📚رمان: #نوازش_خیالی
✍نویسنده: سارا حسینی ( سارگل )
ژانــر: #عاشقانه #انتقامی
خلاصه:📝
ترمه عاشق پسری به نام کیان میشه . ولی نمیدونه نزدیک شدن های کیان به اون و حرف های عاشقانه او برای انتقامی هست که میخاد از پدر و خانواده ی ترمه بگیره
باید دید اخرش چی میشه...
نوازش خیالی
#جدید
کانال رسمی رمانخونه
در پیام رسان
#تلگرام و #سروش و #ایتا و #گپ و #آی_گپ
🆔 @romankhone_ir
گپ و گفتمان رمانخونه
https://t.me/joinchat/AAAAAD7xU0s4BlLcW7HGCw
✍ محبوبترین کانال رمان💯
✍نویسنده: سارا حسینی ( سارگل )
ژانــر: #عاشقانه #انتقامی
خلاصه:📝
ترمه عاشق پسری به نام کیان میشه . ولی نمیدونه نزدیک شدن های کیان به اون و حرف های عاشقانه او برای انتقامی هست که میخاد از پدر و خانواده ی ترمه بگیره
باید دید اخرش چی میشه...
نوازش خیالی
#جدید
کانال رسمی رمانخونه
در پیام رسان
#تلگرام و #سروش و #ایتا و #گپ و #آی_گپ
🆔 @romankhone_ir
گپ و گفتمان رمانخونه
https://t.me/joinchat/AAAAAD7xU0s4BlLcW7HGCw
✍ محبوبترین کانال رمان💯
Telegram
این گروه تعطیل شده 😒❌
Deleted Account invites you to join this group on Telegram.
رمان: #نوازش👆🏽
✍🏼نویسنده : دل آرا
ژانر:#عاشقانه #معمایی #طنز #پلیسی
تعداد صفحات کتاب : 874
خلاصه رمان:
راجعبه یه دختره… یه دختر که گذشتهش با دخترای دیگه خیلی فرق داره… زندگی دلآرا رو مردی به اسم شروین به آتیش میکشونه… آتیشی که برای سالها ردش روی زندگی دلآرا میمونه… اما قراره با اومدن شهراد همه چی تغیر کنه… قراره دلآرا بفهمه که تو همهی زندگیش داشته تقاص پس میداده… تقاص کارهای پدرش رو…
نوازش
کانال رسمی رمانخونه
🆔 telegram.me/romankhone_ir
گپ و گفتمان رمانخونه
https://t.me/joinchat/AAAAAD7xU0s4BlLcW7HGCw
✍ محبوبترین کانال رمان💯
✍🏼نویسنده : دل آرا
ژانر:#عاشقانه #معمایی #طنز #پلیسی
تعداد صفحات کتاب : 874
خلاصه رمان:
راجعبه یه دختره… یه دختر که گذشتهش با دخترای دیگه خیلی فرق داره… زندگی دلآرا رو مردی به اسم شروین به آتیش میکشونه… آتیشی که برای سالها ردش روی زندگی دلآرا میمونه… اما قراره با اومدن شهراد همه چی تغیر کنه… قراره دلآرا بفهمه که تو همهی زندگیش داشته تقاص پس میداده… تقاص کارهای پدرش رو…
نوازش
کانال رسمی رمانخونه
🆔 telegram.me/romankhone_ir
گپ و گفتمان رمانخونه
https://t.me/joinchat/AAAAAD7xU0s4BlLcW7HGCw
✍ محبوبترین کانال رمان💯
Telegram
تکست و نوشته رمانخونه❤️
چقدر خوبه که وسط
شلوغی های این زندگی پیدات کردم
تا دوست داشته باشم ♡
♡
@romankhone_ir💖
♡
شلوغی های این زندگی پیدات کردم
تا دوست داشته باشم ♡
♡
@romankhone_ir💖
♡
❤️ #ایـــن_قــلــب_نمیشکند❤️
روایتگران خوش قلم این داستان #باران_آسایش و #کتایون_هوشیار✍
#خلاصه_رمان : #دختری از یه خانواده #پولدار که گرفتار #اعتیاد میشه. خانوادهش #طردش میکنن و تو یه شب با #برادر آبتین #تصادف میکنه تصادفی که مقصرش #رهاس و کسی باور نمیکنه چرا؟؟؟ چون رها رفته تو #کما!!!!
با بیحالی خودم را به در اتاق رسانده و صدایش زدم:
_آبـ....آبتین...تو...توروخدا...#استخونام...درد..میکـ...میکنه...بذار...بذار...برم...
دستم از دستگیره در سر خورد و کنارم افتاد. صدایی نشنیدم بدنم از #درد روبه فلج شدن بود. دوروز بود مواد مصرف نکرده بودم و بدنم نیاز مبرمی به آن لعنتی داشت...آبتین توی اتاق زندانیام کرده بود و به زجه زدنهام توجهی نداشت. #لبهام خشک شده بود و تو تب داشتم میسوختم. دست مشت شدهام را #بیجان و آرام به در میکوبیدم که در باز شد. کمی خودم را به عقب کشیدم. داخل شد سینی غذا را روی تخت گذاشت. به سمتم آمد. دستش را دور #کمرم حلقه کرد و کمکم کرد روی تخت بنشینم. خودش هم کنارم نشست و من سر سنگین شدهام را به شانهی محکمش تکیه دادم.
_حالم... بده آبتین!
دستش را #نوازش وار روی صورتم میکشید.
_برات خوب نیست...!
_#میمیرم. طاقت ندارم من...
_منو #دوست داری؟
سکوتم را به پای جواب #مثبتم گذاشت:
_به خاطر منم که شده باید #ترک کنی!
_نمیـ...تونم لعنتی...
همزمان با گفتن "میتونی" لبهایم توسط لبهای #گرمش #لمس شدند. #حرارت بدنم از قبل بیشتر شد. شک نداشتم اگر در اثر نرسیدن آن ماده #تشنج نمیکردم قطعا آن بوسهی آتشین جانم را میگرفت!
‼️‼️‼️
ژانر : #اجتماعی👨👩👧👦 #عاشقانه💑 #کمیطنز😜 #احساسی🙃
https://t.me/joinchat/AAAAAEr1IKrXv1rBeDaw3Q
#بپر_توکانال_بهترین_رمان_سال_98😺👆
روایتگران خوش قلم این داستان #باران_آسایش و #کتایون_هوشیار✍
#خلاصه_رمان : #دختری از یه خانواده #پولدار که گرفتار #اعتیاد میشه. خانوادهش #طردش میکنن و تو یه شب با #برادر آبتین #تصادف میکنه تصادفی که مقصرش #رهاس و کسی باور نمیکنه چرا؟؟؟ چون رها رفته تو #کما!!!!
با بیحالی خودم را به در اتاق رسانده و صدایش زدم:
_آبـ....آبتین...تو...توروخدا...#استخونام...درد..میکـ...میکنه...بذار...بذار...برم...
دستم از دستگیره در سر خورد و کنارم افتاد. صدایی نشنیدم بدنم از #درد روبه فلج شدن بود. دوروز بود مواد مصرف نکرده بودم و بدنم نیاز مبرمی به آن لعنتی داشت...آبتین توی اتاق زندانیام کرده بود و به زجه زدنهام توجهی نداشت. #لبهام خشک شده بود و تو تب داشتم میسوختم. دست مشت شدهام را #بیجان و آرام به در میکوبیدم که در باز شد. کمی خودم را به عقب کشیدم. داخل شد سینی غذا را روی تخت گذاشت. به سمتم آمد. دستش را دور #کمرم حلقه کرد و کمکم کرد روی تخت بنشینم. خودش هم کنارم نشست و من سر سنگین شدهام را به شانهی محکمش تکیه دادم.
_حالم... بده آبتین!
دستش را #نوازش وار روی صورتم میکشید.
_برات خوب نیست...!
_#میمیرم. طاقت ندارم من...
_منو #دوست داری؟
سکوتم را به پای جواب #مثبتم گذاشت:
_به خاطر منم که شده باید #ترک کنی!
_نمیـ...تونم لعنتی...
همزمان با گفتن "میتونی" لبهایم توسط لبهای #گرمش #لمس شدند. #حرارت بدنم از قبل بیشتر شد. شک نداشتم اگر در اثر نرسیدن آن ماده #تشنج نمیکردم قطعا آن بوسهی آتشین جانم را میگرفت!
‼️‼️‼️
ژانر : #اجتماعی👨👩👧👦 #عاشقانه💑 #کمیطنز😜 #احساسی🙃
https://t.me/joinchat/AAAAAEr1IKrXv1rBeDaw3Q
#بپر_توکانال_بهترین_رمان_سال_98😺👆