🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹 شعری از #محمد_رهام
لباسِ گرم بپوشید، برف و بوران است
که بیتِ اولِ من، اولِ زمستان است
اگر نفس بکشم روی خاک میافتم
برای برگِ خزاندیده، باد، طوفان است
اگرچه در همهی عمر دست و پا زدهام _
که سر در آورم از گور، راهبندان است
به غیرِ سیل، چه برداشت آن کشاورزی
که بذرِ گریهی او دفن در بیابان است؟
امیدِ این که پس از تو فرو بریزم نیست
شبیهِ کوه، که در رودخانه لرزان است
تو آفتابِ منی، آفتابِ روز اگر _
تو را نظاره کند، آفتابگردان است
اگرچه در دلِ تنگت برای من جا نیست
هنوز مزهی آن سنگ، زیرِ دندان است
تو پیشِ چشمی و چشمانتظارِ اشکِ منی
که شغلِ گونه، نشستن به پای باران است
ببین چگونه نشستم به پایِ چشمانت
شبیهِ گونه که از چشمهات پنهان است
چنان گریستهام ای خدا! اگر روزی
به تشنگی بخورم، نعمتت فراوان است
چگونه ابر نگرید؟ که چاک چاک شدهست
که پارهی تنِ او هم از او گریزان است
نهالِ گریه که در باغِ حوض می روید
چه کرده است که سر تا قدم پشیمان است؟
عجیب نیست که چشمِ مرا گرفته٬ مگر _
به غیرِ گریه، که مشتاقِ روی انسان است؟
تمامِ مردمِ این شهر، سایههای منند
که پیشِ هرکه روم، بی کسی دوچندان است
که روی سایهی من هرچه برف بنشیند
هنوز تیرگیِ بختِ من نمایان است
چقدر کوه که پشتِ سرِ تو راه افتاد
چقدر شهر که پشتِ سرِ تو ویران است
چگونه چشم ببندم به روی رویاهام؟
که خواب دیدنِ با چشمِ بسته آسان است
گلِ امیدم و روییدهام از آن رو که
هنوز خاطرهی آب، توی گلدان است
بگو چه می شنوی ای سیاهپوش! رطب!
که چوبِ دارِ تو در زمرهی درختان است
بگو چه می شنوی ای سیاهرو! سایه!
که دستهای تو را جیبهات زندان است
بگو چه میشنوی از شکستِ آینهای
که رو به دشمنِ خندانِ خویش، خندان است
بگو چه... زود رسیدهست و زود میافتد
پرندهای که هم آوازِ تیرباران است
دهانِ بازِ زمین چیست؟ از چه حیران است؟
ببین که گور هم از دیدنم هراسان است
ببین چگونه کفن کردهاند صبحم را
شبیهِ برف، که در زیرِ برف، پنهان است
چه گرد و خاک به پاکردنیست آبادی
همین که چشم به هم میزنی بیابان است
همین که می روی از پیشِ من چنان شادی
که جای خالیِ پایِ تو نیز خندان است
درست مثلِ من آنگونه پیشِ پات افتاد
که آن که پا نشود از زمین، خیابان است
عصا تمامِ جهان را بلند کرد از خاک
به جز همیشه-رفیقی که سایهی آن است
سپاهِ بیکسیام را ببین، که پشتِ سرم _
اگرچه نیست کسی، ردِ پا فراوان است
چه من چه این همه آدم، تو سایهی ابری
که وقتِ رد شدنت کوه و دره یکسان است
چنان تمام-قد، انگشت بر دهان، سیگار
به پات سوخت که تا کامِ مرگ، حیران است
عجیب نیست اگر باز مانده بعد از مرگ
دهانِ چشم، که حیرانِ رفتنِ جان است
نشد کفن بکند بختِ تیرهام را برف
اگرچه رد شدن از نعشِ سایه آسان است
نشد که چشم ندوزم به چاکِ سینهی گور
که مرگ، با همه کس، دست در گریبان است
هزار گریه به دنیا بیاورَد چشمم
هنوز حرفِ دلم، طفلِ توی زهدان است
همان زمان که به چشمِ من آمدی رفتی
که توی خانهی خود نیز، اشک، مهمان است
درختِ خیسِ دل از برف کنده میفهمد
که هرکه سرد از او بگذرند، گریان است
چقدر شاخه به روی خودش نیارد برگ؟
چقدر چشم بپوشد کسی که عریان است؟
گذشت کردن و کشتن برای باد یکیست
نفس که میگذرد، عمر، رو به پایان است
عجیب نیست که شاخِ گلِ مزار منی
که بیت آخرِ من، آخرِ زمستان است
http://www.uupload.ir/files/dfab_m.r.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2466
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #قوالب_کلاسیک
زیر نظر شهرام میرزایی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹 شعری از #محمد_رهام
لباسِ گرم بپوشید، برف و بوران است
که بیتِ اولِ من، اولِ زمستان است
اگر نفس بکشم روی خاک میافتم
برای برگِ خزاندیده، باد، طوفان است
اگرچه در همهی عمر دست و پا زدهام _
که سر در آورم از گور، راهبندان است
به غیرِ سیل، چه برداشت آن کشاورزی
که بذرِ گریهی او دفن در بیابان است؟
امیدِ این که پس از تو فرو بریزم نیست
شبیهِ کوه، که در رودخانه لرزان است
تو آفتابِ منی، آفتابِ روز اگر _
تو را نظاره کند، آفتابگردان است
اگرچه در دلِ تنگت برای من جا نیست
هنوز مزهی آن سنگ، زیرِ دندان است
تو پیشِ چشمی و چشمانتظارِ اشکِ منی
که شغلِ گونه، نشستن به پای باران است
ببین چگونه نشستم به پایِ چشمانت
شبیهِ گونه که از چشمهات پنهان است
چنان گریستهام ای خدا! اگر روزی
به تشنگی بخورم، نعمتت فراوان است
چگونه ابر نگرید؟ که چاک چاک شدهست
که پارهی تنِ او هم از او گریزان است
نهالِ گریه که در باغِ حوض می روید
چه کرده است که سر تا قدم پشیمان است؟
عجیب نیست که چشمِ مرا گرفته٬ مگر _
به غیرِ گریه، که مشتاقِ روی انسان است؟
تمامِ مردمِ این شهر، سایههای منند
که پیشِ هرکه روم، بی کسی دوچندان است
که روی سایهی من هرچه برف بنشیند
هنوز تیرگیِ بختِ من نمایان است
چقدر کوه که پشتِ سرِ تو راه افتاد
چقدر شهر که پشتِ سرِ تو ویران است
چگونه چشم ببندم به روی رویاهام؟
که خواب دیدنِ با چشمِ بسته آسان است
گلِ امیدم و روییدهام از آن رو که
هنوز خاطرهی آب، توی گلدان است
بگو چه می شنوی ای سیاهپوش! رطب!
که چوبِ دارِ تو در زمرهی درختان است
بگو چه می شنوی ای سیاهرو! سایه!
که دستهای تو را جیبهات زندان است
بگو چه میشنوی از شکستِ آینهای
که رو به دشمنِ خندانِ خویش، خندان است
بگو چه... زود رسیدهست و زود میافتد
پرندهای که هم آوازِ تیرباران است
دهانِ بازِ زمین چیست؟ از چه حیران است؟
ببین که گور هم از دیدنم هراسان است
ببین چگونه کفن کردهاند صبحم را
شبیهِ برف، که در زیرِ برف، پنهان است
چه گرد و خاک به پاکردنیست آبادی
همین که چشم به هم میزنی بیابان است
همین که می روی از پیشِ من چنان شادی
که جای خالیِ پایِ تو نیز خندان است
درست مثلِ من آنگونه پیشِ پات افتاد
که آن که پا نشود از زمین، خیابان است
عصا تمامِ جهان را بلند کرد از خاک
به جز همیشه-رفیقی که سایهی آن است
سپاهِ بیکسیام را ببین، که پشتِ سرم _
اگرچه نیست کسی، ردِ پا فراوان است
چه من چه این همه آدم، تو سایهی ابری
که وقتِ رد شدنت کوه و دره یکسان است
چنان تمام-قد، انگشت بر دهان، سیگار
به پات سوخت که تا کامِ مرگ، حیران است
عجیب نیست اگر باز مانده بعد از مرگ
دهانِ چشم، که حیرانِ رفتنِ جان است
نشد کفن بکند بختِ تیرهام را برف
اگرچه رد شدن از نعشِ سایه آسان است
نشد که چشم ندوزم به چاکِ سینهی گور
که مرگ، با همه کس، دست در گریبان است
هزار گریه به دنیا بیاورَد چشمم
هنوز حرفِ دلم، طفلِ توی زهدان است
همان زمان که به چشمِ من آمدی رفتی
که توی خانهی خود نیز، اشک، مهمان است
درختِ خیسِ دل از برف کنده میفهمد
که هرکه سرد از او بگذرند، گریان است
چقدر شاخه به روی خودش نیارد برگ؟
چقدر چشم بپوشد کسی که عریان است؟
گذشت کردن و کشتن برای باد یکیست
نفس که میگذرد، عمر، رو به پایان است
عجیب نیست که شاخِ گلِ مزار منی
که بیت آخرِ من، آخرِ زمستان است
http://www.uupload.ir/files/dfab_m.r.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2466
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #قوالب_کلاسیک
زیر نظر شهرام میرزایی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈