Forwarded from دلنویس📝 (🎼Solaleh🎼)
✍دلــ💔ــنویس✍
📝 و تو فکر میکنی خاموش شده اند...دلتنگی هایی که هر روز ساکتشان میکنم!
🆔 @Channle_delnevis
📌 دلنوشته های کاربران انجمن رمانخونه📌
#موژان_اندستا
#غزل_سلیمانی
#الناز_اسد_زاده
#زهرا_ابراهیم_زاده
#خدیجه_سیاحی
#روژینا_خوشه_گیر
#محدثه_میرزایی
#هانیه_صفامنش
#باران_آسایش
#کتایون
#سلاله_علیائی
ادمین تبادل🙋
@M_i_S_s_y
@solaleh_olyaei
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
🆔 @Channle_delnevis
🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶
https://t.me/joinchat/AAAAAELjdqDNtqyiHHeQQA
📝 و تو فکر میکنی خاموش شده اند...دلتنگی هایی که هر روز ساکتشان میکنم!
🆔 @Channle_delnevis
📌 دلنوشته های کاربران انجمن رمانخونه📌
#موژان_اندستا
#غزل_سلیمانی
#الناز_اسد_زاده
#زهرا_ابراهیم_زاده
#خدیجه_سیاحی
#روژینا_خوشه_گیر
#محدثه_میرزایی
#هانیه_صفامنش
#باران_آسایش
#کتایون
#سلاله_علیائی
ادمین تبادل🙋
@M_i_S_s_y
@solaleh_olyaei
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
🆔 @Channle_delnevis
🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶
https://t.me/joinchat/AAAAAELjdqDNtqyiHHeQQA
Telegram
دلنویس📝
📌 دلنوشته های کاربران انجمن رمانخونه📌
#موژان_اندستا #هانیه_صفامنش #الناز_اسدزاده #روژینا_خوشه_گیر #محدثه_میرزایی #خدیجه_سیاحی #باران_اسایش #سلاله_علیائی #کتایون_هوشیار #عارفه_راد #سارینا_قربانی
#موژان_اندستا #هانیه_صفامنش #الناز_اسدزاده #روژینا_خوشه_گیر #محدثه_میرزایی #خدیجه_سیاحی #باران_اسایش #سلاله_علیائی #کتایون_هوشیار #عارفه_راد #سارینا_قربانی
✍دلــ💔ــنویس✍
📝 و تو فکر میکنی خاموش شده اند...دلتنگی هایی که هر روز ساکتشان میکنم!
🆔 @Channle_delnevis
📌 دلنوشته های کاربران انجمن رمانخونه📌
#موژان_اندستا
#غزل_سلیمانی
#الناز_اسد_زاده
#زهرا_ابراهیم_زاده
#خدیجه_سیاحی
#روژینا_خوشه_گیر
#محدثه_میرزایی
#هانیه_صفامنش
#باران_آسایش
#کتایون
#سلاله_علیائی
ادمین تبادل🙋
@M_i_S_s_y
@solaleh_olyaei
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
🆔 @Channle_delnevis
🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶
https://t.me/joinchat/AAAAAELjdqDNtqyiHHeQQA
📝 و تو فکر میکنی خاموش شده اند...دلتنگی هایی که هر روز ساکتشان میکنم!
🆔 @Channle_delnevis
📌 دلنوشته های کاربران انجمن رمانخونه📌
#موژان_اندستا
#غزل_سلیمانی
#الناز_اسد_زاده
#زهرا_ابراهیم_زاده
#خدیجه_سیاحی
#روژینا_خوشه_گیر
#محدثه_میرزایی
#هانیه_صفامنش
#باران_آسایش
#کتایون
#سلاله_علیائی
ادمین تبادل🙋
@M_i_S_s_y
@solaleh_olyaei
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
🆔 @Channle_delnevis
🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶
https://t.me/joinchat/AAAAAELjdqDNtqyiHHeQQA
Telegram
دلنویس📝
📌 دلنوشته های کاربران انجمن رمانخونه📌
#موژان_اندستا #هانیه_صفامنش #الناز_اسدزاده #روژینا_خوشه_گیر #محدثه_میرزایی #خدیجه_سیاحی #باران_اسایش #سلاله_علیائی #کتایون_هوشیار #عارفه_راد #سارینا_قربانی
#موژان_اندستا #هانیه_صفامنش #الناز_اسدزاده #روژینا_خوشه_گیر #محدثه_میرزایی #خدیجه_سیاحی #باران_اسایش #سلاله_علیائی #کتایون_هوشیار #عارفه_راد #سارینا_قربانی
Forwarded from دلنویس📝 (Khadijeh.s.95)
بهار: كي تموم ميشه اين دوري لعنتي
گفتم:
-به زودي، زود. اون وقت ميتونم شبا با بوسه چشمات بخوابم نه با حسرت لمس موهات
همانطور كه در آغوشم تكان ميخورد و به حلقه دست هايم تكيه ميداد گفت:
-از كى شاعر شدى حضرت عشق؟
-از وقتي تورو از بر شدم
رمان زيبارويان بهشتي در زمين
خديجه سياحى
https://t.me/Channle_delnevis
گفتم:
-به زودي، زود. اون وقت ميتونم شبا با بوسه چشمات بخوابم نه با حسرت لمس موهات
همانطور كه در آغوشم تكان ميخورد و به حلقه دست هايم تكيه ميداد گفت:
-از كى شاعر شدى حضرت عشق؟
-از وقتي تورو از بر شدم
رمان زيبارويان بهشتي در زمين
خديجه سياحى
https://t.me/Channle_delnevis
Telegram
دلنویس📝
📌 دلنوشته های کاربران انجمن رمانخونه📌
#موژان_اندستا #هانیه_صفامنش #الناز_اسدزاده #روژینا_خوشه_گیر #محدثه_میرزایی #خدیجه_سیاحی #باران_اسایش #سلاله_علیائی #کتایون_هوشیار #عارفه_راد #سارینا_قربانی
#موژان_اندستا #هانیه_صفامنش #الناز_اسدزاده #روژینا_خوشه_گیر #محدثه_میرزایی #خدیجه_سیاحی #باران_اسایش #سلاله_علیائی #کتایون_هوشیار #عارفه_راد #سارینا_قربانی
Forwarded from رمانخونه romankhone.ir
#فروش_ویژه با💥
#تخفیفات_ویژه
مینی بوک سفارشی
رمان #یک_بند_تا_عشق
اثر #کتایون_هوشیار
از نویسندگان انجمن
همراه زنجیر و جعبه فلزی ارسال شد
جهت #خرید به #انجمن_رمانخونه مراجعه کنید
romankhone.ir/forums
#تخفیفات_ویژه
مینی بوک سفارشی
رمان #یک_بند_تا_عشق
اثر #کتایون_هوشیار
از نویسندگان انجمن
همراه زنجیر و جعبه فلزی ارسال شد
جهت #خرید به #انجمن_رمانخونه مراجعه کنید
romankhone.ir/forums
Forwarded from |خَطّ و خَشْـ | (|سُلاٰلِهـ عُلیاٰئیـ |)
~~~~♥~~~~
#دلنوشته_نویس
چه تلخ است!
من چشمانم را به در بدوزم برای آمدنت...
و تو چشمانت را به او بدوزی که تازه آمده است....
#کتایون_هوشیار
Join us--> @Delnevis_nevesht
~~~~♥~~~~
#دلنوشته_نویس
چه تلخ است!
من چشمانم را به در بدوزم برای آمدنت...
و تو چشمانت را به او بدوزی که تازه آمده است....
#کتایون_هوشیار
Join us--> @Delnevis_nevesht
~~~~♥~~~~
❤️ #ایـــن_قــلــب_نمیشکند❤️
روایتگران خوش قلم این داستان #باران_آسایش و #کتایون_هوشیار✍
#خلاصه_رمان : #دختری از یه خانواده #پولدار که گرفتار #اعتیاد میشه. خانوادهش #طردش میکنن و تو یه شب با #برادر آبتین #تصادف میکنه تصادفی که مقصرش #رهاس و کسی باور نمیکنه چرا؟؟؟ چون رها رفته تو #کما!!!!
با بیحالی خودم را به در اتاق رسانده و صدایش زدم:
_آبـ....آبتین...تو...توروخدا...#استخونام...درد..میکـ...میکنه...بذار...بذار...برم...
دستم از دستگیره در سر خورد و کنارم افتاد. صدایی نشنیدم بدنم از #درد روبه فلج شدن بود. دوروز بود مواد مصرف نکرده بودم و بدنم نیاز مبرمی به آن لعنتی داشت...آبتین توی اتاق زندانیام کرده بود و به زجه زدنهام توجهی نداشت. #لبهام خشک شده بود و تو تب داشتم میسوختم. دست مشت شدهام را #بیجان و آرام به در میکوبیدم که در باز شد. کمی خودم را به عقب کشیدم. داخل شد سینی غذا را روی تخت گذاشت. به سمتم آمد. دستش را دور #کمرم حلقه کرد و کمکم کرد روی تخت بنشینم. خودش هم کنارم نشست و من سر سنگین شدهام را به شانهی محکمش تکیه دادم.
_حالم... بده آبتین!
دستش را #نوازش وار روی صورتم میکشید.
_برات خوب نیست...!
_#میمیرم. طاقت ندارم من...
_منو #دوست داری؟
سکوتم را به پای جواب #مثبتم گذاشت:
_به خاطر منم که شده باید #ترک کنی!
_نمیـ...تونم لعنتی...
همزمان با گفتن "میتونی" لبهایم توسط لبهای #گرمش #لمس شدند. #حرارت بدنم از قبل بیشتر شد. شک نداشتم اگر در اثر نرسیدن آن ماده #تشنج نمیکردم قطعا آن بوسهی آتشین جانم را میگرفت!
‼️‼️‼️
ژانر : #اجتماعی👨👩👧👦 #عاشقانه💑 #کمیطنز😜 #احساسی🙃
https://t.me/joinchat/AAAAAEr1IKrXv1rBeDaw3Q
#بپر_توکانال_بهترین_رمان_سال_98😺👆
روایتگران خوش قلم این داستان #باران_آسایش و #کتایون_هوشیار✍
#خلاصه_رمان : #دختری از یه خانواده #پولدار که گرفتار #اعتیاد میشه. خانوادهش #طردش میکنن و تو یه شب با #برادر آبتین #تصادف میکنه تصادفی که مقصرش #رهاس و کسی باور نمیکنه چرا؟؟؟ چون رها رفته تو #کما!!!!
با بیحالی خودم را به در اتاق رسانده و صدایش زدم:
_آبـ....آبتین...تو...توروخدا...#استخونام...درد..میکـ...میکنه...بذار...بذار...برم...
دستم از دستگیره در سر خورد و کنارم افتاد. صدایی نشنیدم بدنم از #درد روبه فلج شدن بود. دوروز بود مواد مصرف نکرده بودم و بدنم نیاز مبرمی به آن لعنتی داشت...آبتین توی اتاق زندانیام کرده بود و به زجه زدنهام توجهی نداشت. #لبهام خشک شده بود و تو تب داشتم میسوختم. دست مشت شدهام را #بیجان و آرام به در میکوبیدم که در باز شد. کمی خودم را به عقب کشیدم. داخل شد سینی غذا را روی تخت گذاشت. به سمتم آمد. دستش را دور #کمرم حلقه کرد و کمکم کرد روی تخت بنشینم. خودش هم کنارم نشست و من سر سنگین شدهام را به شانهی محکمش تکیه دادم.
_حالم... بده آبتین!
دستش را #نوازش وار روی صورتم میکشید.
_برات خوب نیست...!
_#میمیرم. طاقت ندارم من...
_منو #دوست داری؟
سکوتم را به پای جواب #مثبتم گذاشت:
_به خاطر منم که شده باید #ترک کنی!
_نمیـ...تونم لعنتی...
همزمان با گفتن "میتونی" لبهایم توسط لبهای #گرمش #لمس شدند. #حرارت بدنم از قبل بیشتر شد. شک نداشتم اگر در اثر نرسیدن آن ماده #تشنج نمیکردم قطعا آن بوسهی آتشین جانم را میگرفت!
‼️‼️‼️
ژانر : #اجتماعی👨👩👧👦 #عاشقانه💑 #کمیطنز😜 #احساسی🙃
https://t.me/joinchat/AAAAAEr1IKrXv1rBeDaw3Q
#بپر_توکانال_بهترین_رمان_سال_98😺👆