عزل محمدعلی شاه از قدرت....
آذر ماه مصادف است با عزل #محمدعلیشاه از قدرت. کسی که مجلس ایران را به توپ بست.
...و تاریخ نشان داده کسانیکه آن رابه توپ بسته اند عاقبت خوبی نداشته اند...
پرده اول:
نقل است که محمدعلى شاه وقتی مجلس اول را به توپ بست، پس از قلع و قمع مشروطه طلبان و کشتن فجیع #میرزاجهانگیرخان و #ملک_المتکلمین در باغ شاه، با غرور و نخوت، بادی در بروت انداخته و موقع ناهار با تکبر گفته بود:
آیا #مشهدی_باقربقال وکیل (نماینده صنف بقالان در مجلس اول) اجازه میدهد شاه مملکت ناهار صرف کند یا خیر؟ سپس قهقهه خنده از سر تمسخر سر داده بود...
روزگار بگذشت، قیام تبریز شروع شد سپس، مجاهدین شمال و جنوب تهران را فتح کردند و شاه متکبر که با تمام دریوزگی برای حفظ جانش گریخته و مجبور به تحصن در سفارت روسيه در زرگنده شده بود، در این زمان، حسین بیگ تبریزی به تمسخر فریاد زده بود:
«دیدی بالاخره مشهدی باقر بقال اجازه ناهار خوردن نمی دهد!»
پرده دوم:
زمانی که دیکتاتور به سفارت روسیه پناهنده شد، عين السلطنه در خاطراتش می نویسد شاه مغرور پشم هایش ریخته و در عرض یک ماه لاغر شده، غبغب اش تحليل رفته و آرزوی خودکشی میکرد:
«رفتيم زرگنده و خدمت شاه ماضى. فرمودند مفسدين و مغرضين كار را به اينجا رسانيدند. چند مرتبه خواستم خودم را بكشم...ريشش بلند شده بود. لاغر شده بود. غبغب اش تحليل رفته بود...»
(خاطرات عين السلطنه...ج ۴ ص ۲۶۹۷)
البته سفیر روسیه هم هی مته به خشخاش میگذاشت که محمدعلی شاه در سفارت مزاحم کارش است و باید هرچه زودتر سفارت روسیه را تخلیه کند «تا ديروز او را قبله عالم، سايه خدا مىخوانديم. امروز بايد در خانه غيرى اين قسم نسبت به او اهانت كنيم سفير روس به شاه پيغام داده عمارت را خالى كرده يا در يكى از عمارات كوچك كه خالى است منزل كنيد، يا چادر زده و جاى ديگر نزدیک سفارت كرايه كنيد»!
(همان منبع...ج۴ص۲۷۶۱ ).
پرده سوم:
زمانیکه پس از ۵۶ روز اقامت در سفارت روسیه، بعد از تحویل عتیقه جات و طلاها(مقایسه شود تکرار تاریخ یعنی زمان تبعید رضاشاه و بحث عتیقه جات...) مجبور به ترک ایران به مقصد اودسا در اوکراین شد، وقتِ ترک ایران، طرفداران معدودش که عادت به نظام استبدادی داشتند در جلوی کالسکه اش به خاک افتاده و گریه و زاری میکردند که پس از رفتن شما، ما از چه کسی باید اطاعت کنیم؟!
« ...زنهاى شهر طهران اغلبى در امامزاده حسن و امامزاده معصوم جمع شده بودند. كالسكه شاه را كه مى بينند صدا به گريه و شيون بلند مى كنند...در اغلب خانه ها، زنها آش پشت پا براى شاه درست كردند...»
(همان...ج۴ص ۲۸۲۰)
این مردم، گویی انترهایی بودند که لوطی شان مرده و بی زنجیر گشته بودند!
پرده چهارم:
وقتی پس از دربدری های بی شمار در بندر ساوونا در ایتالیا در ۱۳۰۴ درگذشت، روزنامه حبل المتین در مورد مراسم تغسیل و تدفین اش در عباراتی طعنه آمیز در همان زمان چنین نوشته بود:
«در سان ریبوی ایتالیا، سدر و کافور هم برایش پیدا نشده بود، فقط روی تخته گذاشته با صابون عطری غسل دادند. غسال کی بود؟ یونس خان آبدار و یک نفر دیگر بنام اسماعیل طوپالی که ترک اسلامبولی است...دکتر روزلسکی، پنبه می گذاشت، روسی خان کفن می دوخت، دیگری دعای روسی می خواند....».
پرده پنجم:
پس از فرار محمدعلی شاه، ایران بهشت نشد و بعدها نیز بهشت نشد! نا امنی های گسترده کشور را فرا گرفت حتی پایتخت امنیت نداشت! تهران میدان شرارت یک دسته اجامر و اوباش شد که به اسم بختیاری و مجاهد و سیلاخوری به جان و مال مردم افتادند.
ایرانیان فکر می کردند مشکل، محمدعلی شاه مستبد است و اگر او رود همه چیز درست میشود، اما او و چندین محمدعلی شاه دیگر از بین رفتند، اوضاع بهتر نشد. چون، هر کدام از آن میلیونها مردمِ گرفتارِ جهل و عقب ماندگی، بالقوه یک محمدعلی شاه بودند و بقول میرزا آقاخان «در وجود هر ایرانی یک میرغضب وجود دارد...».
و آن میرغضب تنها با تربیت درازمدت و یک انقلاب فرهنگی، دست از غضب خواهد کشید...
✍ #علی_مرادی_مراغه_ای
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
آذر ماه مصادف است با عزل #محمدعلیشاه از قدرت. کسی که مجلس ایران را به توپ بست.
...و تاریخ نشان داده کسانیکه آن رابه توپ بسته اند عاقبت خوبی نداشته اند...
پرده اول:
نقل است که محمدعلى شاه وقتی مجلس اول را به توپ بست، پس از قلع و قمع مشروطه طلبان و کشتن فجیع #میرزاجهانگیرخان و #ملک_المتکلمین در باغ شاه، با غرور و نخوت، بادی در بروت انداخته و موقع ناهار با تکبر گفته بود:
آیا #مشهدی_باقربقال وکیل (نماینده صنف بقالان در مجلس اول) اجازه میدهد شاه مملکت ناهار صرف کند یا خیر؟ سپس قهقهه خنده از سر تمسخر سر داده بود...
روزگار بگذشت، قیام تبریز شروع شد سپس، مجاهدین شمال و جنوب تهران را فتح کردند و شاه متکبر که با تمام دریوزگی برای حفظ جانش گریخته و مجبور به تحصن در سفارت روسيه در زرگنده شده بود، در این زمان، حسین بیگ تبریزی به تمسخر فریاد زده بود:
«دیدی بالاخره مشهدی باقر بقال اجازه ناهار خوردن نمی دهد!»
پرده دوم:
زمانی که دیکتاتور به سفارت روسیه پناهنده شد، عين السلطنه در خاطراتش می نویسد شاه مغرور پشم هایش ریخته و در عرض یک ماه لاغر شده، غبغب اش تحليل رفته و آرزوی خودکشی میکرد:
«رفتيم زرگنده و خدمت شاه ماضى. فرمودند مفسدين و مغرضين كار را به اينجا رسانيدند. چند مرتبه خواستم خودم را بكشم...ريشش بلند شده بود. لاغر شده بود. غبغب اش تحليل رفته بود...»
(خاطرات عين السلطنه...ج ۴ ص ۲۶۹۷)
البته سفیر روسیه هم هی مته به خشخاش میگذاشت که محمدعلی شاه در سفارت مزاحم کارش است و باید هرچه زودتر سفارت روسیه را تخلیه کند «تا ديروز او را قبله عالم، سايه خدا مىخوانديم. امروز بايد در خانه غيرى اين قسم نسبت به او اهانت كنيم سفير روس به شاه پيغام داده عمارت را خالى كرده يا در يكى از عمارات كوچك كه خالى است منزل كنيد، يا چادر زده و جاى ديگر نزدیک سفارت كرايه كنيد»!
(همان منبع...ج۴ص۲۷۶۱ ).
پرده سوم:
زمانیکه پس از ۵۶ روز اقامت در سفارت روسیه، بعد از تحویل عتیقه جات و طلاها(مقایسه شود تکرار تاریخ یعنی زمان تبعید رضاشاه و بحث عتیقه جات...) مجبور به ترک ایران به مقصد اودسا در اوکراین شد، وقتِ ترک ایران، طرفداران معدودش که عادت به نظام استبدادی داشتند در جلوی کالسکه اش به خاک افتاده و گریه و زاری میکردند که پس از رفتن شما، ما از چه کسی باید اطاعت کنیم؟!
« ...زنهاى شهر طهران اغلبى در امامزاده حسن و امامزاده معصوم جمع شده بودند. كالسكه شاه را كه مى بينند صدا به گريه و شيون بلند مى كنند...در اغلب خانه ها، زنها آش پشت پا براى شاه درست كردند...»
(همان...ج۴ص ۲۸۲۰)
این مردم، گویی انترهایی بودند که لوطی شان مرده و بی زنجیر گشته بودند!
پرده چهارم:
وقتی پس از دربدری های بی شمار در بندر ساوونا در ایتالیا در ۱۳۰۴ درگذشت، روزنامه حبل المتین در مورد مراسم تغسیل و تدفین اش در عباراتی طعنه آمیز در همان زمان چنین نوشته بود:
«در سان ریبوی ایتالیا، سدر و کافور هم برایش پیدا نشده بود، فقط روی تخته گذاشته با صابون عطری غسل دادند. غسال کی بود؟ یونس خان آبدار و یک نفر دیگر بنام اسماعیل طوپالی که ترک اسلامبولی است...دکتر روزلسکی، پنبه می گذاشت، روسی خان کفن می دوخت، دیگری دعای روسی می خواند....».
پرده پنجم:
پس از فرار محمدعلی شاه، ایران بهشت نشد و بعدها نیز بهشت نشد! نا امنی های گسترده کشور را فرا گرفت حتی پایتخت امنیت نداشت! تهران میدان شرارت یک دسته اجامر و اوباش شد که به اسم بختیاری و مجاهد و سیلاخوری به جان و مال مردم افتادند.
ایرانیان فکر می کردند مشکل، محمدعلی شاه مستبد است و اگر او رود همه چیز درست میشود، اما او و چندین محمدعلی شاه دیگر از بین رفتند، اوضاع بهتر نشد. چون، هر کدام از آن میلیونها مردمِ گرفتارِ جهل و عقب ماندگی، بالقوه یک محمدعلی شاه بودند و بقول میرزا آقاخان «در وجود هر ایرانی یک میرغضب وجود دارد...».
و آن میرغضب تنها با تربیت درازمدت و یک انقلاب فرهنگی، دست از غضب خواهد کشید...
✍ #علی_مرادی_مراغه_ای
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
Telegram
🏛 تاریخ درترازو 🏛 Date in the balance
به ملتی که زتاریخ خویش بی خبر است
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
آبان مصادف بود با سقوط اصفهان و تسلیم #سلطان_حسین_صفوی به #محمودافغان و فروپاشی سلسله صفوی.
عبرتهای شگفت انگیزی در این فروپاشی وجود دارد...
♦️شاهان صفوی که با شعار تشیع و ناسیونالیزم ایرانی بقدرت رسیدند سرانجام تجملگرایی، نابخردی و تبعیض در حق اهل سنت، پایانشان را رقم زد. در ستم #گرگين_خان حاکم دست نشانده صفوی به مردم سنی #قندهار نوشته اند که:
👈«گرگين خان، مانند گرگ خونخوار كه بر گلّۀ گوسفند اوفتد، بر اهل آن حدود افتاده و ايشان را از هم مىدريد و از ظلم و بيداد وى، آه و نالۀ افاغنۀ بيچاره بر فلك آبنوسى می رسيد...»
آنان به شاه شكايتها برده، التماسها کردند که ما نیز انسانیم و رعیت شماییم، چرا اینهمه ستم روا می دارید؟...
اما گوش شنوایی نبود، حتی یکی از بزرگان خود را برای تظلم و دادخواهی به اصفهان فرستادند، اما حتی نگذاشتند به حضور شاه رسد و او را تازیانه زده، به خواری راندند!.
هنگامیکه کارد بر استخوان افغانان رسید بر گرگين خان شوریده، او را کشتند.
(روضة الصفا، ...ص ۴۳۲).
♦️محمود افغان با لشگر پابرهنه، شهرهای ایران را یکی یکی فتح کرده و در ۱۷۲۲ م از طريق كرمان و يزد به نزديكی اصفهان رسید. اینجا، دو قشون محمود افغانی و قزلباش صفوی رودرروی هم برای آخرین جنگ صف آرایی کردند، وضعیت دو قشون از هر حیث عبرت انگیز بود:
در یک طرف، افغانان ستمدیده با لباسهای چرکین، پاره پاره و اسبان لاغر بود.
و در طرفی دیگر، قشون صفوی با لباسهای فاخر و اسبان فربه و زین و لگام زرین، شكمهاى بزرگِ به ناز و نعمت پرورده و خروار خروار پيه آویزان از شكمهايشان، که طرفِ مقابل را تحقیر کرده می گفتند مشتى رجّاله افغان كون برهنه!
(تاریخ منتظم ناصری..ج۲ ص۱.۶۳)
تعداد نفرات لشکر صفویان دو برابر افغانان بود، اما سرنوشت این جنگ از پیش مشخص بود چون افاغنه، چیزی برای از دست دادن نداشتند جز زندگی تبعیض آلودشان را. اما گروه دوم همه چیز برای از دست دادن، داشتند...!
♦️محمود افغان پیروز شده به محاصره اصفهان پرداخت، شاه بی خبر و ابله ایران، همچنان اسیر تملقات درباریانش بود که مدام می گفتند:
«جهان پناها، هيچ تشويش مفرما و دغدغه به خاطر خطير مبارك، راه مده. كه دولت خدادادۀ تو، مخلد مىباشد»
و پنج هزار زنان حرمسرا به دورش حلقه زده مشغول پختن نذری و شلّه زردى بودند تا دشمنان را منهزم کنند!
و منجّمين می گفتند: «ستارۀ اصفاهان، مشتريست...»
و علما عرض مىنمودند كه: «عريضه بنويسيد به خدمت امام غايب(ع) و...در آب روان اندازيد تا آن جناب، امداد و اعانت نماید»(رستم التواریخ...ص ۱۴۰)
و شاه غرق در عیش و نوش، در مقابل هر چیزی فقط می گفت«یخشی دور» (خوب است)! چنانكه ظریفی سروده بود:
آن ز دانش تهى ز غفلت پر
شاه سلطان حسين يخشى در
♦️اما در چند قدمی بیرون از قصرش، در اثر محاصره افغانها، مردم از گرسنگی به خوردن سگ، گربه و کودکان همدیگر روی آورده و حتی نعش مردگان...
(تاريخ ايران، ملكم...ج ۱ص ۲۰۹)
این سلسله ی بشدت تقدیرگرا، یقین داشتند که نائب امام زمان هستند و حکومت را تنها به او تحویل خواهند داد، حتی به دربار شاه طهماسب، دو اسب سفید با زین و یراقِ کامل آماده کرده بودند تا پس از ظهور امام، یکی را او و دیگری را شاه صفوی سوار گردد و حتی شاه، خواهرش(مهین بانو) را شوهر نداده و مجرد گذاشته بود به عنوان نامزد امام غایب(ع)...!(سه سفرنامه رابی بنیامین تطیلی...ص۲۱۷)
کوچکترین شکی نداشتند که حکومت را سرانجام به صاحب اصلی اش امام زمان(ع) تحویل خواهند داد، اما سرانجام، اینچنین خفت بار و رقت انگیز، تحویل محمود افغان می دادند...!
♦️تحویل تاج شاهی قدرتِ ۲۳۰ ساله صفوی به محمود افغان یکی از عبرت انگیزترین صحنه های تاریخ ایران است:
شاه سلطان حسین صفوی برای تسلیم خود، با جمعى از اصفهان خارج شد و به جانب اردوى افغان حرکت کرد، نزديك چادرها که رسيد، به بهانه اينكه محمود در خواب است، مدتى آنجا نگاهش داشتند و تحقیرش کردند!
چون داخل شد، خطاب به محمود افغان گفت:
«اراده خداوند عالم نيست كه من بيش از اين پادشاه باشم وقتش رسیده كه تو بر تخت نشینی. سپس با دست خود، آن طرّه شاهى را از سر برداشته و بر منديل وى نهاد».
آنوقت، پیرمردی ۶۱ ساله و فربه، پشت سر محمود ۲۱ ساله و لاغر راه افتاده تا او را وارد کاخهای رنگارنگ صفوی کرده و کلیدهای کاخها را به او بسپارد!
و البته تحویل ثروت عظیم و ضبط حرمسرایش که بالغ بر چهارصد زن بود و محمود، زنان را بین افسران قشون خود تقسیم نمود...!
✍ #علی_مرادی_مراغه_ای
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
عبرتهای شگفت انگیزی در این فروپاشی وجود دارد...
♦️شاهان صفوی که با شعار تشیع و ناسیونالیزم ایرانی بقدرت رسیدند سرانجام تجملگرایی، نابخردی و تبعیض در حق اهل سنت، پایانشان را رقم زد. در ستم #گرگين_خان حاکم دست نشانده صفوی به مردم سنی #قندهار نوشته اند که:
👈«گرگين خان، مانند گرگ خونخوار كه بر گلّۀ گوسفند اوفتد، بر اهل آن حدود افتاده و ايشان را از هم مىدريد و از ظلم و بيداد وى، آه و نالۀ افاغنۀ بيچاره بر فلك آبنوسى می رسيد...»
آنان به شاه شكايتها برده، التماسها کردند که ما نیز انسانیم و رعیت شماییم، چرا اینهمه ستم روا می دارید؟...
اما گوش شنوایی نبود، حتی یکی از بزرگان خود را برای تظلم و دادخواهی به اصفهان فرستادند، اما حتی نگذاشتند به حضور شاه رسد و او را تازیانه زده، به خواری راندند!.
هنگامیکه کارد بر استخوان افغانان رسید بر گرگين خان شوریده، او را کشتند.
(روضة الصفا، ...ص ۴۳۲).
♦️محمود افغان با لشگر پابرهنه، شهرهای ایران را یکی یکی فتح کرده و در ۱۷۲۲ م از طريق كرمان و يزد به نزديكی اصفهان رسید. اینجا، دو قشون محمود افغانی و قزلباش صفوی رودرروی هم برای آخرین جنگ صف آرایی کردند، وضعیت دو قشون از هر حیث عبرت انگیز بود:
در یک طرف، افغانان ستمدیده با لباسهای چرکین، پاره پاره و اسبان لاغر بود.
و در طرفی دیگر، قشون صفوی با لباسهای فاخر و اسبان فربه و زین و لگام زرین، شكمهاى بزرگِ به ناز و نعمت پرورده و خروار خروار پيه آویزان از شكمهايشان، که طرفِ مقابل را تحقیر کرده می گفتند مشتى رجّاله افغان كون برهنه!
(تاریخ منتظم ناصری..ج۲ ص۱.۶۳)
تعداد نفرات لشکر صفویان دو برابر افغانان بود، اما سرنوشت این جنگ از پیش مشخص بود چون افاغنه، چیزی برای از دست دادن نداشتند جز زندگی تبعیض آلودشان را. اما گروه دوم همه چیز برای از دست دادن، داشتند...!
♦️محمود افغان پیروز شده به محاصره اصفهان پرداخت، شاه بی خبر و ابله ایران، همچنان اسیر تملقات درباریانش بود که مدام می گفتند:
«جهان پناها، هيچ تشويش مفرما و دغدغه به خاطر خطير مبارك، راه مده. كه دولت خدادادۀ تو، مخلد مىباشد»
و پنج هزار زنان حرمسرا به دورش حلقه زده مشغول پختن نذری و شلّه زردى بودند تا دشمنان را منهزم کنند!
و منجّمين می گفتند: «ستارۀ اصفاهان، مشتريست...»
و علما عرض مىنمودند كه: «عريضه بنويسيد به خدمت امام غايب(ع) و...در آب روان اندازيد تا آن جناب، امداد و اعانت نماید»(رستم التواریخ...ص ۱۴۰)
و شاه غرق در عیش و نوش، در مقابل هر چیزی فقط می گفت«یخشی دور» (خوب است)! چنانكه ظریفی سروده بود:
آن ز دانش تهى ز غفلت پر
شاه سلطان حسين يخشى در
♦️اما در چند قدمی بیرون از قصرش، در اثر محاصره افغانها، مردم از گرسنگی به خوردن سگ، گربه و کودکان همدیگر روی آورده و حتی نعش مردگان...
(تاريخ ايران، ملكم...ج ۱ص ۲۰۹)
این سلسله ی بشدت تقدیرگرا، یقین داشتند که نائب امام زمان هستند و حکومت را تنها به او تحویل خواهند داد، حتی به دربار شاه طهماسب، دو اسب سفید با زین و یراقِ کامل آماده کرده بودند تا پس از ظهور امام، یکی را او و دیگری را شاه صفوی سوار گردد و حتی شاه، خواهرش(مهین بانو) را شوهر نداده و مجرد گذاشته بود به عنوان نامزد امام غایب(ع)...!(سه سفرنامه رابی بنیامین تطیلی...ص۲۱۷)
کوچکترین شکی نداشتند که حکومت را سرانجام به صاحب اصلی اش امام زمان(ع) تحویل خواهند داد، اما سرانجام، اینچنین خفت بار و رقت انگیز، تحویل محمود افغان می دادند...!
♦️تحویل تاج شاهی قدرتِ ۲۳۰ ساله صفوی به محمود افغان یکی از عبرت انگیزترین صحنه های تاریخ ایران است:
شاه سلطان حسین صفوی برای تسلیم خود، با جمعى از اصفهان خارج شد و به جانب اردوى افغان حرکت کرد، نزديك چادرها که رسيد، به بهانه اينكه محمود در خواب است، مدتى آنجا نگاهش داشتند و تحقیرش کردند!
چون داخل شد، خطاب به محمود افغان گفت:
«اراده خداوند عالم نيست كه من بيش از اين پادشاه باشم وقتش رسیده كه تو بر تخت نشینی. سپس با دست خود، آن طرّه شاهى را از سر برداشته و بر منديل وى نهاد».
آنوقت، پیرمردی ۶۱ ساله و فربه، پشت سر محمود ۲۱ ساله و لاغر راه افتاده تا او را وارد کاخهای رنگارنگ صفوی کرده و کلیدهای کاخها را به او بسپارد!
و البته تحویل ثروت عظیم و ضبط حرمسرایش که بالغ بر چهارصد زن بود و محمود، زنان را بین افسران قشون خود تقسیم نمود...!
✍ #علی_مرادی_مراغه_ای
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
Telegram
🏛 تاریخ درترازو 🏛 Date in the balance
به ملتی که زتاریخ خویش بی خبر است
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
چرا گذشته چراغِ راه آینده نمیشود...؟!
قبلا بارها نوشته ام که بر دوستی روسها اعتمادی نیست، ایران از هیچ کشوری به اندازه روسیه ضربه نخورده، آنها بارها به دوستانشان خیانت کرده اند.
در «نشست وزرای خارجه مجمع همکاری...» که در۲۹ آذر برگزار شد، دیدید که روسیه(نزدیکترین و استراتژیکی ترین دوست ایران) یکبار دیگر، تمامیت ارضی ما را نشانه گرفت اما حتی سفیرش نیز برای اعتراض احضار نشده!
و ما به اسناد تاریخی متوسل می گردیم تا به نزدیکترین دوست، ثابت کنیم که آن جزایر مال ماست...!
هنگامی که میرزاکوچک خان با کمک روسها«جمهوری شورایی سوسیالیستی ایران» را بوجود آورد هرگز از نیات روسها خبر نداشت، وقتی روسها با کودتای خیانت آمیز احسان الله خان کنارش زدند، او فکر میکرد مقامات بالای روسی از این خیانت بی خبرند، پس، نامه هایِ شکایت به سران شوروی نوشت، اما آنها شکوائیه های میرزا را میخواندند و به سادگی او می خندیدند!
پیروزیهای اولیه در انزلی، روسها را مشتبه ساخت كه ایران آماده انقلاب سوسیالیستی و پیوستن به اقمار شوروی است!
ارجونیکیدزه، رئیس دفتر قفقاز نوشت«... با کمک کوچکخان و کمونیستهای ایرانی باید قدرت شوروی را اعلام کرده، شهرهای ایران را یکی پس از دیگری تصرف کنیم»
و ترویانوسکی نوشت که «برای توفیق انقلاب در شرق، شوروی باید اولین کشوری را که تسخیر کند ایران است، ایران باید از آن ما باشد»
اما اوضاع بر وفق پندار روسها نرفت، پس در ۱۹۲۱پیمان دوستی با ایران بستند و پایان دردناک نهضت جنگل و میرزا و احسان الله خان و تصفیه و اعدامش به همراه تمامی رهبران حزب کمونیست ایران بدست استالین...!
👈باردیگر آن خنجرِ مخصوص روسی در جریان فرقه دمکرات آذربایجان و مهاباد!
آنزمان که خیانت روسها به دوستانش آشکار شد #سیدجعفرپیشه_وری آنان را به میمونهایی تشبیه کرد که در وقت غرق شدن، پا بر روی بچه شان می گذارند و تنها خود را نجات میدهند!.
و پایان دردناک پیشه وری و آوارگیهای زنش و تنها پسرش...!
تاریخ پر از درسها و عبرتهاست.
در تحریم نفتی #مصدق، روسها در کنار انگلستان قرار گرفتند تا کمر مصدق را بشکنند و شکستند، چون روسها مصدق را بانی سیاست موازنه منفی در مجلس ۱۴ می دانستند که مانع واگذاری نفت شمال به روسها شده...
در حساسترین زمان نزدیک به کودتا، خلیل ملکی از روسها انتقاد کرد که چرا بجای اقدام موثر در شکست قطعی محاصره فروش نفت ایران، به تحریم کمک میکنند؟!
(نیروی سوم، مورخه ۲۰ مرداد۱۳۳۲)
اما ستون پنجم روسها در ایران یعنی حزب توده، خلیل ملکی را «مبتلا به صرع دانست که هذیان میگوید و جاسوس آمریکا نامیدنش»!
(شهباز، شماره ۵۷۵ ، ۲۲مرداد ۱۳۳۲، ص۱)
روسها نه تنها نفت ایران را با ۵۰ درصد تخفیف نخریدند بلکه نگذاشتند کشورهای پیرو خود نیز بخرند!
وقتی ایران با تخفیف، ژاپن را موافق خرید نفتش کرد، ناگهان، شوروی با پیشنهاد تخفیف بیشتر به ژاپن، داد وستد نفتی ایران و ژاپن را برهم زد.
(کارنامه مصدق و حزب توده، شاکری...ج دوم، ص ۸۰)
👈اما پس از انقلاب، بزرگترین ضربه به ارتش ایران را روسها و #ستون_پنجم_آنها یعنی #حزب_توده زد، نانوشته ترین تاریخی که باید نوشته شود!
روسها ارتش ایران را آمریکایی میدانستند و چشم دیدنش را نداشتند، پس شگفت انگیز نیست که روزنامه مردم ارگان حزب توده، مشحون از حمله به ارتش و تاکید بر تصفیه آن بوده است!
روسها و حزب توده با کودتای ساختگی نوژه، با یک تیر دو نشان زدند:
از یک طرف اعدام افسران ارتشی و از طرف دیگر، اثبات مودتشان با جمهوری اسلامی به خاطر رساندن خبر کودتا از سوی #نورالدین_کیانوری و رفع خطر!
وقتی ارتش ایران با این ضربات کوبیده شد آنوقت حمله صدام رسید!
روسها قبل از حمله، کیانوری را فرستادند تا خبر حمله قریب الوقوع صدام را به مقامات ایرانی برساند، البته کیانوری نگفت خبر را رفقای روسی داده بلکه گفت:
«دوستان ما در حزب شیوعی(حزب کمونیست عراق) در اختیار ما گذاشتند...»
روسها به صدام هر نوع سلاح فروختند اما از فروش #سیم_خاردار هم به ایران به عنوان اینکه سلاح جنگی است خودداری کردند...!
شیطنت مخصوص روسی در مورد جزایر سه گانه ایرانی، نه اولین بوده و نه آخرین خواهد بود.
👈 آنها می دانند که ایران در میان کشورهای قدرتمند تنهاست پس هر شیطنتی بکنند باز مقامات ایرانی مجبور خواهند شد که به نامادری خود رو آورند...
سخن #نظامی_گنجوی از فراز هزار سال که روسها قدرت امروزی را نداشتند و بصورت قبیله ای میزیستند همچنان گویی تازه است:
ز روسى نجويد كسى مردمى
که جز صورتى نيستشان زآدمى
✍ #علی_مرادی_مراغه_ای
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
قبلا بارها نوشته ام که بر دوستی روسها اعتمادی نیست، ایران از هیچ کشوری به اندازه روسیه ضربه نخورده، آنها بارها به دوستانشان خیانت کرده اند.
در «نشست وزرای خارجه مجمع همکاری...» که در۲۹ آذر برگزار شد، دیدید که روسیه(نزدیکترین و استراتژیکی ترین دوست ایران) یکبار دیگر، تمامیت ارضی ما را نشانه گرفت اما حتی سفیرش نیز برای اعتراض احضار نشده!
و ما به اسناد تاریخی متوسل می گردیم تا به نزدیکترین دوست، ثابت کنیم که آن جزایر مال ماست...!
هنگامی که میرزاکوچک خان با کمک روسها«جمهوری شورایی سوسیالیستی ایران» را بوجود آورد هرگز از نیات روسها خبر نداشت، وقتی روسها با کودتای خیانت آمیز احسان الله خان کنارش زدند، او فکر میکرد مقامات بالای روسی از این خیانت بی خبرند، پس، نامه هایِ شکایت به سران شوروی نوشت، اما آنها شکوائیه های میرزا را میخواندند و به سادگی او می خندیدند!
پیروزیهای اولیه در انزلی، روسها را مشتبه ساخت كه ایران آماده انقلاب سوسیالیستی و پیوستن به اقمار شوروی است!
ارجونیکیدزه، رئیس دفتر قفقاز نوشت«... با کمک کوچکخان و کمونیستهای ایرانی باید قدرت شوروی را اعلام کرده، شهرهای ایران را یکی پس از دیگری تصرف کنیم»
و ترویانوسکی نوشت که «برای توفیق انقلاب در شرق، شوروی باید اولین کشوری را که تسخیر کند ایران است، ایران باید از آن ما باشد»
اما اوضاع بر وفق پندار روسها نرفت، پس در ۱۹۲۱پیمان دوستی با ایران بستند و پایان دردناک نهضت جنگل و میرزا و احسان الله خان و تصفیه و اعدامش به همراه تمامی رهبران حزب کمونیست ایران بدست استالین...!
👈باردیگر آن خنجرِ مخصوص روسی در جریان فرقه دمکرات آذربایجان و مهاباد!
آنزمان که خیانت روسها به دوستانش آشکار شد #سیدجعفرپیشه_وری آنان را به میمونهایی تشبیه کرد که در وقت غرق شدن، پا بر روی بچه شان می گذارند و تنها خود را نجات میدهند!.
و پایان دردناک پیشه وری و آوارگیهای زنش و تنها پسرش...!
تاریخ پر از درسها و عبرتهاست.
در تحریم نفتی #مصدق، روسها در کنار انگلستان قرار گرفتند تا کمر مصدق را بشکنند و شکستند، چون روسها مصدق را بانی سیاست موازنه منفی در مجلس ۱۴ می دانستند که مانع واگذاری نفت شمال به روسها شده...
در حساسترین زمان نزدیک به کودتا، خلیل ملکی از روسها انتقاد کرد که چرا بجای اقدام موثر در شکست قطعی محاصره فروش نفت ایران، به تحریم کمک میکنند؟!
(نیروی سوم، مورخه ۲۰ مرداد۱۳۳۲)
اما ستون پنجم روسها در ایران یعنی حزب توده، خلیل ملکی را «مبتلا به صرع دانست که هذیان میگوید و جاسوس آمریکا نامیدنش»!
(شهباز، شماره ۵۷۵ ، ۲۲مرداد ۱۳۳۲، ص۱)
روسها نه تنها نفت ایران را با ۵۰ درصد تخفیف نخریدند بلکه نگذاشتند کشورهای پیرو خود نیز بخرند!
وقتی ایران با تخفیف، ژاپن را موافق خرید نفتش کرد، ناگهان، شوروی با پیشنهاد تخفیف بیشتر به ژاپن، داد وستد نفتی ایران و ژاپن را برهم زد.
(کارنامه مصدق و حزب توده، شاکری...ج دوم، ص ۸۰)
👈اما پس از انقلاب، بزرگترین ضربه به ارتش ایران را روسها و #ستون_پنجم_آنها یعنی #حزب_توده زد، نانوشته ترین تاریخی که باید نوشته شود!
روسها ارتش ایران را آمریکایی میدانستند و چشم دیدنش را نداشتند، پس شگفت انگیز نیست که روزنامه مردم ارگان حزب توده، مشحون از حمله به ارتش و تاکید بر تصفیه آن بوده است!
روسها و حزب توده با کودتای ساختگی نوژه، با یک تیر دو نشان زدند:
از یک طرف اعدام افسران ارتشی و از طرف دیگر، اثبات مودتشان با جمهوری اسلامی به خاطر رساندن خبر کودتا از سوی #نورالدین_کیانوری و رفع خطر!
وقتی ارتش ایران با این ضربات کوبیده شد آنوقت حمله صدام رسید!
روسها قبل از حمله، کیانوری را فرستادند تا خبر حمله قریب الوقوع صدام را به مقامات ایرانی برساند، البته کیانوری نگفت خبر را رفقای روسی داده بلکه گفت:
«دوستان ما در حزب شیوعی(حزب کمونیست عراق) در اختیار ما گذاشتند...»
روسها به صدام هر نوع سلاح فروختند اما از فروش #سیم_خاردار هم به ایران به عنوان اینکه سلاح جنگی است خودداری کردند...!
شیطنت مخصوص روسی در مورد جزایر سه گانه ایرانی، نه اولین بوده و نه آخرین خواهد بود.
👈 آنها می دانند که ایران در میان کشورهای قدرتمند تنهاست پس هر شیطنتی بکنند باز مقامات ایرانی مجبور خواهند شد که به نامادری خود رو آورند...
سخن #نظامی_گنجوی از فراز هزار سال که روسها قدرت امروزی را نداشتند و بصورت قبیله ای میزیستند همچنان گویی تازه است:
ز روسى نجويد كسى مردمى
که جز صورتى نيستشان زآدمى
✍ #علی_مرادی_مراغه_ای
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
انقلاب،بعد از خوردن همه فرزندانش،این بار،خودش را و کشور را میخورد!
پایانِ یکی از مدینه های فاضله؛
#دیواربرلین بطول ۱۵۵ کیلومتر و اصلیترین نماد جنگ سرد و جدایی بود سمتِ راست آن، دنیای کاپیتالیزم و سمتِ چپ، دنیای سوسیالیسم بود.
در تصویر رقت انگیز، پدر و مادری از دنیای سوسیالیسم، نوزادان تازه متولد شده شان را در دست گرفته به پدر و مادرشان در دنیای کاپیتالیزم نشان می دهند دیواری که زمانی ابدی مینمود اما در ۱۹۸۹ فرو ریخت. و روسیاهی بر کسانی که بین انسانها و وطن شان جدایی می افکنند...
ایدئولوژیهای تمامیت گرا که در پی ایجاد مدینه فاضله هستند غالبا با شور و شوقی بی نظیر آغاز می شوند اما سرانجام، اینچنین به پایانِ محتوم شان که مرگ است می رسند:
به محض اینکه #لنین مُرد معلوم شد که شخص دوم انقلاب یعنی #تروتسکی خودفروخته و خائن بوده در نتیجه، رهبران دیگرِ انقلاب مانند استالین، کامنف، زینوویف و بوخارین، او را از کشور روسیه رانده سپس در مکزیک بوسیله مزدوری بنام رامون مرکادر با یخ شکن کشتندش.
اما پنج سال بعد معلوم شد کامنف، زینوویف و بخارین نیز دشمن خلق بودند در نتیجه، محاکمه و بزودی با دستور استالین، توسط هنریخ یاگودا(نفر اول وزارت امنیتNKVD) اعدام شدند.
اندکی بعد معلوم شد خودِ هنریخ یاگودا(رئیس امنیت کشور) هم جاسوسِ امپریالیستها بوده! مَردک، نه تنها جاسوس بوده بلکه از خانه باغش هم، هزاران عکس، فیلم سکسی، لباس زیر زنانه و آلت پلاستیکی پیدا کردند! وقتی میخواستند بکُشند تازه میگفت: «به نظر میرسد خدا وجود داشته باشد»؛ میگفت "من هزاران بار از دستورات خدا سرپیچی كردم تا به استالین خدمت كنم؛حالا حكم مرگم را صادر كرده است."سرانجام بدستور استالین و بدست معاونش نیكلای یژوف کشته شد.
اما مدتی بعد معلوم می شود که خودِ نیكلای یژوف هم، رفیق صادقی نبوده و دشمن خلق و سرسپرده بیگانگان بوده در نتیجه محاکمه و بوسیله معاون خود یعنی لاورنتی بریا کشته می شود.
اما چیزی نمیگذرد که بعد از مرگ استالین، یک مرتبه بر همگان آشکار میشود که خودِ لاورنتی بریا(رئیس وزارت امنیت)نیز به وطن و انقلاب خیانت کرده و جاسوس انگلستان بوده در نتیجه، بدستور خروشچف دستگیر و در دادگاهی که آنرا گئورگی ژوکوف برعهده داشت محکوم و توسط او اعدام گردید.
اما اندکی بعد، گئورگی ژوکوف نیز عنصر نامطلوب تشخیص داده از مشاغل برکنار و به اورال تبعید میگردد. اصلا در همین زمان، مشخص میشود که خود استالین نیز دشمن خلق و خائن بوده و نه تنها استالین، بلکه اکثریت اعضای پولیت بورو نیز خودفروخته بودند در نتیجه، گور استالین را شکافته جسدش را درآورده و از محل مقبره لنين در ميدان سرخ مسكو به كنار ديوار كرملين انتقال دادند.
اما بعدها مشخص شد که خود خروشچف نیز خودسر، ماجراجو و دشمن بوده و بوسیله برژنف برکنار و تا زمان مرگش در ویلایی در حومهٔ مسکو تحت نظر قرار گرفته و در زمان مرگش در سپتامبر ۱۹۷۱در تحت شدید تدابیر امنیتی دفن شده حتی به خانوادهاش نیز اجازه شرکت در مراسم ندادند.
اما وقتی برژنف مُرد و گورباچف آمد تازه فهمیدند که ای بابا! این کفتار پیر یعنی برژنف، بیشترین ضربه ها را به روسیه زده و سالها جلوی پیشرفت روسیه را گرفته بوده!
اما وقتی گورباچفِ جوان بقدرت میرسد معلوم شد که اصلا، کل حزب کمونیست روسیه خائن و دشمن بوده! و عجیب تر اینکه، وقتی اتحادجماهیر شوروی فرو میریزد معلوم میشود که خود گورباچف نیز خائن و مامورِ امپریالیزم بوده تا باعث فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی گردد!
اینجا که می رسد، انقلاب، بعد از خوردن همه فرزندانش، این بار،خودش را و کشور را میخورد و روسیه تکه پاره می گردد... دقیقا مثل معده آدم درگذشته که وقتی هیچ غذایی برای هضم یافت نمی شود شروع به خوردن خود معده می کند!
✍ #علی_مرادی_مراغه_ای
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
پایانِ یکی از مدینه های فاضله؛
#دیواربرلین بطول ۱۵۵ کیلومتر و اصلیترین نماد جنگ سرد و جدایی بود سمتِ راست آن، دنیای کاپیتالیزم و سمتِ چپ، دنیای سوسیالیسم بود.
در تصویر رقت انگیز، پدر و مادری از دنیای سوسیالیسم، نوزادان تازه متولد شده شان را در دست گرفته به پدر و مادرشان در دنیای کاپیتالیزم نشان می دهند دیواری که زمانی ابدی مینمود اما در ۱۹۸۹ فرو ریخت. و روسیاهی بر کسانی که بین انسانها و وطن شان جدایی می افکنند...
ایدئولوژیهای تمامیت گرا که در پی ایجاد مدینه فاضله هستند غالبا با شور و شوقی بی نظیر آغاز می شوند اما سرانجام، اینچنین به پایانِ محتوم شان که مرگ است می رسند:
به محض اینکه #لنین مُرد معلوم شد که شخص دوم انقلاب یعنی #تروتسکی خودفروخته و خائن بوده در نتیجه، رهبران دیگرِ انقلاب مانند استالین، کامنف، زینوویف و بوخارین، او را از کشور روسیه رانده سپس در مکزیک بوسیله مزدوری بنام رامون مرکادر با یخ شکن کشتندش.
اما پنج سال بعد معلوم شد کامنف، زینوویف و بخارین نیز دشمن خلق بودند در نتیجه، محاکمه و بزودی با دستور استالین، توسط هنریخ یاگودا(نفر اول وزارت امنیتNKVD) اعدام شدند.
اندکی بعد معلوم شد خودِ هنریخ یاگودا(رئیس امنیت کشور) هم جاسوسِ امپریالیستها بوده! مَردک، نه تنها جاسوس بوده بلکه از خانه باغش هم، هزاران عکس، فیلم سکسی، لباس زیر زنانه و آلت پلاستیکی پیدا کردند! وقتی میخواستند بکُشند تازه میگفت: «به نظر میرسد خدا وجود داشته باشد»؛ میگفت "من هزاران بار از دستورات خدا سرپیچی كردم تا به استالین خدمت كنم؛حالا حكم مرگم را صادر كرده است."سرانجام بدستور استالین و بدست معاونش نیكلای یژوف کشته شد.
اما مدتی بعد معلوم می شود که خودِ نیكلای یژوف هم، رفیق صادقی نبوده و دشمن خلق و سرسپرده بیگانگان بوده در نتیجه محاکمه و بوسیله معاون خود یعنی لاورنتی بریا کشته می شود.
اما چیزی نمیگذرد که بعد از مرگ استالین، یک مرتبه بر همگان آشکار میشود که خودِ لاورنتی بریا(رئیس وزارت امنیت)نیز به وطن و انقلاب خیانت کرده و جاسوس انگلستان بوده در نتیجه، بدستور خروشچف دستگیر و در دادگاهی که آنرا گئورگی ژوکوف برعهده داشت محکوم و توسط او اعدام گردید.
اما اندکی بعد، گئورگی ژوکوف نیز عنصر نامطلوب تشخیص داده از مشاغل برکنار و به اورال تبعید میگردد. اصلا در همین زمان، مشخص میشود که خود استالین نیز دشمن خلق و خائن بوده و نه تنها استالین، بلکه اکثریت اعضای پولیت بورو نیز خودفروخته بودند در نتیجه، گور استالین را شکافته جسدش را درآورده و از محل مقبره لنين در ميدان سرخ مسكو به كنار ديوار كرملين انتقال دادند.
اما بعدها مشخص شد که خود خروشچف نیز خودسر، ماجراجو و دشمن بوده و بوسیله برژنف برکنار و تا زمان مرگش در ویلایی در حومهٔ مسکو تحت نظر قرار گرفته و در زمان مرگش در سپتامبر ۱۹۷۱در تحت شدید تدابیر امنیتی دفن شده حتی به خانوادهاش نیز اجازه شرکت در مراسم ندادند.
اما وقتی برژنف مُرد و گورباچف آمد تازه فهمیدند که ای بابا! این کفتار پیر یعنی برژنف، بیشترین ضربه ها را به روسیه زده و سالها جلوی پیشرفت روسیه را گرفته بوده!
اما وقتی گورباچفِ جوان بقدرت میرسد معلوم شد که اصلا، کل حزب کمونیست روسیه خائن و دشمن بوده! و عجیب تر اینکه، وقتی اتحادجماهیر شوروی فرو میریزد معلوم میشود که خود گورباچف نیز خائن و مامورِ امپریالیزم بوده تا باعث فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی گردد!
اینجا که می رسد، انقلاب، بعد از خوردن همه فرزندانش، این بار،خودش را و کشور را میخورد و روسیه تکه پاره می گردد... دقیقا مثل معده آدم درگذشته که وقتی هیچ غذایی برای هضم یافت نمی شود شروع به خوردن خود معده می کند!
✍ #علی_مرادی_مراغه_ای
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
Telegram
🏛 تاریخ درترازو 🏛 Date in the balance
به ملتی که زتاریخ خویش بی خبر است
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
Forwarded from عکس نگار
به مناسبت سالروز امضای عهدنامه تركمنچای.
اول اسفند، سالروز امضای #قراردادترکمنچای می باشد.
اگر از من بخواهند سیاهترین و سرنوشت سازترین روز تاریخ معاصر ایران را تعیین کنم خواهم گفت همین روز عقد قرارداد ترکمنچای!.
چون براساس آن قرارداد، تنها بخشی از قلمرو ایران جدا نشد بلکه در تمام حوزه های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و حتی اخلاقی...کمر ایران شکست و پس از آن، دیگر چنان اسیر سرپنجه دو قدرت استعماری روس و انگلیس شد که هرگز نتوانست کمر راست کند!
کالاهای روسی و انگلیسی بازارهای ایران را تسخیر کرده ریشه های تولید ایرانی را خشکاند...
اوضاع چنان شد که نیم قرن پس از آن، حتی قویترین شاه قاجاری #ناصرالدین_شاه، افسوس میخورد که بدون رضایت روس و انگلیس، نمیتواند به شمال و جنوب کشورش سفر کند!
و یکصد سال پس از آن قرارداد به دوران احمدشاه چنان شد که احمدعلی سپهر(مورخ) مینویسد :
👈«دخالت بیگانگان در امور ایران بجایی رسیده که در ۱۹۱۴روسها در قزوین و تبریز از مردم مالیات می گرفتند!»
و اینها همگی از تبعات آن شکست و ترکمنچای بود. پس، بیهوده نبوده که #فردریک_انگلس گفته بود:
👈«قرارداد ترکمنچای ایران را دست نشانده و مستعمره روسیه ساخته است...»
اما باید اضافه کنم که آن قرارداد اگر امضا نمی شد چیزی بنام ایران باقی نمی ماند چون قوای روسی تا نزدیکی زنجان آمده بود و #ژنرال_پاسکویج به تزار نامه نوشته خواهش می کرد که به او اجازه دهد تا بسوی تهران حرکت کرده پایتخت ایران را بگیرد!
باید بگویم که مسبب اصلی آن شکست و شوربختی پس از آن، همان #مراجع و کسانی بودند که بی خبر از قدرت حریف، بر طبل #جهاد و جنگ کوبیدند و جنگ را بر شاه قاجاری تحمیل کرده و دور دوم جنگهای ایران و روسیه را آغاز کردند.
شاید برای نسلهای آینده ایرانی مایه عبرت گردد که بدون در نظر گرفتن توازن قوا، از سر احساسات و خیالات هرگز دگربار با شاخِ هیچ گاوی در نیفتند!
روسها در تمام جبهه ها پیروز شده از ارس گذشته به شهرهای آذربایجان سرازیر شدند.
وقتی ولیعهد #عباس_ميرزا از خوى عازم تبريز بود در بین راه، خبر وحشتناك ورود قواى روسيه به #تبريز را شنيد.
پایتختش به اشغال دشمن در آمده، مردم و کل پادگانش و حتی زنان و فرزندانش نیز اکنون در تحت تسلط قوای روسی بودند!.
#واتسن، وضع و حال رقت بار وليعهد شجاع و شوربخت ايرانی را پس از شنيدن خبر تسخير تبريز توسط دشمن، چنين به تصوير می كشد:
👈«يأس و حرمان ناشى از اين خبر را از لحاظ وليعهد می توان تصور كرد چون زنان و فرزندانش در تبريز بودند، قصر او، توپخانه او و مهمات نظامى او در اين شهر بود، از اسب پياده شد و بى درنگ از سرجان مكدونالد وزير مختار انگليس تقاضا كرد يكى از افسران خود را براى ترتيب مصاحبه اى بين والاحضرت و ژنرال پاسكويچ بفرستد و هنگامى كه نگران، زير سايه درخت بيدى نشسته بود از نماينده ما درخواست سه هزار تومان وام كرد تا خرجهاى جارى خود را پرداخت كند، افسر انگليسى فورى وجه را پرداخت ولى فرمانده روسی نسبت به شاهزادهِ گرفتار، ادب و نزاكتى ابراز نكرد.
زيرا ژنرال پاسكويچ از قبول مصاحبه پيشنهادى وليعهد امتناع ورزيد و او چاره اى نداشت جز اينكه آن توهين را تحمل و به سلماس عقب نشينى كند و در انتظار خاطر طرف فاتح بماند!»
(سالهای زخمی:ص۴۸۷)
👈و این، ماحصل در افتادن با حریف پرقدرت بود...!
حالا حریف تا میانه آمده، درست بر روی سینه ما نشسته بود و بند بند ترکمنچای را اصرار می کرد و بزور تحمیل می کرد!
و این قرارداد بین یک فاتح با یک مغلوب بود و #قائم_مقام_فراهانی مغز متفکر ایرانی که به دستور عباس میرزا بر سر بندهای ظالمانه قرارداد با روسها چانه می زد و حریف زیر بار نمی رفت، از سر تحسر گفت:
👈«..خدا روى جنگجويان ايران را سياه كند كه جنگ به راه انداختند و در ميدان نايستادند. دو سال است مرارت با ماست و باز راحت و فراغت با آنها...»
جدایی کامل شهرهای آنسوی ارس و همچنین غرامت کمرشکن ده کرور که بر ایران به عنوان آغاز کننده جنگ، تحمیل گردید کل خزانه را تهی ساخت.
شهرهای آنسوی ارس جدا شد و شهرهای اینسوی ارس نیز که تا زنجان در اشغال روسها بود حتی پس از عقد ترکمنچای نیز تخلیه نمی کردند روسها تضمینی می خواستند برای پرداخت به موقع اقساط غرامت! و تضمین نبود.
کارد چنان به استخوان رسید که عباس ميرزا مجبور شد طلاجات و جواهرات خانواده اش را نیز بفروشد و حتی به كسر نصف حقوق ساليانه اعضاى دستگاه خود پرداخت!...
و بالاخره در این روز، قرارداد توسط طرفين امضاء گرديد.
✍ #علی_مرادی_مراغه_ای
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
تصویری تاریخی و تلخ از وزن کردن شمش های طلا برای پرداخت غرامت جنگی به روسها.👇
اول اسفند، سالروز امضای #قراردادترکمنچای می باشد.
اگر از من بخواهند سیاهترین و سرنوشت سازترین روز تاریخ معاصر ایران را تعیین کنم خواهم گفت همین روز عقد قرارداد ترکمنچای!.
چون براساس آن قرارداد، تنها بخشی از قلمرو ایران جدا نشد بلکه در تمام حوزه های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و حتی اخلاقی...کمر ایران شکست و پس از آن، دیگر چنان اسیر سرپنجه دو قدرت استعماری روس و انگلیس شد که هرگز نتوانست کمر راست کند!
کالاهای روسی و انگلیسی بازارهای ایران را تسخیر کرده ریشه های تولید ایرانی را خشکاند...
اوضاع چنان شد که نیم قرن پس از آن، حتی قویترین شاه قاجاری #ناصرالدین_شاه، افسوس میخورد که بدون رضایت روس و انگلیس، نمیتواند به شمال و جنوب کشورش سفر کند!
و یکصد سال پس از آن قرارداد به دوران احمدشاه چنان شد که احمدعلی سپهر(مورخ) مینویسد :
👈«دخالت بیگانگان در امور ایران بجایی رسیده که در ۱۹۱۴روسها در قزوین و تبریز از مردم مالیات می گرفتند!»
و اینها همگی از تبعات آن شکست و ترکمنچای بود. پس، بیهوده نبوده که #فردریک_انگلس گفته بود:
👈«قرارداد ترکمنچای ایران را دست نشانده و مستعمره روسیه ساخته است...»
اما باید اضافه کنم که آن قرارداد اگر امضا نمی شد چیزی بنام ایران باقی نمی ماند چون قوای روسی تا نزدیکی زنجان آمده بود و #ژنرال_پاسکویج به تزار نامه نوشته خواهش می کرد که به او اجازه دهد تا بسوی تهران حرکت کرده پایتخت ایران را بگیرد!
باید بگویم که مسبب اصلی آن شکست و شوربختی پس از آن، همان #مراجع و کسانی بودند که بی خبر از قدرت حریف، بر طبل #جهاد و جنگ کوبیدند و جنگ را بر شاه قاجاری تحمیل کرده و دور دوم جنگهای ایران و روسیه را آغاز کردند.
شاید برای نسلهای آینده ایرانی مایه عبرت گردد که بدون در نظر گرفتن توازن قوا، از سر احساسات و خیالات هرگز دگربار با شاخِ هیچ گاوی در نیفتند!
روسها در تمام جبهه ها پیروز شده از ارس گذشته به شهرهای آذربایجان سرازیر شدند.
وقتی ولیعهد #عباس_ميرزا از خوى عازم تبريز بود در بین راه، خبر وحشتناك ورود قواى روسيه به #تبريز را شنيد.
پایتختش به اشغال دشمن در آمده، مردم و کل پادگانش و حتی زنان و فرزندانش نیز اکنون در تحت تسلط قوای روسی بودند!.
#واتسن، وضع و حال رقت بار وليعهد شجاع و شوربخت ايرانی را پس از شنيدن خبر تسخير تبريز توسط دشمن، چنين به تصوير می كشد:
👈«يأس و حرمان ناشى از اين خبر را از لحاظ وليعهد می توان تصور كرد چون زنان و فرزندانش در تبريز بودند، قصر او، توپخانه او و مهمات نظامى او در اين شهر بود، از اسب پياده شد و بى درنگ از سرجان مكدونالد وزير مختار انگليس تقاضا كرد يكى از افسران خود را براى ترتيب مصاحبه اى بين والاحضرت و ژنرال پاسكويچ بفرستد و هنگامى كه نگران، زير سايه درخت بيدى نشسته بود از نماينده ما درخواست سه هزار تومان وام كرد تا خرجهاى جارى خود را پرداخت كند، افسر انگليسى فورى وجه را پرداخت ولى فرمانده روسی نسبت به شاهزادهِ گرفتار، ادب و نزاكتى ابراز نكرد.
زيرا ژنرال پاسكويچ از قبول مصاحبه پيشنهادى وليعهد امتناع ورزيد و او چاره اى نداشت جز اينكه آن توهين را تحمل و به سلماس عقب نشينى كند و در انتظار خاطر طرف فاتح بماند!»
(سالهای زخمی:ص۴۸۷)
👈و این، ماحصل در افتادن با حریف پرقدرت بود...!
حالا حریف تا میانه آمده، درست بر روی سینه ما نشسته بود و بند بند ترکمنچای را اصرار می کرد و بزور تحمیل می کرد!
و این قرارداد بین یک فاتح با یک مغلوب بود و #قائم_مقام_فراهانی مغز متفکر ایرانی که به دستور عباس میرزا بر سر بندهای ظالمانه قرارداد با روسها چانه می زد و حریف زیر بار نمی رفت، از سر تحسر گفت:
👈«..خدا روى جنگجويان ايران را سياه كند كه جنگ به راه انداختند و در ميدان نايستادند. دو سال است مرارت با ماست و باز راحت و فراغت با آنها...»
جدایی کامل شهرهای آنسوی ارس و همچنین غرامت کمرشکن ده کرور که بر ایران به عنوان آغاز کننده جنگ، تحمیل گردید کل خزانه را تهی ساخت.
شهرهای آنسوی ارس جدا شد و شهرهای اینسوی ارس نیز که تا زنجان در اشغال روسها بود حتی پس از عقد ترکمنچای نیز تخلیه نمی کردند روسها تضمینی می خواستند برای پرداخت به موقع اقساط غرامت! و تضمین نبود.
کارد چنان به استخوان رسید که عباس ميرزا مجبور شد طلاجات و جواهرات خانواده اش را نیز بفروشد و حتی به كسر نصف حقوق ساليانه اعضاى دستگاه خود پرداخت!...
و بالاخره در این روز، قرارداد توسط طرفين امضاء گرديد.
✍ #علی_مرادی_مراغه_ای
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
تصویری تاریخی و تلخ از وزن کردن شمش های طلا برای پرداخت غرامت جنگی به روسها.👇
صفویه باور داشت که باید حکومت را به امام زمان تحویل دهد اما به محمود افغان تحویل داد.
آبان ماه مصادف بود با سقوط اصفهان و تسلیم #سلطان_حسین_صفوی به #محمودافغان و فروپاشی سلسله صفوی.
عبرتهای شگفت انگیزی در این فروپاشی وجود دارد.
شاهان صفوی که با شعار تشیع و ناسیونالیزم ایرانی بقدرت رسیدند سرانجام تجملگرایی، نابخردی و تبعیض در حق اهل سنت، پایانشان را رقم زد. در ستم #گرگين_خان حاکم دست نشانده صفوی به مردم سنی #قندهار نوشته اند که:
«گرگين خان، مانند گرگ خونخوار كه بر گلّۀ گوسفند اوفتد، بر اهل آن حدود افتاده و ايشان را از هم مىدريد و از ظلم و بيداد وى، آه و نالۀ افاغنۀ بيچاره بر فلك آبنوسى میرسيد...»
آنان به شاه شكايتها برده، التماسها کردند که ما نیز انسانیم و رعیت شماییم، چرا اینهمه ستم روا میدارید؟...
اما گوش شنوایی نبود، حتی یکی از بزرگان خود را برای تظلم و دادخواهی به اصفهان فرستادند، اما حتی نگذاشتند به حضور شاه رسد و او را تازیانه زده، به خواری راندند!.
هنگامیکه کارد بر استخوان افغانان رسید بر گرگين خان شوریده، او را کشتند.
(روضة الصفا، ...ص ۴۳۲).
محمود افغان با لشگر پابرهنه، شهرهای ایران را یکی یکی فتح کرده و در ۱۷۷۲ م از طريق كرمان و يزد به نزديكی اصفهان رسید. اینجا، دو قشون محمود افغانی و قزلباش صفوی رودرروی هم برای آخرین جنگ صف آرایی کردند، وضعیت دو قشون از هر حیث عبرت انگیز بود:
در یک طرف، افغانان ستمدیده با لباسهای چرکین، پاره پاره و اسبان لاغر بود.
و در طرفی دیگر، قشون صفوی با لباسهای فاخر و اسبان فربه و زین و لگام زرین، شكمهاى بزرگِ به ناز و نعمت پرورده و خروار خروار پيه آویزان از شكمهايشان، که طرفِ مقابل را تحقیر کرده می گفتند مشتى رجّاله افغان كون برهنه!
(تاریخ منتظم ناصری..ج2ص۱۰۶۳)
تعداد نفرات لشکر صفویان دو برابر افغانان بود، اما سرنوشت این جنگ از پیش مشخص بود چون افاغنه، چیزی برای از دست دادن نداشتند جز زندگی تبعیض آلودشان را. اما گروه دوم همه چیز برای از دست دادن، داشتند...!
محمود افغان پیروز شده به محاصره اصفهان پرداخت، شاه بی خبر و ابله ایران، همچنان اسیر تملقات درباریانش بود که مدام می گفتند:
«جهان پناها، هيچ تشويش مفرما و دغدغه به خاطر خطير مبارك، راه مده. كه دولت خدادادۀ تو، مخلد مىباشد»
و پنج هزار زنان حرمسرا به دورش حلقه زده مشغول پختن نذری و شلّه زردى بودند تا دشمنان را منهزم کنند!
و منجّمين می گفتند: «ستارۀ اصفاهان، مشتريست...»
و علما عرض مىنمودند كه: «عريضه بنويسيد به خدمت امام غايب(ع) و...در آب روان اندازيد تا آن جناب، امداد و اعانت نماید»(رستم التواریخ...ص ۱۴۰)
اما در چند قدمی بیرون از قصرش، در اثر محاصره افغانها، مردم از گرسنگی به خوردن سگ، گربه و کودکان همدیگر روی آورده و حتی نعش مردگان...
(تاريخ ايران، ملكم...ج ۱ص ۲۰۹)
👈این سلسله ی بشدت تقدیرگرا، یقین داشتند که #نائب_امام_زمان هستند و حکومت را تنها به او تحویل خواهند داد، حتی به دربار شاه طهماسب، دو اسب سفید با زین و یراقِ کامل آماده کرده بودند تا پس از ظهور امام، یکی را او و دیگری را شاه صفوی سوار گردد و حتی شاه، خواهرش(مهین بانو) را شوهر نداده و مجرد گذاشته بود به عنوان نامزد امام غایب(ع)...!(سه سفرنامه رابی بنیامین تطیلی...ص۲۱۷ )
کوچکترین شکی نداشتند که حکومت را سرانجام به صاحب اصلی اش امام زمان(ع) تحویل خواهند داد، اما سرانجام، اینچنین خفت بار و رقت انگیز، تحویل محمود افغان می دادند...!
👈تحویل تاج شاهی قدرتِ ۲۳۰ ساله صفوی به محمود افغان یکی از عبرت انگیزترین صحنه های تاریخ ایران است:
شاه سلطان حسین صفوی برای تسلیم خود، با جمعى از اصفهان خارج شد و به جانب اردوى افغان حرکت کرد، نزديك چادرها که رسيد، به بهانه اينكه محمود در خواب است، مدتى آنجا نگاهش داشتند و تحقیرش کردند!
چون داخل شد، خطاب به محمود افغان گفت:
«اراده خداوند عالم نيست كه من بيش از اين پادشاه باشم وقتش رسیده كه تو بر تخت نشینی. سپس با دست خود، آن طرّه شاهى را از سر برداشته و بر منديل وى نهاد».
آنوقت، مسن مردی ۶۱ ساله و فربه، پشت سر محمود ۲۱ ساله و لاغر راه افتاده تا او را وارد کاخهای رنگارنگ صفوی کرده و کلیدهای کاخها را به او بسپارد!
و البته تحویل ثروت عظیم و ضبط حرمسرایش که بالغ بر چهارصد زن بود و محمود، به همراه همه اموال آنان را بین افسران قشون خود تقسیم نمود.
✍ #علی_مرادی_مراغه_ای
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
آبان ماه مصادف بود با سقوط اصفهان و تسلیم #سلطان_حسین_صفوی به #محمودافغان و فروپاشی سلسله صفوی.
عبرتهای شگفت انگیزی در این فروپاشی وجود دارد.
شاهان صفوی که با شعار تشیع و ناسیونالیزم ایرانی بقدرت رسیدند سرانجام تجملگرایی، نابخردی و تبعیض در حق اهل سنت، پایانشان را رقم زد. در ستم #گرگين_خان حاکم دست نشانده صفوی به مردم سنی #قندهار نوشته اند که:
«گرگين خان، مانند گرگ خونخوار كه بر گلّۀ گوسفند اوفتد، بر اهل آن حدود افتاده و ايشان را از هم مىدريد و از ظلم و بيداد وى، آه و نالۀ افاغنۀ بيچاره بر فلك آبنوسى میرسيد...»
آنان به شاه شكايتها برده، التماسها کردند که ما نیز انسانیم و رعیت شماییم، چرا اینهمه ستم روا میدارید؟...
اما گوش شنوایی نبود، حتی یکی از بزرگان خود را برای تظلم و دادخواهی به اصفهان فرستادند، اما حتی نگذاشتند به حضور شاه رسد و او را تازیانه زده، به خواری راندند!.
هنگامیکه کارد بر استخوان افغانان رسید بر گرگين خان شوریده، او را کشتند.
(روضة الصفا، ...ص ۴۳۲).
محمود افغان با لشگر پابرهنه، شهرهای ایران را یکی یکی فتح کرده و در ۱۷۷۲ م از طريق كرمان و يزد به نزديكی اصفهان رسید. اینجا، دو قشون محمود افغانی و قزلباش صفوی رودرروی هم برای آخرین جنگ صف آرایی کردند، وضعیت دو قشون از هر حیث عبرت انگیز بود:
در یک طرف، افغانان ستمدیده با لباسهای چرکین، پاره پاره و اسبان لاغر بود.
و در طرفی دیگر، قشون صفوی با لباسهای فاخر و اسبان فربه و زین و لگام زرین، شكمهاى بزرگِ به ناز و نعمت پرورده و خروار خروار پيه آویزان از شكمهايشان، که طرفِ مقابل را تحقیر کرده می گفتند مشتى رجّاله افغان كون برهنه!
(تاریخ منتظم ناصری..ج2ص۱۰۶۳)
تعداد نفرات لشکر صفویان دو برابر افغانان بود، اما سرنوشت این جنگ از پیش مشخص بود چون افاغنه، چیزی برای از دست دادن نداشتند جز زندگی تبعیض آلودشان را. اما گروه دوم همه چیز برای از دست دادن، داشتند...!
محمود افغان پیروز شده به محاصره اصفهان پرداخت، شاه بی خبر و ابله ایران، همچنان اسیر تملقات درباریانش بود که مدام می گفتند:
«جهان پناها، هيچ تشويش مفرما و دغدغه به خاطر خطير مبارك، راه مده. كه دولت خدادادۀ تو، مخلد مىباشد»
و پنج هزار زنان حرمسرا به دورش حلقه زده مشغول پختن نذری و شلّه زردى بودند تا دشمنان را منهزم کنند!
و منجّمين می گفتند: «ستارۀ اصفاهان، مشتريست...»
و علما عرض مىنمودند كه: «عريضه بنويسيد به خدمت امام غايب(ع) و...در آب روان اندازيد تا آن جناب، امداد و اعانت نماید»(رستم التواریخ...ص ۱۴۰)
اما در چند قدمی بیرون از قصرش، در اثر محاصره افغانها، مردم از گرسنگی به خوردن سگ، گربه و کودکان همدیگر روی آورده و حتی نعش مردگان...
(تاريخ ايران، ملكم...ج ۱ص ۲۰۹)
👈این سلسله ی بشدت تقدیرگرا، یقین داشتند که #نائب_امام_زمان هستند و حکومت را تنها به او تحویل خواهند داد، حتی به دربار شاه طهماسب، دو اسب سفید با زین و یراقِ کامل آماده کرده بودند تا پس از ظهور امام، یکی را او و دیگری را شاه صفوی سوار گردد و حتی شاه، خواهرش(مهین بانو) را شوهر نداده و مجرد گذاشته بود به عنوان نامزد امام غایب(ع)...!(سه سفرنامه رابی بنیامین تطیلی...ص۲۱۷ )
کوچکترین شکی نداشتند که حکومت را سرانجام به صاحب اصلی اش امام زمان(ع) تحویل خواهند داد، اما سرانجام، اینچنین خفت بار و رقت انگیز، تحویل محمود افغان می دادند...!
👈تحویل تاج شاهی قدرتِ ۲۳۰ ساله صفوی به محمود افغان یکی از عبرت انگیزترین صحنه های تاریخ ایران است:
شاه سلطان حسین صفوی برای تسلیم خود، با جمعى از اصفهان خارج شد و به جانب اردوى افغان حرکت کرد، نزديك چادرها که رسيد، به بهانه اينكه محمود در خواب است، مدتى آنجا نگاهش داشتند و تحقیرش کردند!
چون داخل شد، خطاب به محمود افغان گفت:
«اراده خداوند عالم نيست كه من بيش از اين پادشاه باشم وقتش رسیده كه تو بر تخت نشینی. سپس با دست خود، آن طرّه شاهى را از سر برداشته و بر منديل وى نهاد».
آنوقت، مسن مردی ۶۱ ساله و فربه، پشت سر محمود ۲۱ ساله و لاغر راه افتاده تا او را وارد کاخهای رنگارنگ صفوی کرده و کلیدهای کاخها را به او بسپارد!
و البته تحویل ثروت عظیم و ضبط حرمسرایش که بالغ بر چهارصد زن بود و محمود، به همراه همه اموال آنان را بین افسران قشون خود تقسیم نمود.
✍ #علی_مرادی_مراغه_ای
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
Telegram
🏛 تاریخ درترازو 🏛 Date in the balance
به ملتی که زتاریخ خویش بی خبر است
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
چرا ما ایرانی ها اینقدر فحاش هستیم...؟!
به گواهی تاریخ، ما ایرانیان مردمانی فحاش هستیم تاورنيه که در دوره صفویه به ایران آمده مینويسد:
«ايرانيها در اداء الفاظ ركيك و فحشهاى قبيح مهارت عجیبی دارند...»
در کودتای ۲۸ مرداد، کودتاگران پیروز، فحشهای رکیک به مصدق میدادند و روی دیوار محلۀ بدنام شهر نو، زنان عفیفه! با خط کج و معوج این شعار را نوشته بود:
«مرگ بر مصدق سگ ننه، زنده باد ...شاه، الهی قربانش برم»
اما در زمان انقلاب با دنیایی از فحاشی، تهمت و خشونت کلامی به ناموس به شاه و دخترانش مواجهیم.
این دیوار نوشته ها:
توپ و تفنگ و یقلوی
همش تو ک... پهلوی
سماور جوشه، قوری هم روشه
فرح بیهوشه ،کارتر هم روشه
همشهریان ترک ما نیز در کنار زنان شعار می دادند:
هانی بیزیم شاهیمز
آغزینا داشّاغیمیز
دهساله بودم در کنار پدرم ایستاده، یک مرتبه تظاهر کنندگان روستائیان اطراف مراغه با تبر، بیل و چنگک کشاورزی در حالیکه شعار می دادند از راه رسیدند، دیدم همان فحشهای آشنای ما که در روستایمان بر سر دعوای سر زمین به همدیگر میدادند همان ها را به عنوان شعار سیاسی به شاه می دهند!
در تهران هرکسی کنار ایستاده بود تظاهر کنندگان شعار می دادند:
زنها به ما پیوستند بیغیرتها نشستند
یعنی با این نگاه معیوب جنسیتی توجه نمی کرد که به زنان توهین می کند!
پس از پیروزی انقلاب در محاکمه قطب زاده، وقتی ری شهری با طعنه پرسید؟ چرا هیچوقت ازدواج نکردی؟
قطب زاده جواب داد: اگه بخوام یه لیوان شیر بخورم ، مجبور نیستم همه گاو رو بخرم.
و همه زدند زیر خنده...و طفلکی کارول جروم دوست دختر قطب زاده...!
و فرصت نیست به فحشها و انگهای طرفین در جنبش مهسا بپردازم...
اما برگردم به امروز. گاهی که پسر نوجوانم را از مدرسه می آورم حرفهای رکیک دانش آموزانی که از اطراف ما می گذرند می شنوم و نگران پسرم می شوم که آیا اینها را می شنود؟
هر طرف که بنگریم خشونت کلامی و فحاشی است در صف نانوایی، در ماشینی که نشسته ای تنها بخاطر یک بوق ماشین عقبی، در تصادفی جزئی که سپر ماشینی خورده اول توهین... تا رسیدن پلیس...!
گاهی مقالات انگلیسی و ترکی استانبولی را میخوانم و به کامنتهای خوانندگانشان نگاه می کنم اثری از فحش و رکاکت نمیبینم، اما وقتی به سایتهای ایرانی مثلا به سایت گویانیوز می رسم و کامنتهای زیر مقالات را میخوانم مالامال از توهین و فحش به نویسنده مقاله و سپس به همدیگر...و اینها کامنتهای تحصیلکردگان اهل مطالعه و گلهای سر سبد جامعه ما هستند...!
اما در ایران، کمتر حوزه ای به اندازه تاریخ آکنده از فحاشی است، چون اینجا همه خود را متخصص میدانند! بارها بخش کامنتهای کانالم را بخاطر توهین و فحاشی بسته سپس به خواهش دوستان باز کرده ام.
از هر سلسله ای انتقاد کنیم بلافاصله صاحبان آن پیدایش می شود!
بارها همشهریان ترک حمله کرده اند که چرا مثلا در کتاب«سالهای زخمی» آغامحمدخان را بخاطر جنایاتش در تفلیس، جنایتکار نامیده ام و توجه نمیکنند که برای آن جنایت از چهار منبع روسی، انگلیسی ، فارسی و ترکی مدد جسته ام. فقط می گویند «به بابای ما ترک ها توهین کرده ای»...!
اگر به استالین جنایتکار اشاره کنی داد حملات توده ای های فریز شده از دوران جنگ سرد با همان سبک کیانوری آغاز می شود...
اگر به نقد شیخ فضل الله بپردازی، زاغ سیاه هر ملای روستایی را چوب زده ای...!
اما فحاش ترینها، طرفداران رضاشاه هستند هر نقد رضاشاه، مصادف با بارانی از فحش هاست، انگار طرفدارانش فحاشی را از خود او فراگرفته اند چون او یکی از قهارترین فحاشان بود.
👈هیچ وقت تا این اندازه از آینده این ملک و ملت نگران نبوده ام، جامعه ما آکنده از نفرت و کینه است و « #طفلی_به_نام_شادی، دیریست گمشده است»
روزی مشيرالدوله پيرنيا با اندوهی عميق از مدرس پرسيد: آقا پس کی اين مملکت نجات می یابد و اصلاح می شود؟ مدرس گفت روزی که انگلستان در جزيره اش محصور گردد و شما بر گرديد نائين و رضاخان برود آلاشت و من هم بروم دنبال کار طلبگی به ولايت خودم…
اما مشکل در اینست که پیران جامعه ما آن سخن ویکتور هوگو را هرگز باور ندارند که:
«مردان پیر برای این آفریده شده اند که به موقع بیرون روند»
#علی_مرادی_مراغه_ای
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
به گواهی تاریخ، ما ایرانیان مردمانی فحاش هستیم تاورنيه که در دوره صفویه به ایران آمده مینويسد:
«ايرانيها در اداء الفاظ ركيك و فحشهاى قبيح مهارت عجیبی دارند...»
در کودتای ۲۸ مرداد، کودتاگران پیروز، فحشهای رکیک به مصدق میدادند و روی دیوار محلۀ بدنام شهر نو، زنان عفیفه! با خط کج و معوج این شعار را نوشته بود:
«مرگ بر مصدق سگ ننه، زنده باد ...شاه، الهی قربانش برم»
اما در زمان انقلاب با دنیایی از فحاشی، تهمت و خشونت کلامی به ناموس به شاه و دخترانش مواجهیم.
این دیوار نوشته ها:
توپ و تفنگ و یقلوی
همش تو ک... پهلوی
سماور جوشه، قوری هم روشه
فرح بیهوشه ،کارتر هم روشه
همشهریان ترک ما نیز در کنار زنان شعار می دادند:
هانی بیزیم شاهیمز
آغزینا داشّاغیمیز
دهساله بودم در کنار پدرم ایستاده، یک مرتبه تظاهر کنندگان روستائیان اطراف مراغه با تبر، بیل و چنگک کشاورزی در حالیکه شعار می دادند از راه رسیدند، دیدم همان فحشهای آشنای ما که در روستایمان بر سر دعوای سر زمین به همدیگر میدادند همان ها را به عنوان شعار سیاسی به شاه می دهند!
در تهران هرکسی کنار ایستاده بود تظاهر کنندگان شعار می دادند:
زنها به ما پیوستند بیغیرتها نشستند
یعنی با این نگاه معیوب جنسیتی توجه نمی کرد که به زنان توهین می کند!
پس از پیروزی انقلاب در محاکمه قطب زاده، وقتی ری شهری با طعنه پرسید؟ چرا هیچوقت ازدواج نکردی؟
قطب زاده جواب داد: اگه بخوام یه لیوان شیر بخورم ، مجبور نیستم همه گاو رو بخرم.
و همه زدند زیر خنده...و طفلکی کارول جروم دوست دختر قطب زاده...!
و فرصت نیست به فحشها و انگهای طرفین در جنبش مهسا بپردازم...
اما برگردم به امروز. گاهی که پسر نوجوانم را از مدرسه می آورم حرفهای رکیک دانش آموزانی که از اطراف ما می گذرند می شنوم و نگران پسرم می شوم که آیا اینها را می شنود؟
هر طرف که بنگریم خشونت کلامی و فحاشی است در صف نانوایی، در ماشینی که نشسته ای تنها بخاطر یک بوق ماشین عقبی، در تصادفی جزئی که سپر ماشینی خورده اول توهین... تا رسیدن پلیس...!
گاهی مقالات انگلیسی و ترکی استانبولی را میخوانم و به کامنتهای خوانندگانشان نگاه می کنم اثری از فحش و رکاکت نمیبینم، اما وقتی به سایتهای ایرانی مثلا به سایت گویانیوز می رسم و کامنتهای زیر مقالات را میخوانم مالامال از توهین و فحش به نویسنده مقاله و سپس به همدیگر...و اینها کامنتهای تحصیلکردگان اهل مطالعه و گلهای سر سبد جامعه ما هستند...!
اما در ایران، کمتر حوزه ای به اندازه تاریخ آکنده از فحاشی است، چون اینجا همه خود را متخصص میدانند! بارها بخش کامنتهای کانالم را بخاطر توهین و فحاشی بسته سپس به خواهش دوستان باز کرده ام.
از هر سلسله ای انتقاد کنیم بلافاصله صاحبان آن پیدایش می شود!
بارها همشهریان ترک حمله کرده اند که چرا مثلا در کتاب«سالهای زخمی» آغامحمدخان را بخاطر جنایاتش در تفلیس، جنایتکار نامیده ام و توجه نمیکنند که برای آن جنایت از چهار منبع روسی، انگلیسی ، فارسی و ترکی مدد جسته ام. فقط می گویند «به بابای ما ترک ها توهین کرده ای»...!
اگر به استالین جنایتکار اشاره کنی داد حملات توده ای های فریز شده از دوران جنگ سرد با همان سبک کیانوری آغاز می شود...
اگر به نقد شیخ فضل الله بپردازی، زاغ سیاه هر ملای روستایی را چوب زده ای...!
اما فحاش ترینها، طرفداران رضاشاه هستند هر نقد رضاشاه، مصادف با بارانی از فحش هاست، انگار طرفدارانش فحاشی را از خود او فراگرفته اند چون او یکی از قهارترین فحاشان بود.
👈هیچ وقت تا این اندازه از آینده این ملک و ملت نگران نبوده ام، جامعه ما آکنده از نفرت و کینه است و « #طفلی_به_نام_شادی، دیریست گمشده است»
روزی مشيرالدوله پيرنيا با اندوهی عميق از مدرس پرسيد: آقا پس کی اين مملکت نجات می یابد و اصلاح می شود؟ مدرس گفت روزی که انگلستان در جزيره اش محصور گردد و شما بر گرديد نائين و رضاخان برود آلاشت و من هم بروم دنبال کار طلبگی به ولايت خودم…
اما مشکل در اینست که پیران جامعه ما آن سخن ویکتور هوگو را هرگز باور ندارند که:
«مردان پیر برای این آفریده شده اند که به موقع بیرون روند»
#علی_مرادی_مراغه_ای
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
Telegram
🏛 تاریخ درترازو 🏛 Date in the balance
به ملتی که زتاریخ خویش بی خبر است
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
فرخی یزدی
روزنامه نگار تندی که فضای باز سیاسی را پاس نداشت...
در تاریخ ایران کمتر فضای دمکراتیک بوده اما برهه های کوتاهِ فضای باز نیز مردم و مطبوعات، کمتر توانسته اند بهره جویند، آنان مانند زنجیریان غار افلاطون چون پایشان همیشه در زنجیر بوده وقتی هم زنجیر از پایشان برداشته میشد نمی توانستند بدرستی راه روند و زمین می خوردند...!
🔻به دوران مشروطیت که سایه استبداد اندکی زایل گشت تندروی روزنامه نگاران بجایی رسید که که مادر شاه را فاحشه خواندند!
به دوران #مصدق که روزنامه ها آزاد بود از فحاشی به مصدق نیز دریغ نکردند ریچارد کاتم مینویسد ما در غرب مقالات ضدمصدقی مینوشتیم ۴۰ دلار به مطبوعات تهران می دادیم و آنها چاپ می کردند...!
و البته وقتی کودتاگران بازگشتند و رفت آنکه بر مطبوعات رفت!
به دوران دولت مستعجل بختیار که سایه شوم پرویز ثابتی و همکارانش زایل گشته بود اما روزنامه نگاران بدنبال مدینه ای فاضله در افقهای دور شدند...!
👈سرنوشت فرخی یزدی روزنامه نگار عبرت انگیزترین نمونه است:
#احمدشاه دمکرات، ملتزم به اصول مشروطه بود و فرخی یزدی مقاله تندی در (روزنامه قیام، اول بهمن ۱۳۰۱ ، شماره ۳) نوشته و شدیدا بر شاه تاخته، او را عیاش نامید!
فرخی می گفت چرا احمدشاه، قوام السلطنه را از نخست وزیری عزل نمیکند!؟ و احمدشاه که ملتزم به قانون اساسی مشروطه بود نمی توانست نخست وزیر را عزل کند، اما روزنامه نگار بر شاه می تاخت که چرا پا بر روی قانون اساسی نمی گذارد!
سرانجام احمدشاه مانند یک شهروند عادی، از توهین روزنامه نگار به محکمه شکایت کرد، دادگاه مدیر مسئول روزنامه(موسوی زاده) را فراخوانده و هیئت منصفه تشکیل گردید، صدها نفر از روزنامه نگاران و طبقات مختلف در دادگاه حضور یافتند. این یعنی یکی از درخشانترین سکانس تاریخ ایران که به مانند الماسی از ورای تاریخنویسی به غایت کدرِ پهلویسم می درخشد!
قبل از این تنها در فولکلورهای مادربزرگانمان شنیده بودیم دنیای زیبایی که در آن، شاه با گدا برابر باشند!
و اندکی بعد احمدشاه روزنامه نگار را بخشیده شکایت خودش را پس می گیرد.
🔻زمان گذشت و دوران رضاشاه و قلع و قمع روزنامه نگاران رسید، فرخی مخفیانه فرار کرده خود را به آلمان رساند، پس از یکسال دربدری با ضمانت #تیمورتاش به ایران بازگشت، اما تیمورتاش که مغضوب و کشته شد، دژخیمان بدستور رضاشاه، فرخی یزدی را زیر نظر گرفتند تا بلکه اشتباهی کند، اما او در آن خفقان، مواظب بود گزک بدست دیکتاتور ندهد، دژخیمان بدنبال بهانه شدند و همیشه پیدا کردن بهانه در نظامهای توتالیتر مثل آب خوردن است!
پس بزودی بهانه پیدا شد! در ۱۳۱۵خورشیدی #آقارضاکتابچی کاغذ فروش را وادار کردند تا شکایتی که مربوط به شش سال پیش بابت پول کاغذ #روزنامه_طوفان بوده به جریان اندازد و بدین ترتیب، فرخی بازداشت شد، بازداشتِ حقوقی را تبدیل به حبس سیاسی کردند و دیگر از اینجا تا روزی که پزشک احمدی بر سینه روزنامه نگار نشست چندان فاصله ای نبود!
🔻 #سیدجعفرپیشه_وری در خاطراتش از رنجهای فرخی یزدی در زندان مخوف قصر نوشته. فرخی یزدی از فشار زندان، خودکشی کرده تریاک خورد اما زندانبانان نگذاشتند، چند بار اعتصاب غذا کرد باز نگذاشتند بمیرد، یکبار خطاب به دژخیمان گفت:
👈«من می خواهم زندگی کنم شما نمی گذارید، می خواهم بمیرم باز نمی گذارید پس من چه کنم...؟!»
رئیس زندان #سرهنگ_پاشاخان_مبشر با خنده و استهزا گفت:
«آقای فرخی یزدی بزودی تکلیف شما را تعیین می کنیم»
و بزودی تکلیفش را تعیین کردند!
روزنامه نگار را برای کشتن، به زندان مجرد بردند تمام شیشه های اتاقش را گل سفید مالیدند و در غروب ۲۴ مهر ۱۳۱۸ش پزشک احمدی با همان کیف مشگی معروفش به همراه نیرومند و یک پاسبان تنومند وارد اتاق روزنامه نگار شد.
در آن لحظات جان کَندن، آیا روزنامه نگار با تحسر به یاد شکایت احمدشاه افتاده بوده...؟!
🔻فرخی یزدی و روزنامه نگاران تندروی که فضای باز موقتی را پاس نمیدارند سرنوشت شان مانند عبدالله ابن عمر می شود که با علی(ع) بیعت نکرد و علی در حق وی گفت:
«دست بیعت بر دست من نمی گذاری و روزگاری می رسد که مجبور شوی دست در پایِ خلیفه جور بگذاری!»
و زمان گذشت و دوران عبدالملک ابن مروان رسید و گماشته اش حجاج که شنیدن نامش مو بر تن آدمها راست می کرد!
آن زمان عبدالله ابن عمر را دیده بودند که از ترس با عجله برای بیعت عازم بارگاه حجاج میشود و وقتی وارد میشود، حجاج لم داده بود و عبدالله ابن عمر تعظیمی کرده، دستش را برای بیعت دراز میکند و حجاج میگوید:
«نمی توانم برخیزم و دستم را دراز کنم، از همانجا دست بر پایم بگذار و برو...!»
🔻و این مثل به یادگار ماند که:
مردمی که قدر دست علی(ع) را ندانند مجبور به بیعت با پای حجاج می گردند...!
✍ #علی_مرادی_مراغه_ای
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
روزنامه نگار تندی که فضای باز سیاسی را پاس نداشت...
در تاریخ ایران کمتر فضای دمکراتیک بوده اما برهه های کوتاهِ فضای باز نیز مردم و مطبوعات، کمتر توانسته اند بهره جویند، آنان مانند زنجیریان غار افلاطون چون پایشان همیشه در زنجیر بوده وقتی هم زنجیر از پایشان برداشته میشد نمی توانستند بدرستی راه روند و زمین می خوردند...!
🔻به دوران مشروطیت که سایه استبداد اندکی زایل گشت تندروی روزنامه نگاران بجایی رسید که که مادر شاه را فاحشه خواندند!
به دوران #مصدق که روزنامه ها آزاد بود از فحاشی به مصدق نیز دریغ نکردند ریچارد کاتم مینویسد ما در غرب مقالات ضدمصدقی مینوشتیم ۴۰ دلار به مطبوعات تهران می دادیم و آنها چاپ می کردند...!
و البته وقتی کودتاگران بازگشتند و رفت آنکه بر مطبوعات رفت!
به دوران دولت مستعجل بختیار که سایه شوم پرویز ثابتی و همکارانش زایل گشته بود اما روزنامه نگاران بدنبال مدینه ای فاضله در افقهای دور شدند...!
👈سرنوشت فرخی یزدی روزنامه نگار عبرت انگیزترین نمونه است:
#احمدشاه دمکرات، ملتزم به اصول مشروطه بود و فرخی یزدی مقاله تندی در (روزنامه قیام، اول بهمن ۱۳۰۱ ، شماره ۳) نوشته و شدیدا بر شاه تاخته، او را عیاش نامید!
فرخی می گفت چرا احمدشاه، قوام السلطنه را از نخست وزیری عزل نمیکند!؟ و احمدشاه که ملتزم به قانون اساسی مشروطه بود نمی توانست نخست وزیر را عزل کند، اما روزنامه نگار بر شاه می تاخت که چرا پا بر روی قانون اساسی نمی گذارد!
سرانجام احمدشاه مانند یک شهروند عادی، از توهین روزنامه نگار به محکمه شکایت کرد، دادگاه مدیر مسئول روزنامه(موسوی زاده) را فراخوانده و هیئت منصفه تشکیل گردید، صدها نفر از روزنامه نگاران و طبقات مختلف در دادگاه حضور یافتند. این یعنی یکی از درخشانترین سکانس تاریخ ایران که به مانند الماسی از ورای تاریخنویسی به غایت کدرِ پهلویسم می درخشد!
قبل از این تنها در فولکلورهای مادربزرگانمان شنیده بودیم دنیای زیبایی که در آن، شاه با گدا برابر باشند!
و اندکی بعد احمدشاه روزنامه نگار را بخشیده شکایت خودش را پس می گیرد.
🔻زمان گذشت و دوران رضاشاه و قلع و قمع روزنامه نگاران رسید، فرخی مخفیانه فرار کرده خود را به آلمان رساند، پس از یکسال دربدری با ضمانت #تیمورتاش به ایران بازگشت، اما تیمورتاش که مغضوب و کشته شد، دژخیمان بدستور رضاشاه، فرخی یزدی را زیر نظر گرفتند تا بلکه اشتباهی کند، اما او در آن خفقان، مواظب بود گزک بدست دیکتاتور ندهد، دژخیمان بدنبال بهانه شدند و همیشه پیدا کردن بهانه در نظامهای توتالیتر مثل آب خوردن است!
پس بزودی بهانه پیدا شد! در ۱۳۱۵خورشیدی #آقارضاکتابچی کاغذ فروش را وادار کردند تا شکایتی که مربوط به شش سال پیش بابت پول کاغذ #روزنامه_طوفان بوده به جریان اندازد و بدین ترتیب، فرخی بازداشت شد، بازداشتِ حقوقی را تبدیل به حبس سیاسی کردند و دیگر از اینجا تا روزی که پزشک احمدی بر سینه روزنامه نگار نشست چندان فاصله ای نبود!
🔻 #سیدجعفرپیشه_وری در خاطراتش از رنجهای فرخی یزدی در زندان مخوف قصر نوشته. فرخی یزدی از فشار زندان، خودکشی کرده تریاک خورد اما زندانبانان نگذاشتند، چند بار اعتصاب غذا کرد باز نگذاشتند بمیرد، یکبار خطاب به دژخیمان گفت:
👈«من می خواهم زندگی کنم شما نمی گذارید، می خواهم بمیرم باز نمی گذارید پس من چه کنم...؟!»
رئیس زندان #سرهنگ_پاشاخان_مبشر با خنده و استهزا گفت:
«آقای فرخی یزدی بزودی تکلیف شما را تعیین می کنیم»
و بزودی تکلیفش را تعیین کردند!
روزنامه نگار را برای کشتن، به زندان مجرد بردند تمام شیشه های اتاقش را گل سفید مالیدند و در غروب ۲۴ مهر ۱۳۱۸ش پزشک احمدی با همان کیف مشگی معروفش به همراه نیرومند و یک پاسبان تنومند وارد اتاق روزنامه نگار شد.
در آن لحظات جان کَندن، آیا روزنامه نگار با تحسر به یاد شکایت احمدشاه افتاده بوده...؟!
🔻فرخی یزدی و روزنامه نگاران تندروی که فضای باز موقتی را پاس نمیدارند سرنوشت شان مانند عبدالله ابن عمر می شود که با علی(ع) بیعت نکرد و علی در حق وی گفت:
«دست بیعت بر دست من نمی گذاری و روزگاری می رسد که مجبور شوی دست در پایِ خلیفه جور بگذاری!»
و زمان گذشت و دوران عبدالملک ابن مروان رسید و گماشته اش حجاج که شنیدن نامش مو بر تن آدمها راست می کرد!
آن زمان عبدالله ابن عمر را دیده بودند که از ترس با عجله برای بیعت عازم بارگاه حجاج میشود و وقتی وارد میشود، حجاج لم داده بود و عبدالله ابن عمر تعظیمی کرده، دستش را برای بیعت دراز میکند و حجاج میگوید:
«نمی توانم برخیزم و دستم را دراز کنم، از همانجا دست بر پایم بگذار و برو...!»
🔻و این مثل به یادگار ماند که:
مردمی که قدر دست علی(ع) را ندانند مجبور به بیعت با پای حجاج می گردند...!
✍ #علی_مرادی_مراغه_ای
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
Telegram
🏛 تاریخ درترازو 🏛 Date in the balance
به ملتی که زتاریخ خویش بی خبر است
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
#دیکتاتورها
از #روشنفکران نفرت دارند.
به نظر من، بدترین عملکرد رضاشاه در برخوردش با روشنفکران و نخبگان سیاسی بود و نظری می افکنم به این موضوع.
ظهور و افول جریان روشنفکری، ارتباط تنگاتنگی با نظام سیاسی دارد، همیشه در بستر و فضای آزادی، برجسته ترین روشنفکران و نخبگان ظهور می کند و در فضای بسته به افول و قهقرا می روند، همچنانکه در فضای باز انقلاب مشروطیت و شکسته شدن دسپوتیزم هزاران ساله ایرانی، برجسته ترین روشنفکران و نخبگان ظهور کردند و با بسته شدن فضا و اختناق رضاشاهی، بخش اعظم آن نخبگان، کشته، زندانی یا خانه نشین شدند...!
شگفت اینکه، رضاشاه نه تنها روشنفکران مخالف مانند ارانی، عشقی، فرخی یزدی...را کُشت بلکه آن بخش از نخبگان سیاسی طرفدارش که در کسب قدرت کمکش کرده بودند نیز از بین برد، میتوان به امثال تیمورتاش، داور، نصرت الدوله، سردار اسعد، فروغی...اشاره کرد.
دیکتاتور، یک یک اطرافیانش را قیچی کرد و خوشبخت ترینهایشان، امثال محمدعلی فروغی بودند که خانه نشین شدند!
زمانیکه متفقین آمدند، اطراف دیکتاتور حسابی خلوت بود!
چون فرصت پرداختن به همه ندارم تنها به فروغی می پردازم که به نظرم جزو برجسته ترین چهره سیاسی و فکری بوده که تاریخ معاصر ما بخود دیده!
بیخود نبوده که زمان سفارتش در ترکیه، آتاترک با او دوست بوده و به سفرا و وزرایش گفته بود«بزرگترین شخصیتی که در مجمع عمومی جامعه ملل عضویت دارد فروغی سفیر ایران است. من تاکنون مردی به این جامعی و وطن پرستی و مطلعی ندیده ام، کاش مملکت من هم یک فروغی داشت»!.
آتاترک یک آدم شناس حرفه ای بود و این جمله را بیهوده نگفته. اما رضاشاه همین آدم را خانه نشین کرد آنهم تنها به خاطر شفاعت اسدی نایب التولیه آستان قدس رضوی نزد رضاشاه...!
و سرانجام، دیکتاتور تنها زمانی بسراغش رفت که قوای متفقین، ایران را اشغال کرده بودند و چنین است که فروغی که اولین نخست وزیر دیکتاتور بود آخرین نخست وزیرش نیز میگردد تا ایران اشغال شده را نجات داده و انتقال قدرت از پدر به پسر...!
♦️در دوره کارشناسی ارشد فلسفه، من ۶ بار کتاب #سیرحکمت_دراروپا نوشته فروغی را خوانده ام، هنوز هم فکر نمی کنم کتابی به این خوبی و روانی در حوزه فلسفه توسط یک ایرانی نوشته شده باشد!
با خود می گفتم که چنین آدمی در ۹۰ سال پیش، نخست وزیر ایران بوده و ایران چقدر به این سخن افلاطون نزدیک شده بوده که: «جامعه زمانی به رستگاری می رسد که یا فیلسوفان حاکم شوند یا حاکمان فیلسوف»!
اما هنر فروغی تنها مختص فلسفه نبوده بلکه، او در هر زمینه ای که وارد شده درخشیده مثلا با کتاب«اصول علم ثروت ملل» در اقتصاد و یا کتاب «حقوق اساسی» در حقوق و یا ادبیات و به چندین زبان خارجی مسلط...
فروغی را همچنین می توان از برجسته ترین بنیانگذاران اندیشه لیبرالیزم در ایران دانست...
ایرانِ رضاشاهی در مادیات مدرن می شد: راه آهن، ارتش، بانک، مدارس، دانشگاه.
اما در سیاست نه تنها چیزی عوض نمی شد بلکه به قبل مشروطیت برمی گشت دقیقا به زمانی که ناصرالدین شاه قاجاری همچنانکه اراده می کرد ناهار دیزی بخورد یا کباب...؟! به همان آسانی نیز دو جمله به حاج علیخان مراغه ای می نوشت که برود صدراعظم امیرکبیر را راحت کند!
پس، به میزانی که به اواخر رضاشاه میرسیم جامعه ۱۵ میلیونی ایران ظاهرش نو میشود اما باطنش و گوهر سیاست و زمامداری آن، به همان دسپوتیزم قبل از مشروطه باز می گشت...!
♦️در ایران، روشنفکران معمولا موی دماغ حکومتها تلقی می شوند، اهل چون و چرا هستند، خوب اطاعت نمی کنند! پس به همین خاطر، نه تنها پدر میانه خوبی با قشر روشنفکر نداشت بلکه پسرش نیز روشنفکران را «عن تلکتوئل» می نامید و حتی فرح و رضا قطبی را که به روشنفکران نزدیک بودند مسخره میکرد!
👈 پس از انقلاب هم شماره ای در کیهان نمی توان یافت که حاج حسین، فحشی به روشنفکران به عنوان غربزدگان خودفروخته نداده باشد!
♦️رضاشاه مانند آتاترک شیفته پیشرفتهای مادی تمدن غرب بود اما برعکس آتاترک که قدرتش بر جامعه روشنفکری ترکیه استوار بود و کوشید آنرا تقویت کند، رضاشاه طبقه روشنفکری را درهم کوبید. پس از سقوطش، گروههای روشنفکری از زندان و کنج خانه ها با دهها نشریه و حزب به میان جامعه آمدند اما از این تاریخ، میزان سنجش روشنفکری نه دانش واقعی چون دانش فروغی، بلکه میزان چپ روی، مخالفت و فحشهایی تلقی شد که به حکومت میدادند و البته حکومتها نیز پول نفت داشتند و نیازی به روشنفکران نداشتند!
این گسست بین روشنفکران و نظام سیاسی که بنایش را رضاشاه گذاشت و ادامه یافت بیش از هر چیز، برای جامعه ایران زیان بار بوده و البته در این دیار PEN همیشه همزاد و همراه PAIN بوده.
✍ #علی_مرادی_مراغه_ای
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
از #روشنفکران نفرت دارند.
به نظر من، بدترین عملکرد رضاشاه در برخوردش با روشنفکران و نخبگان سیاسی بود و نظری می افکنم به این موضوع.
ظهور و افول جریان روشنفکری، ارتباط تنگاتنگی با نظام سیاسی دارد، همیشه در بستر و فضای آزادی، برجسته ترین روشنفکران و نخبگان ظهور می کند و در فضای بسته به افول و قهقرا می روند، همچنانکه در فضای باز انقلاب مشروطیت و شکسته شدن دسپوتیزم هزاران ساله ایرانی، برجسته ترین روشنفکران و نخبگان ظهور کردند و با بسته شدن فضا و اختناق رضاشاهی، بخش اعظم آن نخبگان، کشته، زندانی یا خانه نشین شدند...!
شگفت اینکه، رضاشاه نه تنها روشنفکران مخالف مانند ارانی، عشقی، فرخی یزدی...را کُشت بلکه آن بخش از نخبگان سیاسی طرفدارش که در کسب قدرت کمکش کرده بودند نیز از بین برد، میتوان به امثال تیمورتاش، داور، نصرت الدوله، سردار اسعد، فروغی...اشاره کرد.
دیکتاتور، یک یک اطرافیانش را قیچی کرد و خوشبخت ترینهایشان، امثال محمدعلی فروغی بودند که خانه نشین شدند!
زمانیکه متفقین آمدند، اطراف دیکتاتور حسابی خلوت بود!
چون فرصت پرداختن به همه ندارم تنها به فروغی می پردازم که به نظرم جزو برجسته ترین چهره سیاسی و فکری بوده که تاریخ معاصر ما بخود دیده!
بیخود نبوده که زمان سفارتش در ترکیه، آتاترک با او دوست بوده و به سفرا و وزرایش گفته بود«بزرگترین شخصیتی که در مجمع عمومی جامعه ملل عضویت دارد فروغی سفیر ایران است. من تاکنون مردی به این جامعی و وطن پرستی و مطلعی ندیده ام، کاش مملکت من هم یک فروغی داشت»!.
آتاترک یک آدم شناس حرفه ای بود و این جمله را بیهوده نگفته. اما رضاشاه همین آدم را خانه نشین کرد آنهم تنها به خاطر شفاعت اسدی نایب التولیه آستان قدس رضوی نزد رضاشاه...!
و سرانجام، دیکتاتور تنها زمانی بسراغش رفت که قوای متفقین، ایران را اشغال کرده بودند و چنین است که فروغی که اولین نخست وزیر دیکتاتور بود آخرین نخست وزیرش نیز میگردد تا ایران اشغال شده را نجات داده و انتقال قدرت از پدر به پسر...!
♦️در دوره کارشناسی ارشد فلسفه، من ۶ بار کتاب #سیرحکمت_دراروپا نوشته فروغی را خوانده ام، هنوز هم فکر نمی کنم کتابی به این خوبی و روانی در حوزه فلسفه توسط یک ایرانی نوشته شده باشد!
با خود می گفتم که چنین آدمی در ۹۰ سال پیش، نخست وزیر ایران بوده و ایران چقدر به این سخن افلاطون نزدیک شده بوده که: «جامعه زمانی به رستگاری می رسد که یا فیلسوفان حاکم شوند یا حاکمان فیلسوف»!
اما هنر فروغی تنها مختص فلسفه نبوده بلکه، او در هر زمینه ای که وارد شده درخشیده مثلا با کتاب«اصول علم ثروت ملل» در اقتصاد و یا کتاب «حقوق اساسی» در حقوق و یا ادبیات و به چندین زبان خارجی مسلط...
فروغی را همچنین می توان از برجسته ترین بنیانگذاران اندیشه لیبرالیزم در ایران دانست...
ایرانِ رضاشاهی در مادیات مدرن می شد: راه آهن، ارتش، بانک، مدارس، دانشگاه.
اما در سیاست نه تنها چیزی عوض نمی شد بلکه به قبل مشروطیت برمی گشت دقیقا به زمانی که ناصرالدین شاه قاجاری همچنانکه اراده می کرد ناهار دیزی بخورد یا کباب...؟! به همان آسانی نیز دو جمله به حاج علیخان مراغه ای می نوشت که برود صدراعظم امیرکبیر را راحت کند!
پس، به میزانی که به اواخر رضاشاه میرسیم جامعه ۱۵ میلیونی ایران ظاهرش نو میشود اما باطنش و گوهر سیاست و زمامداری آن، به همان دسپوتیزم قبل از مشروطه باز می گشت...!
♦️در ایران، روشنفکران معمولا موی دماغ حکومتها تلقی می شوند، اهل چون و چرا هستند، خوب اطاعت نمی کنند! پس به همین خاطر، نه تنها پدر میانه خوبی با قشر روشنفکر نداشت بلکه پسرش نیز روشنفکران را «عن تلکتوئل» می نامید و حتی فرح و رضا قطبی را که به روشنفکران نزدیک بودند مسخره میکرد!
👈 پس از انقلاب هم شماره ای در کیهان نمی توان یافت که حاج حسین، فحشی به روشنفکران به عنوان غربزدگان خودفروخته نداده باشد!
♦️رضاشاه مانند آتاترک شیفته پیشرفتهای مادی تمدن غرب بود اما برعکس آتاترک که قدرتش بر جامعه روشنفکری ترکیه استوار بود و کوشید آنرا تقویت کند، رضاشاه طبقه روشنفکری را درهم کوبید. پس از سقوطش، گروههای روشنفکری از زندان و کنج خانه ها با دهها نشریه و حزب به میان جامعه آمدند اما از این تاریخ، میزان سنجش روشنفکری نه دانش واقعی چون دانش فروغی، بلکه میزان چپ روی، مخالفت و فحشهایی تلقی شد که به حکومت میدادند و البته حکومتها نیز پول نفت داشتند و نیازی به روشنفکران نداشتند!
این گسست بین روشنفکران و نظام سیاسی که بنایش را رضاشاه گذاشت و ادامه یافت بیش از هر چیز، برای جامعه ایران زیان بار بوده و البته در این دیار PEN همیشه همزاد و همراه PAIN بوده.
✍ #علی_مرادی_مراغه_ای
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
Telegram
🏛 تاریخ درترازو 🏛 Date in the balance
به ملتی که زتاریخ خویش بی خبر است
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
مردمانِ اشک و آه...!
🔻در تاریخ بی قرار ما، کمتر برهه ای بوده که عاری از زورگویی، ستمگری و تعدی به مال و حقوق مردم باشد و کمتر برهه ای بوده که قانون حاکم بوده باشد، حتی قانونِ بد...!
🔻از زمان قبل از مشروطیت، اصلا نمی توان از قانون سخن گفت، قانون یعنی اراده و مزاجِ سلطان و حاکم بود که با اشاره ای می توانست هست و نیست هر کسی حتی صدراعظم را بر باد دهد...!
مردم در آن زمان وقتی که کارد بر استخوانشان می رسید چکار می کردند، به کجا پناه می بردند؟
در اکثر مواقع، مخصوصا در شعر شاعران، از ترس عسس و ماموران، گناه و مسبب تمام بدبختی ها را به گردن قضا و قدر، چرخ و فلک، گردون و آسمان انداخته و هرچه نفرین و فحش داشتند نثار چرخ دنی می کردند، به اصطلاح نعل وارونه می زدند!
🔻به روزگار سیاهِ پس از حمله مغول، #ياقوت_حموی از مردم برخی شهرها سخن می راند که وقتی در زیر ستم و ظلم، طاقتشان طاق می شد و عاجز از تعیین سرنوشت سیاه خود بودند، هر روز قبل از سپيده دم، اسب سفیدی را زين كرده با خود به بالای نزدیکترین تپه می بردند تا امامشان ظهور کرده سوار آن اسب گردد و دادشان را بستاند. آنان تا سپیده دم منتظر می شدند و سپس برمی گشتند و دوباره فردا...
(معجم البلدان... ص ۱۷۳.همچنین حبيب السير...ج ۳ ص ۳۶۶).
همچنین، بنگرید تیتراژ رقت انگیزِ پایانیِ سریال سربداران که مردمانی نگونبخت، طبل زنان در سیاهی شب، اسبِ سفیدی را به بالای تپه می کشند و بدبختی شان را با آبِ امید به فردایی روشن، شستشو میدهند...
@tarikhdartarazoo
🔻در برخی مواقع، مظلومی که مورد ستم واقع می شد کفن می پوشیده و عریضه خود را به رنگِ سرخ بر آن کفن نوشته یا بدست می گرفته و خود را در معبر شاه می انداخته تا چشم شاه بدو افتد و او را بخواند و البته تا چشم شاه به او بیفتد و بخواندش، فراشها با چوب به جانِ متظلم افتاده له و لوردش می ساختند تا زمانیکه، پادشاه يا صدراعظم و يا حاجب الدوله صدا می كرد كه متعرض عارض نشوند!
(روضة الصفا...ص ۹۹۶).
و در بسیاری مواقع، ملتجی می شدند به اماکن مقدسه و در تاریخ معاصر با برپایی سفارتخانه ها، تحصن گزیدن در سفارتهای کشورهای خارجی...
🔻هنگامی که تلگراف آمد، تلگرافخانه ها به محل اصلی دادخواهی ستمدیدگان ایرانی بدل شدند!.
تاریخ تلگراف در ایران، مشحون از تظلم خواهیِ متحصنینی است که مورد ستم قرار گرفته اند.
👈انگار، تکنولوژی غربی به دادِ مردم ستمدیده و اشک و آه ایرانی رسیده بود!
عجیب تر اینکه، وقتی ایالات و ولایات ایران به حاکم فروخته می شد، شهرهایی که دارای تلگرافخانه بودند خریدار نداشت و حاکمانِ جبار ترجیح میدادند حاکم آن شهرها نباشند، چون فریاد دادخواهی مردم با تحصن در تلگرافخانه، زودتر به گوش مرکز می رسید!
(چهل سال تاریخ ایران...ج۲ص۴۷۵)
🔻اما انقلاب مشروطیت نقطه عطفی است که در آن، رعیتِ سر به زیرِ ایرانی، کم کم به شهروندی گستاخ و دارای حقوق بدل می گردد و ظهور مطبوعات متعدد، مجلس شورا و انجمنهای ایالتی و ولایتی...
که گویی دیگر آن ترس تاریخی مردم فرو ریخته بود. هر چند آن انقلاب به اهدافِ درخورش نمی رسد اما ایرانی پوست می اندازند و مشروطه، مهر خود را چنان بر اعماقِ روحِ انسانِ ایرانی میزند که روزنامه نگار، مستقیم محمدعلی شاه را نشانه می گیرد و دیگر شاعر، گناه تیره روزی مردم را به گردن چرخ نیلوفری نمی اندازد بلکه علیرغم نابرابری، با استبداد پنچه در پنجه می اندازد!
بطوریکه فرخی یزدی می سرود که رضاخان باید به دار آویخته شود:
بود اگر جامعه بیدار در این دیر خراب
جای سردار سپه جز به سرِ دار نبود
(دیوان فرخی...ص۱۴۵)
🔻به زمان ما که #تلگراف،به #تلگرام تبدل شده، این گوشیها، چموشی را از حد گذرانده اند، معجزه می کنند!
نه تنها در پایتخت، یقه زمینخواران را می گیرند، بلکه حتی در شهرستانهای دوردست نیز باعث می شوند مقامات یک شبه تحول بیابند! مثلا به خاطر سیلی یک مامور شهرداری به یک پیرزن دستفروش، یک مرتبه فردایش تمام مقامات شهر برای عذرخواهی، می روند به خانه آن دستفروش!
لامصب این گوشی ها، انگار آیینه دکتر طلوزان است که از فرانسه آورد به دربار ناصرالدین شاه...!
و به آیینه دکتر طلوزان معروف گردید که هرکس در آن می نگریست خودِ خودش را در آن می دید و باعث خنده و استهزا می شد:
برخی قدش کوتاه و کله اش بزرگ، برخی صورتش دراز و کج و معوج که وقتی در معرض نیشخندِ میلیونها انسان قرار می گیرند، خود را به هزار آب و آتش می زنند برای زدودن اعوجاج خود...!
✍ #علی_مرادی_مراغه_ای
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
🔻در تاریخ بی قرار ما، کمتر برهه ای بوده که عاری از زورگویی، ستمگری و تعدی به مال و حقوق مردم باشد و کمتر برهه ای بوده که قانون حاکم بوده باشد، حتی قانونِ بد...!
🔻از زمان قبل از مشروطیت، اصلا نمی توان از قانون سخن گفت، قانون یعنی اراده و مزاجِ سلطان و حاکم بود که با اشاره ای می توانست هست و نیست هر کسی حتی صدراعظم را بر باد دهد...!
مردم در آن زمان وقتی که کارد بر استخوانشان می رسید چکار می کردند، به کجا پناه می بردند؟
در اکثر مواقع، مخصوصا در شعر شاعران، از ترس عسس و ماموران، گناه و مسبب تمام بدبختی ها را به گردن قضا و قدر، چرخ و فلک، گردون و آسمان انداخته و هرچه نفرین و فحش داشتند نثار چرخ دنی می کردند، به اصطلاح نعل وارونه می زدند!
🔻به روزگار سیاهِ پس از حمله مغول، #ياقوت_حموی از مردم برخی شهرها سخن می راند که وقتی در زیر ستم و ظلم، طاقتشان طاق می شد و عاجز از تعیین سرنوشت سیاه خود بودند، هر روز قبل از سپيده دم، اسب سفیدی را زين كرده با خود به بالای نزدیکترین تپه می بردند تا امامشان ظهور کرده سوار آن اسب گردد و دادشان را بستاند. آنان تا سپیده دم منتظر می شدند و سپس برمی گشتند و دوباره فردا...
(معجم البلدان... ص ۱۷۳.همچنین حبيب السير...ج ۳ ص ۳۶۶).
همچنین، بنگرید تیتراژ رقت انگیزِ پایانیِ سریال سربداران که مردمانی نگونبخت، طبل زنان در سیاهی شب، اسبِ سفیدی را به بالای تپه می کشند و بدبختی شان را با آبِ امید به فردایی روشن، شستشو میدهند...
@tarikhdartarazoo
🔻در برخی مواقع، مظلومی که مورد ستم واقع می شد کفن می پوشیده و عریضه خود را به رنگِ سرخ بر آن کفن نوشته یا بدست می گرفته و خود را در معبر شاه می انداخته تا چشم شاه بدو افتد و او را بخواند و البته تا چشم شاه به او بیفتد و بخواندش، فراشها با چوب به جانِ متظلم افتاده له و لوردش می ساختند تا زمانیکه، پادشاه يا صدراعظم و يا حاجب الدوله صدا می كرد كه متعرض عارض نشوند!
(روضة الصفا...ص ۹۹۶).
و در بسیاری مواقع، ملتجی می شدند به اماکن مقدسه و در تاریخ معاصر با برپایی سفارتخانه ها، تحصن گزیدن در سفارتهای کشورهای خارجی...
🔻هنگامی که تلگراف آمد، تلگرافخانه ها به محل اصلی دادخواهی ستمدیدگان ایرانی بدل شدند!.
تاریخ تلگراف در ایران، مشحون از تظلم خواهیِ متحصنینی است که مورد ستم قرار گرفته اند.
👈انگار، تکنولوژی غربی به دادِ مردم ستمدیده و اشک و آه ایرانی رسیده بود!
عجیب تر اینکه، وقتی ایالات و ولایات ایران به حاکم فروخته می شد، شهرهایی که دارای تلگرافخانه بودند خریدار نداشت و حاکمانِ جبار ترجیح میدادند حاکم آن شهرها نباشند، چون فریاد دادخواهی مردم با تحصن در تلگرافخانه، زودتر به گوش مرکز می رسید!
(چهل سال تاریخ ایران...ج۲ص۴۷۵)
🔻اما انقلاب مشروطیت نقطه عطفی است که در آن، رعیتِ سر به زیرِ ایرانی، کم کم به شهروندی گستاخ و دارای حقوق بدل می گردد و ظهور مطبوعات متعدد، مجلس شورا و انجمنهای ایالتی و ولایتی...
که گویی دیگر آن ترس تاریخی مردم فرو ریخته بود. هر چند آن انقلاب به اهدافِ درخورش نمی رسد اما ایرانی پوست می اندازند و مشروطه، مهر خود را چنان بر اعماقِ روحِ انسانِ ایرانی میزند که روزنامه نگار، مستقیم محمدعلی شاه را نشانه می گیرد و دیگر شاعر، گناه تیره روزی مردم را به گردن چرخ نیلوفری نمی اندازد بلکه علیرغم نابرابری، با استبداد پنچه در پنجه می اندازد!
بطوریکه فرخی یزدی می سرود که رضاخان باید به دار آویخته شود:
بود اگر جامعه بیدار در این دیر خراب
جای سردار سپه جز به سرِ دار نبود
(دیوان فرخی...ص۱۴۵)
🔻به زمان ما که #تلگراف،به #تلگرام تبدل شده، این گوشیها، چموشی را از حد گذرانده اند، معجزه می کنند!
نه تنها در پایتخت، یقه زمینخواران را می گیرند، بلکه حتی در شهرستانهای دوردست نیز باعث می شوند مقامات یک شبه تحول بیابند! مثلا به خاطر سیلی یک مامور شهرداری به یک پیرزن دستفروش، یک مرتبه فردایش تمام مقامات شهر برای عذرخواهی، می روند به خانه آن دستفروش!
لامصب این گوشی ها، انگار آیینه دکتر طلوزان است که از فرانسه آورد به دربار ناصرالدین شاه...!
و به آیینه دکتر طلوزان معروف گردید که هرکس در آن می نگریست خودِ خودش را در آن می دید و باعث خنده و استهزا می شد:
برخی قدش کوتاه و کله اش بزرگ، برخی صورتش دراز و کج و معوج که وقتی در معرض نیشخندِ میلیونها انسان قرار می گیرند، خود را به هزار آب و آتش می زنند برای زدودن اعوجاج خود...!
✍ #علی_مرادی_مراغه_ای
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
Telegram
🏛 تاریخ درترازو 🏛 Date in the balance
به ملتی که زتاریخ خویش بی خبر است
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
#هویدا :
فرشته یا شیطان...؟!
هویدا با ۱۳ سال ریاست دولت، طولانی ترین دوره نخست وزیری را از مشروطه تا کنون داشت.
یکی از بزرگترین آفتهای جامعه ما نگرش و عملکردِ افراط و تفریطی بوده که همه آدمها به شیطان و فرشته تقسیم می شوند!.
امروزه نیز این نگرش نه تنها در بین عوام بلکه در بین تحصیلکردگان ما نیز بشدت ساری و جاری است.
برای امتحان، کافی است شما نظر ایرانیان را در مورد همین هویدا بپرسید...!
در زمان اعدامش، ۹۹ درصد ایرانیان معتقد بودند او شیطان و مفسدفی الارض بود و بخاطر اعدامش، از #صادق_خلخالی تشکر می کردند!
ولی اکنون، بیشتر مردم معتقدند که هویدا فرشته بوده!
آیا هویدا در گورش تغییر کرده؟! یا بر طبق مثل آذربایجانی:
اولنده گوتونه بال سورتوب گئدیب...؟!
پاسخ هیچکدام. این تفاوت، ناشی از نگرش افراط و تفریطی ایرانیان بوده.
و این نگرش معیوب، چقدر بر جامعه ما ضربه زده است...!
♦️اما من چند هویدا سراغ دارم که بخاطر محدودیت تلگرام به برخی اشاره می کنم:
یک هویدایی بود که چاپلوسی هایش از شاه، تهوع آور بود، به عنوان نخست وزیر یک کشور مثلا مشروطه، می گفت:
«ما شخص دوم مملکت نداریم ما فقط شخص اول داریم آنهم اعلیحضرت است!»
بقول #عباس_میلانی، شاه تشنه تملق بود و هویدا به خوبی «برق چشمان شاه را به هنگام مقایسه با ژنرال دوگل دیده بود»!
هویدا که به ورزش یوگا علاقه داشت شاه را «گوروِ» خود می خواند! (گورو آیِنگار استاد و پدر یوگای جهان بود).
خودش در مورد عصا و پیپ اش می گفت:
«کارِ کاریکاتوریستها را آسان کرده و بهانه های بیشتری برای کشیدن کاریکاتور من دارند!».
اما بقول بیژن جزنی، در مقابل دیکتاتوری شاه «نخست وزیر هویدا، اختیاراتش کمتر از اختیارات کریم شیره ایِ دلقکِ دربار ناصرالدین شاه بود!».
کبریت بی خطر بود و رمز ماندگاریش، کرنش و تملق بی حدش بود.
👈همیشه «تابع حزب باد» و طرفِ زور بود، پس از انقلاب هم «در رفراندوم ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ در زندان قصر در کمال شگفتی به جمهوری اسلامی رأی داد و خدا را شکر کرد که بساط دیکتاتوری در این مملکت جمع شد!»
و وقتی پرسیدند چه رأیی دادید؟ پاسخ داد:
«به جمهوری اسلامی رأی دادم...انشاالله مبارک است»!
♦️اما هویدا پس از سیزده سال نخست وزیری، تقریبا چیزی نداشت، زمانی که در دادگاه از او پرسیدند چکار کرده؟!
وقتی گفت که تورم دوران نخست وزیریش، صفر درصد بوده، همه در دادگاهش زدند زیر خنده!
این به نظر من، یکی از ساده لوحانه ترین خنده های تاریخ ایران بوده است!
آیا درمیان آن جمع، یک نفر می دانست تورم صفر درصدی یعنی چه...؟!
♦️بدون شک، وقتی به چهره های تب کرده و خشمگین آن جمع حاضر در آن محاکمه نگاه می کنیم که در بالای ابرها سیر می کنند، هویدا در آن جمع، از همه شان باسوادتر، مدرن تر و پاک دامن تر بوده است.
و این سخن پاسکال حداقل در مورد وی صادق است:
👈انسان از کشنده اش زیباتر است!
و همچنین از هزاران نفر باید یاد کرد که در زمان دفنش، ریختند به بهشت زهرا و گفتند نباید او در میان اموات ما دفن شود، چون اموات ما معذّب می گردند...!
♦️محمدرضاشاه در وقت ترک ایران، سگ خود «بنو» را با خودش برد اما فکری به سرنوشت نخست وزیر سیزده ساله اش نکرد وقتی در مرکش از او پرسیدند چرا در زمان خروج از کشور هویدا را آزاد نکرد با عصبانیت گفت که:
«او به ما دروغ گفته بود»!
هویدا خودش می توانست فرار کند اما نکرد، زنش لیلی امامی با خشم گفته بود:
«او بکلی احمق بود اینهمه کتاب در مورد انقلاب فرانسه خوانده بود و نمی دانست سرنوشت رجال فرانسه پس از انقلاب چه شد...»
✅به نظر من، هویدا فرشته نبود برعکسِ مستند پنج قسمتی #شبکه_منوتو که کوشید از او فرشته بسازد!
و البته شیطان و مفسد فی الارض هم نبود آنچنانکه اعوان و انصار خلخالی می خواستند از او بسازند!
بلکه هویدا مانند شخصیت نمایشنامه شیطان و خدا اثر سارتر و یا شخصیت رمان ملکوت اثر بهرام صادقی بود...
یعنی طفلکی، سرگردان و در کشمکش میان خدا و شیطان، مثل میلیونها ایرانی دیگر...
✍ #علی_مرادی_مراغه_ای
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
فرشته یا شیطان...؟!
هویدا با ۱۳ سال ریاست دولت، طولانی ترین دوره نخست وزیری را از مشروطه تا کنون داشت.
یکی از بزرگترین آفتهای جامعه ما نگرش و عملکردِ افراط و تفریطی بوده که همه آدمها به شیطان و فرشته تقسیم می شوند!.
امروزه نیز این نگرش نه تنها در بین عوام بلکه در بین تحصیلکردگان ما نیز بشدت ساری و جاری است.
برای امتحان، کافی است شما نظر ایرانیان را در مورد همین هویدا بپرسید...!
در زمان اعدامش، ۹۹ درصد ایرانیان معتقد بودند او شیطان و مفسدفی الارض بود و بخاطر اعدامش، از #صادق_خلخالی تشکر می کردند!
ولی اکنون، بیشتر مردم معتقدند که هویدا فرشته بوده!
آیا هویدا در گورش تغییر کرده؟! یا بر طبق مثل آذربایجانی:
اولنده گوتونه بال سورتوب گئدیب...؟!
پاسخ هیچکدام. این تفاوت، ناشی از نگرش افراط و تفریطی ایرانیان بوده.
و این نگرش معیوب، چقدر بر جامعه ما ضربه زده است...!
♦️اما من چند هویدا سراغ دارم که بخاطر محدودیت تلگرام به برخی اشاره می کنم:
یک هویدایی بود که چاپلوسی هایش از شاه، تهوع آور بود، به عنوان نخست وزیر یک کشور مثلا مشروطه، می گفت:
«ما شخص دوم مملکت نداریم ما فقط شخص اول داریم آنهم اعلیحضرت است!»
بقول #عباس_میلانی، شاه تشنه تملق بود و هویدا به خوبی «برق چشمان شاه را به هنگام مقایسه با ژنرال دوگل دیده بود»!
هویدا که به ورزش یوگا علاقه داشت شاه را «گوروِ» خود می خواند! (گورو آیِنگار استاد و پدر یوگای جهان بود).
خودش در مورد عصا و پیپ اش می گفت:
«کارِ کاریکاتوریستها را آسان کرده و بهانه های بیشتری برای کشیدن کاریکاتور من دارند!».
اما بقول بیژن جزنی، در مقابل دیکتاتوری شاه «نخست وزیر هویدا، اختیاراتش کمتر از اختیارات کریم شیره ایِ دلقکِ دربار ناصرالدین شاه بود!».
کبریت بی خطر بود و رمز ماندگاریش، کرنش و تملق بی حدش بود.
👈همیشه «تابع حزب باد» و طرفِ زور بود، پس از انقلاب هم «در رفراندوم ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ در زندان قصر در کمال شگفتی به جمهوری اسلامی رأی داد و خدا را شکر کرد که بساط دیکتاتوری در این مملکت جمع شد!»
و وقتی پرسیدند چه رأیی دادید؟ پاسخ داد:
«به جمهوری اسلامی رأی دادم...انشاالله مبارک است»!
♦️اما هویدا پس از سیزده سال نخست وزیری، تقریبا چیزی نداشت، زمانی که در دادگاه از او پرسیدند چکار کرده؟!
وقتی گفت که تورم دوران نخست وزیریش، صفر درصد بوده، همه در دادگاهش زدند زیر خنده!
این به نظر من، یکی از ساده لوحانه ترین خنده های تاریخ ایران بوده است!
آیا درمیان آن جمع، یک نفر می دانست تورم صفر درصدی یعنی چه...؟!
♦️بدون شک، وقتی به چهره های تب کرده و خشمگین آن جمع حاضر در آن محاکمه نگاه می کنیم که در بالای ابرها سیر می کنند، هویدا در آن جمع، از همه شان باسوادتر، مدرن تر و پاک دامن تر بوده است.
و این سخن پاسکال حداقل در مورد وی صادق است:
👈انسان از کشنده اش زیباتر است!
و همچنین از هزاران نفر باید یاد کرد که در زمان دفنش، ریختند به بهشت زهرا و گفتند نباید او در میان اموات ما دفن شود، چون اموات ما معذّب می گردند...!
♦️محمدرضاشاه در وقت ترک ایران، سگ خود «بنو» را با خودش برد اما فکری به سرنوشت نخست وزیر سیزده ساله اش نکرد وقتی در مرکش از او پرسیدند چرا در زمان خروج از کشور هویدا را آزاد نکرد با عصبانیت گفت که:
«او به ما دروغ گفته بود»!
هویدا خودش می توانست فرار کند اما نکرد، زنش لیلی امامی با خشم گفته بود:
«او بکلی احمق بود اینهمه کتاب در مورد انقلاب فرانسه خوانده بود و نمی دانست سرنوشت رجال فرانسه پس از انقلاب چه شد...»
✅به نظر من، هویدا فرشته نبود برعکسِ مستند پنج قسمتی #شبکه_منوتو که کوشید از او فرشته بسازد!
و البته شیطان و مفسد فی الارض هم نبود آنچنانکه اعوان و انصار خلخالی می خواستند از او بسازند!
بلکه هویدا مانند شخصیت نمایشنامه شیطان و خدا اثر سارتر و یا شخصیت رمان ملکوت اثر بهرام صادقی بود...
یعنی طفلکی، سرگردان و در کشمکش میان خدا و شیطان، مثل میلیونها ایرانی دیگر...
✍ #علی_مرادی_مراغه_ای
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
Telegram
🏛 تاریخ درترازو 🏛 Date in the balance
به ملتی که زتاریخ خویش بی خبر است
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
یکی از درخشانترین دیالوکهای فیلم حاجی واشینگتن ساخته مرحوم علی حاتمی اینست:
مملکت رو تعطیل کنید. دار الایتام دایر کنید درست تره .
مردم نان شب ندارند، شراب از فرانسه می آید.
قحطی است، دوا نیست، مرض بیداد می کند، نفوس حق النفس می دهند.
باران رحمت از دولتی سر قبله عالم است و سیل و زلزله از معصیت مردم.
میر غضب بیشتر داریم تا سلمانی. سر بریدن از ختنه سهل تر .
ریخت مردم از آدمیزاد برگشته. سالک بر پیشانی همه مهر نکبت زده.
چشمها خمار از تراخم است. چهرهها تکیده از تریاک...
♦️یکی از کارهای عجیب #ناصرالدینشاه که توجیه آن بسیار مشکل است علاقه بیش از حدش به یک دلقک خانگی به نام #غلامعلی_خان ملقب به #عزیزالسلطان و مشهور به #ملیجک است، پسرك كثيفى كه از سراپاى وجودش نكبت مىريخت و آب دهان و بينى خود را نمىتوانست جمع كند به امر شاه، اما دربارى مستقل داشت با مزگونچی ها و فراشهای متعدد که دائما بله قربان گو و دست به سينه منتظر فرمانش بودند!
اما در تاریخ ما، عزیزالسلطان یا ملیجک تنها یک طفل زشت سیرت و زشت صورت در دربار ناصرالدین شاه نیست، بلکه قدمتی به تاریخ ما دارد و به مَثَل تبدیل شده و ملیجک یعنی کسی بودن یعنی عزیزکرده کسی بودن است.
👈ملیجک یک آفت در تاریخ ماست، درست نقطه مقابل #شایسته_سالاری است.
می توانید ملیجک را هر برهه ای از تاریخ پیدا کنید حتی در هر وزارتخانه ای، در هر اداره ای در هر شغلی.
♦️این کودک زشت پیش ناصرالدین شاه چنان عزیز بود که خودش می نویسد:
«در دوشانتپه، سخت ناخوش شدم و شاه برای رفع خطر و بیماری از من، ۴۳ روز آنجا متوقف شد و توقف شاه اسباب حیرت همه شده بود...»
ناصرالدین شاه وقتی از فرنگ برگشت گفت:
«دو ماهه طهران باید مثل پاريس شود. اول كارى كه كرد شب عملجات بسيارى فرستاد سكوهاى بازارها را خراب كردند. وزير نظام ديد اين کارها منافى رياست اوست. رفت خدمت شاه و هرچه گفت شاه اعتنا نكرد. فرمود حكم همان است كه كردهام. وزير نظام، بزرگ خواجههاى حرمسرا را واسطه كرد باز شاه فرمود حكم همان است كه كردهام. انيس الدوله را واسطه كرد باز شاه فرمود حكم همان است و واسطۀ هيچكس در اين باب قبول نيست.
وزير نظام از همه جا مأيوس به مليجك ۸ یا ۹ ساله بود متوسل شد، رفت خدمت شاه، كه مليجك ديشب تب كرده است و این بواسطۀ آه بيچاره كسبۀ مظلوم است که شما حكم كردهايد ميرزاعباس خان مهندسباشى سكوهاى بازار را خراب كند...»
👈اینجا بود که بخاطر تب ملیجک، شاه دستور داد سكوهاى مردم را مثل اول بسازند تا به واسطۀ رفع ظلم به بازاریان، خداوند مليجك را شفا دهد و بدین ترتیب، شاه از پاریس کردن تهران منصرف شد!
(یغمایی، اقبال، شهید راه آزادی سید جمال واعظ، ص ۲۰۲)
♦️ملیجک در همه سفرها حتی سفر اروپا همراه شاه بود، شاه املاك بسيار مرغوب حتی دخترش اخترالدوله را نیز بدو داد و عروسی ملیجک چنان باشکوه برگزار شد که چندین نفر بخاطر آن تلف شدند!
(مستوفی، شرح زندگانی من، ج ۱، ص ۴۹۹)
اما یک مشکل در شب زفاف بود اینکه، بقول اعتمادالسلطنه، ناصرالدین شاه از شدت علاقه اش به او نگذاشته بود ملیجک ختنه شود! شاه می گفت:
«امپراطور روس که ختنه نشده مگر پادشاه مملکت روس نیست؟...»
(روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه...ص۹۶۱)
♦️اما عروسی بدون ختنه امکان نداشت و اعتمادالسلطنه در خاطراتش می نویسد:
«عاقبت با التماسهای پدر و مادر ملیجک و مادر عروس، خاطر ملوکانه راضی شد ملیجک را "سنت" کنند اما ملیجک رضایت نمی داد و به راحتی تسلیم تیغ دلاک نمی شد تا اینکه به عشق وصال دختر ۱۰ ساله شاه و قول شاهانه مبنی بر ازدواج با اخترالدوله، با اکراه پذیرفت» بدین ترتیب، ختنه ملیجک بزرگتر اتفاق سال ۱۳۱۱ ق ایران شد!
«مجلسی بزرگ آراستند. تمام اطبا را از فرنگی و ایرانی خبر کردند»
هنگامیکه ختنه شد یک کاغذی به دختر شاه نامزدش نوشته:
«این همه جور از برای تو می کشم...»
و وقتی «مژده ختنه به شاه دادند انگشتر تخمه مرواریدش را به ملیجک هدیه داد».
(خاطرات اعتمادالسلطنه...ص۹۶۱)
✅می بینید که این عین تاریخ و مستند است و تراژیک، اما در عین حال خنده دار است!
👈ملیجکها همیشه ی تاریخ ما بوده اند، #ملیجک_پروری !!! یک بیماری است و درست، خار چشم شایستگان و شایسته سالاری...
✍ #علی_مرادی_مراغه_ای
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
مملکت رو تعطیل کنید. دار الایتام دایر کنید درست تره .
مردم نان شب ندارند، شراب از فرانسه می آید.
قحطی است، دوا نیست، مرض بیداد می کند، نفوس حق النفس می دهند.
باران رحمت از دولتی سر قبله عالم است و سیل و زلزله از معصیت مردم.
میر غضب بیشتر داریم تا سلمانی. سر بریدن از ختنه سهل تر .
ریخت مردم از آدمیزاد برگشته. سالک بر پیشانی همه مهر نکبت زده.
چشمها خمار از تراخم است. چهرهها تکیده از تریاک...
♦️یکی از کارهای عجیب #ناصرالدینشاه که توجیه آن بسیار مشکل است علاقه بیش از حدش به یک دلقک خانگی به نام #غلامعلی_خان ملقب به #عزیزالسلطان و مشهور به #ملیجک است، پسرك كثيفى كه از سراپاى وجودش نكبت مىريخت و آب دهان و بينى خود را نمىتوانست جمع كند به امر شاه، اما دربارى مستقل داشت با مزگونچی ها و فراشهای متعدد که دائما بله قربان گو و دست به سينه منتظر فرمانش بودند!
اما در تاریخ ما، عزیزالسلطان یا ملیجک تنها یک طفل زشت سیرت و زشت صورت در دربار ناصرالدین شاه نیست، بلکه قدمتی به تاریخ ما دارد و به مَثَل تبدیل شده و ملیجک یعنی کسی بودن یعنی عزیزکرده کسی بودن است.
👈ملیجک یک آفت در تاریخ ماست، درست نقطه مقابل #شایسته_سالاری است.
می توانید ملیجک را هر برهه ای از تاریخ پیدا کنید حتی در هر وزارتخانه ای، در هر اداره ای در هر شغلی.
♦️این کودک زشت پیش ناصرالدین شاه چنان عزیز بود که خودش می نویسد:
«در دوشانتپه، سخت ناخوش شدم و شاه برای رفع خطر و بیماری از من، ۴۳ روز آنجا متوقف شد و توقف شاه اسباب حیرت همه شده بود...»
ناصرالدین شاه وقتی از فرنگ برگشت گفت:
«دو ماهه طهران باید مثل پاريس شود. اول كارى كه كرد شب عملجات بسيارى فرستاد سكوهاى بازارها را خراب كردند. وزير نظام ديد اين کارها منافى رياست اوست. رفت خدمت شاه و هرچه گفت شاه اعتنا نكرد. فرمود حكم همان است كه كردهام. وزير نظام، بزرگ خواجههاى حرمسرا را واسطه كرد باز شاه فرمود حكم همان است كه كردهام. انيس الدوله را واسطه كرد باز شاه فرمود حكم همان است و واسطۀ هيچكس در اين باب قبول نيست.
وزير نظام از همه جا مأيوس به مليجك ۸ یا ۹ ساله بود متوسل شد، رفت خدمت شاه، كه مليجك ديشب تب كرده است و این بواسطۀ آه بيچاره كسبۀ مظلوم است که شما حكم كردهايد ميرزاعباس خان مهندسباشى سكوهاى بازار را خراب كند...»
👈اینجا بود که بخاطر تب ملیجک، شاه دستور داد سكوهاى مردم را مثل اول بسازند تا به واسطۀ رفع ظلم به بازاریان، خداوند مليجك را شفا دهد و بدین ترتیب، شاه از پاریس کردن تهران منصرف شد!
(یغمایی، اقبال، شهید راه آزادی سید جمال واعظ، ص ۲۰۲)
♦️ملیجک در همه سفرها حتی سفر اروپا همراه شاه بود، شاه املاك بسيار مرغوب حتی دخترش اخترالدوله را نیز بدو داد و عروسی ملیجک چنان باشکوه برگزار شد که چندین نفر بخاطر آن تلف شدند!
(مستوفی، شرح زندگانی من، ج ۱، ص ۴۹۹)
اما یک مشکل در شب زفاف بود اینکه، بقول اعتمادالسلطنه، ناصرالدین شاه از شدت علاقه اش به او نگذاشته بود ملیجک ختنه شود! شاه می گفت:
«امپراطور روس که ختنه نشده مگر پادشاه مملکت روس نیست؟...»
(روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه...ص۹۶۱)
♦️اما عروسی بدون ختنه امکان نداشت و اعتمادالسلطنه در خاطراتش می نویسد:
«عاقبت با التماسهای پدر و مادر ملیجک و مادر عروس، خاطر ملوکانه راضی شد ملیجک را "سنت" کنند اما ملیجک رضایت نمی داد و به راحتی تسلیم تیغ دلاک نمی شد تا اینکه به عشق وصال دختر ۱۰ ساله شاه و قول شاهانه مبنی بر ازدواج با اخترالدوله، با اکراه پذیرفت» بدین ترتیب، ختنه ملیجک بزرگتر اتفاق سال ۱۳۱۱ ق ایران شد!
«مجلسی بزرگ آراستند. تمام اطبا را از فرنگی و ایرانی خبر کردند»
هنگامیکه ختنه شد یک کاغذی به دختر شاه نامزدش نوشته:
«این همه جور از برای تو می کشم...»
و وقتی «مژده ختنه به شاه دادند انگشتر تخمه مرواریدش را به ملیجک هدیه داد».
(خاطرات اعتمادالسلطنه...ص۹۶۱)
✅می بینید که این عین تاریخ و مستند است و تراژیک، اما در عین حال خنده دار است!
👈ملیجکها همیشه ی تاریخ ما بوده اند، #ملیجک_پروری !!! یک بیماری است و درست، خار چشم شایستگان و شایسته سالاری...
✍ #علی_مرادی_مراغه_ای
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
Telegram
🏛 تاریخ درترازو 🏛 Date in the balance
به ملتی که زتاریخ خویش بی خبر است
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
سابقه درخشان ایرانیان در حمله به سفارتخانه ها!!!
ما ایرانیان تبحـر زیادی در حمـله به سفارتخانه ها داریم!
از آن زمـان کـه با سخنان پرشور #میرزامسیح، هزاران نفر در تهران با تبر، قمه و خنجر به #سفـارت_روسیه ریختند و #گریبایدوف و ۳۸ تن از کارمندان سفـارت روسیـه را سـلاخی کـردند نزدیک به ۲۰۰ سال می گـذرد.
امروزه مشخص شـده کـه دستهـای مستقیم انگلستان در کار بوده تا ایران را درگیر دور سوم جنگ با روسها کند.
پر هزینه ترین اقـدام از این نوع غلیان شـور و احساسات و رادیکالیزم در ۲۵ بهمن ۱۳۵۷ و سپس در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ به ظهـور رسیـد و جـالب اینجـا است کـه این بار، حمله کنندگان به سفـارت یک کشور بیـگانه مـانند حمله کنندگان ۲۰۰ سـال پیـش به سفـارت روسیه، بیسواد و چـاروق پوشِ نبودند.
بلکه گلهای سرسبد جامعه و اکثرا تحصیل کرده بهترین دانشگاهها بودند!.(دانشجویان پیروخط امام)و علاوه بر لباسها،سلاح هایشان نیز مدرنتر شده بود و بجا قمه و تبر، تفنگ بدست گرفته بودند.
امـا پسِ ذهن و روحیه شان هیـچ تفاوت و تغییری با۲۰۰ سال پیش نکرده بود.
و این نشان می دهد کـه در این کشور،ساختمان ها عوض می شود اما آدمها چندان نه...!
در آن زمان، فداییان و چپها بر اشغال سفارت آمریکای جهانخوار افتخار می کردند و در نشریات خودشان،آن را با آب و تاب می نوشتند!...
✍ #علی_مرادی_مراغه_ای
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
ما ایرانیان تبحـر زیادی در حمـله به سفارتخانه ها داریم!
از آن زمـان کـه با سخنان پرشور #میرزامسیح، هزاران نفر در تهران با تبر، قمه و خنجر به #سفـارت_روسیه ریختند و #گریبایدوف و ۳۸ تن از کارمندان سفـارت روسیـه را سـلاخی کـردند نزدیک به ۲۰۰ سال می گـذرد.
امروزه مشخص شـده کـه دستهـای مستقیم انگلستان در کار بوده تا ایران را درگیر دور سوم جنگ با روسها کند.
پر هزینه ترین اقـدام از این نوع غلیان شـور و احساسات و رادیکالیزم در ۲۵ بهمن ۱۳۵۷ و سپس در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ به ظهـور رسیـد و جـالب اینجـا است کـه این بار، حمله کنندگان به سفـارت یک کشور بیـگانه مـانند حمله کنندگان ۲۰۰ سـال پیـش به سفـارت روسیه، بیسواد و چـاروق پوشِ نبودند.
بلکه گلهای سرسبد جامعه و اکثرا تحصیل کرده بهترین دانشگاهها بودند!.(دانشجویان پیروخط امام)و علاوه بر لباسها،سلاح هایشان نیز مدرنتر شده بود و بجا قمه و تبر، تفنگ بدست گرفته بودند.
امـا پسِ ذهن و روحیه شان هیـچ تفاوت و تغییری با۲۰۰ سال پیش نکرده بود.
و این نشان می دهد کـه در این کشور،ساختمان ها عوض می شود اما آدمها چندان نه...!
در آن زمان، فداییان و چپها بر اشغال سفارت آمریکای جهانخوار افتخار می کردند و در نشریات خودشان،آن را با آب و تاب می نوشتند!...
✍ #علی_مرادی_مراغه_ای
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
Telegram
🏛 تاریخ درترازو 🏛 Date in the balance
به ملتی که زتاریخ خویش بی خبر است
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
دوره قاجاریه و مسئله زوال ایران...
🔻به نظر من دوره زوال ایران، از شکست ایران از روسیه و با عقد قرارداد ترکمنچای شتاب گرفته و سرانجام در اواخر سلسله قاجاریه یعنی دوره احمدشاه و در زمان تبدیل سلسله قاجاریه به پهلوی به اوج خودش می رسد.
برای تحلیل این دوره زوال، می توان از آرا متفکران کلاسیک مانند منتسکیو در روح القوانین، یا ماکس وبر در کتاب پروتستانتیسم و روح سرمایه داری یا نظرات مارکس و انگلس و همچنین نظرات امثال پل باران و سمیرامین... بهره گرفت.
هر کدام از این نظرات، برخی از وجوه دوره ی زوال و عقب ماندگی ایران را توضیح می دهند.
در زیر، تنها به اوج این زوال یعنی در آستانه تبدیل سلسله قاجاریه به پهلوی اشاره می کنم و مثالهایی می آورم تا خوانندگان بدانند که ایران چگونه استقلال خودش را بکل از دست داده بود.
🔻رفتار ماموران روسی و انگلیسی در ایران در این زمان نشان می دهد که ایرانِ ویران بقول #امین_الدوله، چگونه گرفتار سرپنجه دو قدرت استعماری گردیده بود.
هزاران نمونه می توان ذکر کرد اما به نظرم در این محدوده، این دو نمونه کافی است تا پی ببریم که ایرانیان در آن زمان، چگونه روزگار می گذراندند و میزان استقلال ایران تا چه حد بوده.؟!
#احمدعلی_سپهر(مورخ الدوله) در کتاب خود می نویسد:
«دخالت بیگانگان در امور ایران بجایی رسیده بود که در اوایل سال ۱۹۱۴/۱۲۹۳ روسها در قزوین و تبریز از مردم مالیات می گرفتند!»
(به نقل از: ایران در جنگ بزرگ نوشته احمدعلی سپهر...ص۹)
🔻اما سپهر در جایی دیگر به مطلبی اشاره می کند که علاوه بر تلخ بودن، حیرت انگیز است و شاید در هیچ جای جهان چنین چیزی دیده نشده باشد جز ایران خانم آن زمان...!
او می نویسد:
امروز عصر، خانم های وزرای مختار روس و انگلیس و خانم های صاحب منصبان روس، برای صرف چای در فرح آباد حضور احمدشاه دعوت داشتند، در آنجا حادثه ای رخ داد که موجب خشم اعلیحضرت(احمدشاه) گردید:
«یک نفر صاحب منصب روسی، در حال مستی دنبال بانوئی کرده می خواست وارد اندرون شود اجزا دربار جلوگیری نمودند. بعد معاون ژنرال باراتف رسید صاحب منصب مزبور را با خود برد...»
(همان، احمدعلی سپهر... ص۹)
🔻مطلب کاملا روشن است یعنی یک مامور روسی یکی از زنان اندرونی یعنی حرم شاه را دنبال کرده و زن به داخل حرمسرای احمدشاه پناه برده، اما آن مامور روسی می خواسته به زور وارد حرم شاه شود و هیچکس هم حریفش نمی شده و عاقبت، به معاون ژنرال باراتف(فرمانده کل نیروهای روسیه تزاری در ایران) اطلاع داده و او از راه می رسد و مانع او می گردد!
یعنی اگر معاون باراتف از راه نمی رسیده آن مامور روسی به زور وارد حرم شاهی می شد و...!
اما به این حادثه، ملک الشعرای بهار اینچنین اشاره کرده:
«روزی چند نفر زن روسی به فرح آباد رفته بودند و می خواستند وارد اندرون سلطنتی شوند و تماشا کنند. مردی روسی مست، که از شهر دنبال زنان را گرفته بود او نیز می خواهد وارد حرمسرای شاهی شود و کار به کشمکش کشیده و شاه، رئیس الوزرا را احضار می کند و به فرمانده قشون روس خبر می دهند و آن مرد را می برند...»
(به نقل از: تاریخ احزاب، ملک الشعرای بهار...ص۲۴)
🔻این می رساند که در این کشور، حتی خودِ زنان حرمسرای شاه نیز از تعدی ماموران بیگانه روسی در امان نبوده اند چه برسد به زنان و دخترانِ فقرآلود روستاها و دهات دور افتاده ی فرمانفرما...!
امید است از تاریخ تلخ گذشته مان، عبرت گرفته و ما ایرانیان دست از انترناسیونالیست بازی(اعم از چپی یا مذهبی...) برداشته و قبل از هر کشور بیگانه ای، تنها سنگ مردم و سنگِ منافع ملی خودمان را به سینه بزنیم...
البته پس از روشن کردن خانه خودمان، اگر در آخر نوری از این چراغ مان اضافی ماند، آن وقت اشکالی ندارد به فکر جهانیان هم بیفتیم...!
✍ #علی_مرادی_مراغه_ای
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
🔻به نظر من دوره زوال ایران، از شکست ایران از روسیه و با عقد قرارداد ترکمنچای شتاب گرفته و سرانجام در اواخر سلسله قاجاریه یعنی دوره احمدشاه و در زمان تبدیل سلسله قاجاریه به پهلوی به اوج خودش می رسد.
برای تحلیل این دوره زوال، می توان از آرا متفکران کلاسیک مانند منتسکیو در روح القوانین، یا ماکس وبر در کتاب پروتستانتیسم و روح سرمایه داری یا نظرات مارکس و انگلس و همچنین نظرات امثال پل باران و سمیرامین... بهره گرفت.
هر کدام از این نظرات، برخی از وجوه دوره ی زوال و عقب ماندگی ایران را توضیح می دهند.
در زیر، تنها به اوج این زوال یعنی در آستانه تبدیل سلسله قاجاریه به پهلوی اشاره می کنم و مثالهایی می آورم تا خوانندگان بدانند که ایران چگونه استقلال خودش را بکل از دست داده بود.
🔻رفتار ماموران روسی و انگلیسی در ایران در این زمان نشان می دهد که ایرانِ ویران بقول #امین_الدوله، چگونه گرفتار سرپنجه دو قدرت استعماری گردیده بود.
هزاران نمونه می توان ذکر کرد اما به نظرم در این محدوده، این دو نمونه کافی است تا پی ببریم که ایرانیان در آن زمان، چگونه روزگار می گذراندند و میزان استقلال ایران تا چه حد بوده.؟!
#احمدعلی_سپهر(مورخ الدوله) در کتاب خود می نویسد:
«دخالت بیگانگان در امور ایران بجایی رسیده بود که در اوایل سال ۱۹۱۴/۱۲۹۳ روسها در قزوین و تبریز از مردم مالیات می گرفتند!»
(به نقل از: ایران در جنگ بزرگ نوشته احمدعلی سپهر...ص۹)
🔻اما سپهر در جایی دیگر به مطلبی اشاره می کند که علاوه بر تلخ بودن، حیرت انگیز است و شاید در هیچ جای جهان چنین چیزی دیده نشده باشد جز ایران خانم آن زمان...!
او می نویسد:
امروز عصر، خانم های وزرای مختار روس و انگلیس و خانم های صاحب منصبان روس، برای صرف چای در فرح آباد حضور احمدشاه دعوت داشتند، در آنجا حادثه ای رخ داد که موجب خشم اعلیحضرت(احمدشاه) گردید:
«یک نفر صاحب منصب روسی، در حال مستی دنبال بانوئی کرده می خواست وارد اندرون شود اجزا دربار جلوگیری نمودند. بعد معاون ژنرال باراتف رسید صاحب منصب مزبور را با خود برد...»
(همان، احمدعلی سپهر... ص۹)
🔻مطلب کاملا روشن است یعنی یک مامور روسی یکی از زنان اندرونی یعنی حرم شاه را دنبال کرده و زن به داخل حرمسرای احمدشاه پناه برده، اما آن مامور روسی می خواسته به زور وارد حرم شاه شود و هیچکس هم حریفش نمی شده و عاقبت، به معاون ژنرال باراتف(فرمانده کل نیروهای روسیه تزاری در ایران) اطلاع داده و او از راه می رسد و مانع او می گردد!
یعنی اگر معاون باراتف از راه نمی رسیده آن مامور روسی به زور وارد حرم شاهی می شد و...!
اما به این حادثه، ملک الشعرای بهار اینچنین اشاره کرده:
«روزی چند نفر زن روسی به فرح آباد رفته بودند و می خواستند وارد اندرون سلطنتی شوند و تماشا کنند. مردی روسی مست، که از شهر دنبال زنان را گرفته بود او نیز می خواهد وارد حرمسرای شاهی شود و کار به کشمکش کشیده و شاه، رئیس الوزرا را احضار می کند و به فرمانده قشون روس خبر می دهند و آن مرد را می برند...»
(به نقل از: تاریخ احزاب، ملک الشعرای بهار...ص۲۴)
🔻این می رساند که در این کشور، حتی خودِ زنان حرمسرای شاه نیز از تعدی ماموران بیگانه روسی در امان نبوده اند چه برسد به زنان و دخترانِ فقرآلود روستاها و دهات دور افتاده ی فرمانفرما...!
امید است از تاریخ تلخ گذشته مان، عبرت گرفته و ما ایرانیان دست از انترناسیونالیست بازی(اعم از چپی یا مذهبی...) برداشته و قبل از هر کشور بیگانه ای، تنها سنگ مردم و سنگِ منافع ملی خودمان را به سینه بزنیم...
البته پس از روشن کردن خانه خودمان، اگر در آخر نوری از این چراغ مان اضافی ماند، آن وقت اشکالی ندارد به فکر جهانیان هم بیفتیم...!
✍ #علی_مرادی_مراغه_ای
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
Telegram
🏛 تاریخ درترازو 🏛 Date in the balance
به ملتی که زتاریخ خویش بی خبر است
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
پایانِ غم انگیزِ یک رفیق..!
برخی همکاریها و اتحادها از همان اول محکوم به شکست اند نمونه اش، اتحاد کمونیستها با میرزاکوچک خان.
یا مثلا آنچه که در اوایل انقلاب، حزب توده از اتحاد با خط امامی دم میزد!
نورالدین کیانوری رهبر کمونیست حزب توده می گفت:
👈«اگر از روی جسد ما هم رد بشوند ما خط امامی هستیم»!
👈احمد شاملو در آن زمان در طنزگونه ای در مورد حزب توده نوشت که آقایان که زمانی می گفتند«دین تریاک توده هاست»
اما اکنون در «این اواخر آب توبه به سر ریخته و ختنه را برای اعضای خود اجباری کرده...»!
در میان افراد نهضت جنگل، احسانالله خان یار وفادار میرزا کوچک خان نزدیکترین فرد به شوروی بود.
وقتی ارتش سرخ وارد انزلی شد و صدای توپهای ارتش سرخ را شنید.
او با شادی تمام خود را به کوچکخان رساند تا خبر ورود رفقایش را بدهد.
میرزا که در حال نماز بود احسانالله خان در رساندن خبر چنان عجله داشت که منتظر نماند تا نمازش را تمام کند، به میرزا گفت:
👈«خدا را ول کن، تو در این موقع باید به لنین پناه بیاوری.»!
احسانالله خان پس از شکست نهضت جنگل وکشته شدن میرزا کوچک به شوروی رفت و در آنجا با دردناکترین وضع در تصفیه های استالینیستی کشته شد.
مانند تمامی رهبران حزب کمونیست که در ۱۹۳۷ و ۱۹۳۸م توسط استالین کشته شدند!
بر طبق آمار، ۱۳۰ نفر از رهبران و افراد برجسته حزب کمونیست ایران در دوره استالینیزم اعدام و یا سر از سیبری درآوردند.
اتهامات آنها دقیقا همان اتهاماتی بود که یک عمر با آنها جنگیده بودند!
مانند: فعالیت بر ضد شوروی، جاسوسی برای بریتانیا و آلمان.!
برخی موارد، حتی مسخره بود.
مثلا یکی را متهم کرده بودند که جاسوس ایران است و وظیفه داشته اگر جنگ جهانی آغاز شود نان مردم شهر را آلوده سازد..
و یا یکی از ایرانیان که کارمند اداره آب بوده، متهم به جاسوس انگلیس کرده بودند که قصد داشته با زهرآلود کردن آب شهر، مردم شوروی را به کام مرگ بفرستد!
بر طبق آمار بایگانی نهادهای امنیتی روسیه، از میان محکومین تصفیه ها، شمار ایرانیان بازداشت شده ۱۳هزار و ۲۹۷ تن بوده که از این تعداد ۲ هزار و ۴۶ تن تیرباران شده اند..
تنها معدودی بصورت معجزه آسا از کشتار استالین جان بدر بردند افرادی چون سیروس بهرام و یا لاهوتی از مرگ جستند.
اما این تنها کمونیستهای ایرانی نبودند که بدست استالین کشته شدند ..
بلکه کمونیستهای لهستان نیز سر به نیست شدند.
چون همچنانکه کمونیستهای ایرانی از دست رضاشاه گریخته به اتحاد شوروی پناهنده شده بودند.
کمونیستهای لهستانی نیز که از دست«مارشال پیلسودسکی» گریخته و به شوروی پناهنده شده بودند، بدست استالین تیرباران شدند.
همچنین باید به بسیاری از کمونیستهای آلمان و اسپانیا اشاره کرد که در دهه ۱۹۳۰م بدست استالین کشتع شدند.
اما از این خیل بی شمار، بیشترین به خاک افتادگان تصفیه های استالینی، ایرانیان و یونانیان بودند.
براساس پیمان مولوتف ریبنتروپ که در ۲۳ اوت ۱۹۳۹ استالین با هیتلر بسته بود «استالین کمونیستهای آلمانی را که از جهنم هیتلری به شوروی گریخته بودند تحویل دژخیمان گشتاپو داد» تا اعدام گردند!.
رهبران حزب توده، از این تصفیه ها و اعدامهای کمونیستهای ایرانی توسط استالین اطلاع داشتند آنان هر ساله، در سالروز مرگ تقی ارانی در زندان رضاشاه به سوگ می نشستند.
اما در مورد اعدام بی شمارِ کمونیستهای ایرانی، بدست استالین همواره مهر سکوت بر لب زده و از استالین کبیر سخن می گفتند!
اما برگردم به احسانالله خان.
او در ۱۵ دسامبر ۱۹۳۷ در باكو دستگیر شده و با اتهامات ساختگی متعدد زیر شكنجههای سخت و ددمنشانه رفت..
او برای نجات جان خود نامههای متعددی خطاب به میكویان، یژوف (رئیس ان.ك.و.د) و استالین نوشت اما همه نامهها بیپاسخ ماند.
بارها شکنجه شد و سرانجام در حالیکه سخت بیمار بود در ۱۰ مارس ۱۹۳۹ در مقابل میز محاكمه قرار گرفت..
محاكمهای كه بیش از ۲۰ دقیقه طول نكشید و در صبح همان روز در مسكو به جوخه اعدام سپرده شد.
ناصر زربخت در مورد آخرین شب قبل از اعدام او می نویسد:
«در زندان که بودم پیرمردی تعریف کرد که در همان سالها که بگیر و به بند خارجیها شروع شد با احسانالله خان در زندان در یک سلول بودیم.
او را هر شبانه روز به بازپرسی می بردند و هر بار با بدن کوفته به سلولش باز می گردانیدند.
پس از دو ماه که به همین وضع گذشت در یکی از شبها که از بازپرسی برگشت، گفت دیگر راحت شدم.
پرسیدم چه کردی؟
گفت هرچه می خواستند گفتم و خودم را راحت کردم. پایش را دراز کرده به راحتی خوابید، فردایش آمده او را بردند و دیگر از او خبری نشد».
✍ #علی_مرادی_مراغه_ای
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
برخی همکاریها و اتحادها از همان اول محکوم به شکست اند نمونه اش، اتحاد کمونیستها با میرزاکوچک خان.
یا مثلا آنچه که در اوایل انقلاب، حزب توده از اتحاد با خط امامی دم میزد!
نورالدین کیانوری رهبر کمونیست حزب توده می گفت:
👈«اگر از روی جسد ما هم رد بشوند ما خط امامی هستیم»!
👈احمد شاملو در آن زمان در طنزگونه ای در مورد حزب توده نوشت که آقایان که زمانی می گفتند«دین تریاک توده هاست»
اما اکنون در «این اواخر آب توبه به سر ریخته و ختنه را برای اعضای خود اجباری کرده...»!
در میان افراد نهضت جنگل، احسانالله خان یار وفادار میرزا کوچک خان نزدیکترین فرد به شوروی بود.
وقتی ارتش سرخ وارد انزلی شد و صدای توپهای ارتش سرخ را شنید.
او با شادی تمام خود را به کوچکخان رساند تا خبر ورود رفقایش را بدهد.
میرزا که در حال نماز بود احسانالله خان در رساندن خبر چنان عجله داشت که منتظر نماند تا نمازش را تمام کند، به میرزا گفت:
👈«خدا را ول کن، تو در این موقع باید به لنین پناه بیاوری.»!
احسانالله خان پس از شکست نهضت جنگل وکشته شدن میرزا کوچک به شوروی رفت و در آنجا با دردناکترین وضع در تصفیه های استالینیستی کشته شد.
مانند تمامی رهبران حزب کمونیست که در ۱۹۳۷ و ۱۹۳۸م توسط استالین کشته شدند!
بر طبق آمار، ۱۳۰ نفر از رهبران و افراد برجسته حزب کمونیست ایران در دوره استالینیزم اعدام و یا سر از سیبری درآوردند.
اتهامات آنها دقیقا همان اتهاماتی بود که یک عمر با آنها جنگیده بودند!
مانند: فعالیت بر ضد شوروی، جاسوسی برای بریتانیا و آلمان.!
برخی موارد، حتی مسخره بود.
مثلا یکی را متهم کرده بودند که جاسوس ایران است و وظیفه داشته اگر جنگ جهانی آغاز شود نان مردم شهر را آلوده سازد..
و یا یکی از ایرانیان که کارمند اداره آب بوده، متهم به جاسوس انگلیس کرده بودند که قصد داشته با زهرآلود کردن آب شهر، مردم شوروی را به کام مرگ بفرستد!
بر طبق آمار بایگانی نهادهای امنیتی روسیه، از میان محکومین تصفیه ها، شمار ایرانیان بازداشت شده ۱۳هزار و ۲۹۷ تن بوده که از این تعداد ۲ هزار و ۴۶ تن تیرباران شده اند..
تنها معدودی بصورت معجزه آسا از کشتار استالین جان بدر بردند افرادی چون سیروس بهرام و یا لاهوتی از مرگ جستند.
اما این تنها کمونیستهای ایرانی نبودند که بدست استالین کشته شدند ..
بلکه کمونیستهای لهستان نیز سر به نیست شدند.
چون همچنانکه کمونیستهای ایرانی از دست رضاشاه گریخته به اتحاد شوروی پناهنده شده بودند.
کمونیستهای لهستانی نیز که از دست«مارشال پیلسودسکی» گریخته و به شوروی پناهنده شده بودند، بدست استالین تیرباران شدند.
همچنین باید به بسیاری از کمونیستهای آلمان و اسپانیا اشاره کرد که در دهه ۱۹۳۰م بدست استالین کشتع شدند.
اما از این خیل بی شمار، بیشترین به خاک افتادگان تصفیه های استالینی، ایرانیان و یونانیان بودند.
براساس پیمان مولوتف ریبنتروپ که در ۲۳ اوت ۱۹۳۹ استالین با هیتلر بسته بود «استالین کمونیستهای آلمانی را که از جهنم هیتلری به شوروی گریخته بودند تحویل دژخیمان گشتاپو داد» تا اعدام گردند!.
رهبران حزب توده، از این تصفیه ها و اعدامهای کمونیستهای ایرانی توسط استالین اطلاع داشتند آنان هر ساله، در سالروز مرگ تقی ارانی در زندان رضاشاه به سوگ می نشستند.
اما در مورد اعدام بی شمارِ کمونیستهای ایرانی، بدست استالین همواره مهر سکوت بر لب زده و از استالین کبیر سخن می گفتند!
اما برگردم به احسانالله خان.
او در ۱۵ دسامبر ۱۹۳۷ در باكو دستگیر شده و با اتهامات ساختگی متعدد زیر شكنجههای سخت و ددمنشانه رفت..
او برای نجات جان خود نامههای متعددی خطاب به میكویان، یژوف (رئیس ان.ك.و.د) و استالین نوشت اما همه نامهها بیپاسخ ماند.
بارها شکنجه شد و سرانجام در حالیکه سخت بیمار بود در ۱۰ مارس ۱۹۳۹ در مقابل میز محاكمه قرار گرفت..
محاكمهای كه بیش از ۲۰ دقیقه طول نكشید و در صبح همان روز در مسكو به جوخه اعدام سپرده شد.
ناصر زربخت در مورد آخرین شب قبل از اعدام او می نویسد:
«در زندان که بودم پیرمردی تعریف کرد که در همان سالها که بگیر و به بند خارجیها شروع شد با احسانالله خان در زندان در یک سلول بودیم.
او را هر شبانه روز به بازپرسی می بردند و هر بار با بدن کوفته به سلولش باز می گردانیدند.
پس از دو ماه که به همین وضع گذشت در یکی از شبها که از بازپرسی برگشت، گفت دیگر راحت شدم.
پرسیدم چه کردی؟
گفت هرچه می خواستند گفتم و خودم را راحت کردم. پایش را دراز کرده به راحتی خوابید، فردایش آمده او را بردند و دیگر از او خبری نشد».
✍ #علی_مرادی_مراغه_ای
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
Telegram
🏛 تاریخ درترازو 🏛 Date in the balance
به ملتی که زتاریخ خویش بی خبر است
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
چرا روسها ، همیشه از استبداد در ایران حمایت کردنده اند؟
👈سالروز گلوله باران نخستین مجلس شورا!!!
دوم تیر مصادف با حادثه تلخِ به توپ بستن مجلس شورا توسط #لیاخوف_روسی به فرمان #محمدعلیشاه قاجار در ۱۲۸۷ش ، است.
البته از زمانی که مجلس در ایران روی کار آمده کمتر دوره ای بوده که به هر نحوی به توپ بسته نشده باشد!
یعنی کمتر مجلسی داشته ایم که آیینه تمام نمای اراده مردم ایران باشد.
در نوشته های متعددی به حادثه به توپ بستن مجلس اول مشروطه پرداخته ام در اینجا تنها بصورت مختصر به نقش شیخ #فضل_الله_نوری و تشجیع و تشویق محمدعلی شاه توسط وی برای به توپ بستن مجلس اشاره می کنم.
بدون شک شیخ فضل الله یکی از سرسخت ترین دشمنان مشروطه و مجلس در ایران و حکومت مردم بر مردم بوده است.
هنگامیکه مجلس اول توسط روسها به توپ بسته شد او گلوله های شلیک شده بسوی مجلس را به اصحاب فیل و سپاه اربه تشبیه کرده بود.
(حرمت مشروطه.ص ۱۵۷)
پس از به توپ بستن مجلس اول نیز، وقتی قیام #تبریز بر علیه محمدعلی شاه آغاز شد و دولتین روس و انگلیس به شاه فشار آوردند که انتخابات مجلس را از نو برگزار کند.
محمدعلی شاه نرم شده در پی برپایی یک مجلس صوری و مهندسی شده بود اما با مخالفت سرسخت شيخ فضل الله مواجه شد!.
برای اینکه شاه از به توپ بستن مجلس پشیمان نشود، شیخ در نامه ای به شاه، هشدار داد که اصلا عقب نشینی نکند:
👈«آنچه را بنده یقین دارم اینست که غلبه با شماست، هیچ از این بادها نلرزید و اگر فی الجمله لغزشی شود دیگر اصلاح نمی شود..»!!!
شیخ در مخالفت با مجلس برآمده از انقلاب مشروطه خطاب به محمدعلی شاه نوشت:
👈«قسم به جمیع معظات شرعیه که ماها بلکه تمام اهالی اسلام این مملکت برای تاسیس مجلس شورای عمومی حاضر نیستند و نتیجه آن جز هدم دین و هرج و مرج و هدر دما محترمه و هتک نوامیس اسلامیه نمی دانیم»
(محمد ترکمان، مکتوبات...ص۱۵۵)
در نتیجه همین مخالفت سرسخت شیخ نوری، شاه از برپایی دوباره مجلس منصرف شد و نوشت:
«حال كه فتوا دادید و مكشوف داشتيد تأسيس مجلس با قواعد اسلاميه منافى است،ما هم از اين خيال بالمره منصرف و ديگر عنوان همچو مجلسى نخواهد شد»
(کتابهای آبی...ص ۱۵۹)
✍ #علی_مرادی_مراغه_ای
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
👈سالروز گلوله باران نخستین مجلس شورا!!!
دوم تیر مصادف با حادثه تلخِ به توپ بستن مجلس شورا توسط #لیاخوف_روسی به فرمان #محمدعلیشاه قاجار در ۱۲۸۷ش ، است.
البته از زمانی که مجلس در ایران روی کار آمده کمتر دوره ای بوده که به هر نحوی به توپ بسته نشده باشد!
یعنی کمتر مجلسی داشته ایم که آیینه تمام نمای اراده مردم ایران باشد.
در نوشته های متعددی به حادثه به توپ بستن مجلس اول مشروطه پرداخته ام در اینجا تنها بصورت مختصر به نقش شیخ #فضل_الله_نوری و تشجیع و تشویق محمدعلی شاه توسط وی برای به توپ بستن مجلس اشاره می کنم.
بدون شک شیخ فضل الله یکی از سرسخت ترین دشمنان مشروطه و مجلس در ایران و حکومت مردم بر مردم بوده است.
هنگامیکه مجلس اول توسط روسها به توپ بسته شد او گلوله های شلیک شده بسوی مجلس را به اصحاب فیل و سپاه اربه تشبیه کرده بود.
(حرمت مشروطه.ص ۱۵۷)
پس از به توپ بستن مجلس اول نیز، وقتی قیام #تبریز بر علیه محمدعلی شاه آغاز شد و دولتین روس و انگلیس به شاه فشار آوردند که انتخابات مجلس را از نو برگزار کند.
محمدعلی شاه نرم شده در پی برپایی یک مجلس صوری و مهندسی شده بود اما با مخالفت سرسخت شيخ فضل الله مواجه شد!.
برای اینکه شاه از به توپ بستن مجلس پشیمان نشود، شیخ در نامه ای به شاه، هشدار داد که اصلا عقب نشینی نکند:
👈«آنچه را بنده یقین دارم اینست که غلبه با شماست، هیچ از این بادها نلرزید و اگر فی الجمله لغزشی شود دیگر اصلاح نمی شود..»!!!
شیخ در مخالفت با مجلس برآمده از انقلاب مشروطه خطاب به محمدعلی شاه نوشت:
👈«قسم به جمیع معظات شرعیه که ماها بلکه تمام اهالی اسلام این مملکت برای تاسیس مجلس شورای عمومی حاضر نیستند و نتیجه آن جز هدم دین و هرج و مرج و هدر دما محترمه و هتک نوامیس اسلامیه نمی دانیم»
(محمد ترکمان، مکتوبات...ص۱۵۵)
در نتیجه همین مخالفت سرسخت شیخ نوری، شاه از برپایی دوباره مجلس منصرف شد و نوشت:
«حال كه فتوا دادید و مكشوف داشتيد تأسيس مجلس با قواعد اسلاميه منافى است،ما هم از اين خيال بالمره منصرف و ديگر عنوان همچو مجلسى نخواهد شد»
(کتابهای آبی...ص ۱۵۹)
✍ #علی_مرادی_مراغه_ای
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
Telegram
🏛 تاریخ درترازو 🏛 Date in the balance
به ملتی که زتاریخ خویش بی خبر است
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
از عبرتهای تاریخ...!
زندگی ما آدمیان در این کره خاکی هیچوقت بهشت نمی گردد، اما تنها با در پیش گرفتن عقلانیت و خردمندی است که می توان تا حدودی از رنجها، دردها و الام زندگی کاست و این، در گروِ عبرت گرفتن از عملکرد پدرانمان و خطاهای گذشتگان است هر چند متاسفانه انسانها کمتر عبرت پذیر هستند...!
♦️اول:
وقتی #احمدکسروی در ۲۰ اسفند ۱۳۲۴، در اتاق دادگستری تهران به ضرب گلوله و ضربات چاقو توسط #فدائیان_اسلام !!! کشته شد تقریبا اکثریت مردم ایران اعم از دولتیان، مجلسیان، اهالی مطبوعات و طبقات مختلف مردم...از این قتل راضی بودند، اما در این میان، #عبدالحسین_هژیر(وزیر دارایی قوام) گوی سبقت را از همگان ربوده و گفته بود:
کسروی ملحد بود و کشتن اش واجب!
#ایرج_اسکندری یکی از سه وزیر توده ای در کابینه قوام السلطنه نقل می کند که عبدالحسین هژیر در جلسه کابینه گفت باید موافقت کنیم که سیدامامی قاتل کسروی از زندان آزاد شود بنده عقیده دارم این احمد کسروی مهدورالدم بوده و اگر او را کشته اند کار صحیحی بوده»!
(خاطرات ایرج اسکندری...ص۲۲۵)
البته سیدامامی قاتل کسروی با اصرار و پافشاری کثیری از مردم، مخصوصا پافشاری هژیر، بدون محاکمه از زندان آزاد شد، اما شگفت انگیز است که چهار سال بعد، خود هژیر توسط همین سیدامامی کشته شد! و با همان اتهاماتی که در آن جلسه، خود هژیر بر کسروی وارد کرده بود یعنی مهدورالدم بودن...!
شترِ مرگ دقیقا زمانی بر درِ خانه هژیر نشست که او نخست وزیر شده و می کوشید از خود یک چهره مذهبی نشان دهد حتی بسیاری از قوانین سکولار دوره رضاشاه به اصرار او لغو شده بود، اما با این حال از نظر فدائیان اسلام گناهانش نابخشودنی بود، قبل از مرگش، فداییان اسلام اعلام کردند که:
هژیر بهایی است، سپس گفتند مادرش یهودی بوده و سرانجام گفتند مسیحی است و در آخر هم هژیر را به جرم ملحد بودن کشتند و آنهم درست در خودِ مسجد و در زمانی که هژیر در حال جایزه دادن به دسته های عزادار امام حسین بود در ماه محرم در ۱۳ آبان ۱۳۲۸ش در مسجد سپهسالار...!
هژير در راهروی مسجد ايستاده به هر مداحی كه می آمد خلعتی مي داد و امامی همان جا، گردن هژير را گرفت و تير را شليك كرد و به تصور اینکه کار هژیر تمام نشده سپس، یقه او را گرفت و دو تیر دیگر به او زد و هژیر نقش بر زمین شد!
♦️دوم
تنها یکسال بعد از قتل هژیر، این بار رزم آرا نخست وزیر و از مخالفان ملی شدن صنعت نفت، در روز ۱۶ اسفند ۱۳۲۹ش توسط خلیل طهماسبی از فدائیان اسلام و باز هم در مسجد کشته شد در مجلس ختم میرزامحمد فیض قمی...!
این بار نوبتِ سیدحسین فاطمی بود که می گفت رزم آرا عامل انگلیسی است و باید کشته می شد!
(اعدام انقلابی رزم آرا...داود امینی...ص۱۱۵)
حسین فاطمی در روزنامه باخترش نوشت:
«دست توانای یک مرد مجاهد و فداکار (خلیل طهماسبی) طومار خیانت یک فرزند ناخلف وطن (رزم آرا) را درهم پیچید؛ و نقشه های مضر و خطرناک اورا در دل خاک مدفون ساخت. گلوله خلیل طهماسبی که دنباله ی تیر سیدحسین امامی شهید بود؛ این اثر را در ایران و در دنیا باقی گذاشت؛ که اگر اجنبی غارتگر بخواهد از راه دیکتاتورتراشی؛ نفوذ ننگین و شرم آور خویش را به ملت ما تحمیل کند؛ جوانان فداکار و مبارز به قیمت خون خود حاضر به شستن لکه های بدنامی وطن خواهند بود»
خلیل طهماسبی قاتل رزم آرا با کوشش های آیت الله کاشانی آزاد شد.
کاشانی ماده ای در مجلس جهت آزادی طهماسبی به تصویب رساند و محمدرضاشاه آنرا امضا و تایید کرده جهت اجرا در اختیار دولت گذاشت و طهماسبی آزاد شد.
(موج نفت، احدی راسخی لنگرودی...ص۱۵۵)
در حالیکه که خودِ محمدرضاشاه قبل از این در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ هدف یک ترورِ نافرجام قرار گرفته بود!
حسین فاطمی بعدا به مناسبت ترور رزم آرا در سرمقاله اش در روزنامه باختر در مورخه ۱۶ دی ۱۳۳۰ش چنین تیتر زد:
«گلوله فرزندان وطن در انتظار دیکتاتور نظامی لندن است».
(تصویر روزنامه باختر اینجا)
اما زمانِ چندانی نگذشت که این بار خود سیدحسین فاطمی در ۲۵ بهمن ۱۳۳۰ در حین سخنرانی هدفِ گلوله یکی از همان «فرزندان وطن» یعنی محمدمهدی عبدخدایی واقع گردید!
در این تصویر فاطمیِ مجروح که بر تخت بیمارستان افتاده، گلوله بر بالای شکم او اصابت کرده و از سمت چپ بدنش خارج شده بود.
شگفت انگیز است که فاطمی تنها یک ماه پس از نوشتن آن سرمقاله در تشویق و ستایش ترور رزم آرا ترور می گردد یعنی در بهمن ۱۳۳۰ش. اما او تنها زخمی شد و شانس با او بود چون ترور کنندهاش نوجوان بود و نتوانست کارش را به نحو کامل انجام دهد!
عبرت نگرفتن از تاریخ است که باعث می گردد تاریخ توالی فاجعه گردد!
هیچ جرمی، فقط یک مجرم ندارد و هیچ قتلی فقط یک قاتل ندارد. ما بی هیچ رد و نشانی، شریک بسیاری از قتلهای روزگاریم!
✍ #علی_مرادی_مراغه_ای
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
زندگی ما آدمیان در این کره خاکی هیچوقت بهشت نمی گردد، اما تنها با در پیش گرفتن عقلانیت و خردمندی است که می توان تا حدودی از رنجها، دردها و الام زندگی کاست و این، در گروِ عبرت گرفتن از عملکرد پدرانمان و خطاهای گذشتگان است هر چند متاسفانه انسانها کمتر عبرت پذیر هستند...!
♦️اول:
وقتی #احمدکسروی در ۲۰ اسفند ۱۳۲۴، در اتاق دادگستری تهران به ضرب گلوله و ضربات چاقو توسط #فدائیان_اسلام !!! کشته شد تقریبا اکثریت مردم ایران اعم از دولتیان، مجلسیان، اهالی مطبوعات و طبقات مختلف مردم...از این قتل راضی بودند، اما در این میان، #عبدالحسین_هژیر(وزیر دارایی قوام) گوی سبقت را از همگان ربوده و گفته بود:
کسروی ملحد بود و کشتن اش واجب!
#ایرج_اسکندری یکی از سه وزیر توده ای در کابینه قوام السلطنه نقل می کند که عبدالحسین هژیر در جلسه کابینه گفت باید موافقت کنیم که سیدامامی قاتل کسروی از زندان آزاد شود بنده عقیده دارم این احمد کسروی مهدورالدم بوده و اگر او را کشته اند کار صحیحی بوده»!
(خاطرات ایرج اسکندری...ص۲۲۵)
البته سیدامامی قاتل کسروی با اصرار و پافشاری کثیری از مردم، مخصوصا پافشاری هژیر، بدون محاکمه از زندان آزاد شد، اما شگفت انگیز است که چهار سال بعد، خود هژیر توسط همین سیدامامی کشته شد! و با همان اتهاماتی که در آن جلسه، خود هژیر بر کسروی وارد کرده بود یعنی مهدورالدم بودن...!
شترِ مرگ دقیقا زمانی بر درِ خانه هژیر نشست که او نخست وزیر شده و می کوشید از خود یک چهره مذهبی نشان دهد حتی بسیاری از قوانین سکولار دوره رضاشاه به اصرار او لغو شده بود، اما با این حال از نظر فدائیان اسلام گناهانش نابخشودنی بود، قبل از مرگش، فداییان اسلام اعلام کردند که:
هژیر بهایی است، سپس گفتند مادرش یهودی بوده و سرانجام گفتند مسیحی است و در آخر هم هژیر را به جرم ملحد بودن کشتند و آنهم درست در خودِ مسجد و در زمانی که هژیر در حال جایزه دادن به دسته های عزادار امام حسین بود در ماه محرم در ۱۳ آبان ۱۳۲۸ش در مسجد سپهسالار...!
هژير در راهروی مسجد ايستاده به هر مداحی كه می آمد خلعتی مي داد و امامی همان جا، گردن هژير را گرفت و تير را شليك كرد و به تصور اینکه کار هژیر تمام نشده سپس، یقه او را گرفت و دو تیر دیگر به او زد و هژیر نقش بر زمین شد!
♦️دوم
تنها یکسال بعد از قتل هژیر، این بار رزم آرا نخست وزیر و از مخالفان ملی شدن صنعت نفت، در روز ۱۶ اسفند ۱۳۲۹ش توسط خلیل طهماسبی از فدائیان اسلام و باز هم در مسجد کشته شد در مجلس ختم میرزامحمد فیض قمی...!
این بار نوبتِ سیدحسین فاطمی بود که می گفت رزم آرا عامل انگلیسی است و باید کشته می شد!
(اعدام انقلابی رزم آرا...داود امینی...ص۱۱۵)
حسین فاطمی در روزنامه باخترش نوشت:
«دست توانای یک مرد مجاهد و فداکار (خلیل طهماسبی) طومار خیانت یک فرزند ناخلف وطن (رزم آرا) را درهم پیچید؛ و نقشه های مضر و خطرناک اورا در دل خاک مدفون ساخت. گلوله خلیل طهماسبی که دنباله ی تیر سیدحسین امامی شهید بود؛ این اثر را در ایران و در دنیا باقی گذاشت؛ که اگر اجنبی غارتگر بخواهد از راه دیکتاتورتراشی؛ نفوذ ننگین و شرم آور خویش را به ملت ما تحمیل کند؛ جوانان فداکار و مبارز به قیمت خون خود حاضر به شستن لکه های بدنامی وطن خواهند بود»
خلیل طهماسبی قاتل رزم آرا با کوشش های آیت الله کاشانی آزاد شد.
کاشانی ماده ای در مجلس جهت آزادی طهماسبی به تصویب رساند و محمدرضاشاه آنرا امضا و تایید کرده جهت اجرا در اختیار دولت گذاشت و طهماسبی آزاد شد.
(موج نفت، احدی راسخی لنگرودی...ص۱۵۵)
در حالیکه که خودِ محمدرضاشاه قبل از این در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ هدف یک ترورِ نافرجام قرار گرفته بود!
حسین فاطمی بعدا به مناسبت ترور رزم آرا در سرمقاله اش در روزنامه باختر در مورخه ۱۶ دی ۱۳۳۰ش چنین تیتر زد:
«گلوله فرزندان وطن در انتظار دیکتاتور نظامی لندن است».
(تصویر روزنامه باختر اینجا)
اما زمانِ چندانی نگذشت که این بار خود سیدحسین فاطمی در ۲۵ بهمن ۱۳۳۰ در حین سخنرانی هدفِ گلوله یکی از همان «فرزندان وطن» یعنی محمدمهدی عبدخدایی واقع گردید!
در این تصویر فاطمیِ مجروح که بر تخت بیمارستان افتاده، گلوله بر بالای شکم او اصابت کرده و از سمت چپ بدنش خارج شده بود.
شگفت انگیز است که فاطمی تنها یک ماه پس از نوشتن آن سرمقاله در تشویق و ستایش ترور رزم آرا ترور می گردد یعنی در بهمن ۱۳۳۰ش. اما او تنها زخمی شد و شانس با او بود چون ترور کنندهاش نوجوان بود و نتوانست کارش را به نحو کامل انجام دهد!
عبرت نگرفتن از تاریخ است که باعث می گردد تاریخ توالی فاجعه گردد!
هیچ جرمی، فقط یک مجرم ندارد و هیچ قتلی فقط یک قاتل ندارد. ما بی هیچ رد و نشانی، شریک بسیاری از قتلهای روزگاریم!
✍ #علی_مرادی_مراغه_ای
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
نیلوفری در مرداب...
شهریورماه، سالروز تولد #عباس_میرزا است کسی که زندگی کوتاهش، قصه ای بوده پر غصه و برای ایرانیان و پروژه ای بوده ناتمام و حسرت آلود...
در زندگی هر فرد یا جامعه، فرصتهای طلایی و نادری هست که اگر بموقع استفاده نشود برای همیشه پشیمانی بدنبال خواهند داشت، بقول معروف:
والفُرصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحاب، فَاْنتَهِزُوا فُرَصَ الخَیرِ
فرصت همچون عبور ابر میگذرد، پس فرصتهای خوب را غنیمت شمرید
وجود عباس میرزا برای ایران یک فرصت بود فرصتی که از دست رفت!
از آن نوسازی و اصلاحاتی که او از دارالسلطنه تبریز آغاز کرد تقریبا ۲۰۰سال می گذرد، ۲۰۰سال کشمکش بین سنت و مدرنیته...!
♦️ کاری که او با کمک وزیر فرهیخته اش #قائم_مقام_فراهانی در آن زمان آغاز کردند تقریبا در کل آسیا ناشناخته بود!
گفتگویش با #ژوبر فرستاده ناپلئون به روشنی دغدغه و رنجِ ولیعهدِ جوان و محبوب ایرانی را در آن برهوت جهل و استبداد پژواک می دهد.
اگر او بر تخت سلطنت می نشست و آن جریان نوسازی از بالاترین نقطه قدرت آغاز می شد و اگر مرگ نابهنگام و شوم آن دو، که به فاصله کمی از همدیگر روی داد رخ نمی داد چه می شد؟!
متاسفانه تاریخ ما، مشحون از «اگرهای» حسرت آلود هست!
♦️مدلِ «تحول از بالا» برای جوامع تاخیری به عنوان يكى از مدلهاى نوسازى و توسعه بوده نظير آنچه در ژاپن یا کج دار و مریز در تركيه و مالزی...رخ داد.
در این كشورها که بورژوازى ضعيف بوده، نوسازى«از بالا» از طريق يك دولت مقتدر، با توسل بر قوه قهريه پيش برده شده و موانع سر راه رشد تجارت داخلى از ميان برداشته و از بالا کوشیده تا با آموزش شهروندان و تغيير روحيه و تفكر جامعه، آنان را براى زيستن در جامعه جديد آماده سازند.
به عبارتی، خود دولت نقش مهمى در انباشت سرمايه، ايجاد صنايع، حمايت گمركى از توليدات داخلى و تغيير ساختارهاى اجتماعى، اقتصادى و فرهنگی بر عهده گرفته و از بالا، موانع بی شمار سر راهِ نوسازی اعم از مقاومتها و دسیسه هایِ قشریون سنتی را از سر راه برمی دارد و جامعه را به جلو می راند...
♦️با آغاز اصلاحات، مرتجعین از یک طرف و برادران تشنه قدرت اش از طرف دیگر، چو انداختند که عباس میرزا میخواهد ایران را مسیحی کند! انواع کارشکنی ها کردند که سرانجام، رهبر نوسازی ایران، آرزوی مرگ میکرد و می نوشت:
«بعضى فقرات مذكور مىشود كه كاش مى مُردم جانم خلاص مىشد والله در ميان دو سنگ آرد شدم...»
♦️آن دو مكمل هم بودند:
عباس ميرزا يك شخصيت پراگماتيست و عملگرا و قائم مقام شخصيت فرهيخته و فكرى...كه هر دو نبض زمان را به عميق ترين وجه حس كرده بودند...
آنها اگر در رأس قدرت قرار مى گرفتند بدون شک تاریخ ایران مسیر متفاوت طی می کرد اما متاسفانه هر دو در بدترین زمانِ ممکن مُردند و طومار نوسازی و اصلاحاتی را که آغاز کرده بودند تا مدتها بسته شد.
قائم مقام كه در وجود عباس ميرزا و آينده ايران، شاهى دادگستر و رهبر«طرح نو» مى ديد با مرگ نابهنگامِ او، همه اميدهاى خود را از دست رفته می بیند و اين، به تلخترين شكل در نامه او به همسرش به چشم میخورد:
«... در اين واقعه هايله، كه خاك بر سر من و ايران شد، تلف خواهم گرديد... دريغ و درد كه آسمان نخواست ايران نظام گيرد و دولت و دين انتظام پذيرد... اين غلام پير به چه زبان گويد و به چه بيان بنويسد؟ خدا نخواست كه جهان در عهد جهاندارى او زنده و نازنده شود...»
♦️خود قائم مقام نیز بیشتر از دو سال پس مرگ عباس میرزا زنده نماند و بعد از كشته شدنش، پس مانده ترين عناصر وابسته ايران در همه جا بر عليه او تبليغ کرده، حتی به نزد كمپل وزير مختار انگلستان رفته كشته شدنش را بدو تبريك میگفتند!.
اعتمادالسلطنه در واكنش مردم نسبت به قتل قائم مقام فراهانى مینويسد:
«جمعى از مردم عوام در روز قتل او به يكديگر تهنيت و مبارك باد گفته مصافحه مینمودند»!
♦️برای نوسازی یک جامعه سنتی، موانع عدیده فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، تاریخی... وجود دارد اما در سربزنگاههای تاریخی، با قرار گرفتن یک لیدر مصلح و برجسته، میتواند معجزه کند! و با کوشش از بالا، خواست نوسازی را به یک جریان تبدیل کند.
و این با وجود عباس میرزا و فراهانی مهیا شده بود اما با مرگ نابهنگامشان همه امیدها برباد رفت و گویی ایران به شوره زاری بدل گردید که بعدها نیز با کوششهای امیرکبیر و اصلاحات سپهسالار به نتیجه نرسید....
🔷اکنون ۲۰۰سال از تلاشهای سیزیف وارِ عباس میرزا برای به بالای قله رساندن آن تخته سنگ می گذرد و در این ۲۰۰ سال، حتی کشورهایی که در آن زمان اصلا وجود نداشتند وجود پیدا کرده و به جرگه جوامع مدرن پیوسته اند، اما ما خسته و نا امید، نه پرواز که بر روی زمینِ هموار می خزیم!
و همچنان
دوره می کنیم
شب را و روز را
هنوز را...
✍ #علی_مرادی_مراغه_ای
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
شهریورماه، سالروز تولد #عباس_میرزا است کسی که زندگی کوتاهش، قصه ای بوده پر غصه و برای ایرانیان و پروژه ای بوده ناتمام و حسرت آلود...
در زندگی هر فرد یا جامعه، فرصتهای طلایی و نادری هست که اگر بموقع استفاده نشود برای همیشه پشیمانی بدنبال خواهند داشت، بقول معروف:
والفُرصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحاب، فَاْنتَهِزُوا فُرَصَ الخَیرِ
فرصت همچون عبور ابر میگذرد، پس فرصتهای خوب را غنیمت شمرید
وجود عباس میرزا برای ایران یک فرصت بود فرصتی که از دست رفت!
از آن نوسازی و اصلاحاتی که او از دارالسلطنه تبریز آغاز کرد تقریبا ۲۰۰سال می گذرد، ۲۰۰سال کشمکش بین سنت و مدرنیته...!
♦️ کاری که او با کمک وزیر فرهیخته اش #قائم_مقام_فراهانی در آن زمان آغاز کردند تقریبا در کل آسیا ناشناخته بود!
گفتگویش با #ژوبر فرستاده ناپلئون به روشنی دغدغه و رنجِ ولیعهدِ جوان و محبوب ایرانی را در آن برهوت جهل و استبداد پژواک می دهد.
اگر او بر تخت سلطنت می نشست و آن جریان نوسازی از بالاترین نقطه قدرت آغاز می شد و اگر مرگ نابهنگام و شوم آن دو، که به فاصله کمی از همدیگر روی داد رخ نمی داد چه می شد؟!
متاسفانه تاریخ ما، مشحون از «اگرهای» حسرت آلود هست!
♦️مدلِ «تحول از بالا» برای جوامع تاخیری به عنوان يكى از مدلهاى نوسازى و توسعه بوده نظير آنچه در ژاپن یا کج دار و مریز در تركيه و مالزی...رخ داد.
در این كشورها که بورژوازى ضعيف بوده، نوسازى«از بالا» از طريق يك دولت مقتدر، با توسل بر قوه قهريه پيش برده شده و موانع سر راه رشد تجارت داخلى از ميان برداشته و از بالا کوشیده تا با آموزش شهروندان و تغيير روحيه و تفكر جامعه، آنان را براى زيستن در جامعه جديد آماده سازند.
به عبارتی، خود دولت نقش مهمى در انباشت سرمايه، ايجاد صنايع، حمايت گمركى از توليدات داخلى و تغيير ساختارهاى اجتماعى، اقتصادى و فرهنگی بر عهده گرفته و از بالا، موانع بی شمار سر راهِ نوسازی اعم از مقاومتها و دسیسه هایِ قشریون سنتی را از سر راه برمی دارد و جامعه را به جلو می راند...
♦️با آغاز اصلاحات، مرتجعین از یک طرف و برادران تشنه قدرت اش از طرف دیگر، چو انداختند که عباس میرزا میخواهد ایران را مسیحی کند! انواع کارشکنی ها کردند که سرانجام، رهبر نوسازی ایران، آرزوی مرگ میکرد و می نوشت:
«بعضى فقرات مذكور مىشود كه كاش مى مُردم جانم خلاص مىشد والله در ميان دو سنگ آرد شدم...»
♦️آن دو مكمل هم بودند:
عباس ميرزا يك شخصيت پراگماتيست و عملگرا و قائم مقام شخصيت فرهيخته و فكرى...كه هر دو نبض زمان را به عميق ترين وجه حس كرده بودند...
آنها اگر در رأس قدرت قرار مى گرفتند بدون شک تاریخ ایران مسیر متفاوت طی می کرد اما متاسفانه هر دو در بدترین زمانِ ممکن مُردند و طومار نوسازی و اصلاحاتی را که آغاز کرده بودند تا مدتها بسته شد.
قائم مقام كه در وجود عباس ميرزا و آينده ايران، شاهى دادگستر و رهبر«طرح نو» مى ديد با مرگ نابهنگامِ او، همه اميدهاى خود را از دست رفته می بیند و اين، به تلخترين شكل در نامه او به همسرش به چشم میخورد:
«... در اين واقعه هايله، كه خاك بر سر من و ايران شد، تلف خواهم گرديد... دريغ و درد كه آسمان نخواست ايران نظام گيرد و دولت و دين انتظام پذيرد... اين غلام پير به چه زبان گويد و به چه بيان بنويسد؟ خدا نخواست كه جهان در عهد جهاندارى او زنده و نازنده شود...»
♦️خود قائم مقام نیز بیشتر از دو سال پس مرگ عباس میرزا زنده نماند و بعد از كشته شدنش، پس مانده ترين عناصر وابسته ايران در همه جا بر عليه او تبليغ کرده، حتی به نزد كمپل وزير مختار انگلستان رفته كشته شدنش را بدو تبريك میگفتند!.
اعتمادالسلطنه در واكنش مردم نسبت به قتل قائم مقام فراهانى مینويسد:
«جمعى از مردم عوام در روز قتل او به يكديگر تهنيت و مبارك باد گفته مصافحه مینمودند»!
♦️برای نوسازی یک جامعه سنتی، موانع عدیده فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، تاریخی... وجود دارد اما در سربزنگاههای تاریخی، با قرار گرفتن یک لیدر مصلح و برجسته، میتواند معجزه کند! و با کوشش از بالا، خواست نوسازی را به یک جریان تبدیل کند.
و این با وجود عباس میرزا و فراهانی مهیا شده بود اما با مرگ نابهنگامشان همه امیدها برباد رفت و گویی ایران به شوره زاری بدل گردید که بعدها نیز با کوششهای امیرکبیر و اصلاحات سپهسالار به نتیجه نرسید....
🔷اکنون ۲۰۰سال از تلاشهای سیزیف وارِ عباس میرزا برای به بالای قله رساندن آن تخته سنگ می گذرد و در این ۲۰۰ سال، حتی کشورهایی که در آن زمان اصلا وجود نداشتند وجود پیدا کرده و به جرگه جوامع مدرن پیوسته اند، اما ما خسته و نا امید، نه پرواز که بر روی زمینِ هموار می خزیم!
و همچنان
دوره می کنیم
شب را و روز را
هنوز را...
✍ #علی_مرادی_مراغه_ای
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
Telegram
🏛 تاریخ درترازو 🏛 Date in the balance
به ملتی که زتاریخ خویش بی خبر است
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
خالکوبی تصویر استالین بر سینه !!!
این تصویر را از مجله ترقی آورده ام مربوط است به پس از پیروزی کودتای ۲۸مرداد.
این شخص از اعضای #حزب_توده و علاقمندان آن بوده که قبل از کودتا عکس #استالین را بر سینه اش خالکوبی کرده بوده اما وقتی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ پیروز شد و کودتاچیان شروع به قلع و قمع چپ ها و حزب توده کردند، در این زمان، کسانی که پرتره استالین را بر سینه خود خالکوبی کرده بودند با مشکل حمام روبرو می شدند!
چون در آن زمان در خانه ها حمام نبود و مجبور می شدند به گرمابه های عمومی بروند در نتیجه، در آنجا به عنوان توده ای شناخته شده و توسط ایادی و مامورانِ تیمور بختیار دستگیر می شدند.
مجله ترقی، عکس یکی از توده ای ها را که کارگر سیلو و از شیفتگان استالین بوده و تصویر استالین را بر سینه اش خالکوبی کرده بود درج کرده که توسط ماموران #تیموربختیار دستگیر و به جرم آن، زندانی می گردد...!
✍#علی_مرادی_مراغه_ای
👈مجله ترقی، شماره ۱۵، مورخه ۲۳ شهریور ۱۳۳۲، صفحه ۲
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
این تصویر را از مجله ترقی آورده ام مربوط است به پس از پیروزی کودتای ۲۸مرداد.
این شخص از اعضای #حزب_توده و علاقمندان آن بوده که قبل از کودتا عکس #استالین را بر سینه اش خالکوبی کرده بوده اما وقتی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ پیروز شد و کودتاچیان شروع به قلع و قمع چپ ها و حزب توده کردند، در این زمان، کسانی که پرتره استالین را بر سینه خود خالکوبی کرده بودند با مشکل حمام روبرو می شدند!
چون در آن زمان در خانه ها حمام نبود و مجبور می شدند به گرمابه های عمومی بروند در نتیجه، در آنجا به عنوان توده ای شناخته شده و توسط ایادی و مامورانِ تیمور بختیار دستگیر می شدند.
مجله ترقی، عکس یکی از توده ای ها را که کارگر سیلو و از شیفتگان استالین بوده و تصویر استالین را بر سینه اش خالکوبی کرده بود درج کرده که توسط ماموران #تیموربختیار دستگیر و به جرم آن، زندانی می گردد...!
✍#علی_مرادی_مراغه_ای
👈مجله ترقی، شماره ۱۵، مورخه ۲۳ شهریور ۱۳۳۲، صفحه ۲
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
Forwarded from عکس نگار
در پناه سر زلف تو بهارستانی است...
۱۴ مهر مصادف بود با سالروز یکی از فرخنده ترین روزهای تاریخ ایران. یعنی اولین جلسه مجلس شورا در کاخ گلستان که با نطق مظفرالدین شاه آغاز شد.
مردم به ستوه آمده از استبداد داخلی و دخالتهای روس و انگلیس، هزاران امید به آن مجلس بسته بودند و به آن عنوان «مقدس» دادند و بهار سرود:
در پناه سر زلف تو بهارستانی است
که در او هیئت دل مجلس شوری دارند
رازداران تو در انجمن سری دل
لطفی از رمز دهان تو تمنا دارند
مجلس اول ابتدا مشکلات عدیده داشت درگیر با #محمدعلی_شاه و مشروعه خواهان بود و مکانش، کوچک و نصف اتاق بود، نمایندگان بصورت مسجدی، دو پشته و سه پشته نشسته، در بقیه اتاق هم تماشاگران بودند، گاهی تماشاچیان شلوغ میکردند فکر میکردند در قهوه خانه نشسته، یک مرتبه به وسطِ صحبتِ نمایندگان پریده، احسنت می گفتند، یا وقتی نماینده ای وارد مجلس می شد چاق سلامتیها باعث اختلال نظم می شد، البته بساط چایی و قلیان نیز حاضر بود، گاهی بانگ الاغ و شیهه اسبِ نمایندگان که در آن نزدیکی بسته بودند اختلال ایجاد کرده و بوی پهن شان فضا را پر می کرد، گاهی تماشاچیان، قاطی صف نمایندگان می شدند! عاقبت طنابی از وسط مجلس کشیدند تا وکلا از مردم جدا شوند، اما این طناب در مجالس بعدی چنان کلفت تر شد که نمایندگان از مردم حسابی جدا شدند!
بلی! آن مجلس اول همه چیزش ساده بود حتی حقوق هم نمی گرفتند، اما از جنس #مستشارالدوله ها، #تقی_زاده ها، #مدرس ها و #مصدق ها بودند، از شنیدن خبر فروش دختران قوچان توسط آصف الدوله حاکم، چنان احساساتشان جریحه دار شده که به گریه افتادند و برخی نمایندگان تبریز در دفاع از حقوق مردم در مقابل مشروعه خواهان، چنان مقاومت کردند که تکفیر شدند و شبها از ترس جانشان در مجلس می خوابیدند!
مجلس اول با تمام گرفتاریهایش، چنان خوش درخشید و قوانین مترقی تصویب کرد که سفیر انگلستان در تلگرافی نوشت:
👈«این مجلس ایرانیان چنان پر تلاش است که حتی از مجلس خود ما هم پیشرفته تر است...!»
اما آن مجلس مقدس، که امید ستمدیدگان ایرانی بود، به توپ بسته شد و آرزوها برباد رفت، مجالس بعدی که تشکیل شدند مصداق این سخنِ عین السلطنه بود که نوشت:
"به دوره رضاشاه که رسیدیم باز مضحکتر شد و تهی از ذاتِ خود."
#تیمورتاش لیست نمایندگان را تهیه می کرد و از نظر رضاشاه می گذراند! البته رای گیری هم می شد اما برخی شهرها حتی تعداد رای ها از کل اهالی شهر بیشتر می شد! وهابزاده از اردبیل سیهزار نفریِ واجدِ رای ۳۶۳۶۳رأی آورد! ثقهالاسلام بروجردی از بروجردِ سیهزار نفری، ۳۵۳۵۹ رأی و عمادی از ساری دههزاری نفری ۳۳۷۴۲ رأی آورد!
وقتی متفقین آمدند مجالس در فضای اشغال شده بهتر شدند و این شوربختی مردمی است که وقتی کشورشان اشغال می گردد، مجالس اش بهتر می گردد!
اما با کودتای ۲۸ مرداد مجلس چنان به قهقرا رفت که در دیکتاتوری پسر، رئیس مجلس مهندس #ریاضی می گفت:
بزرگترین افتخار ما اینست که منویات اعلیحضرت را در قالب قانون می ریزیم...!
در این کشور بجای آدمها، ساختمانها مدرن می شوند، امروزه ساختمان آن مجلس باشکوهتر شده، نمایندگان یا تماشاگرانش بجایِ نشستنِ روی حصیر و فرش، در صندلی های سبز می نشینند و بجای قلیان دارای میکروفن، لب تاپ و بجای اسب و گاری، پاترول و دناپلاس.
اما آنچه مهم است اینکه:
شرف المکان بالمکین..
✍ #علی_مرادی_مراغه_ای
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
۱۴ مهر مصادف بود با سالروز یکی از فرخنده ترین روزهای تاریخ ایران. یعنی اولین جلسه مجلس شورا در کاخ گلستان که با نطق مظفرالدین شاه آغاز شد.
مردم به ستوه آمده از استبداد داخلی و دخالتهای روس و انگلیس، هزاران امید به آن مجلس بسته بودند و به آن عنوان «مقدس» دادند و بهار سرود:
در پناه سر زلف تو بهارستانی است
که در او هیئت دل مجلس شوری دارند
رازداران تو در انجمن سری دل
لطفی از رمز دهان تو تمنا دارند
مجلس اول ابتدا مشکلات عدیده داشت درگیر با #محمدعلی_شاه و مشروعه خواهان بود و مکانش، کوچک و نصف اتاق بود، نمایندگان بصورت مسجدی، دو پشته و سه پشته نشسته، در بقیه اتاق هم تماشاگران بودند، گاهی تماشاچیان شلوغ میکردند فکر میکردند در قهوه خانه نشسته، یک مرتبه به وسطِ صحبتِ نمایندگان پریده، احسنت می گفتند، یا وقتی نماینده ای وارد مجلس می شد چاق سلامتیها باعث اختلال نظم می شد، البته بساط چایی و قلیان نیز حاضر بود، گاهی بانگ الاغ و شیهه اسبِ نمایندگان که در آن نزدیکی بسته بودند اختلال ایجاد کرده و بوی پهن شان فضا را پر می کرد، گاهی تماشاچیان، قاطی صف نمایندگان می شدند! عاقبت طنابی از وسط مجلس کشیدند تا وکلا از مردم جدا شوند، اما این طناب در مجالس بعدی چنان کلفت تر شد که نمایندگان از مردم حسابی جدا شدند!
بلی! آن مجلس اول همه چیزش ساده بود حتی حقوق هم نمی گرفتند، اما از جنس #مستشارالدوله ها، #تقی_زاده ها، #مدرس ها و #مصدق ها بودند، از شنیدن خبر فروش دختران قوچان توسط آصف الدوله حاکم، چنان احساساتشان جریحه دار شده که به گریه افتادند و برخی نمایندگان تبریز در دفاع از حقوق مردم در مقابل مشروعه خواهان، چنان مقاومت کردند که تکفیر شدند و شبها از ترس جانشان در مجلس می خوابیدند!
مجلس اول با تمام گرفتاریهایش، چنان خوش درخشید و قوانین مترقی تصویب کرد که سفیر انگلستان در تلگرافی نوشت:
👈«این مجلس ایرانیان چنان پر تلاش است که حتی از مجلس خود ما هم پیشرفته تر است...!»
اما آن مجلس مقدس، که امید ستمدیدگان ایرانی بود، به توپ بسته شد و آرزوها برباد رفت، مجالس بعدی که تشکیل شدند مصداق این سخنِ عین السلطنه بود که نوشت:
"به دوره رضاشاه که رسیدیم باز مضحکتر شد و تهی از ذاتِ خود."
#تیمورتاش لیست نمایندگان را تهیه می کرد و از نظر رضاشاه می گذراند! البته رای گیری هم می شد اما برخی شهرها حتی تعداد رای ها از کل اهالی شهر بیشتر می شد! وهابزاده از اردبیل سیهزار نفریِ واجدِ رای ۳۶۳۶۳رأی آورد! ثقهالاسلام بروجردی از بروجردِ سیهزار نفری، ۳۵۳۵۹ رأی و عمادی از ساری دههزاری نفری ۳۳۷۴۲ رأی آورد!
وقتی متفقین آمدند مجالس در فضای اشغال شده بهتر شدند و این شوربختی مردمی است که وقتی کشورشان اشغال می گردد، مجالس اش بهتر می گردد!
اما با کودتای ۲۸ مرداد مجلس چنان به قهقرا رفت که در دیکتاتوری پسر، رئیس مجلس مهندس #ریاضی می گفت:
بزرگترین افتخار ما اینست که منویات اعلیحضرت را در قالب قانون می ریزیم...!
در این کشور بجای آدمها، ساختمانها مدرن می شوند، امروزه ساختمان آن مجلس باشکوهتر شده، نمایندگان یا تماشاگرانش بجایِ نشستنِ روی حصیر و فرش، در صندلی های سبز می نشینند و بجای قلیان دارای میکروفن، لب تاپ و بجای اسب و گاری، پاترول و دناپلاس.
اما آنچه مهم است اینکه:
شرف المکان بالمکین..
✍ #علی_مرادی_مراغه_ای
t.me/tarikhdartarazoo 🏛