📎 #_یک_تکه_کتاب
آن وقت بود که من فرق میان
تو و خودمان را فهمیدم:
تو خستگی نمیدانی چیست
تو قرار نداری، همه اش در کاری
روز را می آوری و بعد شب را،
بهار را می آوری و تابستان و زمستان را
فهمیدم که تو آمده ای و راز اصلی را
به من می گویی:
«هر روز دنیا را به چشمی نگاه کن
که انگار بار اول است که چشم باز کرده ای!»
📕 مرگ یزدگرد
✍🏻 #بهرام_بیضایی📚
آن وقت بود که من فرق میان
تو و خودمان را فهمیدم:
تو خستگی نمیدانی چیست
تو قرار نداری، همه اش در کاری
روز را می آوری و بعد شب را،
بهار را می آوری و تابستان و زمستان را
فهمیدم که تو آمده ای و راز اصلی را
به من می گویی:
«هر روز دنیا را به چشمی نگاه کن
که انگار بار اول است که چشم باز کرده ای!»
📕 مرگ یزدگرد
✍🏻 #بهرام_بیضایی📚
✍🌺آغوشت تکیه گاه فراموشی
دردهایی است
که با زمان التیام نمی یابند
وخواب گریز گاهی
برای فراموشی ها
#بینا(ایرج)
#س.پ.کو
✍🌺فنجان ماه
چشمان تو
و گلوی صبوری
چه آوازی است می ریزد
در جام نگاهت
#بینا(ایرج)
✔️🌹درود پرنیان خاطران شبتان زیبا وخیالتان در آرامش
✔️🌹وظیفه همه ما تلاش برای جهانی انسانی تر عادلانه تر و در آرامش تر است تا همه انسانها صرف نظر از تعلقاتشان (مذهب رنگ پوست نژاد و نواقص خلقتی) در کنار هم شاد و دلخواه ودر آرامش زندگی زندگی کنند
✔️🌹کرونا محصول نابردباری انسان در درک ناتوانیهای انسان وافزون طلبی مافیای سیاست،ثروت و رقابتهای اقتصادی است
✍🌺📎 #_یک_تکه_کتاب
عشق بزرگترین موهبت زندگی است
و نخستین عشق چنان مقامی دارد
که خاطرهی لذتبخش آن همواره
با انسان باقی میماند.
نخستین عشق با گوشه چشمی
به روانشناسی، داستان اولین
عشق قهرمان خود و ماجراهای تلخ و شیرین
و هیجانانگیز و دلهرهآور آن را باز میگوید.
📕 نخستین عشق
✍🏻 #ایوان_تورگنیف📚
کتاب را در کانال پرنیان خیال جستجو کنید
دردهایی است
که با زمان التیام نمی یابند
وخواب گریز گاهی
برای فراموشی ها
#بینا(ایرج)
#س.پ.کو
✍🌺فنجان ماه
چشمان تو
و گلوی صبوری
چه آوازی است می ریزد
در جام نگاهت
#بینا(ایرج)
✔️🌹درود پرنیان خاطران شبتان زیبا وخیالتان در آرامش
✔️🌹وظیفه همه ما تلاش برای جهانی انسانی تر عادلانه تر و در آرامش تر است تا همه انسانها صرف نظر از تعلقاتشان (مذهب رنگ پوست نژاد و نواقص خلقتی) در کنار هم شاد و دلخواه ودر آرامش زندگی زندگی کنند
✔️🌹کرونا محصول نابردباری انسان در درک ناتوانیهای انسان وافزون طلبی مافیای سیاست،ثروت و رقابتهای اقتصادی است
✍🌺📎 #_یک_تکه_کتاب
عشق بزرگترین موهبت زندگی است
و نخستین عشق چنان مقامی دارد
که خاطرهی لذتبخش آن همواره
با انسان باقی میماند.
نخستین عشق با گوشه چشمی
به روانشناسی، داستان اولین
عشق قهرمان خود و ماجراهای تلخ و شیرین
و هیجانانگیز و دلهرهآور آن را باز میگوید.
📕 نخستین عشق
✍🏻 #ایوان_تورگنیف📚
کتاب را در کانال پرنیان خیال جستجو کنید
4_5823180251202586824.pdf
8.2 MB
هنگامی که احساس خشم یا سردرگمی میکنی، سعی کن به خودت بخندی. به زنی که از تردیدها و نگرانیها رنج میبرد و میپندارد مشکلاتش مهمترین عامل در این دنیایند، بخند. به پوچی ناب آن وضعیت بخند.
بیشتر مشکلات ما از این امر به وجود میآید که از قوانین تبعیت میکنیم
📕 کتاب:ساحره ی پورتو بلو
✍🏻 اثر: #پائولو_کوئلیو📚
#_یک_تکه_کتاب
وقتی ظرف میشویی دعا کن ؛
شکر کن به خاطر اینکه ظرفهایی داری که بشویی ، یعنی غذایی در کار بوده ، یعنی کسی را سیر کردی ، یعنی با محبت ، با عشق ، از یکی دو نفر مراقبت کردی ، برایشان آشپزی کردی ، میز چیدهای ...
تصور کن چند میلیون نفر در این لحظه ، ظرفی برای شستن ندارند ! یا کسی را ندارند که برایش میز بچینند !
📕 ساحره پورتوبلو
✍🏻 #پائولو_کوئلیو📚
بیشتر مشکلات ما از این امر به وجود میآید که از قوانین تبعیت میکنیم
📕 کتاب:ساحره ی پورتو بلو
✍🏻 اثر: #پائولو_کوئلیو📚
#_یک_تکه_کتاب
وقتی ظرف میشویی دعا کن ؛
شکر کن به خاطر اینکه ظرفهایی داری که بشویی ، یعنی غذایی در کار بوده ، یعنی کسی را سیر کردی ، یعنی با محبت ، با عشق ، از یکی دو نفر مراقبت کردی ، برایشان آشپزی کردی ، میز چیدهای ...
تصور کن چند میلیون نفر در این لحظه ، ظرفی برای شستن ندارند ! یا کسی را ندارند که برایش میز بچینند !
📕 ساحره پورتوبلو
✍🏻 #پائولو_کوئلیو📚
پرنیان خیال (ادبی اجتماعی)
4_5936093717348747176.pdf
📎 #_یک_تکه_کتاب
ارلاندو دقیقا تمثیلی از یک اشراف زاده بود. اما درونش چه بود؟ چشم های زرد و قوش وار ملکه به او خیره شد گویی روحش را از میان می شکافت. مرد جوان نگاه خیره ی او را تاب آورد، فقط کمی سرخ شد. قدرت، شکوه، ماجرای عاشقانه، حماقت، شعر، جوانی_ملکه او را چون صفحه ای باز می خواند. بی درنگ انگشتری را از دست در آورد( نگین آن کمی برجسته بود) و همچنان که آن را به انگشت ارلاندو می کرد او را خزانه دار و پیشکار خود نامید، سپس نشان های مناصب را به او آویخت و فرمان داد تا در برابرش زانو زند و آن گاه زانو بند جواهر نشان شوالیه گری را بر ظریف ترین پاره ی آن پیکر بست. از آن پس دیگر هیچ چیز نمی توانست مانع حضور ارلاندو در کنار او باشد.
📕 ارلاندو
✍🏻 #ویرجینیا
ارلاندو دقیقا تمثیلی از یک اشراف زاده بود. اما درونش چه بود؟ چشم های زرد و قوش وار ملکه به او خیره شد گویی روحش را از میان می شکافت. مرد جوان نگاه خیره ی او را تاب آورد، فقط کمی سرخ شد. قدرت، شکوه، ماجرای عاشقانه، حماقت، شعر، جوانی_ملکه او را چون صفحه ای باز می خواند. بی درنگ انگشتری را از دست در آورد( نگین آن کمی برجسته بود) و همچنان که آن را به انگشت ارلاندو می کرد او را خزانه دار و پیشکار خود نامید، سپس نشان های مناصب را به او آویخت و فرمان داد تا در برابرش زانو زند و آن گاه زانو بند جواهر نشان شوالیه گری را بر ظریف ترین پاره ی آن پیکر بست. از آن پس دیگر هیچ چیز نمی توانست مانع حضور ارلاندو در کنار او باشد.
📕 ارلاندو
✍🏻 #ویرجینیا
4_5807711600068528794.mp4
4.5 MB
📎 #_یک_تکه_کتاب
انسان میتواند ذهن خود را تقویت کرده و آن را برای دستیابی به آرزوهایش آماده کند. در حقیقت تمامی ما در تمامی ساعت زندگیمان چه بهصورت آگاهانه و چه ناآگاهانه مشغول ساختن ذهنمان هستیم. غالب ما این کار را بهصورت ناخودآگاه انجام میدهیم، ولی تعداد قلیلی که به مطالب عمیقتر نگاه میکنند، کنترل ذهن خود را در اختیار گرفته و خالق آگاهانه اندیشه خود هستند. این افراد تحت تسلط القائات و تأثیر دیگران نمیباشند و بر خود تسلط کامل دارند. این افراد کلمه من را به زبان آورده و سپس تمام قوای ذهنی خویش را فرمانبردار خود میکنند.
📕 ارتعاش فکر
✍🏻 #ویلیام_واکر_آتکینسون
انسان میتواند ذهن خود را تقویت کرده و آن را برای دستیابی به آرزوهایش آماده کند. در حقیقت تمامی ما در تمامی ساعت زندگیمان چه بهصورت آگاهانه و چه ناآگاهانه مشغول ساختن ذهنمان هستیم. غالب ما این کار را بهصورت ناخودآگاه انجام میدهیم، ولی تعداد قلیلی که به مطالب عمیقتر نگاه میکنند، کنترل ذهن خود را در اختیار گرفته و خالق آگاهانه اندیشه خود هستند. این افراد تحت تسلط القائات و تأثیر دیگران نمیباشند و بر خود تسلط کامل دارند. این افراد کلمه من را به زبان آورده و سپس تمام قوای ذهنی خویش را فرمانبردار خود میکنند.
📕 ارتعاش فکر
✍🏻 #ویلیام_واکر_آتکینسون
4_5976603612661418208.pdf
8.9 MB
📎 #_یک_تکه_کتاب
انسان میتواند ذهن خود را تقویت کرده و آن را برای دستیابی به آرزوهایش آماده کند. در حقیقت تمامی ما در تمامی ساعت زندگیمان چه بهصورت آگاهانه و چه ناآگاهانه مشغول ساختن ذهنمان هستیم. غالب ما این کار را بهصورت ناخودآگاه انجام میدهیم، ولی تعداد قلیلی که به مطالب عمیقتر نگاه میکنند، کنترل ذهن خود را در اختیار گرفته و خالق آگاهانه اندیشه خود هستند. این افراد تحت تسلط القائات و تأثیر دیگران نمیباشند و بر خود تسلط کامل دارند. این افراد کلمه من را به زبان آورده و سپس تمام قوای ذهنی خویش را فرمانبردار خود میکنند.
📕 ارتعاش فکر
✍🏻 #ویلیام_واکر_آتکینسون
انسان میتواند ذهن خود را تقویت کرده و آن را برای دستیابی به آرزوهایش آماده کند. در حقیقت تمامی ما در تمامی ساعت زندگیمان چه بهصورت آگاهانه و چه ناآگاهانه مشغول ساختن ذهنمان هستیم. غالب ما این کار را بهصورت ناخودآگاه انجام میدهیم، ولی تعداد قلیلی که به مطالب عمیقتر نگاه میکنند، کنترل ذهن خود را در اختیار گرفته و خالق آگاهانه اندیشه خود هستند. این افراد تحت تسلط القائات و تأثیر دیگران نمیباشند و بر خود تسلط کامل دارند. این افراد کلمه من را به زبان آورده و سپس تمام قوای ذهنی خویش را فرمانبردار خود میکنند.
📕 ارتعاش فکر
✍🏻 #ویلیام_واکر_آتکینسون
پرنیان خیال (ادبی اجتماعی)
4_5943054205773155084.pdf
📎 #_یک_تکه_کتاب
سه گدا مرتب یک روز در میان به خانههای مهماننواز خیابان میگل سر میزدند. حدود ساعت ده یک هندی با دوتی و جلیقه میآمد و ما یک قوطی برنج به کیسهای که پشتش بود میریختیم. ساعت دوازده پیرزنی که چپق گِلی دود میکرد، میآمد و یک سنت میگرفت. ساعت دو مرد کوری که پسرکی عصاکشش بود میآمد و یک پنی میگرفت.
گاه خانهبهدوشی از راه میرسید. یک روز مردی آمد و گفت گرسنه است. بهش غذا دادیم. سیگار خواست و تا روشنش نکردیم و دستش ندادیم، شرش را نکند. این مرد دیگر بر نگشت.
عجیبترین مهمان ناخوانده یک روز عصر حدود ساعت چهار پیدایش شد. از مدرسه برگشته و لباس خانه پوشیده بودم. مرد به من گفت: «پسرجان، میشود بیایم توی حیاطتان؟»
مرد ریزنقشی بود و لباسهای تر و تمیزی به تن داشت. کلاه به سر و پیرهن سفید و شلوار سیاه به بر داشت.
پرسیدم: «چی میخواهی.»
«میخواهم زنبورها را تماشا کنم.»... .
📕 خیابان میگل
✍🏻 #نایپل📚
سه گدا مرتب یک روز در میان به خانههای مهماننواز خیابان میگل سر میزدند. حدود ساعت ده یک هندی با دوتی و جلیقه میآمد و ما یک قوطی برنج به کیسهای که پشتش بود میریختیم. ساعت دوازده پیرزنی که چپق گِلی دود میکرد، میآمد و یک سنت میگرفت. ساعت دو مرد کوری که پسرکی عصاکشش بود میآمد و یک پنی میگرفت.
گاه خانهبهدوشی از راه میرسید. یک روز مردی آمد و گفت گرسنه است. بهش غذا دادیم. سیگار خواست و تا روشنش نکردیم و دستش ندادیم، شرش را نکند. این مرد دیگر بر نگشت.
عجیبترین مهمان ناخوانده یک روز عصر حدود ساعت چهار پیدایش شد. از مدرسه برگشته و لباس خانه پوشیده بودم. مرد به من گفت: «پسرجان، میشود بیایم توی حیاطتان؟»
مرد ریزنقشی بود و لباسهای تر و تمیزی به تن داشت. کلاه به سر و پیرهن سفید و شلوار سیاه به بر داشت.
پرسیدم: «چی میخواهی.»
«میخواهم زنبورها را تماشا کنم.»... .
📕 خیابان میگل
✍🏻 #نایپل📚
4_5976345429292352416.pdf
936.1 KB
📎 #_یک_تکه_کتاب
من دو بابا داشتم؛ یکی دارا و دیگری نادار. یکی بسیار درسخوانده و زیرک بود، مدرک دکترا داشت و دورهی 4سالهی کارشناسی را 2ساله گذرانده بود. بابای دیگر، هرگز نتوانسته بود کلاس هشتم را هم به پایان برساند. هر دو مرد، سختکوش و در کار و زندگی خود پیروز بودند. درآمد هر دو رضایتبخش بود اما یکی از آنان در زمینهی مالی، پیوسته مشکل داشت. بابای دیگر، از خانواده و دیگران به ارث گذاشت. از دیگری تنها صورتحسابهایی بهجا ماند که میبایست پرداخت شوند. هر دو به من اندرزهایی دادند اما اندرزهایشان متفاوت بود...
📕 بابای دارا، بابای ندار
✍️🏻 #رابرت_کیوساکی
من دو بابا داشتم؛ یکی دارا و دیگری نادار. یکی بسیار درسخوانده و زیرک بود، مدرک دکترا داشت و دورهی 4سالهی کارشناسی را 2ساله گذرانده بود. بابای دیگر، هرگز نتوانسته بود کلاس هشتم را هم به پایان برساند. هر دو مرد، سختکوش و در کار و زندگی خود پیروز بودند. درآمد هر دو رضایتبخش بود اما یکی از آنان در زمینهی مالی، پیوسته مشکل داشت. بابای دیگر، از خانواده و دیگران به ارث گذاشت. از دیگری تنها صورتحسابهایی بهجا ماند که میبایست پرداخت شوند. هر دو به من اندرزهایی دادند اما اندرزهایشان متفاوت بود...
📕 بابای دارا، بابای ندار
✍️🏻 #رابرت_کیوساکی
4_5834647835357742217.pdf
165.8 KB
📎 #_یک_تکه_کتاب
صداي يک پيرمرد لاغر مردني از ميان انبوه جمعيت، همهمه داخل سالن قطار را در هم شکست «برادر ما آدم نميشم!» بلافاصله ديگران نيز به حالت تصديق «البته کاملا صحيح است، درسته، نميشيم.» سرشان را تکان دادند. اما در اين ميان يکي دراومد و گفت:اين چه جور حرف زدنيه آقا…شما همه را با خودتون قياس میکنين! چه خوب گفتهاند که: کافر همه را به کيش خود پندارد خواهش ميکنم حرفتونو پس بگيرين.
من که اون وقتها جواني بيست و پنج ساله بودم با اين يکي همصدا شدم و در حالي که خونم به جوش آمده بود با اعتراض گفتم:آخه حيا هم واسه ادميزاد خوب چيزيه!پيرمرد مسافر که همان جوراز زور عصبانيت ديک ديک ميلرزيد دوباره داد زد....
📕 ما آدم نمیشیم
✍️🏻 #عزیز_نسین
صداي يک پيرمرد لاغر مردني از ميان انبوه جمعيت، همهمه داخل سالن قطار را در هم شکست «برادر ما آدم نميشم!» بلافاصله ديگران نيز به حالت تصديق «البته کاملا صحيح است، درسته، نميشيم.» سرشان را تکان دادند. اما در اين ميان يکي دراومد و گفت:اين چه جور حرف زدنيه آقا…شما همه را با خودتون قياس میکنين! چه خوب گفتهاند که: کافر همه را به کيش خود پندارد خواهش ميکنم حرفتونو پس بگيرين.
من که اون وقتها جواني بيست و پنج ساله بودم با اين يکي همصدا شدم و در حالي که خونم به جوش آمده بود با اعتراض گفتم:آخه حيا هم واسه ادميزاد خوب چيزيه!پيرمرد مسافر که همان جوراز زور عصبانيت ديک ديک ميلرزيد دوباره داد زد....
📕 ما آدم نمیشیم
✍️🏻 #عزیز_نسین
4_6010557304821252947.pdf
2.4 MB
📎 #_یک_تکه_کتاب
از دلِ دریاییِ او، پرندگانِ آوازخوانِ بیشماری پَر میکشیدند و به جانبِ شمال و جنوب پرواز میکردند. او به سوی آسمان گام برمیداشت و در مسیرِ گامهایش گُلهای وحشی بر دامنهها میروییدند. اغلب میدیدمش که خم شده است، و ساقهی شکستهی علفی را نوازش میکند. در دلم صدایش را شنیدهام که میگوید: “ای ساقهی کوچکِ سبز! تو، با من و سپیدارهای لبنان، در ملکوتِ آسمانها خواهی بود.”
📕 مسیحا
✍️🏻 #جبران_خلیل_جبران
از دلِ دریاییِ او، پرندگانِ آوازخوانِ بیشماری پَر میکشیدند و به جانبِ شمال و جنوب پرواز میکردند. او به سوی آسمان گام برمیداشت و در مسیرِ گامهایش گُلهای وحشی بر دامنهها میروییدند. اغلب میدیدمش که خم شده است، و ساقهی شکستهی علفی را نوازش میکند. در دلم صدایش را شنیدهام که میگوید: “ای ساقهی کوچکِ سبز! تو، با من و سپیدارهای لبنان، در ملکوتِ آسمانها خواهی بود.”
📕 مسیحا
✍️🏻 #جبران_خلیل_جبران
Forwarded from اتچ بات
✔️🌈رنگین کمانی دوتایی بر فراز ونکور کانادا
✔️🌺درود صبحتان بخیر،شاد ومزین به رنگین کمانی از عشق وشادی روزتان موفق
✍🌺تا عقربه ساعت آذر چرخید
در رقص بدور شاپرک می رقصید
مشقی بنمود ساعت دیواری
هر دور جهان به روی او می خندید
#ایرج_جمشیدی(بینا)
تو قد بلند باد
من دست کوتاه بید
باد قد بلند خیال
شاخه هایم رامی تکانی
آنگاه که خیالم رویاهای تورا
رنگ می زند
وآسمان زکامش را عطسه می زند
از ابرهایی که گلال گلال
از شانه کوهها می پرند
تا خبر ببرند از بتهای آذر
وقتی تبری شانه هایشان را
می خراشد
ما باد را می خوانیم
وقتی برگها رامی تکاند
تا درخت رابرهنه نقاشی کند
در سراب زمستان
برف خواهد بارید
برف خواهد بارید
ودرخت پیراهنی از برف می پوشد
شعله بخاری را بلندتر می کنی
دودکشها با اسمان نجوا می کنند
و بتها یکی یکی فروخواهند افتاد
آسماناین بار تقدیر رانمی نویسد
ما گالشهای باران را می پوشیم
وخیابان پیراهنی از رنگقرمز
چه نجوایی درخت رابیدار می کند
وقتی دی با گاو آهن سرما
باغ راشخممی زند
کلاغها زمستان رابو کشیده اند
ودر میوکارد قلبم
تپشی است از بیقراری
شاید فصل دیدار دوباره باشد
#ایرج_جمشیدی(بینا)
📗🌺کتاب خوب خواندن!مگر چقدر عمر داریم که هرکتابی رابخوانیم
📗🌺📎 #_یک_تکه_کتاب
فرد هر قدر هم فاسد و حقیر باشد، به طور غریزی طالب آن است که برایش شخصیت قائل شوند چون یک انسان است، پس باید مثل یک انسان هم با او رفتار شود .
پروردگارا ، رفتاری انسانی می تواند حتی کسانی که تصویر خدا هم براشون تار شده ، به تعالی برساند!
بشر موجود سرسختیست. من تصور میکنم بهترین تعریفی که میتوان از انسان کرد این است: انسان عبارتست از موجودی که به همه چیز عادت میکند.
📕 خاطرات خانه مردگان را در کانال پرنیان خیال بخوانید
✍🏻 #داستایفسکی
✔️🌺درود صبحتان بخیر،شاد ومزین به رنگین کمانی از عشق وشادی روزتان موفق
✍🌺تا عقربه ساعت آذر چرخید
در رقص بدور شاپرک می رقصید
مشقی بنمود ساعت دیواری
هر دور جهان به روی او می خندید
#ایرج_جمشیدی(بینا)
تو قد بلند باد
من دست کوتاه بید
باد قد بلند خیال
شاخه هایم رامی تکانی
آنگاه که خیالم رویاهای تورا
رنگ می زند
وآسمان زکامش را عطسه می زند
از ابرهایی که گلال گلال
از شانه کوهها می پرند
تا خبر ببرند از بتهای آذر
وقتی تبری شانه هایشان را
می خراشد
ما باد را می خوانیم
وقتی برگها رامی تکاند
تا درخت رابرهنه نقاشی کند
در سراب زمستان
برف خواهد بارید
برف خواهد بارید
ودرخت پیراهنی از برف می پوشد
شعله بخاری را بلندتر می کنی
دودکشها با اسمان نجوا می کنند
و بتها یکی یکی فروخواهند افتاد
آسماناین بار تقدیر رانمی نویسد
ما گالشهای باران را می پوشیم
وخیابان پیراهنی از رنگقرمز
چه نجوایی درخت رابیدار می کند
وقتی دی با گاو آهن سرما
باغ راشخممی زند
کلاغها زمستان رابو کشیده اند
ودر میوکارد قلبم
تپشی است از بیقراری
شاید فصل دیدار دوباره باشد
#ایرج_جمشیدی(بینا)
📗🌺کتاب خوب خواندن!مگر چقدر عمر داریم که هرکتابی رابخوانیم
📗🌺📎 #_یک_تکه_کتاب
فرد هر قدر هم فاسد و حقیر باشد، به طور غریزی طالب آن است که برایش شخصیت قائل شوند چون یک انسان است، پس باید مثل یک انسان هم با او رفتار شود .
پروردگارا ، رفتاری انسانی می تواند حتی کسانی که تصویر خدا هم براشون تار شده ، به تعالی برساند!
بشر موجود سرسختیست. من تصور میکنم بهترین تعریفی که میتوان از انسان کرد این است: انسان عبارتست از موجودی که به همه چیز عادت میکند.
📕 خاطرات خانه مردگان را در کانال پرنیان خیال بخوانید
✍🏻 #داستایفسکی
Telegram
attach 📎
📎 #_یک_تکه_کتاب
از اینکه دل من خواهد توانست بر کینهٔ خود چیره شود یا نه، بیخبرم زیرا هرگز چنین احساسی نداشته است، و آنقدر بهندرت به دشمنانم میاندیشم که نمیتوانم خود را از فضیلت بخشودن آنها بهرهمند سازم.
نمیتوانم بگویم که دشمنانم، برای زجر دادن به من، تا چه حد خود را زجر میدهند. مرا به زیر سلطهٔ خود گرفتهاند، از قدرت کامل برخوردارند و آن را بر ضد من به کار میبرند. امّا تنها یک چیز بالاتر از قدرت آنهاست و میدانم که از دستیابی به آن عاجزند: در حالیکه از وجود من در عذابند، نمیتوانند مجبورم کنند که از وجودشان در عذاب باشم.
📕 اعترافات
✍🏻 #ژان_ژاک_روسو📚
از اینکه دل من خواهد توانست بر کینهٔ خود چیره شود یا نه، بیخبرم زیرا هرگز چنین احساسی نداشته است، و آنقدر بهندرت به دشمنانم میاندیشم که نمیتوانم خود را از فضیلت بخشودن آنها بهرهمند سازم.
نمیتوانم بگویم که دشمنانم، برای زجر دادن به من، تا چه حد خود را زجر میدهند. مرا به زیر سلطهٔ خود گرفتهاند، از قدرت کامل برخوردارند و آن را بر ضد من به کار میبرند. امّا تنها یک چیز بالاتر از قدرت آنهاست و میدانم که از دستیابی به آن عاجزند: در حالیکه از وجود من در عذابند، نمیتوانند مجبورم کنند که از وجودشان در عذاب باشم.
📕 اعترافات
✍🏻 #ژان_ژاک_روسو📚
پرنیان خیال (ادبی اجتماعی)
4_5942681784863948820.pdf
📎 #_یک_تکه_کتاب
روزی وزیر معارف ،سید نصرالله ولی را که از ادبای با نفوذآن زمان بوده احضار میکند تا وی را برای مأموریت فرهنگی به کشور هند بفرستد. در کشتی عازم هند وقتی سید نصرالله میخواهد یادداشتهای لازم برای مأموریتش را بنویسد تضاد درونی اش آشکار میشود. دریا او را گرفته است، دلتنگ خانواده است و به عدم صداقت همکاران و رئیس و رؤسایی مانند وزیر و تو خالی بودن تبلیغات دولتی درباره ی دستاوردهای بزرگ اجتماعی و فرهنگی فکر میکند. میخواهد نطقی را که قرار است دربمبئی ایراد کند را آماده کند، اما چند کلمه بیشتر نمیشود. خسته و بدحال به هیچ کاری توفیق نمییابد. بالاخره جلیقه ی نجات را برمیدارد و دچار کابوس آتش گرفتگی کشتی میشود. فردا صبح او را مرده مییابند، در حالی که جلیقه ی نجات خفت گردنش شده است. دو ماه بعد، وزیر معارف از مجسمهٔ یادبود او پرده برمیدارد و در مدح آن نابغه ی میهنپرست سخن فرسایی میکند.
📕 میهن پرست
✍🏻 #صادق_هدایت
روزی وزیر معارف ،سید نصرالله ولی را که از ادبای با نفوذآن زمان بوده احضار میکند تا وی را برای مأموریت فرهنگی به کشور هند بفرستد. در کشتی عازم هند وقتی سید نصرالله میخواهد یادداشتهای لازم برای مأموریتش را بنویسد تضاد درونی اش آشکار میشود. دریا او را گرفته است، دلتنگ خانواده است و به عدم صداقت همکاران و رئیس و رؤسایی مانند وزیر و تو خالی بودن تبلیغات دولتی درباره ی دستاوردهای بزرگ اجتماعی و فرهنگی فکر میکند. میخواهد نطقی را که قرار است دربمبئی ایراد کند را آماده کند، اما چند کلمه بیشتر نمیشود. خسته و بدحال به هیچ کاری توفیق نمییابد. بالاخره جلیقه ی نجات را برمیدارد و دچار کابوس آتش گرفتگی کشتی میشود. فردا صبح او را مرده مییابند، در حالی که جلیقه ی نجات خفت گردنش شده است. دو ماه بعد، وزیر معارف از مجسمهٔ یادبود او پرده برمیدارد و در مدح آن نابغه ی میهنپرست سخن فرسایی میکند.
📕 میهن پرست
✍🏻 #صادق_هدایت
4_6003554845976429395.pdf
3.8 MB
📎 #_یک_تکه_کتاب
تلخ است، امّا شک ندارم بسیاری از زنان اهل هنر و ادب وطنم، در زندگی مشترک شان به جایی رسیده اند که مثل فروغ عزیزمان بنویسند :« پرویز من کجا و هنر کجا. من کی هنرمند بوده و ادّعای هنرمندی کرده ام. من کی از هنر خود حرف زدم. هنر من فقط فحش دادن است. مرده شور آن هنر را ببرند که بخواهد مرا از تو جدا کند . من هنر را بی وجود تو نمی خواهم. اصلا من که هنرمند نیستم. مگر هر کسی توانست یک قلم دست بگیرد و دو سه جمله ی فارسی بنویسد، هنرمند است. اگر من زن هنرمندی بودم بیش از همه چیز کاری می کردم که تو هیچ وقت از من نرنجی، هیچ وقت از دست من عصبانی نشوی ؛ من با هنر فرسنگ ها فاصله دارم. من غلط میکنم سر تو منت بگذارم و هنری را که ندارم به رخ تو بکشم. اگر من هنرمند باشم، بسی تو از من هنرمندتری .... »
📕 اولین تپش های عاشقانه قلبم
✍️🏻 #فروغ_فرخزاد 📚
تلخ است، امّا شک ندارم بسیاری از زنان اهل هنر و ادب وطنم، در زندگی مشترک شان به جایی رسیده اند که مثل فروغ عزیزمان بنویسند :« پرویز من کجا و هنر کجا. من کی هنرمند بوده و ادّعای هنرمندی کرده ام. من کی از هنر خود حرف زدم. هنر من فقط فحش دادن است. مرده شور آن هنر را ببرند که بخواهد مرا از تو جدا کند . من هنر را بی وجود تو نمی خواهم. اصلا من که هنرمند نیستم. مگر هر کسی توانست یک قلم دست بگیرد و دو سه جمله ی فارسی بنویسد، هنرمند است. اگر من زن هنرمندی بودم بیش از همه چیز کاری می کردم که تو هیچ وقت از من نرنجی، هیچ وقت از دست من عصبانی نشوی ؛ من با هنر فرسنگ ها فاصله دارم. من غلط میکنم سر تو منت بگذارم و هنری را که ندارم به رخ تو بکشم. اگر من هنرمند باشم، بسی تو از من هنرمندتری .... »
📕 اولین تپش های عاشقانه قلبم
✍️🏻 #فروغ_فرخزاد 📚
4_222506862442975409.pdf
7.4 MB
📎 #_یک_تکه_کتاب
خوگرفتن با مکانهاى بیگانه کیفیت غریبى دارد، تلاش براى تغییر عادتى که هدفى جز خودش ندارد و آدم هنوز به انجامش نرسانده، یا اندکى پس از آن، باید بگذارد و به وضعیت پیشین بازگردد. انسان به اینگونه امور به چشم وقفه در جریان زندگى مىنگرد، آن هم به منظور استراحت یعنى نوسازى و دگرگونى کار هماهنگ اندامها، که به خطر افتاده در یکنواختى بىشکل زندگى روزانه به تنبلى، سستى و کندى مىگرود. حال این سستى و کندى در مورد قاعده و رسمى که مدتى بس طولانى برقرار بوده از کجاست؟
📕 کوه جادو
✍🏻 #توماس_مان📚
خوگرفتن با مکانهاى بیگانه کیفیت غریبى دارد، تلاش براى تغییر عادتى که هدفى جز خودش ندارد و آدم هنوز به انجامش نرسانده، یا اندکى پس از آن، باید بگذارد و به وضعیت پیشین بازگردد. انسان به اینگونه امور به چشم وقفه در جریان زندگى مىنگرد، آن هم به منظور استراحت یعنى نوسازى و دگرگونى کار هماهنگ اندامها، که به خطر افتاده در یکنواختى بىشکل زندگى روزانه به تنبلى، سستى و کندى مىگرود. حال این سستى و کندى در مورد قاعده و رسمى که مدتى بس طولانى برقرار بوده از کجاست؟
📕 کوه جادو
✍🏻 #توماس_مان📚
2_5440750719579718834.pdf
8.8 MB
این داستان فضایی کاملاً دلهرهآور دارد؛ فضاسازیهای بینظیر آبه کمک میکند تا همان خفگی و دلهرهای را تجربه کنیم که جومپی با آن دست و پنجه نرم میکند. اما این باعث نمیشود آن را داستانی بدانیم با درونمایه ترسناک؛ بلکه بیش از هر چیز با درگیریهای وجودی و پرسشهای بنیادین جومپی دربارهٔ خودش و زندگی گذشتهاش مواجه هستیم.
📕 کتاب : زن در ریگ روان
✍ اثر : #کوبو_آبه📚
📎 #_یک_تکه_کتاب
کمتر کسانی مثل معلم جماعت حسودند. سالهای سال شاگردها مثل آب رودخانه میغلتند و میروند. شاگردها روان میشوند و فقط معلم است که مثل سنگ جاخوش کرده ته رودخانه باقی میماند. با دیگران از امیدهایش حرف میزند، اما خودش خوابشان را نمیبیند.
خود را بیارزش میداند و یا به انزوای خودآزار پناه میبرد، یا اگر در این مورد ناکام شد، در نهایت مظنون و ریاکار میشود، و تا ابد رفتار نامتعارف دیگران را به باد انتقاد میگیرد. آن چنان اشتیاقی به آزادی و عمل دارد که فقط از مردم بیزار میشود.
📕 کتاب : زن در ریگ روان
✍ اثر : #کوبو_آبه
📕 کتاب : زن در ریگ روان
✍ اثر : #کوبو_آبه📚
📎 #_یک_تکه_کتاب
کمتر کسانی مثل معلم جماعت حسودند. سالهای سال شاگردها مثل آب رودخانه میغلتند و میروند. شاگردها روان میشوند و فقط معلم است که مثل سنگ جاخوش کرده ته رودخانه باقی میماند. با دیگران از امیدهایش حرف میزند، اما خودش خوابشان را نمیبیند.
خود را بیارزش میداند و یا به انزوای خودآزار پناه میبرد، یا اگر در این مورد ناکام شد، در نهایت مظنون و ریاکار میشود، و تا ابد رفتار نامتعارف دیگران را به باد انتقاد میگیرد. آن چنان اشتیاقی به آزادی و عمل دارد که فقط از مردم بیزار میشود.
📕 کتاب : زن در ریگ روان
✍ اثر : #کوبو_آبه
کرگدن یونسکو.pdf
2.2 MB
📎 #_یک_تکه_کتاب
- برانژه: تنهایی خیلی بهم سنگینی می کنه. اجتماع هم همین طور.
- ژان: تو ضد و نقیض میگی. این تنهاییه که بهت سنگینی میکنه یا اجتماع؟ خودتو یه آدم متفکر میدونی، اما هیچ منطقی نداری...
- برانژه: زندگی کردن یه چیز غیر طبیعیه.
- ژان: بر عکس، خیلی هم طبیعیه. دلیلش این که همهی مردم زندگی میکنن.
- برانژه: مرده ها خیلی بیشتر از زندهها هستند. تعدادشون هم روز به روز زیادتر می شه. زنده ها کماند.
- ژان: حقیقت امر اینه که مردەها اصلاً وجود ندارن. هاه...هاه... (می خندد) مردهها رو تو سنگینی میکنن چه طور ممکنه چیزی که اصلاً وجود نداره روی آدم سنگینی کنه؟
- برانژه: من اصلاً از خودم میپرسم اصلاً من وجود دارم؟
- ژان: تو وجود نداری دوست عزیز. چون فکر نمیکنی. فکر بکن، اون وقت وجود خواهی داشت.
📚 کرگدن
✍ اوژن یونسکو
- برانژه: تنهایی خیلی بهم سنگینی می کنه. اجتماع هم همین طور.
- ژان: تو ضد و نقیض میگی. این تنهاییه که بهت سنگینی میکنه یا اجتماع؟ خودتو یه آدم متفکر میدونی، اما هیچ منطقی نداری...
- برانژه: زندگی کردن یه چیز غیر طبیعیه.
- ژان: بر عکس، خیلی هم طبیعیه. دلیلش این که همهی مردم زندگی میکنن.
- برانژه: مرده ها خیلی بیشتر از زندهها هستند. تعدادشون هم روز به روز زیادتر می شه. زنده ها کماند.
- ژان: حقیقت امر اینه که مردەها اصلاً وجود ندارن. هاه...هاه... (می خندد) مردهها رو تو سنگینی میکنن چه طور ممکنه چیزی که اصلاً وجود نداره روی آدم سنگینی کنه؟
- برانژه: من اصلاً از خودم میپرسم اصلاً من وجود دارم؟
- ژان: تو وجود نداری دوست عزیز. چون فکر نمیکنی. فکر بکن، اون وقت وجود خواهی داشت.
📚 کرگدن
✍ اوژن یونسکو
Ensan Baraye Khishtan.pdf
4.1 MB
📕 کتاب : انسان برای خویشتن
✍️ اثر : #اریک_فروم
📚📎 #_یک_تکه_کتاب
نه تنها پزشکی ، مهندسی و نقاشی هنر است بلکه زیستن نیز خود هنر است و در حقیقت مهم ترین و در عین حال مشکل ترین و پیچیده ترین هنری است که انسان تجربه می کند. هدف این هنر ، انجام کار به خصوصی نیست بلکه هدف آن زندگیِ شایانِ تحسین و پرورش استعدادهای ذاتی است. در پهنهٔ هنرِ زیستن ، انسان هم هنرمند است و هم محصول هنر ، هم پیکرتراش است و هم سنگ مرمر ، هم پزشک است و هم بیمار...
📕 انسان برای خویشتن
✍🏻 #اریک_فروم
✍️ اثر : #اریک_فروم
📚📎 #_یک_تکه_کتاب
نه تنها پزشکی ، مهندسی و نقاشی هنر است بلکه زیستن نیز خود هنر است و در حقیقت مهم ترین و در عین حال مشکل ترین و پیچیده ترین هنری است که انسان تجربه می کند. هدف این هنر ، انجام کار به خصوصی نیست بلکه هدف آن زندگیِ شایانِ تحسین و پرورش استعدادهای ذاتی است. در پهنهٔ هنرِ زیستن ، انسان هم هنرمند است و هم محصول هنر ، هم پیکرتراش است و هم سنگ مرمر ، هم پزشک است و هم بیمار...
📕 انسان برای خویشتن
✍🏻 #اریک_فروم
گفتگو در کاتدرال.pdf
7.9 MB
📎 #_یک_تکه_کتاب
ستوان شادمانه گفت خوب ما هم به همین دلیل انقلاب کردیم. حالا دیگر هرج و مرج تمام شده. حالا که ارتش سرکار است هرکس حساب کارش را خواهد کرد. خودتان میبینید که در حکومت او دریا اوضاع بهتر میشود.
برمودس خمیازه کشید: واقعا؟! ستوان، اینجا آدمها عوض میشوند نه اوضاع.
ستوان لبخند زنان اصرار میکرد: مگر روزنامه ها را نمیخوانید. مگر به رادیو گوش نمیدهید؟پاکسازی از همین حالا شروع شده. آپریستاها، حقه بازها، کمونیستها، همه شان دستگیر شده اند. از این به بعد یکی از این حشرات را در خیابان نمیبینید.
برمودس با خشونت گفت: دیگران پیداشان میشود. برای اینکه پرو را از شر حشرات خلاص کنید باید چندتا بمب رویش بیندازید و ما را از روی نقشه پاک کنید.
سانتیاگو گفت: باید چیزی را برایت بگویم چون دارد از تو میسوزاند و سوراخم میکند.
کارلیتوس گفت: اگرحالت را بهتر میکند بگو. اما درباره اش فکر کن. وقتی که حالم بحرانیست شروع میکنم به گفتن یک راز اما بعد پشیمان میشوم و از کسانی که به نقطه ضعفم پی برده اند نفرتم میگیرد. خوش ندارم که فردا از من متنفر شوی زاوالیتا
📕 کتاب:گفتگو در کاتدرال
✍🏻 اثر: #ماریو_بارگاس_یوسا
ستوان شادمانه گفت خوب ما هم به همین دلیل انقلاب کردیم. حالا دیگر هرج و مرج تمام شده. حالا که ارتش سرکار است هرکس حساب کارش را خواهد کرد. خودتان میبینید که در حکومت او دریا اوضاع بهتر میشود.
برمودس خمیازه کشید: واقعا؟! ستوان، اینجا آدمها عوض میشوند نه اوضاع.
ستوان لبخند زنان اصرار میکرد: مگر روزنامه ها را نمیخوانید. مگر به رادیو گوش نمیدهید؟پاکسازی از همین حالا شروع شده. آپریستاها، حقه بازها، کمونیستها، همه شان دستگیر شده اند. از این به بعد یکی از این حشرات را در خیابان نمیبینید.
برمودس با خشونت گفت: دیگران پیداشان میشود. برای اینکه پرو را از شر حشرات خلاص کنید باید چندتا بمب رویش بیندازید و ما را از روی نقشه پاک کنید.
سانتیاگو گفت: باید چیزی را برایت بگویم چون دارد از تو میسوزاند و سوراخم میکند.
کارلیتوس گفت: اگرحالت را بهتر میکند بگو. اما درباره اش فکر کن. وقتی که حالم بحرانیست شروع میکنم به گفتن یک راز اما بعد پشیمان میشوم و از کسانی که به نقطه ضعفم پی برده اند نفرتم میگیرد. خوش ندارم که فردا از من متنفر شوی زاوالیتا
📕 کتاب:گفتگو در کاتدرال
✍🏻 اثر: #ماریو_بارگاس_یوسا
✍️🌺درود روزتان بخیر وشادی همراه با کامیابی وفرخندگی.قرن نوزدهم قرن فلسفه و ادبیات بود ظهور غولهای فلسفی وادبی آنچنان غنایی به قرن نوزدهم بخشید که یکسر تاریخ فلسفه وادبیات را متحول کرد قرن بیستم قرن عدالت طلبی و جنبش های اجتماعی بود در قرن بیستم آرمانگرایی چنان بر تاریخ بشر سایه افکنده بود که خود به ظهور ارتجاعی ترین تفکرات در صحنه بین المللی انجامید فاشیسم ونازیسم و تفکرات توتالیتر گروههای استقلال طلب جهان را در بحرانی ژرف برد و در این مقابله علم وتکنولوژی سر برکرد تا مرهمی بر آمال مردم سرخورده باشد اما قرن بیست ویکم به یکباره ارتجاع را در نهاد بشر بیدار کرد و امیال فروخفته بدوی هر روزی در جایی سر برکرد و بشر شاهد یک سیر قهقرایی بازگشت به جنگهای دوره ای وتلاش برای قطب بندیهای جدید در تاریخ بشر گشت اما در پشت آن سوسوی ستاره ای امیدها را زنده می دارد که رشد علم ،علوم فضایی و دانش متاورس زمینه برچیدن خشونت از زندگی بشر حذف تروریسم از زندگی اش و ایجاد چنان فراخنایی گردد که قهر وخشونت به تاریخ سپرده شود و بشر به مرحله ای برسد که یک بار دیگر در مقابل علم سر تعظیم فرود بیاورد و انسانی انگونه که لیاقتش را دارد زندگی کند بشر از این دره ی پیش رو گذر خواهد کرد و فهم وکمال انسانی پایانی بر مشقات بشر خواهد گذاشت به امید آن روز!
🖋️🌿زمستان لرزش هر شانه از برف
به روی شانه موی از برف شنگرف
بیا اسفند شد گل بر دمیده است
هوا عطار بیز از مشک هر ظرف
🖋️🌿کدام ترانه کدام باد
معیار سنگ بود
و ان مسافتی
که بر سطح برکه قل می خورد
تا به ماه برسد
ما هرکدام سنگ خود را داشتیم
ترانه ی خود را
ماه دست بر چانه تماشا می کرد
وسنگها لطافت آب را
بر چهره ی برکه می پاشیدند
ماه لبخند می زد
وناگهان گرگم به هوا می شد
درآن رنجموره سنگها گم می شدند
وماه پشت می کرد
تا زخم برکه را نشان دهد
وبند انگشتی آماسیده از تکرار
کسی رفته بود که نان بیاورد
شاید لقمه های گلو گیر را
در زخم ماه می خوردند
وبرکه ی خونی لبانش را
گاز می گرفت
هنوز بر روی لباسهای شب
ترشح خونی بود
که اژ طناب ریخته بود
و در مسقط الراس آن ستاره
دست وپا می زد
پروانه ای که حلق آویز بود
ما عادت نداریم زودتر از صبح
دستها رابشوییم یا چشمها را
وبه احترام این همه صبوری
ماه چشمک می زد
شمشیرها تیز بودند
وبرش هر نان
بر کنگره ی بخت افتاده بود
#ایرج_جمشیدی_بینا
✍️📒📎 #_یک_تکه_کتاب
آدم وقتی از حافظهای زنده و پویا برخوردار است، خیلی بیشتر میتواند خودش باشد. پس سراسر زندگی نبردی است علیه فراموشی. اما آیا انسان میتواند همهی دورههای زندگیاش را به یاد داشته باشد؟ این همان موضوع” تامینا” است. او مردی را دوست داشته و معتقد است سراسر زندگی را که پشت سر نهاده فراموش ناشدنی است، اما ناگهان در یک لحظهی بحرانی، که نیاز دارد به یاد آورد، آن مرد مرده است و چیزی به خاطرش نمیآید، زندگیاش را از دست میدهد. فراموشی که در همه حال حضور دارد، میکوشد تا با کنکاش در گذشتههای خصوصی و عمومی ما، ناتوان و درماندهمان سازد. فراموشی نیرویی است که قادر به نابودی همه چیز است و امروزه قدرتهای سیاسی خیلی خوب میدانند که چگونه باید از این دو بهره بگیرند.
📕 کتاب:خنده و فراموشی
✍🏻 اثر: #میلان_کوندرا
حتما این کتاب رابخوانید
🖋️🌿زمستان لرزش هر شانه از برف
به روی شانه موی از برف شنگرف
بیا اسفند شد گل بر دمیده است
هوا عطار بیز از مشک هر ظرف
🖋️🌿کدام ترانه کدام باد
معیار سنگ بود
و ان مسافتی
که بر سطح برکه قل می خورد
تا به ماه برسد
ما هرکدام سنگ خود را داشتیم
ترانه ی خود را
ماه دست بر چانه تماشا می کرد
وسنگها لطافت آب را
بر چهره ی برکه می پاشیدند
ماه لبخند می زد
وناگهان گرگم به هوا می شد
درآن رنجموره سنگها گم می شدند
وماه پشت می کرد
تا زخم برکه را نشان دهد
وبند انگشتی آماسیده از تکرار
کسی رفته بود که نان بیاورد
شاید لقمه های گلو گیر را
در زخم ماه می خوردند
وبرکه ی خونی لبانش را
گاز می گرفت
هنوز بر روی لباسهای شب
ترشح خونی بود
که اژ طناب ریخته بود
و در مسقط الراس آن ستاره
دست وپا می زد
پروانه ای که حلق آویز بود
ما عادت نداریم زودتر از صبح
دستها رابشوییم یا چشمها را
وبه احترام این همه صبوری
ماه چشمک می زد
شمشیرها تیز بودند
وبرش هر نان
بر کنگره ی بخت افتاده بود
#ایرج_جمشیدی_بینا
✍️📒📎 #_یک_تکه_کتاب
آدم وقتی از حافظهای زنده و پویا برخوردار است، خیلی بیشتر میتواند خودش باشد. پس سراسر زندگی نبردی است علیه فراموشی. اما آیا انسان میتواند همهی دورههای زندگیاش را به یاد داشته باشد؟ این همان موضوع” تامینا” است. او مردی را دوست داشته و معتقد است سراسر زندگی را که پشت سر نهاده فراموش ناشدنی است، اما ناگهان در یک لحظهی بحرانی، که نیاز دارد به یاد آورد، آن مرد مرده است و چیزی به خاطرش نمیآید، زندگیاش را از دست میدهد. فراموشی که در همه حال حضور دارد، میکوشد تا با کنکاش در گذشتههای خصوصی و عمومی ما، ناتوان و درماندهمان سازد. فراموشی نیرویی است که قادر به نابودی همه چیز است و امروزه قدرتهای سیاسی خیلی خوب میدانند که چگونه باید از این دو بهره بگیرند.
📕 کتاب:خنده و فراموشی
✍🏻 اثر: #میلان_کوندرا
حتما این کتاب رابخوانید