شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت
با دلی پر گله از ناخوشی خوی تو رفت
حاش لله که وفای تو فراموش کند
سخن مصلحت آميز کسان گوش کند
#وحشی_بافقی
با دلی پر گله از ناخوشی خوی تو رفت
حاش لله که وفای تو فراموش کند
سخن مصلحت آميز کسان گوش کند
#وحشی_بافقی
سوختن با آتش است و عشق با دیوانگی
عشق بر هر دل که زد آتش چو من دیوانه بود
وحشی از خون خوردن شب دوش نتوانست خاست
کاین می مرد افکن امشب تا لب پیمانه بود
#وحشی_بافقی
عشق بر هر دل که زد آتش چو من دیوانه بود
وحشی از خون خوردن شب دوش نتوانست خاست
کاین می مرد افکن امشب تا لب پیمانه بود
#وحشی_بافقی
بگذشت دور یوسف و دوران حسن تست
هر مصر دل که هست به فرمان حسن تست
بسیارسر به کنگره عشق بستهاند
آنجا که طاق بندی ایوان حسن تست
#وحشی_بافقی
هر مصر دل که هست به فرمان حسن تست
بسیارسر به کنگره عشق بستهاند
آنجا که طاق بندی ایوان حسن تست
#وحشی_بافقی
تا مقصد عشاق رهی دور و دراز است
یک منزل از آن بادیه عشق مجاز است
در عشق اگر بادیه ای چند کنی طی
بینی که در این ره چه نشیب و چه فراز است
#وحشی_بافقی
یک منزل از آن بادیه عشق مجاز است
در عشق اگر بادیه ای چند کنی طی
بینی که در این ره چه نشیب و چه فراز است
#وحشی_بافقی
تا کی زِ مُصیبتِ غَمَت یاد کنم
آهسته زِ فُرقَتِ تو فریاد کنم!
وقت است که دست، از دهن بردارم
از دستِ غَمَت هزار بیداد کنم ...
#وحشی_بافقی
آهسته زِ فُرقَتِ تو فریاد کنم!
وقت است که دست، از دهن بردارم
از دستِ غَمَت هزار بیداد کنم ...
#وحشی_بافقی
خوشاصحرای عشق و وادی او
خوشا ایام وصــل و شـادی او
خوشا تاریکـی شـام جـدایی
که بخشدصبح وصلش روشنایی
#وحشی_بافقی
خوشا ایام وصــل و شـادی او
خوشا تاریکـی شـام جـدایی
که بخشدصبح وصلش روشنایی
#وحشی_بافقی
من و شمعی که باشد قدر عاشق آنقدر پیشش
که چون خود را بسوزد کمتر از پروانهای باشد
میان آشنایان هر چه میخواهی بکن با من
ولی خوارم مکن چندین اگر بیگانهای باشد
#وحشی_بافقی
که چون خود را بسوزد کمتر از پروانهای باشد
میان آشنایان هر چه میخواهی بکن با من
ولی خوارم مکن چندین اگر بیگانهای باشد
#وحشی_بافقی
آسوده دلان را غم شوریده سران نیست
این طایفه را غصه رنج دگران نیست
ای هموطنان باری اگرهست ببندید
این ملک اقامتگه ما رهگذران نیست
#وحشی_بافقی
این طایفه را غصه رنج دگران نیست
ای هموطنان باری اگرهست ببندید
این ملک اقامتگه ما رهگذران نیست
#وحشی_بافقی
بی لبت خون دلی بود که دورم میداد
می که در ساغر و پیمانهٔ من بود امروز
بسکه شب قصهٔ دیوانگی از من سر زد
بر زبان همه افسانهٔ من بود امروز...
#وحشی_بافقی
می که در ساغر و پیمانهٔ من بود امروز
بسکه شب قصهٔ دیوانگی از من سر زد
بر زبان همه افسانهٔ من بود امروز...
#وحشی_بافقی
تا کار جهان به کام کس نیست مدام
عیش تو مدام باد و کار تو تمام
در مجلس عشرت تو غم خوردن دهر
یارب که بود چو روزه در عید حرام
#وحشی_بافقی
عیش تو مدام باد و کار تو تمام
در مجلس عشرت تو غم خوردن دهر
یارب که بود چو روزه در عید حرام
#وحشی_بافقی