🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹چند شعر از #مسعد_عکیزان
🔸ترجمه ی #حمزه_کوتی
📚مسعد عکیزان شاعر، رمان نویس و پژوهشگر یمنی در سال ۱۹۷۶ در مارب یمن متولد شد. تاکنون رمانی تحت عنوان "راهب و عذرا" و مجموعه داستانی با عنوان "فریب" و چند پژوهش در زمینهی فرهنگ ملی منتشر کرده است. / #ادبیات_یمن
▪️روزمرّگی
اینجا چیزی جز وهم نیست
که آن را میتنم
بدان پناه میآورم
و هزار حکایت از گذشته را
بر او بازمیخوانم.
در اشارات کوچک ساکن شده
فراموشی را نقش میزنم.
سکوت گلوخراشیدهام را
میبینم که شبِ زخمگین ما را
چون سوال میتند.
از اینجا بود که زمان گذشت
سیرت خود را نگاشت
و در خونم آه دمید
تا عصارهی رنج مرا
چون شراب بنوشد.
ـــــ
▪️ نوشتن
چه بنویسم اکنون
جز آنچه بهمانند رویاها
در پایانِ سخن
برباد رفته است
و اختناق شعر
اندوهانِ مرا در ایستگاههای درهمشکستهام
مینویسد.
چقدر با تو مدارا کنم چقدر
ای درد نهان در زوایای دلتنگی
و چقدر سالیانِ بیحاصل را
ملامت کنم.
ـــــ
▪️قیام علیه خود
خود را شلاق بزن
شاید که حجم آنچه پیشآید را بدانی
خود را شلاق بزن
از قیدوبندِ گذشته آزاد کن
جامهی کهن عادات را برکَن.
خود را شلاق بزن
برای خویشتن میهنی بساز
و از وهم حصارها
و از شکایتِ همیشگی تقدیر ستمگر
برون آی
و خود را از زندان الهامات
و نفرت فقر
و هیاهوی فکر
و عشق گوشهنشین
تبرئه کن
خود را شلاق بزن.
خود را شلاق بزن
که گذشته
روح تو را هرگز آزاد نمیکند
امروزِ خود را زندگی کن
با واقعیت
آتشفشان رویاها را
منفجر کن
و از برخورد با بادها و جمعیتِ گلهها
خویشتن را رها ساز
که معشوقهی قلبت درون توست
و فرمانروای جنیان
او را زندانی نکرده است
خود را شلاق بزن.
خود را شلاق بزن
تو هنوز هم آرزوها داری
که بخاطر ناامیدیات خود را در غلوزنجیر میبینند
برای آن همت کن
تسلیم نشو
سرخوردگیات را درهم شکن
کرنش نکن
و بر خود قیام کن
که قیام بیشک زلزله است.
خود باش و دیگری نباش
من، خودِ توست
و ما دیگری هستیم
هنگامی که ساختن خود را از سربگیریم
هنگامی که کلمه در ما سفر کند
هنگامی که مرغان دریا بازگردند
هنگامی که افشاگری هنر ما شود
و از مُهر سکوتی که بر ما زدهاند نترسیم
تا کودکی زاده شود
که دیری در زهدان سرخوردگی
مانده بود.
خود را شلاق بزن
فردا خواهد آمد
توشه آماده کن
تا به کاروان روان ملحق شویم
و جز برای سرنوشت خود زندگی نکن
روحی را بیدار کن
که ترس و وحشت
در آن جهانهایی را نابوده کرده
که برای سخن سایه بودهاند.
خود را شلاق بزن.
http://www.uupload.ir/files/7a5q_h.k.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2459
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹چند شعر از #مسعد_عکیزان
🔸ترجمه ی #حمزه_کوتی
📚مسعد عکیزان شاعر، رمان نویس و پژوهشگر یمنی در سال ۱۹۷۶ در مارب یمن متولد شد. تاکنون رمانی تحت عنوان "راهب و عذرا" و مجموعه داستانی با عنوان "فریب" و چند پژوهش در زمینهی فرهنگ ملی منتشر کرده است. / #ادبیات_یمن
▪️روزمرّگی
اینجا چیزی جز وهم نیست
که آن را میتنم
بدان پناه میآورم
و هزار حکایت از گذشته را
بر او بازمیخوانم.
در اشارات کوچک ساکن شده
فراموشی را نقش میزنم.
سکوت گلوخراشیدهام را
میبینم که شبِ زخمگین ما را
چون سوال میتند.
از اینجا بود که زمان گذشت
سیرت خود را نگاشت
و در خونم آه دمید
تا عصارهی رنج مرا
چون شراب بنوشد.
ـــــ
▪️ نوشتن
چه بنویسم اکنون
جز آنچه بهمانند رویاها
در پایانِ سخن
برباد رفته است
و اختناق شعر
اندوهانِ مرا در ایستگاههای درهمشکستهام
مینویسد.
چقدر با تو مدارا کنم چقدر
ای درد نهان در زوایای دلتنگی
و چقدر سالیانِ بیحاصل را
ملامت کنم.
ـــــ
▪️قیام علیه خود
خود را شلاق بزن
شاید که حجم آنچه پیشآید را بدانی
خود را شلاق بزن
از قیدوبندِ گذشته آزاد کن
جامهی کهن عادات را برکَن.
خود را شلاق بزن
برای خویشتن میهنی بساز
و از وهم حصارها
و از شکایتِ همیشگی تقدیر ستمگر
برون آی
و خود را از زندان الهامات
و نفرت فقر
و هیاهوی فکر
و عشق گوشهنشین
تبرئه کن
خود را شلاق بزن.
خود را شلاق بزن
که گذشته
روح تو را هرگز آزاد نمیکند
امروزِ خود را زندگی کن
با واقعیت
آتشفشان رویاها را
منفجر کن
و از برخورد با بادها و جمعیتِ گلهها
خویشتن را رها ساز
که معشوقهی قلبت درون توست
و فرمانروای جنیان
او را زندانی نکرده است
خود را شلاق بزن.
خود را شلاق بزن
تو هنوز هم آرزوها داری
که بخاطر ناامیدیات خود را در غلوزنجیر میبینند
برای آن همت کن
تسلیم نشو
سرخوردگیات را درهم شکن
کرنش نکن
و بر خود قیام کن
که قیام بیشک زلزله است.
خود باش و دیگری نباش
من، خودِ توست
و ما دیگری هستیم
هنگامی که ساختن خود را از سربگیریم
هنگامی که کلمه در ما سفر کند
هنگامی که مرغان دریا بازگردند
هنگامی که افشاگری هنر ما شود
و از مُهر سکوتی که بر ما زدهاند نترسیم
تا کودکی زاده شود
که دیری در زهدان سرخوردگی
مانده بود.
خود را شلاق بزن
فردا خواهد آمد
توشه آماده کن
تا به کاروان روان ملحق شویم
و جز برای سرنوشت خود زندگی نکن
روحی را بیدار کن
که ترس و وحشت
در آن جهانهایی را نابوده کرده
که برای سخن سایه بودهاند.
خود را شلاق بزن.
http://www.uupload.ir/files/7a5q_h.k.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2459
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از #امیر_نعمتی
از فصلهای نامعلوم
به انزوای تا فنجانها
از چند قبضه دلسختی
تا شب
که روز میشود از درد
که هیچ عطر ناچیزی
حکایت رنگپریدگی را بطرز ممکنی
از جان بیرون نمیکشد
طاقت میشوم
در فاصلهی دو خواب
که دستها از برجستگی میریزد
نیمی از من باید تلخ میشد
و نیمی دیگر در روستایی در شمال
به لکنتی در سایه تیغ میزد
و میبایست با خودش
خویشاوندی میکرد
راستی
تا کجای محوشدگی
این مدام به تغییر خواهد افتاد؟
بیخوابی تا کجای ملحفهام دست میبرد
و عریانتر از زخم
به کنارهها منتقلم میکند؟
من از دایرههایی که عریان
در سرم میچرخند
به ساعت مچی خوابرفته در کشو
به تنی که مرا از پیراهنم
از دیوارهای کاهگلی و بوی برنج سوخته
جدا کرده است
کنار نیامدم
تاکام بگیرد این اتاق از ملالت بی تختی
از ستارهی سوختهای که
حوصله شد از انفصال
تا مرا به ساحل بکشاند
انگار سالها زنی با خط اریب ابروهاش
با فاصلهی معلومی از ریشههام
گریههایش را به صف میکرده
و در فروکش من
جایی میان تولد و شیون
دنبال رفتههای خودش میگردد.
و من در اختصار اتاق
به شباهت درد با صورتم
که روزی از هذیان گلوی زمین هم
بزرگترخواهد شد
فکر میکنم
http://www.uupload.ir/files/hu61_a.n.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2460
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعری از #امیر_نعمتی
از فصلهای نامعلوم
به انزوای تا فنجانها
از چند قبضه دلسختی
تا شب
که روز میشود از درد
که هیچ عطر ناچیزی
حکایت رنگپریدگی را بطرز ممکنی
از جان بیرون نمیکشد
طاقت میشوم
در فاصلهی دو خواب
که دستها از برجستگی میریزد
نیمی از من باید تلخ میشد
و نیمی دیگر در روستایی در شمال
به لکنتی در سایه تیغ میزد
و میبایست با خودش
خویشاوندی میکرد
راستی
تا کجای محوشدگی
این مدام به تغییر خواهد افتاد؟
بیخوابی تا کجای ملحفهام دست میبرد
و عریانتر از زخم
به کنارهها منتقلم میکند؟
من از دایرههایی که عریان
در سرم میچرخند
به ساعت مچی خوابرفته در کشو
به تنی که مرا از پیراهنم
از دیوارهای کاهگلی و بوی برنج سوخته
جدا کرده است
کنار نیامدم
تاکام بگیرد این اتاق از ملالت بی تختی
از ستارهی سوختهای که
حوصله شد از انفصال
تا مرا به ساحل بکشاند
انگار سالها زنی با خط اریب ابروهاش
با فاصلهی معلومی از ریشههام
گریههایش را به صف میکرده
و در فروکش من
جایی میان تولد و شیون
دنبال رفتههای خودش میگردد.
و من در اختصار اتاق
به شباهت درد با صورتم
که روزی از هذیان گلوی زمین هم
بزرگترخواهد شد
فکر میکنم
http://www.uupload.ir/files/hu61_a.n.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2460
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹پیشنهاد تبدیل خانه «نیما یوشیج» به سفرهخانه!
🔸آخرین وضعیت خانه « پدر شعر نو فارسی» در👇
http://bit.ly/2EfGEQv
🆔 @piaderonews👈
🔸آخرین وضعیت خانه « پدر شعر نو فارسی» در👇
http://bit.ly/2EfGEQv
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸بازی
🔹داستانی از #احمد_خلفانی
آن روز ما نارنجی پوشیده بودیم و تیم مقابلمان سبزرنگ بود. هم ما و هم آنها در جاگیری، مهار بازیکن حریف، کنترل توپ، خنثی کردن نقشه های تیم مقابل و پی ریزی حمله های بعدی و شوتها و گلهای بعدی کارآمد بودیم. هیچ کداممان از آن دیگری چیزی کم نداشت، و همه اینها به هیجان بازی میافزود. حلیمه، که از آن دورها چیزی پرسیده بود و ما توجهی نکرده بودیم، نزدیکتر آمده بود، خیلی نزدیک؛ او حالا از خط رد شده بود و وارد محوطه زمین شده بود: "شما سلمان را ندیدین؟" اشکهایش را دیدیم که در نور آفتاب برق میزد. یک صدا جواب دادیم: "نه ندیدیم." و به دنبال توپ دویدیم. تیم ما یک گل دیگر زد. تیم حریف جریتر شد و حملاتش را سنگینتر کرد. به دروازه ما چند حمله برق آسا شد. حلیمه همانطور که دور میشد سلمان را صدا میکرد: "سلمان کجایی؟ سلمان کجایی؟" دورتر و دورتر شد و صدایش را با خود برد.
سلمان نابینای مادرزاد بود. به تاریکی، به ندیدن، عادت کرده بود. و تا آن روز شاید تصور همه چیز را کرده بود جز اینکه به ته یک چاه سقوط کند، همان چاه بیحفاظی که در چند متری زمین ما بود. ولی ما هم به چاه فکر نکرده بودیم. هیچ کس به چاه، و اینکه چاه یک روز طعمهاش را بالاخره خواهد یافت، فکر نکرده بود.
بعد که حلیمه دور شده بود، مدتی به دور خودش گشته بود و سلمان را صدازده بود و او هم بالاخره صدای حلیمه را شنیده بود و از ته چاه جواب داده بود: "من اینجام حلیمه جان. من اینجام." حلیمه صدای ضعیف شوهرش را شناخته بود که از همان حول و حوش میآمد. دورو برش را نگاه کرده بود و ندیده بودش. "اونجا کجاست سلمان جان؟ من نمیبینمت. اونجا کجاست؟ تو کجایی؟ کجا قایم شدی سلمان جان؟" و سلمان باز با همان صدای ضعیف جواب داده بود: "اینجام حلیمه، اینجام ته چاه." حلیمه برگشته بود، آمده بود سرچاه و نگاه کرده بود و در تاریکی چاه چیزی ندیده بود ...
http://www.uupload.ir/files/1e1d_a.kh.jpg
☑️ لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2461
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸بازی
🔹داستانی از #احمد_خلفانی
آن روز ما نارنجی پوشیده بودیم و تیم مقابلمان سبزرنگ بود. هم ما و هم آنها در جاگیری، مهار بازیکن حریف، کنترل توپ، خنثی کردن نقشه های تیم مقابل و پی ریزی حمله های بعدی و شوتها و گلهای بعدی کارآمد بودیم. هیچ کداممان از آن دیگری چیزی کم نداشت، و همه اینها به هیجان بازی میافزود. حلیمه، که از آن دورها چیزی پرسیده بود و ما توجهی نکرده بودیم، نزدیکتر آمده بود، خیلی نزدیک؛ او حالا از خط رد شده بود و وارد محوطه زمین شده بود: "شما سلمان را ندیدین؟" اشکهایش را دیدیم که در نور آفتاب برق میزد. یک صدا جواب دادیم: "نه ندیدیم." و به دنبال توپ دویدیم. تیم ما یک گل دیگر زد. تیم حریف جریتر شد و حملاتش را سنگینتر کرد. به دروازه ما چند حمله برق آسا شد. حلیمه همانطور که دور میشد سلمان را صدا میکرد: "سلمان کجایی؟ سلمان کجایی؟" دورتر و دورتر شد و صدایش را با خود برد.
سلمان نابینای مادرزاد بود. به تاریکی، به ندیدن، عادت کرده بود. و تا آن روز شاید تصور همه چیز را کرده بود جز اینکه به ته یک چاه سقوط کند، همان چاه بیحفاظی که در چند متری زمین ما بود. ولی ما هم به چاه فکر نکرده بودیم. هیچ کس به چاه، و اینکه چاه یک روز طعمهاش را بالاخره خواهد یافت، فکر نکرده بود.
بعد که حلیمه دور شده بود، مدتی به دور خودش گشته بود و سلمان را صدازده بود و او هم بالاخره صدای حلیمه را شنیده بود و از ته چاه جواب داده بود: "من اینجام حلیمه جان. من اینجام." حلیمه صدای ضعیف شوهرش را شناخته بود که از همان حول و حوش میآمد. دورو برش را نگاه کرده بود و ندیده بودش. "اونجا کجاست سلمان جان؟ من نمیبینمت. اونجا کجاست؟ تو کجایی؟ کجا قایم شدی سلمان جان؟" و سلمان باز با همان صدای ضعیف جواب داده بود: "اینجام حلیمه، اینجام ته چاه." حلیمه برگشته بود، آمده بود سرچاه و نگاه کرده بود و در تاریکی چاه چیزی ندیده بود ...
http://www.uupload.ir/files/1e1d_a.kh.jpg
☑️ لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2461
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از #رضا_طبیب_زاده
لا/یُبالی / اُبالی / تـُ/بالی
"لا"ترین "قل"ترین "قیل" و "قال"ی
هی نپرس از من و حال و روزم
تا نگویم: چه روزی؟! چه حالی؟!
بر لبم شوق بوسیدن تو
تو ولی با لبت در جدالی
من پر از شورم و تو پر از شرم
من پر از حالم و تو محالی
بوسه در چشمهایت دوید و
ریخت از گونههایت به قالی
خانه از پایبستش نشست و
خانه از پایباز تو خالی
ای دریغ از "دریغا دریغ"ت
حسرتِ بیپلنگِ غزالی
صورتت پشت مه در محاق و
همچنان در غبار خیالی
ای محاق از محاقت پریشان
ای محال از تو حالی به حالی
آب از کوزه خوردی و مُردم
از حسادت به ظرفی سفالی
در رگم خون عالم به جوش است
جوش از جوش تو هفت سالی
خونم از خون دل خوردنم مست
مستِ لایعقلِ لایبالی
شالَتا شالَتا شالَتاما
شیلَت از شالیاتِ شمالی
گرچه من روسری میپسندم
تو شدیدا مقید به شالی...
من پر از شعر و شور مشوش
تو چه آرامشِ بیمثالی!
چشمههایت فروزانِ خرداد
چشمت اردیبهشتِ جلالی
سایهها را بریدم برایت
سایه از مستدام تو عالی
ای خروش جهان غرق خوابت
فرصتی، گوشهچشمی، مجالی...
من پر از خواهش بیجوابم
تو پر از پاسخ بیسؤالی
اغلب از قبل و بعدم هراسان
غالبا اهل حالات حالی
من ولی بیشکوه از نصیبت
روزگاری؛ که بر این روالی
شب به شب لیلی از من گریزان
این تویی در حجاب لیالی؟!
من اگر افتخاری ندارم،
تو اگر از همین در ملالی،
میپرم از سرت، از سرایت
بلکه روزی به بالم ببالی
http://www.uupload.ir/files/809c_r.t.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2462
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #قوالب_کلاسیک
زیر نظر شهرام میرزایی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعری از #رضا_طبیب_زاده
لا/یُبالی / اُبالی / تـُ/بالی
"لا"ترین "قل"ترین "قیل" و "قال"ی
هی نپرس از من و حال و روزم
تا نگویم: چه روزی؟! چه حالی؟!
بر لبم شوق بوسیدن تو
تو ولی با لبت در جدالی
من پر از شورم و تو پر از شرم
من پر از حالم و تو محالی
بوسه در چشمهایت دوید و
ریخت از گونههایت به قالی
خانه از پایبستش نشست و
خانه از پایباز تو خالی
ای دریغ از "دریغا دریغ"ت
حسرتِ بیپلنگِ غزالی
صورتت پشت مه در محاق و
همچنان در غبار خیالی
ای محاق از محاقت پریشان
ای محال از تو حالی به حالی
آب از کوزه خوردی و مُردم
از حسادت به ظرفی سفالی
در رگم خون عالم به جوش است
جوش از جوش تو هفت سالی
خونم از خون دل خوردنم مست
مستِ لایعقلِ لایبالی
شالَتا شالَتا شالَتاما
شیلَت از شالیاتِ شمالی
گرچه من روسری میپسندم
تو شدیدا مقید به شالی...
من پر از شعر و شور مشوش
تو چه آرامشِ بیمثالی!
چشمههایت فروزانِ خرداد
چشمت اردیبهشتِ جلالی
سایهها را بریدم برایت
سایه از مستدام تو عالی
ای خروش جهان غرق خوابت
فرصتی، گوشهچشمی، مجالی...
من پر از خواهش بیجوابم
تو پر از پاسخ بیسؤالی
اغلب از قبل و بعدم هراسان
غالبا اهل حالات حالی
من ولی بیشکوه از نصیبت
روزگاری؛ که بر این روالی
شب به شب لیلی از من گریزان
این تویی در حجاب لیالی؟!
من اگر افتخاری ندارم،
تو اگر از همین در ملالی،
میپرم از سرت، از سرایت
بلکه روزی به بالم ببالی
http://www.uupload.ir/files/809c_r.t.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2462
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #قوالب_کلاسیک
زیر نظر شهرام میرزایی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از #وحیده_سیستانی
چشم
نور بازشده از مهربانی
در زمستان که گاهی بنفش میشود
و گاهی سیاه تاریک
به برفهای آبی نگاه کن
به فاصله
که تنهایی زمین را غلیظ میکند
و گرمای یک شهر تشنه در دلش میچرخد
سلول غمگین چشم
ای قسم وارون
که منهای لبها ورم کردهای
و انگشتهای دلیرت
بنفشههای سال جدیدند
بلند باش با لباس راحت آبی
و دیگران
و دیگری
تویی که میتوانی از پرندهی یخ
قلب قدیمی ماه باشی
و رگ بریدهی آبی
منبت دریای بی رنگورو
که تلو تلو میخورد از اسب
باشی به نازکی که چشم کشیدهی ساحلی
هاه به شیشهای که دارد کبوتری را در شکمش هضم میکند
هاه به صورت لبی که روبهروی خوب آزادی روییده است
روبهروی پرندهای
پا منار خم شده تا کمر
خم شده از لگن
آهن
پرندههای خواهر
که شانهی داغ بهمناید
شما که برادران آباد رفتهاید
از رأس راستشوندهای که به کشتارگاه میروند
به خیابان که جای زندگی است
و با روسریهایشان
به هم سلام میکنند
http://www.uupload.ir/files/xc9p_v.s.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2463
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعری از #وحیده_سیستانی
چشم
نور بازشده از مهربانی
در زمستان که گاهی بنفش میشود
و گاهی سیاه تاریک
به برفهای آبی نگاه کن
به فاصله
که تنهایی زمین را غلیظ میکند
و گرمای یک شهر تشنه در دلش میچرخد
سلول غمگین چشم
ای قسم وارون
که منهای لبها ورم کردهای
و انگشتهای دلیرت
بنفشههای سال جدیدند
بلند باش با لباس راحت آبی
و دیگران
و دیگری
تویی که میتوانی از پرندهی یخ
قلب قدیمی ماه باشی
و رگ بریدهی آبی
منبت دریای بی رنگورو
که تلو تلو میخورد از اسب
باشی به نازکی که چشم کشیدهی ساحلی
هاه به شیشهای که دارد کبوتری را در شکمش هضم میکند
هاه به صورت لبی که روبهروی خوب آزادی روییده است
روبهروی پرندهای
پا منار خم شده تا کمر
خم شده از لگن
آهن
پرندههای خواهر
که شانهی داغ بهمناید
شما که برادران آباد رفتهاید
از رأس راستشوندهای که به کشتارگاه میروند
به خیابان که جای زندگی است
و با روسریهایشان
به هم سلام میکنند
http://www.uupload.ir/files/xc9p_v.s.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2463
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹نگاهی به دو مجموعه از #آوا_رضائی
🔸#عبداالعلی_دستغیب
به تازگی دو دفتر شعر سایه های آویزان و رد پای معکوس (شیراز 1389 )سروده آوا رضایی (فتوحی )به چاپ رسیده است و این هر دو مجموعه ی شعر نشان میدهد که سراینده ی آنها در کار سرودن و چاپ اشعار خود جدیت کافی دارد و نیز نشان می دهد که سرایندگان نسل سوم و چهارم حرفی برای گفتن و نغمه ای برای شنیدن دارند در حالیکه نسل اول شعر جدید سرایی شیراز :فریدون توللی ،مهدی حمیدی ،فخرالدین مزارعی ،.........که نو کلاسیک بودند و مدتی است اشعارشان قدیمی شده و نسل دوم که نیمه عنوانی هم دارند و هریک مدعی است بهترین شاعر این شهر است و این ها نیز مدتی است از نفس افتاده اند و خود و دیگران را تکرار میکنند......
شاعران جوان شهر ما مانند سیمین رهنمائی ،هاشم محیط ،پژاک صفری ،سعیده کشاورزی ، طاهره پرنیان محمد حسین مدل ،رها سرخوش و.....بدون ادعا به کار خود مشغولند و با دشواریهای بسیار و غالبا به هزینه ی شخصی دفتر اشعار خود را به چاپ می رسانند .اینان دنبال واسطه و وسیله تبلیغاتی نیستند .از هر قلم به دستی التماس دعای نقد آثارشان را ندارند
و سر به دوش اتابکان وقت نمی گذارند و اشک تمساح برای گرفتن درهم و دینار (این روز ها سکه ) نمی ریزند از کسانی نیستند که ابلهانه نام خود را در ردیف ژنی کم مانندی مانند خیام بیاورند تا عارف و عامی به ریش و گیس شان بخندند(اگر چه خود این نان به نرخ روز خورها
و کودکان نابالغ هفتاد ساله از مضحکه کردار و گفتارشان که عارف و عامی را به خنده انداخته بی خبرند )البته از نسل پیشین هم سیروس نوذری ،صدرا ذوالریاستین این مرد صاحب ذوق و معرفت و اخمد فرید مند بوشهری که اشعارش روز بروز مدرن تر و بهتر می شود و ایرج صف شکن که در کار شعر سرودن و تازه گفتن تواناست و مینا دست غیب هستند و درکارند و با سرمایه شعری و ذوق کافی جلوه گری میکنند و در واقع تنور شعر سرایی ااین دیار را داغ داغ روشن نگاه می دارند و البته شاعران جوان دیگری هم هستند که گرچه دستشان به یاری عرب و عجمی نمی رسد و غالبا خود نمی خواهند برسد ،کار شعر سرایی را جدی گرفته اند ودر محافل شعری شیراز برای دوستداران شعر می خوانند و اهمیت چندانی به چنگ زدن به واسطه و وسیله های صادق یا کاذب نمی دهند ...
http://s8.picofile.com/file/8279378242/A_A_D.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2464
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹نگاهی به دو مجموعه از #آوا_رضائی
🔸#عبداالعلی_دستغیب
به تازگی دو دفتر شعر سایه های آویزان و رد پای معکوس (شیراز 1389 )سروده آوا رضایی (فتوحی )به چاپ رسیده است و این هر دو مجموعه ی شعر نشان میدهد که سراینده ی آنها در کار سرودن و چاپ اشعار خود جدیت کافی دارد و نیز نشان می دهد که سرایندگان نسل سوم و چهارم حرفی برای گفتن و نغمه ای برای شنیدن دارند در حالیکه نسل اول شعر جدید سرایی شیراز :فریدون توللی ،مهدی حمیدی ،فخرالدین مزارعی ،.........که نو کلاسیک بودند و مدتی است اشعارشان قدیمی شده و نسل دوم که نیمه عنوانی هم دارند و هریک مدعی است بهترین شاعر این شهر است و این ها نیز مدتی است از نفس افتاده اند و خود و دیگران را تکرار میکنند......
شاعران جوان شهر ما مانند سیمین رهنمائی ،هاشم محیط ،پژاک صفری ،سعیده کشاورزی ، طاهره پرنیان محمد حسین مدل ،رها سرخوش و.....بدون ادعا به کار خود مشغولند و با دشواریهای بسیار و غالبا به هزینه ی شخصی دفتر اشعار خود را به چاپ می رسانند .اینان دنبال واسطه و وسیله تبلیغاتی نیستند .از هر قلم به دستی التماس دعای نقد آثارشان را ندارند
و سر به دوش اتابکان وقت نمی گذارند و اشک تمساح برای گرفتن درهم و دینار (این روز ها سکه ) نمی ریزند از کسانی نیستند که ابلهانه نام خود را در ردیف ژنی کم مانندی مانند خیام بیاورند تا عارف و عامی به ریش و گیس شان بخندند(اگر چه خود این نان به نرخ روز خورها
و کودکان نابالغ هفتاد ساله از مضحکه کردار و گفتارشان که عارف و عامی را به خنده انداخته بی خبرند )البته از نسل پیشین هم سیروس نوذری ،صدرا ذوالریاستین این مرد صاحب ذوق و معرفت و اخمد فرید مند بوشهری که اشعارش روز بروز مدرن تر و بهتر می شود و ایرج صف شکن که در کار شعر سرودن و تازه گفتن تواناست و مینا دست غیب هستند و درکارند و با سرمایه شعری و ذوق کافی جلوه گری میکنند و در واقع تنور شعر سرایی ااین دیار را داغ داغ روشن نگاه می دارند و البته شاعران جوان دیگری هم هستند که گرچه دستشان به یاری عرب و عجمی نمی رسد و غالبا خود نمی خواهند برسد ،کار شعر سرایی را جدی گرفته اند ودر محافل شعری شیراز برای دوستداران شعر می خوانند و اهمیت چندانی به چنگ زدن به واسطه و وسیله های صادق یا کاذب نمی دهند ...
http://s8.picofile.com/file/8279378242/A_A_D.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2464
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 دو شعر از #فرناز_جعفرزادگان
🔸شعر اول :
چقدر
فکر در من
پر از لکنت نگاه
میدود
چقدر میان تن
پرانتز باز
حرف
پرانتز بسته
سکوت را
به دیدار کشم
تا ارگانیسم کلمه
با دیالکتیک تاریخ
در سنتز فکر اسپینوزا
دکارت
کانت
هگل
و
و
و...
تنها بماند
و تمام فلاسفه را
به ضیافت افلاطون
دعوت کنم
شاید آنسوتر
کودکی
دستهایش را
تکان دهد
و مرا به چرخیدن
قایقی میان
آبیهای اندوه
دعوت کند
وقتی که
هستی و زمان
در قایق نیستی
غرقشدن باشد
هایدگر را در نازیآباد فاشیست بنامم
سرم درد میکند
هم-سرم با واژهها عکس میگیرد
و من میان واژههای لکاته
گیس بریدهام به یادگار
تا به یاد آورد
مرا، زن را
و الههگانی که در آتن
تن را میسرودند
من الکترا نبودم
مدهآ نبودم
شعر نبودم
تنها زنی بودم
میان
دو تاریکی
با سایههای زیادی
که در او میدوید
🔸شعر دوم :
دست میبرم
به آینه
آینه میگریزد
از ریزش تن
هر روز تکهای از خودم
جمع میکنم
حرف را
که صدایم نمیشنود
درد را
که با من اینطرف
آنطرف
هرطرف میآید
مرد را
که تنهایی به من
هدیه داده
و...
پازلها
زل میزنند به من
زنی که زیباییش را
به آیینه فروخت
http://www.uupload.ir/files/xihp_f.j.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2465
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 دو شعر از #فرناز_جعفرزادگان
🔸شعر اول :
چقدر
فکر در من
پر از لکنت نگاه
میدود
چقدر میان تن
پرانتز باز
حرف
پرانتز بسته
سکوت را
به دیدار کشم
تا ارگانیسم کلمه
با دیالکتیک تاریخ
در سنتز فکر اسپینوزا
دکارت
کانت
هگل
و
و
و...
تنها بماند
و تمام فلاسفه را
به ضیافت افلاطون
دعوت کنم
شاید آنسوتر
کودکی
دستهایش را
تکان دهد
و مرا به چرخیدن
قایقی میان
آبیهای اندوه
دعوت کند
وقتی که
هستی و زمان
در قایق نیستی
غرقشدن باشد
هایدگر را در نازیآباد فاشیست بنامم
سرم درد میکند
هم-سرم با واژهها عکس میگیرد
و من میان واژههای لکاته
گیس بریدهام به یادگار
تا به یاد آورد
مرا، زن را
و الههگانی که در آتن
تن را میسرودند
من الکترا نبودم
مدهآ نبودم
شعر نبودم
تنها زنی بودم
میان
دو تاریکی
با سایههای زیادی
که در او میدوید
🔸شعر دوم :
دست میبرم
به آینه
آینه میگریزد
از ریزش تن
هر روز تکهای از خودم
جمع میکنم
حرف را
که صدایم نمیشنود
درد را
که با من اینطرف
آنطرف
هرطرف میآید
مرد را
که تنهایی به من
هدیه داده
و...
پازلها
زل میزنند به من
زنی که زیباییش را
به آیینه فروخت
http://www.uupload.ir/files/xihp_f.j.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2465
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از #محمد_رهام
لباسِ گرم بپوشید، برف و بوران است
که بیتِ اولِ من، اولِ زمستان است
اگر نفس بکشم روی خاک میافتم
برای برگِ خزاندیده، باد، طوفان است
اگرچه در همهی عمر دست و پا زدهام _
که سر در آورم از گور، راهبندان است
به غیرِ سیل، چه برداشت آن کشاورزی
که بذرِ گریهی او دفن در بیابان است؟
امیدِ این که پس از تو فرو بریزم نیست
شبیهِ کوه، که در رودخانه لرزان است
تو آفتابِ منی، آفتابِ روز اگر _
تو را نظاره کند، آفتابگردان است
اگرچه در دلِ تنگت برای من جا نیست
هنوز مزهی آن سنگ، زیرِ دندان است
تو پیشِ چشمی و چشمانتظارِ اشکِ منی
که شغلِ گونه، نشستن به پای باران است
ببین چگونه نشستم به پایِ چشمانت
شبیهِ گونه که از چشمهات پنهان است
چنان گریستهام ای خدا! اگر روزی
به تشنگی بخورم، نعمتت فراوان است
چگونه ابر نگرید؟ که چاک چاک شدهست
که پارهی تنِ او هم از او گریزان است
نهالِ گریه که در باغِ حوض می روید
چه کرده است که سر تا قدم پشیمان است؟
عجیب نیست که چشمِ مرا گرفته٬ مگر _
به غیرِ گریه، که مشتاقِ روی انسان است؟
تمامِ مردمِ این شهر، سایههای منند
که پیشِ هرکه روم، بی کسی دوچندان است
که روی سایهی من هرچه برف بنشیند
هنوز تیرگیِ بختِ من نمایان است
چقدر کوه که پشتِ سرِ تو راه افتاد
چقدر شهر که پشتِ سرِ تو ویران است
چگونه چشم ببندم به روی رویاهام؟
که خواب دیدنِ با چشمِ بسته آسان است
گلِ امیدم و روییدهام از آن رو که
هنوز خاطرهی آب، توی گلدان است
بگو چه می شنوی ای سیاهپوش! رطب!
که چوبِ دارِ تو در زمرهی درختان است
بگو چه می شنوی ای سیاهرو! سایه!
که دستهای تو را جیبهات زندان است
بگو چه میشنوی از شکستِ آینهای
که رو به دشمنِ خندانِ خویش، خندان است
بگو چه... زود رسیدهست و زود میافتد
پرندهای که هم آوازِ تیرباران است
دهانِ بازِ زمین چیست؟ از چه حیران است؟
ببین که گور هم از دیدنم هراسان است
ببین چگونه کفن کردهاند صبحم را
شبیهِ برف، که در زیرِ برف، پنهان است
چه گرد و خاک به پاکردنیست آبادی
همین که چشم به هم میزنی بیابان است
همین که می روی از پیشِ من چنان شادی
که جای خالیِ پایِ تو نیز خندان است
درست مثلِ من آنگونه پیشِ پات افتاد
که آن که پا نشود از زمین، خیابان است
عصا تمامِ جهان را بلند کرد از خاک
به جز همیشه-رفیقی که سایهی آن است
سپاهِ بیکسیام را ببین، که پشتِ سرم _
اگرچه نیست کسی، ردِ پا فراوان است
چه من چه این همه آدم، تو سایهی ابری
که وقتِ رد شدنت کوه و دره یکسان است
چنان تمام-قد، انگشت بر دهان، سیگار
به پات سوخت که تا کامِ مرگ، حیران است
عجیب نیست اگر باز مانده بعد از مرگ
دهانِ چشم، که حیرانِ رفتنِ جان است
نشد کفن بکند بختِ تیرهام را برف
اگرچه رد شدن از نعشِ سایه آسان است
نشد که چشم ندوزم به چاکِ سینهی گور
که مرگ، با همه کس، دست در گریبان است
هزار گریه به دنیا بیاورَد چشمم
هنوز حرفِ دلم، طفلِ توی زهدان است
همان زمان که به چشمِ من آمدی رفتی
که توی خانهی خود نیز، اشک، مهمان است
درختِ خیسِ دل از برف کنده میفهمد
که هرکه سرد از او بگذرند، گریان است
چقدر شاخه به روی خودش نیارد برگ؟
چقدر چشم بپوشد کسی که عریان است؟
گذشت کردن و کشتن برای باد یکیست
نفس که میگذرد، عمر، رو به پایان است
عجیب نیست که شاخِ گلِ مزار منی
که بیت آخرِ من، آخرِ زمستان است
http://www.uupload.ir/files/dfab_m.r.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2466
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #قوالب_کلاسیک
زیر نظر شهرام میرزایی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعری از #محمد_رهام
لباسِ گرم بپوشید، برف و بوران است
که بیتِ اولِ من، اولِ زمستان است
اگر نفس بکشم روی خاک میافتم
برای برگِ خزاندیده، باد، طوفان است
اگرچه در همهی عمر دست و پا زدهام _
که سر در آورم از گور، راهبندان است
به غیرِ سیل، چه برداشت آن کشاورزی
که بذرِ گریهی او دفن در بیابان است؟
امیدِ این که پس از تو فرو بریزم نیست
شبیهِ کوه، که در رودخانه لرزان است
تو آفتابِ منی، آفتابِ روز اگر _
تو را نظاره کند، آفتابگردان است
اگرچه در دلِ تنگت برای من جا نیست
هنوز مزهی آن سنگ، زیرِ دندان است
تو پیشِ چشمی و چشمانتظارِ اشکِ منی
که شغلِ گونه، نشستن به پای باران است
ببین چگونه نشستم به پایِ چشمانت
شبیهِ گونه که از چشمهات پنهان است
چنان گریستهام ای خدا! اگر روزی
به تشنگی بخورم، نعمتت فراوان است
چگونه ابر نگرید؟ که چاک چاک شدهست
که پارهی تنِ او هم از او گریزان است
نهالِ گریه که در باغِ حوض می روید
چه کرده است که سر تا قدم پشیمان است؟
عجیب نیست که چشمِ مرا گرفته٬ مگر _
به غیرِ گریه، که مشتاقِ روی انسان است؟
تمامِ مردمِ این شهر، سایههای منند
که پیشِ هرکه روم، بی کسی دوچندان است
که روی سایهی من هرچه برف بنشیند
هنوز تیرگیِ بختِ من نمایان است
چقدر کوه که پشتِ سرِ تو راه افتاد
چقدر شهر که پشتِ سرِ تو ویران است
چگونه چشم ببندم به روی رویاهام؟
که خواب دیدنِ با چشمِ بسته آسان است
گلِ امیدم و روییدهام از آن رو که
هنوز خاطرهی آب، توی گلدان است
بگو چه می شنوی ای سیاهپوش! رطب!
که چوبِ دارِ تو در زمرهی درختان است
بگو چه می شنوی ای سیاهرو! سایه!
که دستهای تو را جیبهات زندان است
بگو چه میشنوی از شکستِ آینهای
که رو به دشمنِ خندانِ خویش، خندان است
بگو چه... زود رسیدهست و زود میافتد
پرندهای که هم آوازِ تیرباران است
دهانِ بازِ زمین چیست؟ از چه حیران است؟
ببین که گور هم از دیدنم هراسان است
ببین چگونه کفن کردهاند صبحم را
شبیهِ برف، که در زیرِ برف، پنهان است
چه گرد و خاک به پاکردنیست آبادی
همین که چشم به هم میزنی بیابان است
همین که می روی از پیشِ من چنان شادی
که جای خالیِ پایِ تو نیز خندان است
درست مثلِ من آنگونه پیشِ پات افتاد
که آن که پا نشود از زمین، خیابان است
عصا تمامِ جهان را بلند کرد از خاک
به جز همیشه-رفیقی که سایهی آن است
سپاهِ بیکسیام را ببین، که پشتِ سرم _
اگرچه نیست کسی، ردِ پا فراوان است
چه من چه این همه آدم، تو سایهی ابری
که وقتِ رد شدنت کوه و دره یکسان است
چنان تمام-قد، انگشت بر دهان، سیگار
به پات سوخت که تا کامِ مرگ، حیران است
عجیب نیست اگر باز مانده بعد از مرگ
دهانِ چشم، که حیرانِ رفتنِ جان است
نشد کفن بکند بختِ تیرهام را برف
اگرچه رد شدن از نعشِ سایه آسان است
نشد که چشم ندوزم به چاکِ سینهی گور
که مرگ، با همه کس، دست در گریبان است
هزار گریه به دنیا بیاورَد چشمم
هنوز حرفِ دلم، طفلِ توی زهدان است
همان زمان که به چشمِ من آمدی رفتی
که توی خانهی خود نیز، اشک، مهمان است
درختِ خیسِ دل از برف کنده میفهمد
که هرکه سرد از او بگذرند، گریان است
چقدر شاخه به روی خودش نیارد برگ؟
چقدر چشم بپوشد کسی که عریان است؟
گذشت کردن و کشتن برای باد یکیست
نفس که میگذرد، عمر، رو به پایان است
عجیب نیست که شاخِ گلِ مزار منی
که بیت آخرِ من، آخرِ زمستان است
http://www.uupload.ir/files/dfab_m.r.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2466
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #قوالب_کلاسیک
زیر نظر شهرام میرزایی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعرهایی از #بابک_رضایی
🔸شعر اول :
ذره ذره جدا میشود از من چیزی
و جادههایِ سیاهِ ناتمام
هر کوچهام را
به کوچهای دیگر
پیوند میدهند
نامعلوم در پی مکاشفهای بینام، نامام را میخواند چیزی
و اتومبیلها از ما و چیزیهای دیگر میگریزند
و بویِ خوشِ شببوها
از پنجرهای که مدام طعنه میزند
به ریههایم میریزد
آه دستت چه گرم و مطبوع مرگ را پس میزند
راستی
از این کوچه تا کوچهی بعدی چه چیزهایی بود که نسرودهایم؟
آیا اقاقیا
آیا دیوارهای مرطوب
آیا دریچههای فاضلابها
با یکدیگر ارتباطی دارند؟
آیا ما
با یکدیگر ارتباطی داریم؟
گلایهام دهان باز میکند
و شب با کمبودِ خورشید کنار میآید .
🔸شعر دوم :
میان انسان و ستارههای برافروخته
نه نیست-ام و نه بودهام هرگز
و پاره پارههای
سایههایی
که من نبودم
چگونه افتاده بر هیچ خاک و تنی؟
و آیا " زمان"
که نبوده هیچگاه،
چگونه پیشاپیش فصلها؛ فکرم را
چون پیچکی بر برفهای نباریده؛ تنیده؟
سرم را - مابین دو وهم - بر میگردانم
و میگویم؛
تنها عمیق آن پک
که در ایستایی آندم
بر تو زدم
باطل نبوده است
سرت را برمیگردانی و میگویی؛
چگونه چیزی باطل نبوده آنگاه که هیچ-گاه نبودهایم؟!
و ما
سرهامان را
- مابین دو وهم -
برمیگردانیم
و میگوییم؛
هیچ کاجی
برای زیستن در باغچه
تصمیم نگرفت...
🔸شعر سوم :
اندوهِ بی پایانِ پنجه در پنجه افکندن است؛ چراغهایی دروغ که روشنات میکنند
تا سایه پهن کنی
چه او
که پیش از خورشید تن درمیدهد
چه او
که پیش از انعقاد نطفه میزاید
چه او
که میانِ کلمات به تمسخر خویش برمیخیزد
چه دشوار بر خود پیچیدهام؛
افتاده زیر غلطکی که بر جاده میکوبد
افتاده زیر کپّهی سیمانی در دیوار،
بر بلندا،
سرم گیج میرود از این ارتفاع که بر آن ایستادهام،
چند بار چرخیدهام؟
چند بار خندیدهای؟
بادِ پاشیده بر پیراهنم را میتکانم در موهات و فکر میکنم
چه عیبی داشت درخت مگر، نشدم؟ و یا ماهیِ فلسدارِ نری که سالها پیش کوسه آن را بلعیده
در سرم همهمهای میپیچد
صدای ممتدِ اَرّه بر چیزی قویتر
و ترنی که هر بار
هزاران جاندار را
به وقت توقف
سرریز میکند
مبهوتام
به خیالِ اَبری که ناگاه به مرداب میریزد
چون وزغِ لمیده بر سرگشتهگی:
باران اگر باران بود، خیالِ خوابم را به لجن نمیکشید!
حالا تو هی برایم قهوه بریز
تو هی برایم روزنامه بخوان
هی ببوسایم
چه فرق میکند؟
اندوهِ بی پایانِ پنجه در پنجه افکندن است زندگی
چراغهایی دروغ
که روشنات میکنند
تا سایه پهن کنی: کج
تا سایه پهن کنی: بدقواره
تا سایه پهن کنی: سیاه!
http://www.uupload.ir/files/9ts9_b.r.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2467
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعرهایی از #بابک_رضایی
🔸شعر اول :
ذره ذره جدا میشود از من چیزی
و جادههایِ سیاهِ ناتمام
هر کوچهام را
به کوچهای دیگر
پیوند میدهند
نامعلوم در پی مکاشفهای بینام، نامام را میخواند چیزی
و اتومبیلها از ما و چیزیهای دیگر میگریزند
و بویِ خوشِ شببوها
از پنجرهای که مدام طعنه میزند
به ریههایم میریزد
آه دستت چه گرم و مطبوع مرگ را پس میزند
راستی
از این کوچه تا کوچهی بعدی چه چیزهایی بود که نسرودهایم؟
آیا اقاقیا
آیا دیوارهای مرطوب
آیا دریچههای فاضلابها
با یکدیگر ارتباطی دارند؟
آیا ما
با یکدیگر ارتباطی داریم؟
گلایهام دهان باز میکند
و شب با کمبودِ خورشید کنار میآید .
🔸شعر دوم :
میان انسان و ستارههای برافروخته
نه نیست-ام و نه بودهام هرگز
و پاره پارههای
سایههایی
که من نبودم
چگونه افتاده بر هیچ خاک و تنی؟
و آیا " زمان"
که نبوده هیچگاه،
چگونه پیشاپیش فصلها؛ فکرم را
چون پیچکی بر برفهای نباریده؛ تنیده؟
سرم را - مابین دو وهم - بر میگردانم
و میگویم؛
تنها عمیق آن پک
که در ایستایی آندم
بر تو زدم
باطل نبوده است
سرت را برمیگردانی و میگویی؛
چگونه چیزی باطل نبوده آنگاه که هیچ-گاه نبودهایم؟!
و ما
سرهامان را
- مابین دو وهم -
برمیگردانیم
و میگوییم؛
هیچ کاجی
برای زیستن در باغچه
تصمیم نگرفت...
🔸شعر سوم :
اندوهِ بی پایانِ پنجه در پنجه افکندن است؛ چراغهایی دروغ که روشنات میکنند
تا سایه پهن کنی
چه او
که پیش از خورشید تن درمیدهد
چه او
که پیش از انعقاد نطفه میزاید
چه او
که میانِ کلمات به تمسخر خویش برمیخیزد
چه دشوار بر خود پیچیدهام؛
افتاده زیر غلطکی که بر جاده میکوبد
افتاده زیر کپّهی سیمانی در دیوار،
بر بلندا،
سرم گیج میرود از این ارتفاع که بر آن ایستادهام،
چند بار چرخیدهام؟
چند بار خندیدهای؟
بادِ پاشیده بر پیراهنم را میتکانم در موهات و فکر میکنم
چه عیبی داشت درخت مگر، نشدم؟ و یا ماهیِ فلسدارِ نری که سالها پیش کوسه آن را بلعیده
در سرم همهمهای میپیچد
صدای ممتدِ اَرّه بر چیزی قویتر
و ترنی که هر بار
هزاران جاندار را
به وقت توقف
سرریز میکند
مبهوتام
به خیالِ اَبری که ناگاه به مرداب میریزد
چون وزغِ لمیده بر سرگشتهگی:
باران اگر باران بود، خیالِ خوابم را به لجن نمیکشید!
حالا تو هی برایم قهوه بریز
تو هی برایم روزنامه بخوان
هی ببوسایم
چه فرق میکند؟
اندوهِ بی پایانِ پنجه در پنجه افکندن است زندگی
چراغهایی دروغ
که روشنات میکنند
تا سایه پهن کنی: کج
تا سایه پهن کنی: بدقواره
تا سایه پهن کنی: سیاه!
http://www.uupload.ir/files/9ts9_b.r.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2467
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸 #آنادوبرانکوآن
🔹نوشته و ترجمه ی #آسیه_حیدری
📚آنادوبرانکوآن، کنتس دونوآی، از خانواده ای سلطنتی در پاریس متولد شد. مادرش یونانی بود.
او با کنت دونوآی ازدواج کرد و کنتس شد. سفرهای طولانی اش با خانواده به مشرق زمین از جمله به ایران، عاملی بود تا تخیل او را در ده سالگی شکوفا شود.
پس از ازدواج در سال ۱۹۰۱ مجموعه شعر ( دل بی شمار ) را منتشر کرد و پس از آن پنج دفتر شعر دیگر را به نشر رساند.
شعر این بانوی شاعر سرشار از تخیلی رمانتیک، شور و صداقت است.
او در زمره ی شاعران سده ی بیستم قرار دارد.
موتیف مرگ، دلهره اصلی، وسوسه ی همیشه و هراس او بود.
او موسس جایزه ی ( زندگی شادمانه) بود که بعدها به جایزه ی فاطیما تغییر نام داد. دوآنوی زبان های انگلیسی، آلمانی و فرانسه را بلد بود.
▪️بخشی از یک شعر این بانوی شاعر را در زیر می خوانید:
دل من، قصری است
سرشارِ عطرهای شناور
که به خواب می روند
در چین حافظه ام
و بیداری ناگهان دسته گل های پنهان
همان کیسه های سُریده در گنجه های ژرف
کفن از لذت های مرده ام برمی دارد
به گریه، گره های غمزده اش را باز می کند
نیروهای ارزشمند، خدایان برانگیزاننده، عطرها!
بگذارید به سمت من دود کند مجمر سنگین تان
عطر گلهای اردیبهشت،
رایحه ی گل صد تومانی
بوی آتش تازه در اتاق های نمزده
بوی خوش رها شده در خانه های کهنه
تنیده در مخمل هایی زیبا و محکم
عطری آرام بخش که می تراود از گرما
و زنحیرهای تاریک را ممتد می کند
خاطرات پاک شده از عشق جوانمان
که بیدار می شود و آه می کشد در بوی گیسوها
بوی شرابی که به کفری ناگاه می رسد
لطف دانه های اسپند و عود ...
....
در سینه ام پارک بزرگی است
که رنج هایم در آن آواره می شوند
http://www.uupload.ir/files/z0x5_a.h.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2468
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_فرانسه
زیر نظر آسیه حیدری
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸 #آنادوبرانکوآن
🔹نوشته و ترجمه ی #آسیه_حیدری
📚آنادوبرانکوآن، کنتس دونوآی، از خانواده ای سلطنتی در پاریس متولد شد. مادرش یونانی بود.
او با کنت دونوآی ازدواج کرد و کنتس شد. سفرهای طولانی اش با خانواده به مشرق زمین از جمله به ایران، عاملی بود تا تخیل او را در ده سالگی شکوفا شود.
پس از ازدواج در سال ۱۹۰۱ مجموعه شعر ( دل بی شمار ) را منتشر کرد و پس از آن پنج دفتر شعر دیگر را به نشر رساند.
شعر این بانوی شاعر سرشار از تخیلی رمانتیک، شور و صداقت است.
او در زمره ی شاعران سده ی بیستم قرار دارد.
موتیف مرگ، دلهره اصلی، وسوسه ی همیشه و هراس او بود.
او موسس جایزه ی ( زندگی شادمانه) بود که بعدها به جایزه ی فاطیما تغییر نام داد. دوآنوی زبان های انگلیسی، آلمانی و فرانسه را بلد بود.
▪️بخشی از یک شعر این بانوی شاعر را در زیر می خوانید:
دل من، قصری است
سرشارِ عطرهای شناور
که به خواب می روند
در چین حافظه ام
و بیداری ناگهان دسته گل های پنهان
همان کیسه های سُریده در گنجه های ژرف
کفن از لذت های مرده ام برمی دارد
به گریه، گره های غمزده اش را باز می کند
نیروهای ارزشمند، خدایان برانگیزاننده، عطرها!
بگذارید به سمت من دود کند مجمر سنگین تان
عطر گلهای اردیبهشت،
رایحه ی گل صد تومانی
بوی آتش تازه در اتاق های نمزده
بوی خوش رها شده در خانه های کهنه
تنیده در مخمل هایی زیبا و محکم
عطری آرام بخش که می تراود از گرما
و زنحیرهای تاریک را ممتد می کند
خاطرات پاک شده از عشق جوانمان
که بیدار می شود و آه می کشد در بوی گیسوها
بوی شرابی که به کفری ناگاه می رسد
لطف دانه های اسپند و عود ...
....
در سینه ام پارک بزرگی است
که رنج هایم در آن آواره می شوند
http://www.uupload.ir/files/z0x5_a.h.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2468
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_فرانسه
زیر نظر آسیه حیدری
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸با رویکرد "پسا-استعماری" در
▫️وقت جنگ، دوتارت را کوک کن #یوسف_قوجق
🔹#جواد_اسحاقیان
من در مقاله ی پیش با عنوان "با رویکرد نقد فرهنگی" در وقت جنگ، دوتارت را کوک کن "یوسف قوجُق" (1394) کوشیدم تا اندازه ای خواننده را با سویه هایی از خوانش فرهنگی اثر آشنا کنم. در این نوشته می کوشم همین رمان را با رویکرد "پساـ استعماری" مورد بررسی قرار دهم. اهمیت مسأله از دیدِ من این است که معاهده ی ننگین "آخال" در روزگار "ناصرالدین شاه" ـ که به موجب آن، روسیه ی تزاری در سال 1881 (1260 خورشیدی) آن را بر مردم "ترکستان" ("ترکمنستان") و "ایران" تحمیل کرد ـ درست شبیه همان دو معاهده ی "گلستان" (1813) و "ترکمان چای" (1828) بود که در روزگار "فتحعلی شاه قاجار" پس از شکست سپاه ایران از ارتش مهاجم روسیه بر کشور ما تحمیل گردید و به موجب آن علاوه بر جدا شدن بخش های مهمی از "قفقاز" ایران ده کرور نیز غرامت جنگی از ایران مطالبه شد. تجزیه ی پیوسته ی بخش هایی از سرزمین ما از جانب همسایه ی متجاوز شمالی، انگیزه ی اصلی در گزینش این رویکرد مهم در خوانش متن است. معاهده ی "آخال" ادامه ی پیشروی کشورگشایی روسیه ی تزاری در آسیای میانه در روزگار سلطنت "الکساندر سوم" بود. پس از عقد "قرارداد پاریس" (1857) ـ که مطابق آن واپسین بخش های باقی مانده ی دیگر از "افغانستان" از ایران جدا گردید ـ "قرارداد آخال" به سلطه ی کشورما بر بخش هایی از "ترکستان" (مرو، خیوه، خانات) نیز پایان داد. پس میان ما و ترکمن های ساکن در "گئوک تپه" و "ترکستان" همانندی هایی تاریخی و فرهنگی هست که در برابر تجاوز سیستماتیک روسیه تزاری، تقدیری یگانه داشته ایم، با این تفاوت که روس ها نسبت به ملیت و فرهنگ ما ادعای برتری نداشته اند؛ در حالی که قوم "ترکمن" را در قیاس با فرهنگ خود بسی، فروتر می پنداشته اند. این گونه تحقیر قومی و نژادی، بر اهمیت تحلیل اثر پساـ استعماری می افزاید
برخی از منتقدان دو تلقی غالب بر "نقد پساـ استعماری" را همسان می دانند: نخست، "نقد پساـ استعماری" است که وظیفه اش تحقیق در شیوه هایی است که متضمن ایده ئولوژی استعمار و تفسیر متونی است که باعث پیشرفت مقاصد و سلطه ی استعمارگران می شود. کار این گونه منتقدان ادبی، توجیه و تحلیل اثر از دیدِ استعمارگران است. دوم، "نظریه ی پساـ استعماری" است که کارش از حد مطالعه ی ادبی فراتر می رود و به تحقیق در زمینه های اجتماعی، سیاسی و ملاحظات اقتصادی کشور استعمارگر و سرزمین استعمارزده می پردازد. حال بر حسب این که تحلیلگر نظریه ی پساـ استعماری تابع و مدافع کشور استعمارگر یا استعمار زده است، شیوه و نگاهش با هم فرق می کند. منتقدی که در یک کشور و فرهنگ استعمارزده زندگی می کند، باید به سه پرسش زیر پاسخ دهد یا به قولی، موضع خود را در قبال این سه پرسش مشخص کند ...
http://www.uupload.ir/files/jn10_j.e.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2469
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸با رویکرد "پسا-استعماری" در
▫️وقت جنگ، دوتارت را کوک کن #یوسف_قوجق
🔹#جواد_اسحاقیان
من در مقاله ی پیش با عنوان "با رویکرد نقد فرهنگی" در وقت جنگ، دوتارت را کوک کن "یوسف قوجُق" (1394) کوشیدم تا اندازه ای خواننده را با سویه هایی از خوانش فرهنگی اثر آشنا کنم. در این نوشته می کوشم همین رمان را با رویکرد "پساـ استعماری" مورد بررسی قرار دهم. اهمیت مسأله از دیدِ من این است که معاهده ی ننگین "آخال" در روزگار "ناصرالدین شاه" ـ که به موجب آن، روسیه ی تزاری در سال 1881 (1260 خورشیدی) آن را بر مردم "ترکستان" ("ترکمنستان") و "ایران" تحمیل کرد ـ درست شبیه همان دو معاهده ی "گلستان" (1813) و "ترکمان چای" (1828) بود که در روزگار "فتحعلی شاه قاجار" پس از شکست سپاه ایران از ارتش مهاجم روسیه بر کشور ما تحمیل گردید و به موجب آن علاوه بر جدا شدن بخش های مهمی از "قفقاز" ایران ده کرور نیز غرامت جنگی از ایران مطالبه شد. تجزیه ی پیوسته ی بخش هایی از سرزمین ما از جانب همسایه ی متجاوز شمالی، انگیزه ی اصلی در گزینش این رویکرد مهم در خوانش متن است. معاهده ی "آخال" ادامه ی پیشروی کشورگشایی روسیه ی تزاری در آسیای میانه در روزگار سلطنت "الکساندر سوم" بود. پس از عقد "قرارداد پاریس" (1857) ـ که مطابق آن واپسین بخش های باقی مانده ی دیگر از "افغانستان" از ایران جدا گردید ـ "قرارداد آخال" به سلطه ی کشورما بر بخش هایی از "ترکستان" (مرو، خیوه، خانات) نیز پایان داد. پس میان ما و ترکمن های ساکن در "گئوک تپه" و "ترکستان" همانندی هایی تاریخی و فرهنگی هست که در برابر تجاوز سیستماتیک روسیه تزاری، تقدیری یگانه داشته ایم، با این تفاوت که روس ها نسبت به ملیت و فرهنگ ما ادعای برتری نداشته اند؛ در حالی که قوم "ترکمن" را در قیاس با فرهنگ خود بسی، فروتر می پنداشته اند. این گونه تحقیر قومی و نژادی، بر اهمیت تحلیل اثر پساـ استعماری می افزاید
برخی از منتقدان دو تلقی غالب بر "نقد پساـ استعماری" را همسان می دانند: نخست، "نقد پساـ استعماری" است که وظیفه اش تحقیق در شیوه هایی است که متضمن ایده ئولوژی استعمار و تفسیر متونی است که باعث پیشرفت مقاصد و سلطه ی استعمارگران می شود. کار این گونه منتقدان ادبی، توجیه و تحلیل اثر از دیدِ استعمارگران است. دوم، "نظریه ی پساـ استعماری" است که کارش از حد مطالعه ی ادبی فراتر می رود و به تحقیق در زمینه های اجتماعی، سیاسی و ملاحظات اقتصادی کشور استعمارگر و سرزمین استعمارزده می پردازد. حال بر حسب این که تحلیلگر نظریه ی پساـ استعماری تابع و مدافع کشور استعمارگر یا استعمار زده است، شیوه و نگاهش با هم فرق می کند. منتقدی که در یک کشور و فرهنگ استعمارزده زندگی می کند، باید به سه پرسش زیر پاسخ دهد یا به قولی، موضع خود را در قبال این سه پرسش مشخص کند ...
http://www.uupload.ir/files/jn10_j.e.jpg
🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2469
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸شعری از #ناظیم_هیکمت Nâzım Hikmet
- که در ایران به #ناظم_حکمت معروف است -
به همراه اصل شعر
🔹برگردان از #یعقوب_نامی
▪️شعرهای ساعت 22 - 21 برای پیرایه
▫️9 اکتبر 1945
دیشب به خوابام آمدی
زانو به زانوی من نشسته بودی
سر بلند کردی
چشمانِ جذابِ خود را به سمتِ من برگرداندی
انگار سؤالی داشتی
لبهای بستهی نمناکات باز شدند
در حالی که صدایات را نمیشنیدم
در اعماقِ شب
در جاهایی که به سان خبری خوش، ساعت مینواخت
زمزمهی ابدیت و ازلیت پخش در هوا
ترنم ترانهی «ممو»ی من در منقارِ قناریام
آوای سر برآوردنِ دانهها از خاکِ مزرعهیی شخمخورده
و صدای به حق و پیروزمندانهی جمعی که به گوشام میرسید
و لبهای نمناک تو همچنان باز و بسته میشدند
در حالی که صدایات را نمیشنیدم
پریشانحال بیدار شدم
گویی روی کتابی خوابام برده بود
با خود میاندیشم
نکند صدای تو بودهاند همهی آن هیاهو؟
▪️Piraye İçin Yazılmış Saat 21-22 Şiirleri
▫️9 Ekim 1945
Dün gece rüyama girdin :
dizimin dibinde oturuyormuşun.
Başını kaldırdın, kocaman, sarı gözlerini bana çevirdin.
Bir şeyler soruyormuşun.
Islak dudakların kapanıp açılıyor,
sesini duymuyorum ama.
Gecenin içinde bir yerlerde aydınlık bir haber gibi saat çalıyor.
Havada fısıltısı başsızlığın ve sonsuzluğun.
Kırmızı kafesinde, kanaryamın : «Memo»mun türküsü,
sürülmüş bir tarlada toprağı itip yükselen tohumların çıtırdısı
ve bir kalabalığın haklı ve muzaffer uğultusu geliyor kulağıma.
Senin ıslak dudakların hep öyle açılıp kapanıyor
sesini duymuyorum ama...
Kahrederek uyandım.
Kitabın üstünde uyuyakalmışım meğer.
Düşünüyorum :
yoksa senin miydi bütün o sesler?
http://s8.picofile.com/file/8283245676/N_H.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2470
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه و #آذربایجان
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸شعری از #ناظیم_هیکمت Nâzım Hikmet
- که در ایران به #ناظم_حکمت معروف است -
به همراه اصل شعر
🔹برگردان از #یعقوب_نامی
▪️شعرهای ساعت 22 - 21 برای پیرایه
▫️9 اکتبر 1945
دیشب به خوابام آمدی
زانو به زانوی من نشسته بودی
سر بلند کردی
چشمانِ جذابِ خود را به سمتِ من برگرداندی
انگار سؤالی داشتی
لبهای بستهی نمناکات باز شدند
در حالی که صدایات را نمیشنیدم
در اعماقِ شب
در جاهایی که به سان خبری خوش، ساعت مینواخت
زمزمهی ابدیت و ازلیت پخش در هوا
ترنم ترانهی «ممو»ی من در منقارِ قناریام
آوای سر برآوردنِ دانهها از خاکِ مزرعهیی شخمخورده
و صدای به حق و پیروزمندانهی جمعی که به گوشام میرسید
و لبهای نمناک تو همچنان باز و بسته میشدند
در حالی که صدایات را نمیشنیدم
پریشانحال بیدار شدم
گویی روی کتابی خوابام برده بود
با خود میاندیشم
نکند صدای تو بودهاند همهی آن هیاهو؟
▪️Piraye İçin Yazılmış Saat 21-22 Şiirleri
▫️9 Ekim 1945
Dün gece rüyama girdin :
dizimin dibinde oturuyormuşun.
Başını kaldırdın, kocaman, sarı gözlerini bana çevirdin.
Bir şeyler soruyormuşun.
Islak dudakların kapanıp açılıyor,
sesini duymuyorum ama.
Gecenin içinde bir yerlerde aydınlık bir haber gibi saat çalıyor.
Havada fısıltısı başsızlığın ve sonsuzluğun.
Kırmızı kafesinde, kanaryamın : «Memo»mun türküsü,
sürülmüş bir tarlada toprağı itip yükselen tohumların çıtırdısı
ve bir kalabalığın haklı ve muzaffer uğultusu geliyor kulağıma.
Senin ıslak dudakların hep öyle açılıp kapanıyor
sesini duymuyorum ama...
Kahrederek uyandım.
Kitabın üstünde uyuyakalmışım meğer.
Düşünüyorum :
yoksa senin miydi bütün o sesler?
http://s8.picofile.com/file/8283245676/N_H.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2470
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه و #آذربایجان
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹تقدیم به #همایون_شجریان
می کرد سماع ، آفرینش سَرمست
مبهوتِ صدایِ دلکشش " نیست " و "هست "
تا زمزمه ی شورِ همایون برخاست
در عرش ، خدا چرخ زنان می زد دست
🔸#ایرج_زبردست
http://www.uupload.ir/files/va91_1.jpg
🆔 @piaderonews👈
می کرد سماع ، آفرینش سَرمست
مبهوتِ صدایِ دلکشش " نیست " و "هست "
تا زمزمه ی شورِ همایون برخاست
در عرش ، خدا چرخ زنان می زد دست
🔸#ایرج_زبردست
http://www.uupload.ir/files/va91_1.jpg
🆔 @piaderonews👈
🔸آخرين سرود
🔹شعری از #سعید_سلطان_پور
▪️1319-1360
دو شعر در من سروده شد
دو شعر نوشتم
بيآنكه آرامشي در من ببارد
در «عشق»
از بادبانهاي دستهايت
كه دو تسليم اند
و در «يگانگي»
از روستازادهاي
كه ندارم
سخن گفتهام.
مرا شعري ديگر بايد
شعري كه من ندانم چيست
شعري كه آرامش را
مثل رطوبت خاكهاي كهنه
در من بيدار كند.
من هرگز شعر نساختهام
من خود، لحظههايي، شعر بودهام
من خود را نوشتهام
در من، درختها كلمه بودند
چشمهها كلمه بودند
ستارهها كلمه بودند.
و شعر من
تصادم ستاره و درخت بود
فوران درشت چشمه بود
چيزي بود كه بيهوده ميكوشم تفسيرش كنم.
آهوئي با ساقهاي خيس
بيكراني از علفهاي پر شبنم
وزشهاي خنك
چرائي
سلانه
سلانه
پرش شبنمها در گذرگاه آهو
و اينهمه
سرشارم نميكند
ميخواهم گريه كنم.
http://www.uupload.ir/files/k9pt_s.jpeg
🆔 @piaderonews👈
🔹شعری از #سعید_سلطان_پور
▪️1319-1360
دو شعر در من سروده شد
دو شعر نوشتم
بيآنكه آرامشي در من ببارد
در «عشق»
از بادبانهاي دستهايت
كه دو تسليم اند
و در «يگانگي»
از روستازادهاي
كه ندارم
سخن گفتهام.
مرا شعري ديگر بايد
شعري كه من ندانم چيست
شعري كه آرامش را
مثل رطوبت خاكهاي كهنه
در من بيدار كند.
من هرگز شعر نساختهام
من خود، لحظههايي، شعر بودهام
من خود را نوشتهام
در من، درختها كلمه بودند
چشمهها كلمه بودند
ستارهها كلمه بودند.
و شعر من
تصادم ستاره و درخت بود
فوران درشت چشمه بود
چيزي بود كه بيهوده ميكوشم تفسيرش كنم.
آهوئي با ساقهاي خيس
بيكراني از علفهاي پر شبنم
وزشهاي خنك
چرائي
سلانه
سلانه
پرش شبنمها در گذرگاه آهو
و اينهمه
سرشارم نميكند
ميخواهم گريه كنم.
http://www.uupload.ir/files/k9pt_s.jpeg
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹شعری از جاهیت ایرگات Cahit Irgat
- که در ایران جاهد ایرگات و البته گاهی جاهد ایرقات معرفی شده است -
🔸برگردان از #مجتبا_نهانی
▪️بادهایم سخن می گویند
من اسیری جنگی بودم
ابرها را دوست داشتم
آزادی را دوست داشتم
انسانها را دوست داشتم
زندهگی را دوست داشتم
شبی از چشمهایام
ابرها را تخلیه کردند.
در دنیایی که دروغ نمیگویند
من هم نمیتوانم دروغ بگویم.
و من فریاد میزنم
شفاف، پاک و پاکیزه، روشن و براق:
طعمه به قلاب میرسد
آن فحشهایی که بر زبان بودهایم
چون پول خُردی از راه میرسد
آنچنان که پراکنده شدهایم.
دو چشم دارم و
میبینم:
نیمه برهنه و لخت مادرزاد
زمینی پُر از مردهگان
مردهگان با یکدیگر همآغوش
مردهگانی غیر نظامی، نظامی، پیر
مردهگان بوی غلیظ نفرت میدهند
و زبان دارم،
حرف می زنم:
شاید فکّ پایین و
چشمهایام را نیز خواهند گرفت
به بهانهی این که زندهگی و آزادی را خواستم
و شاید هم یک صبح
کمی قبل از طلوع خورشید
مجسمهام روی چوبهی داری
نصب خواهد گردید.
▪️Rüzgârlarım Konuşuyor IV
Ben bir harp esiriydim
Bulutları seviyordum, hürriyeti seviyordum
İnsanları seviyordum, yaşamayı seviyordum
Bulutları gözlerimden boşalttılar bir gece.
Yalan söylemeyen bir dünyada.
Ben de yalan söyleyemem.
Ve ben şeffaf, tertemiz
Pırıl pırıl bağırıyorum:
Yetişir oltaya yem
Dile küfür olduğumuz,
Yetişir bozuk para gibi savrulduğumuz.
Gözlerim var, görüyorum:
Yarı çıplak, çırılçıplak
Ölülerle dolu toprak
Ölüler sarmaş dolaş
Ölüler sivil, asker, ihtiyar
Ölüler buram buram
Nefret kokuyor
Ve dilim var, söylüyorum:
Benim de altçenemi
Gözlerimi alacaklar belki de
Yaşamak ve hürriyet istedim diye
Ve belki de bir sabah
Gün doğmadan az önce
Heykelim dikilecek
Bir darağacına.
http://www.uupload.ir/files/fw0s_i.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2471
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه و #آذربایجان
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹شعری از جاهیت ایرگات Cahit Irgat
- که در ایران جاهد ایرگات و البته گاهی جاهد ایرقات معرفی شده است -
🔸برگردان از #مجتبا_نهانی
▪️بادهایم سخن می گویند
من اسیری جنگی بودم
ابرها را دوست داشتم
آزادی را دوست داشتم
انسانها را دوست داشتم
زندهگی را دوست داشتم
شبی از چشمهایام
ابرها را تخلیه کردند.
در دنیایی که دروغ نمیگویند
من هم نمیتوانم دروغ بگویم.
و من فریاد میزنم
شفاف، پاک و پاکیزه، روشن و براق:
طعمه به قلاب میرسد
آن فحشهایی که بر زبان بودهایم
چون پول خُردی از راه میرسد
آنچنان که پراکنده شدهایم.
دو چشم دارم و
میبینم:
نیمه برهنه و لخت مادرزاد
زمینی پُر از مردهگان
مردهگان با یکدیگر همآغوش
مردهگانی غیر نظامی، نظامی، پیر
مردهگان بوی غلیظ نفرت میدهند
و زبان دارم،
حرف می زنم:
شاید فکّ پایین و
چشمهایام را نیز خواهند گرفت
به بهانهی این که زندهگی و آزادی را خواستم
و شاید هم یک صبح
کمی قبل از طلوع خورشید
مجسمهام روی چوبهی داری
نصب خواهد گردید.
▪️Rüzgârlarım Konuşuyor IV
Ben bir harp esiriydim
Bulutları seviyordum, hürriyeti seviyordum
İnsanları seviyordum, yaşamayı seviyordum
Bulutları gözlerimden boşalttılar bir gece.
Yalan söylemeyen bir dünyada.
Ben de yalan söyleyemem.
Ve ben şeffaf, tertemiz
Pırıl pırıl bağırıyorum:
Yetişir oltaya yem
Dile küfür olduğumuz,
Yetişir bozuk para gibi savrulduğumuz.
Gözlerim var, görüyorum:
Yarı çıplak, çırılçıplak
Ölülerle dolu toprak
Ölüler sarmaş dolaş
Ölüler sivil, asker, ihtiyar
Ölüler buram buram
Nefret kokuyor
Ve dilim var, söylüyorum:
Benim de altçenemi
Gözlerimi alacaklar belki de
Yaşamak ve hürriyet istedim diye
Ve belki de bir sabah
Gün doğmadan az önce
Heykelim dikilecek
Bir darağacına.
http://www.uupload.ir/files/fw0s_i.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2471
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_ترکیه و #آذربایجان
زیر نظر ابوالفضل پاشا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از #هرمز_علی_پور
به قصد هرکسی باشد
من سهم خود را از آن برمیگیرم
لبخندی که از زیر بال پرندگان میآید
و قوس گونههایی که
مرا بهیاد شبی بیندازد
که اندوه را در دو خط موازی
به غمگینی نگاه میکردم
و میگفتم ای کاش به شکل دیگری
در این شب کنار هم بودیم
صداهایی که از درختان میرسد
مرا بهیاد آواهایی بیندازد
که مانعی در راه نمیدیدم
آه ای آدمی
همین که به ذات خود نزدیک میشوی
چهقدر میتوان تو را دوست داشت
مثل سفرهایی که
بر تمام خطها خط میکشند
و اکنون که با دریا به یک غروب میرسیم
باز چیزی شبیه تنهایی
مرا از رسیدن شب
کمی بترساند
تمام جنگلهای جهان
گاه نمیتواند
پاییز نژادهی دو چشم را نهان کند
و چون سطر پایانی هر متنی
سوال و اندوه را نشسته کنار هم
به عرصهای از برفِ خیال خواهم سپرد
http://www.uupload.ir/files/zjl2_h.a.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2472
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعری از #هرمز_علی_پور
به قصد هرکسی باشد
من سهم خود را از آن برمیگیرم
لبخندی که از زیر بال پرندگان میآید
و قوس گونههایی که
مرا بهیاد شبی بیندازد
که اندوه را در دو خط موازی
به غمگینی نگاه میکردم
و میگفتم ای کاش به شکل دیگری
در این شب کنار هم بودیم
صداهایی که از درختان میرسد
مرا بهیاد آواهایی بیندازد
که مانعی در راه نمیدیدم
آه ای آدمی
همین که به ذات خود نزدیک میشوی
چهقدر میتوان تو را دوست داشت
مثل سفرهایی که
بر تمام خطها خط میکشند
و اکنون که با دریا به یک غروب میرسیم
باز چیزی شبیه تنهایی
مرا از رسیدن شب
کمی بترساند
تمام جنگلهای جهان
گاه نمیتواند
پاییز نژادهی دو چشم را نهان کند
و چون سطر پایانی هر متنی
سوال و اندوه را نشسته کنار هم
به عرصهای از برفِ خیال خواهم سپرد
http://www.uupload.ir/files/zjl2_h.a.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2472
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸شاخهای این گوزن من را میدرند
🔹 داستانی از #خاطره_محمدی
پرندهای هراسان خودش را به شیشه کوبید و او از خواب پرید. همانطور که توی تخت نیم خیز شده بود با سرآستینش نمناکی پیشانی را گرفت. خودش را رها کرد روی تشک و نفسی سنگین همراه با آه ضعیفی بیرون داد. عقربه ثانیه شمار ساعت دیواری روی زمان نامربوطی به رعشه افتاده بود. اما با آفتابی که خودش را کف اتاق پهن کرده بود دانست دیرتر از همیشه بیدار شده. قرصهای خواب خوب بلدند کارشان را بکنند. خانه در سکوت دلگیری فرو رفته بود. میدانست که زنش رفته سر کار و بچهها هر کدام دنبال درس و دانشگاهشان رفتهاند. سایهی محوی از پشت پنجره پرواز کرد و رفت. دوباره آن ترس به جانش افتاد. در اتاق تقریبا جز تختخواب اثاث دیگری باقی نمانده بود. دو هفته بود که مدام خوابهای مشوشی میدید. درست از روزی که کنار بلوار پارک کرد و منتظر مشتری بود که تلفنی زمان و مکان را مشخص کرده بودند. مشتری گفته بود ساعت 5 عصر روبروی بستنی فروشی بلوار برای دیدن ماشین میآید. در آن عصر پاییزی در حالی که شیشه را پایین داده و در فراغ بال داشت سیگاری را دود میکرد مردی را دید که پشت به او در حال خریدن بستی قیفی برای دو پسر بچه بود. پسر بچهها تقریبا هم قد بودند شاید حول و حوش 10-12 ساله و ژاکت کاموایی طرح گوزن به تن داشتند. مرد از پشت سر هم معلوم بود که تاس است. بعد دست پسرها را گرفت و لنگ لنگان دور شد. بدون آنکه چهرهی مرد را ببیند ذهنش به 35 سال قبل پرش کرد. لازم نبود چهرهی مرد را ببیند تا ...
http://www.uupload.ir/files/k8ji_kh.m.jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2473
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸شاخهای این گوزن من را میدرند
🔹 داستانی از #خاطره_محمدی
پرندهای هراسان خودش را به شیشه کوبید و او از خواب پرید. همانطور که توی تخت نیم خیز شده بود با سرآستینش نمناکی پیشانی را گرفت. خودش را رها کرد روی تشک و نفسی سنگین همراه با آه ضعیفی بیرون داد. عقربه ثانیه شمار ساعت دیواری روی زمان نامربوطی به رعشه افتاده بود. اما با آفتابی که خودش را کف اتاق پهن کرده بود دانست دیرتر از همیشه بیدار شده. قرصهای خواب خوب بلدند کارشان را بکنند. خانه در سکوت دلگیری فرو رفته بود. میدانست که زنش رفته سر کار و بچهها هر کدام دنبال درس و دانشگاهشان رفتهاند. سایهی محوی از پشت پنجره پرواز کرد و رفت. دوباره آن ترس به جانش افتاد. در اتاق تقریبا جز تختخواب اثاث دیگری باقی نمانده بود. دو هفته بود که مدام خوابهای مشوشی میدید. درست از روزی که کنار بلوار پارک کرد و منتظر مشتری بود که تلفنی زمان و مکان را مشخص کرده بودند. مشتری گفته بود ساعت 5 عصر روبروی بستنی فروشی بلوار برای دیدن ماشین میآید. در آن عصر پاییزی در حالی که شیشه را پایین داده و در فراغ بال داشت سیگاری را دود میکرد مردی را دید که پشت به او در حال خریدن بستی قیفی برای دو پسر بچه بود. پسر بچهها تقریبا هم قد بودند شاید حول و حوش 10-12 ساله و ژاکت کاموایی طرح گوزن به تن داشتند. مرد از پشت سر هم معلوم بود که تاس است. بعد دست پسرها را گرفت و لنگ لنگان دور شد. بدون آنکه چهرهی مرد را ببیند ذهنش به 35 سال قبل پرش کرد. لازم نبود چهرهی مرد را ببیند تا ...
http://www.uupload.ir/files/k8ji_kh.m.jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2473
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از #اکبر_قناعت_زاده
سنگ به شیشه
شیشه به سنگ
این بشکن و آن بشکن*
بعد
کاسه را بردارم
دست کنم در کاسه
مشت مشت خاطره دربیاورم
از کاسه داغ داغ
چشم و چراغ دربیاورم
پیالهبازی کنم با شما
خوشبختی دربیاورم از پهلوی شما
پروانه و پولک و مُنجوق
یک التهابِ داغِ نفسگیر دربیاورم
بگو چگونهئی که اینگونه
در من نفس میزنی
راستی - پهلوی شما دقیقاً کجایِ شماست؟
حرف بزن
سکوت و هیاهو دستشان در یک کاسه است
زنی که حرف نزند را
باید بغل کرد و بوسید
ای کرگدنِ پیرِ پوستکلفت
ای همنوایِ لحظههای کسالت
برخیز و با من بساز
راستش بخواهی دلم در هوایِ نبودنت
یک هوایِ ابریِ دلتنگ
یک ملودرامِ کلاسیکِ کوچهبازاری میخواهد
چشم و چراغ میخواهد
پیرِ پشیز
خطیب و خطابه
گوسفندِ اولی
فیلِ در تاریکی میخواهد.....
پرانتز بسته
تارها همینطور مدام تکثیر میشدند
و عنکبوت
این پدیدهی ناسازِ روزگار
با چشمهای برزخی
در تارِ خودش
مُرده بود
* اشاره به بیتی از مولانا
http://www.uupload.ir/files/s078_a.gh.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2474
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعری از #اکبر_قناعت_زاده
سنگ به شیشه
شیشه به سنگ
این بشکن و آن بشکن*
بعد
کاسه را بردارم
دست کنم در کاسه
مشت مشت خاطره دربیاورم
از کاسه داغ داغ
چشم و چراغ دربیاورم
پیالهبازی کنم با شما
خوشبختی دربیاورم از پهلوی شما
پروانه و پولک و مُنجوق
یک التهابِ داغِ نفسگیر دربیاورم
بگو چگونهئی که اینگونه
در من نفس میزنی
راستی - پهلوی شما دقیقاً کجایِ شماست؟
حرف بزن
سکوت و هیاهو دستشان در یک کاسه است
زنی که حرف نزند را
باید بغل کرد و بوسید
ای کرگدنِ پیرِ پوستکلفت
ای همنوایِ لحظههای کسالت
برخیز و با من بساز
راستش بخواهی دلم در هوایِ نبودنت
یک هوایِ ابریِ دلتنگ
یک ملودرامِ کلاسیکِ کوچهبازاری میخواهد
چشم و چراغ میخواهد
پیرِ پشیز
خطیب و خطابه
گوسفندِ اولی
فیلِ در تاریکی میخواهد.....
پرانتز بسته
تارها همینطور مدام تکثیر میشدند
و عنکبوت
این پدیدهی ناسازِ روزگار
با چشمهای برزخی
در تارِ خودش
مُرده بود
* اشاره به بیتی از مولانا
http://www.uupload.ir/files/s078_a.gh.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2474
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈