💖کافه شعر💖
2.78K subscribers
4.43K photos
2.95K videos
12 files
1.08K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
نم‌ نَمَک جرعه جرعه باید کرد از لبِ جامِ ارغوانت نوش

هفت خطّ ِ پیالهٔ نابت می‌گساری جسور می‌خواهد

#داوود_نادعلی

💖🧚‍♀️🧚‍♂️💖

@Kafee_sheerr💖💖
نم‌ نَمَک جرعه جرعه باید کرد از لبِ جامِ ارغوانت نوش




هفت خطّ ِ پیالهٔ نابت می‌گساری جسور می‌خواهد

#داوود_نادعلی

💖🧚🧚‍♀💖

@Kafee_sheerr💖💖
هیچ از شعر غم انگیز نمی دانستم
چیزی از مویِ شب آویز نمی دانستم

منشآ رقصِ سماعِ قلمم را غیر از
صحنه ی چشم غزل خیز نمی دانستم

تنِ تبدارِ خودم را به تنت دادم آآه
تنِ مردادی و تب ریز؟؟ نمی دانستم!!!

تو چه کردی که لبت قاتل یک شهر شده
غنچه را این همه خونریز نمی دانستم!!!

با تو سر سبزتر از جنگلِ گیلان بودم
چیزی از محنتِ پاییز نمی دانستم

عاشقی بازیِ پروانه و شمع ست که من
هیچ از آتش و پرهیز نمی دانستم

#داوود_نادعلی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
هیچ از شعر غم انگیز نمے دانستم
چیزے از مویِ شب آویز نمے دانستم

منشآ رقصِ سماعِ قلمم را غیر از
صحنه ے چشم غزل خیز نمے دانستم

تنِ تبدارِ خودم را به تنت دادم آآه
تنِ مردادے و تب ریز؟؟ نمے دانستم!!!

تو چه ڪردے ڪه لبت قاتل یک شهر شده
غنچه را این همه خونریز نمے دانستم!!!

با تو سر سبزتر از جنگلِ گیلان بودم
چیزے از محنتِ پاییز نمے دانستم

عاشقے بازیِ پروانه و شمع ست ڪه من
هیچ از آتش و پرهیز نمے دانستم



#داوود_نادعلی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
باز کن دروازه های شهرِ سحر آمیز را
تا در آرم از تنم جُل جامه ی پرهیز را

باز کن اردیبهشتت را به رویم تا که من
خون کنم چشمانِ هیزِ حضرتِ پاییز را

با سر انگشتت تنم را جستجو کن مو به مو
در تنم جاری کن آن احساسِ شورانگیز را

یک جهان دلداده خوابیدست در گیسوی تو
وا کن از هم تا ببینم رسمِ رستاخیز را

پرده بردار از نگاهت در هم آغوشیِ مان
تا بنوشم این دو جامِ از عسل لبریز را

گرچه میمیرم بگویی دوستت دارم ، ولی
وا کن از هم بارِ دیگر غنچه ی خونریز را


#داوود_نادعلی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
هیچ  از  شعر غم انگیز  نمی دانستم
چیزی از مویِ شب  آویز نمی دانستم

منشآ  رقصِ  سماعِ  قلمم  را  غیر  از
صحنه ی چشم غزل خیز نمی دانستم

تنِ تبدارِ خودم  را  به  تنت  دادم  آآه
تنِ  مردادی  و   تب ریز؟؟  نمی دانستم!!!

تو چه کردی که لبت قاتل یک شهر شده
غنچه را این  همه  خونریز نمی دانستم!!!

با تو سر سبزتر از جنگلِ گیلان بودم
چیزی  از  محنتِ  پاییز  نمی  دانستم

عاشقی بازیِ پروانه و شمع ست که من
هیچ  از  آتش  و  پرهیز  نمی  دانستم

#داوود_نادعلی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شراب می چکد از چشمش استکان بدهید
برای مزه لبش  را  فقط ؛؛  نشان  بدهید

عجیب  تشنه ام و از طراوتِ   لبهاش_
مجالِ بوسه ی شیرین و بی امان بدهید

میان دشتِ  نگاهش  غزال  می رقصد
کمان به  دست  منِ  پیرِ  ناتوان  بدهید

هنوز  فاصله ای  مانده  قدرِ  پیراهن
برای فتحِ تنش لحظه ای زمان بدهید

نمانده روح به جسمم میان آغوشش
مرا به شیوه ی تلقین کمی تکان  بدهید

قیامتی ست  رطبهای  نخلِ  طنازش
برای شادیِ روحم  فقط از  آن بدهید

#داوود_نادعلی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀