This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
🟠 صدایِ زندان
پیام رضا سلمانزاده از زندان قزلحصار در چهارمین سالگرد پسر نوجوان چهارده سالهاش مهدی سلمانزاده
.
رضا سلمانزاده پدری که به جرم دادخواهی در زندان محبوس است، در یک فایل صوتی خطاب به مزدوران جمهوری اسلامی میگوید: در بهترین حالت، از شما به جای گونیِ شن، برای ساختن سنگر در جهت حفظ جانِ بیارزشِ رهبران حکومت استفاده خواهد شد...
او با اشاره به بازداشت و زندانی کردن خانوادههای دادخواه ادامه میدهد: خون نوجوان چهارده سالهام فرش راه آزادی خواهد شد...
.
#رسانه_سپیده_دم
#رضا_سلمانزاده
#رضا_سلمان_زاده
#مهدی_سلمان_زاده
#مهدی_سلمانزاده
#صدای_زندان
#صدامونو_بشنوید
#زندان_قزلحصار
#آبان_ادامه_دارد
#آبان_خونین_۹۸
#زن_زندگی_آزادی
#زندانیان_سیاسی_گمنام
#دادخواهی_حق_ماست
#نه_به_جمهورى_اسلامى
#نه_به_اعدام
#مجاهد_کورکور
#رضا_رسایی
#عاشورای_۸۸
#مصطفی_کریم_بیگی
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
.
https://t.me/sepidehdamTv
🟠 صدایِ زندان
پیام رضا سلمانزاده از زندان قزلحصار در چهارمین سالگرد پسر نوجوان چهارده سالهاش مهدی سلمانزاده
.
رضا سلمانزاده پدری که به جرم دادخواهی در زندان محبوس است، در یک فایل صوتی خطاب به مزدوران جمهوری اسلامی میگوید: در بهترین حالت، از شما به جای گونیِ شن، برای ساختن سنگر در جهت حفظ جانِ بیارزشِ رهبران حکومت استفاده خواهد شد...
او با اشاره به بازداشت و زندانی کردن خانوادههای دادخواه ادامه میدهد: خون نوجوان چهارده سالهام فرش راه آزادی خواهد شد...
.
#رسانه_سپیده_دم
#رضا_سلمانزاده
#رضا_سلمان_زاده
#مهدی_سلمان_زاده
#مهدی_سلمانزاده
#صدای_زندان
#صدامونو_بشنوید
#زندان_قزلحصار
#آبان_ادامه_دارد
#آبان_خونین_۹۸
#زن_زندگی_آزادی
#زندانیان_سیاسی_گمنام
#دادخواهی_حق_ماست
#نه_به_جمهورى_اسلامى
#نه_به_اعدام
#مجاهد_کورکور
#رضا_رسایی
#عاشورای_۸۸
#مصطفی_کریم_بیگی
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
.
https://t.me/sepidehdamTv
.
🟠 روایت همبندیهای #محمد_قبادلو درباره چشمانتظاری او برای دیدار پدر و مادرش...
قصهی آن شبی که باران میبارید و گورستان میهمانی بیستوسه ساله داشت!
[به روایت چندی از همبندیهای جاویدنام #محمد_قبادلو]
بعد از دادگاه ما یک محمد دیگر دیدیم.
نمیدانیم به او چه گذشته بود اما شدیدا بهم ریخته بود.
طوریکه وقتی به بند برگشت کسی او را نمی شناخت.
هم لاغرتر از قبل و هم رنگ و رویش زرد شده بود.
کم حرف و کلافه بود؛ فقط گاهی با خودش حرف میزد!
یکبار شنیدیم که با خودش میگفت:
"اگه همینطور آب بشم خیلی خوبه، دیگه چیزی ازم نمیمونه که بخوان اعدامش کنن!"
سرفه و لرزش دست شدید داشت.
هرکس محمد را میدید متوجه بیقراریاش میشد.
هرگز نتوانست در زندان بعد از مدتی به اصطلاح با فضا اُخت شود.
شدیدا وابسته به مادرش بود.
علاوه بر اینها، از نظر جسمی هم بیمار و ضعیف شده بود.
یک نفرمان برایش واسطه شد که دارو بگیرد.
با کلی رفت و آمد گفتند فردا بیاید بهداری؛ بهش که گفتیم کمی جان گرفت.
گفت "خداروشکر، اگه درمون بشم، کمکم جون
میگیرم و تا روز قرار ملاقات با مادرم سرحالم"
آن شب زودتر هم خوابید اما روز بعد به #بهداری زندان راهش ندادند.
گفته بودند اعدامی را چه به درمان؟!
قسمشان داده بود اما فقط به او خندیده بودند.
آنوقت بود که محمد درگیر شد.
معلوم بود تا ظلم روشنی نبیند تن به درگیری نمیدهد.
وکیلبند او را مدتی دربانِ زیر هشت کرد تا کمتر اذیت شود اما محمد ناآرام بود.
میگفت مجبورش کردند که در #دادگاه حرفهایی بزند.
محمد اغلب سربهزیر و کمحرف بود؛ گاهی هم پرشور و با انگیزه به سختی ارتباط میگرفت؛ بعضی وقتها که میزدیم زیر آواز، یواش با ما زمزمه میکرد.
خجالتی نبود اما صدایش
میلرزید. یکبار داشتیم #مرغ_سحر را میخواندیم، او هم با ما میخواند اما صدایش از ته چاه میآمد.
گفتیم خب بلند بخوان، گفت: صدایم میلرزد. گفتیم صدای همهمان میلرزد چون نمیدانیم چهچیزی در انتظارمان است.
گفت "من میدونم. نمیترسم ولی نگرانم. بابا دلش به من خوش بود. جوونی خودشو با #جنگ گرفتن. من مثل جوونیش بودم. حالا اگه بمیرم، انگار #بابا مرده. قهرمانم بود. بزرگ شدم که عصای دستش باشم اما ناامیدش کردم"
بعد رو به ما پرسید: "ناامیدش کردم نه؟!"
وقتی اینها را میگفت صدایش میلرزید و از تکان شانههایش فهمیدیم که گریه میکند. یکی از بچهها تلاش کرد برایش دارو بگیرد. جسمش شدیدا ضعیف شده بود و اشتهایش تقریبا صفر.
غذای زندان که فاجعه بود.
آدم سالم را هم مریض میکرد.
بوی شدید فاضلاب زندان هم همینطور!!!
با چند نفر پول روی هم گذاشتیم تا برای محمد کمپوت و دارو جور کنیم.
چیزهایی که تقویتش کنند.
محمد شدیدا به پدر و مادرش وابسته بود و اینکه نمیگذاشتند خانواده را ببیند از پا درش آورده بود.
جوان با عاطفهای بود. حرف که میزد سرش را پایین میگرفت.
حتی اگر دعوا هم میکرد باز سرش پایین بود.
به هر دری میزد تا ملاقات بگیرد و میگفت "به جای کمپوت و دارو یه کاری کنید بابا و #مامان رو ببینم. باید بهشون بگم که جام خوبه؛ بگم که چی دیدم، تا دلشون قرص بشه پسر بدی نبودم"
تا آخرین لحظه میخواست پدر و مادرش را ببیند. خواستهای نداشت، هیچ خواستهای.
حتی دیگر درباره حکم اعدامش هم حرف نمیزد.
میگفت باید بهشان بگویم که آن شب چه دیدم
پدرم هم از سر #غیرت جنگیده. خب من هم پسر همین پدرم. میخواهم بداند هرکجا رفتم از سر غیرت بود، فقط همین! میخواهم فکر کند من هم یکی از هم سنگرانش بودم که کشته شد. میخواهم شرمنده نباشد"
.
.
جاویدنام، قهرمانِ سربدار #محمد_قبادلو هنگام اذان صبح سوم بهمن ۱۴۰۲ در #زندان_قزلحصار ، بدون داشتن حق قرار ملاقات آخر، بدون حق داشتن وکیل و بدون حق داشتن یک لحظه #زندگی، در سکوتی مرگبار و کر کننده، در نیمه شبی سرد و بارانی، به دار آویخته شد تا ماشین کشتار رژیم سفاک ج.اسلامی، پس از ۴۵ سال قتل و غارت و جنایت و آدمکشی، همچنان روشن بماند تا مارهای نشسته بر دوش #ضحاک_زمانه ، سیر و سیراب شوند!
#MohammadGhobadlou
متن از صفحه توئیتر پاپیون
#رسانه_سپیده_دم
.
https://t.me/sepidehdamTv/2408
🟠 روایت همبندیهای #محمد_قبادلو درباره چشمانتظاری او برای دیدار پدر و مادرش...
قصهی آن شبی که باران میبارید و گورستان میهمانی بیستوسه ساله داشت!
[به روایت چندی از همبندیهای جاویدنام #محمد_قبادلو]
بعد از دادگاه ما یک محمد دیگر دیدیم.
نمیدانیم به او چه گذشته بود اما شدیدا بهم ریخته بود.
طوریکه وقتی به بند برگشت کسی او را نمی شناخت.
هم لاغرتر از قبل و هم رنگ و رویش زرد شده بود.
کم حرف و کلافه بود؛ فقط گاهی با خودش حرف میزد!
یکبار شنیدیم که با خودش میگفت:
"اگه همینطور آب بشم خیلی خوبه، دیگه چیزی ازم نمیمونه که بخوان اعدامش کنن!"
سرفه و لرزش دست شدید داشت.
هرکس محمد را میدید متوجه بیقراریاش میشد.
هرگز نتوانست در زندان بعد از مدتی به اصطلاح با فضا اُخت شود.
شدیدا وابسته به مادرش بود.
علاوه بر اینها، از نظر جسمی هم بیمار و ضعیف شده بود.
یک نفرمان برایش واسطه شد که دارو بگیرد.
با کلی رفت و آمد گفتند فردا بیاید بهداری؛ بهش که گفتیم کمی جان گرفت.
گفت "خداروشکر، اگه درمون بشم، کمکم جون
میگیرم و تا روز قرار ملاقات با مادرم سرحالم"
آن شب زودتر هم خوابید اما روز بعد به #بهداری زندان راهش ندادند.
گفته بودند اعدامی را چه به درمان؟!
قسمشان داده بود اما فقط به او خندیده بودند.
آنوقت بود که محمد درگیر شد.
معلوم بود تا ظلم روشنی نبیند تن به درگیری نمیدهد.
وکیلبند او را مدتی دربانِ زیر هشت کرد تا کمتر اذیت شود اما محمد ناآرام بود.
میگفت مجبورش کردند که در #دادگاه حرفهایی بزند.
محمد اغلب سربهزیر و کمحرف بود؛ گاهی هم پرشور و با انگیزه به سختی ارتباط میگرفت؛ بعضی وقتها که میزدیم زیر آواز، یواش با ما زمزمه میکرد.
خجالتی نبود اما صدایش
میلرزید. یکبار داشتیم #مرغ_سحر را میخواندیم، او هم با ما میخواند اما صدایش از ته چاه میآمد.
گفتیم خب بلند بخوان، گفت: صدایم میلرزد. گفتیم صدای همهمان میلرزد چون نمیدانیم چهچیزی در انتظارمان است.
گفت "من میدونم. نمیترسم ولی نگرانم. بابا دلش به من خوش بود. جوونی خودشو با #جنگ گرفتن. من مثل جوونیش بودم. حالا اگه بمیرم، انگار #بابا مرده. قهرمانم بود. بزرگ شدم که عصای دستش باشم اما ناامیدش کردم"
بعد رو به ما پرسید: "ناامیدش کردم نه؟!"
وقتی اینها را میگفت صدایش میلرزید و از تکان شانههایش فهمیدیم که گریه میکند. یکی از بچهها تلاش کرد برایش دارو بگیرد. جسمش شدیدا ضعیف شده بود و اشتهایش تقریبا صفر.
غذای زندان که فاجعه بود.
آدم سالم را هم مریض میکرد.
بوی شدید فاضلاب زندان هم همینطور!!!
با چند نفر پول روی هم گذاشتیم تا برای محمد کمپوت و دارو جور کنیم.
چیزهایی که تقویتش کنند.
محمد شدیدا به پدر و مادرش وابسته بود و اینکه نمیگذاشتند خانواده را ببیند از پا درش آورده بود.
جوان با عاطفهای بود. حرف که میزد سرش را پایین میگرفت.
حتی اگر دعوا هم میکرد باز سرش پایین بود.
به هر دری میزد تا ملاقات بگیرد و میگفت "به جای کمپوت و دارو یه کاری کنید بابا و #مامان رو ببینم. باید بهشون بگم که جام خوبه؛ بگم که چی دیدم، تا دلشون قرص بشه پسر بدی نبودم"
تا آخرین لحظه میخواست پدر و مادرش را ببیند. خواستهای نداشت، هیچ خواستهای.
حتی دیگر درباره حکم اعدامش هم حرف نمیزد.
میگفت باید بهشان بگویم که آن شب چه دیدم
پدرم هم از سر #غیرت جنگیده. خب من هم پسر همین پدرم. میخواهم بداند هرکجا رفتم از سر غیرت بود، فقط همین! میخواهم فکر کند من هم یکی از هم سنگرانش بودم که کشته شد. میخواهم شرمنده نباشد"
.
.
جاویدنام، قهرمانِ سربدار #محمد_قبادلو هنگام اذان صبح سوم بهمن ۱۴۰۲ در #زندان_قزلحصار ، بدون داشتن حق قرار ملاقات آخر، بدون حق داشتن وکیل و بدون حق داشتن یک لحظه #زندگی، در سکوتی مرگبار و کر کننده، در نیمه شبی سرد و بارانی، به دار آویخته شد تا ماشین کشتار رژیم سفاک ج.اسلامی، پس از ۴۵ سال قتل و غارت و جنایت و آدمکشی، همچنان روشن بماند تا مارهای نشسته بر دوش #ضحاک_زمانه ، سیر و سیراب شوند!
#MohammadGhobadlou
متن از صفحه توئیتر پاپیون
#رسانه_سپیده_دم
.
https://t.me/sepidehdamTv/2408
Telegram
رسانه سپیده دم
.
🟠 روایت همبندیهای #محمد_قبادلو درباره چشمانتظاری او برای دیدار پدر و مادرش...
https://t.me/sepidehdamTv
🟠 روایت همبندیهای #محمد_قبادلو درباره چشمانتظاری او برای دیدار پدر و مادرش...
https://t.me/sepidehdamTv
.
پس از ۱۷ماه بلاتکلیفی امروز چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۲ سامان یاسین به شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب فرا خوانده شد.
اما دقیقا هنگام خروج از زندان به مقصد دادگاه، برای بار چهارم از طرف دفتر قاضی صلواتی اعلام شد جلسه رسیدگی به پرونده سامان یاسین لغو شده است...
در پی این عمل کینهجویانهیِ قاضی صلواتی، سامان یاسین که ماههاست در بلاتکلیفی به سر میبرد، کنترل خود را از دست داده و به پردهها و پرچمهای نصب شده در محیط عمومی زندان حملهور شده و آنها را پاره کرده است... وی در حین درگیری از شدت عصبانیت از ناحیه سر آسیب شدید دید...
سامان یاسین هم اکنون در سالن سیاسی زندان قزلحصار میباشد و براساس خبرهای رسیده به رسانه سپیدهدم، حاضر به درمان توسط پزشکان امنیتی نشد...
روشی که قاضی صلواتی برای انتقامجویی از جوانان مبارزی همچون سامان یاسین در پیش گرفته باعث تحلیل رفتن روحیه و توان روحی و جسمی آنها میشود.
.
#رسانه_سپیده_دم
#سامان_یاسین
#قاضی_صلواتی
#نه_به_اعدام
#نه_به_جمهوری_اسلامی
#زن_زندگی_آزادی
#زندان_قزلحصار
#صدای_زندان
#صدامونو_بشنوید
#زندانیان_بی_عدالتی
#زندانیان_سیاسی_گمنام
https://t.me/sepidehdamTv
پس از ۱۷ماه بلاتکلیفی امروز چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۲ سامان یاسین به شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب فرا خوانده شد.
اما دقیقا هنگام خروج از زندان به مقصد دادگاه، برای بار چهارم از طرف دفتر قاضی صلواتی اعلام شد جلسه رسیدگی به پرونده سامان یاسین لغو شده است...
در پی این عمل کینهجویانهیِ قاضی صلواتی، سامان یاسین که ماههاست در بلاتکلیفی به سر میبرد، کنترل خود را از دست داده و به پردهها و پرچمهای نصب شده در محیط عمومی زندان حملهور شده و آنها را پاره کرده است... وی در حین درگیری از شدت عصبانیت از ناحیه سر آسیب شدید دید...
سامان یاسین هم اکنون در سالن سیاسی زندان قزلحصار میباشد و براساس خبرهای رسیده به رسانه سپیدهدم، حاضر به درمان توسط پزشکان امنیتی نشد...
روشی که قاضی صلواتی برای انتقامجویی از جوانان مبارزی همچون سامان یاسین در پیش گرفته باعث تحلیل رفتن روحیه و توان روحی و جسمی آنها میشود.
.
#رسانه_سپیده_دم
#سامان_یاسین
#قاضی_صلواتی
#نه_به_اعدام
#نه_به_جمهوری_اسلامی
#زن_زندگی_آزادی
#زندان_قزلحصار
#صدای_زندان
#صدامونو_بشنوید
#زندانیان_بی_عدالتی
#زندانیان_سیاسی_گمنام
https://t.me/sepidehdamTv
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
🟠 صدایِ زندان
زرتشت احمدیراغب زندانی سیاسی عضو #بیانیه۱۴ محبوس در زندان قزلحصار در یک پیام صوتی از صدور حکم اعدام برای زندانی سیاسی شهریار بیات خبر داد و از مردم ایران خواست در برابر حکم ناعادلانه و خشونتآمیز اعدام بهپا خیزند.
.
#رسانه_سپیده_دم
#زرتشت_احمدی_راغب
#شهریار_بیات
#نه_به_اعدام
#صدای_زندان
#صدای_بیصدایان
#زندانیان_سیاسی_گمنام
#زندانیان_کمتر_شناخته_شده
#زندانیان_بی_عدالتی
#زندان_قزلحصار
#رضا_سلمانزاده
.
https://t.me/sepidehdamTv
🟠 صدایِ زندان
زرتشت احمدیراغب زندانی سیاسی عضو #بیانیه۱۴ محبوس در زندان قزلحصار در یک پیام صوتی از صدور حکم اعدام برای زندانی سیاسی شهریار بیات خبر داد و از مردم ایران خواست در برابر حکم ناعادلانه و خشونتآمیز اعدام بهپا خیزند.
.
#رسانه_سپیده_دم
#زرتشت_احمدی_راغب
#شهریار_بیات
#نه_به_اعدام
#صدای_زندان
#صدای_بیصدایان
#زندانیان_سیاسی_گمنام
#زندانیان_کمتر_شناخته_شده
#زندانیان_بی_عدالتی
#زندان_قزلحصار
#رضا_سلمانزاده
.
https://t.me/sepidehdamTv
.
🟠 رضا سلمانزاده پدری دادخواهی که فرزند نوجوان خود را در حوادث پس از #آبان_۹۸ از دست داد با پروندهسازی قوه قضائیه جمهوری اسلامی بعنوان زندانی سیاسی در زندان قزلحصار محبوس است.
دستسازهای که مشاهده میکنید هنر دست اوست.
رضا سلمانزاده با وجود ابتلا به بیماری کلیوی زندانیست و با درخواست مرخصی او موافقت نشده است.
.
#رسانه_سپیده_دم
#رضا_سلمانزاده
#مهدی_سلمان_زاده
#زندان_قزلحصار
#هنر_اعتراضی
#زن_زندگی_آزادی
#زندانیان_سیاسی_گمنام
#زندانیان_کمتر_شناخته_شده
#پدران_دادخواه
#آبان_ادامه_دارد
#آبان_خونین
#رضا_سلمان_زاده
.
.
https://t.me/sepidehdamTv
🟠 رضا سلمانزاده پدری دادخواهی که فرزند نوجوان خود را در حوادث پس از #آبان_۹۸ از دست داد با پروندهسازی قوه قضائیه جمهوری اسلامی بعنوان زندانی سیاسی در زندان قزلحصار محبوس است.
دستسازهای که مشاهده میکنید هنر دست اوست.
رضا سلمانزاده با وجود ابتلا به بیماری کلیوی زندانیست و با درخواست مرخصی او موافقت نشده است.
.
#رسانه_سپیده_دم
#رضا_سلمانزاده
#مهدی_سلمان_زاده
#زندان_قزلحصار
#هنر_اعتراضی
#زن_زندگی_آزادی
#زندانیان_سیاسی_گمنام
#زندانیان_کمتر_شناخته_شده
#پدران_دادخواه
#آبان_ادامه_دارد
#آبان_خونین
#رضا_سلمان_زاده
.
.
https://t.me/sepidehdamTv
«بچه های اكباتان» کجا هستند؟
🟠 انتقال #بچه_های_اکباتان از زندان قزلحصار کرج به مکان نامعلوم
زندانیان سیاسی به نام #میلاد_آرمون ، #نوید_نجاران #محمدمهدی_حسینی و #مهدی_ایمانی جوانا معترض، که در اعتراضات سراسری سال ۱۴۰۱ در پرونده منسوب به #شهرک_اکباتان بازداشت شدند، از اوایل هفته گذشته از سوی ماموران اطلاعات از #زندان_قزلحصار کرج تحویل گرفته شده و به مکان نامعلومی منتقل و تاکنون از آنها خبری در دست نمیباشد.
دستگیرشدگان پرونده اکباتان، شنبه ۱۵ و ۱۶ مهرماه سال ۱۴۰۲ با اتهامات واهی "مشارکت در قتل"، "اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی" و "محاربه و اقدام علیه امنیت ملی" محاکمه شدند.
پیام درفشان وکیل یکی از متهمان بیگناه پرونده گفته: «یکی بازداشتشدگان در پاسخ به قاضی که از او پرسید چرا اتهام غیر واقعی خود را پذیرفته است؟ در جواب گفته: مگر برای نپذیرفتن چارهای داشتم؟؟!!!»
خارج کردن به یکباره و بیخبری طولانی مدت از وضعیت این جوانان دربند که سابقه شکنجههای شدید جهت اخذ اعترافات اجباری داشتند، بسیار نگرانکننده و گویای اتفاقات ناخوشایندی میباشد.
جان این جوانان شجاع وطن در خطر است.
https://t.me/sepidehdamTv
🟠 انتقال #بچه_های_اکباتان از زندان قزلحصار کرج به مکان نامعلوم
زندانیان سیاسی به نام #میلاد_آرمون ، #نوید_نجاران #محمدمهدی_حسینی و #مهدی_ایمانی جوانا معترض، که در اعتراضات سراسری سال ۱۴۰۱ در پرونده منسوب به #شهرک_اکباتان بازداشت شدند، از اوایل هفته گذشته از سوی ماموران اطلاعات از #زندان_قزلحصار کرج تحویل گرفته شده و به مکان نامعلومی منتقل و تاکنون از آنها خبری در دست نمیباشد.
دستگیرشدگان پرونده اکباتان، شنبه ۱۵ و ۱۶ مهرماه سال ۱۴۰۲ با اتهامات واهی "مشارکت در قتل"، "اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی" و "محاربه و اقدام علیه امنیت ملی" محاکمه شدند.
پیام درفشان وکیل یکی از متهمان بیگناه پرونده گفته: «یکی بازداشتشدگان در پاسخ به قاضی که از او پرسید چرا اتهام غیر واقعی خود را پذیرفته است؟ در جواب گفته: مگر برای نپذیرفتن چارهای داشتم؟؟!!!»
خارج کردن به یکباره و بیخبری طولانی مدت از وضعیت این جوانان دربند که سابقه شکنجههای شدید جهت اخذ اعترافات اجباری داشتند، بسیار نگرانکننده و گویای اتفاقات ناخوشایندی میباشد.
جان این جوانان شجاع وطن در خطر است.
https://t.me/sepidehdamTv
.
🟠 روایت همبندیهای #محمد_قبادلو درباره چشمانتظاری او برای دیدار پدر و مادرش...
قصهی آن شبی که باران میبارید و گورستان میهمانی بیستوسه ساله داشت!
[به روایت چندی از همبندیهای جاویدنام #محمد_قبادلو]
بعد از دادگاه ما یک محمد دیگر دیدیم.
نمیدانیم به او چه گذشته بود اما شدیدا بهم ریخته بود.
طوریکه وقتی به بند برگشت کسی او را نمی شناخت.
هم لاغرتر از قبل و هم رنگ و رویش زرد شده بود.
کم حرف و کلافه بود؛ فقط گاهی با خودش حرف میزد!
یکبار شنیدیم که با خودش میگفت:
"اگه همینطور آب بشم خیلی خوبه، دیگه چیزی ازم نمیمونه که بخوان اعدامش کنن!"
سرفه و لرزش دست شدید داشت.
هرکس محمد را میدید متوجه بیقراریاش میشد.
هرگز نتوانست در زندان بعد از مدتی به اصطلاح با فضا اُخت شود.
شدیدا وابسته به مادرش بود.
علاوه بر اینها، از نظر جسمی هم بیمار و ضعیف شده بود.
یک نفرمان برایش واسطه شد که دارو بگیرد.
با کلی رفت و آمد گفتند فردا بیاید بهداری؛ بهش که گفتیم کمی جان گرفت.
گفت "خداروشکر، اگه درمون بشم، کمکم جون
میگیرم و تا روز قرار ملاقات با مادرم سرحالم"
آن شب زودتر هم خوابید اما روز بعد به #بهداری زندان راهش ندادند.
گفته بودند اعدامی را چه به درمان؟!
قسمشان داده بود اما فقط به او خندیده بودند.
آنوقت بود که محمد درگیر شد.
معلوم بود تا ظلم روشنی نبیند تن به درگیری نمیدهد.
وکیلبند او را مدتی دربانِ زیر هشت کرد تا کمتر اذیت شود اما محمد ناآرام بود.
میگفت مجبورش کردند که در #دادگاه حرفهایی بزند.
محمد اغلب سربهزیر و کمحرف بود؛ گاهی هم پرشور و با انگیزه به سختی ارتباط میگرفت؛ بعضی وقتها که میزدیم زیر آواز، یواش با ما زمزمه میکرد.
خجالتی نبود اما صدایش
میلرزید. یکبار داشتیم #مرغ_سحر را میخواندیم، او هم با ما میخواند اما صدایش از ته چاه میآمد.
گفتیم خب بلند بخوان، گفت: صدایم میلرزد. گفتیم صدای همهمان میلرزد چون نمیدانیم چهچیزی در انتظارمان است.
گفت "من میدونم. نمیترسم ولی نگرانم. بابا دلش به من خوش بود. جوونی خودشو با #جنگ گرفتن. من مثل جوونیش بودم. حالا اگه بمیرم، انگار #بابا مرده. قهرمانم بود. بزرگ شدم که عصای دستش باشم اما ناامیدش کردم"
بعد رو به ما پرسید: "ناامیدش کردم نه؟!"
وقتی اینها را میگفت صدایش میلرزید و از تکان شانههایش فهمیدیم که گریه میکند. یکی از بچهها تلاش کرد برایش دارو بگیرد. جسمش شدیدا ضعیف شده بود و اشتهایش تقریبا صفر.
غذای زندان که فاجعه بود.
آدم سالم را هم مریض میکرد.
بوی شدید فاضلاب زندان هم همینطور!!!
با چند نفر پول روی هم گذاشتیم تا برای محمد کمپوت و دارو جور کنیم.
چیزهایی که تقویتش کنند.
محمد شدیدا به پدر و مادرش وابسته بود و اینکه نمیگذاشتند خانواده را ببیند از پا درش آورده بود.
جوان با عاطفهای بود. حرف که میزد سرش را پایین میگرفت.
حتی اگر دعوا هم میکرد باز سرش پایین بود.
به هر دری میزد تا ملاقات بگیرد و میگفت "به جای کمپوت و دارو یه کاری کنید بابا و #مامان رو ببینم. باید بهشون بگم که جام خوبه؛ بگم که چی دیدم، تا دلشون قرص بشه پسر بدی نبودم"
تا آخرین لحظه میخواست پدر و مادرش را ببیند. خواستهای نداشت، هیچ خواستهای.
حتی دیگر درباره حکم اعدامش هم حرف نمیزد.
میگفت باید بهشان بگویم که آن شب چه دیدم
پدرم هم از سر #غیرت جنگیده. خب من هم پسر همین پدرم. میخواهم بداند هرکجا رفتم از سر غیرت بود، فقط همین! میخواهم فکر کند من هم یکی از هم سنگرانش بودم که کشته شد. میخواهم شرمنده نباشد"
.
.
جاویدنام، قهرمانِ سربدار #محمد_قبادلو هنگام اذان صبح سوم بهمن ۱۴۰۲ در #زندان_قزلحصار ، بدون داشتن حق قرار ملاقات آخر، بدون حق داشتن وکیل و بدون حق داشتن یک لحظه #زندگی، در سکوتی مرگبار و کر کننده، در نیمه شبی سرد و بارانی، به دار آویخته شد تا ماشین کشتار رژیم سفاک ج.اسلامی، پس از ۴۵ سال قتل و غارت و جنایت و آدمکشی، همچنان روشن بماند تا مارهای نشسته بر دوش #ضحاک_زمانه ، سیر و سیراب شوند!
#MohammadGhobadlou
متن از صفحه توئیتر پاپیون
#رسانه_سپیده_دم
.
https://t.me/sepidehdamTv/2408
🟠 روایت همبندیهای #محمد_قبادلو درباره چشمانتظاری او برای دیدار پدر و مادرش...
قصهی آن شبی که باران میبارید و گورستان میهمانی بیستوسه ساله داشت!
[به روایت چندی از همبندیهای جاویدنام #محمد_قبادلو]
بعد از دادگاه ما یک محمد دیگر دیدیم.
نمیدانیم به او چه گذشته بود اما شدیدا بهم ریخته بود.
طوریکه وقتی به بند برگشت کسی او را نمی شناخت.
هم لاغرتر از قبل و هم رنگ و رویش زرد شده بود.
کم حرف و کلافه بود؛ فقط گاهی با خودش حرف میزد!
یکبار شنیدیم که با خودش میگفت:
"اگه همینطور آب بشم خیلی خوبه، دیگه چیزی ازم نمیمونه که بخوان اعدامش کنن!"
سرفه و لرزش دست شدید داشت.
هرکس محمد را میدید متوجه بیقراریاش میشد.
هرگز نتوانست در زندان بعد از مدتی به اصطلاح با فضا اُخت شود.
شدیدا وابسته به مادرش بود.
علاوه بر اینها، از نظر جسمی هم بیمار و ضعیف شده بود.
یک نفرمان برایش واسطه شد که دارو بگیرد.
با کلی رفت و آمد گفتند فردا بیاید بهداری؛ بهش که گفتیم کمی جان گرفت.
گفت "خداروشکر، اگه درمون بشم، کمکم جون
میگیرم و تا روز قرار ملاقات با مادرم سرحالم"
آن شب زودتر هم خوابید اما روز بعد به #بهداری زندان راهش ندادند.
گفته بودند اعدامی را چه به درمان؟!
قسمشان داده بود اما فقط به او خندیده بودند.
آنوقت بود که محمد درگیر شد.
معلوم بود تا ظلم روشنی نبیند تن به درگیری نمیدهد.
وکیلبند او را مدتی دربانِ زیر هشت کرد تا کمتر اذیت شود اما محمد ناآرام بود.
میگفت مجبورش کردند که در #دادگاه حرفهایی بزند.
محمد اغلب سربهزیر و کمحرف بود؛ گاهی هم پرشور و با انگیزه به سختی ارتباط میگرفت؛ بعضی وقتها که میزدیم زیر آواز، یواش با ما زمزمه میکرد.
خجالتی نبود اما صدایش
میلرزید. یکبار داشتیم #مرغ_سحر را میخواندیم، او هم با ما میخواند اما صدایش از ته چاه میآمد.
گفتیم خب بلند بخوان، گفت: صدایم میلرزد. گفتیم صدای همهمان میلرزد چون نمیدانیم چهچیزی در انتظارمان است.
گفت "من میدونم. نمیترسم ولی نگرانم. بابا دلش به من خوش بود. جوونی خودشو با #جنگ گرفتن. من مثل جوونیش بودم. حالا اگه بمیرم، انگار #بابا مرده. قهرمانم بود. بزرگ شدم که عصای دستش باشم اما ناامیدش کردم"
بعد رو به ما پرسید: "ناامیدش کردم نه؟!"
وقتی اینها را میگفت صدایش میلرزید و از تکان شانههایش فهمیدیم که گریه میکند. یکی از بچهها تلاش کرد برایش دارو بگیرد. جسمش شدیدا ضعیف شده بود و اشتهایش تقریبا صفر.
غذای زندان که فاجعه بود.
آدم سالم را هم مریض میکرد.
بوی شدید فاضلاب زندان هم همینطور!!!
با چند نفر پول روی هم گذاشتیم تا برای محمد کمپوت و دارو جور کنیم.
چیزهایی که تقویتش کنند.
محمد شدیدا به پدر و مادرش وابسته بود و اینکه نمیگذاشتند خانواده را ببیند از پا درش آورده بود.
جوان با عاطفهای بود. حرف که میزد سرش را پایین میگرفت.
حتی اگر دعوا هم میکرد باز سرش پایین بود.
به هر دری میزد تا ملاقات بگیرد و میگفت "به جای کمپوت و دارو یه کاری کنید بابا و #مامان رو ببینم. باید بهشون بگم که جام خوبه؛ بگم که چی دیدم، تا دلشون قرص بشه پسر بدی نبودم"
تا آخرین لحظه میخواست پدر و مادرش را ببیند. خواستهای نداشت، هیچ خواستهای.
حتی دیگر درباره حکم اعدامش هم حرف نمیزد.
میگفت باید بهشان بگویم که آن شب چه دیدم
پدرم هم از سر #غیرت جنگیده. خب من هم پسر همین پدرم. میخواهم بداند هرکجا رفتم از سر غیرت بود، فقط همین! میخواهم فکر کند من هم یکی از هم سنگرانش بودم که کشته شد. میخواهم شرمنده نباشد"
.
.
جاویدنام، قهرمانِ سربدار #محمد_قبادلو هنگام اذان صبح سوم بهمن ۱۴۰۲ در #زندان_قزلحصار ، بدون داشتن حق قرار ملاقات آخر، بدون حق داشتن وکیل و بدون حق داشتن یک لحظه #زندگی، در سکوتی مرگبار و کر کننده، در نیمه شبی سرد و بارانی، به دار آویخته شد تا ماشین کشتار رژیم سفاک ج.اسلامی، پس از ۴۵ سال قتل و غارت و جنایت و آدمکشی، همچنان روشن بماند تا مارهای نشسته بر دوش #ضحاک_زمانه ، سیر و سیراب شوند!
#MohammadGhobadlou
متن از صفحه توئیتر پاپیون
#رسانه_سپیده_دم
.
https://t.me/sepidehdamTv/2408
Telegram
رسانه سپیده دم
.
🟠 روایت همبندیهای #محمد_قبادلو درباره چشمانتظاری او برای دیدار پدر و مادرش...
https://t.me/sepidehdamTv
🟠 روایت همبندیهای #محمد_قبادلو درباره چشمانتظاری او برای دیدار پدر و مادرش...
https://t.me/sepidehdamTv