💖کافه شعر💖
2.45K subscribers
4.31K photos
2.88K videos
11 files
978 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
دلبرم مجنون بیاید؛ زندگی زیبا شود
چشم قلبم تا ببیند ؛ عشقم بینا شود

بر در هر میکده سوری دهم با نام او
ساقی جانم بیاید؛ میکده غوغا شود

هلهله برپا شود درشهر عشاقان مست
ساحل آرامشم ؛ هم راهی دریا شود

عطر گلها چون بیاراید؛ نگاه عاشقم
غنچه زیبای قلبم در وجودم وا شود


#ثریا_شجاعی_اصل

‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
#دردانه_را

باز ان معشوق ما ، در زلف دارد شانه را ..
باز میخواهد به زنجیرش کشد دیوانه را ،

باز بوی باده آمد مست گشتم مست عشق..
چیست او ویرانه خواهد این دل ویرانه را ،

گر برفت هوش از سرم ، از مستی چشمان او ...
عطر او باقی بُوَد چون بشکند پیمانه را ،

خیمه از عشقش نهادم بر دل و بر جان خویش ..
تا نشورد ابِ باران ... تا نریزد خانه را ،

ذره ذره اب شد از اتش عشقش دلم ...
وه چه خوش می سوزدانم ، بال این پروانه را ،

گرچه بس افسانه ها گفتند ز مجنون و ز عشق ..
کان همه چون قصه است ، بشنو ز من افسانه را ،

حسرت دانه در این کنج قفس از یاد رفت ..
هیچ مرغی تا کنون ، چون من ندیدست دانه را ،

گر بُوَد عشقی ورای عشق ما ، ما غافلیم ...
صدهزاران عشق است در جان این دیوانه را ،

کوثر و ، جامِ شرابست ، گوهری نایاب است ،
کیست چون #راحم بداند قدر ان دردانه را ،

#راحم_تبریزی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎙 سیاوش قمیشی 🎵

قناری


‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
کوشيدم بوي تو را
از سلول‌هاي پوستم بيرون کنم
پوستم کنده شد
اما تو بيرون نشدي
کوشيدم تو را به آخر دنيا تبعيد کنم
چمدا‌‌‌نهايت را آماده کردم
برايت بليط سفر خريدم
در اولين رديف کشتي برايت جا رزرو کردم
وقتي کشتي حرکت کرد
اشک در چشمانم حلقه زد
تازه فهميدم در اسکله‌ام
تازه فهميدم آنکه به تبعيد مي‌رود منم
نه تو.

#سعاد_الصباح

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تو رفتی کودکی ! گم شد دلِ مانندِ دریایت
چه شد دفترچه ی خیسِ چهل برگِ الفبایت؟

کجا رفت آن نشاط و لهجه ی اهلِ دهاتت کو؟
کلاسِ کوچکِ درس و سکوتِ غرقِ نجوایت

اگرچه داده ای بر بادم اما یادت افتادم
دوچشمم تر ، دلم شد تنگِ آهنگِ نفسهایت

به دستانم مداد اما ، که بابا آب داد اما
ورق پشتِ ورق پشتِ ورق کو مشقِ شبهایت؟

از اینجا بی خبر رفتی ، گرفتی بال و پر رفتی
نگاهم پشتِ قابِ زندگی محوِ تماشایت

چنان از حسرتت خیسم ، نمیدانم چه بنویسم؟
که رفت از قصرِ زیبای هزار آیینه ، غوغایت

خدا هم غرقِ افسونِ دوتا چشمِ غزلگونت
و می شد مادری هرشب فدای قد و بالایت

سماور کو؟ زغالش کو؟ حیاط و عشق و حالش کو؟
گذشت آن خاطرات و دیگر افتاد از دهن چایت

#مهدی_حبیبی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فتادم از پا به ناتواني، اسير عشقم چنان كه داني، رهايي از غم نمي توانم، تو چاره اي كن كه مي تواني

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دردِ فراق آمد و آشفته حالی اش
باید گلایه کم کنم از جای خالی اش

صیاد من که بال و پرم را شکست و رفت
دیگر چگونه پر بکشم در حوالی اش

گفتم که در خیال منی، گفت : بی خیال
آتش به جان من زده این بی خیالی اش

گاهی به یک اشاره گل‌آلود می شود
یک برکه نیز با همه‌ی آن زلالی اش

من آن کویر چشم به راهم که سالهاست
دیگر کنار آمده با خشک سالی اش

#غلامرضا_خدارحمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ببین چگونه غمت پشت من شکست، ببین
غروب‌وار، طلوعم به خون نشست، ببین

به سان آدمک برفی از تب خورشید
چگونه آب شده می‌روم ز دست ببین

در آینه به سخن شب که با تو بنشینم
ز در درآ و مرا مست مست مست، ببین

من آن حکایت شیرین، من این روایت تلخ
تو فکر می‌کنی این من، همان من است؟ببين

در این مقوله زبان سخن به عجز آمد
نگاه کن به نگاهم هرآنچه هست ببین

#استادحسین_منزوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
حق میانِ سیلِ ناحقی، غریب افتاده است
عشق در دستانِ قومی نانجیب افتاده است

در گلویِ زخمیِ فریادِ آزادی شبی
شوکرانِ یاس از دست طبیب افتاده است

شرک را در شهرِ ما گردن نمی گیرد کسی
هر خطایی بود؛ یکجا پایِ سیب افتاده است

دست و پا خونی، جگر خون، چشم ها خون  گوییا
روحِ عیسی باز هم رویِ صلیب افتاده است

طاقتِ ما سخت از بی طاقتی ها طاق شد
از گلوی صبر، آهنگِ شکیب افتاده است

از فرازِ منبرِ تزویر با فریادِ خلق
فرِّ زاهد درگلوگاهِ نشیب افتاده است

مرغِ آمین طعمه ی کفتارها شد؛ ردِّ خون:
بی دعا بر دامنِ اَمن یُجیب افتاده است

شورشی بر پاست در دلهای عاشق ای دریغ!
لشکرِ احساس ملت، بی نقیب افتاده است

#زهرا_وهاب_ساقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
🦋


‍ تا پایان ماه صفر
چند ساعت بیشتر نمونده
امیدوارم با غروب خورشید☀️
ماه صفر 🌙
هرآنچه قلب نازنین تون را می آزارد
غروب کند🌤
و شادی ربیع بر شما طلوع کند☀️
و هرگز پایانی بر آن نباشد
الهی آمین🙏

عصرتون پُراز لبخند

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
من دستهای مهربانم را به تو می‌بخشم
و در این بخشش
جز درک عشق گمشده‌ام، هیچ نمی‌خواهم
من و دلم
تمام‌مان را به تو می‌بخشیم
تا حس زنده بودن خود را
که در نگاه یک نامعلوم مرد
در بخشش تمام به تو باز یابیم

من پاهایم را
در جسم فسردهٔ خاک می‌کارم
و آب را در عطش کویر
زمزمه می‌کنم
و در این بخشش معرفتی است
که من آن را با هستی
و با زیبایی آن لحظه
که مرگ از پس آن می‌آید
آشتی می‌دهم...

#سلمان_هراتی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شراب می چکد از چشمش استکان بدهید
برای مزه لبش  را  فقط ؛؛  نشان  بدهید

عجیب  تشنه ام و از طراوتِ   لبهاش_
مجالِ بوسه ی شیرین و بی امان بدهید

میان دشتِ  نگاهش  غزال  می رقصد
کمان به  دست  منِ  پیرِ  ناتوان  بدهید

هنوز  فاصله ای  مانده  قدرِ  پیراهن
برای فتحِ تنش لحظه ای زمان بدهید

نمانده روح به جسمم میان آغوشش
مرا به شیوه ی تلقین کمی تکان  بدهید

قیامتی ست  رطبهای  نخلِ  طنازش
برای شادیِ روحم  فقط از  آن بدهید

#داوود_نادعلی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بیا و شبی ...
ابر تنگ بودنت را
بر آسمانِ کویرِ تنم
بپوشان..‌.

آغوشِ خشک مرا
تَر کن به ترنم بارانِ
بوسه هایت
ببار ، ببار
بر شاخسار گُل شبِ من
مرا به نهایت اِعجاز
بودن برسان
چه بی پروا می شود
حریم اَمن تنهایی من
به رقص پروانهء
موهای تو
به دستِ شعلهء
شکستهء شمعی
رو به باد ...‌

تِرَک بر می دارد
بلورِ احساس مردِ من
میانِ حریر اطلسی
دستانِ تو
بیا و با آمدنت
مرا به مهمانی
نور و دعا چشمانت
دعوت کن

#سیامڪ_جعفرے
#برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند‌‌‌‌‌‌

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
وقت آنست که مستان به سحر برخیزند
می آذرگون در جام بلورین ریزند

عیش سازند و می آرند و سماع آغازند
پای کوبند به یکبار و نشاط انگیزند

گاه مستی چو سر از خواب گران آیدشان
هر یکی در سر زلف صنمی آویزند


#مجد_همگر
#صبـح_بـخیـر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بیدل من و بیدل تو و بیدل تو و من
سرمست همی شدیم روزی به چمن

عمریست که من در آرزوی آنم
کان عهد به یادآوری ای عهد شکن

#رباعی_مولانا

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
این جوانی میرود اما دگر تکرار نیست
تار اگر فرسوده شد بار دگر او تار نیست

عمری از این زندگی در انتظارت شد هدر
از تو دارد شکوه ها و طاقت گفتار نیست

پای هر شعری نویسم که ترا من عاشقم
گر کنم پنهان ز خالق از تو که انکار نیست

بعد مرگم گر کنی اه و فغان بی شمار
بعد رفتن داد و بیداد تو دگر کار نیست

با همه دوری که کردی از من و اما تو را
تا ابد میخواهم و این حاجت اصرار نیست

جرم من جز این نبود و در کنارت زیستن
پس چرا تبعید کردند و مرا دیدار نیست

بوی عطری بر مشامم میرسد اما چه سود
دانم آن عطری که آید بوی عطر یار نیست


#باعث_حفیظی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
من به فواره ی امروز
#نفس خواهم داد
در نگاهم باران
در صدایم احساس!
تو‌ بیا
زندگی را ببریم‌
بر لب این ساحل
#عشق
با صدف های خیال‌
روی شن
عکس اقاقی بکشیم
باورت‌هست جهان‌
منتظر ماست
بیا.


#فریبا_قربان_کریمی
‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شکیلا

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آه از آن ماه مسافر، که نیامد خبرش
او سفر کرده ما در خطریم از سفرش

رفتم و گریه‌کنان روز وداعش دیدم
ای‌ خوش آن روز که باز آید و بینم دگرش

دیر می‌آید و جان منتظر مقدم اوست
مردم از شوق، خدایا، برسان زودترش

می‌پرد مرغ هوا جانب او فارغ‌بال
کاش می‌بود من دلشده را بال‌وپرش

گرچه امروز مرا کشت و نیامد به‌سرم
کاش فردا به‌سر خاک من افتد گذرش

در فراقت ز هلالی اثری بیش نماند
زود باشد که بیابی و نیابی اثرش

#هلالی_جغتایی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀