دَِاَِسَِتَِاَِنَِڪَِدَِهَِ 💦
2.28K subscribers
558 photos
11 videos
489 files
693 links
دنـیـای داسـتـان صـکـصـی🙊
📍 #داستان
📍 #لز
📍 #گی
📍 #محارم
📍 #بیغیرتی
📍 #عاشقانه
📍 ُرد_سال
📍 #وویس_سکسی
📍 #محجبه
📍 #تصویری
📍 #چالش
#لف_دادن_خز_شده_بیصدا_کن‌_💞
Download Telegram
معلمم گولم زد درم گذاشت
1402/11/01
#تجاوز #لز #معلم

۱۵ یا ۱۶ ساله بودم که عاشق دبیر تاریخم شدم. یه زن بذله گو و شوخ بود. حدود ۴۰ ساله. پوست سبزه ای داشت با دماغ درشت ولی اخلاق نمکیش خیلی به دل مینشست. یه روز زدم به در پرویی و گفتم خانم چند تا بچه داری و چند سالته و اینا. اونم همشو جواب میداد‌. براش کادو و خوراکی می بردم و همه جوره هواشو داشتم و بهش محبت نشون میدادم وقتایی که مدرسه بود همش کنارش میموندم و به حرف میگرفتمش. یه بار اخرای سال که غمم گرفته بود تابستون قرار چی کار کنم ازش شماره خواستم اونم قول گرفت به کسی شماره شو ندم و قول دادم. هر روز بهش زنگ میزدم دوتا پسر داشت و من همه کار میکردم فکر کنه من دخترشم. یه روز وسط حرفا دعوتش کردم خونمون قبول نمی کرد گفتم با خواهرت و خواهرزاده ت که همسن خودم بود بیا که آخرش قبول کرد. بعدشم عروسی برادرم دعوتشون کردم کلا ۱۰ نفر از خانواده ش دعوت کردم و همه اومدن. یه روز اونم گفت بیا خونمون ترشی درست کنیم. قبول کردم با سر رفتم حتی یه مقدار سبزی و خرده ریزم که لازم داشت براش خریدم. کلی با هم کار کردیم. انگار وقتی براش کار میکردم خنده ش میگرفت. سرویس بهداشتی، حموم شستم. جارو زدم گردگیری کردم. کار ترشی که تموم شد ۱۰ شب بود. پسراشم همش یه جور تحقیر آمیزی نگاهم میکردن. شوهرش همون موقع رسید گفتم شاید منو ببرن اما سفره شامو چیدن و بهم گفت افسانه جان اسنپ بگیر برو. یه کم ناراحت شده بودم. از فرداش اصلا بهش زنگ نزدم ولی داشتم دیوونه میشدم همش منتظر یه تماس یا پیام از طرف اون بودم. خبری نشد بعد یه هفته زنگ زدم که اصلا به رو خودش نیاورد گفت باید ببینمت رفتم پیشش تا دیدمش پریدم بغلش بوسش کردم گفتم دلتنگت بودم اونم خیلی سرد و با خنده و شوخی ارومم میکرد. گفتم عیب نداره مثل دخترشم دیگه دوباره شروع کردم کمک کردن کلی کار کردم. پسرش اف اف صدام میکرد گفت برو ملافه های رختخواب منم عوض کن هی میومد بهم بر بخوره جلو خودمو میگرفتم. یه روز جمعه که میدونستم پسر بزرگ و شوهرش میرن کوه نیستن رفتم خونه ش. غذاشون املت بود که بیشتر شم پسر کوچکش خورد. بعد که غذا تموم شد ظرفارو شستم گفتم میخوام بهت آب طالبی بدم دوتایی با پسرش خندیدن. خواستم کمک کنم گفت نه راحت باش تعجب کردم تحویلم میگیرن. آوردن و خودشونم مشغول شدن هنوز ته آبمیوه م مونده بود که بیهوش شدم. نمیدونم چقدر طول کشید بی هوشیم ولی وقتی به خودم اومدم دیدم لخت لخت رو رختخواب پسرش که بو گند عرق میداد خوابیدم خودشم کنارم لخت دراز کشیده بود و پسرش داشت با وسط پاهام که خیس خیس بود بازی میکرد. پاشدم نشستم زدم زیر گریه که پسرش هولم داد. گفت اف اف جون کارمون تموم نشده میخوای بری؟ میخوای ابمیوه تو بخوری بخوابی؟ گفتم نه نه چیکار کردین گفت هیچی فقط حسام داره باهات بازی میکنه بذار آبش بیاد ببین خودتم خیس شدی بدنش خوشت اومده. پسرش پاهامو انداخت رو شونه هاش و دهنشو چسبوند به کسم و زبونشو تاب میداد که از خود بی خود شدم . کمرمو تکون میدادم. خودشم سینه هامو تو دستش میمالوند و گاهی لیس میزد. نگاهم افتاد به کسش. باورم نمیشد جلو پسرش اینطوریه. اگه تنها بودم با پسره قابل هضم تر بود برام. پسره که شهوتش دیگه خیلی زد بالا اومد گفت مامان بیار. مامانه داگ استایل شد پسره کرد تو کسش. فر خورده بودم همزمان اومد روم و به لیسیدن کس و مالوندن ممه های من که معلوم بود خیلی چلونده شده بودن، ادامه داد. دست انداختم چوچولمو میمالوندم که هنوز ارضا نشده بودم که پسره ارضا شد و خالی کرد تو کس ننه ش. مامانه هم یه اوف اوفی میکرد کلا کیر پسره ده سانتم نبود. پسره ول شد زمین که مامان
همسایه ای که از چوچولم خوشش اومد
1402/11/02
#لز #زن_بیوه

سن پایین بودم شوهرم مرد. تو یکی از کوچه پس کوچه های پایین شهر. خانواده م چندان دوسم نداشتن وضع مالیشونم خیلی خراب بود واسه همین نه اونا اومدن دنبالم که ببرنم نه من برگشتم پیششون. بعد یه مدت خانواده شوهرم خونه رو ازم گرفتن و اندازه سهم الارثم بهم دادن. تو همون کوچه یه خونه قدیمی بود که چند تا اتاق داشت و اجاره میداد. پولم برای اون خونه زیاد بود واسه همین رهن کردم و افتادم دنبال کار. صبح تا شب تو یه تولیدی کار میکردم شب برمیگشتم میخوابیدم و دوباره صبح زود میرفتم. یه روز حالم خیلی بد بود سرکار نرفتم. برای خودم رو پیک نیکی گوشه اتاقم سوپ گذاشتم و خوابیدم. یهو در اتاق نزدیکای ظهر باز شد و همسایه معتادم اومد تو گفت اع خونه ای. گفتم بله آقا رضا. گفت فکر کردم نیستی اومدم پیکنیک رو ببرم پر کنم. گفتم لازم نیست دیروز دادم پر کردن یه نگاه به پاهای لختم انداخت که از زیر ملافه زده بود بیرون. اومد نشست کنارم و گفت کسی نیست همه رفتن دنبال کار. گفتم به من چه گفت چیزی نیست و دستشو گذاشت رو قسمت باز یقه مو برد تو یقه م یه سینه مو گرفت. به دستمالیاش عادت داشتم گفتم آقا رضا مریضم میگیری پاشو برو. گفت کسی نیست تیشرتمو داد بالا منم بدون سوتین بودم دست کشید به سینه های شق و رقم و شروع کرد مالیدن و خوردن همون موقع ملافه رو داد کنار منم با ی شرت بودم چون تب داشتم لباس کم پوشیده بودم کشید پایین و گفت وای کسشو عین کص دختر مریم خانمه. سرم سوت کشید اخه دختر مریم خانم تازه ۱۰ ساله شده بود یعنی به اونم تجاوزشده بود. پامو باز کرد سرشو گذاشت و شروع کرد لبای کسمو این ور اون ور کردن. یه دفعه مریم خانم با بچه هاش برگشتن گفتم آقا رضا پاشو پاشو ولی پانشد. ملافه رو انداختم رو اقا رضا ولی محکم پاهامو گرفته بود و لیس میزد که مریم خانم با بچه هاش اومدن از جلو در اتاقم رد شن که برن اتاقشون من دیدن که تا گردن زیر ملافه م و پاهام بازه یکیم اون وسطه دمپایی آقا رضام جلو در بود. منم از زور شهوت لبامو گاز میگرفتم. مریم خانم سریع بچه هاشو رد کرد دخترش مات و مبهوت نگاهم میکرد پسرش کوچک بود یه نگاه انداخت خیلی متوجه نبود رفت. مریم خانم اومد گفت اع اقا رضا اومدی تست کنی. بعد ملافه رو انداخت بالا. آقا رضام گفت اره مال خوبیه. مریم خانم یه نگاه انداخت گفت آره خب خیلی شوهرداری نکرده و رفت. آقا رضام بعد این که انقدر چوچولمو لیسید تا ۲بار ارضا شدم کیرشو دراورد و گذاشت تو کسم زانوهاش جون نداشت تلمبه بزنه خوابوندمش زمین خودم نشستم رو کیرش بالا پایین کردم همون یه بار سریع آبش اومد احمق ریخت تو کسم. گفت هستی یه پول خفن دربیاری؟ دیگه خر حمالی نکنی گفتم آره. گفت برای شب خودتو اتاقتو آماده کن واسه ساعت ۱۰ به بعد فهمیدم منظورش جندگی ولی واقعا هم بدنم نیاز داشت هم پول نیاز داشتم. ساعت ۹ بود دختر مریم خانم اومد. یه ارایش احمقانه داشت چادرشو درآورد یه لباس خواب تور تنش بود که سینه های کوچکش توش لق میزد. تعجب کردم یه نگاه به کسش انداختم خیلی خوشگل و نقلی بود بدون مو. لباس منم یه کراپ شورتک تنگ بود. ساعت از ده هم گذشت نزدیک ۱۲ بود که خبری نشد مینا داشت میرفت ک صدای پا اومد فهمیدیم اومدن. یه مرد میانسال چاق بود منتظر بعدی شدم که فهمیدم همین دوتا خواسته. نشست و آقا رضا براش منقل و بساط آورد. شروع کرد به کشید و یه اهنگ تو گوشیش گذاشت و گفت برقصین یه زنی بود که خیلی شهوتی به ترکی میخوند. شروع کردیم رقصیدن که گفت شهوتی تر رفتم جلوش قر دادم شورتکمو کشیدم پایین شورت لامبادام پشتمو بهش کردم و از کونمو دراوردم. یه جووون گفت و
لز با دختر عمه سن بالا
1402/11/07
#دختر_عمه #لزبین #لز

سلام دوستان من هانیه‌‌ام۱۸سالمه
میخوام خاطره‌ی لز با دختر عمه رو تعریف کنم واستون
من یک دختر عمه دارم به اسم مهسا ک 10 سال از خودم بزرگتره و توخانواده خوشگلترینه واقعاااا،اندامش خیلی سکسیه وممه‌‌های بزرگی داره
منو مهسا خیلی باهم رفیق بودیم و شوخی میکردیم یه جورایی جعبه سیاه همدیگه بودیم
ی شب خونه عمم دعوت بودیم برای شام،موقع خدافظی دختر عمم گفت تو شب بمون میخوای بری خونه چیکار،عمم هم گفت راس میگه فردا ک جمعه‌س شب بمون،خلاصه بابام اجازه داد گفت اشکال نداره بمون…
منو مهسا رفتیم تو اتاق کنار هم دراز کشیدیم حرف میزدیم و غیبت می کردیم،بعدش مهسا لباس عوض کرد من چون لباس راحتی نداشتم با لباس بیرون دراز کشیدم که دخترعمم گفت در اتاقو قفل میکنم لباساتو در بیار
منم گفتم اوکیه پس یک شلوارک بهم داد یک تیشرت
آخر شب بود من گرمم شده بود تیشرتو در آوردم با بیکینی خوابیدم یهو دختر عمم گفت جووون میخوای بدی…
گفتم به کی حتما به تو خخخ
گفت والا بدمم نمیاد ماشالله تو انقدر سفیدی که ادم هوس میکنه ،من خندیدم چیزی نگفتم
دیهگ کم‌کم داشت چشام میرفت خوابم برد،من یهو از خواب بیدار شدم دیدم مهسا داره پورن لزبین رو میبینه،هول شد سریع قطع کرد
منم گفتم اوووووو داشتی چی نگاه میکردی گفت هیچی بابا بگیر بخواب.
خلاصه یکم اذیتش کردم و خوابیدم…
تو خواب حس کردم یکی داره خودشو بهم میمالونه،راستش منم از لز بدم نمیومد چون با دوستم خیلی راجب اینا حرف زدیم و لب گرفتیم از هم.
خلاصه مهسا کم‌کم دستش داشت میرفت سمت ممه‌هام منم داشتم حال میکردم هی تکون میخوردم فهمید بیدارم،با صدای شهوتی و آروم گفت هانیه بیداری منم سر تکون دادم
برگشتم سمتش سریع اومد روم شروع کرد خوردن لبام…
وااای خیلی دوس داشتم خوب میخورد،ممه‌هامو لیس میزد و گاز میگرفت
انقدر وحشی شده بود ک تحمل نکرد سریع رفت سمت کصم
شلوارک و شورتمو باهم در اورد پاهامو داد بالا با دستمال مرطوب کصمو و کونمو تمیز کرد شروع کرد خوردن کصم منم تو اسمونا بودم و ناله های ریزی میکردم
کم‌کم رفت سمت سوراخ کونم انگشتشو میکرد توش و کصمو میخورد.
هی میگفت چه کوسی داری کوچولو خودم پردتو میزنم
منم هورنی بودم گفتم من مال توام عشقم هر کاری دوس داری بکن.
بعدش با کصش اومد رو دهنم منم دفعه اولم بود تا زبونمو کشیدم روش حالم بد شد.گفتم من نمیخورم گفت اولشه بخور عادت کنی،منم مجبور بودم خوردم کم‌کم داشت خوشم میومد که بلند شد رفت بین پاهام به صورت قیچی،کسامون به هم دیگه میمالید وااااااای منم داشتم دیوونه میشدم خودشو انقدر بالا پایین کرد جفتمون باهم ارضا شدیم افتاد روم لباشو گذاشت رو لبام من انقدر حالم بد بود هم لباشو میخوردم هم گردنشو
پاشد هم خودشو تمیز کرد هم منو بعداز یک ربع لباسامونو پوشیدیم تو بغل هم خوابیدیم…
دوستان داستان منو مهسا هنوز ادامه داره…
منتظر داستان ارباب و برده باشیدنوشته: هانیه



cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
عشق یا رویا (۱)
1402/11/17
#لزبین #لز

این ماجرا برمیگرده به ۱۲ سال قبل، زمانی که ۱۷ سالم بود و تازه وارد دانشگاه شدم. ترم اول با آشنا شدن با بچه ها گذشت و این که تو یک شهر دیگه قبول شده بودم و طول کشید تا جا بیوفتم. دو تا دوست پیدا کرده بودم که باهم میرفتیم غذا میخوردیم و گشت و گذار میکردیم. با یکیشون خیلی صمیمی شده بودم جوری که به خودم اومدم و دیدم صبح تا شب دارم بهش مسیج میدم و همش بهش فکر میکنم، اسمش نازنین بود؛ نه خیلی خوشگل ولی به دل من خیلی نشسته بود. انگار معتادش شده بودم هر جا میرفتیم همه نگاهم به اون بود مثل جنون. ترم دوم شروع شده بود و من بدون اینکه بفهمم بهش نزدیکه. شده بودم وقتی تو حیاط دانشگاه نشسته بودیم بدون اختیار دم گوشش نفس می‌کشیدم.
تعطیلات عید که برگشته بودم تهران ساعت ‌واسم خیلی دیر می گذشت انگار یکی به زور عقربه ها رو نگه داشته بود که تکون نخورن. همش به نازنین فکر میکردم. خیلی دوست داشتم حسم رو بهش بگم اما نمیدونستم درسته یا غلط، اینکه بعد از گفتنش چه برخوردی میخواد با من بکنه؟ نکنه ازم فاصله بگیره؟ وای نه دیوونه میشم!
دلم زدم به دریا، یک روز اواسط اردیبهشت بود شکوفه ها داشتن از درخت می‌ریختن پایین و منم زیرش دراز کشیده بودم.
من… من بهت تمایل دارم، دستام از استرس می‌لرزید به سختی تایپ کردم و واسش فرستادم. قلبم تند تند می‌تپید صدای زنگ اس ام اس بعد از چند دقیقه اومد ولی جرات نداشتم نگاه کنم.
منم بهت تمایل دارم مهسا…
این تازه شروع ماجرا بود، ماجرایی که به درست یا غلط بودنش فکر نمی‌کردم. فقط میخواستم پیش برم چون نازنین جزئی از وجودم شده بود…
هر لحظه بهش فکر میکردم اون موهای فر با رنگ خرمایی، چشماش که واسم مثل اقیانوس شده بود و انگار توش غرق شده بودم.
اولین بار تو یکی از پس کوچه های شهر من لمس کرد و لبامو بوسید، اولین بارم بود انگار تمام بدنم بی حس شده بود فقط میخواستم ادامه بدم میخواستم بدنم تمام بدنش لمس کنه، میخواستم تمام وجودش مال من باشه.
تصمیم گرفتیم یک روز دانشگاه رو بپیچونیم و بریم هتل! مشکلی نبود ، جفتمون دختر بودیم و منم کارت شناسایی خودم میدادم چون از تهران اومده بودم گیر نمیدادن و عصر هم قرار بود اونجا رو تحویل بدیم.
حس ترس و اضطراب کل وجودم گرفته بود، به این فکر میکردم که بعدش قراره چی بشه… خودش شروع کرد، لباش چسبوند به لبام و آروم آروم لباسام در می‌آورد… محکم بغلم کرد انقدر تپش قلبم شدید بود که بدنش به لرزش افتاد…
هنوز ازش خجالت میکشیدم زود رفتم زیر پتو، خندش گرفته بود اونم اومد پیش من دراز کشید. پشتم بهش بود، شروع کرد به نوازش موهام.
نازنین! من میترسم…
از چی؟ من اینجام ؟
از اینکه یه روزی نباشی…
نترس مهسا من همیشه کنارتم…
برگشتم به سمتش، بدن جفتمون داشت آتیش میگرفت
شروع کردن به بوسیدن گردنش، چشمانش خمار شده بود، دستش برد سمت سینه های من و شروع کرد به مالیدن.
دیگه تحمل نداشتم اومدم روش و با شهوت گردنش و لباش میخوردم. لباساش دونه دونه در اوردم و شروع کردن به لیسیدن بدنش از گردن تا پایین.
دوست داشتم زمان یخ بزنه و تا ابد تو همون لحظه بمونم…ادامه دارد…نوشته: ماهی



cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
رز و سیگار، من
1402/11/28
#سکس_خشن #لز

تو کمد دیواری خودشو پنهون کرده بود. ساعت نزدیک هشت شب بود اما پلیسا خیال نداشتن برن. هر بار که می گفتن بذار داخل خونه رو بگردیم، می گفتم بدون حکم حق ندارین یه قدم جلو بیاین. یکی از مأمورا گفت اگه ریگی به کفشت نبود مشکلی نداشتی زن! حق با اون بود.کفش من پر از ریگی شده بود رها تو زندگیم ول کرده بود.
آخر سر پلیسا رفتن.رها از مخفیگاهش بیرون اومد و تن لاغرش رو روی کاناپه ول کرد. رایحه‌‌‌‌‌‌‌ي بدنش همون بود.همون بوي رز سرد كه همه جوره مي تونستم تشخيصش بدم.نزديک پنجره رفتم.اون احمق ها فکر میکردن منو رها انقد ناشی هستیم که به این زودی لو بریم.
-ممنونم.
+بذار برن بعد تشکر کن!
می دونست سیگار ریه هامو اذیت می کنه اما همیشه دودش می کرد.انکار نمی کنم.استرس داشتم.الان نه، دو روز بعد با حکم میومدن و من نمی تونستم کاری برای رها بکنم.پرسیدم: تا کی می خوای بمونی؟ جواب داد: تا زمانی که برن!
+احمق نشو رها.اینا حتی اگه الان برنم یه نفرو اینجا می ذارن!
-می دونی که من اگه بخوام برم، برام راحت ترین کاره!
پوزخند زد.راست می گفت.پلیسا نمی دونستن که فراری‌‌‌شون کافیه که بخواد! دزدیدن براش آب خوردنه.داد زدم: پس فرار کن! پس گورتو گم کن!
لبخندش محو شد.بهم زل زد.متوجه بود که نگرانیم، برای خودم نیست، برای اونه…اما انگار از آزار دادنم لذت می برد.با صدای دو رگه اش گفت: حالا یه فکری می کنیم، بیا بشین ببینم این مدت چی کارا کردی.
چی کار کردم؟؟ هر روز راهرو بیمارستان هارو می گشتم.سردخانه ها رو می گشتم تا مبادا از نئشگی یه گوشه مرده باشه! با کلافگی کنارش نشستم.از کیفش یه پاکت اسکناس در آورد و جلوم گذاشت.آروم گفت:«برای خرجای من و بعد من». بعد اون؟! حقیقتا هیچ وقت به بعد رها فکر نکرده بودم.احتمالاً خونه ام و شغلم رو عوض می کردم.هر چیزی که منو یاد رها و اون شب نحس می انداخت، دور می ریختم…دیگه بغضم داشت منفجر میشد.سیلی محکمی بهش زدم! با فریاد بهش گفتم: همینقد جنده ای که میای تِر می زنی به زندگی آدم و فک می کنی با پول درست میشه! همینقد جنده و حرومزاده ای!
نگاهش تغییر کرد.جای سیلی رو مالید و با یه حرکت چونه ام رو بین انگشتاش اسیر کرد.از بین دندوناش غرید: جنده تویی که انقد حشرت بالا بود که دنبالم را افتادی تا هر شب بکنمت! دِ آخه نمک به حروم! من اگه نبودم با لاپایی خوردن از مردای اونجا که جنده می شدی!
باز حق با اون بود.به جز بخشی که می گفت دنبالش راه افتادم! اون بود که اول منو می خواست! اون شب که من تو باغ فردوس، باغی که مخصوص پولدارا بود، کار میکردم، اون بود که بعد از نجات دادنم از دست یه پیری، بهم تجاوز کرد! دیگه طاقت دروغ نداشتم! دوباره بهش سیلی زدم! این دفعه چشمامش خونی شدن. نفهمیدم کی اما سریع روم خیمه زد.دستامو بالای سرم قفل کرد.رگای گردنش بیرون زدن.یه نگاه به سینه های شصت و پنج و پوست سفید گردنش انداختم.مثل همیشه تحریک شدم.داد زد: می بینی جنده؟! هنوز بهت دست نزدم خیس کردی!..با یه دست سینه هامو از تو تاپ انداخت بیرون؛ سایزشون هفتاد بود.آروم در گوشم زمزمه کرد: یادت میارم که تو بودی که افتادی دنبالم! اونم چرا!!..اشکم در اومده بود.تقلا می کردم.اما من قد کوتاه پیش قد یک و هفتادش شانسی نداشتم.بلند گفتم که دیگه نمی خوامش! این بار اون بهم سیلی زد.دستامو با جورابای ساق بلندش بست.با شالش هم چشمامو؛ عملاً پاهامم زیرش بودن و توان تکون خوردن نداشتم. همین که انگشتشو لای پام کشید فهمیدم کارم تمومه! عادت نداشت از اونجا شروع کنه! با مارک گذاشتن روی گردن و ترقوه‌‌‌‌‌‌ام به كارش ادامه داد.گاهي بوسه هاي عمي
سکس در خوابگاه دخترانه (۱)
1402/12/16
#دانشجویی #خوابگاه #لز

اسم من پریا است و داستان من مربوط به ۲ سال قبل هست که در اولین سال دانشجویی به شیراز رفتم و وارد خوابگاه شدم
۳ تا هم اتاقی داشتم که ۲ تاشون همشهری بودن و یکی دو تا دیگه از دوستاشون هم تو اتاقای دیگه بودن و زیاد رفت و آمد میکردن
یکی از دوستاشون که چند باری به اتاق ما اومده بود و خیلی دختر قدبلند و درشتی بود اسمش الناز بود و خیلی هم مهربون بود و با من هم گرم می گرفت و با هم دوست شده بودیم
همون اوایل هم عضو تیم بسکتبال شده بود و کلا خیلی تو چشم بود و نکته جالب اینجا بود که خودشم زیاد شوخی های فیزیکی میکرد و مثلا بچه ها رو بلند میکرد و میگفت بیاید مچ بندازیم و این حرفا که البته خوب هیچ کس هم حریفش نمیشد
یه مدتی که گذشت دیگه خیلی با هم صمیمی شدیم و یه آخر هفته ای که هم اتاقی هام همه رفته بودن خونه ولی من تو خوابگاه بودم الناز اومد پیشم و شروع کرد به صحبت کردن :
-پریا جون قدت چنده؟
-۱۵۶ سانت
-عه ریزه میزه ی خودمی وزنت چقدره؟
-۵۲ کیلوام تو چی عزیزم؟
-من قدم ۱۸۱ و وزنم حدود ۸۵ کیلوعه
-وای چقدر زیاد
-من خیلی از دخترای کوچیک و تو بغلی خوشم میاد
تو همین حال اومد سمتم و دستمو گرفت و منو بلند کرد و بعد دو تا دستش رو گذاشت زیر بغلم و منو مثل آب خوردن بلند کرد و همینطور منو بالا و پایین میکرد. از این همه زوری که داشت واقعا متعجب شده بودم
بعد منو گذاشت زمین و خودش نشست رو صندلی و منو روی یکی از پاهاش نشوند در واقع من روی یکی از رونای کلفتش مثل یه بچه نشسته بودم. شروع کرد به نوازش کردنم و همزمان حرفای احساسی میزد مثلا میگفت چقدر دنبال فرصت بودم عزیز دلم یا چقدر نازی قشنگم. تو همین حال اومد لبامو ببوسه که من ناخودآگاه خودمو عقب کشیدم و اومدم بلند شم از روی پاش که منو محکم گرفت و خوب زورم هم طبعا بهش نمیرسید گفت :
-میخواستی فرار کنی؟
-آره آخه این کارا چیه؟
-یعنی میخوای بگی خوشت نمیاد؟
-آخه درست نیست این کار
-کار درست اونیه که من و تو ازش خوشمون بیاد من واقعا تو رو دوست دارم حس میکنم تو هم همچین حسی داری دیگه حرفی نمیمونه
سرمو انداختم پایین و نمیدونستم چی بگم که گفت :
-یه چیزی هم بهت بگم که تو این خوابگاه و بین همه دخترا خیلییییا هستن که دوست دارن با من عشق بازی کنن و یه دقیقه هم که شده تو بغل من باشن همین هم اتاقیات سر من با هم رقابت دارن ولی من از تو خوشم میاد قربونت برم
من هیچی نگفتم و باز ساکت بودم که الناز بلند شد و پیراهنش رو درآورد. وای که چه سینه هایی داشت من سرمو انداختم پایین ولی اون با دستش موهامو از پشت گرفت و صورتمو چسبوند به یکی از سینه هاش. واقعا سایز سینش از صورت من بزرگتر بود و اینقدر فشارم داد تا نفسم بند اومد بعد با دستش سرمو کشید عقب و گفت نفس بکش گوگولی من. بعد سرمو چسبوند به اون یکی سینش و گفت خودت بخور تا دوباره خفت نکردم. منم که واقعا تحت تاثیرش بودم و خوشم اومده بود از اینکه منو کنترل میکنه دیگه شروع کردم به خوردن سینه هاش. خیلی خوشحال شد و این بار یه دستشو گذاشت زیر باسنم و بلندم کرد و با اون یکی دستش چونمو گرفت شروع کرد به لب گرفتن. بعد هم سر و گردنمو وحشیانه میبوسید و من یه حس عالی رو داشتم تجربه میکردم. بعد منو گذاشت زمین و تمام لباسامو درآورد و بعد خودشم کامل لخت شد و این بار منو برعکس کرد و بلند کرد و شروع کرد به خوردن کصم. از پایین هم دستشو گذاشت رو سرم و چسبوندم به کس خودش و گفت بخور. خیلی حس جالبی بود. اینقدر با قدرت کصمو میخورد که بعد از ۳-۴ دقیقه برای اولین بار تو عمرم به اون خوبی ارضا شدم و فقط داد میزدم بعد منو برگردوند و مثل یه
لز با دختر همسایه

#دختر_همسایه #لز

سلام من لیلا هستم ۳۰ سالمه قدم ۱۷۰ و وزن ۷۵ و سینه های ۸۵ صاحب خونمون که طبقه پایین خونه زندگی میکنن یه دختر داره که منو و اون خیلی باهم صمیمی هستیم با اینکه ۱۰ سال ازم کوچیکتره اما باهم احساس راحتی میکنیم و اسمش ساراس و ۲۰ سالشه قدش ۱۶۰ و وزن حدودا ۶۰ و این اتفاق برای تابستون امساله سارا هر یکی دو روز یه بار میومد خونمون باهم حرف میزدیم میرفتیم بیرون منم بیشتر وقتا تنها بودم و شوهرم صبح زود میرفت سرکار و شب دیر میومده خلاصه یه روز تابستون بود هوا هم اونروز خیلی گرم بود که سارا اومد خونه ما منم شورت و سوتین نپوشیده بودم یه شلوار تنگ پام بود جوری که کصم قلمبه شده بود زده بود بیرون و یه تاپ اولین بار بود انقدر پیشش راحت بودم خلاصه یکم که گذشت حرف سکس رو وسط کشید می‌گفت حس شهوتم خیلی زیاده نمیدونم چیکار کنم که یهو اومد پیشم و دستشو گذاشت رو کصم من یکم خندیدم و گفتم چیکار میکنی دیوونه دستتو بردار که گفت تو متاهلی و هروقت بخوای نیاز جنسیت رفع میشه اما من چی همش باید تو کف باشم و جق بزنم بزار یکم باهم حال کنیم اینو گفت و یهو لباشو گذاشت رو لبام و میک میزد و کصم میمالید دستشو از زیر شلوارم برد لای کصم که دید کامل خیس کردم که بلند گفت جوون بلند شدیم رفتیم اتاق لخت شدیم رو تخت خوابیدیم و گفت شروع کن گفتم چی گفت لز رو دیگه گفتم من بلد نیستم گفت پس تو بخواب من میام روت خوابیدم و اومد روم ازم لب میگرفت و سینه هام میمالید وبعد رفت پایین و شروع کرد به خوردن کصم یه جور با ولع کصمو می‌خورد که از لذت جیغ میکشیدم بعد بلند شد رفت تو پذیرایی و دو تا خیار آورد یکیشو کرد تو کونم یکیشو هم تو کصم و عقب جلو میکرد بعد ۱۰ دقیقه درآورد خودش دوتا انگشتشو کرد تو کصم تا بعد ۵ دقیقه آبم اومد یکم دراز کشیدیم و بعد بهم گفت بلند شو همین کارای که من باتو کردم تو با من بکن بلند شدم و اونم چهار دست و پا شد کصش تنگ بود اما کونش یکم گشاد بود خواستم یکی از خیارارو کنم تو کصش که نزاشت و گفت پرده دارم خیار رو بکن تو کونم خیار رو کردم تو کونش و تند تند عقب جلو میکردم اونم اه و ناله میکرد خودمم سرمو بردم سمت کصش و کصشو خوردم تا ارضا شد یکم باهم دراز کشیدیم بعد بلند شد رفت بعد اونموقع هفته ای دوبار لز میکنیم و هیچکس حتی شوهرمم نمیدونه
نوشته: لیلا

cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
گوشی مهمون بهانه سکس و لز (۴)

#لز

...قسمت قبل
چند تا غذا سفارش دادم و رفتم مغازه دوست پسرم بخاطر بازار خلوت بیکار نشسته بود مغازه و با یکی از دوستاش تصویری حرف میزدن
من رو که دید خواست قطع کنه گفتم نه بزار من هم باهاش حرف بزنم
به دوستش گفت یکی اومده پیشم ولی میگه به کارت ادامه بده میخواد اونم باهات آشنا بشه
بعد هم به من گفت این دوستم فرشاد الان چهار ساله رفته هلند و داره واسه خودش عشق و حال میکنه
به دوستش هم گفت ایشون هم سمیرا خانم همسر بنده هستن که امروز بی خبر اومده تا منو خوشحال کنه
گوشی رو که داد دستم اول کمی سلام و احوال پرسی کردم گفتم تو اینجا واسه خودت داری لذت میبری این قدر نشناس هم منو اینجا داره ولی اصلا قدرمو نمیدونه
دوستش گفت الان درستش میکنم گوشی رو بده بهش گوشی رو گرفتم طرف طاها گفت یه جوری میگم سمیرا خانم نشونه
طاها بهش گفت باشه بگو فقط اگه شنید با خودته
فرشاد هم بهش گفت خاک تو سرت همچین خانمی کنارته بعد من هنوز یه دختر ایرانی اینجا پیدا نکردم
طاها بهش گفت خره سمیرا زندگیمه من که جونم براش میدم
من هم پریدم وسط حرفش گفتم فرشاد جون نظرت چیه جاتون رو عوض کنید طاها بیاد اونجا عشق و حال کنه بعد تو بیایی پیش من باشی؟
دیدم اول طاها منو گرفت بغلش بعد به دوستش گفت غلط کردید دو تاتون من عشقمو به هیچی نمیدم
جلوی دوستش هم یه لب ازم گرفت گفت تو فقط مال منی
من هم کمی با دوستش حرف زدم به دوست پسرم گفتم من باید برم کمی کار دارم
طاها به دوستش گفت قطع کنه تا بعد بهش زنگ بزنه رو کرد بهم گفت این همه راه اومدی بزارم بری بیا بریم انباری کارت دارم خوشگل خانم
اولش کمی ناز کردم بعد با هم رفتیم انباری درو بست منو گرفت بغلش گفت همچین فرصتی پیش بیاد من بزارم تو بری؟
گفتم من که همیشه اینجام جایی نمیرم
طاها میدونم ولی امروز فرق داره انقدر حشری ام تا تو رو نکنم نمیزارم جایی بری
گفتم باز چهار تا دختر تو بازار دیدی حشری شدی؟
گفت تو که منو میشناسی کی دیدی به دخترا نگاه کنم
راستشو بخوای یادت افتاده بودم داشتم فیلم سکسمون رو نگاه میکردم بدجوری حشری شدم خواستم بهت زنگ بزنم فرشاد زنگ زد نشد
گفتم پس زود باش که من هم واسه کیرت اومدم اینجا چون من هم بدجور حشری ام
گفت راستشو بگو تو چی کردی داغ شدی
گفتم من کاری نکردم دختر عموم با شوهرش اومدن خونه ام دیشب تا دیر وقت سکس کردن من صداشون رو شنیدم صبح هم تو حموم بودن باز برنامه داشتن من تنها فقط باید تحمل کنم
اومد بغلم کرد پاهام گذاشتم دور کمرش کمی لب گرفتیم
گذاشتم پایین گفت امروز باید یه جوری بکنمت تا چند روز کست بسوزه
خم شدم رو میز گفتم زود باش خودت لباسمو بیار پایین کمی هم کسمو بخور خیلی حشری ام
نشست پشتم ساپورت و شرتم رو تا زانو داد پایین دو دستی لای کونمو باز کرد شروع کرد خوردن کسم
یه جوری میخورد که کسمو کامل می کشید تو دهنش داشتم دیوونه میشدم
گفتم اینجوری که میخوری الانه ارضا بشم تو صورتت
گفت تو بشاشی دهنم هم الان میخورمش فقط بزار کستو بخور میخوام کیرم بکنم توش آماده باشه
بلند شد گفت دو طرف کونتو بگیر میخوام کستو بکنم گفتم صبر کن برم رو مبل زانو بزنم برات قمبل کنم کیرت کامل بره توی کسم
رفتم نشستم رو مبل اومد جلوم کمی کیرشو خوردم که لیز بشه
گفت اگه دست خودم بود تا حالا صد بار عقدت کرد بودم میومدی با خودم زندگی کنی
گفتم میدونم تا وقتی یاشار هست و مامانت مخالفه نمیشه
بیا بکن توش کسم سوخت از حرارت
قمبل شدم کیرشو از پشت گذاشتم دم کسم اونم حولش داد تا ته توش جوری که پرت شدم تو مبل اونم نذاشت کیرش در بیاد افتاد روم با شدت تو کسم تلمبه میزد
من هم اه و ناله ام بلند شده بود می گفتم جوووون بکن زنتو ا خ خ خ خ کیرتو تو کسم فشار بده
میخوام کسمو جر بدی
طاها چند تا با دست زد رو کونم فقط می گفت جوووون بگو عشقم میخوام بشنوم چه کس تنگی
کمی تو حالت قمبل کسمو کرد بلند شد گفت بچرخ پاتو بده بالا آبم داره میاد میخوام بریزم تو کست
چرخیدم گفتم بزار شرتمو بیارم بالا ابت نریزه رو زمین
خودش کمک کرد تا زیر کونم کشید بالا اومد روم کیرشو کرد تو کسم این دفعه یواش یواش تلمبه میزد
گفتم محکم بزن میخوام ارضا بشم
گفت نمیشه باید التماس کنی زود باش خواهش کن
گفتم جون طاها محکم بکن نمیتونم اخ خ خ خ کسمو محکم بکن
اونم یه دفعه کیرشو کوبید تو کسم تا نصف کشید بیرون کوبید توش چند بار که تلمبه زد من داشتم ارضا میشدم طاها فهمید محکم تر تلمبه زد تا ارضا شدم اون کیرشو کرد تو کسم ایستاد با یه آه بلند منو بغل کرد گفت سمیرا آبم داره میریزه تو کست خودتو نگهدار نیوفتی
قشنگ حس میکردم یه آب داغی با فشار داره تو کسم خالی میشه
من هم بغلش کردم لبامو گذاشتم رو گردنش زبون میزدم
نزدیک یک دقیقه داشت تو کسم خالی میکرد تا تموم شد گفتم در نیار عشقم
اونم کمی بیشتر فشارش داد داخل ازم لب می گرفت
میخواست کی
عمه بیحیا و مامان خجالتی

#لز #مامان #عمه

سلام. مینا هستم. این داستان دومیه که مینویسم. از نظراتتون زیر داستان اولم واقعا ممنونم. این داستان براساس تلفیق خاطرات دو تا از دوست پسرای قدیمیمه. اسامی واقعی نیست. اتفاقاتی که میفته حدود ۶۰ درصدش واقعیه و باقیش براساس تخیل خودم. بریم سر اصل ماجرا:
دانشگاهم خیلی دور نبود. ۱۹ ساله و تازه ترم دو رو تموم کرده بودم. جایی که درس میخوندم حدودا سه ساعت تا شهرمون فاصله داشت. خیلی وقتها بیخبر میومدم. ایندفعه هم مثل دفعه های قبل بیخبر اومده بودم که تعطیلات بین دو ترم رو شروع کنم. بابام چهار پنج سال پیش فوت کرده بود و تنها با مامانم زندگی میکردم. تک فرزند بودم.
طرفای ظهر بود. کلید داشتم دیگه زنگ نزدم. کلید انداختم رفتم داخل که صدای خنده میومد.
مامانم با خنده و صدای جیغ جیغی داشت میگفت: مریم گوه خوردم بسه ولم کن.
عمه مریم: گوه رو که خوردی بچه پرو …
فهمیدم که این دوتا باز شوخی شوخی افتادن به جون همدیگه. البته به جون همدیگه که نه، عمم افتاده به جون مامانم و داره شوخی دستی میکنه. زیاد این اتفاق میفتاد. در رو جوری بستم که صداش رو بشنون و خودشون رو جمع و جور کنن. همزمان صدا جیغشون قطع شد ولی همچنان کمی خنده بود. وارد سالن که شدم عمم اومد بغلم کرد و سلام علیک کردیم. مامانم دستپاچه و با چهره سرخ شده از خجالت و گرما یه چادر رو شونه هاش انداخته بود اومد جلو و بوسیدم: به به!!! رسیدن بخیر آقا ساسان. چه بیخبر اومدی. خوبی؟

مرسی تو چطوری؟ چرا چادر پوشیدی؟
مامان گفت هیچی لباسم کمی نامناسب بود الان صدا در اومد انداختم دورم.
بلافاصله عمه مریم جواب داد: البته نامناسب نبودها اما اتفاقاتی افتاد که من تصمیم گرفتم نامناسبش کنم واسش. پررو باز دراورد، یه لایه از لباساش کم کردم.
مامان رو به عمه اخمی کرد و گفت: اااااااا خفه شو دیگه مریم.
همزمان تیشرتش رو از رو مبل برداشت و رفت تو اتاق که بپوشه.
با اینکارش عمم زد زیر خنده و منم لبخندی زدم اما تحریک شدم و همینا کافی بود تا کیرم نیم خیز بشه. خیلی آروم جوری که مامان نشنوه به عمم گفتم یعنی زورکی لباسش رو از تنش درآوردی؟
عمه اشاره کرد به زبونش و گفت: بله،به خاطر اینکه زبونش درازه. به دادش رسیدی وگرنه دهنش سرویس بود.
رفتیم نشستیم کمی بعد مامان اومد یه شربت واسمون درست کرد و بعدش ناهار خوردیم و گپ زدیم. بعد از ناهار عمم که مهندس کامپیوتر بود و دورکاری برنامه نویسی میکرد بهم گفت ساسان جان این تابستون سعی کن بیشتر بهم سر بزنی تا پروژه هام رو بهت نشون بدم و یه چیزایی یاد بگیری.
مامان پری: اولا بچم تازه درسش تموم شده بذار بین ترم استراحت کنه. دوما تو که ۲۴ ساعت پیش من پلاسی، پروژه ت کجا بود، بیار همینجا انجام بده.
مریم یه نگاهی به مامان کرد و یه نیشگون از سینه مامان گرفت که باعث شد مامان با جیغ از رو مبل بپره و خودش رو از مریم دور کنه.
همزمان عمه مریم گفتش: «اولا که تو رابطه عمه و برادرزاده دخالت نکن. ثانیا که نباید بگی دوما،سوما،چهارما، … باید بگی ثانیا، ثالثا، رابعا و … بیسواد خانم. ثالثا مثل اینکه کتکای قبل ناهار کم بوده. یادت رفت اینجا لخت زیر دستم بودی میگفتی مریم غلط کردم، گوه خوردم ولم کن؟»
مامان با پررویی و اعتراض: ااااا این چه طرز حرف زدن جلو بچه ست. خجالت بکش. من کی گفتم گوه خوردم؟؟
عمه مریم: حالا حوصله ندارم وگرنه نشونت میدادم کی گفتی.
من رو به عمه گفتم الان زود نیست واسه انجام پروژه؟
مریم گفت: عزیز دلم در حد آشنایی منظورمه. نمیخوام که پروژه رو کامل انجام بدی.
خلاصه قرار شد هر ازگاهی برم پیش مریم و یه چیزایی یاد بگیرم.
عمه و مامانم خیلی شوخی دستی میکردن. همیشه هم عمم برنده میشد و آخرش به تسلیم شدن مامانم ختم میشد. از بچگی وقتی میدیدم شوخی میکنن از پخمگی مامانم حرص میخوردم و راستش همزمان تحریک هم میشدم. یا سینه مامان رو میچلوند یا دستش رو از رو دامن یا شلوار میذاشت رو کسش و کونش ، اگر هم تو اتاق بودن فقط صدای جیغ مامان بلند میشد و تصویر نداشتم که بفهمم کجای مامان بدبختم رو فتح کرده. اما تا حالا نمیدونستم اونقدر به مامان تسلط داره که میتونه لختش هم کنه. خیلی واسم تحریک آمیز بود.
مامان پری یه زن مذهبی ۳۹ ساله و چادری بود با قد حدود ۱۶۰. و سینه های بزرگ و جاافتاده. با اینکه همیشه جلو من رعایت میکرد و لباسای پوشیده و گشاد تنش میکرد اما خب مشخص بود چه هیکل خوبی رو اون زیر پنهان کرده. پیش نیومده بود لخت ببینمش. برعکس عمه مریم که همیشه خدا لباساش باز بود و حتی بارها پیش اومده بود جلو من لباس عوض کنه. یه خانم ۳۳ ساله تقریبا هم قد مامانم. چند سالی بعد از ازدواجش جدا شد. فوق العاده شوخ و بی ادب بود. خیلی دوسش داشتم اما نه از دید جنسی. هرچند گاهی با شوخیای کلامی معذبم میکرد. مونده بودم این دو تا زن چه وجه مشترکی داشتن که این
با سمیرا به زور لز کردم

#لزبین #لز

صرفا برای اینکه حال کنید میگم
کلاس یازدهم یه دختره ای به اسم سمیرا همکلاسیمون بود. چند وقتی ام شده بود که با رفیق من صمیمی شده بودن. منم حسودیم میشد شدید.
نمیدونم یادم نمیاد سرچی یه بار باهام دعواش شد. سینه هاشو سفت گرفتم و فشار دادم. بعدم تا تونستم زدم در کونش. خلاصه قش قلقی به پا شد که نگو. منم چون فیلم لز زیاد می دیدم به لز علاقه داشتم سمیرا هم که بدجور رفته بود رو مخم. به سرم زد باهاش لز کنم. یه کشش جنسی بهش پیدا کرده بودم. چند روز بعد برای عذر خواهی براش شکلات و خرس گرفتم. خیلی شوکه شد و سعی میکرد رفتارش رو باهام خوب کنه. چند روز بعد دعوتش کردم خونمون که مثلا باهاش حرف بزنم و از دلش دربیارم چون همه مقصر دعوارو من میدونستن البته که راست هم بود.
خلاصه اومد خونمون و پذیرایی کردم ازش و دل تو دلم نبود باهاش لز کنم. وقتی کنارش نشسته بودم فهمیدم دلم نمیخواد زوری باشه بعدم خیلی سعی مو کردم تا بهش بگم. تو چشاش نگاه کردم و گفتم سمیرا یه چیزی بگم قول میدی ناراحت نشی؟ اگه خوشت نیومد اصلا فراموشش کن
خلاصه اصرار کرد که بگم منم با کلی خجالت در اومدم بهش گفتم دلم میخواد باهات لز کنم. خیلی تو کفتم. به تو که فکر میکنم حالم خراب میشه.
دقیقا نمیدونم چه حالی پیدا کرد از بس خجالت می کشیدم سرم پایین بود.
چند لحظه بعد برگشت گفت نه این کار اشتباهه و فکر نمیکردم همچین آدمی باشی. خواست بره که گرفتمش و التماسش کردم فقط بزار لباتو ببوسم دیگه تا اخر عمرم باهات کاری ندارم و اینا که اجازه نداد‌. منم سرشو محکم گرفتم و لبامو گذاشتم رو لباش. لبشو بین لبام گرفتم و محکم مکیدم. با دستمم سعی میکردم بدنشو به بدنم بچسبونم. انداختمش رو مبل و پاهامو تو پاهاش قفل کردم. روش خوابیده بودم و بدنمو به بدنش میمالیدم و لباشو ول نمیکردم‌. با دست سعی میکرد نیشگونم بگیره و خودشو ازم جدا کنه ولی هیچ جوره تسلیم نشدم. حسابی خسته شده بودم ولش کردم و جوری نشستم روش که پاهام لای پاهاش باشه و کصم رو کصش بخوره. بعد خودمو تکون دادم. فحش میداد و جیغ میزد. با دستاش سینه هامو مثل چی فشار میداد که باعث میشد بیشتر حال کنم. من یه شلوارک نازک پام بود اما اون شلوار لی پوشیده بود. نشستم رو سینه هاش تا شلوارشو در بیارم و به زور دراوردم از پاش. شورت سفید پوشیده بود که تحریک شدم و سرمو چسبوندم به لای پاهاش و از روی شرت چند تا لیس به کصش زدم. بعد کناره های کصش و روناشو بوسیدم و مک میزدم. از روش پاشدم که نفس کم نیاره و شلوارک خودمو سریع دراوردم و کصمو گزاشتم رو کصش. فقط شورت ها این وسط مزاحم بودن. سرمو چسبوندم به قفسه سینش و از روی تیشرتش سینشو گاز گرفتم. با اون دستم اون یکی سینشو مالیدم و بعدم گردنشو گرفتم و لباشو خوردم. زبونمو کردم تو دهنش و زبون بازی کردم باهاش. بین کسمون خیسی احساس میکردم‌. با دستام کمرشو گرفته بودم و زبونشو میمکیدم. هر دومون اه و ناله میکردیم. خیلی وقت بود تسلیم شهوت شده بود و حالا پاهاشو سفت کرده بود و کسامون بهم چسبیده بود. شروع کردم تیشرت و نیم تنش رو درآوردم و لباسای خودمم کندم. بعد خوابیدم روش. اوففف سینه هاش رو سینه هام بود و خودمونو بهم میمالیدیم. بدنشو سفت میکرد و منو به خودش مثل چی فشار میداد. جامونو عوض کردیم و اون اومد روم و پاهامو گذاشت رو شونه هاش و نشست رو کصم. انقدر کس مالی کردیم که صدامون خونه رو برداشته بود. خسته شد و افتاد روم. منم دیگه حالی برام نمونده بود و گفتم بریم رو تخت. خودشو انداخت رو تخت و منم رفتم لای پاهاش و کس و کونشو لیس زدم تا چند تا جیغ زد و سرمو بیشتر به کصش فشار داد و ارضا شد.
منم چسبیدم بهش و پاشو انداختم رو پام و خوابیدیم تو بغل همدیگه. بغل گوشش برای اولین بار قربونش رفتم. خیلی حس عجیبی بود. ارضا نشده بودم و هنوز هورنی بودم‌. شروع کردم به حرفای سکسی و نشستم روی کصش. اونم سینه هامو میمالید و لبامو خورد و حسابی زیرم بالا و پایین شد تا ارضا شدم. دیگه پارتنر شدیم و هر جایی بشه یه حالی بهم میدیم.
نوشته: سحر



cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●