Forwarded from جامعهشناسی
جبر، آزادی و اخلاق در نزد کانت
@IranSociology
سْکینّر بر آن است که «آزادی» و «شأن انسانی» توهمّاتی بیش نیستند، زیرا همۀ رفتارهای انسان بر اساس ساختار ژنتیکی او و در تقویت یا تخفیف الگوهای رفتاری خاص بهتوسط تأثیر شرایط بیرونی، یعنی «تشویق» و «تنبیه»، از پیش تعیین شده هستند [1]. در این معنا سخنگفتن از «اخلاق» نیز بکلی تهی از معنا خواهد بود. اگر رفتار انسان تابع جبر باشد، آنگاه عمل اخلاقی هیچ معنای مشخصی نخواهد داشت.
اگر حق با سْکینّر باشد (که از نگاه ایدئالیسم آلمانی نیست)، آنگه باید تمام سنت دوهزار سالۀ اندیشۀ اخلاقی از ارسطو تا رالز را در زبالهدان افکند. شاید آن هنگام که ارسطو از «اخلاق» سخن میگفت، این مفهوم را نه برپایۀ تقابل جبر وآزادی، بلکه بر پایۀ روابط شهروند پولیس یونانی با دیگر شهروندان بنا میکرد اما از #کانت به این سو، مفهوم اخلاق با مفهوم #آزادی چونان گرهی سخت خورده است که هر تلاشی برای گسستن این دو از یکدیگر کاری است اگر نه به تمامی عبث، اما قطعاً بسیار دشوار. باری، از کانت به این سو، علم اخلاق (به معنای فلسفی کلمه) در روزگار ما بنیانی ندارد جز «آزادی».
اگر انسان همان انسان عاقل یا animal rationale باشد، آنگاه این بدان معناست که انسان از یک سو موجودی «طبیعی» است و از سوی دیگر موجودی «عقلانی». از جنبۀ طبیعی، انسان موجودی است تابع جبر قوانین جهان بیرون و درون خود. هم قوانین فیزیکی، جغرافیایی، اجتماعیِ عالم بیرون بر او حاکماند و هم قوانین روانشناسیک، بیولوژیکِ عالم درون. بدین سان انسان گرفتار در چنبر جبر طبیعت است. کانت بر این جنبۀ وجودی انسان نام Heteronimie (هِتِرونومی که به «دگرمختاری» ترجمه میکنیم) مینهد. هِتِروس در یونانی به معنای بیگانه و نوموس به معنای قانون است و معنای آن این است که قانونی از بیرون بر انسان تحمیل شده و او را در اختیار خود داشته باشد. این بیرونیت به معنای بیرونیت مکانی نیست، بلکه بیرونیتی است در نسبت با «عقل». در این معنا، تمامی نیروهای درونی انسان که جنبۀ حسی و تجربی دارند، مانند امیال، شهوات، خواستهای جسمانی، احساسات و غرایز، همه مشمول همان دگرمختاری میگردند زیرا که همه تابع رابطۀ جبری علت و معلولی حاکم بر طبیعتاند.
اما انسان تنها موجودی است که در کنار جنبۀ طبیعی خود، جنبهای عقلانی نیز دارد. شاید در توان انسان نباشد که با «اراده»ی صرف بر همۀ قوانین طبیعیتِ بیرون و درون بشورد و در برابر آن بایستد اما حداقل آشکارا از این امکان برخوردار است که آنچه را بصورت طبیعی در آن گرفتار است به کمک عقل خود از زاویهای عقلانی نیز مورد قضاوت قرار دهد. انسان، اگر بخواهد، این امکان را دارد که میان خودمختاری یا همان «خود بر سرنوشت خویش حاکم بودن» و دگرمختاری یا همان «دیگری را حاکم بر سرنوشت خویش گماردن یا شمردن» به انتخابی آگاهانه دست زند. اصطلاحی که کانت برای حاکم بودن انسان بر سرنوشت خود، نیز بعدتر، بصورتی مجرد برای عقل بکارمیبرد، آوتونومی (Autonimie) است که آن را به «خودمختاری» ترجمه میکنیم. آوتوس در یونانوی به معنای «خود» است و بنابراین آوتونومی معنایی ندارد جز خودقانونگزاری در برابر هترونومی یا بیگانهقانونگزاری.
کانت مینویسد: «خودمختاریِ اراده یگانه اصل تمام قوانین اخلاقی و وظایف متناسب با آن است: در عوض، هر نوع دیگرمختاریِ اختیار نه تنها منجر به هیچ تعهدی نخواهد شد، بلکه حتی در تقابل با اصل خود و اصل اصول عرف و اخلاقِ اراده است.» [2]
***
1. B. F. Skinner: Jenseits von Freiheit und Würde. Reinbeck 1973, S.25.
2. I. Kant: Kritik der praktischen Vernunft, Reclam-Ausg. Nr. 1111-13S.58.
✅کانال جامعه شناسی
@IranSociology
@IranSociology
سْکینّر بر آن است که «آزادی» و «شأن انسانی» توهمّاتی بیش نیستند، زیرا همۀ رفتارهای انسان بر اساس ساختار ژنتیکی او و در تقویت یا تخفیف الگوهای رفتاری خاص بهتوسط تأثیر شرایط بیرونی، یعنی «تشویق» و «تنبیه»، از پیش تعیین شده هستند [1]. در این معنا سخنگفتن از «اخلاق» نیز بکلی تهی از معنا خواهد بود. اگر رفتار انسان تابع جبر باشد، آنگاه عمل اخلاقی هیچ معنای مشخصی نخواهد داشت.
اگر حق با سْکینّر باشد (که از نگاه ایدئالیسم آلمانی نیست)، آنگه باید تمام سنت دوهزار سالۀ اندیشۀ اخلاقی از ارسطو تا رالز را در زبالهدان افکند. شاید آن هنگام که ارسطو از «اخلاق» سخن میگفت، این مفهوم را نه برپایۀ تقابل جبر وآزادی، بلکه بر پایۀ روابط شهروند پولیس یونانی با دیگر شهروندان بنا میکرد اما از #کانت به این سو، مفهوم اخلاق با مفهوم #آزادی چونان گرهی سخت خورده است که هر تلاشی برای گسستن این دو از یکدیگر کاری است اگر نه به تمامی عبث، اما قطعاً بسیار دشوار. باری، از کانت به این سو، علم اخلاق (به معنای فلسفی کلمه) در روزگار ما بنیانی ندارد جز «آزادی».
اگر انسان همان انسان عاقل یا animal rationale باشد، آنگاه این بدان معناست که انسان از یک سو موجودی «طبیعی» است و از سوی دیگر موجودی «عقلانی». از جنبۀ طبیعی، انسان موجودی است تابع جبر قوانین جهان بیرون و درون خود. هم قوانین فیزیکی، جغرافیایی، اجتماعیِ عالم بیرون بر او حاکماند و هم قوانین روانشناسیک، بیولوژیکِ عالم درون. بدین سان انسان گرفتار در چنبر جبر طبیعت است. کانت بر این جنبۀ وجودی انسان نام Heteronimie (هِتِرونومی که به «دگرمختاری» ترجمه میکنیم) مینهد. هِتِروس در یونانی به معنای بیگانه و نوموس به معنای قانون است و معنای آن این است که قانونی از بیرون بر انسان تحمیل شده و او را در اختیار خود داشته باشد. این بیرونیت به معنای بیرونیت مکانی نیست، بلکه بیرونیتی است در نسبت با «عقل». در این معنا، تمامی نیروهای درونی انسان که جنبۀ حسی و تجربی دارند، مانند امیال، شهوات، خواستهای جسمانی، احساسات و غرایز، همه مشمول همان دگرمختاری میگردند زیرا که همه تابع رابطۀ جبری علت و معلولی حاکم بر طبیعتاند.
اما انسان تنها موجودی است که در کنار جنبۀ طبیعی خود، جنبهای عقلانی نیز دارد. شاید در توان انسان نباشد که با «اراده»ی صرف بر همۀ قوانین طبیعیتِ بیرون و درون بشورد و در برابر آن بایستد اما حداقل آشکارا از این امکان برخوردار است که آنچه را بصورت طبیعی در آن گرفتار است به کمک عقل خود از زاویهای عقلانی نیز مورد قضاوت قرار دهد. انسان، اگر بخواهد، این امکان را دارد که میان خودمختاری یا همان «خود بر سرنوشت خویش حاکم بودن» و دگرمختاری یا همان «دیگری را حاکم بر سرنوشت خویش گماردن یا شمردن» به انتخابی آگاهانه دست زند. اصطلاحی که کانت برای حاکم بودن انسان بر سرنوشت خود، نیز بعدتر، بصورتی مجرد برای عقل بکارمیبرد، آوتونومی (Autonimie) است که آن را به «خودمختاری» ترجمه میکنیم. آوتوس در یونانوی به معنای «خود» است و بنابراین آوتونومی معنایی ندارد جز خودقانونگزاری در برابر هترونومی یا بیگانهقانونگزاری.
کانت مینویسد: «خودمختاریِ اراده یگانه اصل تمام قوانین اخلاقی و وظایف متناسب با آن است: در عوض، هر نوع دیگرمختاریِ اختیار نه تنها منجر به هیچ تعهدی نخواهد شد، بلکه حتی در تقابل با اصل خود و اصل اصول عرف و اخلاقِ اراده است.» [2]
***
1. B. F. Skinner: Jenseits von Freiheit und Würde. Reinbeck 1973, S.25.
2. I. Kant: Kritik der praktischen Vernunft, Reclam-Ausg. Nr. 1111-13S.58.
✅کانال جامعه شناسی
@IranSociology
Forwarded from دریچه ای رو به جامعه
Sapere Aude(جرأت کن بیندیشی):
-پرسیدن ریشهی تفکر انتقادی است. ریشهی دانستن، خرد است، و پرسیدن کاربرد آزادانهی خرد است. زمانی #کانت گفته بود: «جرأت کن بدانی». جرأت داشته باش که خرد خود را بهکارگیری. یعنی نهادینه شدن پرسش نتیجهی ترکیب آزادی و خرد است. «چرا کردن» تبلور خرد در آزادی است. برای استقرار این رفتار، چیزهایی لازم بوده است که ما نداشته ایم. فرهنگی لازم بوده است که ما نداشته ایم. ما این گرایش و برداشت را نداشته ایم که آزادی یعنی از خرد خود در همه چیز آشکارا استفاده کردن. حتا در کاربرد و کارآیی خود خرد. یعنی در نقد همه چیز از جمله خود خرد.
«پرسش» در این مفهوم اجتماعی و فرهنگی، خاصیت و کارکرد عصر مدرن و جامعهی مدنی است. در نتیجه در تقابل است با دنیای بسته و صرفا حرفشنو سنت استبدادی.
-فرهنگ گذشتهی ما بهانههای بسیار داشته است برای دور ماندن از بسیاری پرسشها. بسیاری از پرسشها به ویژه در عرصهی اجتماعی، برای ما حکم «تابو» داشته است. حکم گذشتن از خط قرمز را داشته است. در ابعاد مختلف فلسفی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، اعتقادی، اخلاقی، ادبی و غیره، حق پرسش را پیشاپیش از خود سلب کرده بوده ایم. به همین سبب هم نوعی «بی چرایی» و «تسلیم قضا و قدری» به رفتار نهادی ما بدل شده است. حتا #حافظ ما هم که پر از چراست از برخی بابتها بی چراست. به همین سبب هم بین تردید و ایقان، و پرهیز و بیان مانده است.
بی چرایی در جامعهی ما به نوعی تقدیر اجتماعی تعبیر شده است، که در هر حال واقعیت داشته است. و پذیرفته هم شده است که چنان باشد. بدین سبب هم فرهنگ ما باب «نقد» خود را نگشوده است. حتی در دوران اخیر هم، ما به دلایل و بهانههای گوناگون از نقد خود سر باز میزده ایم و پرهیز میکرده ایم و پرهیز میکنیم. مثلا بسیاری از گروههای سیاسی در این چندین دهه، عملا باب انتقاد از خود را مسدود میکرده اند. بدین بهانه که مبادا مخالفان سوء استفاده کنند. یا بسیاری از هواداران یک نویسنده یا دوستداران یک شاعر، انتقاد از او را عملا مجاز نمیدانسته اند. به همین سبب هم جامعه ی ما به «تجلیل انتقادی» از بزرگان خود عادت نکرده است. فکر میکرده ایم که اگر اختلاف نظری را دربارهی کسی یا اثری که برتریاش را پذیرفته ایم مطرح کنیم، از شأن و اعتبار و اهمیت او کاسته ایم. چون نقد متن را با نقد شخص اشتباه یا یکی میگرفته ایم.
-نیاز جامعهی ما به نقد همه جانبهی فرهنگی، نخستین مسئلهی مبرم ماست. و همین امر است که خوشایند سنت نیست. سنت به یک اعتبار، مجموعهی رفتارها و گفتارها و پندارهای نهادی شده است. حرفشنوی و نپرسیدن یکی از وجوه پابرجای سنت است.
اجداد و بزرگان ما به گونه ای زیسته اند. دستاوردهایی هم داشته اند. فرهنگشان محدودیتها و مقدوراتی داشته است. اما امروز ما نه میتوانیم مثل آنها زندگی کنیم، و نه توقع بیجا داریم که چرا آنها مثل امروز ما نزیسته اند. پس اگر به نقد فرهنگمان میپردازیم از یکطرف بنا به اقتضا و ایجاب امروزمان است، و از طرف دیگر به سبب سلطهای است که گذشته بر اکنونمان دارد. این سلطه را در بسیاری از امور اجتماعی و فرهنگی و غیره حتی هنوز در ادبیات امروز هم از بابتهایی میتوان دریافت.
#میشل_فوکو در تحقیقاتش نتیجه گرفته است که نقد این نیست که بگوییم وضع به طوری که هست درست نیست. بلکه نقد این است که تذکر دهیم شیوهها و کارهایی که مورد قبول ماست، بر چه چیزهایی پی ریزی شده است که بی چون و چرا مسلم گرفته میشود. بر اساس چه طرز فکرهای مأنوس و عادت شده و به محک نقد نخوردهای بنا شده که هیچکس در آنها شک و شبهه نمیکند.
نقد فرهنگ درست در این معنا مفهوم میشود که پایهی مفروضات مورد پرسش قرار گیرد. باز به قول #فوکو فکر به چشم نمیآید و پنهان است. ولی آنچه باعث رفتار روزانهی ماست چیزی جز فکر نیست. حتی در احمقانهترین رسوم و ابلهانهترین نهادها و بیسروصداترین عادات هم همیشه فکر وجود دارد.
#محمد_مختاری | #تمرین_مدارا | فرهنگِ بیچرا
-پرسیدن ریشهی تفکر انتقادی است. ریشهی دانستن، خرد است، و پرسیدن کاربرد آزادانهی خرد است. زمانی #کانت گفته بود: «جرأت کن بدانی». جرأت داشته باش که خرد خود را بهکارگیری. یعنی نهادینه شدن پرسش نتیجهی ترکیب آزادی و خرد است. «چرا کردن» تبلور خرد در آزادی است. برای استقرار این رفتار، چیزهایی لازم بوده است که ما نداشته ایم. فرهنگی لازم بوده است که ما نداشته ایم. ما این گرایش و برداشت را نداشته ایم که آزادی یعنی از خرد خود در همه چیز آشکارا استفاده کردن. حتا در کاربرد و کارآیی خود خرد. یعنی در نقد همه چیز از جمله خود خرد.
«پرسش» در این مفهوم اجتماعی و فرهنگی، خاصیت و کارکرد عصر مدرن و جامعهی مدنی است. در نتیجه در تقابل است با دنیای بسته و صرفا حرفشنو سنت استبدادی.
-فرهنگ گذشتهی ما بهانههای بسیار داشته است برای دور ماندن از بسیاری پرسشها. بسیاری از پرسشها به ویژه در عرصهی اجتماعی، برای ما حکم «تابو» داشته است. حکم گذشتن از خط قرمز را داشته است. در ابعاد مختلف فلسفی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، اعتقادی، اخلاقی، ادبی و غیره، حق پرسش را پیشاپیش از خود سلب کرده بوده ایم. به همین سبب هم نوعی «بی چرایی» و «تسلیم قضا و قدری» به رفتار نهادی ما بدل شده است. حتا #حافظ ما هم که پر از چراست از برخی بابتها بی چراست. به همین سبب هم بین تردید و ایقان، و پرهیز و بیان مانده است.
بی چرایی در جامعهی ما به نوعی تقدیر اجتماعی تعبیر شده است، که در هر حال واقعیت داشته است. و پذیرفته هم شده است که چنان باشد. بدین سبب هم فرهنگ ما باب «نقد» خود را نگشوده است. حتی در دوران اخیر هم، ما به دلایل و بهانههای گوناگون از نقد خود سر باز میزده ایم و پرهیز میکرده ایم و پرهیز میکنیم. مثلا بسیاری از گروههای سیاسی در این چندین دهه، عملا باب انتقاد از خود را مسدود میکرده اند. بدین بهانه که مبادا مخالفان سوء استفاده کنند. یا بسیاری از هواداران یک نویسنده یا دوستداران یک شاعر، انتقاد از او را عملا مجاز نمیدانسته اند. به همین سبب هم جامعه ی ما به «تجلیل انتقادی» از بزرگان خود عادت نکرده است. فکر میکرده ایم که اگر اختلاف نظری را دربارهی کسی یا اثری که برتریاش را پذیرفته ایم مطرح کنیم، از شأن و اعتبار و اهمیت او کاسته ایم. چون نقد متن را با نقد شخص اشتباه یا یکی میگرفته ایم.
-نیاز جامعهی ما به نقد همه جانبهی فرهنگی، نخستین مسئلهی مبرم ماست. و همین امر است که خوشایند سنت نیست. سنت به یک اعتبار، مجموعهی رفتارها و گفتارها و پندارهای نهادی شده است. حرفشنوی و نپرسیدن یکی از وجوه پابرجای سنت است.
اجداد و بزرگان ما به گونه ای زیسته اند. دستاوردهایی هم داشته اند. فرهنگشان محدودیتها و مقدوراتی داشته است. اما امروز ما نه میتوانیم مثل آنها زندگی کنیم، و نه توقع بیجا داریم که چرا آنها مثل امروز ما نزیسته اند. پس اگر به نقد فرهنگمان میپردازیم از یکطرف بنا به اقتضا و ایجاب امروزمان است، و از طرف دیگر به سبب سلطهای است که گذشته بر اکنونمان دارد. این سلطه را در بسیاری از امور اجتماعی و فرهنگی و غیره حتی هنوز در ادبیات امروز هم از بابتهایی میتوان دریافت.
#میشل_فوکو در تحقیقاتش نتیجه گرفته است که نقد این نیست که بگوییم وضع به طوری که هست درست نیست. بلکه نقد این است که تذکر دهیم شیوهها و کارهایی که مورد قبول ماست، بر چه چیزهایی پی ریزی شده است که بی چون و چرا مسلم گرفته میشود. بر اساس چه طرز فکرهای مأنوس و عادت شده و به محک نقد نخوردهای بنا شده که هیچکس در آنها شک و شبهه نمیکند.
نقد فرهنگ درست در این معنا مفهوم میشود که پایهی مفروضات مورد پرسش قرار گیرد. باز به قول #فوکو فکر به چشم نمیآید و پنهان است. ولی آنچه باعث رفتار روزانهی ماست چیزی جز فکر نیست. حتی در احمقانهترین رسوم و ابلهانهترین نهادها و بیسروصداترین عادات هم همیشه فکر وجود دارد.
#محمد_مختاری | #تمرین_مدارا | فرهنگِ بیچرا
Yuosef Y:
📝 فلسفه و هنر و دنیای مجازی
✍️ #فرهاد_قنبری
#والتر_بنیامین در مقاله ای با عنوان "اثر هنری در عصر بازتولید مکانیکی" این ایده را مطرح می کند که بر اساس آن با بازتولید و تکثیر مکانیکی آثار هنری و مصرف انبوه آن ها، ویژگی خاص و منحصر به فرد خود را از دست می دهند و دیگر به شکل یک محصول خاص و ویژه جلوه نمی کنند. تولید و مصرف انبوه محصولات فرهنگی و هنری، ارزش «آیینی» آن را از بین می برد.
بنیامین معتقد است با از میان رفتنِ عنصر اصیل هنر یعنی «هاله»، اثر هنری به جای تکیه بر مهمترین کارکردی که تاکنون داشت یعنی کارکرد آیینی؛ به عامل دیگری چون سیاست وابسته می شود. سیاسی شدن زیبایی شناسی، منش گریزناپذیر دوران بازتولید و تکثیر مکانیکی است.»
برای مثال، نقاشیِ لبخند ژوکوند اثر داوینچی، روزی والا بود، با ما فاصله داشت، در موزه ی لوور بود و باید به دیدنش می رفتیم، یکی بیشتر نبود، همان که به دیواری از لوور آویزان بود ،جاودانه می نمود؛ اما امروز چنین نیست، بلکه پوستری چاپی با کیفیتی عالی است که هر کس با بهایی اندک آن را می خرد و به دیوار خانه آویزان می کند.
در مقابل آدورنو تولید و مصرف انبوه تولیدات فرهنگی و هنری در عصر جدید را تحت عنوان «فرهنگ سطحی، غیرخود جوش و توده ای نقد و نفی می کند»
امروزه با گسترش فضای مجازی این «هاله»اطراف اثر هنری بیش از پیش از بین رفته است.
از نقاشی های ونگوگ و پیکاسو تا تصاویر مجسمه های میکل آنژ و ..مدام دست به دست به اشتراک گذاشته می شود.
حتی وضعیت از عرصه هنر فراتر رفته و اندیشه های رادیکال ترین و بزرگترین فلاسفه و متفکران نیز مدام با تصاویر مختلف در این شبکه ها دست به دست به اشتراک گذاشته می شود.
از بریده هایی از آثار شکسپیر و گوته و داستایفسکی تا تکه های از سخنان فیلسوفانی مانند #هگل و #کانت و #نیچه و #هایدگر و.....مدام از طرف افراد مختلف که ممکن است اندک آشنایی با هنر و فلسفه نیز نداشته باشند به اشتراک گذاشته می شود.
در این میان به وفور مشاهده می شود که دلنوشته هایی که احتمالا جوان یا نوجوانانی در دلتنگی هایشان در دفتر خاطرات خود یادداشت می کنند به عنوان جملاتی قصار از شریعتی و شاملو و صادق هدایت گرفته تا فوکو و ویتگنشتاین و نیچه و....به اشتراک گذاشته می شود. جملاتی که اغلب باعث خنده و افسوس و بهت خواننده آشنا با ادبیات این اندیشمندان می شود.
به نظر می رسد این حجم انبوه و ارائه والاترین آثار هنری و ژرف ترین اندیشه های فلسفی در دم دستی ترین رسانه های مجازی به نوعی معنا زدایی و به ابتذال کشاندن هر اندیشه و تفکر و اثر قابل تاملی است.
@parnian_khyial
📝 فلسفه و هنر و دنیای مجازی
✍️ #فرهاد_قنبری
#والتر_بنیامین در مقاله ای با عنوان "اثر هنری در عصر بازتولید مکانیکی" این ایده را مطرح می کند که بر اساس آن با بازتولید و تکثیر مکانیکی آثار هنری و مصرف انبوه آن ها، ویژگی خاص و منحصر به فرد خود را از دست می دهند و دیگر به شکل یک محصول خاص و ویژه جلوه نمی کنند. تولید و مصرف انبوه محصولات فرهنگی و هنری، ارزش «آیینی» آن را از بین می برد.
بنیامین معتقد است با از میان رفتنِ عنصر اصیل هنر یعنی «هاله»، اثر هنری به جای تکیه بر مهمترین کارکردی که تاکنون داشت یعنی کارکرد آیینی؛ به عامل دیگری چون سیاست وابسته می شود. سیاسی شدن زیبایی شناسی، منش گریزناپذیر دوران بازتولید و تکثیر مکانیکی است.»
برای مثال، نقاشیِ لبخند ژوکوند اثر داوینچی، روزی والا بود، با ما فاصله داشت، در موزه ی لوور بود و باید به دیدنش می رفتیم، یکی بیشتر نبود، همان که به دیواری از لوور آویزان بود ،جاودانه می نمود؛ اما امروز چنین نیست، بلکه پوستری چاپی با کیفیتی عالی است که هر کس با بهایی اندک آن را می خرد و به دیوار خانه آویزان می کند.
در مقابل آدورنو تولید و مصرف انبوه تولیدات فرهنگی و هنری در عصر جدید را تحت عنوان «فرهنگ سطحی، غیرخود جوش و توده ای نقد و نفی می کند»
امروزه با گسترش فضای مجازی این «هاله»اطراف اثر هنری بیش از پیش از بین رفته است.
از نقاشی های ونگوگ و پیکاسو تا تصاویر مجسمه های میکل آنژ و ..مدام دست به دست به اشتراک گذاشته می شود.
حتی وضعیت از عرصه هنر فراتر رفته و اندیشه های رادیکال ترین و بزرگترین فلاسفه و متفکران نیز مدام با تصاویر مختلف در این شبکه ها دست به دست به اشتراک گذاشته می شود.
از بریده هایی از آثار شکسپیر و گوته و داستایفسکی تا تکه های از سخنان فیلسوفانی مانند #هگل و #کانت و #نیچه و #هایدگر و.....مدام از طرف افراد مختلف که ممکن است اندک آشنایی با هنر و فلسفه نیز نداشته باشند به اشتراک گذاشته می شود.
در این میان به وفور مشاهده می شود که دلنوشته هایی که احتمالا جوان یا نوجوانانی در دلتنگی هایشان در دفتر خاطرات خود یادداشت می کنند به عنوان جملاتی قصار از شریعتی و شاملو و صادق هدایت گرفته تا فوکو و ویتگنشتاین و نیچه و....به اشتراک گذاشته می شود. جملاتی که اغلب باعث خنده و افسوس و بهت خواننده آشنا با ادبیات این اندیشمندان می شود.
به نظر می رسد این حجم انبوه و ارائه والاترین آثار هنری و ژرف ترین اندیشه های فلسفی در دم دستی ترین رسانه های مجازی به نوعی معنا زدایی و به ابتذال کشاندن هر اندیشه و تفکر و اثر قابل تاملی است.
@parnian_khyial
4_529972241039885182.pdf
2.9 MB
شوپنهاور و نقد عقل کانتی
نویسنده: رامین جهانبگلو
مترجم: محمد نبوی
تعداد صفحه: 171
این کتاب نخستین تألیف درباره ی فلسفه ی شوپنهاور از یک نویسنده ی ایرانی است.این کتاب بیشتر به نقد شوپنهاور از فلسفه ی کانت پرداخته است.ولی خوانندگان میتوانند از لابه لای این نقد با فلسفه ی شناخت و فلسفه اخلاق شوپنهاور،که اساسی ترین بخش های اندیشه اوست،آشنا شوند.
#آرتور_شوپنهاور
#کانت
#رامین_جهانبگلو
نویسنده: رامین جهانبگلو
مترجم: محمد نبوی
تعداد صفحه: 171
این کتاب نخستین تألیف درباره ی فلسفه ی شوپنهاور از یک نویسنده ی ایرانی است.این کتاب بیشتر به نقد شوپنهاور از فلسفه ی کانت پرداخته است.ولی خوانندگان میتوانند از لابه لای این نقد با فلسفه ی شناخت و فلسفه اخلاق شوپنهاور،که اساسی ترین بخش های اندیشه اوست،آشنا شوند.
#آرتور_شوپنهاور
#کانت
#رامین_جهانبگلو
سهشنبه 17 اردیبهشت 1398
7 می 2019
🌸 #یدالله_رؤیایی (زاده ۱۷ اردیبهشت ۱۳۱۱) شاعر و نویسنده ایرانی است. رویایی با چند شاعر دیگر، مانیفست «اسپاسمانتالیسم: حجمگرایی» را منتشر کردند که بعدها به خلق نگرش تازه شعری با عنوان «شعر حجم» منجر شد. رویایی در سال ۱۳۵۸ «مدرسهٔ زبان و ادبیات فارسی» را در پاریس تاسیس کرد و در سال ۲۰۰۱ عنوان "شوالیه در ادب و هنر" را از سوی دولت فرانسه اخذ کرد. وی اکنون عضو «خانه نویسندگان» (MeL)، و عضو «جامعه اهل ادب» (SGDL) فرانسه است. از آثار ترجمه شده وی به فارسی میتوان به «از سکوی سرخ»، «عبارت از چیست؟»، «من گذشته امضا»، «هفتاد سنگ قبر» و «در جستجوی آن لغت تنها» اشاره کرد که همگی توسط #نشر_نگاه منتشر شدهاند.
🌸 #دیوید_هیوم (David Hume) (زاده ۷ می ۱۷۱۱ – درگذشته ۲۵ اگوست ۱۷۷۶) فیلسوف و نویسنده اسکاتلندی و از پیشروان مکتب تجربهگرایی بود. او کسی بود که بر #کانت تأثیر بسیاری گذاشت. این جمله کانت معروف است که : «هیوم من را از خواب جزماندیشم بیدار کرد.» از آثار ترجمه شده هیوم به فارسی میتوان «رسالهای درباره طبیعت آدمی»، «کاوشی در خصوص فهم بشری»، «جستاری در باب اصول اخلاق» و «گفتوگوهایی درباره دین طبیعی» را نام برد.
🌸 #رابیندرانات_تاگور (Rabindranath Tagore) (زاده ۷ می ۱۸۶۱ ـ درگذشته ۷ اگوست ۱۹۴۱) شاعر، فیلسوف و موسیقیدان اهل بنگال هند بود. وی نخستین آسیایی برنده جایزه #نوبل بود. داستانها، مقالات و نمایشنامههای او به اغلب زبانهای زنده دنیا ترجمه شدهاند. از تاگور آثاری چون «خانه و جهان»، «کودکی من در هند»، «گيتانجالی»، «كشتي شكسته»، «عاشقانههای مرد شرقی» و «ماه نو و مرغان آواره» در ایران منتشر شده است.
🌸 #پیتر_کری (Peter Carey) (زاده ۷ می ۱۹۴۳) نویسنده و رماننویس اهل استرالیا است. وی دو بار در سالهای ۱۹۸۸ و ۲۰۰۱ برندهٔ جایزه ادبی منبوکر شده است. همچنین او عضو برگزیده انجمن پادشاهی ادبیات انگلستان (۱۹۸۹) و عضو آکادمی علوم و هنر آمریکا (۲۰۰۳) است. کتابهای «خیکیها در تاریخ»، «سرقت»، «زندگی جعلی»، «من غیرقانونی» و «طوطی و الیور در آمریکا» از آثار او هستند که به فارسی برگردان شدهاند.
🌸 #ولادیسلاو_ریمونت (Władysław Reymont) (زاده ۷ می ۱۸۶۷ - درگذشته ۵ دسامبر ۱۹۲۵) رماننویس لهستانی و برنده جایزه #نوبل ادبیات سال ۱۹۲۴ بود. بهترین و شناختهشدهترین اثر او رمان چهار جلدی «دهقانان» است. این رمان شاهکار ریمونت به حساب میآید و تاکنون به اکثر زبانهای زنده دنیا ترجمه شدهاست. از او اثری با نام «سرزمین موعود» با ترجمه #روشن_وزیری توسط #نشر_نی منتشر شده است.
🌸 #آنجلا_کارتر (آنجلا اولیو کارتر) (Angela Olive Carter) (زاده ۷ می ۱۹۴۰ – درگذشته ۱۶ فوریه ۱۹۹۲) نویسنده و خبرنگار انگلیسی بود که بیشتر بهخاطر کارهایش در زمینههای فمینیسم و رئالیسم جادویی شناخته شدهاست. از کارتر دو اثر با نام «زنمرد» توسط #نشر_هیرمند و «ریشآبی» توسط #«شر_روزگار_نو در ایران منتشر شده است.
@parnian_khyial
کانت زندگی ساده و محقری داشت. میگویند هرگز از زادگاهش کونیگسبرگ یا کالینینگرادِ کنونی، بیرون نرفت. یکی از زندگینامهنویسان همعصرش تعریف میکند که کانت برایِ دیدنِ دوستش فقط یکبار با درشکه چند کیلومتر از حومهی شهر بیرون رفت. اما بازگشتِ دیرهنگامش به خانه، که ناخواسته بود و برنامهی روزانهی او را به هم ریخت، چنان او را پشیمان کرد که قصد کرد دیگر به چنین ماجراجوییهایی دست نزند و وقتِ خود را فقط وقفِ مطالعه کند.
حتی زنان نیز در زندگی او جایی نداشتند. فکر میکرد وقتش را میگیرند و ممکن است او را از کارهایِ اساسیاش منحرف کنند. وقتی علت تجردش را از او میپرسیدند، معمولاً پاسخ میداد: «زن با ازدواج آزاد میشود، مرد اما آزادیاش را از دست میدهد.» بزرگترین لذت کانت همین فکر کردن بود و خود را محق میدانست بیهیچ محدودیتی به دنبال عشق و علاقهی خود برود. کانت را همعصران و نیز متفکران بعد به سبب شیوهی زندگیِ وسواسی و زاهدانهاش مسخره کردهاند.
📚 #کانت
✍ #والتر_تسیگلر 🇩🇪
🔁 #رحمان_افشاری
🫧 #انتشارات_مهراندیش
📄
حتی زنان نیز در زندگی او جایی نداشتند. فکر میکرد وقتش را میگیرند و ممکن است او را از کارهایِ اساسیاش منحرف کنند. وقتی علت تجردش را از او میپرسیدند، معمولاً پاسخ میداد: «زن با ازدواج آزاد میشود، مرد اما آزادیاش را از دست میدهد.» بزرگترین لذت کانت همین فکر کردن بود و خود را محق میدانست بیهیچ محدودیتی به دنبال عشق و علاقهی خود برود. کانت را همعصران و نیز متفکران بعد به سبب شیوهی زندگیِ وسواسی و زاهدانهاش مسخره کردهاند.
📚 #کانت
✍ #والتر_تسیگلر 🇩🇪
🔁 #رحمان_افشاری
🫧 #انتشارات_مهراندیش
📄