عشق و نور
1.04K subscribers
337 photos
1.18K videos
19 files
527 links
بیداری معنوی با نرمین



لینک گروه سلام زندگی👇

https://t.me/salamzendgi7

لینک صوتی های نرمین👇


https://t.me/narminbgs
Download Telegram
#قانون_کارما_چیست؟
#ادامه👇👇

آری، چنین کارهایی در کتاب‌های ما،
در وجود ما ثبت می‌شوند.
به یاد داشته باش که: 
خدا چنین کتاب‌هایی را نگه نمی‌دارد. تمثیل کتاب یک روش قدیمی برای بیان همین واقعیت بوده است.
وجود تو یک کتاب است! هرگونه که باشی و هر عملی که انجام بدهی پیوسته در حال ثبت شدن است.
نه اینکه کسی وجود داشته باشد که این‌ها را بنویسد یا ثبت کند؛ این یک پدیده‌ی طبیعی است.
اگر دروغ گفته باشی، دروغ تو ثبت شده است و اینک باید از آن دروغ‌ها محافظت کنی و برای حفاظت از یک دروغ باید هزاران دروغ بگویی، و بازهم برای حفاظت از آن هزار دروغ باید ادامه بدهی و ادامه بدهی، رفته‌ رفته یک دروغگوی مزمن خواهی شد! حقیقت برایت غیرممکن می‌شود، زیرا اینک گفتن یک حقیقت خطرناک خواهد بود.
ببین که امور چگونه پیش می‌روند:
اگر یک دروغ بگویی آنگاه دروغ‌های بسیاری دعوت می‌شوند.
#همجنس_همجنس_را_جذب_میکند.  و اینک حقیقت ناخوشایند است، زیرا تاریکیِ آن دروغ‌ها نور حقیقت را نمی‌پسندد.
پس حتی وقتی‌ که دروغ‌ هایت در خطر افشا شدن نیستند، قادر نخواهی بود که حقیقت را بگویی.

اگر یک حقیقت را بازگو کنی، حقایق بسیاری دعوت می‌شوند.
#همجنس_همجنس_را_جذب_میکند.

اگر بطور طبیعی راستگو باشی، دروغ گفتن، حتی برای یک بار، بسیار دشوار خواهد بود زیرا تمام آن حقیقت‌ها از تو محافظت می‌کنند. و این پدیده‌ای طبیعی است.
خدایی نیست که کتابی را بنویسد و نگه بدارد.
تو آن کتاب هستی،
تو آن خدا هستی،
وجود تو همان کتاب است.

آبراهام مازلو می‌گوید،:
”اگر کاری کنیم که از آن شرمنده باشیم، در حساب بدهکاری ما ثبت می‌شود. اگر کار خوبی انجام دهیم، در حساب بستانکاری ما ثبت می‌شود.”

می‌توانی این را تماشا کنی و شاهدش باشی،
قانون کارما یک فلسفه و یک انتزاع فکری نیست، بلکه یک نظریه است که چیزی را در درون شما توصیف می‌کند. نتیجه‌ی نهایی چنین است:
یا به خودمان احترام می‌گذاریم،
یا اینکه احساس حقارت کرده و خود را بی‌ارزش و دوست نداشتنی حس می‌کنیم.
تو در هر لحظه خویش را خلق می‌کنی، یا در وجودت وقاری برمی‌خیزد و یا خفت و حقارت  این قانون کارما است.
هیچکس نمی‌تواند از آن دوری کنی. هیچکس نباید سعی کند تا قانون کارما را فریب بدهد، زیرا که ممکن نیست. تماشا کن…..
و زمانی که این را درک کردی، شروع به تغییر خواهی کرد. زمانی که غیرقابل اجتناب بودن کارما را شناختی، فردی کاملاً متفاوت خواهی بود.

#اشو
#ادامه_پاسخ_بخش2

اگر به زندگی ناهشیارارنه ادامه بدهی، توسط خواسته‌ها، غرایز و انگیزه‌های ناهشیارانه‌(که تو فقط قربانی آن‌ها هستی و نه ارباب آنها) جهنم خودت را در اطراف خودت خلق می‌کنی
ولی اگر شروع کنی به یک زندگی هشیارانه، یک زندگی که نور بیشتر و بیشتری را به عمق زوایای تاریک وجودت بیاورد، اگر شروع کنی به یک زندگی پر از نور، زندگی تو لحظه‌به‌لحظه‌اش شعف و سرور است.

نیازی نیست که درختان از طلا باشند. درختان همینطور که هستند بسیار زیبا هستند. درواقع، درخت طلایی درختی مُرده است. و نیازی نیست که گل‌های سرخ از الماس ساخته شده باشند؛ گل‌هایی که از الماس ساخته شده باشند، گل‌های زنده نیستند،‌ مرده هستند. و فقط مردان احمق هستند که نیاز به نهرهای شراب دارند. انسانی که با هشیاری زندگی کند چنان با خوشیِ محضِ تنفس کردن و خوشی محضِ بودن و حضور پرندگان و طلوع خورشید در بامداد…. چنان از جهان‌هستی مست است که  نیاز به هیچ ماده مخدر دیگر ندارد. نیاز به هیچ چیز ندارد!
همیشه در شعفی سکرآور هستند و آن شعف چیزی است که:
وجود درونی‌اش از خود آزاد می‌کند؛ رایحه‌ی وجود خودش است. او نه‌ تنها مست است؛ بلکه هرآنچه نزد او بیاید، با او می‌ماند و از وجود او مست می‌گردد.

من یک مست هستم! اگر به خودت اجازه بدهی که اینجا و در دسترس من باشی، تو نیز باید که مست شوی.

این چیزی است که رخ رخداده است. من شیطنت نمی‌کنم، فقط مست هستم! من سعی ندارم از روش‌های شیطنت‌آمیز شما را به ترک‌ِ دنیا وادار کنم
فقط سعی دارم که شما را از دنیای واقعی هشیار سازم
وقتی واقعی شناخته شود، دروغین ناپدید می‌گردد. شناخت واقعی بعنوان واقعی کافی است: دروغین ناپدید می‌شود ــ غیرلازم و غیرضروری می‌شود

اگر در اینجا با من باشی، چنین نیست که باید خانواده‌ات را ترک کنی؛ برعکس، تو در اینجا با من هستی زیرا خانواده‌ات را در اینجا یافته‌ای. اگر شغلت را رها کرده‌ای، به دلیل بودنت در اینجا نیست؛ برعکس، خلاقیت خودت را در اینجا یافته‌ای، خوشی خودت را در اینجا پیدا کرده‌ای. کار اصیل و واقعی خودت را یافته‌ای؛ بنابراین دروغین ازبین رفته است. این یک روند تحولی و دگرگون کننده است.

ولی تاکید من هرگز بر ترک کردن هیچ چیز نیست؛ تاکید من بر خوش بودنِ بیشتر و بیشتر است. و این خوش‌بودن حتماً الگوی زندگی تو را تغییر خواهد داد
وقتی مراقبه می‌کنی، وقتی هشیار می‌شوی، دیگر نمی‌توانی همانطور که بودی باقی بمانی
چگونه می‌توانی یکسان باقی بمانی؟ چگونه می‌توانی همان کارهای احمقانه را ادامه بدهی؟
وقتی ناهشیار بودی ممکن بود؛ ولی وقتی هشیار شدی غیرممکن می‌شود

وقتی ناهشیارانه زندگی کنی، زندگیت متفاوت خواهد بود.
لحظه‌ای که از ذهن به مراقبه تغییر کنی، تمامی زندگیت تحت‌ تاثیر قرار خواهد گرفت. طبیعی است. اگر تحت‌تاثیر نباشد چیزی غیرطبیعی خواهد بود. تمام روابط تو باید که تغییر کند.
برای نمونه، شاید مردی باور داشته باشد که عاشق زنش است. لحظه‌ای که شروع به مراقبه کند برایش روشن و شفاف خواهد شد که آیا عاشق هست یا نیست. شاید هرگز عاشق زنش نبوده باشد. شاید فقط از او بعنوان ابزار جنسی استفاده کرده باشد و یا شاید از او بعنوان جایگزینی برای مادرش استفاده کرده باشد. شاید از آن زن برای این استفاده کرده باشد که قادر نبوده تنها باشد، ولی شاید هرگز عاشق او نبوده باشد. شاید به او وابسته باشد؛ شاید آن زن برایش کاربرد و منافع زیادی داشته...

ولی استفاده از یک انسان دیگر زشت و غیراخلاقی است ـــ و تظاهر به عاشق بودن….
و من نمی‌گویم که تو عمداً‌ چنین می‌کنی؛ شاید فقط ناآگاهانه باشد. شاید حتی آگاه نباشی که آن را دوست نداری؛ شاید فکر کنی که عاشق او هستی. شاید عمداً او را فریب ندهی؛ شاید او را فریب بدهی و حتی خودت را نیز فریب داده باشی.

ولی وقتی شروع به مراقبه می‌کنی، اوضاع روشن خواهد شد. نور بیشتری در زندگیت خواهی داشت؛ درست مانند اینکه شمعی را به اتاقی تاریک وارد کنی چیزها را به روشنی خواهی دید. در تاریکی پنجره شاید در به‌ نظر برسد؛ اینک دیگر در نیست. و شاید یک تابلوی نقاشی و قاب آن به‌نظر یک پنجره برسد، دیگر یک پنجره نیست. حالا که اشیاء را روشن می‌بینی دیگر مانند قبل رفتار نخواهی کرد: باید تغییر کنی؛ باید تمام زندگیت را دوباره از نو مرتب کنی

این چیزی است که برای هر سالک رخ می‌دهد
اگر عشق تو واقعی بوده،
عمیق بیشتری خواهد داشت؛
اگر دروغین بوده، ازبین خواهد رفت
اگر احترام تو به والدینت فقط تشریفاتی بوده، ازبین خواهد رفت
اگر حرمت پدرومادر برایت واقعی بوده، عمق بیشتر و بیشتری پیدا می‌کند. شغلی که به آن پرداخته بودی، اگر قلبت را راضی می‌کرده، عمیق‌تر واردش خواهی شد

ادامه دارد....

#اشو
#ادامه_پاسخ_بخش3

یک نقاش، نقاش بزرگتری خواهد شد، یک موسیقی‌دان بینش‌های نوینی خواهد داشت، یک شاعر نگرش‌های تازه‌ای خواهد داشت، اگر آن شاعر واقعاً یک شاعر بوده، ‌فقط آنوقت

ولی این ترک‌کردن هیچ چیز نیست
تو هیچ چیز را ترک نمی‌کنی!
چند چیز ازبین می‌روند؛
چند چیز پدیدار می‌شوند.

یک چیز قطعی است:
پس از مراقبه، پس از سانیاسِ من، هرآنچه که رخ بدهد به تو رضایت، بلوغ بیشتر، استقرارِ بیشتر، تمرکز بیشتر خواهد بخشید
یک زندگی خواهد شد که نه‌ تنها کهنه نمی‌شود بلکه به سمت قله‌ها و اعماق رشد می‌کند
نه‌ تنها یک زندگی افقی را شروع خواهی کرد، بلکه یک زندگی عمودی نیز خواهی داشت. تا جایی که نیاز باشد در زندگی افقی خواهی زیست، درغیراین‌صورت ۹۰٪ انرژی‌هایت در بُعد عمودی حرکت خواهد کرد، به سمت قلّه‌ها و اعماق...

آنگاه این زمین، این دنیا فقط فرصتی می‌شود برای رشد
و انسانی که از این دنیا، این زمین و این زندگی همچون فرصتی برای رشد استفاده می‌کند در مسیر درستی قرار دارد
اگر فقط در بدن و سنّ رشد کنی و همچنین بالغ و پخته نیز بشوی، آنگاه به درستی زیسته‌ای
و این یک ترک‌دنیا نیست:
شادی و لذت و شکرگزاری از خداوند است.

جامعه‌ی تو، والدینت، آموزگارهایت، کشیشان تو، سیاست‌پیشه‌گان، همگی سعی داشته‌اند چیزهایی را بر تو تحمیل کنند و تو تمام آنها را حمل می‌کنی
ولی هرآنچه که بر تو تحمیل شده باشد، همیشه یک بارگران خواهد ماند و تو در زیر وزن آن لِه می‌شوی؛ و وزن آن هر روز بیشتر رشد خواهد کرد.

عملکرد مرشد این است که هر کاری را که آموزگارها، کشیشان، والدین و سیاستپیشگان با شما کرده‌اند، از شما برگیرد undo
من در اینجا فقط چیزها را برایتان روشن می‌کنم. هیچ انضباطی را بر شما تحمیل نمی‌کنم. من هیچ شخصیتی به شما نمی‌دهم؛ فقط آگاهی بیشتر، نور بیشتر به شما می‌دهم
آنگاه خودتان باید شخصیت خود را پیدا کنید
آنگاه باید روش و الگوی ‌زندگی خودتان را بسازید.
من فقط شمع کوچکی به دست شما می‌دهم؛ آنگاه خودتان هستید که باید راه خود را در تاریکی زندگی پیدا کنید
و حتی یک شمع کوچک کافی است. اگر فضای مختصری در اطراف شما روشن گردد و بتوانید سه چهار قدم در روشنایی گام بردارید، کافی است؛ زیرا تا زمانی که چهار قدم بردارید، آن نور تا چهار گام فراتر از شما را روشن خواهد کرد. فرد با یک شمع کوچک می‌تواند از ده هزار مایل در تاریکی گذر کند.

و من ابداً با زندگی مخالف نیستم، آنگونه که سانیاسِ قدیم آنگونه بوده. سانیاسِ قدیم یک فکر بسیار عجیب داشت: که اگر بخواهی به خداوند دست پیدا کنی، باید ضدّ زندگی باشی
گویی که خداوند با زندگی مخالف است! اگر خدا با زندگی مخالف بود، زندگی حتی برای لحظه‌ای وجود نمی‌داشت
چه کسی زندگی را تغذیه می‌کند؟
چه کسی پیوسته انرژی به زندگی می‌ریزد؟

شاعر بزرگ هندوستان، ‌رابیندارنات گفته است:
“هرگاه نوزادی به دنیا می‌آید، من می‌رقصم، شاد می‌شوم. چرا؟ زیرا یک نوزاد این یقین قطعی را به من می‌دهد که خداوند هنوز ناامید نشده است، که هنوز امیدوار است. هر نوزاد این یقین را با خودش به دنیا می‌آورد که خداوند هنوز به بشریت علاقمند است، که این پروژه را ترک نکرده است، که هنوز امیدوار است که بوداها زاده خواهند شد، که او بازهم کودکانی تازه را خلق می‌کند، که خسته نشده است، که امید او بی‌نهایت است و صبر او نهایت ندارد.”

خداوند عاشق زندگی است:
مخلوق خودش است
انکار زندگی یعنی انکار خداوند
اگر نقاشی را نفی کنی، نقاش را نفی کرده‌ای
اگر شعر را محکوم کنی، شاعر را محکوم کرده‌ای
اگر رقص را مردود کنی، رقصنده را مردود کرده‌ای

و قرن‌ها است که این منطق احمقانه حاکم بوده است: خداوند را بپذیر، او را ستایش کن و زندگی را نفی کن!
و همین مردمان بارها و بارها تکرار کرده‌اند که خداوند خالق دنیا است
پس چرا او دنیا را خلق کرد؟ تا آن را ترک کنید؟! تا بتوانید آن را انکار کنید؟ تا بتوانید دنیا را سرزنش کنید و قدیسانی بزرگ شوید؟!

خداوند این دنیا را بعنوان فرصتی برای رشد انسان خلق کرده است
رشد نیاز به فرصت‌ها و چالش‌های بسیار بسیار زیادی دارد.

چالش سبب یکپارچگی می‌شود؛ وگرنه فرد توخالی و پوچ باقی می‌ماند
اگر هرگونه وسیله برایت مهیا باشد و هیچ خطری در زندگی تو وجود نداشته باشد، خالی و پوچ باقی خواهی ماند. خداوند زندگی را با تمام خطراتش به ما می‌بخشد

ادامه دارد....

#اشو
#ادامه_پاسخ_بخش_پایانی

سلوک sannyas من یعنی پذیرش این چالش
تمام سلوک من یعنی زندگی‌کردن با خطرات زندگی
هرچه بیشتر با خطرات زندگی کنی، هرچه بیشتر ریسک کنی؛ بیشتر رشد می‌کنی، بیشتر متبلور و یکپارچه می‌شوی؛ روحت بیشتر پدیده‌ای تعریف‌شده و شفاف می‌شود. وگرنه مبهم، ابرآلوده و پرتردید باقی خواهد ماند.

من کاملاً طرفدار زندگی هستم. اگر از من بپرسی، خداوند و خلقت او دو چیزِ از هم جدا نیستند
خالق است که همان مخلوق خودش گشته است
من عمیقاً عاشق زندگی هستم. و پیام من برای شما این است: تماماً عاشق زندگی باشید! با زندگی درگیر باشید. پس نکشید، زیرا هرچیز که پس بکشی، خالی باقی خواهد ماند. به زندگی متعهد باشید
یک تعهد چندین بُعدی مورد نیاز است.

دانشمندان می‌گویند که حتی بزرگترین انسان ها نیز فقط ۱۵٪ از توان بالقوه‌ی خود استفاده می‌کنند، حتی بزرگترین آنان!!!!
پس مردمان معمولی چه؟
آنان فقط پنج تا هفت درصد از این توان و ظرفیت خود استفاده می‌کنند

فقط فکر کن: اگر همه ۱۰۰٪ از توان بالقوه‌ی خود استفاده کنند
اگر هر فرد مشعل خودش را از هر دو سو مشتعل نگه بدارد، با شدت، با اشتیاق، با عشق؛ آنگاه زندگی یک شعفِ محض و خالص خواهد بود
و آنگاه مسیح‌ها و بوداهای بسیاری را خواهی دید که روی زمین راه می‌روند! ولی به سبب مفاهیم کهنه‌ی ترک دنیا، خیلی چیزها را از دست داده‌ایم.

من می‌خواهم یک مفهوم کاملاً جدید از سلوک معنوی به دنیا عرضه کنم: سلوکی همراه با عشق، سلوکی که می‌داند چگونه به زندگی متعهد شود، سلوکی که تا عمیق‌ترین هسته‌ی زندگی پیش می‌رود.

ولی هیچکس دیگر نمی‌تواند برای تو انتخاب کند
حتی من نیز نمی‌توانم بجای تو تصمیم بگیرم
فقط می‌توانم نکات را برایتان روشن کنم
می‌توانم نقشه را به تو بدهم، ولی رفتن با خودت است، تو باید سفر کنی، حرکت از تو است

و یک چیز را به یاد بسپار:
نقشه‌ی من واقعاً نقشه‌ی من خواهد بود و نمی‌تواند دقیقاً نقشه‌ی تو باشد. شاید اشاراتی و نشانه‌هایی به تو بدهد، ولی نمی‌تواند دقیقاً نقشه‌ی تو باشد زیرا تو موجودی کاملاً متفاوت هستی.
تو چنان منحصربه‌فرد هستی که نقشه‌ی هیچکس دیگر نمی‌تواند نقشه‌ی تو باشد. آری، تو با درکِ نقشه‌ی من، از خیلی از نکات در مورد خودت آگاه خواهی شد، ولی نباید کورکورانه آنها را دنبال کنی؛ وگرنه یک انسان تقلبی و غیرواقعی خواهی شد.

به من گوش بده، به کلام من، به سکوت من، به وجود من. سعی کن درک کنی در اینجا چه اتفاقی می‌افتد، چه تبادلاتی رخ می‌دهد و سپس خودت تصمیم بگیر. مسئولیت را بر دوش هیچکس دیگر نینداز
راه رشد همین است
راه رسیدن چنین است.

#اشو
#ادامه👇👇👇👇

اما ما همه در تعصبات خودمان زندگی می کنیم. 
چونکه ما همه گذشته گرا هستیم
ما به تکرار هرآنچه که به ما آموخته شده است، ادامه میدهیم.
هرآنچه که به ما گفته شده ، ما به فرزندانمان می گوییم، بدین صورت بیماری از یک نسل به نسل دیگر منتقل می شود.
ما آنرا میراث می نامیم، آنرا فرهنگ، دین و گذشته بزرگ می نامیم.

گذشته مرده است و به دوش کشیدن مرده، مردن خودتان است.
زیستن در حال حاضر، تنها راه واقعاً زنده بودن است.
خدا همواره در اکنون است، هرگز در گذشته یا آینده نیست.
شما نمیتوانید بگویید: #خدا_بود 
و نمیتوانید بگویید: #خدا_خواهد_بود ،
شما فقط می توانید بگویید: #خدا_هست
بی ذهنی هست، ذهن هرگز نیست
ذهن یا به گذشته تعلق دارد و یا آینده...  شما میتوانید به آن نگاه کنید، میتوانید فقط سعی کنید که آنرا دریابید.
من درمورد هیچ تئوری انتزاعی حرف نمیزنم.
من به سادگی دارم یک واقعیت را بیان می کنم.
شما می توانید آنرا تجربه کنید.
شما میتوانید به هر یک از افکار خود نگاه کنید و ببینید که آن از کجا می آید، آن به گذشته تعلق دارد. یا شاید شما آرزویی برای آینده داشته باشید
آن هم چیزی جز یک گذشته اصلاح شده نیست.
اما ذهن هرگز در زمان حال نیست.
#درک_کردن، به معنای هماهنگ بودن با آنچه که هست، با تائو، با خدا ، با داما، با حقیقت می باشد
سانیاسین های من به هیچ دینی تعلق ندارند.نمی توانند تعلق داشته باشند.
آنها به واقعیت تعلق دارند.
آنها به واقعیتی که در بیرون است و واقعیتی که در درون است، تعلق دارند. و آنها در یک هماهنگی میان بیرون و درون ، زندگی می کنند. آن هماهنگی ، نهایت و غایت ادراک است.
بودا آنرا #خرد نامیده است: پراجنا...
بودا گفته است که مدیتیشن وسیله است و خرد هدف است.
مدیتیشن درخت است و خرد شکوفایی و گل دادن آن است
اما مردم به حمل تعصبات، ایدئولوژیها، اصول سیاسی، الهیات، ملیت، گذشته و ذهن احمق خود ادامه می دهند.
اگر می خواهید احمق باقی بمانید، به ذهن بچسبید.
ذهن میتواند بسیار ماهر و خبره شود.
اما آن چیزی جز حماقت حرفه ای نیست.
آن حماقتی است که به هوشمند بودن، وانمود می کند. 
این چیزی است که ما روشنفکری می نامیم، به اصطلاح روشنفکران. آنها واقعاً مردم باهوشی نیستند،
آنها فقط متظاهر و وانمود کننده هستند.
اساتید دانشگاه، نویسندگان، فلاسفه، تحصیلکردگان ... 
اینها افرادی هوشمند نیستند، وگرنه بودا می بودند. 
آنها فقط روشنفکر هستند. ذهن آنها با اطلاعات عظیمی پر شده است. 
و ذهن توان جمع کردن اطلاعات بسیار را دارد.
روانشناسان دریافته اند که یک سیستم ذهنی منفرد، توان و ظرفیت غیرقابل تصوری برای گردآوری اطلاعات دارد. چنان که بنظر غیر ممکن می رسد. چطور چنین چیزی ممکن است؟
روانشناسان می گویند که هر ذهن منفرد، میتواند همه اطلاعات مربوط به همه کتب جهان را حفظ کند. البته در این صورت آن شخص به عنوان روشنفکر بزرگی بنظر خواهد رسید. بله، او اطلاعات بسیار زیادی دارد،
او یک کامپیوتر شده است، اما اگر به زندگی او نگاه کنید،
اگر به زندگی معمولی او یا به لحظاتی که اطلاعات او استفاده ای ندارد، نگاه کنید، آنجا که او مجبور است با زندگی روبرو شود و بطور خودانگیخته پاسخ دهد، بلافاصله میان حالی و حماقت او را خواهید دید.
و این یک حقیقت معروف است که علما، پرفسورها، فیلسوفها در جایی که #خودانگیختگی مورد نیاز است، بسیار احمقانه رفتار می کنند.
اگر شما چیزی بپرسید که آنها از قبل می دانند و درموردش اطلاعات کافی دارند، آنگاه آنها افرادی بسیار بزرگ و باهوش بنظر می رسند. 
اما فقط یک موقعیت کوچک قادر خواهد بود که آنها را افشا کند.
تا آنجا که به ذن مربوط است،
ذهن سوءتفاهم است و بی ذهنی، تفاهم و ادراک است.
اگر می خواهی درک و فهم داشته باشی، از ذهن به سوی بی ذهنی حرکت کن.
به جان دادن ذهن ادامه نده. این چیزی است که مردم دارند انجام میدهند. تو می توانی برای همه عمر به جان دادن ذهن ادامه دهی، در نهایت یک ذهن بسیار مهذب و آراسته خواهی داشت، اما آن به سادگی به معنای سوءتفاهمی آراسته است.
برای مردم دیدن آن دشوار خواهد بود: حماقت تو بسیار مخفی خواهد بود، اما اگر تو به یک بودا برخورد کنی، افشا خواهی شد.
آنگاه چشمان او بلافاصله خواهند دید که تو فقط یک احمق هستی و نه چیز دیگر.

اشو
#ادامه👇👇👇👇

پریشانی تو در واقع توسط خودت ایجاد می شود. آن خانه را نساز، آنوقت من نمی توانم آن را خراب کنم
اگر بسازی، من آن را خراب خواهم کرد. اگر دست از ساختن خانه برداری _ که با ورق های مقوایی ساخته شده اند ،؛
اگر بگویی، "این مرد خواهد آمد و آن را خراب خواهد کرد"؛
اگر فقط صبر کنی و گوش بدهی و زحمت ساختن خانه ای را ندهی که در آن زندگی کنی، آنوقت من نمی توانم تو را سردرگم کنم
و روزی که من نتوانم تو را سردرگم کنم، روز شادمانی عظیمی برایت خواهد بود. زیرا در همان لحظه تو قادر خواهی بود مرا درک کنی ، نه با عقل خودت، بلکه با وجودت
اینک یک اتحادcommunion  خواهد بود و نه یک ارتباطcommunication
یک انتقال انرژی خواهد بود، نه انتقال واژگان
تو وارد خانه‌ی من شده ای.
من به تو اجازه نخواهم داد که خانه ای بسازی زیرا آن یک مانع خواهد بود. آنوقت شروع می کنی به زیستن در آن خانه و من سعی دارم تو را وارد خانه ی خودم کنم
مسیح به مریدان خودش می گوید:
"در خانه ی خدای من عمارت های بزرگ بسیاری وجود دارند."

من نیز به شما می گویم:
"من شما را به سفری می برم که در آن قصری عظیم در انتظار شماست."
ولی من شما را می بینم که در کنار جاده به ساختن منزل مشغولید و من باید آن ها را نابود کنم، وگرنه سفر شما بی‌مورد است و شما هرگز به مقصد نخواهید رسید
شما به پرستیدن هرچیزی می پردازید. شما بسیار عجله دارید و چنان ناشکیبا هستید که هرچه من به شما بگویم، فورا به آن می چسبید. من اجازه نمی دهم که چنین اتفاقی بیفتد
پس فقط هشیار باشید. اگر شما هشیار باشید نیازی به سردرگم کردن شما وجود ندارد. درواقع، اگر شما هشیار باشید، من هرکاری بکنم قادر نخواهم بود شما را پریشان کنم

روزی که بتوانی بگوی:
"حالا، اشو نمی توانی مرا پریشان کنی؛ هرچه بگویی من گوش می دهم، از آن لذت می برم ولی هیچ مفهوم سازی نمی کنم،"
روزی است که من نمی توانم تو را پریشان کنم. تا آن لحظه من بارها و بارها و بارها شما را سردرگم خواهم کرد.

اشو
هنر مردن
#ادامه👇👇👇

حكايت قديمي در باره صوفي ها مي گويد:
دو مريد از مرشدي بزرگ در باغ خانه استاد خويش قدم مي زدند. آنها اجازه داشتند كه هر روز صبح و بعد از ظهر قدم بزنند. اين قدم زدن براي آنها نوعي مراقبه بشمار مي آمد. آدم كه نمي تواند تمام بيست و چهار ساعت را چهار زانو بنشيند. پاها به قدري تحرك احتياج دارند
به همين دليل است كه در هر دو مكتب ذن و صوفيگري، چند ساعت را در حالت نشسته به مراقبه مي پردازند و بعد قدم زنان به اين كار مشغول مي شوند
ولي مراقبه همچنان ادامه دارد؛
چه نشسته چه در حال راه رفتن

در هر حال، آن دو مريد اهل دود و چپق بودند. بنابراين تصميم گرفتند از مرشد خود براي چپق كشيدن كسب اجازه كنند. گفتند فردا به سراغش مي رويم. نهايتش اين است كه بگويد نه، ولي ما در هر حال از او سوال خواهيم كرد. فكر نكنم چپق كشيدن در باغ توهين به مقدسات باشد. ما كه نمي خواهيم در خانه اش اين كار را بكنيم.

روز بعد دو مريد يكديگر را در باغ ملاقات كردند. يكي از آنها عصباني بود
عصباني، به خاطر اينكه ديگري داشت چپق دود مي كرد
گفت: يعني چه؟ من از مرشد سوال كردم، ولي او با سردي و بي اعتنايي تقاضايم را رد كرد
و گفت نه و حالا تو اينجا ايستاده اي و داري چپق مي كشي؟
مگر از دستورات مرشد پيروي نمي كني؟

ديگري گفت: ولي او به من اجازه داد
اين واقعا غير عادلانه بود
اولي گفت: من فورا نزد او مي روم و مي پرسم كه چرا به من گفت نه و به تو گفت بله
ديگري گفت يك دقيقه صبر كن
لطفا به من بگو از او چه پرسيدي؟
اولي گفت: چه پرسيدم؟
من خيلي ساده پرسيدم آيا مي توانم هنگام مراقبه چپق بكشم؟
او هم قاطعانه گفت نه! و خيلي هم عصباني شد.

ديگري شروع به خنديدن كرد و گفت: حالا فهميدم موضوع از چه قرار است
من از مرشد پرسيدم آيا مي توانم هنگام چپق كشيدن مراقبه كنم و او گفت بله

پس مي بينيم كه هر اتفاقي كه در زندگي ما رخ مي دهد به طرز فكر و نگرش و انتخابهاي ما بستگي دارد
تفاوتي بسيار كوچك باعث تغييري كلي در زندگي مي شود
تفاوت بين دو سوال مطرح شده از مرشد بسيار بزرگ بود
"آيا ميتوانم هنگام مراقبه چپق بكشم؟" سوال بسيار زشتي است. در صورتي كه "‌آيا ميتوانم هنگام چپق كشيدن مراقبه كنم؟" هيچ ايرادي ندارد
چرا كه از اين كار به عنوان فرصتي براي مراقبه استفاده مي شود.

زندگي فی نفسه نه رنج و مصيبت است، نه شادي و بهجت
زندگي يك بوم نقاشي سفيد است و انسان بايد بسيار هنرمندانه با آن بر خورد كند.

اشو
عشق_رقص_زندگی
#ادامه👇👇👇

بنابراین به عمق هریک از اعمال خود بروید و پیشامدها را در آنجا خواهید یافت. عملی وجود ندارد، چرا که عاملی در کار نیست.
از این رو چگونه کسی می تواند بپرسد: چرا؟
چه کسی می تواند به این پرسش پاسخ دهد؟
خانه خالی ست و صاحب خانه ای نیست. بگذارید چیزها به اتفاق افتادن ادامه دهند.
خانه به تنهایی و بدون صاحبخانه،  قابلیت رخ دادن اتفاقات را دارد.
سعی کنید این مطلب را واضح تر درک کنید. بودا بارها گفته است:
"وقتی راه می رویم، رونده ای در کار نیست. تنها راه رفتن وجود دارد."
چگونه می توان این مطلب را درک کرد؟ اگر من نیستم، چگونه می توانم راه بروم؟
راه برو و ببین که کجایی . . .
تنها راه رفتن را خواهی یافت.
نمی توانیم درک کنیم که چگونه کسی می تواند بگوید تنها گفتار وجود دارد و نه گوینده.
اما اگر به ژرفای عمل حرف زدن بروید، در می یابید که گوینده ای در کار نیست و تنها گفتن وجود دارد.
در واقع شاعر و نقاشی وجود نداشته و تنها اشعار و نقاشی ها حادث شده اند. اما وسیله به مالک تبدیل می شود.

حافظه این استدلال غلط را می آفریند. اما برای من استدلال غلطی در کار نیست. حافظه نمی تواند مرا در دام خود نگه دارد، دیگر نمی تواند بر من چنگ بیاندازد.
بنابراین همه چیز اتفاق می افتد و عاملی وجود ندارد.
هرآنچه که امکان روی دادن داشته باشد، اتفاق خواهد افتا د.
من آغاز گر یا ارباب آن نخواهم بود وقتی بدانيد كه نيستيد، از جهتی کاملا متفاوت یک ارباب می شوید.
وقتی نیستید، نمی توانید به یک برده تبدیل شوید. حال آزادی شما کامل است

اشو

من_یک_دروازه_هستم
#سوال_از_اشو

اشو عزيز، من عاشق شنيدن داستان هاي مرشدان قديم و مريدانشان هستم.
احساس كردن عصاره ي آن وقايع كوچك در معرفت انساني بسيار زيباست ،
عصاره اي از مذهب كه گذشت قرن ها آن را در غباري از جزم ها و فريب ها پوشانده است.
ولي بااين وجود وقتي به خودمان در اينجا نگاه مي كنم و آن خوشي و سكوت و گريه و خنده اي را كه در اينجا هست احساس مي كنم، در اين فكر هستم كه در حال حاضر واقعه اي در حال وقوع است كه هيچ مرشدي در گذشته آن را فرانخوانده بوده evoked. آيا اين نوعي از عشق لطيف يا سرخوشي مخصوصي است كه در وجود اطرافيان شما قرار دارد ، چيزي كه فقط مي تواند از انرژي هاي زنانه سر زند؟
اشو، آيا اين يكي از بزرگترين هداياي شما به جهان معنوي نيست؟

#پاسخ

حيطه ي روحانيت spirituality تحت سلطه ي مردان بوده است ، نه تنها تحت سلطه، بلكه مردسالار بوده است. دلايلي وجود داشته كه تمامي سنت هاي روحاني با زنان مخالف بوده اند. آنان به اين سبب با زنان مخالف بودند زيرا كه با زندگي مخالف بوده اند و براي نابود كردن زندگي، اساسي ترين چيز اين است كه مرد و زن را از هم جدا كني.
آن ها با هر خوشي مخالف بوده اند، با هر عشق و سرزندگي مخالف بوده اند. راه آسان اين بوده كه زن را تحقير كنند و تاحد ممكن او را از مرد دور كنند، به ويژه درصومعه ها.
زنان موجوداتي رتبه دوم بودند. در سطح مردان قرار نداشتند.
طبيعتاً خيلي از چيزها مختل شدند.
اين سبب شد كه تمام بازيگوشي، شوخ طبيعي و سرخوشي از زندگي گرفته شود و اين، هم براي زنان و هم براي مردان ساختاري بسيار خشك ايجاد كرد. زن و مرد بخش هايي از يك كل هستند
و وقتي اين ها را ازهم جدا كني، آن ها پيوسته چيزي را كسر دارند ، و آن فاصله نمي تواند پر شود و آن فاصله مردمان را جدي مي سازد، جدي هاي بيمارگونه و منحرف و از نظر رواني نامتعادل
اين سبب مختل سازي هماهنگي طبيعي مي شود، تعادل زيست شناسي را برهم مي زند
اين وضعيت چنان مصيبتي است كه انسان قرن هاست از آن در رنج بوده است

آري، اين بزرگترين پيشكش من به آينده ي انسان است، كه زنان در همان سطح مردان هستند ، از نظر روحاني مسئله ي عدم برابري وجود ندارد
شما در اينجا خنده، اشك و خوشي مي بينيد، در جمع بودا چنين چيزي ممكن نبود. در جمع ماهاويرا ممكن نبود. آنان براي زنان جمعي جداگانه داشتند، ولي از هر طريقي مورد تحقير بودند
در جينيسم، حتي يك مرد كه فقط يك روز است سالك شده بايد مورد احترام زن سالك هفتاد ساله قرار گيرد. آن زن هفتاد سال است كه سالك است، ولي بايد به مردي كه هم اينك سالك شده تعظيم كند، زيرا كه او يك مرد است!
و با وجودي كه مردان براي رسيدن به اشراق كار كرده اند، زنان براي رسيدن به اشراق مستقيماً كار نكرده اند، آنان نخست براي رسيدن به مردي كار كرده اند، زيرا نمي تواني بدون رسيدن به مردي، به اشراق برسي: نخست بايد مرد بشوي و سپس به اشراق برسي.
پس آنان فقط در ظاهر راهب و راهبه بودند، ولي هدف هايشان كاملاً متفاوت بود.
مرد پيشاپيش از مرتبه اي والاتر برخوردار بوده و زن آن مرحله را در زندگي بعد احراز مي كرده است ، زن يك زندگي عقب بوده است!
و تمام اين ها مزخرفات است
تاجايي كه به روحاني بودن مربوط است، تفاوتي بين زن و مرد نيست، زيرا مسئله در بدن و زيست شناسي نيست، حتي مسئله ي روان و روانشناسي هم در كار نيست.
مسئله ي بودن being در ميان است و در بودن، تفاوت جنسي مطرح نيست. روح ها زن و مرد نيستند
يك روش مي تواند يك مرد را به خود دروني اش رهنمون شود و همان روش مي تواند يك زن را به خود دورني اش راهنمايي كند. ابداً مسئله ي جنسيت در كار نيست، زيرا تمام كار در مشاهده گري witnessing است.
آنچه كه مورد مشاهده است، مسئله نيست ، چه يك بدن زنانه را تماشا كني و چه بدني مردانه را، چه ذهني زنانه را مشاهده كني و چه ذهني مردانه را، اينها مسئله نيستند.
تاكيد بر مشاهده گري است ، و مشاهده گري جنسيت ندارد.
حتي مرداني بزرگ چون ماهاويرا، گوتام بودا نيز بخشي از دنياي مردسالار باقي ماندند و نتوانستند برعليه آن قيام كنند. اين نخستين بار است كه زن و مرد باهم هستند، براي يك تجربه كار مي كنند، و طبيعتاً، وقتي انرژي هاي متضاد باهم كار كنند، بازيگوشي بيشتر، شوخ طبعي بيشتر، خنده ي بيشتر، عشق بيشتر و دوستي بيشتري وجود خواهد داشت ، تمام كيفيت هايي كه ما را انسان مي سازد.
قديسان قديم تقريباً غيرانساني بودند، استخوان هايي خشكيده. سرزندگي و شوخ طبعي با معنويت آنان مخالف بود.

به نظر من، شوخ طبيعي و سرزنده بودن خود اساس روحانيت است
اگر انسان روحاني نتواند شوخ و سرحال باشد، پس چه كسي مي تواند؟

#ادامه👇👇👇
#ادامه👇👇👇

اگر مردماني كه در جست و جوي حقيقت هستند نتوانند جشن بگيرند، آنوقت هيچ كس ديگر حق جشن گرفتن ندارد!
ولي تمامي سنت ها بر ترك كردن دنيا تاكيد داشته اند، نه بر جشن گرفتن
و توسط اين ترك دنيا، چنان اختلالات رواني در مردم ايجاد كرده اند كه مسئله ي رشد روحاني ازبين رفت
نخست آنان بايد از نظر رواني سالم شوند ، آنان بيمار رواني بودند
من مايلم مردم من طبيعي باشند: جسماً ، رواناً ، در هر سطحي ،سالم باشند.
فقط آنوقت، در اين گام هاي سالم است كه به سمت روحانيت سالم حركت مي كنند
و معنويت آنان برعليه چيزي نخواهد بود، معنويت آنان هرچيزي را كه در پايين آن باشد جذب خواهد كرد. بنابراين بسيار غني تر خواهد بود
به نظر من، آن معنويتي كه شما را در هر بعد از زندگي فقيرتر سازد، يك خودكشي آهسته است. روحانيت نيست

تصادفي نيست كه تمام سنت هاي روحاني با من مخالف هستند زيرا تلاشي كه من مي كنم يعني ريشه كن كردن آن ها
اگر من موفق شوم، آنگاه اثبات مي شود كه ده ها هزار روش گذشته ي معنوي خطا بوده اند.
پس، آزمايش من بسيار حياتي است، بسيار قطعي و تعيين كننده است

و احساس من چنين است كه:
تو فقط وقتي مي تواني از حسادت گذر كني كه امكاني براي حسادت وجود داشته باشد، تنها وقتي مي تواني از سكس گذر كني كه امكاني براي سكس وجود داشته باشد، از هرچيزي فقط وقتي مي تواني رد بشوي كه امكان آن چيز وجود داشته باشد
سنت هاي گذشته سعي كردند مردم را فريب بدهند:
آنان را از هم جدا كنند، خود آن امكان وجود نداشت و آهسته آهسته، راهبان و راهبه ها شروع كردند به اين باور كه به وراي حسادت رفته اند و از سكس عبور كرده اند
واقعيت درست عكس اين بود:
آنان به ماورا نرفته اند، آنان با انواع آداب مذهبي آن تمايلات را سركوب کردند
زنان هرچيزي را كه نيازمند مرد بوده است سركوب كرده اند و مردان هرآنچه را كه نيازمند زن بوده سركوب كرده اند، تا به حدي كه خودشان از وجود آن ديگري آگاه نبوده اند
من با تمامي گذشته مخالفت خواهم كرد، من در موارد بسياري با تمام گذشته مخالف هستم، به اين دليل ساده كه گذشته تحت سلطه ي مردان بوده است و بنابراين تنها مردان بوده اند كه قانون وضع كرده اند و بدون هيچ ملاحظه اي براي زنان، زنان ابداً به حساب نيامده اند، ولي مصيبت اينجاست كه اگر مرد زن را به حساب نياورد، او خودش را به دو نيم پاره مي كند و لحظه اي كه او زن بيرون را انكار كند، زن درونش را نيز منكر شده است ، و اينگونه شما يك موجود شكاف برداشته schizophrenic ايجاد كرده ايد، نه يك موجود روحاني
او به روان درماني نياز دارد، نه به عبادت

اشو
انتقال_چراغ_جلد2
#ادامه👇👇👇👇

مذاهبي كه يك نوع  نيايش را به همگان آموزش مي دهند، خسارت زيادي وارد مي كنند، زيرا اول اينكه آن نيايش بر اساس باور به خدايي است كه نه كسي او را ديده و نه كسي او را شنيده است.
اديان مختلف خداوند را به صورت هاي متفاوت تعريف مي كنند. اينك در انگلستان نهضتي رو به رشد وجود دارد كه شيطان را مي پرستند. تااينجا
سي هزار نفر به صورت علني اعلام كرده اند كه شيطان دشمن خداوند نيست، بلكه تنها پسر اوست. و آنان شيطان را مي پرستند، زيرا پس از آفرينش دنيا، خدا يا كاملاً خرفت شده است و يا اينكه دنيا را پاك از ياد برده است. ولي يك چيز قطعي است و آن اين است كه خدا ديگر علاقه اي به اين دنيا ندارد، زيرا پس از آن شش روز، او هرگز ديده نشده است. حتي يك شاهد عيني نيز وجود ندارد. بنابراين چرا به آن موجود قديمي زحمت بدهيم؟ پسر جوان او، شيطان، كه هست!...
واژه ي شيطان devil به آنان كمك مي كند زيرا از همان ريشه ي سانسكريت واژه ي "الهي" divine مي آيد، يعني "خدايي" godly
اين ها همه اش بستگي به اين دارد كه تو از "خدا" و اين قبيل مفاهيم چه مي سازي؟ هيچكس مداخله نمي كند.
خداوند هرگز در مورد خودش چيزي بيان نكرده است. او به هيچ مذهبي نگفته است كه، "اين چيزها را نگوييد، درست نيستند." در واقع، #خداوند_فقط_تصويري_ساخته_ي_انسان_است، و همينطور #شيطان.
مي تواني تصويرهايت را تغيير بدهي و مي تواني براي ميليون ها سال به خدايان خود -ساخته ي خويش نيايش كني. هيچ اتفاقي برايت نخواهد افتاد، زيرا كه اين تصاوير وسيله  نيستند.

112 روش مراقبه تكميل هستند، نمي توانند 113 باشند. هرچيزي كه مورد نياز هر نوع انسان باشد در اين 112 تكنيك وجود دارد. و قرن هاست كه اين تكنيك ها سينه به سينه گشته است. آن ها ساده هستند. در تمام اين 112 تكنيك، #كليد_اصلي همان #مشاهده_گري  witnessingاست، در اشكال مختلف با راهكارهاي متفاوت ، ولي رشته ي اصلي همان مشاهده گري، هشياربودن و نظاره گري watchfulness است.
مي تواني به هر اسمي آن را بخواني، ولي معني ديگري براي مشاهده گري خواهد بود.
با مشاهده گري، مي تواني يك جهش كوانتومي انجام دهي. مي تواني از خوابت بيدار شوي ، نه خواب معمولي، بلكه خواب روحاني ، و مي تواني بيدار شوي.
نه آن بيدارشدن كه هر روز صبح بيدار مي شوي، بلكه بيداري واقعي، كه تو را به والاترين ادراك در زندگي مي رساند ، ادراك خويشتن و تماميت هستي و اينكه تو بخشي از آن هستي
و اينكه تو آن كل هستي و آن كل تو است. تمايزي وجود ندارد.
فيزيك واژه ي "جهش كوانتومي" را داده است. هيچ انديشمند روحاني و هيچ فيلسوفي به اين فكر نيفتاده كه چيزي موازي با آن در رشد روحاني پيدا كند.
اين نشان دهنده ي فقر "انديشمندان روحاني" و "دانشمندان الهيات" شماست.
ولي در واقع، #مراقبه راهي است كه مي تواند وجودتان را ناگهان به روشنايي برساند. و نه تنها اين، بلكه مي تواند سبب واكنش هاي زنجيره اي chain reactionگردد.
كسي شعله ور مي گردد و ناگهان به مردماني از همان نوع، كه حتي مراقبه را امتحان هم نكرده اند، كساني كه حتي سالك هم نيستند و ابداً انديشه هاي روحاني هم نداشته اند، سرايت مي كند ،
اين يك چيز مسري است.
بنابراين در سراسر دنيا چند نفري آن جهش كوانتومي را انجام مي دهند، آنوقت هزاران نفر ديگر نيز بخشي از اين آتش سراسري مي شوند. و اين تنها راهي است كه آنچه را كه هزاران سال تكامل براي ما به ارمغان آورده است، نجات بدهيم.
و من فكر مي كنم همچنانكه فشار مرگ، ويرانگري، جنگ اتمي بيشتر و بيشتر مي شود، آن جهش كوانتومي نيز بيشتر و بيشتر ممكن مي شود، زيرا اين تنها راه نجات از خودكشي دسته جمعي است.

اشو
انتقال چراغ
#ادامه👇👇👇👇

مذاهبي كه يك نوع  نيايش را به همگان آموزش مي دهند، خسارت زيادي وارد مي كنند، زيرا اول اينكه آن نيايش بر اساس باور به خدايي است كه نه كسي او را ديده و نه كسي او را شنيده است.
اديان مختلف خداوند را به صورت هاي متفاوت تعريف مي كنند. اينك در انگلستان نهضتي رو به رشد وجود دارد كه شيطان را مي پرستند. تااينجا
سي هزار نفر به صورت علني اعلام كرده اند كه شيطان دشمن خداوند نيست، بلكه تنها پسر اوست. و آنان شيطان را مي پرستند، زيرا پس از آفرينش دنيا، خدا يا كاملاً خرفت شده است و يا اينكه دنيا را پاك از ياد برده است. ولي يك چيز قطعي است و آن اين است كه خدا ديگر علاقه اي به اين دنيا ندارد، زيرا پس از آن شش روز، او هرگز ديده نشده است. حتي يك شاهد عيني نيز وجود ندارد. بنابراين چرا به آن موجود قديمي زحمت بدهيم؟ پسر جوان او، شيطان، كه هست!...
واژه ي شيطان devil به آنان كمك مي كند زيرا از همان ريشه ي سانسكريت واژه ي "الهي" divine مي آيد، يعني "خدايي" godly
اين ها همه اش بستگي به اين دارد كه تو از "خدا" و اين قبيل مفاهيم چه مي سازي؟ هيچكس مداخله نمي كند.
خداوند هرگز در مورد خودش چيزي بيان نكرده است. او به هيچ مذهبي نگفته است كه، "اين چيزها را نگوييد، درست نيستند." در واقع، #خداوند_فقط_تصويري_ساخته_ي_انسان_است، و همينطور #شيطان.
مي تواني تصويرهايت را تغيير بدهي و مي تواني براي ميليون ها سال به خدايان خود -ساخته ي خويش نيايش كني. هيچ اتفاقي برايت نخواهد افتاد، زيرا كه اين تصاوير وسيله  نيستند.

112 روش مراقبه تكميل هستند، نمي توانند 113 باشند. هرچيزي كه مورد نياز هر نوع انسان باشد در اين 112 تكنيك وجود دارد. و قرن هاست كه اين تكنيك ها سينه به سينه گشته است. آن ها ساده هستند. در تمام اين 112 تكنيك، #كليد_اصلي همان #مشاهده_گري  witnessingاست، در اشكال مختلف با راهكارهاي متفاوت ، ولي رشته ي اصلي همان مشاهده گري، هشياربودن و نظاره گري watchfulness است.
مي تواني به هر اسمي آن را بخواني، ولي معني ديگري براي مشاهده گري خواهد بود.
با مشاهده گري، مي تواني يك جهش كوانتومي انجام دهي. مي تواني از خوابت بيدار شوي ، نه خواب معمولي، بلكه خواب روحاني ، و مي تواني بيدار شوي.
نه آن بيدارشدن كه هر روز صبح بيدار مي شوي، بلكه بيداري واقعي، كه تو را به والاترين ادراك در زندگي مي رساند ، ادراك خويشتن و تماميت هستي و اينكه تو بخشي از آن هستي
و اينكه تو آن كل هستي و آن كل تو است. تمايزي وجود ندارد.
فيزيك واژه ي "جهش كوانتومي" را داده است. هيچ انديشمند روحاني و هيچ فيلسوفي به اين فكر نيفتاده كه چيزي موازي با آن در رشد روحاني پيدا كند.
اين نشان دهنده ي فقر "انديشمندان روحاني" و "دانشمندان الهيات" شماست.
ولي در واقع، #مراقبه راهي است كه مي تواند وجودتان را ناگهان به روشنايي برساند. و نه تنها اين، بلكه مي تواند سبب واكنش هاي زنجيره اي chain reactionگردد.
كسي شعله ور مي گردد و ناگهان به مردماني از همان نوع، كه حتي مراقبه را امتحان هم نكرده اند، كساني كه حتي سالك هم نيستند و ابداً انديشه هاي روحاني هم نداشته اند، سرايت مي كند ،
اين يك چيز مسري است.
بنابراين در سراسر دنيا چند نفري آن جهش كوانتومي را انجام مي دهند، آنوقت هزاران نفر ديگر نيز بخشي از اين آتش سراسري مي شوند. و اين تنها راهي است كه آنچه را كه هزاران سال تكامل براي ما به ارمغان آورده است، نجات بدهيم.
و من فكر مي كنم همچنانكه فشار مرگ، ويرانگري، جنگ اتمي بيشتر و بيشتر مي شود، آن جهش كوانتومي نيز بيشتر و بيشتر ممكن مي شود، زيرا اين تنها راه نجات از خودكشي دسته جمعي است.

اشو
انتقال چراغ
#جهش_کوانتومی

اشو عزيز، به تازگي مقاله اي از استفن جي گولد Stephen Jay Gould خواندم.
او يك دانشمند زيست شناس مهربان و
سرگرم كننده اي است كه تخصصش در تكامل موجودات زنده است.
به نظر محتمل مي رسد كه در حدود پنج تا هشت ميليون سال پيش، خط اجدادي
ميمون-انسان به دو قسمت تقسيم شد كه يكي به ميمون هاي معاصر و ديگري به انسان امروزي تكامل يافت. انسان دوپاHomo Erectus حدود يك ميليون سال پيش پديدار شد.
نكته ي جالب در تمام اين ماجرا اين است كه اگر درست باشد،
به اين معني است كه انسان در مقياس تكاملي،
بسيار به سرعت يادگرفت تا بايستد ،فقط بيش از يك ميليون سال.
در جايي ديگر براي توضيح و توجيه فسيل هاي گمشده،
چنين توصيه شده كه روند تكامل الزاماً آهسته نيست
و شايد در جهش هاي ناگهاني رخ بدهد.
وقتي كه به يك مكالمه ي خيالي بين پيش-ميمون  و پيش-انسان
فكر مي كنم ، زيرا كه سال هاي دور از هم جدا شدند،
به شما فكر مي كنم كه با بشريت سخن مي گوييد.
آيا ما در روند تكاملي انسان در همان نقطه عطفي قرار داريم كه در آن، شما،
به عنوان نخستين "نوانسان" Homo Novus، به ديدگاه زيبايي اشاره مي كنيد كه همانقدر از انسان فعلي دور است كه انسان Homo Sapiens  از شامپانزه دور است؟
آيا جهيدن به اشراق به عنوان يك جهش كوانتومي در آگاهي انسان،
مي تواند همتايي طبيعي در جهش هاي تكاملي دنياي فيزيكي داشته باشد؟

#پاسخ

جهش كوانتوميquantum leap  تازه ترين اكتشاف در فيزيك جديد است. تاكنون هميشه فكر مي كردند كه تكامل روندي آهسته است. بنابراين هميشه تكامل evolution با انقلاب revolution در تضاد بوده است. انقلاب روندي سريع و تند بود و تكامل، روندي بسيار كند و آهسته.
ولي جهش كوانتومي را حتي نمي توان سريع خواند. اين پديده اي فوري است: از يك نقطه، از يك مرحله، ناپديد مي شوي و در مرحله و سطحي بالاتر و در نقطه اي متفاوت ظاهر مي شوي.
اين در ابتدا بسيار شگفت آور بود زيرا قبلاً هرگز حتي تصور چنين چيزي هم وجود نداشت. ولي آهسته آهسته فيزيك خودش را با آن منطبق ساخت و اينك يك واقعيت است. الكترون ها از يك نقطه ناپديد مي شوند و در نقطه اي ديگر پديدار مي شوند و بين اين دو هيچ فاصله ي زماني وجود ندارد. الكترون در يك نقطه غيب مي شود و در نقطه اي ديگر ظاهر مي شود و فاصله اي پيموده شده است ولي پيمودن اين فاصله زمان نبرده است.
در فيزيك اينك اين امر مورد پذيرش قرار گرفته است. در متافيزيك، تاجايي كه به معرفت انسان مربوط مي شود، حتي مي تواند سريع تر باشد. زيرا اگر ماده بتواند چنين جهش هاي سريعي داشته باشد كه تقريباً بيش از تخيل حركت كند، در آگاهي انسان معجزات بيشتري ممكن خواهد بود. زيرا كه به يقين آگاهي و معرفت انساني، والاترين شكوفايي جهان هستي است
به نظر مي رسد كه تمامي جهان هستي در كار بوده است تا به مرحله ي معرفت گوتام بودا برسد.
گوتام بودا به آهستگي راه تكامل را پيموده است، زيرا كه در آن روزگار، اين تنها امكان بوده است.
در زمينه ي معرفت و آگاهي انساني نيز، اينك پس از بيست و پنج قرن ممكن است اعلام شود جهش هاي كوانتومي در دسترس هستند،
براي كساني كه شهامتش را داشته باشند. به ويژه در آگاهي، زمان دخيل نيست و به آن ربطي ندارد ، معرفت ربطي به زمان ندارد
فرد مي تواند به فوريت از خواب به بيداري حركت كند ، يا اينكه فكر مي كنيد كه اين روندي طولاني و ِآهسته است ، كه نخست فرد قدري بيدار است و سپس قدري بيشتر بيدار مي شود و تا عصر، او كاملاً بيدار شده است؟! و آنوقت روند دوم آغاز مي شود ، كه شروع مي كني اندكي به خواب رفتن و سپس بيشتر و سپس قدري بيشتر و تا نيمه شب كاملاً به خواب رفته اي؟!
مي دانيم كه بيدارشدن براي همه به صورت فوري رخ مي دهد. هر وسيله اي مي تواند اين كار را انجام دهد ، مانند يك ساعت زنگدار كه ربطي هم به تو ندارد.
ساعت زنگدار ابداً از وجود تو آگاه نيست و علاقه اي هم به تو ندارد ، ولي همان كافي است كه تو را از خوابي عميق به سرعت بيدار كند.
در مورد خواب بودن روحاني spiritual sleep نيز همين امر صادق است. مسئله فقط يافتن يك وسيله است. ولي در اين مورد مشكل قدري پيچيده است زيرا ساعت زنگ دار براي همه يك كار را انجام مي دهد، ولي وسيله هاي روحانيspiritual devices  براي هر فرد، منحصر به فرد هستند. يك وسيله براي همه كار نمي كند، زيرا مردم بسيار متفاوت هستند و منحصربه فرد.
طبيعت نسخه هاي كاربني خلق نمي كند، هر يك انسان يك نسخه ي اصل است.
بنابراين به وسيله اي اصل نياز دارد.
در گذشته، براي مراقبه 112 تكنيك يافته بودند ، آن ها همان وسيله ها هستند. جريان زيرين يكي است، فقط وسيله ها قدري با هم تفاوت دارند، زيرا افراد باهم متفاوت هستند.

#ادامه_دارد
#ادامه

مذاهبي كه يك نوع  نيايش را به همگان آموزش مي دهند، خسارت زيادي وارد مي كنند، زيرا اول اينكه آن نيايش بر اساس باور به خدايي است كه نه كسي او را ديده و نه كسي او را شنيده است.
اديان مختلف خداوند را به صورت هاي متفاوت تعريف مي كنند. اينك در انگلستان نهضتي رو به رشد وجود دارد كه شيطان را مي پرستند. تااينجا
سي هزار نفر به صورت علني اعلام كرده اند كه شيطان دشمن خداوند نيست، بلكه تنها پسر اوست. و آنان شيطان را مي پرستند، زيرا پس از آفرينش دنيا، خدا يا كاملاً خرفت شده است و يا اينكه دنيا را پاك از ياد برده است. ولي يك چيز قطعي است و آن اين است كه خدا ديگر علاقه اي به اين دنيا ندارد، زيرا پس از آن شش روز، او هرگز ديده نشده است. حتي يك شاهد عيني نيز وجود ندارد. بنابراين چرا به آن موجود قديمي زحمت بدهيم؟ پسر جوان او، شيطان، كه هست!...
واژه ي شيطان devil به آنان كمك مي كند زيرا از همان ريشه ي سانسكريت واژه ي "الهي" divine مي آيد، يعني "خدايي" godly
اين ها همه اش بستگي به اين دارد كه تو از "خدا" و اين قبيل مفاهيم چه مي سازي؟ هيچكس مداخله نمي كند.
خداوند هرگز در مورد خودش چيزي بيان نكرده است. او به هيچ مذهبي نگفته است كه، "اين چيزها را نگوييد، درست نيستند." در واقع، #خداوند_فقط_تصويري_ساخته_ي_انسان_است، و همينطور #شيطان.
مي تواني تصويرهايت را تغيير بدهي و مي تواني براي ميليون ها سال به خدايان خود -ساخته ي خويش نيايش كني. هيچ اتفاقي برايت نخواهد افتاد، زيرا كه اين تصاوير وسيله  نيستند.

112 روش مراقبه تكميل هستند، نمي توانند 113 باشند. هرچيزي كه مورد نياز هر نوع انسان باشد در اين 112 تكنيك وجود دارد. و قرن هاست كه اين تكنيك ها سينه به سينه گشته است. آن ها ساده هستند. در تمام اين 112 تكنيك، #كليد_اصلي همان #مشاهده_گري  witnessingاست، در اشكال مختلف با راهكارهاي متفاوت ، ولي رشته ي اصلي همان مشاهده گري، هشياربودن و نظاره گري watchfulness است.
مي تواني به هر اسمي آن را بخواني، ولي معني ديگري براي مشاهده گري خواهد بود.
با مشاهده گري، مي تواني يك جهش كوانتومي انجام دهي. مي تواني از خوابت بيدار شوي ، نه خواب معمولي، بلكه خواب روحاني ، و مي تواني بيدار شوي.
نه آن بيدارشدن كه هر روز صبح بيدار مي شوي، بلكه بيداري واقعي، كه تو را به والاترين ادراك در زندگي مي رساند ، ادراك خويشتن و تماميت هستي و اينكه تو بخشي از آن هستي
و اينكه تو آن كل هستي و آن كل تو است. تمايزي وجود ندارد.
فيزيك واژه ي "جهش كوانتومي" را داده است. هيچ انديشمند روحاني و هيچ فيلسوفي به اين فكر نيفتاده كه چيزي موازي با آن در رشد روحاني پيدا كند.
اين نشان دهنده ي فقر "انديشمندان روحاني" و "دانشمندان الهيات" شماست.
ولي در واقع، #مراقبه راهي است كه مي تواند وجودتان را ناگهان به روشنايي برساند. و نه تنها اين، بلكه مي تواند سبب واكنش هاي زنجيره اي chain reactionگردد.
كسي شعله ور مي گردد و ناگهان به مردماني از همان نوع، كه حتي مراقبه را امتحان هم نكرده اند، كساني كه حتي سالك هم نيستند و ابداً انديشه هاي روحاني هم نداشته اند، سرايت مي كند ،
اين يك چيز مسري است.
بنابراين در سراسر دنيا چند نفري آن جهش كوانتومي را انجام مي دهند، آنوقت هزاران نفر ديگر نيز بخشي از اين آتش سراسري مي شوند. و اين تنها راهي است كه آنچه را كه هزاران سال تكامل براي ما به ارمغان آورده است، نجات بدهيم.
و من فكر مي كنم همچنانكه فشار مرگ، ويرانگري، جنگ اتمي بيشتر و بيشتر مي شود، آن جهش كوانتومي نيز بيشتر و بيشتر ممكن مي شود، زيرا اين تنها راه نجات از خودكشي دسته جمعي است.

#اشو
#کتاب_انتقال_چراغ