ڪلبہ‎‌‌‎‌‌شـ؏ـردلاویز
4.4K subscribers
864 photos
1 video
11 links
زیر امضای تمام شعرهایم مینویسم" دل" نوشت
تابدانند " عشق را باید فقط با "دل " نوشت

#رزگار_موکریان

@Delaviz_20
Download Telegram
در دل بینوای من
عشق تو چنگ می زند  
           
شوق به اوج می رسد،
صبر فرود می‌کند ...

ُ#هوشنگ_ابتهاج
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانه‌ی عشق تو سر از پا نشناخت

هر کس به تو ره یافت ز خود گم گردید
آنکس که ترا شناخت خود را نشناخت

َ#ابوسعید_ابوالخیر
چون دیده برفت توتیای تو چه سود
چون دل همه گشت خون وفای تو چه سود

چون جان و جگر سوخت تمام از غم تو
آنگاه سخنان جانفزای تو چه سود

َ#مولانا
چون دیده بر آن عارض چون سیم افتاد
جان در لب تو چو دیدهٔ میم افتاد

نمرود صفت ز دیدگان رفت دلم
در آتش سودای براهیم افتاد

َ#مولانا
گفتم نهایتی بود این درد عشق را
هر بامداد می‌کند از نو بدایتی

فرمان عشق و عقل به یک جای نشنوند
غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی

َ#سعدی
عاشقت باشم و پنهان کنم و پیر شوم
این خودش فلسفه‌ی عشق درونی من است...

هی نگاهت بکنم ،گم بشوم در چشمت
گم شدن در شب چشمان تو پیدا شدن است...

َ#عمران_میری
صبحدم چون آسمان در گردش آرد جام زر
در گمان افتم که خورشیدست یا جام شراب

جان سرمستم برقص آید ز شادی ذره‌وار
هر نفس کز مشرق ساغر برآید آفتاب

َ#خواجوی_کرمانی
قدّ تو نه آن سرو روان است که بود
چشم تو نه آن آفَت جان است که بود

هرچند که حُسن تو نه این بود که هست
بازآی که عشق من همان است که بود...

َ#شهریار
ای لب و زلفت زیان و سود من
روی و کویت مقصد و به بود من

دل ز دست دیده در ماتم بماند
دیده رویت دید، دل در غم بماند

َ#عطار
ای من غریب کوی تو از کوی تو بر من عسس
حیلت چه سازم تا مگر با تو برآرم یک نفس

گر من به کویت بگذرم بر آب و آتش بسترم
ترسم ز خصمت چون پرم گیتی بود بر من قفس

َ#سنایی
باز آمده ام دست به دامان تو باشم
کافر شوم از غیر و مسلمان تو باشم

از صبح ازل حلقه به گوش تو بمانم
تا شام ابد گوش به فرمان تو باشم
 
َ#علیرضا_بدیع
شیرین‌لبی که آفت جان‌ها نگاه اوست
هرجا دلیست بستهٔ زلف سیاه اوست

او پادشاه کشور حسنست و ما اسیر
وآن زلف پر خم و صف مژگان سپاه اوست

َ#ملک_الشعرای_بهار
منم که کار ندارم به غیر بی‌کاری
دلم ز کار زمانه گرفت بیزاری

ز خاک تیره ندیدم به غیر تاریکی
ز پیر چرخ ندیدم به غیر مکاری

َ#مولانا
شبها گذرد که دیده نتوانم بست
مردم همه از خواب و من از فکر تو مست

باشد که به دست خویش خونم ریزی
تا جان بدهم دامن مقصود به دست

َ#سعدی
صبح ‌آمده تا باز کنی پنجره‌ها را
از کوچه ببینم قَمَرین‌ روی‌ شما را

پلکی بزن ازدور که چشمان قشنگت
تأویل کند فَلسفه‌ی شَمس ‌و ضحی را

َ#محمد_بزاز
عارفان که جام حق نوشیده‌اند
رازها دانسته و پوشیده‌اند

هر کرا اسرار کار آموختند
مهر کردند و دهانش دوختند

َ#مولانا
با حکم خدایی، که قضایش این است
می‌ ساز، دلا، مگر رضایش این است

ایزد به کدامین گنهم داد جزا؟
توبه ز گناهی، که جزایش این است

َ#فخرالدین_عراقی
منع مهر غیر نتوان کرد یار خویش را
هر که باشد، دوست دارد دوستار خویش را

هر نگاهی از پی کاریست بر حال کسی
عشق می‌داند نکو آداب کار خویش را

َ#وحشی_بافقی
دلم دور است احوالش ندونم
کسی خواهم که پیغامش رسونم

خداوندا ز مرگم مهلتی ده
که دیداری به دیدارش رسونم

َ#باباطاهر
بس که از عاشقیم خاطره ی بد دارم
قول دادم به خودم دل به کسی نسپارم

تا همیشه سر این حرف دلم خواهم ماند
نه پی دلبری هستم نه پی دلدارم

َ#رحیمی_رامهرمزی
محبوبِ من!- دریغ- نمی دانی
هرگز مرا به سوی تو راهی نیست

حاصل ز بیقراری و مشتاقی
غیر از نگاه ِ گاه به گاهی نیست

َ#سیمین_بهبهانی