Forwarded from اتچ بات
.
خالد پیرزاده زندانی سیاسی در رابطه با شرایط خود اینگونه گفته است:
«متاسفانه از ۲۴ تیرماه به این زندان بیسر و سامان با شرایط سخت تبعید شدم، در زندان مرکزی اهواز «شیبان» اصل تفکیک جرایم رعایت نمیشود و اصلا اینجا جای من نیست. من یک زندانی سیاسی آزادی خواه ایران دوست هستم که اکنون دارم کنار کسانی که سَلَفی ، داعشی ، تجزیه طلب و یا قاتلان محکوم به اعدام هستند به سر میبرم من حتی نمیتوانم یک کلمه با آنها سخن بگویم. اصلا ما زبان هم را نمیفهمیم هر لحظه مرا تکفیر کرده و من را مجوس میخواند. از ترس جانم برای این که مثل بقیه زندانیان که در زندان کشته شدند ، بلایی سرم نیاید، شبها در کتابخانه میخوابم. در سالن عمومی اینجا بیش از صد نفر در بدترین شرایط محبوس هستند.
شرایط من در اینجا به شدت بحرانی ست... این جا هفتهای یک بار آنهم اگر به بیماری خیلی حادی مبتلا شوی، یا سکته کنی ،زندانی بیمار را به درمانگاه منتقل میکنند...
من در حال حاضر روی ویلچر نشستهام و کاملا مشخص است که نیاز مبرم به معالجه نخائی ، کمر و زانو و فیزیوتراپی هر روزه دارم ؛ و در همین حال ناظر زندان از من میپرسد :
آیا مشکلی نداری ؟
واقعا در جواب این سوال نمی دانم چه باید بگویم...آیا معلوم نیست؟!!! ناظر شرایط مرا نمیبیند؟؟؟ »
.
حکومت جمهوری اسلامی، به آزار خالد پیرزاده اکتفا نکرده ؛ بلکه آرامش خانوادهاش را هم سلب کرده...
گزارش ها حاکی از آن است ستایش دختر ۱۰ ساله او و همسرش تحت فشار هستند در عرض ۳ روز خانه خود را تخلیه کنند...
حکم تخلیه خانوادههای زندانیان یکی از اهرمهای فشار توسط حکومت است...
ثمره چهار دهه حکومت جمهوری اسلامی چیزی نیست جز هر ایرانی یک قبر و هر خانواده لااقل یک زندانی سیاسی...
.
#تلویزیون_سپیده_دم
#خالد_پیرزاده
#حمید_نوری
#زندانی_سیاسی_آزاد_باید_گردد
#ایران_آگاه_آزاد_آباد
#نه_به_جمهوری_اسلامی
#اعتراضات_سراسری
#زندگی_نرمال
.
https://t.me/sepidehdamTv
خالد پیرزاده زندانی سیاسی در رابطه با شرایط خود اینگونه گفته است:
«متاسفانه از ۲۴ تیرماه به این زندان بیسر و سامان با شرایط سخت تبعید شدم، در زندان مرکزی اهواز «شیبان» اصل تفکیک جرایم رعایت نمیشود و اصلا اینجا جای من نیست. من یک زندانی سیاسی آزادی خواه ایران دوست هستم که اکنون دارم کنار کسانی که سَلَفی ، داعشی ، تجزیه طلب و یا قاتلان محکوم به اعدام هستند به سر میبرم من حتی نمیتوانم یک کلمه با آنها سخن بگویم. اصلا ما زبان هم را نمیفهمیم هر لحظه مرا تکفیر کرده و من را مجوس میخواند. از ترس جانم برای این که مثل بقیه زندانیان که در زندان کشته شدند ، بلایی سرم نیاید، شبها در کتابخانه میخوابم. در سالن عمومی اینجا بیش از صد نفر در بدترین شرایط محبوس هستند.
شرایط من در اینجا به شدت بحرانی ست... این جا هفتهای یک بار آنهم اگر به بیماری خیلی حادی مبتلا شوی، یا سکته کنی ،زندانی بیمار را به درمانگاه منتقل میکنند...
من در حال حاضر روی ویلچر نشستهام و کاملا مشخص است که نیاز مبرم به معالجه نخائی ، کمر و زانو و فیزیوتراپی هر روزه دارم ؛ و در همین حال ناظر زندان از من میپرسد :
آیا مشکلی نداری ؟
واقعا در جواب این سوال نمی دانم چه باید بگویم...آیا معلوم نیست؟!!! ناظر شرایط مرا نمیبیند؟؟؟ »
.
حکومت جمهوری اسلامی، به آزار خالد پیرزاده اکتفا نکرده ؛ بلکه آرامش خانوادهاش را هم سلب کرده...
گزارش ها حاکی از آن است ستایش دختر ۱۰ ساله او و همسرش تحت فشار هستند در عرض ۳ روز خانه خود را تخلیه کنند...
حکم تخلیه خانوادههای زندانیان یکی از اهرمهای فشار توسط حکومت است...
ثمره چهار دهه حکومت جمهوری اسلامی چیزی نیست جز هر ایرانی یک قبر و هر خانواده لااقل یک زندانی سیاسی...
.
#تلویزیون_سپیده_دم
#خالد_پیرزاده
#حمید_نوری
#زندانی_سیاسی_آزاد_باید_گردد
#ایران_آگاه_آزاد_آباد
#نه_به_جمهوری_اسلامی
#اعتراضات_سراسری
#زندگی_نرمال
.
https://t.me/sepidehdamTv
Telegram
attach 📎
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
• .
🟠 وقتی پرویز پرستویی، به سبکِ ملایان به صحرای کربلا میزند!!
🟠 پاسخ پرویز پرستویی به یک پرسش: کِی قصد دارید از خانوادههای دادخواه ایرانی حمایت کنید؟
سلبریتی حکومتی، پرویز پرستویی در جلسه پرسش و پاسخ اکران فیلم خانه کاغذی، با سوالی از سوی یکی از مخاطبان مواجه شد
علی ابراهیمزاده، فرد ایرانی ساکن آمریکا از پرویز پرستویی دلیل عدم حمایت سلبریتیها از خانوادههای دادخواه ایرانی را جویا شد...
پاسخ پرویز پرستویی به این پرسش را ببینید و بشنوید...
.
@sepidehdam.media
#رسانه_سپیده_دم
#ایجاد_شرمساری
#پرویزپرستویی
#سلبریتی_حکومتی
#دادخواهی
#آبان_ادامه_دارد
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
#پژمان_قلی_پور
#محبوبه_رمضانی
#علی_ابراهیم_زاده
#زندگی_نرمال
#آنفالو_میکنم_سلبریتی_حکومتی_را
.
https://t.me/sepidehdamTv
🟠 وقتی پرویز پرستویی، به سبکِ ملایان به صحرای کربلا میزند!!
🟠 پاسخ پرویز پرستویی به یک پرسش: کِی قصد دارید از خانوادههای دادخواه ایرانی حمایت کنید؟
سلبریتی حکومتی، پرویز پرستویی در جلسه پرسش و پاسخ اکران فیلم خانه کاغذی، با سوالی از سوی یکی از مخاطبان مواجه شد
علی ابراهیمزاده، فرد ایرانی ساکن آمریکا از پرویز پرستویی دلیل عدم حمایت سلبریتیها از خانوادههای دادخواه ایرانی را جویا شد...
پاسخ پرویز پرستویی به این پرسش را ببینید و بشنوید...
.
@sepidehdam.media
#رسانه_سپیده_دم
#ایجاد_شرمساری
#پرویزپرستویی
#سلبریتی_حکومتی
#دادخواهی
#آبان_ادامه_دارد
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
#پژمان_قلی_پور
#محبوبه_رمضانی
#علی_ابراهیم_زاده
#زندگی_نرمال
#آنفالو_میکنم_سلبریتی_حکومتی_را
.
https://t.me/sepidehdamTv
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
• .
🟠 وقتی پرویز پرستویی، به سبکِ ملایان به صحرای کربلا میزند!!
🟠 پاسخ پرویز پرستویی به یک پرسش: کِی قصد دارید از خانوادههای دادخواه ایرانی حمایت کنید؟
سلبریتی حکومتی، پرویز پرستویی در جلسه پرسش و پاسخ اکران فیلم خانه کاغذی، با سوالی از سوی یکی از مخاطبان مواجه شد
علی ابراهیمزاده، فرد ایرانی ساکن آمریکا از پرویز پرستویی دلیل عدم حمایت سلبریتیها از خانوادههای دادخواه ایرانی را جویا شد...
پاسخ پرویز پرستویی به این پرسش را ببینید و بشنوید...
.
@sepidehdam.media
#رسانه_سپیده_دم
#ایجاد_شرمساری
#پرویزپرستویی
#سلبریتی_حکومتی
#دادخواهی
#آبان_ادامه_دارد
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
#پژمان_قلی_پور
#محبوبه_رمضانی
#علی_ابراهیم_زاده
#زندگی_نرمال
#آنفالو_میکنم_سلبریتی_حکومتی_را
.
https://t.me/sepidehdamTv
🟠 وقتی پرویز پرستویی، به سبکِ ملایان به صحرای کربلا میزند!!
🟠 پاسخ پرویز پرستویی به یک پرسش: کِی قصد دارید از خانوادههای دادخواه ایرانی حمایت کنید؟
سلبریتی حکومتی، پرویز پرستویی در جلسه پرسش و پاسخ اکران فیلم خانه کاغذی، با سوالی از سوی یکی از مخاطبان مواجه شد
علی ابراهیمزاده، فرد ایرانی ساکن آمریکا از پرویز پرستویی دلیل عدم حمایت سلبریتیها از خانوادههای دادخواه ایرانی را جویا شد...
پاسخ پرویز پرستویی به این پرسش را ببینید و بشنوید...
.
@sepidehdam.media
#رسانه_سپیده_دم
#ایجاد_شرمساری
#پرویزپرستویی
#سلبریتی_حکومتی
#دادخواهی
#آبان_ادامه_دارد
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
#پژمان_قلی_پور
#محبوبه_رمضانی
#علی_ابراهیم_زاده
#زندگی_نرمال
#آنفالو_میکنم_سلبریتی_حکومتی_را
.
https://t.me/sepidehdamTv
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
برایِ #نوید_افکاری که با صدای رسا اعلام کرد این قاتلان برای طنابشان دنبال گردن میگردند...
برای #ریحانه_جباری که تا آخرین لحظه تلاش کرد ثابت کند بیگناه است...
برای #مجیدرضا_رهنورد که با دست شکسته بر دار کشیدندش...
برای #سید_محمد_حسینی که کسی را نداشت پیکرش را تحویل بگیرد...
برای #رامین_حسین_پناهی که زیر شکنجه وادار به اعتراف شد...
برای #روح_الله_زم که در برابر بازجو خبرنگار، شجاعانه حرف زد...
برایِ #محسن_شکاری ، #محمدمهدی_کرمی ، #محمد_ثلاث و...
برایِ همهیِ جانهای عزیزی که جمهوری اسلامی به دار آویخت...
برایِ #نه_به_اعدام
.
#رسانه_سپیده_دم
#حبیب_اسیود
#زندگی_را_اعدام_نکنید
#یوسف_مهراد
#صدرالله_فاضلی_زارع
https://t.me/sepidehdamTv
برایِ #نوید_افکاری که با صدای رسا اعلام کرد این قاتلان برای طنابشان دنبال گردن میگردند...
برای #ریحانه_جباری که تا آخرین لحظه تلاش کرد ثابت کند بیگناه است...
برای #مجیدرضا_رهنورد که با دست شکسته بر دار کشیدندش...
برای #سید_محمد_حسینی که کسی را نداشت پیکرش را تحویل بگیرد...
برای #رامین_حسین_پناهی که زیر شکنجه وادار به اعتراف شد...
برای #روح_الله_زم که در برابر بازجو خبرنگار، شجاعانه حرف زد...
برایِ #محسن_شکاری ، #محمدمهدی_کرمی ، #محمد_ثلاث و...
برایِ همهیِ جانهای عزیزی که جمهوری اسلامی به دار آویخت...
برایِ #نه_به_اعدام
.
#رسانه_سپیده_دم
#حبیب_اسیود
#زندگی_را_اعدام_نکنید
#یوسف_مهراد
#صدرالله_فاضلی_زارع
https://t.me/sepidehdamTv
.
آخرین نامه جاویدنامان #خانه_اصفهان را در قالب دستنوشته بخوانید...
در تاریخ بنویسید که «ایران» و «مردم ایران» هرگز از دهان قهرمانان «میهن» نیفتاد.
.
#رسانه_سپیده_دم
#اعدام_کنید_قیامه
#اعدام_کردی_قیامه
#سعید_یعقوبی
#صالح_میرهاشمی
#مجید_کاظمی
#نه_به_جمهورى_اسلامى
#نه_به_اعدام
#زندگی_را_اعدام_نکنید
#زن_زندگی_آزادی
#کامبیز_خروت
#نه_به_اعدام_شش_زندانی_عرب
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
.
https://t.me/sepidehdamTv
آخرین نامه جاویدنامان #خانه_اصفهان را در قالب دستنوشته بخوانید...
در تاریخ بنویسید که «ایران» و «مردم ایران» هرگز از دهان قهرمانان «میهن» نیفتاد.
.
#رسانه_سپیده_دم
#اعدام_کنید_قیامه
#اعدام_کردی_قیامه
#سعید_یعقوبی
#صالح_میرهاشمی
#مجید_کاظمی
#نه_به_جمهورى_اسلامى
#نه_به_اعدام
#زندگی_را_اعدام_نکنید
#زن_زندگی_آزادی
#کامبیز_خروت
#نه_به_اعدام_شش_زندانی_عرب
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
.
https://t.me/sepidehdamTv
.
🟠 روایت همبندیهای #محمد_قبادلو درباره چشمانتظاری او برای دیدار پدر و مادرش...
قصهی آن شبی که باران میبارید و گورستان میهمانی بیستوسه ساله داشت!
[به روایت چندی از همبندیهای جاویدنام #محمد_قبادلو]
بعد از دادگاه ما یک محمد دیگر دیدیم.
نمیدانیم به او چه گذشته بود اما شدیدا بهم ریخته بود.
طوریکه وقتی به بند برگشت کسی او را نمی شناخت.
هم لاغرتر از قبل و هم رنگ و رویش زرد شده بود.
کم حرف و کلافه بود؛ فقط گاهی با خودش حرف میزد!
یکبار شنیدیم که با خودش میگفت:
"اگه همینطور آب بشم خیلی خوبه، دیگه چیزی ازم نمیمونه که بخوان اعدامش کنن!"
سرفه و لرزش دست شدید داشت.
هرکس محمد را میدید متوجه بیقراریاش میشد.
هرگز نتوانست در زندان بعد از مدتی به اصطلاح با فضا اُخت شود.
شدیدا وابسته به مادرش بود.
علاوه بر اینها، از نظر جسمی هم بیمار و ضعیف شده بود.
یک نفرمان برایش واسطه شد که دارو بگیرد.
با کلی رفت و آمد گفتند فردا بیاید بهداری؛ بهش که گفتیم کمی جان گرفت.
گفت "خداروشکر، اگه درمون بشم، کمکم جون
میگیرم و تا روز قرار ملاقات با مادرم سرحالم"
آن شب زودتر هم خوابید اما روز بعد به #بهداری زندان راهش ندادند.
گفته بودند اعدامی را چه به درمان؟!
قسمشان داده بود اما فقط به او خندیده بودند.
آنوقت بود که محمد درگیر شد.
معلوم بود تا ظلم روشنی نبیند تن به درگیری نمیدهد.
وکیلبند او را مدتی دربانِ زیر هشت کرد تا کمتر اذیت شود اما محمد ناآرام بود.
میگفت مجبورش کردند که در #دادگاه حرفهایی بزند.
محمد اغلب سربهزیر و کمحرف بود؛ گاهی هم پرشور و با انگیزه به سختی ارتباط میگرفت؛ بعضی وقتها که میزدیم زیر آواز، یواش با ما زمزمه میکرد.
خجالتی نبود اما صدایش
میلرزید. یکبار داشتیم #مرغ_سحر را میخواندیم، او هم با ما میخواند اما صدایش از ته چاه میآمد.
گفتیم خب بلند بخوان، گفت: صدایم میلرزد. گفتیم صدای همهمان میلرزد چون نمیدانیم چهچیزی در انتظارمان است.
گفت "من میدونم. نمیترسم ولی نگرانم. بابا دلش به من خوش بود. جوونی خودشو با #جنگ گرفتن. من مثل جوونیش بودم. حالا اگه بمیرم، انگار #بابا مرده. قهرمانم بود. بزرگ شدم که عصای دستش باشم اما ناامیدش کردم"
بعد رو به ما پرسید: "ناامیدش کردم نه؟!"
وقتی اینها را میگفت صدایش میلرزید و از تکان شانههایش فهمیدیم که گریه میکند. یکی از بچهها تلاش کرد برایش دارو بگیرد. جسمش شدیدا ضعیف شده بود و اشتهایش تقریبا صفر.
غذای زندان که فاجعه بود.
آدم سالم را هم مریض میکرد.
بوی شدید فاضلاب زندان هم همینطور!!!
با چند نفر پول روی هم گذاشتیم تا برای محمد کمپوت و دارو جور کنیم.
چیزهایی که تقویتش کنند.
محمد شدیدا به پدر و مادرش وابسته بود و اینکه نمیگذاشتند خانواده را ببیند از پا درش آورده بود.
جوان با عاطفهای بود. حرف که میزد سرش را پایین میگرفت.
حتی اگر دعوا هم میکرد باز سرش پایین بود.
به هر دری میزد تا ملاقات بگیرد و میگفت "به جای کمپوت و دارو یه کاری کنید بابا و #مامان رو ببینم. باید بهشون بگم که جام خوبه؛ بگم که چی دیدم، تا دلشون قرص بشه پسر بدی نبودم"
تا آخرین لحظه میخواست پدر و مادرش را ببیند. خواستهای نداشت، هیچ خواستهای.
حتی دیگر درباره حکم اعدامش هم حرف نمیزد.
میگفت باید بهشان بگویم که آن شب چه دیدم
پدرم هم از سر #غیرت جنگیده. خب من هم پسر همین پدرم. میخواهم بداند هرکجا رفتم از سر غیرت بود، فقط همین! میخواهم فکر کند من هم یکی از هم سنگرانش بودم که کشته شد. میخواهم شرمنده نباشد"
.
.
جاویدنام، قهرمانِ سربدار #محمد_قبادلو هنگام اذان صبح سوم بهمن ۱۴۰۲ در #زندان_قزلحصار ، بدون داشتن حق قرار ملاقات آخر، بدون حق داشتن وکیل و بدون حق داشتن یک لحظه #زندگی، در سکوتی مرگبار و کر کننده، در نیمه شبی سرد و بارانی، به دار آویخته شد تا ماشین کشتار رژیم سفاک ج.اسلامی، پس از ۴۵ سال قتل و غارت و جنایت و آدمکشی، همچنان روشن بماند تا مارهای نشسته بر دوش #ضحاک_زمانه ، سیر و سیراب شوند!
#MohammadGhobadlou
متن از صفحه توئیتر پاپیون
#رسانه_سپیده_دم
.
https://t.me/sepidehdamTv/2408
🟠 روایت همبندیهای #محمد_قبادلو درباره چشمانتظاری او برای دیدار پدر و مادرش...
قصهی آن شبی که باران میبارید و گورستان میهمانی بیستوسه ساله داشت!
[به روایت چندی از همبندیهای جاویدنام #محمد_قبادلو]
بعد از دادگاه ما یک محمد دیگر دیدیم.
نمیدانیم به او چه گذشته بود اما شدیدا بهم ریخته بود.
طوریکه وقتی به بند برگشت کسی او را نمی شناخت.
هم لاغرتر از قبل و هم رنگ و رویش زرد شده بود.
کم حرف و کلافه بود؛ فقط گاهی با خودش حرف میزد!
یکبار شنیدیم که با خودش میگفت:
"اگه همینطور آب بشم خیلی خوبه، دیگه چیزی ازم نمیمونه که بخوان اعدامش کنن!"
سرفه و لرزش دست شدید داشت.
هرکس محمد را میدید متوجه بیقراریاش میشد.
هرگز نتوانست در زندان بعد از مدتی به اصطلاح با فضا اُخت شود.
شدیدا وابسته به مادرش بود.
علاوه بر اینها، از نظر جسمی هم بیمار و ضعیف شده بود.
یک نفرمان برایش واسطه شد که دارو بگیرد.
با کلی رفت و آمد گفتند فردا بیاید بهداری؛ بهش که گفتیم کمی جان گرفت.
گفت "خداروشکر، اگه درمون بشم، کمکم جون
میگیرم و تا روز قرار ملاقات با مادرم سرحالم"
آن شب زودتر هم خوابید اما روز بعد به #بهداری زندان راهش ندادند.
گفته بودند اعدامی را چه به درمان؟!
قسمشان داده بود اما فقط به او خندیده بودند.
آنوقت بود که محمد درگیر شد.
معلوم بود تا ظلم روشنی نبیند تن به درگیری نمیدهد.
وکیلبند او را مدتی دربانِ زیر هشت کرد تا کمتر اذیت شود اما محمد ناآرام بود.
میگفت مجبورش کردند که در #دادگاه حرفهایی بزند.
محمد اغلب سربهزیر و کمحرف بود؛ گاهی هم پرشور و با انگیزه به سختی ارتباط میگرفت؛ بعضی وقتها که میزدیم زیر آواز، یواش با ما زمزمه میکرد.
خجالتی نبود اما صدایش
میلرزید. یکبار داشتیم #مرغ_سحر را میخواندیم، او هم با ما میخواند اما صدایش از ته چاه میآمد.
گفتیم خب بلند بخوان، گفت: صدایم میلرزد. گفتیم صدای همهمان میلرزد چون نمیدانیم چهچیزی در انتظارمان است.
گفت "من میدونم. نمیترسم ولی نگرانم. بابا دلش به من خوش بود. جوونی خودشو با #جنگ گرفتن. من مثل جوونیش بودم. حالا اگه بمیرم، انگار #بابا مرده. قهرمانم بود. بزرگ شدم که عصای دستش باشم اما ناامیدش کردم"
بعد رو به ما پرسید: "ناامیدش کردم نه؟!"
وقتی اینها را میگفت صدایش میلرزید و از تکان شانههایش فهمیدیم که گریه میکند. یکی از بچهها تلاش کرد برایش دارو بگیرد. جسمش شدیدا ضعیف شده بود و اشتهایش تقریبا صفر.
غذای زندان که فاجعه بود.
آدم سالم را هم مریض میکرد.
بوی شدید فاضلاب زندان هم همینطور!!!
با چند نفر پول روی هم گذاشتیم تا برای محمد کمپوت و دارو جور کنیم.
چیزهایی که تقویتش کنند.
محمد شدیدا به پدر و مادرش وابسته بود و اینکه نمیگذاشتند خانواده را ببیند از پا درش آورده بود.
جوان با عاطفهای بود. حرف که میزد سرش را پایین میگرفت.
حتی اگر دعوا هم میکرد باز سرش پایین بود.
به هر دری میزد تا ملاقات بگیرد و میگفت "به جای کمپوت و دارو یه کاری کنید بابا و #مامان رو ببینم. باید بهشون بگم که جام خوبه؛ بگم که چی دیدم، تا دلشون قرص بشه پسر بدی نبودم"
تا آخرین لحظه میخواست پدر و مادرش را ببیند. خواستهای نداشت، هیچ خواستهای.
حتی دیگر درباره حکم اعدامش هم حرف نمیزد.
میگفت باید بهشان بگویم که آن شب چه دیدم
پدرم هم از سر #غیرت جنگیده. خب من هم پسر همین پدرم. میخواهم بداند هرکجا رفتم از سر غیرت بود، فقط همین! میخواهم فکر کند من هم یکی از هم سنگرانش بودم که کشته شد. میخواهم شرمنده نباشد"
.
.
جاویدنام، قهرمانِ سربدار #محمد_قبادلو هنگام اذان صبح سوم بهمن ۱۴۰۲ در #زندان_قزلحصار ، بدون داشتن حق قرار ملاقات آخر، بدون حق داشتن وکیل و بدون حق داشتن یک لحظه #زندگی، در سکوتی مرگبار و کر کننده، در نیمه شبی سرد و بارانی، به دار آویخته شد تا ماشین کشتار رژیم سفاک ج.اسلامی، پس از ۴۵ سال قتل و غارت و جنایت و آدمکشی، همچنان روشن بماند تا مارهای نشسته بر دوش #ضحاک_زمانه ، سیر و سیراب شوند!
#MohammadGhobadlou
متن از صفحه توئیتر پاپیون
#رسانه_سپیده_دم
.
https://t.me/sepidehdamTv/2408
Telegram
رسانه سپیده دم
.
🟠 روایت همبندیهای #محمد_قبادلو درباره چشمانتظاری او برای دیدار پدر و مادرش...
https://t.me/sepidehdamTv
🟠 روایت همبندیهای #محمد_قبادلو درباره چشمانتظاری او برای دیدار پدر و مادرش...
https://t.me/sepidehdamTv
.
🟠 روایت همبندیهای #محمد_قبادلو درباره چشمانتظاری او برای دیدار پدر و مادرش...
قصهی آن شبی که باران میبارید و گورستان میهمانی بیستوسه ساله داشت!
[به روایت چندی از همبندیهای جاویدنام #محمد_قبادلو]
بعد از دادگاه ما یک محمد دیگر دیدیم.
نمیدانیم به او چه گذشته بود اما شدیدا بهم ریخته بود.
طوریکه وقتی به بند برگشت کسی او را نمی شناخت.
هم لاغرتر از قبل و هم رنگ و رویش زرد شده بود.
کم حرف و کلافه بود؛ فقط گاهی با خودش حرف میزد!
یکبار شنیدیم که با خودش میگفت:
"اگه همینطور آب بشم خیلی خوبه، دیگه چیزی ازم نمیمونه که بخوان اعدامش کنن!"
سرفه و لرزش دست شدید داشت.
هرکس محمد را میدید متوجه بیقراریاش میشد.
هرگز نتوانست در زندان بعد از مدتی به اصطلاح با فضا اُخت شود.
شدیدا وابسته به مادرش بود.
علاوه بر اینها، از نظر جسمی هم بیمار و ضعیف شده بود.
یک نفرمان برایش واسطه شد که دارو بگیرد.
با کلی رفت و آمد گفتند فردا بیاید بهداری؛ بهش که گفتیم کمی جان گرفت.
گفت "خداروشکر، اگه درمون بشم، کمکم جون
میگیرم و تا روز قرار ملاقات با مادرم سرحالم"
آن شب زودتر هم خوابید اما روز بعد به #بهداری زندان راهش ندادند.
گفته بودند اعدامی را چه به درمان؟!
قسمشان داده بود اما فقط به او خندیده بودند.
آنوقت بود که محمد درگیر شد.
معلوم بود تا ظلم روشنی نبیند تن به درگیری نمیدهد.
وکیلبند او را مدتی دربانِ زیر هشت کرد تا کمتر اذیت شود اما محمد ناآرام بود.
میگفت مجبورش کردند که در #دادگاه حرفهایی بزند.
محمد اغلب سربهزیر و کمحرف بود؛ گاهی هم پرشور و با انگیزه به سختی ارتباط میگرفت؛ بعضی وقتها که میزدیم زیر آواز، یواش با ما زمزمه میکرد.
خجالتی نبود اما صدایش
میلرزید. یکبار داشتیم #مرغ_سحر را میخواندیم، او هم با ما میخواند اما صدایش از ته چاه میآمد.
گفتیم خب بلند بخوان، گفت: صدایم میلرزد. گفتیم صدای همهمان میلرزد چون نمیدانیم چهچیزی در انتظارمان است.
گفت "من میدونم. نمیترسم ولی نگرانم. بابا دلش به من خوش بود. جوونی خودشو با #جنگ گرفتن. من مثل جوونیش بودم. حالا اگه بمیرم، انگار #بابا مرده. قهرمانم بود. بزرگ شدم که عصای دستش باشم اما ناامیدش کردم"
بعد رو به ما پرسید: "ناامیدش کردم نه؟!"
وقتی اینها را میگفت صدایش میلرزید و از تکان شانههایش فهمیدیم که گریه میکند. یکی از بچهها تلاش کرد برایش دارو بگیرد. جسمش شدیدا ضعیف شده بود و اشتهایش تقریبا صفر.
غذای زندان که فاجعه بود.
آدم سالم را هم مریض میکرد.
بوی شدید فاضلاب زندان هم همینطور!!!
با چند نفر پول روی هم گذاشتیم تا برای محمد کمپوت و دارو جور کنیم.
چیزهایی که تقویتش کنند.
محمد شدیدا به پدر و مادرش وابسته بود و اینکه نمیگذاشتند خانواده را ببیند از پا درش آورده بود.
جوان با عاطفهای بود. حرف که میزد سرش را پایین میگرفت.
حتی اگر دعوا هم میکرد باز سرش پایین بود.
به هر دری میزد تا ملاقات بگیرد و میگفت "به جای کمپوت و دارو یه کاری کنید بابا و #مامان رو ببینم. باید بهشون بگم که جام خوبه؛ بگم که چی دیدم، تا دلشون قرص بشه پسر بدی نبودم"
تا آخرین لحظه میخواست پدر و مادرش را ببیند. خواستهای نداشت، هیچ خواستهای.
حتی دیگر درباره حکم اعدامش هم حرف نمیزد.
میگفت باید بهشان بگویم که آن شب چه دیدم
پدرم هم از سر #غیرت جنگیده. خب من هم پسر همین پدرم. میخواهم بداند هرکجا رفتم از سر غیرت بود، فقط همین! میخواهم فکر کند من هم یکی از هم سنگرانش بودم که کشته شد. میخواهم شرمنده نباشد"
.
.
جاویدنام، قهرمانِ سربدار #محمد_قبادلو هنگام اذان صبح سوم بهمن ۱۴۰۲ در #زندان_قزلحصار ، بدون داشتن حق قرار ملاقات آخر، بدون حق داشتن وکیل و بدون حق داشتن یک لحظه #زندگی، در سکوتی مرگبار و کر کننده، در نیمه شبی سرد و بارانی، به دار آویخته شد تا ماشین کشتار رژیم سفاک ج.اسلامی، پس از ۴۵ سال قتل و غارت و جنایت و آدمکشی، همچنان روشن بماند تا مارهای نشسته بر دوش #ضحاک_زمانه ، سیر و سیراب شوند!
#MohammadGhobadlou
متن از صفحه توئیتر پاپیون
#رسانه_سپیده_دم
.
https://t.me/sepidehdamTv/2408
🟠 روایت همبندیهای #محمد_قبادلو درباره چشمانتظاری او برای دیدار پدر و مادرش...
قصهی آن شبی که باران میبارید و گورستان میهمانی بیستوسه ساله داشت!
[به روایت چندی از همبندیهای جاویدنام #محمد_قبادلو]
بعد از دادگاه ما یک محمد دیگر دیدیم.
نمیدانیم به او چه گذشته بود اما شدیدا بهم ریخته بود.
طوریکه وقتی به بند برگشت کسی او را نمی شناخت.
هم لاغرتر از قبل و هم رنگ و رویش زرد شده بود.
کم حرف و کلافه بود؛ فقط گاهی با خودش حرف میزد!
یکبار شنیدیم که با خودش میگفت:
"اگه همینطور آب بشم خیلی خوبه، دیگه چیزی ازم نمیمونه که بخوان اعدامش کنن!"
سرفه و لرزش دست شدید داشت.
هرکس محمد را میدید متوجه بیقراریاش میشد.
هرگز نتوانست در زندان بعد از مدتی به اصطلاح با فضا اُخت شود.
شدیدا وابسته به مادرش بود.
علاوه بر اینها، از نظر جسمی هم بیمار و ضعیف شده بود.
یک نفرمان برایش واسطه شد که دارو بگیرد.
با کلی رفت و آمد گفتند فردا بیاید بهداری؛ بهش که گفتیم کمی جان گرفت.
گفت "خداروشکر، اگه درمون بشم، کمکم جون
میگیرم و تا روز قرار ملاقات با مادرم سرحالم"
آن شب زودتر هم خوابید اما روز بعد به #بهداری زندان راهش ندادند.
گفته بودند اعدامی را چه به درمان؟!
قسمشان داده بود اما فقط به او خندیده بودند.
آنوقت بود که محمد درگیر شد.
معلوم بود تا ظلم روشنی نبیند تن به درگیری نمیدهد.
وکیلبند او را مدتی دربانِ زیر هشت کرد تا کمتر اذیت شود اما محمد ناآرام بود.
میگفت مجبورش کردند که در #دادگاه حرفهایی بزند.
محمد اغلب سربهزیر و کمحرف بود؛ گاهی هم پرشور و با انگیزه به سختی ارتباط میگرفت؛ بعضی وقتها که میزدیم زیر آواز، یواش با ما زمزمه میکرد.
خجالتی نبود اما صدایش
میلرزید. یکبار داشتیم #مرغ_سحر را میخواندیم، او هم با ما میخواند اما صدایش از ته چاه میآمد.
گفتیم خب بلند بخوان، گفت: صدایم میلرزد. گفتیم صدای همهمان میلرزد چون نمیدانیم چهچیزی در انتظارمان است.
گفت "من میدونم. نمیترسم ولی نگرانم. بابا دلش به من خوش بود. جوونی خودشو با #جنگ گرفتن. من مثل جوونیش بودم. حالا اگه بمیرم، انگار #بابا مرده. قهرمانم بود. بزرگ شدم که عصای دستش باشم اما ناامیدش کردم"
بعد رو به ما پرسید: "ناامیدش کردم نه؟!"
وقتی اینها را میگفت صدایش میلرزید و از تکان شانههایش فهمیدیم که گریه میکند. یکی از بچهها تلاش کرد برایش دارو بگیرد. جسمش شدیدا ضعیف شده بود و اشتهایش تقریبا صفر.
غذای زندان که فاجعه بود.
آدم سالم را هم مریض میکرد.
بوی شدید فاضلاب زندان هم همینطور!!!
با چند نفر پول روی هم گذاشتیم تا برای محمد کمپوت و دارو جور کنیم.
چیزهایی که تقویتش کنند.
محمد شدیدا به پدر و مادرش وابسته بود و اینکه نمیگذاشتند خانواده را ببیند از پا درش آورده بود.
جوان با عاطفهای بود. حرف که میزد سرش را پایین میگرفت.
حتی اگر دعوا هم میکرد باز سرش پایین بود.
به هر دری میزد تا ملاقات بگیرد و میگفت "به جای کمپوت و دارو یه کاری کنید بابا و #مامان رو ببینم. باید بهشون بگم که جام خوبه؛ بگم که چی دیدم، تا دلشون قرص بشه پسر بدی نبودم"
تا آخرین لحظه میخواست پدر و مادرش را ببیند. خواستهای نداشت، هیچ خواستهای.
حتی دیگر درباره حکم اعدامش هم حرف نمیزد.
میگفت باید بهشان بگویم که آن شب چه دیدم
پدرم هم از سر #غیرت جنگیده. خب من هم پسر همین پدرم. میخواهم بداند هرکجا رفتم از سر غیرت بود، فقط همین! میخواهم فکر کند من هم یکی از هم سنگرانش بودم که کشته شد. میخواهم شرمنده نباشد"
.
.
جاویدنام، قهرمانِ سربدار #محمد_قبادلو هنگام اذان صبح سوم بهمن ۱۴۰۲ در #زندان_قزلحصار ، بدون داشتن حق قرار ملاقات آخر، بدون حق داشتن وکیل و بدون حق داشتن یک لحظه #زندگی، در سکوتی مرگبار و کر کننده، در نیمه شبی سرد و بارانی، به دار آویخته شد تا ماشین کشتار رژیم سفاک ج.اسلامی، پس از ۴۵ سال قتل و غارت و جنایت و آدمکشی، همچنان روشن بماند تا مارهای نشسته بر دوش #ضحاک_زمانه ، سیر و سیراب شوند!
#MohammadGhobadlou
متن از صفحه توئیتر پاپیون
#رسانه_سپیده_دم
.
https://t.me/sepidehdamTv/2408
Telegram
رسانه سپیده دم
.
🟠 روایت همبندیهای #محمد_قبادلو درباره چشمانتظاری او برای دیدار پدر و مادرش...
https://t.me/sepidehdamTv
🟠 روایت همبندیهای #محمد_قبادلو درباره چشمانتظاری او برای دیدار پدر و مادرش...
https://t.me/sepidehdamTv