پرنیان خیال (ادبی اجتماعی)
300 subscribers
31.9K photos
10.7K videos
7.34K files
8.92K links
پرنیان خیال با مطالب ادبی ،شعر،مقاله ،کتاب ومتنهای اجتماعی تاریخی تلاش برای گسترش فرهنگ کتاب خوانی دارد.
Download Telegram
ﺑﺮﺩﮔﯽ ﯾﻌﻨﯽ
ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﮏ ﺷﺨﺺ
ﺩﯾﮕﺮ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﮕﯿﺮﺩ
ﺗﻮ ﭼﻪ ﻗﺪﺭ
ﻭ ﭼﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﺎﺷﯽ ...

#ﺑﺮﺗﺮﺍﻧﺪ_ﺭﺍﺳﻞ

@parnian_khyial



هنگامی که همه مانند یکدیگر می‌اندیشند،
در واقع کسی نمی‌اندیشد.

#والتر_لیپمن
@parnian_khyial



انسان فقط در قبال گفته‌هایش
مسئـول نیست؛ بـلـکـه در قبال
سکوت‌هایش هم مسئول است!

#عزیز_نسین


@parnian_khyial
.


در سیاره کوچک ما، عقاید بیش از طاعون و زلزله، موجب بلایا شده است.

#ولتر
@parnian_khyial




یونگ اعتقاد داشت که برخی از انسانها دو چهره دارند: چهره ای که به دیگران (و حتی خودشان) نشان می دهند که یونگ آن را" ماسک" یا "نقاب" می نامید و چهره ای که در پشت این نقاب پنهان است که یونگ آنرا سایه می نامید.

یونگ اعتقاد دارد که "هر تعصبی، تردید سرکوب شده است" و هر کس در هر زمینه ای دچار افراط است، در تلاش است تا سایه ای (که برعکس چیزی است که نشان میدهد) را در پشت نقاب آن افراط پنهان نماید.


@parnian_khyial
تو نیستی
این باران بیهوده می‌بارد
ما خیس نخواهیم شد
بیهوده این رودخانه‌ی بزرگ
موج بر می‌دارد و می‌درخشد
ما بر ساحل آن نخواهیم نشست
جاده‌ها که امتداد می‌یابند
بیهوده خود را خسته می‌کنند
ما با هم در آن‌ها راه نخواهیم رفت
دل تنگی‌ها ، غریبی‌ها هم بیهوده است
ما از هم خیلی فاصله داریم
نخواهیم گریست
بیهوده تو را دوست دارم
بیهوده زندگی می‌کنم
این زندگی را قسمت نخواهیم کرد
#عزیز_نسین
بگذار زندگی راه خودش را برود
بگذار خیال کند که ما هنوز
برای گردش یک سال دیگر ،
یک روز دیگر ،
یک بوسه‌ی دیگر ،
به او وفادار خواهیم ماند ..
بگذار نداند که ما در پریشانی پرسش‌هایمان
بارها با مرگ خوابیده‌ایم ..
ما برای زندگی ،
نه به هوا نیازمندیم
نه به عشق ،
نه به آزادی
ما برای ادامه ،
تنها
به دروغی محتاجیم که فریب‌مان بدهد
و آن‌قدر بزرگ باشد که دهان هر سوالی را ببندد...

#عزیز_نسین
انسان فقط در قبال گفتەهایش مسئول نیست
بلکە در قبال سکوتهایش هم
مسئول است...


#عزیز_نسین
هر خبری از سیاستمداران دروغ است، مگر آن که تکذیب شود.

#عزیز_نسین
نمی گنجد این قلب در تنم
این تن در اتاقم
این اتاق در خانه ام
این خانه در دنیا و
این دنیای من در جهان
ویران خواهم شد
دردم را درد می کشم در سکوت
سکوتی که در آسمان هم نمی گنجد

چگونه بازگویم این رنج را با دیگران
تنگ است این دل برای عشقم
این سر برای مغزم
که می خواهد ترک بردارد و
از هم بپاشد.

#عزیز_نسین
#15تیر درگذشت (نویسنده، مترجم، طنزنویس اهل ترکیه #عزیز_نسین)



گاهی زود می رسم
مثل وقتی که به دنیا آمدم
گاهی اما خیلی دیر
مثل حالا که عاشق تو شدم در این سن و سال

من همیشه برای شادی ها دیر می رسم
و همیشه برای بیچارگی ها زود
و آن وقت یا همه چیز به پایان رسیده است
و یا هیچ چیزی هنوز شروع نشده است

من در گامی از زندگی هستم
که بسیار زود است برای مردن
و بسیار دیر است برای عاشق شدن

من باز هم دیر کرده ام
مرا ببخش محبوب من
من بر لبه عشق هستم
اما مرگ به من نزدیکتر است

#عزیز_نسین
عشق در کتاب ها نیست:
داستان کوتاه #آه_ما_الاغها
نوشته: #عزیز_نسین
ترجمه: #صمد_بهرنگی
راوی: #امیر_اردلان_داودی
یک روز، بر گونه‌ی این سرزمین، یک بوسه و بالای سرش، یک یادداشت می گذارم و می روم:

"آنچنان زیبا و غمگین خوابیده ای که دلم نیامد بیدارت کنم".

#عزیز_نسین
 
 
 
@parnian_khyial
Forwarded from 𝓑𝓮𝓱𝓷𝓪𝔃
#ما_آدم_نمی‌شیم...! | قسمت پایانی

هیچ‌چی نگفتم. با خود فکر کردم حالا این آقا که اینقدر داره از صفات خوب آمریکایی حرف می‌زنه که مزخرف نمی‌گن، مزاحم کسی نمی‌شن، لابد فهمیده که من کار دارم و پا می‌شه راهشو می‌کشه میره.
اما او هم ول‌کن نبود.
اف و پف کردم ولی اصلا تحویل نگرفت.
موقع شام شد وقتی می‌خواست بره گفت:
جان من ما ادم‌بشو نیستیم، تا این پر حرفی‌ها و وقت‌گذرونی‌های بیخودی هست ما آدم نمی‌شیم.
گفتم:
- کاملا صحیحه...
غذامو با دست‌پاچه‌گی خوردم و شروع به نوشتن کردم.
«- بیخودی خودتو عذاب نده. هرچه زحمت بکشی بیهوده است...»
این صدا از بالای سرم بود. تا سرمو بلند کردم، یکی دیگر از رفقای زندان را دیدم گوشه تخت نشست و گفت:
خوب رفیق چیکارها می‌کنین؟
گفتم: هیچ‌چی.
اما جواب این جمله یک کلمه‌یی من این بود که:
- من تقریبا تمام عمرمو در آلمان بودم.
بغض گلومو گرفته بود، کم مونده بود از شدت عصبانیت داد بزنم، می‌دانستنم این مقدمه چه موخره‌یی به دنبال داره او ادامه داد:
- دانشگاه آلمان رو تمام کرده‌ام، حتا تحصیلات متوسطه‌ام را هم اون‌جا خوندم. سال‌های سال اون‌جا کار کردم. شما در آلمان کسی رو نمی‌بینی که کار نکنه. ما هم همین جوریم؟ مثلا وضع ما رو ببین. نه، نه، ما آدم نمی‌شیم، از انسانیت خیلی دوریم...
فهمیدم هر کار بکنم، نخواهم توانست داستان را بنویسم، بیخودی زحمت می‌کشم و به خود فشار می‌آورم، کاغذ و قلم را گذاشتم زمین، فکر کردم وقتی که زندانی‌ها خوابیدن شروع می‌کنم.
آقای تحصیل کرده آلمان، هنوز آلمانی‌ها را معرفی می‌کرد:
- در آلمان بیکاری عیبه. هرکه می‌خواد باشه، آلمان‌ها هیچ بیکار نمی‌مونن، اگه بیکار هم باشن بالاخره کاری برای خودشون می‌تراشن، مدام زحمت می‌کشن، تو در این چند ماه که این‌جایی محض نمونه کسی را دیده‌ای که کاری بکند؟ همین خود تو حالا در زندان کاری انجام داده‌ای؟ آلمانی‌ها این‌جور نیستن خاطراتشونو می‌نویسن، راجع به اوضاع خودشون چیز می‌نویسن، کتاب می‌خونن، خلاصه چه دردسرت بدم بیکار نمی‌مونن. اما ما چه‌طور؟ خیر، هرچی بگم پرت و پلا است، ما آدم نمی‌شیم...
وقتی از شرش خلاص شدم که نیمه شب بود. مطمئن بودم دیگه کسی نمونده که راجع به آدم نشدن ما کنفرانس بدهد، تازه با امیدواری داستان را شروع کرده بودم، یکی دیگه نازل شد. حضرت ایشان هم سال‌های متمادی در فرانسه بودند، به محض ورود گفت:
«- آقا مواظب باشین! مردم خوابن، بیدار نشن، مزاحمشون نشی»، خیلی آهسته صحبت می‌کرد. این آقا که خیلی هم مبادی آداب بود و این نحوه تربیت را از فرانسوی‌ها یاد گرفته بود می‌گفت:
- فرانسوی‌ها مردمانی مبادی آداب و با شخصیت هستند، موقع کار هیچ کس مزاحم او نمی‌شه.
با خودم گفتم خدا به خیر کنه، من باید امشب از نیمه شب به اون طرف کار کنم. آقای فرانسه رفته گفت:
- حالا بخوابین، تا فردا با فکر آزاد کار بکنین، فرانسوی‌ها بیشتر صبح‌ها کار می‌کنن، ماها اصلا وقت کار کردن را هم بلد نیستیم، موقع کار می‌خوابیم و وقت خواب کار می‌کنیم. اینه که عقب مونده‌ایم، علت اینکه آدم نمی‌شیم همینه. ما آدم بشو نیستیم.
آقای فرنگی‌ مآب موقعی از پهلویم رفت که دیگه رمقی در من نمونده بود، چشم‌هایم خود به خود بسته می‌شد. خوابیدم.
صبح زود قبل از اینکه رفقا از خواب بیدار شن، بیدار شدم و به داستان‌نویسی مشغول شدم. یکی از رفقای هم‌بند، وقت مراجعت از توالت سری به من زد و همین طور سر راه قبل از اینکه حتا صورتش را خشک کنه در حالی که آب از سر و صورتش می‌چکید گفت:
- می‌دونی انگلیسی‌ها واقعا آدم‌های عجیبی هستن، شما وقتی در لندن یا یک شهر دیگه انگلستان سوار ترن هستید، ساعت‌ها مسافرین هم‌کوپه شما حتا یک کلمه هم صحبت نمی‌کنن. اگه ما باشیم، این چیز‌ها سرمون نمی‌شه، نه ادب، نه نزاکت، نه تربیت خلاصه از همه چیز محرومیم. همین‌طوره یا نه؟ مثلا چرا شما رو اینجا ناراحت می‌کنن. خودی و بیگانه همه رو ناراحت می‌کنیم، دیگه فکر نمی‌کنیم این بنده خدا کار داره، گرفتاره، نه خیر این چیزها ابدا حالیمون نیست شروع می‌کنیم به وراجی و پرچانگی... اینه که ما آدم نیستیم و آدم نمی‌شیم و نخواهیم شد...
- کاغذ را تا کردم، قلم را زیر تشک گذاشتم، از نوشتن داستان چشم پوشیدم. خلاصه داستانو نتونستم بنویسم، اما در عوض بیش از چند داستان چیز یاد گرفتم و علت این مطلب را فهمیدم که:
چرا ما آدم نمی‌شیم...
حالا هر که جلو من عصبانی بشه و بگه:
- ما آدم نمی‌شیم! فورا دستمو بلند می‌کنم، داد می‌زنم:
- آقا علت و سبب اونو من می‌دونم!
تنها ثمره‌یی که از زندان اخیر عایدم شد درک این مطلب بود.
پایان.

نویسنده: #عزیز_نسین
مترجم: #احمد_شاملو
انسان ؛
فقط در قبال گفته هایش
مسئول نیست
بلکه در قبال سکوت هایش
هم مسئول است...

#عزیز_نسین
تو نیستی.

این باران بیهوده می‌بارد
ما خیس نخواهیم شد
بیهوده این رودخانه‌ی بزرگ
موج بر می‌دارد و می‌درخشد
ما بر ساحل آن نخواهیم نشست
جاده‌ها که امتداد می‌یابند
بیهوده خود را خسته می‌کنند
ما با هم در آن‌ها راه نخواهیم رفت
دل تنگی‌ها ، غریبی‌ها هم بیهوده است
ما از هم خیلی فاصله داریم
نخواهیم گریست
بیهوده تو را دوست دارم
بیهوده زندگی می‌کنم
این زندگی را قسمت نخواهیم کرد

#عزیز_نسین
 
 
يک روز
بر گونه ی اين مملكت يک بوسه
و بالای سرش يک يادداشت می گذارم و می روم:

آنچنان زيبا خوابيده ای
كه دلم نيامد بيدارت كنم ..

👤 #عزیز_نسین (طنزپرداز ترکیه)
یک روز بر گونه این مملکت یک بوسه
و بالای سرش یک یادداشت می گذارم
و می روم:

"آنچنان زیبا خوابیده ای که

   دلم نیامد بیدارت کنم..."

     ♧ #عزیز_نسین
4_5942665635786918316.pdf
7.2 MB
راجع به فردی به نام زنده هست که شناسنامه نداره و زندگیش مختل شده و داستانهای جالبی براش اتفاق میافته.
با زبانی طنز از فساد حاکمان و بی بندو باری نظام حاکم بر ترکیه انتقاد میکنه.

📕 آدم های بی شناسنامه
✍🏻 #عزیز_نسین 📚
4_5834647835357742217.pdf
165.8 KB
📎 #_یک_تکه_کتاب

صداي يک پيرمرد لاغر مردني از ميان انبوه جمعيت، همهمه داخل سالن قطار را در هم شکست «برادر ما آدم نمي‌شم!» بلافاصله ديگران نيز به حالت تصديق «البته کاملا صحيح است، درسته، نمي‌شيم.» سرشان را تکان دادند. اما در اين ميان يکي دراومد و گفت:اين چه جور حرف زدنيه آقا…شما همه را با خودتون قياس میکنين! چه خوب گفته‌اند که: کافر همه را به کيش خود پندارد خواهش ميکنم حرف‌تونو پس بگيرين.
من که اون وقت‌ها جواني بيست و پنج ساله بودم با اين يکي هم‌صدا شدم و در حالي که خونم به جوش آمده بود با اعتراض گفتم:آخه حيا هم واسه ادميزاد خوب چيزيه!پيرمرد مسافر که همان جوراز زور عصبانيت ديک ديک مي‌لرزيد دوباره داد زد....

📕 ما آدم نمیشیم
✍️🏻 #عزیز_نسین
🌺درود صبحتان بخیر وباشادی روزتان بر وفق مراد کامیاب وفرخ بهارتان شورانگیز و پر از شکوفه ی عشق واحساس.تر س در انسان ریشه تفکر را می خشکاند و از او موجودی زبون می سازد که برای رهایی به هرچه غیر واقعی تر است چنگ می زند ودچار توهم می شود‌. انسان متوهم موجودی است عاجز ودر دسترس که ان را به هر شکل می توان چون خمیر اسباب بازی طراحی کرد. فاشیسم هیتلری با تزریق همین ترس جنگی رابه جهان تزریق کرد که هنوز تاثیر ان بر زندگی انسانها ساقط نشده است.تروریسم وصهیونیسم آبشخورشان یکی است وبا تزریق ترس چاله ای هولناک پیش روی جهان گسترده اند اما بازیگردان واقعی این معرکه پوتین و مشاورانش است که با گوشت دم توپ قرار دادن مردم غزه وتوسعه تروریسم سعی دارد مردم جهان را از اکراین غافل کند وبستری برای نظم دلخواه خود بیافریند و در این بین بیشترین اسیب به ایران خواهد رسید که پوتین با سو استفاده سعی دارد بکمک شریک استراتژیکش اسراییل آن را وارد جنگی عبث بنماید.قدرتهای جهانی جز به منافع خود وچپاول سرمایه ی کشورهای فقیر نمی اندیشند و هیچگاه برای این کشورها دوست قابل اعتمادی نخواهند شد.تنها درایت حاکمان انها براساس منافع ملی می تواند آنها را از ورود به مخاصمات عبث وبی حاصل نجات دهد
🖋️🌿صبح است کسی پیرهن از گل بدریده است
تا عطر تنش پنجه به رخسار کشیده است

بوسیده لبش را شب دوشین وبه گلزار
شبنم به لب غنچه ی از خواب پریده است


🖋️🌿سکوت بود وسقوط
سنگی که پرتاب می شد
پرشنگ آب تا دور دست ساحل
کسی  بر دوش می برد سنگها را
وطغرای نبشته بر سنگها
بر این تکرار اشارت داشت
ماهی کاهل
بر بستر ی از آب وخواب
آه می کشید
پنلوپه ا ی رنجیده
افق تاریک نیلگون
دستانی به استغاثه
معبدی مرموز
هنوز هم گویا انتظاری بود
به بر کردن مشعلی
و سواری که می آمد
سنگها بودند که می امدند
و فانوسهایی که کشته می شدند
خیال گاوی بود هراسان
که شاخ می زد
و بستری خیس از ترس
پشت پای شیاطین آب می ریختند
و ابلق سواری که غرق می شد
در بی سرانجامی قصه های طویل
آب بود وابادانی نبود
وتشنه های حریصی
که از هم خون می مکیدند
وزرداب بالا می آوردند
جهان به گند و تعفن لاروها  عادت کرده بود
وکرمهای عاشق پیشه
نقشه ی جنگ جهانی را می کشیدند
هوس های ماتادورها
تا دوردست ها را می سوزاند
ومکبثی شاه شده بود

  
#ایرج_جمشیدی_بینا

✍️📒،
#عزیز_نسین نویسنده نامی و طنز پرداز ترک که سال ها زندانی سیاسی در ترکیه بود و جانش را نیز بخاطر روشنگری های سیاسی و اجتماعی اش از دست داد، در یکی از نوشته هایش می نویسد:

بعنوان یک خبرنگار سفری به هندوستان داشتم. سوار قطاری شده بودیم، ناگهان قطار به طرز وحشتناکی ترمز کرد و ایستاد، سراسیمه پایین آمدیم و من دیدم گاوی فربه روی ریل نشسته و مانع حرکت قطار شده...

به راهنمای هندی خودم گفتم چرا کسی گاو را از روی ریل خارج نمی کند تا راه قطار باز شود؟
او گفت: گاو مقدس است و کسی نمیتواند مزاحمش شود، گفتم پس چاره چیست؟
گفت: باید آنقدر صبر کنیم تا گاو با میل خودش ریل را ترک کند!

گفتم یعنی یک گاو جلو حرکت قطاری را تا هر وقت بخواهد می گیرد و کسی مانعش نمی شود؟
گفت: آری، گاو مقدس است

و من دانستم در جوامع عقب مانده هم افراد و عقاید بظاهر مقدس، جلو ریل حرکت قطار جامعه شان نشسته اند و با وجود آنها، هیچکس جرات نمی کند آنها را از روی ریل خارج سازد...
#معرفی_کتاب
در این مجموعه ۱۸داستان کوتاه با موضوعات فرهنگی و اجتماعی، سعی بر نقد عادات و تفکرات غلط و به دور از اندیشه مردم و همچنین مسئولانی که شایستگی حکومت را ندارند و بی عدالتی ها و اختلافات طبقاتی تأسف بار دارد.

📕 نرخ ها روز بِروز بالاتر میره
👤 #عزیز_نسین