#دردانه_را
باز ان معشوق ما ، در زلف دارد شانه را ..
باز میخواهد به زنجیرش کشد دیوانه را ،
باز بوی باده آمد مست گشتم مست عشق..
چیست او ویرانه خواهد این دل ویرانه را ،
گر برفت هوش از سرم ، از مستی چشمان او ...
عطر او باقی بُوَد چون بشکند پیمانه را ،
خیمه از عشقش نهادم بر دل و بر جان خویش ..
تا نشورد ابِ باران ... تا نریزد خانه را ،
ذره ذره اب شد از اتش عشقش دلم ...
وه چه خوش می سوزدانم ، بال این پروانه را ،
گرچه بس افسانه ها گفتند ز مجنون و ز عشق ..
کان همه چون قصه است ، بشنو ز من افسانه را ،
حسرت دانه در این کنج قفس از یاد رفت ..
هیچ مرغی تا کنون ، چون من ندیدست دانه را ،
گر بُوَد عشقی ورای عشق ما ، ما غافلیم ...
صدهزاران عشق است در جان این دیوانه را ،
کوثر و ، جامِ شرابست ، گوهری نایاب است ،
کیست چون #راحم بداند قدر ان دردانه را ،
#راحم_تبریزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
باز ان معشوق ما ، در زلف دارد شانه را ..
باز میخواهد به زنجیرش کشد دیوانه را ،
باز بوی باده آمد مست گشتم مست عشق..
چیست او ویرانه خواهد این دل ویرانه را ،
گر برفت هوش از سرم ، از مستی چشمان او ...
عطر او باقی بُوَد چون بشکند پیمانه را ،
خیمه از عشقش نهادم بر دل و بر جان خویش ..
تا نشورد ابِ باران ... تا نریزد خانه را ،
ذره ذره اب شد از اتش عشقش دلم ...
وه چه خوش می سوزدانم ، بال این پروانه را ،
گرچه بس افسانه ها گفتند ز مجنون و ز عشق ..
کان همه چون قصه است ، بشنو ز من افسانه را ،
حسرت دانه در این کنج قفس از یاد رفت ..
هیچ مرغی تا کنون ، چون من ندیدست دانه را ،
گر بُوَد عشقی ورای عشق ما ، ما غافلیم ...
صدهزاران عشق است در جان این دیوانه را ،
کوثر و ، جامِ شرابست ، گوهری نایاب است ،
کیست چون #راحم بداند قدر ان دردانه را ،
#راحم_تبریزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀