نیازستان
1.57K subscribers
792 photos
107 videos
132 files
234 links
به ایران:
قسم به موی تو و گیسوان بر بادت
غریق آتش نسیان نمی‌شود یادت..
(حوصله دارید هم‌راه شوید)

ارتباط با ادمین
@Mohsenbarani_niyaz
Download Telegram
#یک_پرسش_بنیادین
#چرا_در_منطقه_ی_ما_محصول_قدرت_تباهی_رسوایی_وبدسرانجامی_است؟
به تاریخ قدرت و سیاست منطقه ( بویژه) روزگار معاصر نگاه میکنم و به طرز شگفتی ناامید میشوم.
تقریبا هیچ صاحب قدرتی را نمی یابم که #عاقبت_بخیر شده باشد.
بسته به سهم بردن و خوردن از #آب_شور_سیاست همه ی کسانی که وارد حوزه ی کسب قدرت و سیاست شده اند در انتهای کار جز حبس،و درد و رنج و ناله و نفرین و ننگ و بدنامی چیزی نصیبشان نشده.
اغلب #ناکام #خسته #خاموش #محدود #محصور #معدوم و... و همه ی اینها به نسبت، آنانکه روزگاری بهره ی بیشتری برده اند از نعماتِ قدرت بیشتر در چرخدنده ی تباهی له شده اند و این مختص ایران نیست در کل خاورمیانه همین داستان جاری است.
پاکستان و نواز شریف و پرویز مشرف ( نام خانوادگیشان از یک ریشه است) افغانستان و کرزای و اشرف. الجزایر و لیبی و مصر و عراق.. و ایران هم اعضای لشگر بدنامان و شکست خورندگان شطرنج سیاست کم نیستند.
از احمدشاه و رضاخان تا همین روزگار ما..
من نمیدانم در غرب بویژه آمریکا داستان چگونه است اما دیده ام که اینقدر سرنوشتها مهیب نیست #برلسکونی سیاه سرانجام اما از تاچر و تونی بلر و... بلاخره نه داغ و.درفش دیدند نه بین مردمشان چندان نامشان ننگ شد رییس جمهوران آمریکا نیز همینطور..سوال اساسی این است چرا در منطقه ی ما رفتن به سوی قدرت سیاسی اینهمه به ننگ و بدنامی و بدسرانجامی توام است؟ مشکل را اگر پیدا نکنیم و چاره ایش نکنیم چرخه ی تباهی ما همچنان خواهد چرخید..

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#يادداشتهای_پریشانی
#درستایش_سکوت
هرچه میگذرد جهان دگرگونه ای که سالها پیش گام درش گذاشتم بیشتر تغییر می‌کند. آنچه دوسه دهه پیش نهالکی بود خرد، اکنون درختی شده است که بخش بزرگتری از ساحت بودنم را گرفته ...
و هر نهال جمله ای است یا اندیشه ای یا خیالی و.. و یک خیال دور که اندیشه شد و جمله شد این بود که:
حرف زدن هیچ چیزی را روشن نمی کند.
ما چیزی به نام #بیان نداریم .
جمله یعنی چکیده یعنی خلاصه..
این که نمی شود. هر جمله یعنی صرف نظر کردن از چیزهای بسیار که یا مفروضشان میگیریم و یا وجود ندارند.
اصلا خود #حرف یعنی کنار و حاشیه ... ما هرگز نخواهیم توانست از #خود چیزی حرف بزنیم. هرچه میگوییم #حاشیه ی آن چیز است و در نتیجه خود آن شئی پوشیده میشود در لفافه ی حرفهای ما، و به جای آشکار شدن پنهان میشود.
دیگر مومن شده ام وقتی انسانها از چیزی میگویند نباید فکر کرد دارند چه میگویند. باید اندیشید دارند با این حرفها چه چیزی را پنهان میکنند.سخنان گفته شده سعی در پس زدن کدام حقایق ناگفته دارند؟!
اصالت و حقیقت با سکوت است ، صدا اتفاقی است برای پنهان کردن مهابت ویرانگر سکوت ، مثل سوت زدنهای کودکی و نوجوانی در کوچه های تاریک‌ تا هراسمان از رازهایی که در تاریکی نهفته اند و نمیدانستیم چیستند فروخورده شود.
و این است حکم حرف زدنهایمان ، حرف میزنیم که از خلأ بگریزیم و هرچه درک ناخودآگاه مان از آن خلأ عمیق تر باشد و هول آن نیستی را دریافته باشیم بیشتر سخن خواهیم گفت. و یکی از اسباب اینهمه گویی فردوسی و عطار و مولانا و صائب و... این است. و مگر بزرگان هنر وادب و فلسفه ی جهان چنین نیستند؟
باری این حرفها همان سوت زدنهای کودکانه است برای گریزاندن ترس ، ترسی که نخواهد گریخت چون همزاد ماست چون خود ماست.
و اینگونه میشود که همه ی سخن گفتن های بشر را من #واگویه یافته ام . وقتی پانزده بیست سال پیش به رضا گفتم:
ما چیزی به نام دیالوگ نداریم هرچه هست یک منولوگ بلند فرساینده است.. گفت این حرف خیلی چرت است اما وقتی پارسال بهش گفتم چیزی نگفت سکوت کرد.
باری این نهال دیگر #گفتگو / #منولوگ نیز حالا درختی شده است و ظرافتش را در صدای ذهنتان بجویید که غالبا وقتی دارید با کسی حرف میزنید صدای ذهنتان بیش تر از صدای گوینده ی مقابلتان طنین دارد. گویا ذهن نمی‌تواند تهی باشد از چیزی که مال ماست به این سبب حتا وقتی کسی دارد می‌گوید ما دو صدا در ذهن داریم.
باری این نکته هم اگر قبول افتد افزودن بر آن تیرگی حرف است. اینکه ما هرچه میگوییم آن را بیشتر می پوشانیم.
وقتی در همراهی قرنهای مولانا، رسیدم به:
هرچه گویی ای دم هستی از آن
پرده ای دیگر بر آن بستی بدان
آفت ادراک آن، قال است و حال
خون به خون شستن محال است و محال
دریافتم چه جالب است که حضرتش چنین دیده و بیشتر که نه تنها قال را پرده دانسته بر #آن که حال را نیز پرده دانسته ...
وبعد تر چی میدانم وقتی آن متفکر غرب نشین گفت: ما در تعریفان از چیزی فقط در چنبره ی #دال ها گرفتاریم و به این قرار هرگز نمی رسیم به #مدلول... دیدم چه غوغایی است این شباهت کأنه یک نفر است که طی قرنها دارد این کشف را با خود در میان میگذارد.
آری سخنم این بود کسی یا اهل چیزی است یا نیست، اکر باشد سخن شما برایش ،سخن خویش است گویی صدای خویش را می‌شنود و اگر کسی اهلیت چیزی ندارد هرگز سخن شما را نمی شنود:
راز جز با راز دان هنباز نیست
راز اندر گوش منکر راز نیست
باری بر جاده ای موهوم، پهن شده بر آسمان شب ، سالکی یگانه، قدم میزند و برای گریز از حقیقت ترسناک سکوت ، سوت میزند.
من فکر میکنم تا وقتی سوت میزنیم کودکیم و نوجوان و جوان ... آنگاه که سکوت میکنیم و با آن حقیقت مطلق یکی میشویم از مرزهای ترس گذشته ایم .
جایی که مولانای جانم هرچه اصرار کردند سخن نگفت که طبع من چونان اشتری خفته است و... یا سنایی دردمند در لحظه ی آخر توبه کرد از همه ی گفته ها که:
باز گشتم از سخن زیرا نبود
در سخن معنی و در معنی سخن
بگذار به طعنه شیخ بگوید : عجبا در همان هنگام نیز به سخن مشغول بوده.
عیب ندارد این همان رازی است که شیخش درنیافته...
مولانا نیز میدانست #اسم_اعظم سکوت است ازین رو بود که #خاموش تخلص میکرد اما سکوت نمی‌کرد:
ای آنکه در جان منی تلقین شعرم می کنی
گر تن زنم خامش کنم ترسم که فرمان بشنوم..
بگذار حرف بزنم زیباترین حرفها را. بگذار از عشق بگویم و رنگ کهربایی چشمهایت هنگامی که در آغوش منی اما... بگذار یادم باشد اینهمه حرف چیزی را نشان نخواهد داد مگر اینکه آن چیز در تو باشد. و بگذار در آخر مثل سهراب دعا کنم:
لب ما عطر شیار خاموشی باد
و بیفزاییم :
بودنمان خاک فراموشی باد
#محسن_بارانی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹