوض کنم ب زیدم زنگ زدم و باهاش وعده کردم و رفتیم دور دور و خسته کوفته برگشتم خونه ک تقریبا خواب بودم ک با بوسه سپیده از لپم متوجه حضورش شدم .خوابیدی چه زود سهیل قشنگم و یه بوس دیگه از لپم گرفت و رفت و با صدای بسته شدن درب و آلارم گوشی متوجه شدم ساعت ده شب و با این حال ک مست اومده بودم خونه ولی چند ساعتی خاب بودم و ب شدت تشنم شده بود و پاشدم رفتم بیرون(خونه ما دوبلکس و اتاق من و سپیده بالا کنار هم و اتاق پدر و مادر با چند تا پله پایین تر کنار پذیرایی )خلاصه ب زور خودم رسوندم ب سرویس و آبی ب سرو صورت زدم و برگشتم سمت آشپزخونه و تقریبا نصف پارچ آب یخ خوردم و برگشتم یه لحظه جا خوردم سپیده مثل جن پشت سرم بود و با تاپ و شورتک بغلم کرد و گرمای تنش بهم آرامش میداد و کلی باهام حرف زد و زیاده روی نکن و در شأن خانواده ما نیست و بحث کشید سمت دکتر و دوتایی رو صندلی ناهار خوری بودیم ک آره من با دکتر ر
شورت مامان و خواهرم

#جلق #خواهر #مامان

سلام این داستان در مورد جق زدن من با شورت مامان و خواهرمه
تا قبل از این با شورتشون جق نمیزدم و کیرم سیخ نمی شد ولی یه روزی رفته بودم حموم دیدم شورت مامانم تو حمومه اون قبل از من رفته بود حموم یهو کیرم سیخ شد و شورتشو برداشتم و جای کسشو بو کردم و باهاش جق زدم و آبمو خالی کردم روش خیلی حال داد
از اون به بعد هر وقت شورت مامانم تو حموم بود برمیداشتم و باهاش جق میزدم البته با شورت های کثیفش جق میزدم و خیلی بوی خوبی میداد.
یه شب که همه خواب بودن شورت مامانمو که تازه همون روز رفته بود حموم و برداشتم و حسابی بو کردم و لیس زدم و خودمو توش خالی کردم.
چند روز گذشت و خواهر و مادرم رفتن بیرون و بابامو داداشم هم خونه نبودن رفتم سراغ شورت و سوتین خواهرم یه دست هم با اونا جق زدن و خیلی بهم حال داد شورتش بوی کسشو میداد و از اون به بعد هر موقع فرصت کردم با شورتاشون جق زدم بیشتر با شورت و سوتین مامانم جق زدم.
یه روز مامانم داشت میرفت حموم منتظر بودم شورتشو در میاره و بندازه بیرون حموم ( بعضی وقتا شورتشو تو حموم میزاره بعضی وقتا میندازه بیرون ) اون روز انداخت بیرون تا در حمومو بست رفتم شورتشو برداشتم و حسابی جق زدم
خیلی شورت های مامانم خوبه انقد بوی خوبی میده که جق زدن باهاش حال میده. البته این وسطا بعضی وقتا مامانم می فهمید که با شورتاش جق میزنم و البته چیزی نگفت گذاشت راحت باشم
خلاصه یه روز مامانم از حموم اومد و بعدش من خواستم برم بیشتر به خاطر شورتش انقد خوبه که هر وقت میره حموم منم پشت سرش میرم به عشق شورتش آقا مامانم از حموم اومد و من خواستم برم رفتم تو حموم دیدم شورت مامانم نیست یهو بیرونو دیدم چشمم افتاد به شورت مامانم که تو سبد لباسا انداخته بود مامانم رفته بود لباس عوض کنه به خاطر همین یواشکی رفتم شورتشو وردارم که اصلا متوجه نشدم مامانم از اتاق اومد بیرون یهو شورتشو دید که تو دستمه یهو سر جام خشکم زد و مامانم همینجوری با تعجب نگام میکرد ( البته اینم بگم وقتی که از اتاق اومد بیرون فکر کرد من رفتم حموم به خاطر همین لای حولش یکم باز بود و چاک ممه هاشو دیدم و نوک ممه هاش که از پشت حوله برجسته شده بود بیشتر حشریم میکرد ولی شورتش یه چیز دیگه بود) و گفت شورت من دستت چیکار میکنه منم هول شده بودم گفتم از سبد افتاده بود بیرون خواستم بندازم داخل یه چند لحظه نگام کرد و هیچی نگفت و رفت فکر کنم دیگه این دفعه صد در صد فهمیده بود که با شورتاش جق میزنم منم شورتشو انداختم تو سبد گفتم یه وقت نیاد ببینه شورتش نیست گندش در بیاد که دست منه
از اون به بعد کمتر جق زدم ولی شورتای مامانم خیلی سکسیه لامصب نمیتونم ازش دست بکشم خودشم خیلی سکسیه سفید و کون تپل و سینه ۹۰
ولی حیف که کسشو ندیدم که حدس میزنم کسشم عالی باشه
این بود داستان من از جق زدن با شورتای مامان و خواهرم ********
نوشته: سکسی



cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
راضی کردن خواهر کوچیکم مینا

#تابو #خواهر

اسم من بابک هست 20 سالمه سکس که تعریف می کنم از دو سال قبل شروع شد وقتی 18 سالم بود من یک خواهر دارم اسمش مونا هست الان 16 سالشه بدنش سفید برفی هست تپل و با کون قلمبه مادرم کودکستان کار می کنه و پدرم کار آزاد داره هر روز صبح پدرم مادرم می بره کودکستان می رسونه و خودش میره سر کارش خانواده ما یک جورایی گیر بودن از سن 11 سالگیم یادم میاد که دیگه نمی زاشتن تو تولد خواهرم که اون زمان 8 سالش شده بود پسرا باشن یا مرد باشه یادم میاد لباسی هم که تو تولدش پوشید شلوار بلند روش دامن و یک تیشرت بود که آستین کوتاه بود تازه هیچ مرد و پسری هم تو تولدش نبود تقریبا متوجه تغییراتی تو زندگیمون شدم یعنی پدر مادرم به خواهرم خط داده بودن که دیگه باید لباس پوشیده بپوشه و جلو من هم نمی تونه با لباس راحت بگرده و باید رعایت کنه از همون موقع هم با شال و مانتو بلند می رفت بیرون البته اون زمان زیاد من حالیم نبود سنم کم بود اما طی دو سال دیگه فهمیده بودم سکس چیه دوست دختر چیه و از این حرفا اما فیلم سکس ندیده بودم جرات اینکه دوست دختر داشته باشم هم نداشتم چون پدر مادرم به شدت مخالف بودن البته من خودم تمایل داشتم که دوست دختر داشته باشم اما می ترسیدم ولی خواهرم خودش هم مثبت بود به پسرا پا نمی داد و طبق آموزش که خانوادم داده بودن عادت کرده بود و از دوست پسر سکس و این حرفا هم بدش می اومد و هیچ جوره پا نمی داد بعد تو سن 13 دیگه بعضی بچه ها تو مدرسه موبایل می آوردن و گاهی قایمکی فیلم یا عکس سکس می دیدن و من هم گاها می دیدم و برام خیلی تحریک کننده بود کم کم تو سن 15 سالگی شهوتم زده بود بالا به بلوغ رسیده بودم و یاد گرفته بودم با خود ارضایی خودمو خالی کنم حدود دو سال همین وضع بود تقریبا خیلی دلم می خواست به یک دختر دست بزنم یا با یک دختر حد اقل بلاسم اما به خاطر خانوادم جرات نمی کردم ولی بعضی هم کلاسی هام دوست دختر هم داشتن اما خواهرم دیگه سنش بیشتر شده بود و خیلی خودشو می پوشوند حتی تو خونه و پدر مادرم کلی تحسینش می کردن خلاصه خیلی مثبت بود اما گاهی که بدون دامن می دیدمش از رو شلوارش معلوم بود کون قلمبه و قمبل خوبی داره موقع جشن تولد نهایت پیرهن حلقه آستین تنش بود و می تونستم دست هاش تا سر شونه هاشو لخت ببینم دیگه کم کم برام تحریک کننده شده بود دیگه داشتم به 18 سالگی نزدیک می شدم شهوتم رو هزار بود و تا حالا به هیچ دختری دست نزده بودم کم کم اگر میشد مونا را دید می زدم اگر موقعیتی پیش می اومد دامن نداشت و می تونستم کونشو تو شلوار ببینم سیخ هم می کردم تا روز تولد 14 سالگی خواهرم شد و اون روز با شلوار و دامن و یک حلقه آستین تو تولدش بود شب تا دیر وقت طول کشید تا همه مهمون ها رفتن و چون خیلی خسته بود رفت اتاقش و بدون عوض کردن لباسش خوابید چون تپل بود به دختر 15 یا 16 ساله می خورد هیکلش دست ها و بازو هاش تپل و خیلی سفید بود خلاصه صبح پدر مادرم زدن بیرون که برن سر کارهاشون ساعت هشت که بلند شدم دیدم خواهرم هنوز خواب بود رفتم اتاقش و لخت بودن شونه هاش شهوتمو کشید بالا یک مدت واستادم و شونه هاشو که لخت بود نگاه می کردم و کیرم سیخ شده بود به کردنش فکر نمی کردم اما دیگه شهوت طوری بهم فشار آورد که تصمیم گرفتم برم و برای اولین بار بهش دست بزنم ولی خیلی می ترسیدم به هر حال رفتم جلو اول صداش کردم گفتم مونا مونا دیدم جواب نمیدی از خستگی تولدش حسابی تو خواب بود عالی بود رفتم بالا سرش دستمو گذاشتم رو شونش که لخت بود آخ که چه نرم بود چه گوشتی بود کیرم سیخ شده بود یک کم مالیدم یکهو بیدار شد خودمو زدم به اون راه گفتم مونا بیدار شو دیگه خواب آلود گفت چی میگی ؟ گفتم پاشو درس هاتو آماده کن ظهر باید بری مدرسه دیر میشه ها گفت باشه الان خسته هستم یک کم دراز بکشم بلند میشم دیگه بیدار شده بود و نمیشد بهش دست زد و از اتاقش اومدم بیرون اما شهوت داشت دیوونم می کرد رفتم دستشویی و یک دست جلق زدم حالا دیگه به شونه لخت مونا دست زده بودم و آخ چه کیفی داشت چقدر نرم بود چه گوشتی بود کی می خواست باهاش ازدواج کنه و لخت بقلش کنه کم کم دیگه شهوت دیوونم کرده بود به فکر کردنش هم افتاده بودم اما چه طوری خیلی مثبت می زد اصلا پا نمی داد حتی از سکس نمی زاشت حرف بزنیم یا حتی شوخی سکسی کنیم و کم کم فهمیده بود چشمم دنبالش هست و بهم شک کرده بود نمی دونستم چی کار کنم هر روز شهوتم بیشتر میشد و به یاد بدن مونا جلق می زدم یک روز نزدیک ظهر که باهاش تنها بودم و دامن تنش نبود شلوارش نازک بود و قمبلش بد جوری دیوونم کرده بود وقتی رفت آشپز خونه دیگه زدم به سیم آخر و رفتم اونجا همین طور که دم یخچال بود بی مقدمه یکی زدم در کونش یکهو از جا پرید کلی داد بیداد کرد گفت بیشعور یک مدت هست چشم چرونی می کنی حالا هم که این غلط ها را می ک
ساحل (۳)

#بیغیرتی #خواهر

...قسمت قبل
برای همین تصمیم گرفتم جوری به هومن اوکی بدم که زیاد خجالت نکشم. سرم رو سمت پنجره کابین گرفتم و گفتم راستش از آبروریزیش می ترسم. دیگه قضیه سر لب گرفتن و این چیزا نیست بحث کون هست…
اونم نه با انگشت کردن بلکه با کیر اصلا آبرو برام نمی مونه…
وقتی دید نرم شدم از روبرو پا شد و اومد کنارم نشست و دستشو دور گردنم حلقه کرد و گفت به جون امیر سه ماهه تو کفش هستم کلی به خاطر ساحلتون کف دستی رفتم. از هیچ چی نترس آبروریزی نمیشه کسی قرار نیست بفهمه همه چی بین خودمون دوتا میمونه کسی هم چیزی نمیفهمه مطمئن باش فقط هم از کون می زنم توش با کسش کاری ندارم.
به هومن گفتم اگه غریبه بودی مشکلی نبود ولی اگه کسی بفهمه من با تو همکاری کردم آبرو برام نمیمونه تازه یه چیزی هم هست که منو خیلی ناراحت میکنه .برگشت گفت چی؟ روم نشد رو در رو بهش بگم و گفتم الان برات اس ام اس میزنم بلند شدم اومدم یه طرف دیگه براش تو پیامک نوشتم اینکه با کردن کون خواهرم آبت بیاد اینکه کون خواهرم آبتو بیاره برای من خجالت آوره فرداش دیگه تو دبیرستان نمیتونیم تو صورت همدیگه نگاه کنیم. وقتی خوند گفت خوب قانون کردن همینه دیگه کون میکنی تا آبت بیاد…
اگه به منم اوکی بدی اینقدر باید بکنم تا آبم بیاد. کی میتونه کون خواهرت بذاره ولی آبش نیاد؟
از خجالت سرمو پائین گرفته بودم و سکوت کرده بودم. دوباره رفت صندلی روبرو نشست و گفت تو که بدت نمیاد من بندازم تو کونش بدت میاد؟
با کمی تاخیر به هومن گفتم بدم نمیاد ولی بعد این کار دوستی من و تو هم تموم میشه تا اینو گفتم هومن یه جون بلند گفت و اومد سر و صورت منو ماچ کرد
در حالیکه می خندید گفت اصولا دخترا وقتی به دوست پسرشون حال میدن قطع رابطه میکنن… نذاشتم حرفش تموم شه و گفتم ساحل از گوشت و پوست خون منه کردن ساحل یعنی کردن من …
خنده ای کرد و گفت برادر و خواهر هر دو کون توپی دارند…به خصوص ساحلتون که تا حالا کیر بهش نرفته کونش صفر کیلومتره میخوام اولین نفری باشم که بهش فرو میکنم.
بعد ازم پرسید لیلا رو که کردی چند دقیقه ای آبت اومد؟ گفتم تقریبا 10 دقیقه خندید و گفت من با کون خواهرت به 3 دقیقه نمیکشه آبم میاد…
احساس میکردم هومن با این حرفهایی که میزنه حشری شده البته من هم دست کمی از هومن نداشتم.
توی اون لحظات داخل تله کابین حالت و رفتار من شبیه کسانی بود که دیوار بین غیرت و لذتشون فرو ریخته و فقط لذت باقی مونده…
با خواندن مطالب دیگران داخل اینترنت در مورد خواهر و بستگان نزدیک نتیجه گیری کرده بودم که خیلی از پسرهای زیر 20 سال با انگشت کردن مالیدن و دستمالی خواهرشون توسط پسرهای دیگه در ظاهر مخالف ولی در باطن لذت می برند و این در مورد من هم صدق میکرد با این تفاوت که مورد من از مرحله انگشت کردن و دستمالی گذشته بود و داشت به مرحله کردن می رسید… حالات و رفتار هومن هم به خاطر جواب نصف و نیمه ای که به خاطر ساحل بهش داده بودم کاملا تغییر کرده بود به طوری که تو اون لحظات میدونستم هر درخواستی که ازش بکنم با جواب مثبتش روبرو میشم. به همین دلیل با توجه به جو ایجاد شده بهترین فرصت بود که شرط اصلی کردن ساحل رو به هومن بگم. با همه خجالتی که به خاطر مطرح کردن این موضوع می کشیدم به هومن گفتم اگه ساحل بهت میده و میذاره که بکنیش من مشکلی بابت این کار ندارم. ولی یه شرط داره…
تا این رو گفتم هومن شاکی شد و گفت تا چند دقیقه پیش راضی شده بودی شرطی هم در کار نبود . بدون توجه به حرفاش در حالیکه خجالت میکشیدم نگاش کنم گفتم شرطم اینه که موقع کردنش منم اونجا باشم و یواشکی ببینم. وقتی این رو گفتم هومن خنده بلند مسخره ای کرد. و شروع کرد به اوه اوه کردن و سوت و کف زدن… بعد از چند لحظه به حرف اومد و گفت تمام رفتار و حالت و صحبت کردنت تابلو بود که خودتم تو کفی. ببین لامصب ساحل جون چه کس و کونیه که تو هم تو کفشی…البته منم اگه چنین خواهر دافی تو خونمون داشتم سوراخ عقب و جلوشو یکی کردم دیگه خودمو خلاص کرده بودم اون چیزایی رو که باید میگفتم گفته بودم . بالاخره همه اون حرفایی رو که میخواستم توی اون چند ماه به هومن بزنم زده بودم. منتظر بودم شگفت زدگی و تیکه هایی که هومن به من مینداخت تمام بشه تا بتونم خواسته هام رو واضح تر بیان کنم .
بالاخره وقتی حرفاش تموم شد دوباره شرط کردن ساحل رو مطرح کردم هومن هم که معلوم بود عصبی شده در مقابل این شرطی که من گذاشتم اسرار داشت تا از من اعتراف بگیره که تو کف ساحل هستم. شاید هدفش این بود که من از شرط گذاشتنم منصرف بشم. ولی من کل برنامه این چند ماهه ام دیدن کرده شدن ساحل بود.و به هیچ عنوان حتی به قیمت اعتراف کردنم کوتاه نمی اومدم. تابلو بود که شرط منو در مقابل اعتراف کردنم قرار داده این همه مدت صبر نکرده بودم که به خاطر یه اعتراف بی خیال شم.
هومن هم که د
دوست دارم

#خواهر #تابو

قبل از نوشتن داستان بگم این داستان محارم هستش و اگه دوسم ندارید نخونید…
از سر کار اومدم دیدم ابجیم نشسته پای کامپیوتر من…
یکم نمیخواستم روش باز بشه چون فیلم های پورن داشتم توش ۱۴ سالش بود سینه هاش نه بزرگ بود نه کوچیک…
به خاطر کلاس های درسیش با کامپیوتر بازی میکرد…
اندامش خیلی خوب بود لاغر؛ کونشم نه بزرگ ن کوچیک‌…
ی جورایی داشتم عاشقش میشدم میخواستم از مراقب کنم.
رفتم کنارش نشستم دو استکان چایی اوردم که باهم بخوریم…
من:محدثه
محدثه:بله
من:تو دوس پسر داری…
محدثه:نه
میدونستم دروغ میگه چون از گوگل اینا عکس متن های عاشقانه برمیداشت
من:میدونم عاشق یک نفر شدی؛ منم مثل دوستتم میتونی برام بگی عاشق کی هستی چون من تحقیق میکنم میگم برات خوبه یا بد… شاید پسر بدی باشه از اعتمادت سواستفاده کنه…
یکم صورتش سرخ شد خجالت میکشید نگام کنه همین طوری که داشت به صفحه ی مانیتور نگاه می کرد جواب داد…
محدثه:یه پسره هست وقتی از مدرسه درمیام نگام میکنه…
وایمیسته اونور خیابون…
من:اسمش چیه میشناسیش…
محدثه: نه نمیشناسمش ولی فکر میکنم عاشقش شدم قیافه اش خیلی جذابه
من:چاییتو بخور سرد نشه؛ فقط تو با من باش نزارم با احساست بازی بشه… بزار دستمو بزارم روی قلبت … نمیخوام کسی بشکنتش؛
ناسلامتی من داداش بزرگتم…
خیره بود به صفحه ی مانیتور فکر کردم خجالت میکشه سرخی گونه هاش یکم رفته بود…
دستمو بردم گذاشتم رو قلبش یکم پایینتر گذاشتم خورد به سینه اش
در حدود یک ثانیه؛ دستمو بردم بالاتر گذاشتم رو قلبش…
من:نمیزارم کسی این قلبو بشکنه مطمئن باش…
دستمو بردم بالاتر گذاشتم رو صورتش کشیدم سمت خودم از گونه اش یه بوس کردم؛ برگشت نگام کرد…
محدثه:دوست دارم…
من: منم خیلی دوست دارم…
بلند شدم رفتم بیرون پیاده یکم عذاب وجدان یکمم دوست داشتم باهاش باشم و بتونم باهاش حال کنم…
چون همیشه تو خونه لباس های تنگ میپوشید…
وقتی می رفتم دوش بگیرم شورت سوتین هاشو میشست آویزون میکرد…
به خیال خودم میگفتم اینا همیشه ی جایی هستن که نمیشه بهشون دست زد…
از حموم دراومدم…
لباسامو پوشیدم رفتم اتاق… دیدم داره به گوشیش نگاه میکنه…
محدثه: فردا میتونی بیای جلوی مدرسمون ببینیش…
شغلم ازاد بود چهار سال ازش بزرگ بودم…
من:اره میتونم بیام ساعت ۱ نیم تعطیل میشین نه…
محدثه:اره فقط ی جایی باش که شک نکنن
من:باشه میام ببینم کیه…
یه خورده خواستم موضوع رو باز کنم
من: خب این وسط چی به ما میرسه من تحقیق کنم زحمت بکشم
محدثه :نمیدونم چی میخوای
یکم روش کنارم باز شده بود خجالت نمیکشید…
با خنده با چشام اشاره کردم به سینه هاش…
یک خنده ی ریزی کرد به فکر رفت…
قلبم داشت میکوبید نمیدونستم از چیه یا از حشری بودنم بود یا از استرس…
محدثه:باید فکر کنم
من:باشه تا اخر شب فکر کن…
دوتامونم خجالت میکشیدیم از هم ولی خب عاشقش بودم…
تا اخر شب حرف نزدیم با هم..

موقعه ی خواب تختامون جدا بود از هم تو یه اتاق میخوابیدیم…
تلویزیون میدیدم افکارم درگیر بود چجوری بهش بگم … اگه قبول نکنه چی نمیتونم دیگه به چشماش نگاه کنم…
رفتم بخوابم دیدم بیداره… بهش گفتم: بیا تو تلگرام پی وی من…
اومد نوشت سلام
محدثه: چرا اینجا 😃
من: خب فکر کردم بابت اون رفتارم ازم خجالت میکشی… چرا باهام حرف نمیزنی…
محدثه: چی بگم
من: فکراتو کردی
محدثه:اره
در حین چت نگاش میکردم ولی اون نگام نمیکرد…
من: خب نتیجه اش چی شد چکار کنیم پایه هستی…؟
محدثه:اره
وقتی گفت اره قلبم رف رو صد هزار…
تختش یه جایی بود که مامان بابا دید داشتن میتونستن ببینش
من: بخواب منم میخوابم دیر وقته…
محدثه:من فکر میکردم الان میخوای شروع کنی 😄
من :الان که نمیشه مامان بابا بیدارن… ولی میتونم یه کاریش کنم
محدثه:نه شوخی کردم بزاریم واسه فردا
گوشی رو خاموش کردم اونم دید خاموش کرد روبه روی هم خوابیده بودیم اون رو تخت خودش منم رو تخت خودم داشتیم همو نگا میکردیم
چشماشو بست … خیلی خوشگل بود دلم میخواست از تختم بیام بیرون بغلش کنم…
تا فردا…
از خواب بلند شدم دیدم رفته مدرسه سرکار نمیدونم چجوری کار کنم فکر شب …
ساعت ۱ نیم شد رفتم جلوی مدرسه دیدم کسی نیست یکم وایسادم ابجی دوستاش منتظر سرویسش بودن…
دیدم یه پسر خوشتیپ اومد جلوی مدرسه داره آبجی مارو نگاه میکنه…
میشناختمش پسر بدی نبود اسمش آرش بود…
بعد اونم سوار ماشین شد… منم سوار ماشینم شدم اومد سر کوچه ی ما
سرویس محدثه رو پیاده کرد … دیدم اینم افتاده دنبالش محدثه رفت خونه اینم برگشت…
دیدم." اومدم سرکارم…
اون روز عصر نمیشد ساعت ها؛ یک سال میگذشت…
تا شب…
رسیدم خونه…
مامان داشت شام میزاشت بوی غذا همه جارو پر کرده بود…
مامان:خسته نباشی
من:مرسی محدثه کجاس
مامان:تو اتاقه داره درس میخونه…
رفتم اتاق دیدم نشسته کتاب مدرسشو باز کرده داره درس میخونه…
همه ی حرف زدنامون اروم حرف
ساختمانی پر از بیغیرتی (۱)

#زنپوش #خواهر #بیغیرتی

من پدرام هستم. تو یه خونه نسبتا بزرگ دو طبقه زندگی میکنیم با همسایه طبقه بالاییمون شریک هستیم خونه رو. دوتا سوئیت کوچک هم توی حیاط داریم که اجاره می دهیم الان البته فقط سوئیت ما اجاره است.سویت همسایه مون رو به مسافرا ی استانهای دیگه اجاره میده برای چند شب. سوییت ما هم دوتا دانشجوی پسر هستند. به اسمهای حسین و امید. ظهری بود نسبتا گرم خونه ساکت بود مثه همیشه به امید پیام دادم یکم حال کنیم ولی جوابمو نداد تو کف بودم یه حسی منو کشوند پشت در سوئیت صدای اه های ریز و خفه می اومد.انگار یه زن داشت کس میداد و از درد یا شهوت ناله های ریز میکرد.سوئیت در و پنجره چفتی نداشت کلا دو تا اتاق بهم پیوسته بود با یه حموم دستشویی کوچک یه طرف اتاق هم شده بود آشپزخونه.از همون طرف آشپزخانه پنجره همیشه نیمه باز بود با خودم گفتم لعنتی امید داره کس میکنه منو ادم حساب نمیکنه.کنجکاو رفتم اروم پشت پنجره صدا واضح تر و آشناتر شد واسم .گوشم تیز شد داخل نگاه کردم باورم نمیشد مهتاب خواهرم رو فرش حالت سگی شده بود و حسین داشت از پشت با ریتم یکنواختی میکردش نمیدیدم ولی شک نداشتم کصشو میکرد.هنگ بودم خون به مغزم نمی رسید سر خواهرم پایین بود ولی هر برادری خواهرشو میشناسه خیلی راحت.دهنم خشک شده بود جرات هیچ کاری نداشتم آدم غیرتی ای نبودم ولی دیدن گاییده شدن ناموس ادم تجربه ی عجیبیه.مهتاب از من 4 سال بزرگتر بود من 22 بودم اون 26.سرشو اورد بالاتر چشاش نیم بند بود و معلوم بود داره لذت میبره از دادن .آه های اروم میکشید کاملا لخت بود خواهرم و حسین داشت با لذت کصشو میکرد دوطرف کونشو گرفته بود و مرتب کصشو سیخ میزد.کرخت شده بودم نه میتونستم حرکت کنم نه چشم بردارم میدونستم دوست پسر داره ابجیم ولی اینجوری راحت کس بده توی خونه ی خودمون غیرقابل باور بود کمی.تو حال خودم بودم اروم کیرمو در اوردم و دیدم شق شده و اب ازش اویزونه.یهو دست یکی منو پروند حرکت تندی کردم بی هیچ سر و صدای خاصی .دیدم امیده با نیش باز داره منو نگاه میکنه داخلو نگاه انداخت و اروم گفت
-کونی خوشت میاد خواهرتو داره حسین جر میده نوبت منم میشه اول تو رو کردم بعدم نوبت ابجیته .
هیچی نگفتم سرم پایین بود حسم رفته بود حرفاش آزارنده بود پرسیدم
-امید باره چندمه؟
-دومه داره میکنه خواهرتو
دستشو کشید روی کونم و گفت
-فکر میکردم تا الان تموم کردن بعد نوبت منو تو بود ولی. . .
دیگه حرفی نزد کمربندمو باز کرد و منو خم کرد روی دیوار دستشو برد لای پاهام منم دوباره ابجیمو نگاه میکردم در حالی که امید داشت کونمو میمالید یه دیوار اونورتر ناموسم داشت گاییده میشد.صدای شالاپ شلوپ اروم کس خواهرم به گوشم میرسید سرعتشو بیشتر کرده بود حسین و همین ناله ی خواهرمو دراورده بود
-اههه اههههه هاا ااااا ارروم اررروم حسین جون جوون
حس خوبی نداشتم یه نره خر اونور داشت خواهرمو میگایید و من بعنوان یک برادر هیچ غلطی نمیتونستم بکنم یعنی نمیدونستم چیکار کنم تازه جلوی امید هم لو رفتم به عنوان یک بیغیرت قبلا منو کونی میدید فقط .حالا بی غیرت هم اضافه شده بود. انگار امید متوجه شده بود
-پدرام جون چی بدت بیاد یا نه خواهرت جنده هست همچین دختر داف و خوشگلی معلومه کس میده تو که داداششی باید بکنی دخترارو. کون میدی زیر خواب منی و من میکنمت اون که توی ذاتشه دادن. شماها خونوادگی دادن توی ذاتتونه
حرفاش هم اذیتم میکرد هم کیرمو دوباره شق.البته درباره خوشگلی و داف بودن خواهرم حرفش حق بود
حسین گاییدنشو ادامه می داد و یهو کوبید ته کس خواهرم و نگه داشت یه ناله ی بلندی کشید و کل ابشو خالی کرد نمیدونم توی کصش یا کاندوم.خواهرم اه بلندی از سر اسودگی کشید و خمتر و پهن زمین شد کیر حسن در اومد و دیدم اب کیر از سر کیر لختش اویزونه. خبری از کاندوم نبود
امید هم حشری شده بود مثه من.منو نشوند جلوی خودش و کیرشو کرد دهنم اصلا امون نداد مخالفت کنم. با شدت کیرشو عقب جلو میکرد توی دهنم مدام اوق میزدم اما اون وحشی شده بود از دیدن گاییده شدن ناموسم جلوی خودم و اینکه من هیچ غلطی نتونستم بکنم دستامو گذاشتم دو طرف رونای امید و و دهنمو تا جایی که میشد باز کردم اونم تا میتونست کیر بزرگشو میکرد دهنم و در می آورد. بعد کص خواهرم نوبت گاییده شدن دهن من بود انگار.کاری نمیتونستم بکنم کنترل سکسامون کاملا دست امید بود و اونم به عنوان فاعل و مسلط رابطه مدام خشنتر میشد توی رابطه .منم بیشتر وا میدادم و دیگه کامل توی مشتش بودم.یهو آبشو کامل توی دهنم خالی کرد و نگه داشت ابکیر از دو طرف لبام میریخت بیرون سرمو محکم نگه داشته بود فهمیدم میخواد خوردم بده ولی بدم می اومد با سختی سرمو خلاص کردم و اب کیرا رو تف کردم شاکی گفتم
-وحشی چه خبره خفه شدم
-کونی زبون در اوردی وقتی کیرم دهنت بود حرف نمیزدی
-داشتی خفم میکردی امید
-چر
خواهرای بزرگتر

#تابو #خواهر

سلام دوستان این داستانی که می‌خوام واستون تعریف کنم ماجرای بین منو دوتا خواهرامه
من کاوه هستم و تو یه خانواده ۳ نفره به دنیا اومدم و متولد ۸۲ ام پارکور کارم بدن تقریباً خوبی داره بیشتر وقتام سر کارم
خواهر اولیم اسمش مریمه که متولد ۷۲ هس و متاهله دوتا پسر داره خودشم یه باشگاه فیتنس رو اداره میکنه و به شدت بدن خوبی داره و خیلی خیلی سفیده ایقدری سفیده که آدم فکر می‌کنه مرده
خواهرم دومیم که اسمش ساراس متولد ۷۹ هس اون برعکس منو خواهرم اصلا ورزشکار نیست ۲سالی میشه طلاق گرفته یه پسرم کوچیکم داره که ۲سالشه مث خودم بدن سبزه ای داره با اینکه باشگاه نمیره ولی هیکلش خیلی خیلی خوبه بابامم که فقط می‌دونم یه آدم باشی بوده که سال ۸۴هم میمیره ننمم تا چند سال پیش خیاطی میکرد منو بزرگ میکرد ولی دیگه رماتیسم گرفت و از بدن درد نتونست کار کنه منم آینده رو بیخیال شدم و از ۱۵ سالگی رفتم سر کار
خب حالا که همه چیو گفتم بریم سر داستان اصلی که برمیگرده به وقتی که مریم ازدواج کرد اگه اشتباه نکنم سال ۸۸اینا منو سارا داشتیم قایم باشک بازی میکردیم که رفتیم تو اتاق شب زفاف مریم قایم شدیم دو دقیقه نگذشت که مریم با شوهرش علی اومد تو حدود ۱۰ سالی از خواهرم بزرگ تر بود اولش فکر کردم داره مریمو میزنه تصوری از سکس نداشتم داشت لباسهای خواهرمو مث وحشیا از تنش درمی آورد یادمه شورتشو پاره کرد خیلی میترسیدم که بلایی سر خواهرم نیاد وقتی شروع به کردن مریم کرد یه مریم به گریه افتاد هم اون کیر بزرگی داشت هم خواهرم اولین بارش بود و خیلی وحشیانه میکردش یه لحظه خواستم بلند شم برم بزنمش که سارا نذاشت بلند بشم در گوشیم گف وایسا یکم دیگه ببین چی میشه دیدم مریم از وای وای به اه اه افتاده سینه هاشو می‌دیدم چطور عقب جلو میشدن یه حس عجیبی تو بدنم به وجود اومده بود اونا که کارشون تموم همونجا خوابیدن منم خوابم برده بود که سارا یدفه بیدارم کرد گفت بیا باید آروم فرار کنیم تا کسی مارو ندیده موقع رفتن بدن لخت مریمو یه بار دیگه دیدم و سریع رفتم بیرون
چند روزی از اون ماجرا می‌گذشت که هر بار سارا یه خواسته های عجیبی ازم داشت مثلاً ماساژش بدم همو بغل کنیم رو زمین قل بخوریم و و و یه روز دستمو گرفت بردم بالا پشت بوم لباسامو کند گفتم چته گفت می‌خوام زن شوهر بازی کنیم با دهنش یکم کیرمو خورد من چیزی نمی‌فهمیدم فقط قلقلکم میومد بعد گفت نوبت توعه منم کص اونو یکم خوردم و رفتیم پایین چن روز گذشت دوباره دوست داشتم کیرمو بخوره ولی دیگه زیاد باهام حرفم نمیزد بعد فهمیدم ننم با سیخ داغ تنبیهش کرده و منم دیگه سمتش نرفتم چند سالی گذشت و سارا هم ازدواج کرد و من اون خاطرات رو تقریباً فراموش کرده بودم چند ماه بعد ازدواج سارا مادرم از پا افتاد و حدود دو سالی بستری بود منم رفتم خونه مریم با اونا زندگی میکردم و دستفروشی میکردم من پسری خوشگل و خوش هیکلی بودم دخترای زیادیم از طریق کار و ورزشم کنارم بودن ولی ترسو تر از این حرفا بودم که مخشونو بزنم و فقط جق میزدم خیلی زیاد تا روزی که رفیقم منو برد خونه تیمی و یه زن حدودا ۳۰ساله رو کردم از وقتی مزه کص رو کشیدم حشریتم ده برابر شد همون روز بعد سکس با اون زنه دوبار دیگه جق زدم هرچی پول درمیاوردم خرج جنده پولی میکردم و بازم جق میزدم و خوردم به بی پولی نمی‌دونستم چیکار کنم برای همین دست گذاشتم رو بهترین سوژه یعنی مریم چند شب بیدار موندم تا ببینم شوهرش چند دقیقه میکنتش بعد شب چهارم شانسم گرفت و شوهرش اومده بالا سر من و بچه هایش که مطمئن بشه خوابیدیم بعد رفت سراغ خواهرم منم گوشیمو گذاشتم رو ضبط صدا و فرستادم دم اتاق اونا صدای تلمبه زدنش تا سر کوچه می‌رفت لامصب وقتی کارشون تموم صدای آه گفتن شوهرش منم خبر دار کرد سریع گوشیو برداشتم رفتم تو جام بعدش خواهرم اومد کلشو از در اتاق دیدم یکم خم تر شد یه سینه اش آویزون شد یه تکونی خیلی تابلو خوردم و خواهرم اومد تو لخت لخت بود داشتم بعد حدود ۱۰سال اینا دوباره بدنشو می‌دیدم بااین تفاوت که من حشری ترم و اون پخته تر خیلی خوب بود اومد در گوشم گفت بعد حسابتو میرسم بچه کونی هیچی نگفتم خودمو فقط به خواب زده بودم با چشای نیمه باز رفت تو اتاق و گفت نه بابا مث بز خوابن و دوباره شروع به سکس کرد منم گفتم بزار تایمشو ببینم اونی که ضبط کرده بودم ۱۸ دقیقه بود و گفتم بزار باز صداشو ضبط کنم تا هم تایمشو دستم باشه هم با صداش جق بزنم این بار برعکس بار قبلی هم تند تر مریمو میکرد هم صدای مریم در اومده بود اون شب ۳ بار مریمو کرد و جوری که من فهمیدم فقط یه بار مریمو ارضا کرد فرداش که بچه اش رفتن مدرسه شوهرشم سر کار خودش رفت حموم که بعدش آماده بشه بره باشگاه منم رفتم گوشیمو تو اتاقش قایم کردم و گذاشتم رو ضبط فیلم بعد با به پوز خند نگام کردو رفت رفتم سراغ گوشی د
ساختمانی پر از بیغیرتی (۲)

#زنپوش #خواهر #بیغیرتی

...قسمت قبل
تا یکی دو روزی خبری نبود ولی مرتب می دیدم به گوشی خواهرم پیام میاد و اونم با ناراحتی جواب میده فهمیدم امید و حسین بودن ابجیم سعی میکرد موضوع رو تموم کنه ولی اون لاشخورا مگه ول کن بودن اونا همچین دختر داف و زیبایی رو تو خواب شبشون هم نمیدیدن اینجوری توی مشت بگیرنش. حس اوب و بیغیرتی من دوباره برگشته بود و مدام قوی تر میشد هرچقدر از امید میخواستم با هم خلوت کنیم قبول نمی کرد و این واسم خیلی سرشکستگی داشت ازش خواهش میکردم منو بکنه و اون ناز میکرد حقم داشت دیگه کس ناز و خوشگلی بنام مهتاب خواهرم زیر کیرش بود من به حساب نمی اومدم.غروبی گوشیم زنگ خورد امید بود
-سلام کونی خوبی
حرف زدنش مدام بدتر و توهین آمیزتر میشد و آزارم میداد
-مرسی امید

فردا ظهری خودتو اماده کن قشنگ شیو کن شرت و سوتین خواهرتو هم بپوش حدود ساعت دو و نیم بیا پایین
-تنها باش یا حسین نباشه امید
-باشه بابا
چشمی گفتم و قطع کرد.هم حس رضایت داشتم که قراره مزه ی کیر رو دوباره ب چشم هم حس بد کونی بودن و زیردست بودن و تحقیر. اینا بعلاوه لباسای زیر خواهرم حالمو بد میکرد البته قاطی شدن این حسهای تحقیر کیرمو در پایان سیختر میکرد
فرداش همون شورت با یه سوتین همرنگ رو پوشیدم و رفتم پایین وقتی وارد شدم از تعجب خشکم زد امید تنها نبود یه پسر به اسم هادی شاگرد سوپر مارکت سر کوچه مون هم نشسته بود یه پسر لاغر و نسبتا بلند.اونم همسن حسین بود اعصابم بهم ریخت میخواستم برگردم امید درو بست و نزاشت و منو بزور نشوند
با اخم نشستم و امید هم نشست کنارم گفت
-خوشگله چقدر ناز داری از خواهرت بیشتر ناز میکنی که
-ساکت امید این کیه
-این اقا هادی میخواد کونتو یه حالی بده
-گفتم نمیشه سخته بخدا دوتا
-من نمیخوام بکنم کونی جون .اقا هادی هوس کرده
حالم بد شد.هادی هم تا اینو شنید با پررویی اومد سمت دیگه من نشست و دستشو کرد توی شلوارکم.من در حالی که سعی می کردم دستاشو بگیرم گفتم
-امید توروخدا نکن خوشم نمیاد
-خفه شو کونتو بده دیگه خواهر کصده
با ناراحتی ساکت شدم بغض کرده بودم.هادی بی خیال داشت کونمو میمالید و گاهی لبامو میخورد انگشتشو میکرد توی کونم که دردم می اومد
-اخخخ آرومم
-جونن کونیییی
امید رفت روی اون یکی مبل تا جا باز بشه همزمان با گوشیش مارو هم نگاه میکردن گاهی هم فیلم می گرفت.
حالم بد شده بود هادی خیلی پلشت بود خیلی بوی عرق میداد .شلوارکمو در اورد با تیشرتش رو.شرت سوتین خواهرمو دید جوننی گفت منو نشوند جلوی پاهاش .حسین هم یهو وارد شد و نشست رو زمین و با خنده گفت
-به به کونی جون لباسای خواهرشو پوشیده چه کسی شده مثل اون جنده
حرفاش خیلی تلخ بود.هادی کیرشو در آورد عجب کیری بود.سیاه و بلند خیلی کلفت نبود البته با کلی پشم دورش بوی بدی میداد سرمو گرفت چسبوند به کیرش حالمو بد میکرد
سختم بود وقتی دو نفر تماشاچی بودن ساک بزنم .ولی چاره ای نبود دهنمو باز کردم کیرشو فرو کرد توی دهنم مشغول خوردنش شدم واقعا بوی بدی میداد خیلی پلشت بود نامرد.اوقم می اومد.سرمو محکم گرفته بود و به کیرش فشار میداد منم حسابی واسش میخوردم کاملا شق شده بود سرمو فشار داد پایینتر منظورشو فهمیدم بدم می اومد تخماشو بخورم پر پشم بود
با قهر گفتم
-اه بدم میاد اقا هادی پر پشمه
-بخور کونی زر نزن
چاره ای نبود کنترل دهنم دست خوردم نبود کنترل هیچ کجای بدنم دست خودم نبود میدونستم بخوام کلفت بازی در بیارم کونمو پاره میکنند سه تایی.دهنمو باز کردم و تخماشو کمی مک زدم.
-کونی بخورش اینارو به خواهر جنده ات هم میدم بخوره. جنده جوری منو نگاه میکنه انگار من سگم یا نجسم داداششو کردم خودشم میکنم بخور خواهرکصده
حرفاش هم آزارم میداد هم اوب کونم و آب بی غیرتیم رو بیشتر میکرد خیلی طول نداد خوشبختانه. بلندم کرد
منو داگی کف اتاق نشوند چهار دست و پا شورت رو یکم کشید پایین و پاهامو از هم باز کرد.نگاه های مشتاق حسین و امید روی گاییده شدنم معذبم میکرد سرمو انداختم پایین و چشامو بستم.با چنتا تف و انگشت کردن بالاخره فرو کرد توی کونم. اخ منو در اورد
-اییی اخخخ
-اروم مشغول گاییدنم شد دستاشو گذاشته بود روی کپلام و کونمو میکرد.من مرد مثل یک زن جنده داشتم به یک مرد دیگه سواری میدادم و این حالمو بیشتر خراب میکرد و کیرمو بلندتر .سرعتشو بیشتر کرد دیگه داشت با ریتم یکنواخت توی کونم تلمبه میزد کل کیرش توی کونم جا باز کرده بود و همین دردم می اومد
-اخخخ اییی ایییی اخخخ آقا هادی بسه بسه درد دارم بکش بیرون تورو خدا بسه اخخ
-ناله کن کونی ناله خودتو در اوردم ناله ی خواهرتم همینجوری در میارم.
حس بدی بهم میگفت دیگه این حرفها فقط بلوف یا فحش نیست.بحث غیرت نبود خوشم نمی اومد این بی سر و پا خواهرمو بکنه .خودم بهش کون میدادم به قدر کافی تحقیرکننده بود.کیرش حسابی کونمو حفاری میکرد و منو درد
من و آبجیم

#خواهر #شیمیل

سلام اولین داستانم هست یا شایدم آخرین
من از سنین ۱۲ و ۱۳ سالگی فهمیدم که با دختر های معمولی تفاوت دارم، ی تفاوت مهم.
توی ۱۵ سالگی متوجه شدم به دخترایی مثل من شیمیل میگن.
خانواده من متوجه این مشکل من بودن ولی اصلا به روم نمیاوردن حتی خواهرم که سه سال ازم کوچیکتره.
چندین بار دکتر رفتم و متوجه شدم نمیتونم عمل کنم و ی دختر معمولی بشم فقط میتونم با تغییر جنسیت پسر باشم.خیلی ناراحتم کرد که نمیتونم دختر بمونم.
مدت ها گذشت و کم کم میل جنسی من شروع شد و افزایش پیدا میکرد.
خیلی دوست داشتم رابطه داشته باشم و فاعل باشم.
بعد از چند ماه خودارضایی کردم و چندین بار ادامه پیدا کرد اما نتونست کمکم کنه. از طرف دیگه نمی تونستم ازدواج کنم.
توی سن 19 سالگی ی آقایی به اسم ابوالفضل همسایمون شد که دانشجوی دکتری مکانیک بود قرار بود ی مهندس حرفه ای بشه
چندین بار با هم دیگه سلام علیک کردیم و متوجه شدم علاقه مند شده به من.منم دوستش دارم ولی خب نمیشد در واقع مشکل جنسی من اجازه نمیداد بیشتر بهش نزدیک بشم.
ناچاراً بعد از مدتی دوست معمولی بودن بهش گفتم من شیمیل هستم. خیلی تعجب کرد و بهش گفتم میتونی همین الان بری و دیگه صحبتم باهام نکنی.
بعد از چند روز پیام داد و گفت که هر جور باشی میخوامت
گفتم که پس چجوری باهم…؟
گفت مقعدی.
مشخص بود نمی خواست از دستم بده و منم قبول کردم.
نامزد شدیم و هفت ماه نامزدیمون طول کشید.
ی روز تو خونه بودم و متوجه شدم که ابجیم داره با کسی چت میکنه روی تخت خوابیده بود و پتو سرش بود ولی متوجه شدم دستش توی شلوارشه و داره خودشو میماله
نیم ساعت بعد موبایلشو چک کردم دیدم که قرار سکس گذاشته بود با ی پسری.اولش خواستم پوستشو بکنم یکم رفتم پایین حرفای سکسی به هم زده بودن و من با خوندشون تحریک شدم
ناگهان بمبی تو مغزم منفجر شد که برو ابجیتو بکن
آخه بعد از ازدواجم مجبور بودم میل جنسی رو خاموش کنم.
دلمو زدم به دریا گفتم فردا که کسی خونه نیست برو تو کارش.
فرداش ابجیم بیدار شد صبحونه بهش دادم و مهربون تر بودم باهاش.بهش گفتم ابجی گلم تو چجوری. توی این سن کم بدنت اینقدر نازه. خندش گفت ما اینیم دیگه. یهو با خنده و شوخی لبشو بوس کردم
همونجا فهمید که میخوام بکنمش. گفت که میخوام برم کافی نت پرینت بگیرم.گفتم الان هفت صبحه کجا بازه آخه.
بهونه میاورد که بره بیرون منم نمی گذاشتم.
در و قفل کردم و رفتم دوش گرفتم.برگشتم دیدم داره فیلم میبینه گفتم با حوله تن پوش ایستادم جلوش.
گفت چرا اینجا ایستادی. گفتم کمربند حوله رو باز کردم کیرمو دید
بهش گفتم مگه نمیخوای به پسره بدی؟؟
به جاش خودم میکنمت.گفتم واسه آبجی بزرگت ساک نمیزنی!؟
زیر چشمی نگام کرد و متوجه شدم که دلم میخواد.
زانو زد روبه رومو شروع کرد به خوردن. بهش گفتم همشو جا کن تو دهنت. هیچی نمیگفت. فقط سر تکون میداد. سعی میکرد همشو بخوره نمیتونست.بهش گفت ایراد نره آبجی بشین رو تخت خوش هیکلم تا خودم درستش کنم
دراز کشید رو تخت منم کیرمو گذاشتم رو لب هاش گفتم بازش کن دهنتو. همین که دهنو باز کرد کیرم کامل رفت تو دهنش.
همش اوق میزد که استفراغ کنه منم تلمبه میزدم تو دهنش.
سختش بود 18 سانت کیرو بخوره.
کیرمو که حساب و لیز کرد گفتم بلند شو خوشگلم. باهاش مهربانانه صحبت میکردم.
تاپ سفیدشو درآورد و سینه هاش مثل فنر بالا پایین شدن.
حمله کردم به سینه هاشو تا تونستم خوردمشون. حسابی ناله میکرد. تو دلم گفتم اگه واسه خوردن سینه اینجوریه
پردشو بزنم چیکار میکنه. شلوار و شورتشو که درآورد گفتم به شوخی گفتم آبجی الله اکبر برو سجده.
یکمی خندید و قمبل کرد طرفم.
یکم با کصش بازی کردم و حسابی شهوتیش کردم
کیرمو میمالیدم ولی نمیکردم توش.
خواست برگرده بگه بکن که یهو تا بیضه هام کردم توش کصش
همون حرکت اول پردشو. زدم و از جیغ بلندی کشید که گوشم درد گرفت
یکم کیرمو آوردم عقب تا عادت کنه گفتم آروم باش.
یکمی که دردش کم شد شروع کردم تلمبه زدن. اووووف بدنی داشت آبجیم
از کردن کصش سیر نشدم از بس که تنگ بود و به زور روغن میشد بکنیش.بیست دقیقه مداوم میکردمش و دیگه داشت از حال میرفت که آبم ریخت توی کصشو با روغن زیتون ترکیب شد.
آروم شد نفس نفس میزد
اما من آروم نشدم.یکمی گذاشتم کیف کنه بعد وزنمو انداختم روش. تو گوشش گفتم کونتو جر میدم.
بلند شدم وحشیانه کمرشو کشیدم سمتم.کلی روغن ریختم رو سوراخ کونش.
بی وقفه کیرمو کردم توشش
ناله و جیغش دیگه داشت به گریه تبدیل میشد. تلمبه هام خشن تر میشدن.
وزنمو انداختم روش و چشمامو بستم و با تمام توان تلمبه زدم
چشمامو باز کردم دیدم مثل ابر بهاری گریه میکنه
اشکاشو پاک کردم.گفتم گریه نکن عزیز دلم تموم شد دیگه.چنان توی کونش آب کیر ریخته بودم که وقتی کیرمو در آوردم
کونشو فشار دادم از کونش آب کیر سرازیر شد
تصمیم گرفتم با ابوالفضل به هم بز
سکس با خواهرم مهدیه

#تابو #خواهر

سلام اول از همه بگم من اصلا داستان نویس خوبی نیستم و خودتون اگه غلط املایی داشتم یا خوب تعریف نکردم ببخشید
من علیرضام و 21سالمه قد و هیکلم خوبه و تقریبا از رفیقام بهترم خواهرمم اسمش مهدی است و 19سالشه 165 سانت قدشه و بدن خیلی خوبی داره جوری که از رو لباسم به چشم میاد
از وقتی یادمه تو خونه ما همیشه دعوا بود و تا حالا ندیده بودم روزی روکه پدر و مادرم با هم خوب باشن و بحث نکنن اما بالاخره این دعوا های همیشگیشون تموم شد و دو سال پیش از هم جدا شدند
از سر اجبار مهدیه با مامانم زندگی میکرد و من با بابام ولی من همیشه خونه مامانم اینا بودم و فقط شب میرفتم پیش بابام تا صداش در نیاد من درسم تموم شده یود و برای شرایط مامانم معاف شدم از خدمت و توی یه ساندویچی کار میکردم یه سال از جدایی پدر و مادر من میگذشت که بابام با یه زن تقریبا 35 ساله ازدواج کرد که یه پسر 10 ساله هم داشت و از وقتی اون زن اومد تو خونه بابام من دیگه توی اون خونه نرفتم و تا چند وقت توی مغازه میخوابیدم مامانم اینا خیلی میگفتن بیا پیش ما بمون ولی میدونستم اگه این کار بکنم پدرم مخالفت میکنه و بهم گیر میده و منم ازاین فرصت استفاده کردم و یه خونه کوچیک اجاره کردم و ساکنش شدم و چون توی ساندویچی بودم مشکل غذا هم نداشتم و همچی اوکی بود
مادرم و مهدیه زیاد بهم سر میزدن و برا همین خونم همیشه مرتب بود گذشت که متوجه شدم مادرم قصد ازدواج داره نمیدونستم طرف کیه ولی یا فهمیدنش کلی با مادرم دعوام شد ولی مادرم روی حرفش موند و قضیه هی جدی تر میشد
یه روز داییم بهم زنگ زد و گفت فردا شب خونه من باش بهم نگفت چرا ولی از زیر زبون مهدیه متوجه شدم که بلههه میخوان بیان خواستگاری مادرم هیچ وقت فکرشم نمیکردم که اون روزو ببینم ولی داشت اتفاق می افتاد و من نمیتونستم کاری بکنم اصلا هیچ کس به حرفای من توجه هم نمیکردی فردا شب رسید و من رفتم و یکم دیر رسیدم وقتی رفتم داخل دیدم یه آقایی تنها اومده نشسته جلو داییم و زن داییم تا منو دید بلند شد و سلام کرد منم نشستم رو مبل و مستقیم گفتم تنها اومدی که زن داییم گفت آقا محسن برا اشنایی اومدن و خواستن که حرف هاشون رو بزنن برا همین تنها اومدن
همون ثانیه متوجه شدم که تموم این آتیشا از گور کی بلند میشه هیچی نگفتم و رفتم تو اتاق که مامانم و مهدیه نشسته بودن مهدیه که مثل من ناراضی بود سرش تو گوشیش بود و هیچی نمیگفت
من رو کردم به مادرم و بدون مقدمه چینی گفتم به حرف ما که گوش نمیدی اگه میخوای زن این یارو بشی بدون من دیگه نمیام دور و برت و بعد نگی چرا اینجوری رفتار میکنی یهو مادرم زد زیر گریه که من اگه زن این نشم کی خرجمو بده تا کی دستم جلو داییت دراز باشه و ازین حرفا بهش گوش ندادم و گفتم اینا بهونست و تو خام این زن دایی شدی مگه بابا چی بهت میداد که این مرتیکه میخواد بهت بده و زدم از خونه بیرون
تا یه هفته هرکی بهم زنگ میزد جواب نمیدادم که دیدم مامانم اومد در مغازه رفتم پیشش و گفتم چی شده که بهم گفت اول ماه قرار عقد گذاشتیم منم اخمامو کردم تو هم و گفتم توقع نداری که بیام مادرم خودشو مظلوم کرد و گفت من یدونه پسر دارم مگه میشه نیای سرمو چرخوندم و گفتم مطمئن باش نمیام هرچی دوس داری بگو الانم از اینجا برو دیگه نمیخوام باهات حرف بزنم و برگشتم تو مغازه بعد به مهدیه زنگ زدم و فهمیدم راست گفته و سر ماه میخوان عقد کنن همون حا یه مهدیه گفتم نمون اون جا و وسایلتو جمع کن بیا خونه من گفت دایی نمیزاره وگرنه به این موضوع فکر کرده بودم
انقدر عصبی بودم که همون شب رفتم شمال و تا 10 روز بر نگشتم حتی صاحب کارمم منو بیرون کرد وقتی برگشتم رفتم دم خونه داییم
خونه داییم دو طبقه بود که طبقه بالا شو داده بودن به مادرم بعد ازدواجشونم قرار بوده ازشون اجاره بگیره زنگ زدم به مهدیه و گفتم وسایلتو جمع کن بریم خونه من که دیدم مامانم گوشیو ازش گرفت و زد زیر گریه که خودت که ازم سر نمیزنی میخای دخترمم بری پیش خودت کلی با هم بحث کردیم که نتونستم کاری بکنم و مهدیه هم گفت نمیتونم مامانو تنها بزارم از اون تاریخ به بعد حدود دو ماه گذشت و یه روز دیدم مهدیه بهم زنگ زد و گفت اومده خونه و ازم پرسید کی میام چون مغازه ای که جدید رفته بودم پیشش به خونم نزدیک بود رفتم کلید دادم بهش و برگشتم سر کار شب که رفتم خونه دیدم مهدیه نرفته و خوابیده بود بیدارش نکردم و داشتم لباس راحتی میپوشیدم که خودش بیدار شد ازش که پرسیدم چیزی شده هیچی نگفت ولی وقتی دیدم گوشیشو خاموش کرده یه بو هایی بردم اون شب پیش من موند و صبحم جایی نرفت که دم دمای ظهر برگشتم خونه دیدم داره غذا میپزه ازش پرسیدم چیشده که بازم گفت مگه باید چیزی شده باشه که بیام از داداشم سر بزنم بهش گفتم وقتی یه شب موندی و مامان هیچی نگفته حتما یه چیزی شده خودت میگی یا از مامان ب
تولد دوباره با شورت های خواهرم

#خواهر #گی #بیغیرتی

سلام من امیرم ۲۲ سالمه میخام اتفاقی که برام افتاده رو با شما به اشتراک بزارم.
ساکن تهرانم و مشغول تحصیل تو دانشگاه یه خواهر دارم و تو یه آپارتمان ۵ طبقه زندگی میکنیم. ماجرا برای قبل کنکوره زمانی که مجبور بودم روزی چند ساعت درس بخونم. روزها خیلی خسته کننده بود و انرژی کافی نداشتم مجبور بودم بعضی روزا برای اینکه انرژی داشته باشم یه تایمی برای استراحت و تفریح قرار بدم یه چند تا بازی توی گوشیم داشتم و بعضی وقتا هم بیرون می‌رفتم ولی خب تاثیر آنچنانی نداشت و من همچنان آخر روز انرژی کم می‌آوردم کم کم از طریق اینستا با مسائل سکسی خودمو سرگرم کردم تا اون موقع خیلی کم پیش می‌اومد که من جق بزنم و زیاد درگیر اینجور مسائل نبودم ولی خب تو اون دوران و مخصوصاً آخر شب‌ها این کارو انجام دادم و باعث می‌شد که صبح زود پر انرژی و روزهام بهتر بگذره کم کم از اینستا علاقه پیدا کردم به خوندن داستان‌های سکسی مخصوصاً گی و بی‌غیرتی دیگه تقریباً هر چند شب کارم شده بود همین خوندن داستان و ارضای خودم با جق زدن روزها خیلی خوب پیش می‌رفت و انرژی خیلی خوبی داشتنم همزمان یه حسی هم داشت درونم به وجود میومد از خودم بگم که یه پسر تپل سفید و با بدن بی مو توی دوران دبیرستان همه پسرا دنبالم بودن.
دیگه کم کم توجهم به خودم و بدنم و همچنین بدن خواهرم و مادرم تو خونه جلب شده بود خوندن داستان برام تکراری شده بود یه سیم کارت برای خودم گرفتم و توی تلگرام یه اکانت باز کردم داخل چند تا از گروه‌های گی و بی‌غیرتی عضو شدم و سعی کردم با به وجود آوردن رابطه با بقیه شبا سکس چت داشته باشم واقعا لذت بخش بود و من به همون تایمی که توی شب این کارو انجام می‌دادم قانع بودم در عوض روزا خیلی انرژی داشتم و درس‌ها رو زودتر تموم می‌کردم کم کم روم بیشتر باز شد و تو خونه توجهم به مادرم و خواهرم بیشتر شد و سعی می‌کردم تو چت‌ها برای بقیه اندام و لباسشونو توصیف کنم خواهرم شادی یه دختر ۲۶ ساله که اون موقع دانشگاهشو داشت تموم می‌کرد یه دختر شاد نسبت به من قد کوتاه‌تر تپل‌تر سفیدتر و اصلاً شیطون نبود سرش تو کار خودش بود ولی همیشه برام جالب بود وقتی من به هوای کمد دیواری می‌رفتم تو اتاقش شورت‌های رنگی رنگی توری و خوشگلش که شسته شده روی شوفاژ پهن کرده بود نظرمو جلب می‌کرد البته اون موقع‌ها اصلاً حسی به این مسئله نداشتم تا اینکه این چند وقته با این مسائل آشنا شدم و دیگه اون شورتا برام خیلی وسوسه انگیز شده بود کم کم به اصرار اونایی که باهاشون شبا چت می‌کردم عکس شورت‌ها رو یواشکی می‌گرفتم و براشون می‌فرستادم و اونا کلی کیف می‌کردن و در عوض کلی فحش نثار من می‌کردند و من حس بی‌غیرتی بیشتری بهم دست می‌داد ولی همه اینا
فقط تو اون تایم آخر شب بود و در طول روز من حواسم به درسم و امتحاناتم بود طوری شد که فقط یک ساعت خاص رو برای خودم تعیین می‌کردم و این کار رو انجام می‌دادم خیلی برام لذت داشت کم کم باهاشون ویدیو چت می‌کردم و برام کیرهای بزرگشونو می‌مالیدن و منم از کونم براشون فیلم می‌گرفتم جسارتم زیاد شده بود و عکس پروفایلمو یکی از شورت‌های خوشگل شادی گذاشتم همه چی خیلی خوب پیش می‌رفت من چند تا از آزمون‌های آزمایشی کنکور رو هم با نمرات بالا قبول شدم تا یه شب طبق معمول رفتم تو اتاقم و رفتم تو اکانت تلگرامم که ببینم چه خبره چند تا پیام طبق معمول برام اومده بود ولی یکیش خیلی جالب بود خیلی مهربانانه و صمیمی نوشته بود امیر پسر خوبی چه خبر همه چی عادی بود تو پیام ولی من اصلاً اسمم رو روی اکانتم نذاشته بودم چطور می‌تونست اسم من رو فهمیده باشه یه اکانت معمولی بود که نه اسمی داشت و نه عکسی تپش قلب گرفتم خیلی ترس ورم داشت و اصلاً نمی‌دونستم که چه جوری اسم من رو فهمیده به خودم می‌گفتم شاید اتفاقی و یا شانسی این رو گفته ولی مگه چقدر احتمال داشت که شانسی بتونه اسم من رو اینجوری تو پیام بگه همه چی رو چند بار چک کردم ولی باز هم متوجه نشدم که چطوری اسم من را فهمیده جوابشو ندادم و یه چند شبی اصلاً تو تلگرام نرفتم بعد از چند شب دوباره رفتم توی تلگرام و دیدم که چند تا پیام پشت سر هم داده و باز اسم من رو صدا کرده و احوالم رو پرسیده فقط در حد همین آخرین پیامش خودش رو علی معرفی کرده بود و نوشته بود که همسایه طبقه پنجم ماست دیگه خون تو مغزم جریان پیدا نمی‌کرد درست می‌گفت اسم همسایه طبقه پنجممون علی بود دیگه کاملاً مطمئن شدم که من رو می‌شناسه بلافاصله عکس تلگرمم رو پاک کردم و از توی اون گروه‌ها اومدم بیرون خیلی ترسیده بودم مطمئن بودم که آبروم میره اصلا نمی‌دونستم که باید چیکار کنم پیش خودم فکر می‌کردم که یا باید التماسشو بکنم و یا کلاً همه چیو انکار کنم ولی فایده‌ای نداشت تصمیم گرفتم همه چیو پاک کنم و یه چند وقت اصلاً توی تلگرام نرم به زح
بکارت خواهرم، مشتری ثابت خودم

#تابو #خواهر #بکارت

دادنم تموم شد مثل همیشه دوست داشت ادای فیلم های پورن رو در بیاره اما پورن های کوتاه خیلی کوتاه در حد پنج شش دقیقه بعدش هم مثل اکثر پسرا ادعاش کون خرو پاره میکرد «پارت کردم»«کست گشاد شد»«الان میتونی راه بری؟»«ده تای دیگه هم باشه حریفم»«تا حالا اینجوری ارضا شده بودی؟»
راستش قسمت سخت کار من دادن نبود با یکم لوبریکانت همه چیز حل میشد اما ادای ارضا شدن و سولات روی مخش همیشه آزارم میداد . من نه تنها ارضا نشده بودم بلکه یک شهوت ارضا نشده هم تو وجودم روشن شده بود فقط میومد دو سه دقیقه باهام ور میرفت و میکرد توش و چند دقیقه بعد کار تموم بود .
برام شغل خوبی بود داشتم ازش خوب پول در میاوردم ماهی حدود پنجاه میلیون ، برام بس بود. با وجود این پسرا کلا روزی سه تا مشتری‌ جواب میدادم و اونا هم منو با آمار صفر ارضا از سه سکس به خونه میفرستادن و حس میکردن جانی سینز ناگفته نماند که من اینجوری راحت ترم بودم.
تو این چند سال که کار کردم تونستم یک خونه برای خودم بخرم خیلی لوکس نبود اما مال خودم بود و سعی کردم به بهانه های مختلف از خانواده فاصله بگیرم و مستقل زندگی کنم تا بتونم راحت تر کار کنم به خانوادم نگفتم خونه رو خریدم گفتم رهن کردم و میخوام دیگه جدا زندگی کنم مثل همه ی خانواده ها اولش وامصیبتا و وا جلافتا راه انداختن اما به مرور دیگه به تخمشون هم نبود من نیستم .
یک سالی تو این خونه مجردیم بودم که یک پسری بهم پیام داد و گفت شمارمو از کجا آورده و کارش چیه منم اوکیش کردم و مبلغ بیعانه رو زد و اومد لامصب چه هیکلی داشت غول بود اما کیرش خیلی دراز و کلفت نبود جدای همه ی اینها بسیار مودب و خجالتی روی تخت که رفتیم خیلی ناز شروع کرد به لیسیدن و مکیدن انگشت های پام یواش یواش‌اومد بالا و پشت زانوم رو بوسید و با زبونش لیس های ممتد از کنار زانوم تا خط شورتم میزد
خیلی وارد بود توله سگ دست به شورتم نزدم و اومد روی شکمم با بوس های اروم و یواش و کوچولو تمام پوست بدنمو تحریک کرد با لب پایینش از پهلو هام میکشید تا زیر بغلم مسحور حرکاتش شده بودم منی که به مشتری هام لب نمیدادم نا خوداگاه داشتم لباشو میخوردم شاید باورتون نشه اصلا نفهمیدم کی سوتینم رو باز کرد فقط وقتی به خودم اومدم دیدم که داره اروم گره های‌ بغل شورتم رو باز میکنه و همین که شورتم از کسم جدا شد ابم کش اومد عین پنیر پیتزا و من فهمیدم چه خبره اون پایین
اروم کیرشو رو کسم میکشید و خیسی کسمو با سر کیرش پخش میکرد وقتی یکدفعه همه ی کیرشو کرد توم انگار زمان برام متوقف شده . تلمبه هاش‌یک ریتم خاصی داشت شش تا محکم و سه تا یواش اینقدر این کارو تکرار کرد که ناخنهای بلندم تو گوشت بازوش فرو شد ارضائی شده بودم که نظیر نداشت و از اون جالبتر اون هنوز آبش نیومده بود
وقتی‌دید تشنج کردم زیر کیرش (اونجوری اسمش ارضا نبود تشنج بود همه ی بدنم داشت میلرزید) تلمبه هاش سنگین تر شد اصلا کم نمی آورد فاصله ی‌شاید یک دقیقه از ارضای قبلیم دوباره روحم اوج گرفت و سرم خالی شد و ارضا شدم اینقد مست ارضا های پی در پی ام بودم که صداش منو به خودم آورد
«آبمو میخوری ؟»
فک نکردم کاندومو در اوردم تا قطره آخرش خوردم بعدم کاملا بی اختیار خودمو تو بغلش جا دادم عین یک مار که بغل یک خرس بود.
روزا گذشت و من باهاش‌چند بار دیگه هم سکس کردم هر بار بهتر از قبل اما یک چیزی مسیر زندگی مارو عوض کرد
«خواهرم»
خونه ی بابام بودم دیدم اخر کوچیکم که امسال تازه وارد هجده سالگیش شده بهم پیام داد که بیا تو اتاق رفتم و دیدم خیلی بهم ریخته س و ماجرا رو برام توضیح داد ظاهرا با دوست پسرش‌که عشق اول خواهرم هم بوده دائما انال سکس میکردن و پسره خسته شده و میخواسته کسشو بکنه اما میترسیده که فردا روزی ازش‌ شکایت بشه و این کسشرایی که تو جامعه پخش کردن که اگه پرده ی یک دخترو بزنی باید باهاش‌ ازدواج کنی و مهریه ی دختره هم یک دست و یک پای پسره ست این طفلک هم ریده به خودش به خواهرم گفته یا برو خودتو انگشت کن و پردتو پاره کن یا دیگه من نمیخوام باهات باشم.
بهش دلداری دادم و ارومش کردم گفتم عزیزم پسر برای تو فراوونه خودتو اذیت نکن این نشد یکی دیگه اما ظاهرا تو گوش خر یاسین میخوندم اخرم من با عصبانیت گفتم من نمیدونم برو خودتو انگشت کن و پردتو پاره کن که دیدم خودشو زده به موش مردگی و گریه و تهدید که خودمو میکشم و این حرفا گفتم باید فک کنم ببینم راهش چیه الان نمیتونم بهت قولی بدم شایدم اصلا کاری از دست من برمیاد ولی فک میکنم برای یک راه حل.
راه حل داشتم اگه همون پسر خوشتیپ و چهارشونه منو اروم ارضا میکرد پس میتونست پرده ی خواهرمم به خوبی بزنه بعد دو روز کلنجار رفتن‌با خودم به این نتیجه رسیدم بهش زنگ بزنم و ازش بخوام بیاد خونه راستش معتاد کیرش شده بودم و دوست داشتم هر شب منو بکنه
اومد‌ خون
خیلی دردناکه که خواهرت...

#خواهر

تا 32 سالگی ازدواج نکرده بودم و همه خواستگارامو رد می کردم تا اینکه به اجبار خواهر بزرگم به یکی از خواستگارهای به ظاهر خوبم از نظر اونا بنام آرش پاسخ مثبت دادم خیلی استرس داشتم چون از 19 سالگی به تمام پسرای فامیل کون داده بودم و اولین شم به شوهر خواهر دومیم ملیحه که اسمش رضا بود استرس اینکه آرش یه روز میفهمه و واکنشش چیه کابوسم بود تا اینکه شب عروسی دید و فهمید التماسش کردم که آبرومو نبره نه مهریه می خوام نه هیچی فقط دو سه ماه تحمل کنه بعدش طلاق میگیرم میرم بدجور خورده بود توی ذوقش اما به خودش اومد و گفت کوستم؟ گفتم نه به خدا و از کوس کرد و خون اومد و حسابیم تنگ بود و خیلی میگفت جووون چه تنگه چه تنگه منم جرات نداشتم حتی صدام در بیاد و فقط آهسته و بی صدا گریه می کردم و اشک می ریختم
اون شب بهم گفت اگه راستشو بگی کی اینکارو کرده می بخشمت منم گفتم رضا شوهر ملیحه گفت عه؟
گفتم آره به خدا گفت پس یه کاری میکنی یا ملیحه یا خواهر رضا رو برام میاری تا باهاشون سکس کنم وگرنه آبروتو میبرم به همه میگم با کی چیکار کردی…
مجبور شدم ماجرا رو برای ملیحه تعریف کنم و بگم آرش چی خواسته ملیحه باور نمی کرد که رضا که مجبور شدم بهش کلی نشونه بدم که کار رضا بوده بهم گفت توف توی شرفت شیرین خیلی بی شرفی خیلی با هزارجور گریه و التماس به ملیحه که آبروی من بره آبروی شوهرتم میره به هر بدبختی بود راضیش کردم یه شب تنها بیاد خونمون وقتی اومد به آرش گفت من از شما معذرت می خوام ببخشید آرش گفت چیو ببخشم؟ نمی بخشم و باید جبران کنی آرش بلند شد به ملیحه گفت پاشو بریم باید جبران کنی ملیحه التماس می کرد و قسم میداد اما آرش کوتاه نمیومد و تازه تاپ ملیحه رو پاره کرد و سوتینشم به زور کند و گفت میای توی اتاق یا نه؟ ملیحه همچنان داشت التماس می کرد که آرش لخت شد افتاد روی ملیحه و داشت سینه هاشو می خورد بهم گفت این زبون حالیش نیست پاهاشو بگیر و اونم دستاشو گرفت و رفتیم توی اتاق و انداختیمش روی تخت من خواستم برم بیرون بهم گفت در اتاق رو ببند و بشین همونجا هر وقت صدات کردم میای و هر کاری گفتم انجام میدی در رو بستم و نشستم همونجا آرش کیرشو به لبهای ملیحه میمالید و میگفت بسه بسه من کوتاه نمیام امشب اینجا کون میدی تا کار شوهرت جبران بشه و خوابوندش و نشست روش و کیرشو کرد توی دهنش و میگفت هیس فقط بخور و ملیحه داشت با گریه کیر آرشو می خورد براش گفت حالا شد امشب فقط حال کن ملیحه جونم
شلوار و شورت ملیحه رو دراورد و شروع کرد خوردن کوسش اولین بار کوس ملیحه رو میدیدم یه کوس گوشتی تپلی و سفید بی مو که آرش خیلی ازش خوشش اومده بود آرش روی پهلو خوابیده بود و کوس ملیحه رو می خورد و به منم گفت که کیرشو براش بخورم کم کم صدای آه و ناله ملیحه بلند شد آرش میگفت جانم جانم ملیحه جونم جانم؟ چی میخوای؟ چی میخوای؟ و کیرشو کرد توی کوس ملیحه و گفت اینو میخوای؟ اینو میخوای؟ ملیحه میگفت آره آره می خوام می خوامش و داشت توی کوسش تلنبه میزد این تصویر رو که میدیدم واقعا خیلی ناراحت شدم تقصیر خودم بود وگرنه الان نباید جلوی چشمم خواهرم و شوهرم سکس کنن و منم هیچ کاری از دستم بر نیومد آرش آروم آروم تلمبه میزد و با ملیحه حرفای سکسی میزدن بهش میگفت بهت حال میده؟ ملیحه میگفت خیلی از ماله رضا کلفت تره دوست دارم حرفاشون مثله پتک توی سرم میزد معلوم بود هم آرش هم ملیحه از سکسشون لذت میبرن من فکر می کردم آب آرش بیاد تمامه اما اون شب من پایین تخت خوابیدم و ملیحه و آرش روی تخت خوابیدن و تا صبح سکس کردن. از اون روز دیگه ملیحه ول کن آرش نبود با هم لاس میزدن شوخی میکردن همدیگه رو دستمالی میکردن و با هم حمام میرفتن و توی اتاق سکس می کردن یه بار به ملیحه گفتم بس نیست؟ خوبه نمی خواستی؟ گفت ناراحتی برو با همون رضا تو که دوست داشتی روزهای سختی بود هووم خواهر بزرگم بود که شوهرمم کامل تصاحب کرده بود و جلوی خودم با شوهرم سکس می کرد و آرش هم توجه کمتری بهم داشت کم کم سعی کردم ازشون فاصله نگیرم و بذارم هر غلطی که دوست دارن بکنن منم میرفتم وسط سکس شون و کار رو برای ملیحه خراب می کردم به هر حال کوس من تنگ تر بود و با همین تنگی آرش رو سمت خودم می کشوندم و آرشی که فقط با ملیحه سکس می کرد الان با منم سکس می کرد و ملیحه رو بیشتر از کون میکرد اما میگفت کوس فقط کوس شیرین و اون من بودم که روی تخت بهش کوس میدادم و ملیحه روی زمین کنار تخت می خوابید کم کم ملیحه در هفته یکی دو بار میومد اونم من نمیذاشتم به آرش کوس بده و فقط کون میداد و میرفت تا اینکه با ملیحه دعوام شد اون گفت طعم هرزگی و کیر یه مرد دیگه رو تو بهم چشوندی این انصاف نیست شیرین الان اینکارو کنی دلم براش سوخت و روزهایی که اون میومد سعی می کردم تحمل کنم و اجازه بدم اون هم لذت ببره از زمانیم