دلنوشته #برادر
نویسنده: باران آسایش
گوینده: سلاله علیائی
تنظیم: سلاله علیائی
دانلود:
http://romankhone.ir/forums/topic/7149-صدای-دل-رادیو-رمانخونه/#comment-49275
نویسنده: باران آسایش
گوینده: سلاله علیائی
تنظیم: سلاله علیائی
دانلود:
http://romankhone.ir/forums/topic/7149-صدای-دل-رادیو-رمانخونه/#comment-49275
نبودنـت چرا اینـقدر پیـداست؟
در و دیوار چرا نبودنت را به رخم میکشند مدام؟!💔
#برادر😔
cнαɴɴεℓ↝ @Romankhone_ir ↜
در و دیوار چرا نبودنت را به رخم میکشند مدام؟!💔
#برادر😔
cнαɴɴεℓ↝ @Romankhone_ir ↜
❤️ #ایـــن_قــلــب_نمیشکند❤️
روایتگران خوش قلم این داستان #باران_آسایش و #کتایون_هوشیار✍
#خلاصه_رمان : #دختری از یه خانواده #پولدار که گرفتار #اعتیاد میشه. خانوادهش #طردش میکنن و تو یه شب با #برادر آبتین #تصادف میکنه تصادفی که مقصرش #رهاس و کسی باور نمیکنه چرا؟؟؟ چون رها رفته تو #کما!!!!
با بیحالی خودم را به در اتاق رسانده و صدایش زدم:
_آبـ....آبتین...تو...توروخدا...#استخونام...درد..میکـ...میکنه...بذار...بذار...برم...
دستم از دستگیره در سر خورد و کنارم افتاد. صدایی نشنیدم بدنم از #درد روبه فلج شدن بود. دوروز بود مواد مصرف نکرده بودم و بدنم نیاز مبرمی به آن لعنتی داشت...آبتین توی اتاق زندانیام کرده بود و به زجه زدنهام توجهی نداشت. #لبهام خشک شده بود و تو تب داشتم میسوختم. دست مشت شدهام را #بیجان و آرام به در میکوبیدم که در باز شد. کمی خودم را به عقب کشیدم. داخل شد سینی غذا را روی تخت گذاشت. به سمتم آمد. دستش را دور #کمرم حلقه کرد و کمکم کرد روی تخت بنشینم. خودش هم کنارم نشست و من سر سنگین شدهام را به شانهی محکمش تکیه دادم.
_حالم... بده آبتین!
دستش را #نوازش وار روی صورتم میکشید.
_برات خوب نیست...!
_#میمیرم. طاقت ندارم من...
_منو #دوست داری؟
سکوتم را به پای جواب #مثبتم گذاشت:
_به خاطر منم که شده باید #ترک کنی!
_نمیـ...تونم لعنتی...
همزمان با گفتن "میتونی" لبهایم توسط لبهای #گرمش #لمس شدند. #حرارت بدنم از قبل بیشتر شد. شک نداشتم اگر در اثر نرسیدن آن ماده #تشنج نمیکردم قطعا آن بوسهی آتشین جانم را میگرفت!
‼️‼️‼️
ژانر : #اجتماعی👨👩👧👦 #عاشقانه💑 #کمیطنز😜 #احساسی🙃
https://t.me/joinchat/AAAAAEr1IKrXv1rBeDaw3Q
#بپر_توکانال_بهترین_رمان_سال_98😺👆
روایتگران خوش قلم این داستان #باران_آسایش و #کتایون_هوشیار✍
#خلاصه_رمان : #دختری از یه خانواده #پولدار که گرفتار #اعتیاد میشه. خانوادهش #طردش میکنن و تو یه شب با #برادر آبتین #تصادف میکنه تصادفی که مقصرش #رهاس و کسی باور نمیکنه چرا؟؟؟ چون رها رفته تو #کما!!!!
با بیحالی خودم را به در اتاق رسانده و صدایش زدم:
_آبـ....آبتین...تو...توروخدا...#استخونام...درد..میکـ...میکنه...بذار...بذار...برم...
دستم از دستگیره در سر خورد و کنارم افتاد. صدایی نشنیدم بدنم از #درد روبه فلج شدن بود. دوروز بود مواد مصرف نکرده بودم و بدنم نیاز مبرمی به آن لعنتی داشت...آبتین توی اتاق زندانیام کرده بود و به زجه زدنهام توجهی نداشت. #لبهام خشک شده بود و تو تب داشتم میسوختم. دست مشت شدهام را #بیجان و آرام به در میکوبیدم که در باز شد. کمی خودم را به عقب کشیدم. داخل شد سینی غذا را روی تخت گذاشت. به سمتم آمد. دستش را دور #کمرم حلقه کرد و کمکم کرد روی تخت بنشینم. خودش هم کنارم نشست و من سر سنگین شدهام را به شانهی محکمش تکیه دادم.
_حالم... بده آبتین!
دستش را #نوازش وار روی صورتم میکشید.
_برات خوب نیست...!
_#میمیرم. طاقت ندارم من...
_منو #دوست داری؟
سکوتم را به پای جواب #مثبتم گذاشت:
_به خاطر منم که شده باید #ترک کنی!
_نمیـ...تونم لعنتی...
همزمان با گفتن "میتونی" لبهایم توسط لبهای #گرمش #لمس شدند. #حرارت بدنم از قبل بیشتر شد. شک نداشتم اگر در اثر نرسیدن آن ماده #تشنج نمیکردم قطعا آن بوسهی آتشین جانم را میگرفت!
‼️‼️‼️
ژانر : #اجتماعی👨👩👧👦 #عاشقانه💑 #کمیطنز😜 #احساسی🙃
https://t.me/joinchat/AAAAAEr1IKrXv1rBeDaw3Q
#بپر_توکانال_بهترین_رمان_سال_98😺👆
رمان #برادر_ناتنی
نویسنده: نگار
تعداد صفحات: 210
@romankhone_ir
خلاصه:
رادين و رايكا برادر هاي ناتني هستند . رايكا در فرودگاه جذب دختر زيبايي به نام آرنيكا مي شه . اما اون قدر فرصت نداره كه فراموشش كنه چون دوباره پاي آرنيكا تو زندگيش باز مي شه ، از طرفي رادين كه حس تنهايي و شكست مي كرد خيلي اتفاقي با دختري به نام لينا آشنا مي شه و كم كم وارد يك رابطه ي عاطفي مي شه …
به روزترین کانال رسمی رمان
در #تلگرام ✔️
❄ @romankhone_ir📚 ❄
گپ و گفتمان رمانخونه⬇️
https://t.me/joinchat/AAAAAD7xU0s4BlLcW7HGCw
✍ محبوبترین کانال رمان💯
نویسنده: نگار
تعداد صفحات: 210
@romankhone_ir
خلاصه:
رادين و رايكا برادر هاي ناتني هستند . رايكا در فرودگاه جذب دختر زيبايي به نام آرنيكا مي شه . اما اون قدر فرصت نداره كه فراموشش كنه چون دوباره پاي آرنيكا تو زندگيش باز مي شه ، از طرفي رادين كه حس تنهايي و شكست مي كرد خيلي اتفاقي با دختري به نام لينا آشنا مي شه و كم كم وارد يك رابطه ي عاطفي مي شه …
به روزترین کانال رسمی رمان
در #تلگرام ✔️
❄ @romankhone_ir📚 ❄
گپ و گفتمان رمانخونه⬇️
https://t.me/joinchat/AAAAAD7xU0s4BlLcW7HGCw
✍ محبوبترین کانال رمان💯
Telegram
این گروه تعطیل شده 😒❌
Deleted Account invites you to join this group on Telegram.