#دکتر_لایتمن:
نفس را رها کن!
مکتب تصوف در اسلام از جهاتی شبیه به دانش کهن کابالا است. زمانیکه از #منصور_حلاج، شاعر و یکی از حکیمان و #عرفا بزرگ تصوف می پرسند، که چگونه میتوان خود را از مشقات این دنیایی که با آن سخت در گیریم، رهایی بخشید؟
او به ستونی که در وسط محوطه بود نزدیک شد، آن را محکم گرفت و فریاد زد: کمکم کن، کمک کن، مرا از این ستون رها کن!».
سپس رو به حضار کرد و پرسید: «چه فکر میکنید، من همانی هستم که به ستون بسته شده ام یا من آن را به خود بسته ام؟
آن را رها کن و تو آزاد خواهی شد.»
این می تواند #توصیه بسیار خوبی باشد، اگر عملی کردن آن پیچیده نبود.
به هر حال، چیزی که باعث میشود خود را به غرورها گره بزنیم و رها نکنیم، یک پدیده ی #درونی است که قادر نیستیم خود را از آن رها کنیم وآن "#نفس" است.
نفسی که در ما نهاده شده است. و ما را وادار می کند تا به هر چیزی که تصور می کند خوب و خوشایند است (#پول و احترام، #سلطه و رقابت...) وابسته شویم و اینگونه است که قلب ما بسته و مُهر میشود و احساسات ما را نسبت به دیگران بی رنگ و دور می کند و به ما اجازه می دهد، قادر باشیم برای حفظ و ارجعیت #منافع خود به هر یک از آنها آسیب برسانیم و جهان ما چنین باشد.
راه رهایی از این رنج بیهودگی ها، #رهایی از نفس است!
و اما چگونه؟ به وسیله پیوند و اتصال با کسی که ما را به او وصل نموده است. درخواست کنید! #استغاثه نمایید! مجبور کنید! نیروی برتر را، او را وادار کنید تا زنجیره هایی که ما را به ستون "خود" بسته اند، را بشکند: "#رها!" و #آزاد! و نه چیزی بیشتر!
درخواستی قاطعانه و سازش ناپذیر،
تنها زمانی می تواند از اعماق قلب برآید که شخص شروع به درک آن کند که نفس، تحت عنوان و به نامِ لذت، چقدر #رنج و مشقت را به او تحمیل کرده و چه میزان آزادی را از او سلب نموده.
با مطالعه #دانش_کابالا، میتوان روش پایبندی واتصال به "نیروی برتر" (نیک و بخشنده) را کسب نمود، در حالی که در همین این #جهان_مادی #زندگی می کنیم! و از مشقات و رنج نجات یافت و حرکت را به سوی #آزادی تسریع نمود.
نفس را رها کن!
مکتب تصوف در اسلام از جهاتی شبیه به دانش کهن کابالا است. زمانیکه از #منصور_حلاج، شاعر و یکی از حکیمان و #عرفا بزرگ تصوف می پرسند، که چگونه میتوان خود را از مشقات این دنیایی که با آن سخت در گیریم، رهایی بخشید؟
او به ستونی که در وسط محوطه بود نزدیک شد، آن را محکم گرفت و فریاد زد: کمکم کن، کمک کن، مرا از این ستون رها کن!».
سپس رو به حضار کرد و پرسید: «چه فکر میکنید، من همانی هستم که به ستون بسته شده ام یا من آن را به خود بسته ام؟
آن را رها کن و تو آزاد خواهی شد.»
این می تواند #توصیه بسیار خوبی باشد، اگر عملی کردن آن پیچیده نبود.
به هر حال، چیزی که باعث میشود خود را به غرورها گره بزنیم و رها نکنیم، یک پدیده ی #درونی است که قادر نیستیم خود را از آن رها کنیم وآن "#نفس" است.
نفسی که در ما نهاده شده است. و ما را وادار می کند تا به هر چیزی که تصور می کند خوب و خوشایند است (#پول و احترام، #سلطه و رقابت...) وابسته شویم و اینگونه است که قلب ما بسته و مُهر میشود و احساسات ما را نسبت به دیگران بی رنگ و دور می کند و به ما اجازه می دهد، قادر باشیم برای حفظ و ارجعیت #منافع خود به هر یک از آنها آسیب برسانیم و جهان ما چنین باشد.
راه رهایی از این رنج بیهودگی ها، #رهایی از نفس است!
و اما چگونه؟ به وسیله پیوند و اتصال با کسی که ما را به او وصل نموده است. درخواست کنید! #استغاثه نمایید! مجبور کنید! نیروی برتر را، او را وادار کنید تا زنجیره هایی که ما را به ستون "خود" بسته اند، را بشکند: "#رها!" و #آزاد! و نه چیزی بیشتر!
درخواستی قاطعانه و سازش ناپذیر،
تنها زمانی می تواند از اعماق قلب برآید که شخص شروع به درک آن کند که نفس، تحت عنوان و به نامِ لذت، چقدر #رنج و مشقت را به او تحمیل کرده و چه میزان آزادی را از او سلب نموده.
با مطالعه #دانش_کابالا، میتوان روش پایبندی واتصال به "نیروی برتر" (نیک و بخشنده) را کسب نمود، در حالی که در همین این #جهان_مادی #زندگی می کنیم! و از مشقات و رنج نجات یافت و حرکت را به سوی #آزادی تسریع نمود.
هر خواهشی به #رنج میانجامد، چه برآورده شود و چه نشود
اگر برآورده شود، زودتر به رنج ختم میشود و اگر برآورده نشود، زمان میبرد؛
ولی هرگونه خواستهای به رنج و مصیبت منتهی میگردد
از تمام این روند هشیار شو و با آن حركت كن.
عجلهای دركار نیست، زیرا با عجله هیچ كاری نمیتوان انجام داد،
و رشد روحانی با شتاب كردن ممكن نیست
آهسته حركت كن، با شكیبایی
هر خواهشی را تماشا كن و آنوقت مشاهده كن كه چگونه هر خواستهای دروازهای به دوزخ میگردد
اگر #نظارهگر باشی، دیر یا زود پی خواهی برد كه: خواستن یعنی دوزخ لحظهای كه این ادراك روی بدهد، خواستهای وجود نخواهد داشت. ناگهان خواستهها از بین خواهند رفت و تو در وضعیت #بیخواهشی خواهی بود.
ذهن تو همیشه در آینده حركت میكند. این حركت ذهن در آینده، یعنی:#خواسته
خواسته به موضوع آن ربطی ندارد چه طالب سكس باشی و چه طالب مراقبه، تفاوتی ندارد. نكتهی اصلی #خواستن است ـــ اینكه تو میخواهی
خواسته یعنی كه تو در اینجا نیستی. یعنی كه تو در لحظهی واقعی حضور نداری، و #لحظهی_حال، تنها دروازهی ورود به #جهانهستی است
گذشته و آینده دروازه نیستند، بلكه دیوار هستند.
اشو
اگر برآورده شود، زودتر به رنج ختم میشود و اگر برآورده نشود، زمان میبرد؛
ولی هرگونه خواستهای به رنج و مصیبت منتهی میگردد
از تمام این روند هشیار شو و با آن حركت كن.
عجلهای دركار نیست، زیرا با عجله هیچ كاری نمیتوان انجام داد،
و رشد روحانی با شتاب كردن ممكن نیست
آهسته حركت كن، با شكیبایی
هر خواهشی را تماشا كن و آنوقت مشاهده كن كه چگونه هر خواستهای دروازهای به دوزخ میگردد
اگر #نظارهگر باشی، دیر یا زود پی خواهی برد كه: خواستن یعنی دوزخ لحظهای كه این ادراك روی بدهد، خواستهای وجود نخواهد داشت. ناگهان خواستهها از بین خواهند رفت و تو در وضعیت #بیخواهشی خواهی بود.
ذهن تو همیشه در آینده حركت میكند. این حركت ذهن در آینده، یعنی:#خواسته
خواسته به موضوع آن ربطی ندارد چه طالب سكس باشی و چه طالب مراقبه، تفاوتی ندارد. نكتهی اصلی #خواستن است ـــ اینكه تو میخواهی
خواسته یعنی كه تو در اینجا نیستی. یعنی كه تو در لحظهی واقعی حضور نداری، و #لحظهی_حال، تنها دروازهی ورود به #جهانهستی است
گذشته و آینده دروازه نیستند، بلكه دیوار هستند.
اشو
اشـoshoـو:
سخنرانی اُشو در مورد #رنج و #سرور
#سوال_از_اشو
لطفاً سرور و رنج را توصیف کنید، زیرا هرگاه با عشق یا زیبایی برخورد می کنم، فقط دردی بزرگ را احساس می کنم و نه سرور را. و این را درک نمی کنم.
#پاسخ
سوپارنا Suparna، بارها و بارها به تو گفته شده، بارها و بارها به تو آموزش دادهاند که سرخوش بودن اشتباه است و رنجور بودن درست است. شاید چنین مستقیم به تو گفته نشده باشد، ولی بطور غیرمستقیم برای رنجبردن شرطی و هیپنوتیزم شدهای. شروع به این باور کردهای که رنج بردن طبیعی است:
در همه جا رنج می بینی همه در رنج هستند! به نظر می رسد که رنج، خودِ طبیعتِ امور است!
وقتی که زاده شدی، کودکی شادمان بودی ــ درست مانند هر کودک دیگر
غیر از این اتفاق نمی افتد، هرگز
هرگاه نوزادی به دنیا می آید، شادمان است، کاملاً خوشحال است. و برای همین است که کودکان بسیار خودخواه به نظر می رسند. فقط به خودشان فکر می کنند و نگران دنیا نیستند. و آنان از چیزهای جزیی خوشحال می شوند پروانه ای در باغچه می بینند و بسیار شگفتزده و شادمان می شوند… چیزهای بسیار کوچک و جزیی؛ ولی آنان خوشحال هستند و بطور طبیعی شادمان هستند.
ولی آهسته آهسته ما شادمانی آنان را فلج می کنم، آن را نابود می کنیم
نمی توانیم اینهمه خوشحالی را تحمل کنیم. دنیا بسیار رنجور است و ما باید آنان را برای دنیا آماده سازیم!
بنابراین بطور غیرمستقیم در آنان این فکر را پرورش می دهیم که:
”دنیا یک رنج است“، که ”نمیتوانی از عهدهی شادمانی بربیایی“، که ”شادمانی فقط یک امید است، چطور می توانی شاد باشی؟ خودخواه نباش! در همه جا رنج بسیار وجود دارد ــ دیگران را احساس کن! ملاحظه ی دیگران را بکن!“
کودک آهسته آهسته این احساس را می گیرد که شاد بودن نوعی گناه است. وقتی دنیا اینهمه در رنج است، تو چگونه می توانی شاد باشی؟!
مردم به من نامه می نویسند و می گویند: ”وقتی که دنیا چنین در رنج است تو چگونه می توانی به مردم مراقبه را بیاموزی؟ وقتی که مردم گرسنه هستند، انسان چگونه می تواند شاد باشد؟“ گویی که اگر ناشاد باشی می توانی به مردم کمک کنی! گویی که با مراقبهگون نبودن به نوعی به مردم خدمت میکنی! گویی که اگر مراقبه نکنی جنگ ها متوقف می شوند و اگر شاد نباشی گرسنگی ازبین خواهد رفت!
ولی رنج را ستوده اند و رنج بردن را پرستش کرده اند. من همیشه به این مظنون بودهام که مسیحیت به سبب آن صلیب است که بزرگترین مذهب دنیا شده است! صلیب نماد رنج و درد است. کریشنا نمی توانست بزرگترین مذهب دنیا باشد، به سبب فلوتش و به علت رقص هایش! حتی آنان که کریشنا را پرستش می کنند قدری در موردش احساس گناه می کنند. تو چگونه می توانی این همه شادمان باشی و با دوستدخترهایت برقصی؟ و نه تنها یک دوست دختر، بلکه هزاران! و آواز خواندن و فلوت نواختن! و مردم درحال مرگ هستند و گرسنگی و فقر و مرگ و جنگ و خشونت و انواع زشتی ها در دنیا حاکم است. دنیا جهنم است و تو فلوتت را می نوازی؟!
این به نظر سنگدلی و بیرحمی می آید! مسیح بهنظرمناسبتر است: او بر روی صلیب می میرد. به چهرهی مسیح نگاه کن! طوری که مسیحیان صورت او را نقاشی کردهاند بسیار عبوس و غمگین است. او تمامی بار زمین را بر دوش دارد. او آمده است تا تمام گناهان همهی انسان ها را به خودش بگیرد. به نظر میرسد که او یک خادم بزرگ است بسیار ایثارگر و فداکار.
ولی احساس من این است که مسیحیان صورت او را اشتباه به تصویر کشیدهاند. این مسیح یک اسطوره است، مسیح واقعی بیشتر شبیه کریشنا بود. درواقع، اگر به عمق نام او کرایست christ بروی تعجب خواهی کرد: از ”کریشنا“ Krishna می آید: ریشهی آن کریشنا است. او می باید مردی بسیار سرخوش بوده باشد، وگرنه چگونه می توانی فکر کنی که او میخورده و مینوشیده و شاد بوده؟ صحنه های بسیاری هست که در آنها او مشغول خوردن و نوشیدن و غیبت کردن با دیگران است!
تو میباید از همان کودکی آموزش دیده باشی که دنیا مکانی اشتباه است. چگونه در چنین مکانی می توانی شاد باشی؟ که ما در اینجا به نوعی تنبیه می شویم! خداوند به آدم و حوا دستور داد که بهشت را ترک کنند، زیرا نافرمانی کرده بودند، و بشریت نفرین شده است! چگونه می توانی شادمان باشی؟ مسیحی بودن و شادمان بودن یک تضاد در عبارت است.
ادامه پاسخ 👇
بنابراین، سوپارنا، تو می باید آموزش دیده باشی که دنیا مکانی پررنج است: رنج در آن کاملاً درست است، با آن عجین شده است. و همه در رنج هستند بسیار دشوار و بیرحمانه است که تو برای خودت شاد و مسرور باشی
سخنرانی اُشو در مورد #رنج و #سرور
#سوال_از_اشو
لطفاً سرور و رنج را توصیف کنید، زیرا هرگاه با عشق یا زیبایی برخورد می کنم، فقط دردی بزرگ را احساس می کنم و نه سرور را. و این را درک نمی کنم.
#پاسخ
سوپارنا Suparna، بارها و بارها به تو گفته شده، بارها و بارها به تو آموزش دادهاند که سرخوش بودن اشتباه است و رنجور بودن درست است. شاید چنین مستقیم به تو گفته نشده باشد، ولی بطور غیرمستقیم برای رنجبردن شرطی و هیپنوتیزم شدهای. شروع به این باور کردهای که رنج بردن طبیعی است:
در همه جا رنج می بینی همه در رنج هستند! به نظر می رسد که رنج، خودِ طبیعتِ امور است!
وقتی که زاده شدی، کودکی شادمان بودی ــ درست مانند هر کودک دیگر
غیر از این اتفاق نمی افتد، هرگز
هرگاه نوزادی به دنیا می آید، شادمان است، کاملاً خوشحال است. و برای همین است که کودکان بسیار خودخواه به نظر می رسند. فقط به خودشان فکر می کنند و نگران دنیا نیستند. و آنان از چیزهای جزیی خوشحال می شوند پروانه ای در باغچه می بینند و بسیار شگفتزده و شادمان می شوند… چیزهای بسیار کوچک و جزیی؛ ولی آنان خوشحال هستند و بطور طبیعی شادمان هستند.
ولی آهسته آهسته ما شادمانی آنان را فلج می کنم، آن را نابود می کنیم
نمی توانیم اینهمه خوشحالی را تحمل کنیم. دنیا بسیار رنجور است و ما باید آنان را برای دنیا آماده سازیم!
بنابراین بطور غیرمستقیم در آنان این فکر را پرورش می دهیم که:
”دنیا یک رنج است“، که ”نمیتوانی از عهدهی شادمانی بربیایی“، که ”شادمانی فقط یک امید است، چطور می توانی شاد باشی؟ خودخواه نباش! در همه جا رنج بسیار وجود دارد ــ دیگران را احساس کن! ملاحظه ی دیگران را بکن!“
کودک آهسته آهسته این احساس را می گیرد که شاد بودن نوعی گناه است. وقتی دنیا اینهمه در رنج است، تو چگونه می توانی شاد باشی؟!
مردم به من نامه می نویسند و می گویند: ”وقتی که دنیا چنین در رنج است تو چگونه می توانی به مردم مراقبه را بیاموزی؟ وقتی که مردم گرسنه هستند، انسان چگونه می تواند شاد باشد؟“ گویی که اگر ناشاد باشی می توانی به مردم کمک کنی! گویی که با مراقبهگون نبودن به نوعی به مردم خدمت میکنی! گویی که اگر مراقبه نکنی جنگ ها متوقف می شوند و اگر شاد نباشی گرسنگی ازبین خواهد رفت!
ولی رنج را ستوده اند و رنج بردن را پرستش کرده اند. من همیشه به این مظنون بودهام که مسیحیت به سبب آن صلیب است که بزرگترین مذهب دنیا شده است! صلیب نماد رنج و درد است. کریشنا نمی توانست بزرگترین مذهب دنیا باشد، به سبب فلوتش و به علت رقص هایش! حتی آنان که کریشنا را پرستش می کنند قدری در موردش احساس گناه می کنند. تو چگونه می توانی این همه شادمان باشی و با دوستدخترهایت برقصی؟ و نه تنها یک دوست دختر، بلکه هزاران! و آواز خواندن و فلوت نواختن! و مردم درحال مرگ هستند و گرسنگی و فقر و مرگ و جنگ و خشونت و انواع زشتی ها در دنیا حاکم است. دنیا جهنم است و تو فلوتت را می نوازی؟!
این به نظر سنگدلی و بیرحمی می آید! مسیح بهنظرمناسبتر است: او بر روی صلیب می میرد. به چهرهی مسیح نگاه کن! طوری که مسیحیان صورت او را نقاشی کردهاند بسیار عبوس و غمگین است. او تمامی بار زمین را بر دوش دارد. او آمده است تا تمام گناهان همهی انسان ها را به خودش بگیرد. به نظر میرسد که او یک خادم بزرگ است بسیار ایثارگر و فداکار.
ولی احساس من این است که مسیحیان صورت او را اشتباه به تصویر کشیدهاند. این مسیح یک اسطوره است، مسیح واقعی بیشتر شبیه کریشنا بود. درواقع، اگر به عمق نام او کرایست christ بروی تعجب خواهی کرد: از ”کریشنا“ Krishna می آید: ریشهی آن کریشنا است. او می باید مردی بسیار سرخوش بوده باشد، وگرنه چگونه می توانی فکر کنی که او میخورده و مینوشیده و شاد بوده؟ صحنه های بسیاری هست که در آنها او مشغول خوردن و نوشیدن و غیبت کردن با دیگران است!
تو میباید از همان کودکی آموزش دیده باشی که دنیا مکانی اشتباه است. چگونه در چنین مکانی می توانی شاد باشی؟ که ما در اینجا به نوعی تنبیه می شویم! خداوند به آدم و حوا دستور داد که بهشت را ترک کنند، زیرا نافرمانی کرده بودند، و بشریت نفرین شده است! چگونه می توانی شادمان باشی؟ مسیحی بودن و شادمان بودن یک تضاد در عبارت است.
ادامه پاسخ 👇
بنابراین، سوپارنا، تو می باید آموزش دیده باشی که دنیا مکانی پررنج است: رنج در آن کاملاً درست است، با آن عجین شده است. و همه در رنج هستند بسیار دشوار و بیرحمانه است که تو برای خودت شاد و مسرور باشی